بله این شبهات هم در راستای سخن من هستند. در تعریف شکاکیت اومده که آدمی هیچ چیز رو نمیتونه باور داشته باشه. وقتی میگه «چیز» هم درباره باور صحبت کرده و هم معرفت. بنابر این، هم مساله خودتناقضی پابرجاست و هم ایرادی که من با یک مثال نشونتون دادم (جنبه عملی). ولی اینکه آیا باور رو میتوان دانست ولی معرفت رو خیر، خودش مقداری شک برانگیز هست چرا که باور هم نوعی آگاهی و دانستن هست ولی به قول این لینک اعم از معرفت. در مثالی که در پست قبلی زدم، میشه اینطور گفت که اگر چنانچه یک فرد شک گرای مطلق به آدرسی که از شخصی میگیره اعتماد میکنه، در واقع این باور رو داره که «مردم آدرس دروغ نمیدهند» و بر این اساس پیش میره. در نتیجه میشه همچنان شک گرای مطلق گفت بهش. ولی اگر نظر شخصی من هم قابل عرض باشه، باید بگم که به نظر من فرقی بین باور و معرفت، از نظر آگاهی و شناخت وجود نداره.
من نظر هیوم رو درباره حوزه شناخت قبول دارم که میگه هیچ چیز رو نمیشه شناخت مگر تصورات و تأثرات. تأثر چیزی هست که که قوین و صریحن و به طور زنده از ادراکات بی واسطه حاصل شده اند. مثل تأثر مزه ای که از خوردن یک آش بهتون دست میده. ولی تصورات رونشت ها ضعیف و غیر زنده (آفلاین) ای از تأثراتند. مثل مزه بستنی که از روز قبل به یادتون میاد. یا مثال واضح تر، تصور چهره دوستتون که چند ساعت قبل دیدیدش. هیوم میگه همین ها رو میشه شناخت. پاسخ خوبی که فلسفه او به این پرسش میده که «پس چطور میشه باور رو شناخت؟» اینه که این باورها با توسل به عادت ممکن می شوند. هیوم فیلسوف بسیار باهوشی بود. او میدونست که با وجود اینکه حکم به این داده که تنها تأثرات و تصورات رو میشه شناخت، ولی در زندگی چیزهای فراتر از این هم هستند که نه در تجربه (تأثر) و نه در ذهن (تصور) وجود ندارند. به همین دلیل رای به این میده که اینجور چیزها بر اساس عادت باور کردنی هستند. در مورد مثال خودمون، همواره دیدیم که افراد آدرس درست رو میدند، اگر چه این تجربه و تکرار دلیلی بر رخدادن این امر در آینده نیست و اون رو تضمین نمیکنه، ولی تجربه مکرری که از اون داریم ما رو به این باور سوق میده.