اینقدر از شبایی که خوابم نمیبره و فردا صبحش باید زود بیدار بشم بدم میاد.

اینقدر از شبایی که خوابم نمیبره و فردا صبحش باید زود بیدار بشم بدم میاد.

بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد

چون همه خوابن این ساعتها

امروز یه صحنه ای تو خیابون دیدم واقعاً متاثر شدمـــ... ؛
دلم به حال مردم ایران می سوزه ؛ آخه این چه زندگی ایه واسه این بیچاره ها درست کردن !
اونایی که کم درآمدترن بیچاره ها چی میکشنــــ... :(

سلام ...![]()

بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد

بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد


سلام به مهربد عزیز ... خوبید شما ؟![]()

یه دعوای خانوادگی بود مهربدجان
یه زن و شوهر دعوا میکردن تو خیابون ؛ یه دختر جوونم داشتن که بیچاره گریه میکرد به باباش هی میگفت ول کن ول کن
دعواشون سره پول و این چیزا بود اونوجور که از حرفاشون معلوم بود :(
خیلی بد بود... دلم خیلی سوخت به حالشون ؛ بیچاره خانومه قلبش انقد تند تند میزد نزدیک بود سکته کنهـــ... :(
من خیلی ناراحت شدمـــ...
هماکنون 14 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 14 مهمان)