• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 65

    جُستار: خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه

    Threaded View

    1. #11
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      آغازگر جُستار
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      من از اولین خاطره ی دوران مدرسَم ؛ روزِ اولِ مهر که اولین بار بود مدرسه میرفتم ؛ یه چیزای تیره و تاری یادمه :)
      یادمه که مامانم منو برده بود مدرسه ؛ منم از همون اول به مامانم چسبیده بودم دستشَم ول نمی کردم ؛ بعدش که بچه ها همه رفتن سره کلاس مامانم به من گفت تواَم برو من اینجا (بیرون کلاس) میمونم نگات میکنم ؛ منم دستشو ول کردم رفتم تو کلاس و نشستم روی یه نیمکت ؛ یهو مامانمو دیدم که دیگه بغلم نبود و بیرونه کلاس وایساده و یه لبخندی هم رو لباشه ؛ منم یه لحظه میون اون هیاهوی بچه ها ترس برم داشت ؛ دیدم یه دختره داره اونورتر گریه میکنه ؛ منم که اونو دیدم یهو زدم زیر گریه ؛ مامانم از بیرون که منو میدید اومد تو کلاس گفت گریه نکن من هستم ؛ منم دستشو محکم گرفتم با گریه و زاری التماس گفتم : "مــنــو بــبــــر خــــــونـــه مـــن نمــی خـــوام مــدرســه باشــــمــــ... تـــورو خـــدا..." ! چه دادو بیدادی راه انداخته بودم اما... جیغ می زدمـــ...ــــها :)
      بعدش مامانم دید ول کن نیستم بردم خونه ؛ تا مسیر خونه فقط هق هق یه سره گریه میکردم ؛ بعدش که رسیدیم یه کم آروم شدم ؛ بنده خدا تا یه هفته ی اولِ مدرسه میومد از اول تا آخر تو حیاط میموند که اگه باز گریه کردم بیاد پیشمـــ... خلاصه بعد از چند هفته ترسم ریخت و مثل بچه آدم نشستم سر کلاســـ...
      یکی از بهترین دوران تحصیلیم هم پیش دانشگاهی و کلاس کنکورم بود... خیلی خاطره داشتیم یادش به خیر... از دانشگاه به اینور دیگه ماجراها و اتفاقا برام جذابیت ندارهــ... مودم عوض شدهـــ....
      چه قدر خوب بات برخورد کردن

      یادمه اولین روز مدرسه 3 نفرو با کتک کشوندن سر کلاس ما

      یکیشون که اسمش پژمان بود(اسمش به خاطر همین موضوع یادم مونده)

      دست و پای خودش رو به چهارچوب در اهرم کرد تا معلم نتونه ببرتش داخل

      بعد هم که به زور رفت داخل خودشو انداخت کف کلاس معلم هم کف کلاس میکشیدش رو زمین

      نعره میزدا

      بساطی بود اون روز

      دلسرد نشی از خاطره گفتنا با خاطر تغییر مودت

    2. 5 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),blackswan (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012),رویا (10-16-2012)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •