• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 3 از 6 نخستیننخستین 123456 واپسینواپسین
    نمایش پیکها: از 21 به 30 از 65

    جُستار: خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه

    Hybrid View

    1. #1
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      آغازگر جُستار
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      یک خاطره ای از دوران دبیرستان بگم
      سال دوم ریاضی
      اولین روزی که رفتیم سر کلاس شیمی استاد شیمی که یک ترک تبریزی بود
      گفت فلانی اسمت چیه؟ گفتم ....


      گفت پاشو بیا درسو ازت بپرسم
      گفتم استاد روزه اوله درسی ندادید
      گفت چه طور دانش اموزی هستی ؟ باید از قبل بخونی
      اون روز بخیر گذشت و طرف درسشو داد


      هفته بعد هنوز از دم در وارد نشده بود گفت فلانی پاشو بیا پای تخته
      من هنوز برام سواله این دیوس فامیل منو از بین 40 تا ادم بعد از یک هفته چه طوری حفظ شده بود

      با کنایه گفت حالا هفته پیش درس دادم یا نه؟



      پرسید یک کلمه هم بلد نبودم
      توی دفتر یک صفر اینشکلی گذاشت -0-
      تمام شد و رفت


      هفته بعدش به خودم گفتم این که از من دو بار پرسیده ایندفعه از یکی دیگه می پرسه
      تا از در اومد داخل گفت فلانی ایندفعه دیگه مطمئنم خوندی پاشو بیا پای تخه
      ما رو بگو به زمین و زمون فحش خواب اور میدادیم از این شانس قشنگ

      نتیجه اون روز هم یک -0- بود


      این اتفاق دقیقا یک بار دیگه هم رخ داد و من 3 تا -0- گرفتم
      استدلال هفته سوم هم همین بود که دو بار از من پرسیده و دیگه نمی پرسه


      تا اینکه هفته 4 عین ادم نشستم خوندم
      باز هم تا وارد کلاس شد گفت فلانی بیا پای تخته
      رفتم و جواب دادم و 18 گرفتم

      از اون 3 تا صفر یک دونشو بهم ارفاق داد ولی دو تاشو محاسبه کرد مرتیکه عقده ای

      نهایتا هم بهم داد 10

      خییل حرف بودا درس شیمی رو شدم 10 به اون راحتی

    2. 4 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),Anarchy (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    3. #2
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      با این خاطراتی که دوستان تعریف میکنن باید اعتراف کنم خاطرات من برای شما که انقدر دوران تحصیلتون پرهیجان بوده هیچ جذابیتی ندارهـــ... :)
      ما اصن کتک خوردن و این چیزایی که می گید نداشتیم ؛ خاطرات ما درباره حجاب و لاک زدن و آرایش (که همیشه سر اینا بدجوری گیر میدادن) و گاهی اوقات "پسر" (که اوه اوه اگه ناظم اینا میفهمیدن کار به خونواده و پدر مادر می کشید) بودهــ...
      مثلاً موقع زنگ تفریح ما تو کلاس بودیم ؛ یکی از دوستام به دوس پسرش زنگ زده بود صدا رو روی اسپیکر گذاشته بود ما هم همه بالا و پایین میز و نیمکتا بودیم ریخته بودیم رو سره این دوستمون و تیکه مینداختیم میخندیدیمـــ... ؛ بعد ناظممون (یه خانم بی ریخت بدقواره عینکی بداخلاق ؛ درسته خیلی گیر بود ولی گاهی هم مهربون میشد ما دوسش داشتیم) یهو اومد تو کلاس دید همه رفتیم روی میز و نیمکتا تو یه نقطه تجمع کردیم داریم میخندیمـــ... ؛ گفت چیه چه خبر شده؟ (گوشی آوردن جرم بود چه برسه باهاش به پسر زنگ بزنن) ما هم همه قلبامون تند تند می تپید ؛ همه نفسمون تو سینه حبس شده بود صدامون در نمیومد ؛ من فک کردم که این دوستم دیگه کلن کارش تموم شدهـــ... ؛ آخه فکر می کردیم صدا رو شنیده ؛ خوشبختانه اومد یه سرچی زد دید خبری نیست و چیزی گیرش نمیاد رفتـــ... ما هم یه نفس تازه کشیدیمـــ... هوووه :)
      خلاصه جرمای ما این چیزا بود... :)

    4. 4 کاربر برای این پست سودمند از Alice گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    5. #3
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      آغازگر جُستار
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      با این خاطراتی که دوستان تعریف میکنن باید اعتراف کنم خاطرات من برای شما که انقدر دوران تحصیلتون پرهیجان بوده هیچ جذابیتی ندارهـــ... :)
      ما اصن کتک خوردن و این چیزایی که می گید نداشتیم ؛ خاطرات ما درباره حجاب و لاک زدن و آرایش (که همیشه سر اینا بدجوری گیر میدادن) و گاهی اوقات "پسر" (که اوه اوه اگه ناظم اینا میفهمیدن کار به خونواده و پدر مادر می کشید) بودهــ...
      مثلاً موقع زنگ تفریح ما تو کلاس بودیم ؛ یکی از دوستام به دوس پسرش زنگ زده بود صدا رو روی اسپیکر گذاشته بود ما هم همه بالا و پایین میز و نیمکتا بودیم ریخته بودیم رو سره این دوستمون و به دوستش تیکه مینداختیم میخندیدیمـــ... ؛ بعد ناظممون (یه خانم بی ریخت بدقواره عینکی بداخلاق ؛ درسته خیلی گیر بود ولی گاهی هم مهربون میشد ما دوسش داشتیم) یهو اومد تو کلاس دید همه رفتیم روی میز و نیمکتا تو یه نقطه تجمع کردیم داریم میخندیمـــ... ؛ گفت چیه چه خبر شده؟ (گوشی آوردن جرم بود چه برسه باهاش به پسر زنگ بزنن) ما هم همه قلبامون تند تند می تپید ؛ همه نفسمون تو سینه حبس شده بود صدامون در نمیومد ؛ من گفتم که این دوستم دیگه کلن کارش تموم شدهـــ... ؛ آخه فکر می کردیم صدا رو شنیده ؛ خوشبختانه اومد یه سرچی زد دید خبری نیود و چیزی گیرش نمیاد رفتـــ... ما هم یه نفس تازه کشیدیمـــ... هوووه :)
      خلاصه جرمای ما این چیزا بود... :)
      خیلی خوب بود
      اینو گفتی یاد یه خاطره افتاد

      توی دبیرستان من هم گوشی اوردن جرم بود


      یک روز همه بچه ها گوشی اورده بود که جلو هم کلاس بزارن که اره دوربین گوشی من 3 مگا پیکسله
      مال من ان 95 هست و از این دیوس بازیا

      یک نفر تو کلاس چو انداخت که مدیر مدرسه میخواد همه رو بازرسی بدنی کنه

      شاید یه 20 نفری که گوشی داشتن همشو دادن به یک نفر که ببره یه جایی قایم کنه تا تو بازرسی بدنی جناب مدیر گیر نیفتن

      همین اتفاق هم نیفتاد


      جناب مدیر اونروز واسه بازرسی بدنی نیومد
      بعد بچه ها رفتن سراغ گوشی هاشون

      اما گوشی در کار نبود
      گوشی ها رو گذاشته بودن تو لوله ناودونی
      تا اخر سال هم گوشی هاشون پیدا نشد
      گویا دزد برده بود
      خیلیا رفتن شکایت کردن
      هیچ ابی باز نشد

      گوشیای قشنگشون از بین رفت بیچاره ها

    6. 4 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),Anarchy (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    7. #4
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی mamad1 نمایش پست ها
      خیلی خوب بود
      اینو گفتی یاد یه خاطره افتاد

      توی دبیرستان من هم گوشی اوردن جرم بود


      یک روز همه بچه ها گوشی اورده بود که جلو هم کلاس بزارن که اره دوربین گوشی من 3 مگا پیکسله
      مال من ان 95 هست و از این دیوس بازیا

      یک نفر تو کلاس چو انداخت که مدیر مدرسه میخواد همه رو بازرسی بدنی کنه

      شاید یه 20 نفری که گوشی داشتن همشو دادن به یک نفر که ببره یه جایی قایم کنه تا تو بازرسی بدنی جناب مدیر گیر نیفتن

      همین اتفاق هم نیفتاد


      جناب مدیر اونروز واسه بازرسی بدنی نیومد
      بعد بچه ها رفتن سراغ گوشی هاشون

      اما گوشی در کار نبود
      گوشی ها رو گذاشته بودن تو لوله ناودونی
      تا اخر سال هم گوشی هاشون پیدا نشد
      گویا دزد برده بود
      خیلیا رفتن شکایت کردن
      هیچ ابی باز نشد

      گوشیای قشنگشون از بین رفت بیچاره ها
      20 نفر گوشی داشتن؟ چه خبره ما فقط یکی دو نفر میاوردنـــ...
      باید میرفتید اونی که چو انداخته رو مفصل می زدید که دیگه از این کارا نکنهــ... :)

    8. 4 کاربر برای این پست سودمند از Alice گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    9. #5
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      آغازگر جُستار
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      20 نفر گوشی داشتن؟ چه خبره ما فقط یکی دو نفر میاوردنـــ...
      باید میرفتید اونی که چو انداخته رو مفصل می زدید که دیگه از این کارا نکنهــ... :)

      اره اون موقع کل کل سر گوشی زیاد بود که گوشی کی بهتره

      یادمه منم همون روزا یه ان 73 400 هزار تومنی خریده بودم شاخی بود برا خودش اون زمان

      همون روز نبردمش

      خب گوشی من که دزدیده نشده بود که برم بزنمش


      حماقت بزرگی که کردن این بود که سریع تحت تاثیر یه شایعه قرار گرفتن

      و ساده ترین و احمقانه ترین روش رو هم انتخاب کردن

      حقشون بود

    10. 3 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),Anarchy (09-24-2012),Russell (09-24-2012)

    11. #6
      مدیر تالار
      Points: 220,665, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 5.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سر گیجه !!
       
      مهربون
       
      Anarchy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      نا کجا آباد
      نوشته ها
      5,234
      جُستارها
      57
      امتیازها
      220,665
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      32,457
      از ایشان 11,792 بار در 4,917 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      86 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      دوستان یادش به خیر کنار مدرسه ما یه فروشگاهی بود که بدون اینکه بیعانه بگیره نوشابه و ساندویچ که میداد میگفت شیشه نوشابه رو خودتون پس بیارید...بچه ها هم نامردی نمیکردن شیشه نوشابه ها رو به تعداد زیاد از یه بلندی پرت میکردن پایین و میشکست که چه حالی میداد و هر جایی که فکر کنین میذاشتنش...یه بار یکی از بچه ها دقیقا روز اول مهر یه شیشه نوشابه رو گذاشت لای شاخه های یه درخت و چون هنوز کامل برگاش نریخته بود معلوم نمیشد...خلاصه هفته بعد یکی از بچه ها زیر همون درخت ایستاده بود که یه دفعه شیشه از اون بالا پرت شد افتاد جلوش و خورد شد...ناظم هم اومد یقه اون بدبختو گرفت که پس تو هستی میری شیشه ها رو میشکنی..بدبخت هر چی میگفت ناظم حرفشو قبول نمیکرد....یادمه آخر کار بیچاره فروشگاهیه میگفت 14 تا صندوق نوشابه کم آوردم
      ویرایش از سوی Anarchy : 09-24-2012 در ساعت 11:31 PM

    12. 4 کاربر برای این پست سودمند از Anarchy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),mamad1 (09-25-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    13. #7
      مدیر تالار
      Points: 220,665, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 5.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سر گیجه !!
       
      مهربون
       
      Anarchy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      نا کجا آباد
      نوشته ها
      5,234
      جُستارها
      57
      امتیازها
      220,665
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      32,457
      از ایشان 11,792 بار در 4,917 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      86 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      امان از این تاپیک که من رو برد به سال های دور و شیرین مدرسه!! یه خاطره باحال دیگه یادم اومد...

      تو مدرسه ما برای اینکه کار فرهنگی کرده باشن هر روز روزنامه میاوردن برای مطالعه بچه ها...خلاصه یه روز سرد زمستون که شومینه مدرسه روشن بود، بچه های شیطون مدرسه اومدن تمام روزنامه ها رو انداختن تو شومینه و بعد از چند دقیقه چنان دودی دو طبقه مدرسه رو برداشته بود که نگو....کل در و دیوار مدرسه رو دوده گرفته بود...اولش فکر کردن مدرسه آتیش گرفته!! خلاصه همون شد که دیگه روزنامه نیوردن تو مدرسه ....

    14. 3 کاربر برای این پست سودمند از Anarchy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    15. #8
      دفترچه نویس
      Points: 166,927, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Community Award
      بدون وضعیت
       
      Empty
       
      Russell آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2010
      نوشته ها
      6,147
      جُستارها
      65
      امتیازها
      166,927
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      19,613
      از ایشان 15,276 بار در 5,851 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      67 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      یادش بخیر در دوران دبستان یکبازیهای عجیبی اختراع شده بود که بازی میکردیم،از بازی با عکسهای توی آدامسها تا فوتبال بازی کردن با چند گلوله کاغذ کوچک.در کل من دوران دبستان رو بیشتر دوست داشتم.

      "Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound



    16. 3 کاربر برای این پست سودمند از Russell گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-25-2012),sonixax (09-24-2012)

    17. #9
      سرنویسنده یکم
      Points: 27,797, Level: 98
      Level completed: 45%, Points required for next Level: 553
      Overall activity: 99.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سرگرم
       
      مشغول
       
      Reactor آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      نوشته ها
      1,377
      جُستارها
      9
      امتیازها
      27,797
      رنک
      98
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,641
      از ایشان 2,863 بار در 1,134 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      10 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Russell نمایش پست ها
      از بازی با عکسهای توی آدامسها
      آدامس zagor رو من یادمه که راهنمایی بودیم عکس هاش رو از داخل آدامس در می آوردیم و داخل یک آلبومی میچسبوندیم و مثلا قرار بود آخر سر این ها رو پست کنیم تا جایزه بگیریم. برای کجا من هم یادم نیست. فکر کنم ترکیه ای بود.
      یادمه که همه ی عکس های آلبوم رو کامل پُر کرده بودم بغیر از آخریش که نه من و نه هیچکس دیگری اون یکی آخری رو نداشت!!
      قبل تر از اون هم آدامس های فوتبالی بود که زمان بچگی وقتی دبستان میرفتم یک تاغار از این عکس های فوتبالیست های معروف داشتم که در کوچه با بچه های محل تیری بازی میکردیم

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Russell نمایش پست ها
      فوتبال بازی کردن با چند گلوله کاغذ کوچک
      این رو من هم یادمه روی نیمکت های مدرسه بازی میکردیم. گاهی وقت ها با کاغذ دروازه هم درست میکردیم
      انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد

    18. 6 کاربر برای این پست سودمند از Reactor گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-25-2012),Russell (09-25-2012),sonixax (09-24-2012),Theodor Herzl (09-24-2012)

    19. #10
      مدیر تالار
      Points: 220,665, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 5.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سر گیجه !!
       
      مهربون
       
      Anarchy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      نا کجا آباد
      نوشته ها
      5,234
      جُستارها
      57
      امتیازها
      220,665
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      32,457
      از ایشان 11,792 بار در 4,917 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      86 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      آدامس هم که دوستان گفتن یادم به آدامس های loveis افتاد...دیگه اوج آزادی و صحنه دار بودن تو عکس های داخل این آدامس بود....یه دفترچه هم خودم داشتم که سری کامل عکس های turtles یا لاک پشت های نینجا رو داشت و اگه کاملش میکردیم باید پست میکردیم به نمیدونم کجا...البته هیچ وقت کامل نشد!!

    20. 4 کاربر برای این پست سودمند از Anarchy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),mamad1 (09-25-2012),Russell (09-25-2012),sonixax (09-24-2012)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •