روزى يکى از صحابه براى پرسيدن سوالى نزد امام نقى رفت.
صحابه تا دهان باز کرد وگفت يا نقى سوالى شخصى...
امام ذوالنقار را برکشيد و صحابه را به دو نيم کرد.
امام در حالى که زير لب لعن و نفرين ميفرستاد، با خود ميگفت: مسخره ها ديگه شورش رو در آوردن
امام و خسته شدن از شمع بازى و سوال هاى شخصى و غير شخصى اصحاب
****************************
امام نقی در یکی از معراج هایشان به جبریل گفت : ما که تا این جا اومدیم یه سری هم به خدا بزنیم .امام در زد و خدا در رو باز کرد. امام رفت تو و دید خدا و ابی دارن چایی میخورن .خدا یه پیژامه آورد و گفت نقی جان شلوارتو در بیار راحت باش، ابی خودیه.
امام و صمیمیت ها![]()