از دید utilitarianistic یا سودمندگراییک، بایستی نگاه کرد که هدف و آماج هر خواسته و نیاز چیست و از کجا ریشه گرفته است.
عشق از دیدگاه کاربردی فرآیندی ساده است و بدون "زادوری (تولید مثل)" سودی ندارد، ولی دوستی فرآیندی بسیار پیچیدهتر است و نگرهی بازیها زیاد به آن پرداخته.
دوستی هم دو-سویه است و تنها زمانی کار میکند که هر دو سو به یک اندازه سود و زیان از رابطه ببرند. البته ما در لایه فرهنگی که در آن
زندگی میکنیم آن اندازه این سود و زیانها را پنهان کردهایم که تنها در تراز ناخودآگاه به آنها میاندیشیم، ولی در واقعیت همه دوستیها ریشه در آن دارد.
عشق هم دو-سویه است ولی هزینهبردار و تنها و تنها برای زادوری کاربرد دارد. اگر فرآیند بچهدار
شدن را از آن کم کنیم، تقریبا چیزی برای سود بردن از آن نمیماند، چرا که نه پایدار است، نه منطقی.
احساسها و سهشهای آدمی به خودی خود بدرد نخورند. من فکر میکنم بالاترین و لذت بخشترین چیزی که در جهان داریم توانایی پردازش و
دریافت جهان باشد. به یاد دارم مزدک گرامی در جایی گفته بودند که شاید هدف جهان از فرگشت و آدمی تلاشی برای شناخت خودش باشد.
یک صدف دریایی هیچ فهمی از زندگی و خود ندارد و همانگونه که میبینیم، هیچ سهش و احساس خوبی همیشگی نیست و پایندگی ندارد.
هرچند درباره آزمایش فکری بالا من بعید میدانم کسی زندگی صدف را نابرگزیند.



















































پاسخ با گفتآورد