از جواب کاملی که دادید خیلی ممنونم، امـــا...سراسر درسته. نژاد آدم در زیستبومی فرگشته که گرفتاریها بسیار سادهتر بوده و اجتماع بسیار کوچکتر.
چنانکه نسیم نیکولاس طالب در این زمینه بخوبی روشنگری کرده, کوچکی و بزرگی روندی نارژگین (nonlinear) دربر دارند, بدین
معنی که یک سیستم میتواند تا یک آستانهای بزرگ و بزرگتر شود, ولی از یک نقطهی معمولا ناروشنی به آنور, ویژگیهای کیفی
آن سیستم تغییر پیدا میکنند. نمونهی فیزیکی این پدیده را نمونهوار در تغییر ایستار (حالت) آب از گرمی به جوشش
میتوان دید: مولکولهای آب گرم میشوند گرم میشوند, ولی درست از یک آستانهای به آنور از ایستار گرمی به ایستار
جوشش میپّرند. در فیزیکی به این quantum leap یا جهش کوانتومی میگویند, چرا که از این ایستار به
آن ایستار درجه بندیای در کار نیست و سیستم حقیقتا از یک ایستار به ایستاری دیگر میپّرد.
اجتماع نیز, در جایگاه یک سیستم یا ابرسازواره (superorganism) همین ویژگی را دارد. نسیم طالب به نمونههای
پیش پا افتادهای همچون فروشگاهها اشاره میکند. یک خواربارفروشی کوچک در کوچهی خانهی شما رفتاری - کیفتی
- با شما دارد و هتّا میتواند دوست شما باشد, نسیه بدهد, به سلیقه شخصی شما اهمیت بدهد, با شما نشست
و برخواست داشته باشد. ولی زمانیکه شما به یک ابرخواربارفروشی (supermarket) بزرگ میروید که ۳۰ تن در آن
کار میکنند و هر بار که آنجایید کسی دیگر را پشت صندوق میبینید, بهمان فراخور نیز شیوهی رفتار و برخورد و برهمکنش شما دگرگون میشود.
ازینرو, امروز آدمی کشش و توان رویارویی با گرفتاریهای ابراجتماعهای امروزین را در خود نهادینه ندارد. اگر آدمی
را به یک تیرهی نخستینی بیفکنید, سازوکارهای فرگشتین نهادینه در او بخوبی او را آمادهی رویارویی و زندگی در
آن اجتماع میکنند, زیرا اندازهی آن اندازهای است که نژاد آدمی بیشترین زمان فرگشت خود را در آن سپری کرده است.
کازینسکی بخوبی به این نکته پی برده و رفتارهایی که نامبردید, همان واکنش آدم و کوششهای بیفرجام
او برای کنترل زندگی خود در سیستمیست که بسیار بسیار بزرگتر و پیچیدهتر از توان او در رویارویی است.
دریافت همهی اینها زمانی شدنی میشود که آدم بخوبی به این نکته پی ببرد که رفتار یک ابرسازواره (superorganism)
متفاوت از رفتار تک تک سازوارههای همانش است. درست همانجور که تک تک یاختههای آدمی رفتاری بسیار جداگانه
از رفتار همهی آنها با هم در جایگاه ابرسازوارهای به نام آدم پیدا میکنند, ابرسازوارهی اجتماع نیز رفتار و نیازهای
بسیار متفاوتی از رفتار و نیاز تک تک سازوارههای خود که آدمها باشند میتواند و پُرگاه, پیدا میکند.
نیازهای یک اجتماع برابر با جمع نیازهای تک تک آدمهای آن اجتماع نیست,
بساکه چیزی فراتر و متفاوتتر است, و آدمی در زیستبومی فرگشته که اجتماع آن
بسیار کوچکتر و نیازها و خواستههای آن اجتماع بسیار نزدیکتر به اوی شخصی بوده است.
همونطور که قبلاً هم اشاره کرده بودید، نابودی یک ابرسازواره از راستادهی و کنترل اون بسیار سادهتره. ابرسازوارهای مثل انسان هم تنها با ضربهای به مغز نابود میشه. اما من به این خوانش مشکوک شدم، که این ابرسازوارهای که به اسم تکنولوژی داریم، برخلاف انسان، نابودیش بهسادگی فشردن یک دکمه قرمز یا ضربه به یک سرور (در مقام مغز) نیست.آماج کازینسکی در کنار کینهجویی, پدید آوردن یک جنبش سیستمستیز و فندستیز بوده است. رفتارهای او
از روی کینهجویی و خونگرفتی جلوی چشمانش نبودهاند. او نخست میکوشد زندگی خودش را از سیستم جدا کرده و برای
خودش از این زمانی که در جهان دارد بیشترینهی بهره را برده و در طبیعت سبز و به شیوهی نخستینی, که بیشترین آرامش
و خوشنودی از زندگی را به آدمی طبیعتا میدهند, سپری کند. ولی در این راستا بارها پی میبرد که چنین چیزی
در حقیقت شدنی نیست و به دید من, در کنار آن همچون هر کس دیگری, وژداندرد و «گور بابای دیگران» برای
او بخوبی کار نمیکنند و به این اندیشه میافتد که آیا راهی برای دگرگونی اوضاع براستی در دست میباشد یا نه.
راهکار او سودجویی از شکنندگی سیستم و بدل شدن به «یاختهی سرطانی» است. یاختهها بوارونهی آنچه
شما گفتید توان بسیار بالایی برای نابودی و شکستن سیستم دارند, ناتوانی آنها تنها در «راستادهی» و
کنترل سیستم است. یک یاخته بتنهایی میتواند ۴۰ تریلیون یاختهی سیستم را با سرطانی شدن خود از پا درآورد.
کازینسکی با بمبگذاریها و واداشتن سیستم به چاپ آرماننامهی خود از این شکنندگی سودجسته و ریسک
گیر افتادن خود را میپذیرد و همینکه خود ما امروز اینجا گفتمانی در این زمینه داریم را میتوان برآمدهی این تصمیم دانست.
خصوصاً اینکه تکنولوژی باعث ازدحام در جمعیت و باعث همون چیزی شده که کزینسکی اون رو «اصول دوم تاریخ» نامگذاری کرد؛ یعنی تغیری بزرگ که یک ترند تاریخی رو برای همیشه عوض میکنه. با این تغییر، از اونجایی که تمام اجزای سیستم بهم وابستگی دارند، عوض میشه. تغییر سیستم هم گرچه در ابتدا با مزایا همراهست، اما مدتی بعد به بهای تغییر جامعه، قرادادهای اجتماعی و تمام مناسبات جهانی به معایب تبدیل میشه؛ برای نمونه، ازدحام جمعیت:
1. ازدحام جمعیت و افزایش امید به زندگی (با انواعواقسام داروها، واکسنها و تکنیکهای روانشناسی یا حتی بیهدفی ناشی از اختلال در «فرآیند قدرت»)
2. نادیدهگیری پایه اصلی اقتصاد، یعنی کمیابی (Scarcity) منابع جهان که جوابگوی این همه جمعیت نیست
3. پیشرفت بیشتر تکنولوژی برای انتقال و تولید غذای افزونتر؛ مثل میوههای تراریخته، گوشت گیاهی و صنعتی
4. شیوع بیماریهای سرطانی گسترده، اما سیستم برای روغنکاری به زنده ماندن انسانها وابسته است و باید چارهای برای درمان سرطان پیدا کرد
5. درمان سرطان مستلزم پیشرفت ابزارهای پزشکی است، و این پیشرفت وابسته به پیشرفت بیشتر انسان در شیمی و سایر علوم
6. پیشرفت دوباره تکنولوژی، یعنی بازگشت به مورد اول: تکرار اصول دوم تاریخ
برعکس، باید از الآن برای بعد از نابودی یک آلترناتیو داشت؛ چون طبق عقیده کزینسکی، نابودی سیستم به شکل کورکورانه، به این معناست که خیلیها از قحطی، گرسنگی، از دست رفتن وابستگیهای تکنولوژیک، عدم آشنایی با تکنیکهای بقا و... میمیرند. سیستم جهان، ابتدا شبیه یک نوزاد متولدشدهای بود که ما از اون مراقبت میکردیم، اما رفتهرفته نقشش معکوس شد و ما به اون وابسته شدیم. نابودی این سیستم؟ بسیار سادهست، اما سودش تا زمانی که در گروی نابودی خود ما باشه بیمفهومه.
میدونید که کزینسکی برای براندازی سیستم بهدنبال یک انقلاب جهانی هست: زمانی که سیستم به یک مرحله بحرانی رسیده و 99 ضربه تبر به تنهاش برخورد کرده و نیازمند یک ضربه نهایی هست تا از حالتی به حالت دیگه تغییر کنه (همون Quantum Leap که شما بهدرستی اشاره کردید). دستگیری خود کزینسکی به نظرم تجربهای هست برای اینکه ما چند «یاخته سرطانی» با توسل به ترور نمیتونیم این ابرسازواره رو از بین ببریم.
به عبارتی، تمام جهان در مقابل سیستم باید از یاختههای تسبیحگو و مطیع، به یاختههای سرطانی و ابلیسمنش تبدیل بشن؛ چون یک پروسه ملیتی نیست. بر فرض اگر 99 درصد کشورها (یاختههای سرطانی) سراغ انعقاد پیماننامهی SALT III برند برای از بین بردن تمام زرادخانههای هستهای و اتمی و کمکم به بدویگرایی برسن، اون یک کشور باقیمونده (یاخته مطیع) که بمب اتم و سیستم پیشرفتهتر داره، بعید نیست که به تمام جهان حمله و وضعیت بهشدت بدتری رو بهوجود بیاره (تصور کنید که اون یک کشور باقی مونده که بمب اتم داره، جمهوری اسلامی باشه). نمونهی واضح اون رو در استثمار دُوَل غرب در بهرهکشی از قبایل بدوی آفریقا یا قتل عام سرخپوستها دیدیم.
برای همین امروز در دنیای سیاست، نظریهای داریم به نام «اضمحلال حتمی طرفین» که معتقده بمب اتم یگانه ابزار ایجاد «صلح پایدار» بعد از جنگ سرد بوده. رئالیستهایی را در سیاست بینالملل داریم که باور دارند کشورها قائم به ذات، موجوداتی حاضر-به-طغیاناند. پس باید پیوسته در حال رشد قوای نظامی و اتمی باشند تا جنگ برای همیشه پایان بگیره. بر فرض، اگر هم کشوری سرکشی کنه، کشور مورد حمله با بمب اتم تلافی میکنه و هر دو طرف نابود میشن. چه کسی ریسک نابودی دو طرف رو میپذیره؟ فرض میگیریم که هیچکس، با اینکه واقعاً چنین تضمینی نیست.
حتی نهادها و سازمانهای تکنولوژیکی که غیرمستقیم یا مستقیم به این تکنولوژیها وابسته هستند، با همین دید مشابه رئالیستهای بینالمللی به معضل نگاه میکنند؛ نگاهی که قبلاً هایدگر اون رو به بوته نقد گذاشته بود. به این معنا که تکنولوژی، حداقل اونطور که تمدن یونان به اون نگاه داشت، دیگه درباره هنر یا واکاوی پتانسیلهای جهان نیست، بلکه دربارهی Enfarming هست. تمام اونچه در جهان میبینیم، در اولویت صرفاً یک «شیء قابل مصرف» هستند و نه بیشتر. مشکل اینجاست که این «شیء قابل مصرف» لزوماً برای بهروزی انسان استخراج نشده و خرج سلاحهای کشتار جمعی و نهایتاً آلودگی بیشتر محیط زیست شده. برای من و شما هم لازم به تکرار نیست که خرجشون در صنایع مربوط به اینترنت، تلفن همراه و وسایل نقلیه بیشتر زیانآور بوده تا سودآور.
با حاکمیت Enfarming، دید اخلاقی نسبت به تکنولوژی و اینکه نتایج اون چه خواهد شد هم از بین رفته. تکنوفیل زمانه تنها به سود کوتاهمدتی که عایدش شده فکر میکنه و همونطور که کزینسکی بهدرستی اشاره کرد، این دسته از افراد نه برای سعادتمندی بشر و کشف حقیقت، که برای ارضای فرآیند قدرت به این کار ادامه میدند. تریستن هریس (Tristan Harris)، در مصاحبه با سم هریس، از تجربه خودش در آزمایشگاههای دانشگاه استنفورد میگفت که چطور اونجا بهدنبال متقاعدکنندهتر جلوه دادن تکنولوژیها و شبکههای اجتماعی بودند تا از پایداری مخاطب نسبت به اونها اطمینان حاصل کنند. تریستن هریس توضیح داد که برای من عجیب بود که چطور هیچکس در اون آزمایشگاه، درباره اخلاقیات این عمل صحبت نمیکرد. در همین زمینه هم یک مقالهی جنجالی نوشتند:
How Technology Hijacking Your Mind
How Technology is Hijacking Your Mind — from a Former Insider
حالا در دنیایی که چنین سیاستی برقراره و تنها یک بمب اتمی برای تلافی و نابودی کل حیات کفایت میکنه، و با چند ترفند سادهی یاختههای محدودی میشه دوباره مردم رو به شکل انسانهای نَسَخ به آغوش سیستم برگردوند، بعید میدونم یک یاخته سرطانی توانایی یک انقلاب جهانی داشته باشه.
قبل از آشنایی با کزینسکی، تقریباً همین دیدگاه رو داشتم؛ اینکه بهزودی ما به بک Pro-Government میرسیم، و وارد ابررایانهها و جهانی مجازی میشیم که همهچیز در اون همزمان اخلاقی و غیراخلاقی هست (نااخلاقی)؛ درست مثل یک بازی ویدئویی که ما در اون نامیرا هستیم و در عین حال هم وظیفه اخلاقی به دوش نداریم که آیا NPCها (شخصیتهای غیرقابل بازی) رو باید زنده نگه داشت یا سلاخی کرد. حتی شاید روزگاری هم برسه که زنده کردن انسانهای مُرده بهسادگی بازیابی اطلاعات-از-دست-رفته-روی-هارد باشه و با کمی رادیکالتر کردن نظریه یوهان هایزینگا، از «انسان خردمند» (Homo Sapiens) به «انسان بازیکننده/پِلِیِر» (Homo Ludens) برسیم.بدید من, این خودآگاهی که من و شما داریم بختی نزدیک به ۰ برای پیدایش داشته, با این همه امروز پیدا شده است.
آنچه از دید من منطقیتر میاید, گرچه شاید کمتر اخلاقی, ریسک کردن همهی آنچه هست و نیست برای رسیدن به
نامیرایی میباشد. بخت بسیار اندکی در دست است, که ما بتوانیم بجای پدید آوردن هوشوارههای باهوشتر از خودمان,
هوش خودمان را از گذر تکنولوژی افزایش بدهیم, و یکی از ویژگیهای ابرسازوارهی اجتماع که نایکسنجی (asymmetry)
آن باشد این را شدنی میکند; به این بیاندیشید که کمتر از ۱% مردم بیش از ۸۰% بنمایهها را در دست دارند و پراکندگی
دارایی و ثروت در اجتماع با مِهاد Pareto - معمولا هشتاد به بیست - سازگاری دارند.
از این دیدگاه, هر کس, بسنده باهوش و تُندهوش (smart), میتواند خودش را به جایگاه آن ۱% بالا برده و از
آنجا بیشترین کنترل و اثرگذاری را روی سیستم داشته باشد. به این بیاندیشید که تنها
یک Elon Musk بتنهایی چه اندازه توان راستادهی دارد و چه اندازه میتواند در فرجام سرنوشت آدمی اثرگذار باشد.
ازینرو, راهکاری که من برای خود یافتم همین بوده که جایگاه خودم را به بالاترین جایگاه شدنی رسانده
و بیشترین اثرگذاری + و فربودین (real) خودم را داشته باشم. هیچگونه پایندانی (guarantee) نیست که من
کامیاب باشم, ولی این شایندی (possibility) آنجاست و بستگی به خود من و هوش من دارد که بتوانم به آن دست یابم.
بااینحال، دیوید اسکرینا (David Skrbina)، یکی از مأثوران کزینسکی، این دیدگاه رو زمانی موجه میدونه چندین شرط برقرار باشه:
1. باید مشکلات حاصل از ساخت این تکنولوژی جدید قابل پیشبینی، محدود و قابل مدیریت باشند
2. به صورت عادلانه توزیغ شوند
3. دستاوردهای حاصله، به معنای ارتقای وضعیت بشر باشند
شما مقابل تز کزینسکی این آنتیتز رو قرار دادید و به دنبال ساخت یک تکنولوژی جدید هستید برای حل مشکلات و رسیدن به نامیرایی، اما آیا این شروط برای رسیدن به اون برقراره؟ و از همه مهمتر، آیا تضمینی هست که برای ابداع اون، دوباره در چرخه باطل و بینهایت «اصول دوم تاریخ» محصور نشیم؟ من اونطور که از تجربههای تریستن شنیدم، بعید میدونم که هیچیک از تکنوفیلها صادقانه برای این موارد زحمت بکشند، و البته نمیشه یک طرف نشست و همه کاسه و کوزهها رو سر اون انسانها خراب کرد. بههرحال، اونها هم فرزند زمان و مکان (سیستم) هستند و هر شخص دیگهای هم در جایگاه اونها احتمالاً همین کار رو انجام میداد.
اینها دو تا سؤالاتی هست که در مواجهه با هر تکنولوژی پیشنهادی تکنوفیلها در ذهن شکل میگیره. کموبیش این قماش گیک مدعی شده که تکنولوژی تازهای/فرعی این تکنولوژی اصلی رو قراره «قابل پیشبینی، محدود و قابل مدیریت» کنه، اما تا زمانی که قرار باشه برای برقراری این شروط به تکنولوژیهای فرعی دست پیدا کنیم، دوباره باید بپرسیم که آیا این تکنولوژیهای «فرعی» که برای مدیریت، محدود کردن و قابل پیشبینی کردن تکنولوژیهای «اصلی» ساخته شده، واقعاً تضمینی هست که به این شرایط برسند؟ از کجا تضمین شده که همین تکنولوژی فرعی به نتایج بدتری ختم نشه؟ یعنی دوباره در مقابل باید این تثلیث شروط رو روی میز گذاشت، و هر بار دوباره یک جواب تکراری (تکنولوژی فرعی) گرفت تا... فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم...