Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
جستار آزاد تالار زنامرد
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 637

    جُستار: جستار آزاد تالار زنامرد

    Threaded View

    1. #11
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Russell نمایش پست ها
      ولی خب باید راه حلی برای بیرون رفتن از این حالت وجود داشته باشد.
      Spoken like a sheep!
      این دقیقاً همان ذهنیت بره‌ای/گله‌ای است که در تاپیک دیگر از آن صحبت می‌کردم. ذهن افراد نرمال هنگام مواجهه با فاجعه همواره همین عکس‌العمل را نشان می‌دهد، «باید راه‌حلی باشد»، و جنون‌پیشه پاسخ می‌دهد «البته، بفرمایید». هیچ راه‌حلی وجود ندارد، هیچ رستگاری میسر نیست، جهان هیچ اهمیتی نمی‌دهد و همه چیزهای ارزشمند در تاریخ مدفون شده‌اند، زندگی شما از زندگی یک باکتری ارزشمندتر نیست و هیچ پاداش نهایی وجود ندارد. شاید در پایان کار چیزی برای دوباره ساختن آنچه از دست رفته باقی بماند، شاید نماند. مهم اینست که من و شما موجوداتی هستیم با ضریب نفوذ بسیار ناچیز و همین برنده شدن در زندگی خودمان و تحت تاثیر قرار دادن احتمالی دیگرانی که شاهد این برندگی هستند حداکثر میزان متصور از تاثیری‌ست که می‌توانیم بر جهان بگذاریم. که آنهم هیچ ارزشی نخواهد داشت! باقی این بحث‌ها نیز چنانکه مهربد به درستی می‌گفت تا اندازه‌ی زیادی بی‌فایده است اگر «فایده» را در تغییر جهان بیرونی تعریف بکنید.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Russell نمایش پست ها
      آری، نه شخصی وجود دارد و نه معیار عینی که لازمه‌اش فعالیت در راستای راضی کردن باقی جامعه. آنچه من میگویم ولی اینست که: وقتی تنها گزینه همین سرگرم کردن خود در بالا رفتن از هرم قدرت است جایی برای عقب نشتن نیست، مثلا اگر ورزشکاری هست که برای خود هدفگذاری کرده‌، با یک مصدومیت از این تلاش هر روزه دور می‌افتد و ارزش جایگزینی هم تا برگشتن به شرایط مسابقه برای چنگ زدن ندارد، پیشتر خانواده بود و ارزش‌هایِ والایی که به گذشتن از این گلوگاه‌ها کمک کند، ولی امروز چیز چندانی وجود ندارد.
      بله درست است.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Russell نمایش پست ها
      ضمنا حالا که دوباره بحث ترس از جنگ را مطرح کردی بگویم که این برای من قدری عجیب است. خسارت از دست دادن 10 جنگجو در یک قبیله‌یِ کوچک و ترس از دشمن پشت دروازه بگمانم کمتر از این‌ها نباشد. بگمانم هر چه بوده نطفه‌اش قبل از جنگ اول شکل گرفته باشد، اینطور نیست؟
      ترس از جنگ خیلی مهم است، اولا برای آن قبیله‌ی کوچک یک آلترناتیو عینی وجود نداشته، ثانیا آنها از ابعاد جنگهای خود مطلع نبوده‌اند.
      شما اکنون اگر وقایع کربلا را بخوانید، می‌بینید جنگ در آن زمان بسیار متفاوت بوده و «چشم‌انداز» پیروزی یا شکست بسیار تیره و تار بوده، برخلاف امروز که جنگ‌ها از قبل با دقت ریاضیاتی قابل پیش‌بینی هستند و یا تخریبی چنان عظیم درپی دارند که ملت‌ها از آغازشان بپرهیزند. بعد فراموش نکنید که این هراس از نبرد یک ترس ناخودآگاه و زیرجلی نبوده، یک جنبش روشنفکری بسیار قدرتمند بود که طی آن بهترین اذهان جوامع غربی دریافتند همه‌ی آن ارزشهای والا، همچون شهامت، غیرت، عزت، میهن‌پرستی و ... دارند میلیون‌ها مرد جوان را به کشتن می‌دهند، پس آگاهانه روی آوردند به زنانگی، «دستکم زنان مشکلات خود را بدون خون‌ریزی حل می‌کنند»، گرویدند به یهودیت، «اینها تجربه‌ی همزیستی مسالمت‌آمیز با ملت‌های دیگر را دارند»... گله طبق معمول دنبال شبان‌های خود در حرکت بود، و هیچ نفهمید چگونه از واشنگتن رسیده به اوباما، اما این به معنی «ناآگاه» بودن حرکت نبوده و نیست. من ترس از آخرالزمان را دلیل این حرکت متحدالشکل میان شبانان می‌دانم.

      ضمنا در پاسخ به پرسش آخر شما، و در طرح دلیل دیگری برای رها شدن آن ارزشها با آن سرعت تاریخی: نقطه‌ی آغاز سقوط جنگ داخلی آمریکا بود نه جنگ اول، که در آن جنگاوران پایبند به سنت، به گله‌ی برابری‌طلب باختند! بعد این شکست بی‌وقفه تکرار شد و تداوم پیدا کرد و پیروزی برابری‌طلبان در میدان نبرد بر جنگاوران سنتی تبدیل به تم معمول تاریخ در قرن بیستم شد. دلیلش آشکار است، عصبیت برابری‌طلبان در آغاز(و پیش از غلبه بر دشمنان بیرونی حقیقی)، بسیار بیش از همان جنگاوران است و آرنولد هم نبرد تن به تن را در مواجهه با لشگری هزار نفری می‌بازد. وانگهی مشکل اینست که وقتی بر دشمنان خارجی حقیقی غلبه شد، برای برپا نگاه داشتن این عصبیت برابری‌طلب محتاج به خیانت به «برادران» پیشین و دشمن‌سازی از آنهاست زیرا فاقد فاکتور متحدکننده‌ی درونی‌ست، و تنها در برابر تهدید خارجی قادر به بسیج کردن سوژه‌های خود است. پس این پیروزی‌های بی‌وقفه دلیلش استفاده‌ی درست از یک مفهوم سنتی بهتر از خود سنت است، البته بعلاوه‌ی بی‌رحمی، خشونت بی‌مانند و فاقد مسئول و ....

      بگذریم، منظور اینکه شکست جنگاوری در آنچه مدعی بود همه‌ی آن مصائب را به دلیل موفقیت در آنست که به سوژه‌های خود تحمیل می‌کند ایمان همه را سست کرد.
      زنده باد زندگی!

    2. 3 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (11-02-2014),sonixax (11-02-2014),undead_knight (11-02-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •