ارزش چندانی برایشان قائل نیستم. رسالت روشنفکری در مرحلهی اول باید نقد عمیقترین دگمهای جامعه باشد نه حمله به بخشی از آنها برای تثبیت برخی دیگر. بر این مبنی کسی در حد کسروی شاید خیلی روشنفکرتر از آلاحمد بوده. بعد هم باید دید اندیشههای اینها چه راهگشای از ملت ایران کرد و مسیری را که با افکارشان روشن کردند به کجا رسید، که باز همین بیراهه است. بعضی از آنها رذل و دروغگو هستند مثل شریعتی، برخی دیگر درون تهی و حتی کمیک مثل فردید.
ما اندیشهی بکری تولید نکردهایم اما در مسیر درستی برای این کار قرار گرفتهایم، که همانا آموختن اصولیتر و گستردهتر اندیشههای موجود است. بابک احمدی در این ماجرا نقش خوبی داشته. داریوش آشوری سنت حسنهی مطالعهی مستقیم ترجمههای حرفهای از آثار فلسفی را در ایران بنا نهاد...
نویسندهی خوبی بود ولی دربارهی موضوعاتی صحبت کرد که نمیباید و خودش هم احتمالا در پایان عمر پشیمان شده بود. در فرانسه هم مثل ایران(در واقع شاید این سنت نکوهیده از فرانسه به ایران آمده باشد)از آدم خوشنام و معتبر توقع دارند دربارهی هر چیز یک نظر بدیع و کارشناسی و دقیقی ارائه بدهد. اینست که سارتر یک روز به هوسرل آویزان میشد و آن حرفهای مضحک را دربارهی «بودن و هستن» میزد، یک روز از باند «بادرماینهف» حمایت میکرد و ... چیزی شبیه به شاملو در ایران، ضرب در ده!
به گمان من نظرات نیچه دربارهی قدرت مایهی شرمندگیست، ولی ما میبینیم که در ایران همین بخش از نظریات او از همه محبوبتر است. آنچه دربارهی آگاهی و شناخت نوشته اما هنوز معتبر و جالب به نظر میرسد. در ایران محبوبیت او احتمالا به اشارهای که به «زرتشت» داشته و زنده شدن دوبارهی تمایلات ناسیونالیستی در جوانان ایرانی مرتبط باشد، اگرنه مقرمط بافیهای یک فیلسوف قرن نوزدهمی چرا باید صدها هزار مجلد فروش بکند انگار کتاب خاطرات زن شاه است؟ خواندن آثار او هم باید شعرگونه باشد یعنی در پی معنای پنهان و ضمنی و استعاری و ... باشید.
بله قطعا جنبههای جالبی دارد، اما این «آلفابازیها» در دنیای اندیشه و سخن که خوشبختانه مردانه هستند جایی ندارد و نمیباید هم داشته باشد. کسی مثل هیچنز نه اندیشهی بکری داشت، نه سخن جدیدی آورد و نه به آنچه میگفت اعتقاد چندانی داشت. با اینهمه چنان نخوتی در رفتارش نشان میداد که گویی یک فیلسوف تمام عیار است چون به مادر ترزا حمله کرده و برضد دگماتیسم کلیسا نوشته. باز برمیگردد به همان رسالت روشنفکری و حمله به قویترین حلقهی زنجیر اسارت. بپذیرید یا نه اکنون در «جامعه» ، چه در ایران و چه در غرب مذهب بیآبرو و کماثر و ناتوان است. مهمترین و قدرتمندترین پنجهها به گلوی مردم از جای دیگری هستند. کسانی که شما اجازهی نقدشان را ندارید کسان دیگری هستند. آنهایی که تضاد منافعشان با دین به گسترش و همه گیری دینگریزی انجامیده جای بجز کلیسا و مسجد نشستهاند و ... ولتر به گمانم میگفت برای آنکه بدانید چه کسی بر شما حکومت میکند بگردید ببینید چه کسی را اجازه ندارید نقد بکنید. هیچنز به اسب مرده لگد میزد و طوری رفتار میکرد که انگار به هماوردی پرابهت و قدرت غلبه کرده. در ایران امروز هم اینرا میبینیم.
پاسخ مفصل شما.
همینکه شما اهمییت میدهید زن به چه کسی داده یا چه کسی او را کرده و ... یعنی زیادتر از اندازه سرمایهگذاری عاطفی کردهاید، یعنی او برایتان زیادی مهم است. اما آنچه برای من بسیار جالب است درک و برخورد مردان بتای هنوز در بند ماتریکس با تفاوت میان کنش و باور است، چنانکه گویی از وجود آن اطلاعی ندارند. برای مثال هنگامی که ما میگوییم «مهرورزی خود را مشروط و اقساطی و کلکسیونی بکنید» مرد بتا میشنود که «زن را دوست نداشته باشید»! حال آنچه ما میگوییم اینست که «نمایش» مهر و علاقهی خود را کنترل بکنید و چنان نباشد که تا فیها خالدون دل و رودهی عواطف شما وسط خیابان ولو باشد، هر قدر میخواهید زن را دوست بدارید به ما چه!
اینهم موقعیت مشابهیست، بیشتر تئوریسینهای منتقد «اهمییت دادن» حرفشان اینست که هرگونه مهم شمردن سرنوشت جنسی زن برآمده از رویاپردازی پیرامون تقدس مهبل و کسپرستی و پایبندی به تصویر «الههی مقدس» از زن است که مرد بتا در ذهن خود برپا ساخته و میپرستد. اینها در نظر نمیگیرند که اهمییت دادن دو بعد درونی و بیرونی دارد، و شما میتوانید اهمیتی ندهید اما «وانمود بکنید» که اهمیت میدهید، یعنی همزمان در ذهن خود بدانید و این دانسته را درونی کرده باشید که «تمام زنان پتانسیل لاشی شدن دارند»، اما در زندگی روزمره طوری رفتار بکنید که انگار از او توقع وفاداری دارید.
در کل به نظر من تقسیم کردن زن با مرد(ان) دیگر حد نهایت متصور ِ امگابودگی و بازندگی مرد است، و اگر کسی از آن لذت میبرد و «فتیش» دارد بهتر است هرچه زودتر چند متر طناب مرغوب تهیه کرده خود را از ارتفاع متناسب حلقآویز بکند.