
نوشته اصلی از سوی
Mehrbod
ساختن: دگراندن[١] مادهیِ هستومند[٢] به چهرهیِ دلخواه
آفریدن: از نیستی پدیدآوردن[٣] هستی.
یک نویسنده نسکی[٤] را مینویسد, چون یکی از کاراکترهایِ داستان را بسیار میدوسد[٥] = سازش
یک آفریدگار جهانی را میآفریند, چون یکی از جاندارانِ جهان اش را بسیار میدوسد = همچنان, سازش
برای نویسنده, بود و نبود اندیشهیِ یک کاراکتر از بیرون است کاراکتر از خود اش, ولی
برای آفریدگار بود و نبود جاندار و بود و نبود اندیشهیِ جاندار, هر دو از خود اش.
اگر آفریدگار جهان را آفریده چون محمد را دوست داشته, پس دیگر آفریدگار
نیست, چون اندیشهیِ محمد (که دیرتر شده باشندهیِ[٦] محمد) را خودش نیافریده.