• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 478

    جُستار: شادباش‌ها، دلداری‌ها، درودها و بدرودها

    Threaded View

    1. #11
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Russell نمایش پست ها
      داریوش عزیز اینجور نگویید و غم ما را بیشتر نکنید.
      بعد هم شما که با جدیدتر هستید،امید ما به دوستانی چون شماست.البته جای دوستان همیشه اینجا خالی خواهد بود،ولی با اینکه ناراحت کننده است بنظر من کاریش نمیشود کرد،بالاخره دوستان مشغله دارند و هر از چندی چنین اتفاقاتی میافتد ولی از آن طرف دوستان فرهیخته جدیدی چون خود شما هم بوده‌اند که به جمع اضاقه شده‌اند ،بزودی خردگرایان را هم راه میاندازیم و جای خالی دوستان قدیمی را با تلاش بیشتر برای گسترش خردگرایی و گرداوردن دوستان علاقمند به آن پر خواهیم کرد.

      لطف دارید راسلِ عزیز. بی‌شک دوستانی چون شما و دیگر عزیزان، وجودشان آنقدر ارزشمند هست که من برای بودن در کنارشان، به خود شک راه نخواهم داد و البته حقیقتا گمان نمیکنم آنچنان وجودِ ارزشمندی در اینجا داشته باشم چنانکه که هر یک از شما براحتی میتوانید جای خالی مرا پر کنید. با اینحال، راسل‌جان به هر رو کمی ناامیدکننده است که از جمعیتِ چندمیلیونیِ کاربرانِ ایرانی، که تنها یک و نیم میلیون‌شان در فیس‌بوک هستند، انگشت‌شمار کسانی یافت میشوند که میتوانند حضور در اینجا را تحمل کنند و آنها هم یک به یک با ما وداع می‌گویند! بودنِ من در اینجا تنها در چند حالت تضمین شده نیست: بمیرم؛ شدیدا گرفتار باشم(همچون دو سه دفعه پیشین)؛ به اینترنت دسترسی نداشته باشم و اینکه حضورم در اینجا نخواستنی باشد. اما خب نمیتوانم نگویم که از رفتنِ دوستانی چون امیرِ یا مهربدِ گرامی، که علارغم بحث‌هایی که شاید میانِ ما پیش می‌آمد، مقدم بر همه چیز، برای من همیشه در مقامِ یک «دوست» جایگاهِ والایی داشتند، متاثر نگشته‌ام. مطمئنا شما نیز چون من تنهایی فکری را تجربه کرده‌اید که در این جامعه و زمانی که ما در این سرزمین، درون‌اش میزییم، بس گران است و همینکه دوستانی در نزدیکیِ خود نمی‌یابیم که بتوانیم کمی جدی و در سطحِ «خودمان» با آنها گفتگو کنیم و همینکه بطورِ عملی و سیستمی در جهتِ انزوای ما گام برداشته‌اند و همینقدر که تا این اندازه موفق شده‌اند که شخصی چون مرا از همه‌ی انجمن‌های بیرونیِ زنده، گروه‌ها، نادر دوستانِ هم‌فکر، پیوند‌های فکریِ بیرونی و هتا [...]، اینچنین منزوی کنند، سبب گشته که همینکه یک همفکر، هم‌اندیش و یا به قولِ امیر، شخصی هم‌قدِ خود را در فضای مجازی می‌یابیم، با تمامِ کاستی‌‌هایی که فضایی اینچنینی برای امثالِ ما در ایران دربردارد، رابطه‌ای عاطفی میانِ ما برقرار شود؛ رابطه‌‌ای که شاید بی‌وجه به نگر آید، اما برای من، تنهایی فکری همیشه آنقدر شکننده بوده که به هر روزنه‌ای امیدوار شده‌ام و اگرچه بسیار اوقات سرخورده و مایوس گشته‌ام اما هنوز هم گاهی خود را رها میکنم و بی‌مهابا به دامانِ همان «یک درصد» امید میسپارم. در اینترنت هم، اکنون ده‌سالی هست که گذار میکنم، تقریبا چهارسال پیش، آنچنان از این فضا زده شدم که شاید به ندرت گذرم به سایتهای پارسی میخورد و عمدتا در همان سایتهای خارجی گشت میزدم تا اینکه اینجا را به طورِ شانسی یافتم و بار دگر امیدوار شدم. اما نه امیدوار به جامعه ایرانیانِ مجازی، چرا که وجودِ همین سایت با تعدادِ اندکِ کاربران و گفتگوهایش در برابرِ تمامِ کاربرانِ آن فضا، که به مقداری نزدیک به میلیونیوم میرسید، باعثِ فزونیِ بیش از پیشِ این ناامیدی شد، با اینحال امیدی شخصی بود برای من، همچون کسی که در بیابان، نه دریاچه یا چاه ، بلکه قمقه‌ای می‌یابد و یا همچون کسی‌ که در سرزمینی چند ده میلیونی، چند ده نفر هم‌زبانِ خود می‌یابد. شاید باید به جمهوری اسلامی تبریک گفت که موفق شده همه چیز اینچنین علیه ما باشد که همه جا و در همه حال حسِ تنهایی و غربت با ما باشد. گاهی خنده‌دار میشود این بازی برای من، اما بی‌شک اصلا خنده‌ی زیبا و شیرینی نیست.

      به هر رو، سخن کوتاه میکنم و بر ملالِ شما نمی‌افزایم، من قیدِ بودن در اینجا را، جز در همان شرایطی که در بالا گفتم، نخواهم زد، اگرچه دلتنگِ دوستان قدیمی میشوم! شاید روزی این کابوس تمام شود و بتوانیم یکدیگر را حضوری ببینیم یا اینکه توانستیم از این باتلاق خارج شده و در جهانِ آزاد رهایی را بچشیم و شما را به ویسکی دعوت کنم، یادی از دوستی‌هامان در این روزهای شوم کنیم.
      ویرایش از سوی Dariush : 07-01-2013 در ساعت 03:04 AM دلیل: حفظِ داده‌های خودینه(شخصی)
      Anarchy, Russell and Soheil like this.
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    2. 4 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (07-01-2013),Ouroboros (07-02-2013),Russell (07-01-2013),sonixax (07-01-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •