
نوشته اصلی از سوی
iranbanoo
به نظر می رسد كه زنان همواره با استفاده از تفكری دیالكتیكی كه معتقد به جمع اضداد و تلفیق چندگانگی هاست، توانسته اند زیستی خرمندانه داشته باشند، حال آنكه اغلب مردان بیش تر در عرصه ی تفكری علمی و استنتاجی باقی مانده اند. شاید بتوان این امر را با تفاوتی كه كانت و هگل میان «فاهمه» و «خرد» می گذارند و روشی را كه به ترتیب برای هر یك برمی شمرند، یعنی روش «تحلیلی» و «تركیبی» یا «دیالكتیكی»، نشان داد. موضوع فاهمه، همچنان كه كانت می گوید «گوناگونی نگرش های حسی» است، حال آنكه موضوع خرد «یگانگی و هدایت فهم به سوی وحدت بیشتر» است. فاهمه امور متكثر را شناسایی می كند اما نمی تواند وحدت و انسجامی را میان آنها قائل شود و این كار خرد است كه می تواند این تكثرات را نظم و وحدت بخشد و منسجم سازد. بدین ترتیب، اگر بپذیریم كه زنان همواره خواسته یا ناخواسته دیالكتیكی و در نتیجه خردمندانه اندیشیده اند، می توانیم گفت كه آنان به روش درست در تفكر فلسفی دست یافته و همواره فیلسوفانه اندیشیده اند. افزون بر این، به نظر می رسد كه روش دیالكتیكی هگل می تواند به حل دوآلیسم و تفكر ثنویت گرای آن منجر شود، ویژگی یی كه می توان گفت زنان بیشتر دارای آن اند. در واقع، پدیدارشناسی روح هگل، سعی در به چالش كشاندن جفت های متناقض دارد؛ یعنی همان دوآلیسمی كه بین ذهن و ماده، كلی و جزئی، تاریخ و طبیعت، سوژه و ابژه، خود و دیگری، و بالاخره مرد و زن وجود دارد. روش درست اندیشیدن فلسفی یعنی تفكر دیالكتیكی می تواند به رفع دوآلیسمی بیانجامد كه اساس فلسفه ی سنتی را شكل داده است. از همین رو است كه برخی بر این باورند كه برخورد مرد و زن نه همچون نبردی است كه بین خدایگان و بنده صورت می گیرد كه در آنجا خدایگان و بنده هر یك موجودیتی متفاوت و نابرابرند، بلكه ازدواج و وصلتی است میان مرد و زن و این وحدت و یكپارچگی بسیار دور است از جنگ میان جنس ها. این بدان معنا است كه وحدت مرد و زن در این مرحله می تواند سبب پیشرفت و توسعه ی هر چه بیشتر انسان و جامعه ی انسانی شود.