• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 65

    جُستار: خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه

    Threaded View

    1. #10
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      با این خاطراتی که دوستان تعریف میکنن باید اعتراف کنم خاطرات من برای شما که انقدر دوران تحصیلتون پرهیجان بوده هیچ جذابیتی ندارهـــ... :)
      ما اصن کتک خوردن و این چیزایی که می گید نداشتیم ؛ خاطرات ما درباره حجاب و لاک زدن و آرایش (که همیشه سر اینا بدجوری گیر میدادن) و گاهی اوقات "پسر" (که اوه اوه اگه ناظم اینا میفهمیدن کار به خونواده و پدر مادر می کشید) بودهــ...
      مثلاً موقع زنگ تفریح ما تو کلاس بودیم ؛ یکی از دوستام به دوس پسرش زنگ زده بود صدا رو روی اسپیکر گذاشته بود ما هم همه بالا و پایین میز و نیمکتا بودیم ریخته بودیم رو سره این دوستمون و تیکه مینداختیم میخندیدیمـــ... ؛ بعد ناظممون (یه خانم بی ریخت بدقواره عینکی بداخلاق ؛ درسته خیلی گیر بود ولی گاهی هم مهربون میشد ما دوسش داشتیم) یهو اومد تو کلاس دید همه رفتیم روی میز و نیمکتا تو یه نقطه تجمع کردیم داریم میخندیمـــ... ؛ گفت چیه چه خبر شده؟ (گوشی آوردن جرم بود چه برسه باهاش به پسر زنگ بزنن) ما هم همه قلبامون تند تند می تپید ؛ همه نفسمون تو سینه حبس شده بود صدامون در نمیومد ؛ من فک کردم که این دوستم دیگه کلن کارش تموم شدهـــ... ؛ آخه فکر می کردیم صدا رو شنیده ؛ خوشبختانه اومد یه سرچی زد دید خبری نیست و چیزی گیرش نمیاد رفتـــ... ما هم یه نفس تازه کشیدیمـــ... هوووه :)
      خلاصه جرمای ما این چیزا بود... :)

    2. 4 کاربر برای این پست سودمند از Alice گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •