نوشته اصلی از سوی
Rationalist
اگر شما فراتر از ظاهر واژه ها، به عمق این مفاهیمی که بیان می کنید پی برده اید، پس جای تعجب دارد که چنین سخنانی ابراز کنید:
هنوز هم همان سخنان را ابراز می کنم و همچنان همان آرزو را دارم! چرا که تنهایی بسیاربسیار سخت است! در حقیقت هیچ چیزی در عالم به سختی تنهایی نیست! همان داستایوفسکی بزرگ می گوید دلم می خواهد دستکم یک نفر را پیدا کنم که من با او از همه چیز همانطور حرف بزنم که با خودم حرف می زنم!!! و خب وقتی دغدغه هایتان شبیه اطرافیانتان نباشد خودبخود تنهایی رخ می دهد دیگر و اینکه مجبورید بازی کنید و خودتان را کتمان کنید !! هر روز مجبورید خودِ واقعی اتان را پشت لبخندهای تصنعی و حرفهای پوچ و بی سر وته پنهان کنید تا وقتی که با خود تنها می شوید و آنگاهست که سیل اشک جاری می شود... سخت است خیلی خیلی سخت این عذاب ِ تنهایی... همین مولانا جلال الدین پر شور که سر حلقه ی رندان خرابات و سلطان عرفا بود و با وجود آنکه اینهمه عارف و خراباتی دور و برش بودند جانش بسته به جانِ شمس بود چرا؟ چون شمس او را می فهمید و می توانست با شمس همانطور حرف بزند که با خودش !!! یعنی در همان سکوت هم شمس او را در می یافت!! و حتی ابولحسن خرقانی که وی را عرفایی چون مولانا و عطار و قشیری قطب عرفان نامیده اند ، روزی به ابوسعید ابولخیر گفت سی سال تنهایی کشیدم تا خدا تو را برایم فرستاد و من از تنهایی در آمدم!!! خرقانی که در خانقاهش کم عارف و درویش نداشت... هیچ چیزی در عالم بهتر از دمی بودن با کسی که شما را کامل ادراک می کند نیست و بله اگر من هم چنین موهبتی داشتم هرگز آرزومند و خواهان دغدغه های معمولی نمی شدم و البته شما که مدام به جنسیتم طعنه می زنید خب آنرا هم مزید بر علت بدانید :)
نوشته اصلی از سوی
Rationalist
باید دید در نگاه شما مقصود از "دوست دارم" چه معنایی دارد! برای نمونه دوست داشتن به معنای تمایلی معمول نسبت به دانایی برای فیلسوف شدن یا نویسنده شدن کافی نیست، باید عاشق بود.
خب بلی درست است!
اما گمان برم شما هم قبول داشته باشید که این واژگان در هر فردی به گونه ای نمایان شوند! برای نمونه همین دوست داشتن و عشق ورزیدن را در نظر بگیرید. کسی ممکن است دوست داشتنش یعنی تنها دوست داشتنش آنچنان پر شور باشد که برای دیگران همان عشق تلقی گردد. و اما برای من "دوست داشتن" مهمترین است و اصلا در همان عالم کودکی انسانها را بر اساس ِ نوع دوست داشتنشان دسته بندی کرده بودم:
انسانهایی که وقتی کسی یا چیزی را دوست دارند جان در رهش می دهند و خود و تمام زندگی خود را وقف او می کنند.
انسانهایی که وقتی کسی یا چیزی را دوست دارند وی را تنها برای خود می خواهند و تمام زندگی و هستی وی را از آن ِ خود می دانند!
نوشته اصلی از سوی
Rationalist
تعجب می کنم، کسی که چنین دغدغه هایی دارد و اینچنین برای واژه ها و رسالتشان به معنا اهمیت قایل است؛ آنها را در ابراز مطالب بیهوده و یا مشاجره با برخی کاربران این انجمن سلاخی می کند!
یا گفتمان هایی پیرامون فلسفه و هنر و ریاضیات را با دستآویزهایی با بوی کودکانه و زنانه رها می کند...
ای بابا شما چقدر به جنسیت ما طعنه می زنید:) چقدر اینجا زن ستیز هست بعد از اسلام ایراد می گیرید که چرا زن ستیز هست:)
یکی پرسید ازآن گم کرده فرزند
که ای روشن گوهر پیر خردمند
زمصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی...؟
بگفت احوال ما برق جهانست
دمی پیدا و دیگر دم نهانست
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سرو دست از دوعالم برفشاندی
خب در این شعر شیخ اجل سعدی که حکایت حضرت یعقوب و فراقش از فرزندش هست و خب حضرت یعقوب بوی یوسف را از مصر استشمام کرد ولی وقتی در چاهی در همان نزدیکی خانه اش ، افتاده بود ، نه! و پاسخ یعقوب زیباست که احوال ما برق جهانست! ثابت نیست گاهی بالاییم و گه پایین و خب بنده ام اینروزها استرس امتحان های مهم و مقاله های نیمه تمام ....و خب خسته می شوم وقتی اینهمه بلاهت را یکجا در یک نفر می بینم دیگر! از دید شما که بنده گناهکار و مقصرم ولی خوبست بدانید که در این مدتی که اینجا بودم هیچ رفتار خوبی ندیدم یا تهمت بود یا افترا یا انگ و خب صبر باید هم لبریز شود چون سکوت همیشه بهترین پاسخ برای ابلهان نیست! برای اینکه تنها به خودم فکر نمی کنم به دیگران هم فکر می کنم و اینکه اگر اینگونه افراد اینگونه اند و بی نزاکتند برای آنکه ادب نشده اند و بقول عبید زاکانی آب و گلشان لگد کم خورده است! من پاسخشان را دادم و آنها را در بلک لیست قرار دادم تمام! و دیگر هم با آنها هم کلام نخواهد شد ولی باید برای آخرین بار پاسخ اینهمه بی شرمی هایشان را می دادم!
و دیگر اینکه حتی مولانای بزرگ هم در مثنوی معنوی از بدترین واژگان بهره جسته است و عفت کلام را رعایت نکرده است... داستانهایی دارد همین مثنوی معنوی که به قرآن عرفا مشهور است که من در تنهایی ام رویم نمی شود برای خودم بخوانم!!!! و دلیلش روشن است چون مولوی پر شور بوده است پرشور ترین عارفی که دنیا به خود دیده! و خسته شده از خلق و خب چنین نگاشته است.. و خب بنده که نه عارفم و نه درویش .. گاهی هم دلم می گیرد برای نمونه در همین فروم چند بارنشستم وقت گذاشتم و بخشهایی از تزم را اینجا ترجمه کردم و گذاشتم برای نمونه در مورد همان هرمنوتیک ابن عربی! بعد دیدم طرف آمده به من می گوید کپی پیست کرده ای!!! یعنی خود شما باشید چه می گویید؟ از پژوهش خودتان بیایید و دیگری را بهره مند کنید بعد طرف برگردد و اینگونه پاسخ دهد! یعنی بنده ی خدا اصلا نوشته ام را متوجه نشده بود چون برای فهمش هم باید هرمنوتیک را خوب دانست و هم آثار ابن عربی و عرفا را ! من دارم دو رشته می خوانم رشته ی اولم مهندسی است و بحد کافی وقتم را گرفته و اگر می آیم در فرومهای ایرانی به خاطر آنست که می خواهم به فارسی بنویسم و بیاندیشم و خب وقتم را از سر راه پیدا نکردم که همینطوری خرج کنم و خب با دیدن اینچیزها خُلقم تنگ می شود.
و دیگر اینکه بنده کی و کجا با دستاویزهای کودکانه و زنانه (!) گفتمانها را رها کرده ام؟ و یک پرسش ؛ از دید شما آیا زن بودن و زنانه رفتار کردن و زنانگی داشتن چیز بدی است؟