خوب؛ همچون همیشه به اینجا آمده ام، تا صرفا بیاموزم.
پرسش واضح است. شما "عرفان" را چگونه تعریف و توصیف می نمایید؟ چگونه می توان به درک آن رسید؟
خوب؛ همچون همیشه به اینجا آمده ام، تا صرفا بیاموزم.
پرسش واضح است. شما "عرفان" را چگونه تعریف و توصیف می نمایید؟ چگونه می توان به درک آن رسید؟
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
درود؛
من یک کمکی به راستادهی بحث بکنم؟
عرفان انواع پرشماری دارد. مظنورتان کدام نوعش است؟ عرفان شرقی نوع هندی(یا شرق دور، چین و ژاپن)؟ ایرانی از نوع صوفیگریاش؟ کابالا؟
عرفان نظری؟ یا عملی؟
منظور از این پرسش این است که نوع عرفانی که در موردش بحث میکنیم، تعریف و ماهیتش را نیز تغییر داده و طبعا سبب میشود که محتوای بحث نیز دگرگون شود.
ویرایش از سوی Dariush : 12-01-2013 در ساعت 06:25 PM
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Russell (12-03-2013)
بگمانم عرفان تعریف گریزترین مفاهیم باشد، حتی بیشتر از دین!
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
Alice(12-03-2013),Dariush (12-04-2013),sonixax (12-03-2013),undead_knight (12-04-2013)
اما بسیاری از عرفا و دوستداران آن، این واژه را تعریف و توصیف می نمایند. به هر روی هر کسی در این زمینه ممکن است دیدگاهی در مورد "عرفان" داشته باشد. که البته در این انجمن گویا چندان کسی
با آن میانه ای ندارد.
این در حالیست که من افرادی بی دین و بی خدا را می شناختم که به واسطه مکاتب عرفان کیهانی و سرخ پوستی، خداباور شده اند.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
Russell (12-04-2013)
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
sonixax (12-04-2013)
حق گرا (05-09-2017)
با درود به عقیده من عرفان لایه عمیق و نا شناخته وجود ادمی است که تا مقدمات ان ساخته نشود قابل درک نیست درست مانند دروس تخصصی که نیاز به دروس مقدماتی است اما محض اطلاع اجمالی نکاتی را خدمتتان عرض میکنم شاید بتوانم دورنمایی از ان را ترسیم کنم . عرفان یک حقیقت واحد است که مستقیما به وجود تکیه دارد لذا همانطور که وجود یگانه و واحد است ولی در عین حال دارای تکثر ظاهری است عرفان نیز یک حقیقت واحد است که میتواند شیوه های متفاوتی داشته باشد . در عرفان حقیقی ما در کل هستی یک حقیقت داریم و ان اصل و خالص وجود است که بستر و زیر بنای تمام ماهیات و چیستی های موجود است ولی این حقیقت واحد میتواند بینهایت مراتب داشته باشد و این مراتب از بسیط ترین امور مادی شروع میشود تا به جمادات پیچیده سپس گیاهان ،جانوران ،انسانها و امور مجرد مانند قوانین هستی و اصول اخلاقی و نهایتا در سیر صعودی به اصل و خالص وجود که مجرد محض است میرسیم در این سلسله مراتب وجود انسان در جایگاهی بین عالم مادیات و عالم مجردات قرار دارد .او با ابزار معرفتی عقل و فطرت میتواند تشخیص دهد که دو گونه تمایلات کاملا متضاد در وجودش در حال نبرد هستند یک گرایش با محوریت خود خواهی و خود ارضائی او را به علم مادیت و حیوانیت پیوند میدهد که برجسته ترین ویژگی ان فنا و تغییرات مدام صورتهای قابل تغییر است یعنی سیر حیات و ممات در عالم مادی (خاک،گیاه ،حیوان ،انسان) گرایش دیگر تمایلات اخلاقی است که محور اصلی ان دیگر خواهی و نفی خود است که در حقیقت به معنی مرگ عالم مادیت و حیات عالم مجرد است در حقیقت این گرایش دقیقا مرحله تکامل بشریت است منتها این تکامل برخلاف تکاملات قبلی که عموما کور و از قبل تعیین شده میباند یک تکامل کاملا هوشمند و ازاد است و اختیار بشریت در حقیقت لازمه این تکامل است زیرا عالم مجردات عالم علم و عقلانیت و خود اگاهی محض است لذا برای رسیدن به ان مرحله باید ماهیت قبلی را به کلی نابود کرد تا بتوان مرتبه وجودی جدیدی را پی ریزی کرد . این حقیقت در امور ملموس نیز قابل مشاهده است مثلا ما برای تولید گندم باید او را در دل خاک قرار دهیم و با مراقبت و ابیاری خوشه های گندم تولید میکنیم سپس برای استفاده از ان ناچاریم این گندم را زیر سنگ اسیاب خرد کنیم و با تغییر ماهیت ،ان را به ارد تبدیل کنیم و مجددا ماهیت آرد را به ماهیت خمیر تبدیل کرده و خمیر را در اتش متغیر کرده و به نان تبدیل کنیم و باز نان را با عمل خوردن به درون خود منتقل کرده و طی تغییر و تحولات متعدد به خون تبدیل کرده و از خون سلول بدن خود تبدیل کنیم و با همان سلولها به عنوان یک انسان بیندیشیم . ما اگر خوب دقت کنیم میبینیم که انسان در حقیقت یک نوع مدل کوچک از کل هستی است .اما انچه در اینجا مد نظر ما بود این است که در نظام پیچیده هستی هرمرتبه وجودی برای ارتقا به مراتب دیگر نیاز است که ماهیت قبلی را تغییر بدهد تا بتواند به مراتب بالاتر ارتقا بیابد .انسان نیز برای عبور از مراتب حیوانیت که مرتبه تکامل مادیت است به مرتبه فرا مادی نیاز است که ماهیت قبلی خود را تغییر دهد و از انجا که پیشرفته ترین مکانیزم عالم مادیت خود خواهی و حفظ خود به هر وسیله ممکن میباشد لذا نقطه اصلی در تکامل بشریت دقیقا نفی خود و دیگر خواهی میباشد و این دو امر رابطه مستقیم با هم دارد یعنی مرحله دیگر خواهی لازمه اش نفی خود و تمایلات خود میباشد در حقیقت آغاز حیات مرتبه انسانیت لازمه اش مرگ خود خواهی است و این حقیقت یعنی نفی خود ، جان و لب اصلی عرفان است ولی البته این نفی خود میتواند به اشکال مختلف ظهور کند یعنی به همان میزان که شیوه های زندگی و فرهنگهای مختلف داریم به همان میزان نیز میتوانیم عرفانهای مختلف داشته باشیم و به عقیده من عرصه و گستره ای عرفان بسیار فراتر از این چیزی است که ما فکر میکنیم به این معنی که اگر ما این حقیقت نفی خود را درست درک کنیم در حقیقت تمام ادیان و مکاتب اخلاقی و فکری که به نوعی مستلزم نفی خود باشند عرفان محسوب میشوند چون عرفان درحقیقت یعنی شناخت عمیق خودالاهی که با نفی حیوانی اغاز میشود به عبارتی میتوان گفت در افقی بالاتر میتوان گفت تمام تلاشهای حق خواهانه که در ان نوعی دیگر خواهی وجود داشته باشد نوعی از عرفان است و این حقیر پا را از این نیز فرا تر میگذارم و با اطمینان کامل عرض میکنم که حتی کسانی که با انکار ادیان و حتی وجود خدای انسان وار با جهل مبارزه میکنند و در این راه از خود گذشتگی میکنند و هدفشان تنها جهل زدایی است در حقیقت به طور ناخواسته ای حق پرست هستند که خواه ناخواه هر حق پرستی در جرگه عرفان جایی میگیرد .در حقیقت نفی خود و دیگر خواهی نقطه پیوند تمام گرایشات متعالی انسانی است یعنی همان طور که در کل هستی ما یک وجود بیشتر نداریم با مراتب بینهایت در عالم بشریت نیز ما یک حقیقت واحد انسانی داریم به نام حق خواهی که با محوریت نفی خود و دیگر خواهی میتواند تمام مکاتب فکری را زیر یک چتر واحد جمع کند که در حقیقت عرفان برجسته ترین تجلی ان است . اما این که در ابتدا بیان شد درک عرفان نیاز به مقدمات دارد منظور این است که ما با تکیه به گرایشات فطری خود مانند میل به راستی ،گذشت ،ایثار ،عدالت و...بایدروح را تلطیف کرد تا بر اثر تزکیه نفس قادر باشد امور فرا مادی را درک کند و بتواند بهتر جایگاه خود را در نظام هستی درک کند و وقتی خود را شناخت انگاه به تناسب ظرفیت وجودی خویش اصل وجود را که همان خالق هستی است را بهتر درک خواهد کرد پس در حقیقت غایت عرفان شناخت و درک عمیق هستی است به گونه ای که او خود را و تمام مراتب هستی را امری جدا از خالق هستی نپندارد و البته خود و خالق را نیز یکی نداند درست مانند این که ما یک حقیقتی به نام اب داریم که با ان که واحد است ولی واحد عددی نیست بلکه واحد حقیقی است که میتواند بینهایت تکثر داشته باشد مثلا گاهی به شکل بخار گاهی قطره گاهی رود گاهی دیا و گاهی اقیانوس ظهور کند به این معنی که تمام این اشکال اب حقیقتی جز آب بودن ندارند ولی این هرگز به این معنی نیست که توانایی یک قطره عینا مانند دریا و اقیانوس است ولی به این معنی هم نیست که ذات قطره و دریا دو چیز جداست و اگر این مثال درست درک شود معنی دقیق کثرت اندر وحدت و وحدت اندر کثرت است پس ما در حقیقت ریشه ای خدایی داریم ولی هرگز خدا نیستیم بلکه به اندازه ظرفیت وجودیمان میتوانیم خداگونه باشیم و این خدا گوه بودن دووج دارد یکی علم ظاهری که ما را قادر به تساط بر عالم طبیعت میکند و به گونه ای تعبیر مسجود الملائک بودن انسان است چون ملائکه چیزی جز قوانین هستی نیست و وجه ئیگر علم خودسازی و تزکیه نفس میباشد که ما را به مراتب عمیق تر هستی میکشاند که قابل بیان نیست و چشیدنی است نه بیان کردنی همان طور که ما نمیتوانیم مزه غذایی را به درستی توصیف کنیم بلکه باید خود غذا را بچشیم تا مزه ان را درک کنیم . مطلب طولانی شد اما چاره ای از بیان ان نبود زیرا مطلب بسیار عمیق تر از ان است که تصور میشود و مطمعنا بیانات بالا خود مستلزم توضیهات بیشتری است که در این مقال نمیگنجد امیدوارم که توانسته باشم در حد توان اندک خویش دورنمایی هرچند مبهم از مطلب ارائه کرده باشم .در پناه حق باشید با سپاس
Rationalist (02-06-2017)
شهود و درک اینکه وجود واحد است.
Rationalist (12-04-2013),Russell (12-04-2013)
هماکنون 5 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 5 مهمان)