امیر جان پاسخ دادن هر کدام از این پرسشها که خودش یک هفته زمان میبرد!نوشته اصلی از سوی Ouroboros
من یک چندتایی را کمابیش نوشتم، ولی انگار نمیشود همگی را یکجا پاسخ داد ... دو یا سه بخششان میکنم همینجا میگذارم.
امیر جان پاسخ دادن هر کدام از این پرسشها که خودش یک هفته زمان میبرد!نوشته اصلی از سوی Ouroboros
من یک چندتایی را کمابیش نوشتم، ولی انگار نمیشود همگی را یکجا پاسخ داد ... دو یا سه بخششان میکنم همینجا میگذارم.
ویرایش از سوی Mehrbod : 01-26-2013 در ساعت 08:48 PM
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
مهربد جان میخواهید تکتک پاسخها را بگذارید؟
زنده باد زندگی!
دو ســـــــــال بــــعـــــــد.....
[همراه با سدای توفان در پسزمینه]
آمد شدن تو اندرین گیتی چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!
واقعا دیگه وقتشه شورش کنیم علیه مهربد
هیچکدام، گاهی راست میبینم، گاهی چپ میبینم، میانه هم داشتیم؟ (:نوشته اصلی از سوی Ouroboros
رویهمرفته ولی بیشتر زمانها خودم را چپ میبینم و در ستیز با آنچه که اکثریت پذیرفتهاند، در جاهایی نیز راست هستم و پیروی گذشته و آیینها.
بیشتر چیزها نه، آماجمندی یا همان برآیند پایانی نخست میاید، سپس اخلاقیات - و اگر اسپاگتی بخواهد انگیزههایم بیجا اخلاقینمایی هم نمیشوند.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
جدای آن چندتایی مهاد اخلاقی هستند که خودم را همیشه خویشکار (موظف) به پیروی میبینم:
کژسود نبردن از توانمندیها: اگر جایی بالاتر از دیگران بودم و برای نمونه در همین انجمن دسترسی به جا و ابزارهایی داشتم که دیگر کاربران ندارند، رفتارم را در راستای پاسداری هر چه درستتر و بهرهبرداری نکردنی شخصی نگه میدارم.
پایبندی به سخنانم، بویژه کارهایی که میگوم انجام میدهم، هتا اگر سراسر به زیانم باشد؛ مگر استثنای جانی و یا همچو چیزی باشد.
ارج ندادن به احساس دیگران در برابر کار اخلاقی: اگر کاری/باوری/ایدهای/... نادرست و نااخلاقی بود، ولی سخن من مایهی آزار کسی میشد، با پذیرش دردناکی رنجاندن دیگری سخن را بی چون و چرا خواهم گفت.
پایاناندن آشکار رابطههای زیانآور (باز نگه نداشتن option ها): اگر رابطهای در درازنای زمان زیانآور شود، بیشتر مردم بیشتر زمانها رابطهی خودشان را تنها کمرنگ و خودشان را دور میکنند، من ولی همیشه آشکارانه به کَس میگویم که "رابطه پایان یافته" و آنرا رسما پایان میدهم. آشکارگویی (explicitness) را به پوشیدهگویی میبرگزینم.
...
این چندتایی هستند که در یاد داشتم.
در رابطههای اجتماعی بدید من اینها خواستنی هستند، همگی دوسویه و کمابیش بترتیب مِهَندی (اهمیت):نوشته اصلی از سوی Ouroboros
پیروی از پروتکلها، e.g. احترام گذاشتن به دیگری: پایهی همه رابطهها از ارج گذاشتن میاید.
سودمندی رابطه: هیچ رابطهای بی سودمندی دوسویه کار نمیکند.
نگرش به پوشش و آراستگی: نگرش بسیار کم نشان از سرمایهگذاری نکردن در رابطه میدهد، نگرش بسیار بالا (fashion-junkie) نمایانگر 'بیماری' است.
..
چیزهایی که برای خودم بسیار مهندی دارند، خوشپوشی و احساسی است که رابطهها میدهند؛ رابطهها نیازی نیست فرنودین (منطقی) باشند،
ولی مینیازد که از پروتکلهایی پیروی کنند. پیروی از پروتکلها گرچه نیازه، ولی بایسته نیست (= همیشه نیاز نیست)، پروتکلها بیشتر زمانها رابطهها را ساده و مهارپذیر نگه میدارند.
Epiphany در زندگیام کم نبوده، اگر پرسش را درست گرفته باشم و دربارهنوشته اصلی از سوی Ouroboros
چرخشگاه (نقطه عطف) نباشد؛ چرخشگاه هم خب روشنه، ولی آنچنان ویژه نه. یادگیری برنامهریزی یکی از آنهاست، بیرون رفتن از ایران و ..
درباره مهاجرت اینجا پیشتر نوشتهام: مهاجرت - صفحه 2
این چرخشگاهها چیزهای پیش پا افتادهای هستند و اگر گذر زندگیامان را بنگریم، هر جا که پس و پیش دگرسانی فراوانی داشته باشد خودبهخود
یک چرخشگاهنما داریم، جاهایی که زندگیامان از نایی (-) به بایی (+) دگریسته و وارونه نیز یک چرخشگاه راستین داریم، که آنهم مهندی ندارد، خود به خود پیش میاید.
epiphany ها ولی شورانگیزتر (هیجانانگیز) بودهاند، زمانهای بسیاری بوده که در جای دیگری بودهام و ناگهان یک ایده بریخت یانی (yân، الهام) به من رسیده است، با همان حسی که پیرامون براستی روشن میشود!
از این "یان"ها فراوان داشتهام، هر زمان که هم رخ دادهاند همه پسزمینه و سداها و همه چیزهای که هنگام رویدادش بودهاند را بروشنی به یاد میاورم..
رویکرد من هنگام شکست در این گفتآورد کوتاه میشود:نوشته اصلی از سوی Ouroboros
"If at first you don't succeed, find out if the loser gets anything."
~William Lyon Phelps
در زندگی شخصی هم آدم بسیار بسیار گیری هستم و به یاد ندارم از پس کاری برنیامده باشم، ولی برای نمونه شکست عشقی داشتهام و در همانها
هم کارم را با نوشتن و درآوردن داستانی گیرا از همهی رویدادهای زمان عاشقی پیش بردهام. از یکی از این شکستهای عشقیام من داستانی بسیار بلندبالا و
خندهدار دارم که گاهی میاندیشم همان بهتر که شکست خوردم و این را برای بازگویی دارم، اگرنه یک عشق پیروز دیگر تنها به لیست افزوده میشد و بس! (:
میان «آزادی، برابری، برادری» مهندترینشان روشنه که آزادی است (گزینش یک من)، سپس برابری میاید، برادری هم افزوده است، پس خواهران و بانوان چه میشوند!؟نوشته اصلی از سوی Ouroboros
این را بیشوخی میگویم، این کاستیمندیهای زبانها آزاردهنده هستند، چرا "برادری"، چرا "خواهری" نه؟ نمیتوانم پنداره را برتابم که بخواهم بگزینمش!
پیشتر که بچه بودم روی اینترنت چنانکه در جُستار چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟ نوشتهام کسانی مانند لامذهب، مزدک، ابرمرد و روزبه و .. بی اندازه تاثیرگذار بودند.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
در جهان بیرونی هم آدمهای گوناگونی بودهاند ولی هنایششان را نمیتوانم درست همسنجیده و بگویم کدام بیشتر و کمتر بوده، پدر و مادرم
هم نقش پررنگی داشتهاند. از هر دو آداب تندرست زیستن را آموختم، از مادرم آسودگی و سخت نگرفتن زندگی و از پدرم پایبندی به اخلاقیات و خویشتنداری.
جدای خانواده آدمهای گمنام یا گذرای بسیار هناینده (تاثیرگذار) دیگری هم بودهاند، یکی از آنها که خوب به یاد دارم، شاید 14 سالم بود و در سفر شمال
با خانواده یکی از دوستانم بودم که این جوان بیست و چند ساله و اندی را دیدم. هنایش او در نه سخنهایش که در رفتارهایش بود، میاندیشم بسیاری
از رفتارهای امروز من ناخودآگاه از روی او الگوبرداری شدهاند. در کنارش سخنور بسیار خوبی بود، گرچه چیز چندانی نمیگفت (چند زبان هم میدانست).
در همان چند روز یکم سفر بشیوهای مرا دریافته و با من برخورد میکرد که بر نگرش خودویژه و خودیکتا دیدن من مهر تاییدی میزد.
رفتارهایش رویهمرفته بسیار تودارانه بود، جوریکه همه زمانیکه ما شمال بودیم و کنار دریا و بازی و ... او برای خودش سرگرم کتاب خواندن و موسیقی گوش دادن و پیادهروی بود.
پس از آن پُرهنودترین (تاثیرگذارترین) شخص تازه در زندگی من نویسنده «نسیم نیکولاس طالب» بوده که دربارهاش اندکی اینجا نوشتهام: جهانبینیِ زندگی - صفحه 2
آرزوی مرگ؟ نه هرگز. من به یاد ندارم آرزویی کرده باشم، بسیار بچه بودم آرزو میکردم، برای نمونه یادمه 6 سالم بود و زمانیکه یکنوشته اصلی از سوی Ouroboros
اسباب بازی به من میدادند از خدا آرزو میکردم تا فردایش زنده باشم تا از اسباب بازی خوشیام را ببرم، سپس میتواند مرا بکشد (:
ولی این روزها نه، از این آرزوپروریها نمیکنم، نه خوش میدهد نه چیز دیگر.
برای برخی (شاید بیشتر ما) آری رو به افزایشی شگرف بوده.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
کیفیت زندگی امروز برای من ایدهآل است و همینجور پذیرفتی اگر که میتوانستیم همیگونه تا ابد یا دستکم چند سدهای نگهش داریم، که انگار نمیتوانیم.
کیفیت زندگی در بیشتر جهان، بویژه در اروپا بالاست و نبود دلواپسیها گوناگون به آدم زمان آسودگی و
تنآسایی و سِگالیدن (اندیشیدن) بیشتری میدهد هر چند که ایدهآل من نیست و رویکرد خواستنی رسیدن به چنین چیزی است: Work-free society
هر چند برای من زندگی نخستینی (بدوی) هم بسیار گیراست و خودم را در آن خوب میبینم، ولی آسایش و آرامش امروز را بی شک میبرگزینم.
بی هیچ درنگی در پاسخ، دانش.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
هنر مزهی زندگی است، ولی دانش مایهی زندگانی.
نه، هرگز!نوشته اصلی از سوی Ouroboros
با شرمندگی آری! هرچند اگر آرمانهای نامبرده تنها و تنها برای خودم نباشند (کِی ولی هستند؟).نوشته اصلی از سوی Ouroboros
چرا که نه، دین و دانش آشتیپذیر هستند.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
رویکرد من بیشتر زمانها دورافکندن یکباره و همیشگی است، رویکرد برخی salvage کردن است، هرچند خودمم این روزها یک چیزهایی از زرتشتیگری بیرون کشیدهام (:
نه به خود سیاست نمیباورم، چیزی به نام اِسپاش سیاسیِ درست هم به نگرم نداریم. در دموکراسی شما باید بکوشید نگر مردم را داشته باشیدنوشته اصلی از سوی Ouroboros
و نگر مردم همیشه باارزش نیست، در فَرهود بیشتر زمانها بیارزش و پادارزشمند است. در تئوکراسی شما همان خودکامگی را دارید که باز بدرد نمیخورد.
رویهمرفته از سیاست دوری میکنم، از دامنهی تواناییهای من بیرونه. نگرش من بیشتر زمانها روی پیریزی
زیرساختارهای سیاسی است، یک ساختار درستی که بی نیاز از دخالت پیوسته و همیشگی من برای راستادهی و راستایابی
خود باشد؛ بگونهای، بدنبال یک ساختار سیاسیام که "پادشکننده" باشد و چه من آنجا باشم چه نباشم کارش را درست دنبال کند.
دموکراسی یک ساختار سِتَپر (ناشکننده) دارد، اگر کسی بد بود میتوان وی را دور پسین دور انداخته و سراغ کس دیگری رفت،
تئوکراسی ساختاری شکننده دارد، اگر تئوکرات بد باشد (مانند ایران) همه بُنمایهها را گُساریده و روزبهروز ناتوانتر میشویم.
اینها برآمده از نگرهی پادشکنندگی باشند: پادشکنندگی - Antifragility
با آن موافقم + با نبود آن مخالف نیستم.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
در پرسش 11 (آینده جهان) پاسخ بلندتر و هنبازی دادم.
آینده ایران را نمیتوانم ببینم، ولی آینده جهان را بسیار تاریک میبینم، به گفتهای، همان بیوسش بدترین، اُمیدِش بهترین (expecting the worst, hoping for the best).نوشته اصلی از سوی Ouroboros
یک نکتهی دیگری هم اینجا هست، بیشتر مردم زمانیکه به آینده آدمی میاندیشند ما را بهمین ریخت و پیکری که هستیم برای هزارهای
پیش رو میبینند، من هرگز چنین انگارهای در ذهن ندارم. چیزی که من میبینیم، یک تراگذشت (transition) از پیکر امروزین ما به چیزی فراتر و
ابرهومنانه (super-human) است. چیزی که امروز هستیم در برابر چیزیکه نه تنها میتوانیم، که بیگمان خواهیم بود بمانند یک Bootstrapping - WiKi میماند و بس.
برای نمونه در پاسخ نقشهای جنسیتی (پر. 15) من نقشهای جنسیتی امروزین را میپذیرم و کوچکترین سوگیریای هم در گزینشش ندارم، ولی آنچه در ذهنم همیشه از آینده هومنی (آدمی)
میبینیم نه مرد و زن که جانداری دیگر است. شاید جانداری بیجنس (asexual) یا شاید سهجنسه و شاید همین دوجنسه، ولی آن اندازه همسان
که نتوان بسادگی از یکدیگر بازشناختشان.
دیر یا زود با دستیابی به یکی از دو فند نانوتکنولوژی یا ژنتیک، ما برای همیشه از دیسی
(فُرمی) که طبیعت ما را فرگردانده برآسوده میشویم و خواه ناخواه به چیز دیگری میرسیم.
شوربختانه/خوشبختانه نمیتوان آینده هومنی را چندان پیشبینی کرد، ولی پس ذهن من همواره به اندیشه دربارهی آن میگذرد، اینکه سرنوشت
ما چه خواهد بود و برای نمونه آیا زودتر به تکینگی (singularity) میرسیم یا سرانجام ماشینهای هوشمندتر از خودمان میسازیم و نابود میشویم (پیشبینی پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟) یا اینکه میتوانیم در برابر همهی این سختیها یک تنه پیروز بیرون آمده و اینده را از آنِ خودمان کنیم.
پس در اینجا چیزی مانند نقش زن و مرد بسیار پیش پاافتاده مینماید و آری، اگر امروز زنان دوست دارند "زنانه"
رفتار کنند، بکنند، اگر دوست دارند "مردانه" رفتار کنند باز برای من کوچکترین دگرسانیای ندارد و وارونه.
آنچه من بشدت مخالفم زورکردن این نقشگزینی است، بیشتر از همه در چهرهی زورچپانی سرراست آن که نمونه خوبش ایران باشد، چهرههای دیگر آنکه
ناسرراست باشند (تبلیغات، خانوادهها) بدید من پذیرفتنی هستند و هر کس با خواست آزاد خود میتواند بر پاد آموزههای پیرامون رفته و آنچه میخواهد بگزیند.
همه اینها گذرا هستند، در این رهگذر (in-the-mean-time) تا جای شدنی باید در برابر زورچپانیدن نقشها (و باورها) ایستادگی کرد و برای آینده باید بشیوهای سراسر دگرسان اندیشید.
برای ورزش تنها و تنها پیادهروی. هیچ چیز بیشتر از پیادهرویهای دراز و آهسته به من خوشی نمیدهد و هتا تندرست نگهم نمیدارد. پیادهروی بهترین و خوشیآورترین کنشه برای من.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
درباره موسیقی نمیتوانم بیش از اندازه بگویم (-> داده خودینه)، ولی موسقی بی خواننده و در مایههای Trance دوست دارم. Trance دو
سرگاه (قطب) دارد، یکی به سوی Industrial و Progressive Trance میرود، دیگری بسوی House و Pop، من بسوی یکمی میگِرایم.
جدای آن بیشترین خوشی را به من ترسناکترین آهنگها میدهند، آهنگهایی که میتوان خانه را
تاریکانده و با بستن چشمها و خود را به دست نوای آهنگ دادن .. یک گذر وهم برانگیز را سپراند.
در کنار همه اینها آهنگ آن هم ایرانی شاد را بسیار بسیار میپسندم، همینجوری اسپاگتیبختکی نیوشیدن
(گوش دادن) به آواز ایرانی و واژگان پارسی برای من گوشنواز است، بویژه track هایی که بار واژگان پارسیکشان بالا باشد.
موسقیهای دیگر را هم کمابیش همه را میپسندم و گهگاه مینیوشیم، از کلاسیک گرفته تا رپ و پاپ.
ژانر سینمایی نیز فیلمهای وهم برانگیز یا فیلمهایی که پیرامون شخصیتها باشند به من بیشترین خوشی را میدهند.
جدای آن فیلمها و سریالهای دانش-پنداریک (science-fiction) را دوست دارم، پس از آن به خندهدار میرسیم و در پایینِ لیست فیلمهای ایرانی و از آن پایینتر (-) هندی (:
فمینیسم ایدهای پذیرفتنی و دریافتنی است، گرچه نام آنرا نمیپسندم، نامی مانند «برابری» بسیار زیباتر میبود.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
اینروزها سر و سدای فراوانی هم درباره فمینیستهای دوآتشه میشود که چهرهی فمینیسم را ویراندهاند و من با این نگر تا یک اندازهای همسوئم،
هر آینه دشواری همیشگی من با ایدهی برابر زن و مرد در پذیراندن چیزی به نام "پدرسالاری" بوده که آنرا دروغی بیش نمیدانم. پیشتر در اینباره
اینجا بدرازا نوشتهام: آیا زنان براستی میخواستند بیرون رفته و کار کنند؟
مارکسیسم
شوربختانه هرگز در آن باریک نشدهام، ولی نگرههای بسیار گوناگون و سترگی دارد که برای اندیشیدن و کاربُرد بسیار درخور هستند، یکی از آنها همین "مالکیت ابزار فرآوری"
باشد که اگر به خود من بود نمیگُمانم هرگز در زندگیام به آن میرسیدم، ولی مارکس بزیبایی هر چه بیشتر آنرا برای من پیشاندیشیده و آمادهی بررسیی کرده.
conservatism
اگر فَردید همان چیزی است که در آمریکا داریم 95% با آن مخالفم، ولی اگر فردید همان "کُهنگرایی" باشد، آری خودم را یک کُهنگرای ناب میبینم.
چیزهای کهنه آزمون خود را پس دادهاند، این چیزها نو هستند که مایهی نگرانی ما هستند. من آیینها را دوست دارم و نیازی در اینکه یک آیین ببایست
فرنودین (=منطقی) باشد نمیبینم، مگر آنکه فرنودینوار آسیبرسان باشد.
برای نمونه در آیینهای باستانی ایرانیامان داریم که گاهی روزه بگیرید. من این را میپسندم و همواره دنبال میکنم و
دانش ما امروز تازه و کم کم امروز دارد میدریابد که روزه گرفتن و کم خوردن هم سودمند است و چرا. ولی اگر دانش هنوز این را درنیافته بود چه؟
پس از دید برگُزیدگی برای من نخست آیینهای کهن میایند (تا زمانیکه بروشنی آسیبرسان نباشند)، سپس رویکردهای دانشیک و نوتر امروزین —> کهنگرایی
مسیحیت.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
درباره شاخههای پروتستان و کاتولیک و ارتدوکس و .. آن چندان نمیدانم، ولی تا جاییکه به یاد دارم پروتستان از همه کمتر سخت میگیرد و پس همان.
نکته: اگر پاسخ رفتن به "کویری دور افتاده" یا جای دیگری بود بود پاسخها میدگرستند.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
...
نکته 2: یک لیستی درست کردم، سپس ویراستم، سپس بازویراستم و سرانجام دیدم
که کار نمیکند، اگر به من باشد هیچی برنمیدارم چون دیر یا زود همگی خسته کننده میشوند!
بهترین ویژگی من در "خویشتنداریام" است: روراستی و رک بودن با خودم.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
واژه خویشتنداری برای من چمی فراتر از "کنترل کردن خود" دارد و دربرگیرنده شناخت هر چه بیشترِ خود میشود.
بدترین ویژگیام در ندیدن بدترین ویژگیام است
من نمیتوانم در خودم ویژگی بدی ببینم، شاید هم چون هر ویژگی بدی که داشتهام را پیشتر درست کردهام.
ویژگیهای بد بسیاری داشتهام، به ترتیب از بسیار بچگیام:
شرمگینی (خجالت): بسیار بچه که بودم از دیگران شرم میکردم و از سخن گفتن پشت تلفن بیزار بودم، جوریکه دستمایهی خنده خانوادهام
میشدم؛ دیرتر انگیزهی راستین شرمگینیام را یافتم (بسادگی: مهند دیدن دیگران، کوچک دیدن خودم) و امروز کمشرمترین یا همان "بیشرمترین" (: کسی که میشناسم خودم هستم.
ترس از ندریافتن (نفهمیدن): بسیار پیشتر اگر چیزی را میخواندم و با یک نگاه آنرا نمیدریافتم از آن بیزار میشدم. امروز اگر چیزی بخوانم و
آنرا نگیرم پس ارزش زمان گذاشتن ندارد، چون پیشتر آموختهام و میروم سراغ یک چیزی که همان اندکی "آزارنده" و نادریافتنی برایم باشد.
...
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
بدترین: کودنی
بهترین: کودنی
میدانم میدانم پارادوکس دارد، ولی یکمی بد است، چون سرنوشت من به دیگران پیوند خورده و کودنیاشان سرانجام
مرا هم نابود میکند. دومی خوب است، چون از کودنی و ناآگاهی دیگران زندگیام خوب میگذرد و میتوانم همیشه با
اندکی اندیشیدن راهکارهایی بیابم که چند میلیون آدم ولمعطل پیش از من رنج اندیشیدناش را به خود ندادهاند.
این روشنه از دیدگاه من بود، از دیدگاه بشریت برای خود بشریت:
بهترین: گوناگونی رویکردها
بدترین: اخلاقیات کوتهاندیشانه
نبود اخلاقیات دوراندیشانه که برآمده از کوتاهی عمر باشد بیشترین نقش در نابودی ما را دارد. زندگی کوتاهه و همه هم از خود زادمانی ندارند و هتا داشته
باشند مهندی ندارد برایشان، پس بشریت میکوشد با بالاترین تندا پیش برود و همین تندای بسیار بالاست که میتواند و پُرگرایند است که مایهی سرنگونیاش شود.
1- جاودانگی مادی را همگانی میکردم:نوشته اصلی از سوی Ouroboros
2- هوش بشریت را افزایش میدادم.
3- آنتروپی را کاهشپذیر میکردم (اگر که نباشد).
سددرسد تنها با کسانی که مانند خودم هستند.نوشته اصلی از سوی Ouroboros
هر آینه از آنجاییکه درباره هر چیزی چیزهایی میدانم و گرایشهای بسیار ورتایی (variant) دارم میتوانم با همه کنار
بیایم، ولی همنشینان همیشگیام کسانی هستند که هرچه بیشتر مانند خودم باشند، که شوربختانه/خوشبختانه کم هستند.
26. آیا اخلاقیات را نسبی میبینید یا مطلق؟نوشته اصلی از سوی Ouroboros
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (01-24-2013),Angela (01-24-2013),Fiona (01-26-2013),iranbanoo (01-24-2013),mahtab71 (01-26-2013),mamad1 (01-24-2013),nirvana (01-24-2013),Ouroboros (01-24-2013),Russell (01-24-2013),SAMKING (01-24-2013),sara (01-27-2013),Soheil (01-25-2013),sonixax (01-24-2013),undead_knight (01-24-2013),yasy (01-24-2013)
شاید نااخلاقی باشد، ولی زبانزد زیبای «آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران مپسند» همیشهی همیشه مانند هر زبانزد دیگری درست نیست.
نخست اینکه ما یک دگرسانی میان "پسندیدن" و "پذیرفتن" داریم، بگوییم من میتوانم نوشیدن چای هنگام ناشتایی (صبحانه) را نپسندم، ولی آنرا بآسانی بپذیرم:
پذیرش و پسندش همبستگی دارند، ولی وابستگی ندارند: ما گاهی چیزهایی که نمیپسندم
را نمیپذیریم (= کشتار، دزدی، ..)، گاهی نمیپسندیم ولی میپذیریم (ننوشیدن چای هنگام ناشتا، همجنسگرایی، ..).
در اینجا پرسشها این بودند:
پیک آغازین از سوی Ouroboros
12. آیا حاضر هستید برای تحقق آرمانهای خود جانتان را به خطر بیاندازید؟
نه، هرگز!
گفتآورد پیک آغازین از سوی Ouroboros
13. آیا حاضر هستید برای تحقق آرمانهای خود جان دیگران را به خطر بیاندازید؟
با شرمندگی آری! هرچند اگر آرمانهای نامبرده تنها و تنها برای خودم نباشند (کِی ولی هستند؟).
پس بترتیب:
من نوشیدن چای هنگام ناشتا را برای خود میپذیرم و نمیپسندم ، ولی برای دیگران میپذیرم (و پسند و ناپسند ندارم).
من خودکشی را برای خودم میپذیرم و نمیپسندم، ولی برای دیگران میپذیرم و نمیپسندم.
من جان دادن در راه آرمانها را برای خودم نمیپذیرم و نمیپسندم، ولی برای دیگران میپذیرم، ولی [بیشتر زمانها] نمیپسندم.
گزاره سوم میتواند نااخلاقی باشد یا نباشد درست نمیدانم، ولی چیزی که در ذهن من
هنگام پاسخ دادن بود، با یک همانندی با اینکه دوست من میخواهد خودکشی کند، چه میکنم این بود:
1- نخست میکوشم دوستم را به زندگی امیدوار کرده و خودکشیای که برای او نمیپسندم را متنفی کنم.
2- اگر دوستم پذیرفت که هیچ، اگر نه:
3- گرچه کار او را نمیپسندم، ولی چون هر کس را آزاد در زندگی میدانم و خودکشی را حق هر آدمی میدانم (میپذیرم)،
پس بجایش میکوشم به او کمک کنم تا هومرگی (humarg=euthanasia، مرگ آسان و بیدرد) خوب داشته باشد.
اکنون در نمونه جان دادن و فداکاری خود در راه آرمانهای زندگی، آنچه من میبینم اینه:
1- میکوشم به دیگران بگویم که جان دادن در راه آرمانها ارزش ندارد.
2- نمیکوشم دیگران را به جان دادن در راه آرمانهایشان تشویق کنم.
3- اکنون اگر کسی هنوز میخواست در راه آرمانهایش جان بدهد، از آنجاییکه چنین رفتاری را ناچاروار میپذیرم (و گاه ناچار بایسته میبینم، و در یک شرایط
بسیار ویژهای شاید خودم هم اینکار را بکنم) پس بجایش میکوشم این جان دادن در راهی درست و سودمند برای بشریت هزینه شود.
اینجا من رویکردهای "عملی" و "نگرهای (اخلاقیات ناب)" را با یکدیگر آمیخته شده آوردم.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
سپاس از شما.
بر خود من مهربد جدیدی آشکار میشود که با برخی گمانههای پیشینم پیرامون این شناسه تفاوت دارد.
هموندان دیگر از امروز، به مدت سه روز فرصت دارند که پرسشهای خود را مهربد گرامی بپرسند، و ایشان در صورت تمایل میتواند به آنها پاسخ بدهد.
زنده باد زندگی!
مهربد جان این رو به عنوان خواسته خودت ازت میپرسم:
26. آیا اخلاقیات را نسبی میبینید یا مطلق؟
چشم،
اخلاقیات را من 100% کامــگار (absolute، مطلق) میبینم، ولی توانایی پردازش خودمان (یا هر پردازشگر دیگری) را مرزمند میدانم، پس خودبهخود نسبی میشود.
برای دریافت آسانتر، ما هنگام خرید یک خودرو این روزها خودبهخود نسبی میشویم، چون نمیتوانیم همهی ماشینهایی که در سرتاسر جهان ساخته
میشوند را با همه ویژگیهای یگانهاشان ببررسیم، بجایش بهمان خودرو را با آن یکی خودروی دومی و سپس سومی میهمسنجیم و سرانجام یکی را گزیده و میخریم.
هر آینه، اگر توان پردازشیک ما بسیار بالاتر بود، آنگاه میتوانستیم همه خودروهای جهان را با همه ویژگیهای ریز و مِهِاشان همسنجیده و دست به گزینشی کامگــار بزنیم.
اخلاقیات نیز همینگونه است، ما یک کُنش اخلاقی در هر دَم از زمان داریم که نه تنها دامنهی اخلاقیاتاش به روز یا سال نمیرسد، که از امروز تا ابد اخلاقیترین
کُنشی است که میتوان یافت!
بگوییم اگر امروز شما خواستید هنگام ناشتایی در یک کافه میان چایی و قهوه بگزینید، یکی از این دو کُنش "اخلاقیتر" است، اگرکه ما میتوانستیم دامنهی هنایش (تاثیر) ایندو کُنش را در گذر روزها و هزارهها و میلیونها و سرانجام تریلیونها سال آینده پردازش کنیم؛ برای نمونه اگر شما قهوه را بخرید، به سود
یک کمپانی که قهوهها را از برزیل واردات میکند شده و این کمپانی اگر امروز شما این قهوه را نمیخریدید ده سال دیگر ورشکست میشد، ولی اکنون که دیگر ورشکست نمیشود
پس بیست سال دیگر مایهی آسیبرسانی بزرگی به مردم بومی برزیل میشود، اگر بومیان برزیل بیست سال دیگر این آسیب را نمیدیدند بجایش بَهمان کار را میکردند و همینجور ad infinitum.
چنین چیزی را در نگرهی آشوب - که پیوند چندانی به آشوب هم ندارد - یا همان Chaos theory - WiKi داریم.
ولی از آنجاییکه پردازش چنین چیزی نه تنها از دامنهی تواناییها ما، که به گمان بسیار بالا از دامنهی توانایی هر جاندار
زندهای که هرگز زیسته و خواهد زیست فراتر بوده، پس اخلاقیات ما به چیزها سادهتر، ولی پیشبینیپذیر کوتاه میشوند.
طبیعت ما را به یافتیکها (heuristics، قانونهای سرانگشتی) گوناگونی سازوبرگ داده که با پس دادن آزمون خود در روند گزینش طبیعی، "بهینترین"
کُنش در "بیشتر زمانها" هستند، ولی ما نمیتوانیم بآسانی همانها را با خردگرایی دربیاوریم، چون پردازش سرراست آنها سخت است (ولی آماروارِ آن براهِ گزینش طبیعی آسان).
این یافتیکها در اندیشهی ما نهادینه شدهاند و برای نمونه در اینکه اگر یک قطار از کنترل بیرون رفته بود و میتوانستیم به آن 2 راستا بدهیم:
راه یکم: به مرگ 100 کس میانجامید.
راه دوم: به مرگ 50 کس میانجامید.
با خردگرایی و خودآگاهانه میدانیم راه دوم اخلاقیتر است، اکنون اگر پرسش دیگری مانند:
راه سوم: یک آدم چاق کنار دستمان را هل داده و قطار هیچکس را نکشت
داشتیم، اینجا دیگر بیشتر ما با اخلاقیات یافتیکی میاندیشیم و میدانیم که چنین کُنشی اخلاقی نیست، گرچه "خردگرایی خام"
ما بگوید که جان یک آدم چاق در برابر 50 آدم زنده ارزش کمتری دارد. چرایی این دانایی در پیچیدگی پردازش اخلاقیات کنش است و طبیعت
در روند گزینش طبیعی ما در آورده که فدا کردن دیگران بچنین شیوهای "کمابیش هرگز" اخلاقی نیست —> یافتیک / قانون سرانگشتی
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)