ستایش بزرگ خدای (اسپاگتی) را که بندگی اش شوندِ نزدیکیست و سپاساندرش فزونگر روزی
پارسی شده ی "منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت"
از دیباچه گلستان سعدی
ستایش بزرگ خدای (اسپاگتی) را که بندگی اش شوندِ نزدیکیست و سپاساندرش فزونگر روزی
پارسی شده ی "منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت"
از دیباچه گلستان سعدی
Anarchy (12-16-2012),Mehrbod (12-16-2012),Soheil (01-16-2013),sonixax (12-16-2012),undead_knight (12-18-2012)
زهی خیال باطل ->
زهی = بسی
خیال = پندار
باطل = پوچ
بسی پندار بوچ
***
چو دانی و پرسی خطاست ->
خطا = ایرنگ (irang)، بیجا، آشکوخ
بیجاست گر دانی و پرسی.
پیشنهاد؟
***
از این ستون به آن ستون فرج است ->
فرج = گشایش، گشادگی، رخنه
از این ستون به آن ستون گشایش است.
***
ضرب المثل، کلید اندیشه است ->
ضرب المثل = زبانزد
زبانزد کلید اندیشه است.
***
ضرر به موقع بهتر از منفعت بی موقع است! ->
ضرر = زیان
به موقع = بجا، بهنگام، بگاه
منفعت = سود، نابگاه
بی موقع = نابجا
زیان بجا بهتر از سود نابجاست / زیان بجا به از سود نابجا!
زیان بگاه به از سود نابگاه
***
سحر خیز باش تا کامروا باشی ->
سحر = پِگاه، بامداد
پگاه خیز باش تا کامروا شوی.
***
سلام گرگ بی طمع نیست! ->
سلام = درود، روزخوش
طمع = آز، چشمداشت
درودِ گرگ بی آز نیست!
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
ترزبانت که بس زیبا بود، من هم یک آزمونی میزنم
منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت ->
منت = سپاس
عزّوجل = ارجمند و بزرگ / -گار = بزرگی / زاب بزرگانگاری (صفت مبالغه)
طاعت = پیروی
موجب = مایه
قربت = نزدیکی / خویشی
شکر = سپاس
مزید = فزونگر
نعمت = روزی
سپاس خداوندگارا که پیرویاش مایهی خویشی است و سپاس اندرش فزونگر روزی
سپاس خداوندگارا که پیرویاش مایهی نزدیکیست و سپاس اندرش فزونگر روزی
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
نابرده رنج گنج فراهم نمیشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
پارسیکیده ی "نابرده رنج گنج میسر نمیشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد"
----------------------------------------------------------------------------------------------------
آدم دروغگو کم حافظه است.
حافظه: یاد-یادآوری-ویر
آدم هم که پارسی نیست گویا
یک پرسش: دروغ یا دروگ؟ از دوستی شنیدم که در آغاز دروگ بوده و سپس به "دروغ" دگرگون گشته، درست است؟
بهترین پارسیکیده ای که به ذهن میرسد:
(زدودن"آدم")+دروغگو کم یاد است
که شوربختانه برای زبانزد شدن زیبایی ندارد(خوب تو دهان نمیچرخد) مگر اینکه واژه بهتری برای جایگزین کردن با "حافظه" بدانید، کسی هست که بداند؟
چه دردسری ! (:
«آدم» کوتاهواره ی «ایودامن» می باشد که ریشه ی اوستایی دارد !
دوپاد دروغگو، کم یادانبار است ؛
یا آدم دروغگو کم یادمان است !
--
جدای این چکامه ها را پارسی سازی کنید ؛ همه ی نغمه ی ادبیک
چامه ها در آرایه های ساختاری شان نهفته است !
بی گمان شما نمی توانید واج آرایی و ترصیع و جناس و ... را در پارسی
سازی ِ چامه ها نگاه دارید ؛
آدم
-----------و
(= بشر، انسان) این واژه عبری است و پارسی آن اینهاست:
پومان، جانتو jãntu (سنسکریت)
مانوشیا (سنسکریت)
آدم
(= نخستین انسان) این واژه عبری است و پارسی آن اینهاست:
مَشیگ (پهلوی)
مَنوژا (سنسکریت: مَنوجَ)
لغتنامه دهخدا
------------------
اینهم در ویکی پدیا نوشته شده بود:
به زبان عبری، «آدم» به معنای خاک و زمین است. اگرچه برخی ریشهٔ این واژه را در زبانهای سامی میدانند، ولی به باور برخی پژوهشگران این کلمه شکل تغییر یافتهٔ واژهٔ «اوتامای» در زبان سانسکریت (از زبانهای هندواروپایی) به معنای «انسان» است. برخی نیز آن را برگرفته از واژهٔ هندواروپایی «اتم» میدانند.
و
سانسکریت از خانواده زبان های هندو و ایرانی و آرین است . نزدیکترین زبان به آن زبان پارسی باستان و زبان اوستایی است . ریگ ودا قدیمی ترین متنی است که از سانسکریت باقی مانده است
-------
من خودم چیزی که از اوستا مونده رو نخوندم ولی میدونم که نخستین نمونه هومن توی اوستا گیومرث بوده.
پرسش برام پیش اومد که "ایودامن" کی بوده؟و چرا آدم که در دین های سامی نخستین هومن شناسانده شده، باید ریشه اوستایی داشته باشد و پارسی باشد؟
به دید من همان «هومن» که یک اندازهای نیز همهگیر و پذیرفته شده را برداریم بهتره، بویژه اینکه
با جهانبینی و فلسفه ایرانی که هومنی (بشریت) را به خودی خود نیک میبیند نیز سازگار است.
در این نگاه، هومن کسی است که هومنش یا منش (شخصیت، کردار) نیک دارد و سرشتینوار به پاکی میگِراید.
یک نزدیکی آواییک نه چندان بد هم با human خواهیم داشت، هر چند که دو واژه از ریشههای گوناگون باشند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
نه ؛ استوره ی آدم که تنها در نژاد سامی روا نداشته ؛ استوره های کهن
دیگری نیز داستانهای همسانی دارند ؛ ایودامن در اوستا نخستین آفریده
بوده است ؛
آری ؛ درباره ی واژه ی "آدم" گمانه زنی بسیار است ! برخی زبان شناسان
ریشه ی آن را از اوستا میدانند ؛ برخی هم نه ! واژه شناسی روی هم رفته
دارای متد و ارزیابی استواری برای رسیدن به ورسنگ دانشیک نیست و نخواهد
بود ؛ از همین رو این گمانه زنی ها درباره ی واژگان بسیار دیگری (نور ، تاریخ و ...)
که هتا ساختارگان آنها در زبان عربی فراوان می باشد نیز هست !
+ در اینجا علم عالمان گم گشت و باید از امام جعفر صادق بپرسیم !
( اگر در جای گمان هم بایستیم همان «هومن» پسندیده تر است... ؛ )
جواب ابلهان خاموشی است =>
پاسخ بیخردان خاموشیست.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
سپاس اندرش ؛ نه سپاساندرش ! هرآینه درست ترش نیز «به سپاس اندرش» می باشد ؛
چون چامه سرای هنرمند ما در اینجا از دو فزونواژه برای یک متمم ( به و اندر ) سود برده که در
فربود فزونواژه ی دوم برای بزرگنمایی هرچه بیشتر هست ؛
سپاس خدای را که بندگی اش مایه ی نزدیکی است و به سپاس اندرش فزونگر روزی !
لَئِن شَکرتُم لَازیدَنَّکُم ...
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)