گورکن
مسائل فلسفی مارکسیسم - بخش اول
مسائل فلسفی مارکسیسم (1)
علاوه بر مسائل عملی ، مارکسیسم امروز با چه سئوالات نظری روبروست؟ پاسخ به سئوالاتی که مارکسیسم برای مشروعیت خود ، به عنوان ایدئولوژی صحیح پرولتاریا ، می بایست به آن پاسخ دهد ، با بدفهمی از آن و تبلیغات صرفا رسانه ای بورژوازی ، دشوار تر هم می شود. در واقع همچنان که در ادامه ی این مجموعه مقالات خواهیم دید ، بسیاری از ایرادهای ظاهرا نظری خارج از موضوعیت هستند و در واقع از تصورات غلط درباره ی مارکسیسم نشات می گیرند.
آیا مارکسیسم چیزی متعلق به گذشته به نظر نمی آید؟ مکتبی که نزدیک به صد و پنجاه سال پیش بوجود آمده ، هرچند که نقش سیاسی بسیار مهم در قرن بیستم ایفا کرده ، چگونه می تواند برای توضیح و تبیین شرایط کنونی کاربردی داشته باشد؟ همچنانکه ما از نظریات فیزیک و شیمی در دو قرن پیش دیگر استفاده نمی کنیم ، چرا در مورد نحوه ی اداره ی جامعه ، باید به نظریه ای تقریبا با همان قدمت وفادار بمانیم؟ و در نهایت این سئوال که حکومت هایی که به صورت کمونیستی در قرن بیستم بوجود آمده و اداره شدند ، آیا نشانه های عملی از شکست و نارسایی نظریه ی مارکسیسم نیست؟
تمام این سئوال ها به خاطر این است که فلسفه ی مارکسیسم به خوبی تبیین نشده است و مهمتر از هرچیزی آنچه بورژوازی در تبلیغات خود نادیده می گیرد، به واقع فلسفه و روش شناسی مارکسیسم است. وقتی فلسفه ی مارکسیسم را بدانیم ، تمامی این سئوال ها بلا فاصله از موضوعیت خارج می شوند و چه بسا مسخره جلوه کنند. اجازه بدهید شروع کنیم:
اولین پیش فرضی که در مورد این سئوالات وجود دارد این است که مارکسیسم همچنان که از نام آن پیداست ،نظریه ای است متعلق به متفکری به نام مارکس که گویی تلاش کرده شیوه ی تولید جامعه ی زمان خود را توضیح داده و برای آن آلترناتیوی بجوید. همچنان که پژوهش های متفکرین دیگر در علوم مختلف نتایجی به همراه داشته که به مرور زمان نقض شده یا تکوین و تصحیح شده اند، عقاید مارکس هم از این قضیه مستثنا نیست. به فلسفه ی پشت مارکسیسم و سئوال کلیدی اش رجوع می کنیم :
فلسفه : آیا یک عقیده و نظریه تماما متعلق به یک فرد است؟ آیا عقاید تنها از ذهن فیلسوفان یا متفکرین ابداع شده اند؟ پاسخ مارکسیسم به این سئوال خیر است. عقاید و مکاتب فقط متعلق به افراد و سخنگویان آن نیست بلکه به طبقات و منافع آنها نیز تعلق دارد. عقاید در ذهن انسانها و از خلاء بوجود نمی آید ، بلکه انعکاس دهنده ی منافع اجتماعی انسانها در جامعه هستند و چون در جامعه ی طبقاتی ، منافع انسانها در هر طبقه ای با طبقه ی دیگر متضاد است، هر طبقه برای پیشبرد منافع خود ، عقایدی را هم می پروراند. وقتی از این جنبه به عقاید و آگاهی نگاه کنیم ، می توانیم بگوییم که تمام آگاهی که بشر تولید می کند ایدئولوژی است.
پاسخ : این حرف در مورد خود مارکسیسم هم صادق است. مارکسیسم عقیده ی شخصی به نام مارکس نیست که به تجربه و دانش و دوره ی زمانی و مکانی محدود شود. مارکسیسم یکی از ایدئولوژی هایی است که پرولتاریا در طول تاریخ برای پیشبرد منافع خود پرورانده است. آیا پرولتاریا یعنی طبقه ای که اکنون تمامی تولید جهان بر روی دوش او استوار است ، چیزی متعلق به گذشته است؟ تحلیلگران و سخنگویان بورژوازی همواره تلاش می کنند مارکسیسم را عقیده ی مارکس جا بزنند و که مدتی خریداری یافته ولی اکنون دیگر با شرایط حاضر تطبیق نمی کند ؟ آنها هرگز به قلب مسئله راه نمی یابند و به کلماتی سطحی بسنده می کنند. تمامی این فریبکاری و مغلطه ها از اینروست که آنها فلسفه ی مارکسیسم را نادیده گرفته و عقاید را به عنوان ایدئولوژی نگاه نمی کنند و صاحب واقعی آنها را طبقات در نظر نمی گیرند.
تا وقتی پرولتاریا ، به عنوان یک طبقه ، وجود دارد ایدئولوژی خود را هم خواهد داشت. این ایدئولوژی در طول تاریخ ، مارکسیسم انتخاب شده است ( در مقابل ایدئولوژی های دیگری مانند آنارشیسم که در واقع ایدئولوژی پیشه وران رو به انقراض بود) بنابراین مارکسیسم فقط به یک طریق می تواند رد شود : فقط وقتی کسی نشان دهد که این ایدئولوژی در خدمت منافع پرولتاریا نیست.
ایدئولوژی مارکسیسم ، اگرچه قدمت دارد اما مانند مذاهب عقیده ای نیست که در گذشته بوجود آمده و در طول زمان سفت و منجمد شده باشد و به دگم هایی از سکت های متفرق تقلیل یافته باشد. دلیل این ادعا این است که حتی اگر شما هرآنچه به عنوان مارکسیسم گفته و شنیده شده را رد کرده و کنار بگذارید ، باز هم از همین شرایط موجودی که پرولتاریا اکنون دارد ، می توانید ضرورت وجودی این ایدئولوژی را برای پرولتاریا نشان دهید.
طبقات با ایدئولوژی های خود در طول تاریخ با یکدیگر می جنگند، زمانی این ایدئولوژی ها به صورت مذاهب جلوه می کرد. برای مثال در دوران برده داری هر قومی با خدایان و مذاهب خود به جنگ اقوام دیگر می رفت تا آنها را به بردگی بگیرد. بنابراین مذهب قوم مسلط به آگاهی و عقیده ی کل یک امپراتوری تبدیل می شد . اکنون پرولتاریا نیز ایدئولوژی خود را در مقابل ایدئولوژی سرمایه داران تولید می کند و سپس هرکدام تلاش می کند منافع خود را پی گیری کند.
پس مارکسیسم با توصیف و شرح نظری یک فیزیکدان یا زیست شناس از هستی و طبیعت متفاوت است، با تغییر تجارب و تکامل علم ، این توصیفات دیگر بسنده نخواهند بود و ناچار جای خود را به نظریات دیگری خواهند داد که تطبیق بهتری با تجارب موجود داشته باشند( فلسفه ی علم نحوه ی این تغییرات و تکامل و دلیل پیدایش نظریات جدید را بررسی می کند.) اما مارکسیسم صرفا توصیفی از جامعه در صد و پنجاه سال پیش نبود که اکنون با تغییر شرایط ، بسنده نباشد. مارکسیسم یک ایدئولوژی پویاست و صاحب آن پرولتاریاست و نه افراد ( مارکس ، انگلس یا هر کس دیگری) و تا وقتی که منافع پرولتاریا ضرورت آنرا ایجاب کند، این ضرورت آنرا زنده نگاه می دارد.
اگر بپذیریم که مارکسیسم ایدئولوژی پرولتاریاست ، سئوال آخر همچنان پا برجا باقی می ماند . آیا شکست حکومت های کمونیستی در قرن بیستم در ایجاد یک ساختمان سوسیالیستی یا تسری خود به کل جهان و در نهایت فروپاشی رژیم شورایی در روسیه ، نشان دهنده ی این نیست که مارکسیسم ایدئولوژی کارآمدی برای پرولتاریا نمی تواند باشد ؟
فلسفه : باز هم باید به مفهوم دیگری از فلسفه ی مارکسیسم و تصور آن از کمونیسم رجوع کنیم. کمونیسم تنها یک حکومت سیاسی نیست بلکه یک شیوه ی تولید جدید است. در نتیجه شکست سیاسی حکومتی با ایدئولوژی مارکسیستی ( که نتوانسته ساختمان سوسیالیستی را برپا کند) ، به معنای ناکارآمدی شیوه ی تولید سوسیالیستی نیست. به سادگی ، واقعیت این است که شکستی که از آن دم می زنند، شکست شیوه ی تولید سوسیالیستی نبود بلکه شکست در رسیدن به سوسیالیسم بود(البته بورژوازی به خاطر منافع خود با کمال میل منطق را هم قربانی خواهد کرد). در جنگ طبقاتی ، نمایندگان سیاسی پرولتاریا ممکن است قدرت را به چنگ گیرند ، اگر آنها موفق نشوند که شیوه ی تولید را تغییر داده و جامعه ی طبقاتی را براندازند یا اگر موفق به لغو واقعی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید نشوند و ... مسلما آنها در رسیدن به هدف خود شکست خورده اند اما این بدان معنا نیست که هدف انها چیزی پوشالی بوده است و پرولتاریا دیگر نباشد برای منافع خود مبارزه کند . این شکست قبلا رخ داده و در آینده هم ممکن است رخ دهد.(همچنان که بورژوازی در مبارزه برای برقرار جمهوری های خود بارها شکست خورد) اما این تجارب تاریخی ، ضرورت ِراه کارِ مارکسیسم یعنی لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ضرورت را از بین نمی رود.
باز هم عدم درک فلسفه ی مارکسیسم زمینه ی ساز این بدفهمی است. سوسیالیسم یک ضرورت برای تکامل تاریخی شیوه ی تولید است و نه ناتوانی کسی یا کسانی در حرکت این پیشرفت تاریخی. اگر کسی بخواهد نشان دهد که سوسیالیسم دیگر موضوعیتی ندارد باید نشان دهد که سوسیالیسم ضرورت تغییر شیوه ی تولید نیست ، در این صورت ضرورت مارکسیسم هم از بین خواهد رفت. اما این ضرورت با تجربیات از بین نمی رود گویی کسی با چند بار اشتباه در محاسبه با ماشین حساب ، نتیجه بگیرد که معادلات ریاضیاتی غلط هستند. گزاره های ریاضی ، ضرورت خود را از جای دیگری می گیرند و نه از کاربرد آنها. به همچنین ضرورت سوسیالیسم منوط است به ضرورت پیشرفت شیوه ی تولید. یعنی اگر بخواهید جامعه بیشتر و بهتر کالاها را تولید و توزیع کند تا منافع جمیع انسانها بیشینه شود، گام بعدی و تاریخی برای این پیشرفت ، سوسیالیسم خواهد بود. اگر کسی بتواند این گزاره را نفی کند،نشان داده است که مارکسیسم ناکارآمد است.
البته این یک امید واهی است که تصریح و تشریح فلسفه ی مارکسیسم بتواند به بدفهمی های عامدانه ی بورژوازی خاتمه دهد. مطمئنا آنها در این خرده گیری های ظاهرا نظری شان ، منافعی دارند.