گمان نکنم بتوان ایرانی پیدا نمود که این جمله را نشنیده باشد. در طول سال های دبستان یا راهنمایی یا دبیرستان بالاخره یک روزی، آموزگاری این جمله را می گوید و همه به آن می خندند. شاید آموزگار یا دبیر بداند که چرا این جمله به کار می رفته و شاید هم نداند. من جدا از برخی گمانه ها و حدس ها، نمیدانم این عبارت چه بوده یا از کجا آمده.
شاید آموزگار گوینده نیز تنها در دوران آموزش خویش در دبستان یا جای دیگری آن را شنیده و تنها خندیده باشد. شاید هم درباره آن اندیشیده باشد. ولی هنگامی که سر کلاس آن را می گوید، کمابیش همیشه تنها یک هدف دارد، هدفی که شاید از یک سو والا نیز به شمار آید: می خواهد کلاس را به جنبش واداشته و چرت دانش آموزان را پاره کند تا مطالب مهم بعدی با پاره شدن چرت این خواب آلودگان درک شود. باری استاد شاید گمان کند که لطیفه های دیگر تکراری شده، چندان لطفی ندارد و شاید هم موضوع دیگری در خاطر نداشته باشد. گاه این جمله همراه داستان و گاهی با شاخ و برگ اضافی و گاهی هم بدون شاخ و برگ گفته می شود. در هر حال همیشه هدف یکی است بیدار کردن کلاس، البته تا جایی که من دیده و می دانم.
من هم تا امروز دقیق به این جمله نیندیشیده بودم. از قضا امروز دخترم که کلاس پنجم است، از راه رسید وهنوز سلام نکرده، این جمله را بلند گفت. من در حال کار کردن با رایانه بودم و از بالای عینک نزدیک بین نگاهی به او کردم و گفتم سلام، چطوری دختر. بعد هم پیش خودم گمان کردم که این جمله سال هاست در مدارس ابتدایی گفته می شود! چه سودی دارد؟ چه دردی را درمان می کند؟ هر چند درک من از این جمله با دختر ده ساله تفاوت می کند.
سلام بابا امروز خانم یک جمله گفت که خیلی جالب بود. کاما را که جابجا کنم یک چیز دیگه می شود. بیا بازی کنیم.
خوب دست کم زیاد منتظرم نگذاشت. کارکرد و مفهوم جمله برایش مهم نبود. ذهن بازیگرش می خواست با این جمله بازی کند تا سرگرم شود.
پرسیدم، چطوری بازی کنیم؟
یک جمله مانند این بسازیم یکی تو یکی من اول هم تو بساز. من گفتم که بهتر با هم بسازیم هر کسی روی کاغذ می نویسه و هر کسی زودتر تمام کرد برنده می شه. قبول کرد و هر دو به فکر کردن مشغول شدیم.
بیندیشید یک ابرقدرت زمانه چه نیازی به چنین جمله ای داشته؟ تا بعدها وارثان به خاک سیاه نشسته آن امپراتوری در آموزشگاه ها به آن بخندند؟ دخترم هنوز در تقلای ساخت جمله بود. جمله ای که با جابجا شدن مکث معنای کلی آن دگرگون شود. به هم نگاه می کردیم و من به پیشانی خودم دست می کشیدم که یعنی در حال ساختن جمله هستم. یک جمله هم نوشتم
پرسش نیاز نیست بپذیرید. از این جمله خنده ام گرفت. پرسش، نیاز نیست بپذیرید. پرسش نیاز نیست، بپذیرید. جالب بود میان شک گرایی و دگماتیسم تنها همین جابجایی مکث وجود دارد، البته با کم چشم پوشی و اغماض. انسان گاهی از سر خستگی و گاهی به خاطر منفعت و گاهی هم در بچگی بندگی را یاد می گیرد.
ولی حوصله دخترکم سر رفت. به طور کامل از چهره اش پیدا بود. آرام نبود و هی تکان می خورد. بعد هم ناگهان خشمگین شد و گفت، اه چقدر بیخود! چقدر بیشعور بودند! بعد ناگهان پرسید، این به چه درد می خوره؟ به چه درد می خورده که کاما جابجا کنند؟ می مردن اگه دو تا جمله می نوشتند! دختره دیگه، مانند بقیه دخترها با نخستین سختی از کوره در رفته و یک راست به شعور طرف می کوبد.
در نگاه نخست حق به جانب او بود، چه دلیلی داشته که یک امپراتوری بخواهد این اندازه خلاصه نویسی کند؟ هیچ عقل سلیمی نمی پذیرید که دادگاهی یا پادشاهی هر چقدر هم خودکامه، حتا چندهزار سال پیش تنها دو حکم داشته باشد بخشش یا اعدام. پس دلیل دیگری هم در این میان باید باشد. هرچه که نبوده و هر چه هم که نداشته اند باز هم زندان بوده و صد البته زندانی هم داشته اند. این از یک طرف از سوی دیگر درباره استوانه حمورابی یا کورش نیز چیزهای بسیاری می دانیم. همه این ها روشن کننده این است که در ایران نیز تنها دو حکم بخشش یا اعدام وجود نداشته است.
خوب دیگر چه اندیشه ای در این باره آن می توانیم داشته باشیم؟ بی حالی یا صرفه جویی؟ بی حالی که احتمال بسیار کمی دارد. اگر بی حال بودند چطور و چرا امپراتوری براه انداختند؟ پس تنها صرفه جویی باقی می ماند.
خوب که نگاه می کنم می بینم در روزگار کنونی نیز کشورهای پیشرفته درگیر همین مشکل هستند برای نمونه امریکا. امریکا نمونه ی مشهور و بلندآوازه ای است که همه آن را می شناسند. جالب است که منظور ما ایرانی ها از امریکا ایالات متحده است. هیچ گاه در ایران این یکی دست کم قاطی نمی ود یعنی حتا اگر از یک آدم عامی بپرسید برزیل کجاست پاسخ خواهد داد امریکا، در همین حال حواسش جمع است که بزریل بدون شک کشور دیگری است و نباید آن را با شیطان بزرگ اشتباه بگیرد نمی دانم چرا نام یک قاره بزرگ را به یک کشور می دهیم. ولی می دانم که اشتباه نمی کنیم هرقت بگوییم امریکا همگی می دانیم که چه وقت منظورمان ایالات متحده و چه وقت قاره است. البته این موضوع را در رابطه با شیر نیز می توانیم ببینیم. چیزهای دیگر هم هست که ما ایرانی ها درباره آن ها اشتباه نمی کنیم.
خوب بگذریم. صرفه جویی در یک امپراتوری آن روزگاربراه افتاده مایه آن شده تا حتا در احکام دادگاهی نیز کمترین مصرف رخ دهد. خوب این صرفه جویی اینک گریبان امریکا را نیز در چنگ خود گرفته و حتا گاهی هوار آن به شبکه های دولتی ایران نیز می رسد؛ بله درست است منظورم اخبار مربوط به تاسف جماعت حکام ایران برای پول مالیات دهندگان امریکایی است، ما هم بی گمان شنیده اید که همی فریاد می زنند که پول مالیات دهندگان امریکایی به جیب اسراییل سرازیر می شود و . . .
خوب، اگر دولتی بخواهد نیرومند باشد، چه کند؟ بدیهی ترین پاسخ این است که باید همان کاری را بکند که امپراتوری های نیرومند پیشین کردند. بعید است که کسی بخواهد نیرومند باشد و بر پایه های استواری تکیه نداشته باشد. این پایه های نیرومند را افراد کشور می سازند. البته شمار افراد نیز مهم نیست اگر چنین بود چین همه کره ی زمین را گرفته بود. به عبارت دیگر کشوری نیرومندی است که مردم نیرومندی داشته باشد و البته روشن است که منظور از نیرومندی زور بازو نبوده بلکه توان اقتصادی است. برای نمونه حجاب اجباری مستقیم توان اقتصادی خانواده را نشانه می گیرد، اگر دولت بخواهد حجاب اجباری باشد باید چادر و روسری را رایگان عرضه نماید. هر چه توان اقتصادی مردم بالاتر باشد (البته با توجه به شمار دیگری از پارامترها) آن کشور هم نیرومندتر است. در این میان دولت است که با صرفه جویی در بریز و بپاش های خود جلوی هدر رفتن سرمایه مردم را گرفته و آن ها را از جنبه اقتصادی پرتوان می سازد، تا توان خویش را افزون سازد.
عبارت بخشش، لازم نیست اعدامش کنید یا مجازاتش کنید، شاید به دلیل های دیگری هم به وجود آمده از جمله برای خنده کودکان 2 یا سه هزار سال بعد ولی ما وارثان کنونی، تنها به آن خنده ایم، هیچ گاه هم گمان نکرده ایم که شاید موضوع دیگری در میان بوده باشد. شاید هم کوشش های یک دولت برای بهره مندی بیشتر از منابع محدودش، شاید این جمله کنایه ای به یک اصل بزرگ بوده است. یک اصل بزرگ وجود دارد که شاید بتوانیم ردپای آن را در هر دوره ای بیابیم: دولت مسئول، هدر دهنده ی مال و جان و توان اقتصادی مردمش نیست، زیرا نیرومندی ریشه در توان اقتصادی مردم یک کشور و مالیاتی دارد که می پردازند.