به شما چکار دارم؟ به ترول جماعت کار داشتم. شما مگه به خر کار دارید ما چیزی میگیم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
اتفاقا همین چند روز پیش برای کاری به انقلاب رفته بودم دستفروشی کنار خیابان همه مجموعه آثار هدایت را به همراه یکسری کتاب های دیگر برای فروش گذاشته بود. آنطور که خودش می گفت هر روز آنجا بساط می کند. من کتاب زنده بگور به همراه یک کتاب دیگر در مورد تاریخ اسلام را خریدم. البته زنده بگور به همراه مجموعه ای از داستان های کوتاه هدایت در این کتاب هست. زنده بگور داستان خواندنی ولی خیلی سیاه و پوچگرایانه ای است. کمی جا خوردم.
من گفته بودم که همهی دستفروشها در انقلاب دارند, زنده بگور چندین عبارت شاهکار دارد که
من عاشقش هستم. این داستان پس از اولین خودکشی هدایت به تحریر درآمد. در واقع هدایت
سرسپردگی خود را به عالم مرگ و عدم ادا میکند..
راستی آنجا که میگفت به ریش دوستانش میخندد و کلا بازیگرخانه براه انداخته خیلی خندهدار
بود, در عین سیاهی و بدبختی آدم به خنده میفتد. :))) این طنز سخیف لابلای عبارات سیاه و
تاریک مخصوص خود هدایت است. کلا نظرتان دربارهاش چطور بود؟
حدود 50 تا کتاب داشت و تنها نویسنده ای هم که همه آثارش را داشت همین هدایت بود. نمی دانستم این داستان را بعد از خودکشی نوشته حالا فکر می کنم این داستان را در مورد خودش نوشته. داستان یک آدم درمانده و افسرده که همه چیز ظاهرا برایش پوچ و بی معنی است. از خودش متنفر است و به نظرش یک آدم بی عرضه و بدرد نخور است و واقعا می خواهد بمیرد و هیچ ترسی از مرگ ندارد ولی حتی عرضه خودکشی هم ندارد. مثل خیلی از آدم های شکست خورده خودکشی را سرنوشت و در ذات خود می داند و کلا در بعضی جاها تناقض های رفتاری اش به چشم می آید مثلا می گوید هیچ اهمیتی برای قضاوت مردم نمی دهد ولی قبل از خودکشی لباس های کثیفش را دور می ریزد رختخوابش را ادکلن می زند و لباس زیر تمیز می پوشد تا وقتی پیدایش می کنند تمیز باشد. بیشتر از اینکه از زندگی بیزار باشد از خودش بیزار است و می خواهد از شر خودش خلاص شود.
http://www.youtube.com/watch?v=uVZv7jOb0ms
نگرتان چیست؟
persified:
چه خوش می درخشم در برابر تند بادهای طبیعت!
و چه پولادین شده خردگرایی ام زیر چکش های بی آمرزش اش
دیگر رنجی بر من نیست که آنها خود کوچک بینی خود را با آماج ویرانی من خرسند کنند؛
پس اگر اکنون مرا رنجشی از سوی آنان نیست؛ از مهرشان ارجدانی کرده و در خویشتن، خود به ویرانگری می پردازم!
آری؛ آن چنان در مستی خردگرایی فرو رفته ام که دیگر نیازی نیست طبیعت مرا سیلی زند و توان بی بخشایش اش را به یادم آورد.
من در مستی آگاهانه، رنج ها را به آغوش می کشم و سرد تر از طبیعت، به خود ویرانگری می پردازم.و آنکس که به دادوستد ی مرگ با ناخودآگاهش
پرداخته، چه باک از سیج؟ ویرانی؟ یا نیستی! پس جهان هستی نخواهد داشت، جز در چشمان من! زندگی درونمایه نخواهد داشت جز در ویر من!
و اینگونه جهان را به جهان بینی خود رنگ می کنم و بی شرمانه به فرگشت می خندم!
آری تنهایی!، هومن ها از تو هراس دارند؛ زیرا دربندند... ولی من تو را در آغوش می فشارم و فراتنانه و با سربلندی گام برمی دارم؛ سرما را به گرمای وجود خویش آشتی
می دهم، برای چکه چکه های باران پاییزی که بر درود دادن به من از یکدیگر پیشی می گیرند تنم را می گسترانم و به بادی سرد که چون تازیانه ای
بر گونه ام می وزد به شور می آیم که پیام طبیعت را برایم آورده و مرا به روز های سخت تر و رنج های پیش رویم نوید می دهد! ناآگاه از اینکه در دفتر پنداره های من،
سختی و رنج همانا می شوند چالش هایی گیرا برای استواری جان و تنم .
•
پارسیگر
این نوامیدی بیجاست و من برای خودم, همیشه ته دلم تا یاد کسی همچون صادق هدایت میافتم, با اینکه نویسندهایگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
توانا و فرهیختهای دانا بوده و نوشتههایش را خود من هم بسیار دوست داشتهام و خواندنی یافتهام, یکزمان سهش بیزاری هم به من دست میدهد.
جهان همین است و به نگرم, اگر هوش همهیِ مردم را دو برابر هم میکردیم, باز با دشواریها و سختیهایی در جایگاه یک نژاد روبرو میبودیم که
یک درسد اندکی از باهوشترها با توان دریافت بالاتر, بیشتر, بسیار بیشتر از پیرامونیان از آنها میدردیدند; این دسته را «فرهیختگان» بنامیم.
با برگشت به سخن, اینکه شما از گونهیِ بشر نومید باشید نابجا خواهد بود, گروهیکه شما باید نومید باشید "گونهیِ فرهیختگان" است. فرهیخته کسی است
که با هوش و توان بالاتر, ببایست خویشکاریِ بالاتر نیز دارد و سزامندی اینکه چون صادق هدایت بجای ماندن و ساختن و بهساختن, با خودکشی از زیر بار خویشکاری اش در برود را, ندارد.
پس اگر از کسی هم میخواهیم نومید باشیم فرهیختگان هستند. تودهیِ مردم همچو خویشکاریهایی ندارند و چشمداشت
من و شما نباید از توده این باشد که بهترین راهها را بخودی خود بگزینند و به اندازهیِ بهترینهایِ میان خود اشان, بهگزین و توانا باشند.
فراتنی:
در برابر زیردستان بُردباری و مهربانی, در برابر زبردستان و فرهیختگان, سرسختی و یکدندگی.
چیزیکه من در اسپاش کنونی ایرانزمین بسیار میبینم همین است که فرهیخته شده کسی که
میاندیشد چون بیشتر از دیگران میداند, پس ناگُزیر از دیگران سزامندی بیشتری هم در این جهان دارد.
از این رو هم من کمونیستها را دوست دارم, زیرا کمونیستها در زندگی و راهکاریابی رویکردی دانشیک و فرامنشانه در پیشگرفتهاند و همواره هم
خود اشان را نه از, ولی برایِ «توده» میدانند و نه هرگز توده را برای خود اشان; درست وارونهیِ آنچه [نو]لیبرالها در پیشگرفتهاند و آماج
هستیِ توده برای ایشان این است که اینها "آزاد" باشند و اگر نیک بنگرید, همینها هم تودهیِ مردم را پُرگاه و بیش از دیگران, انگل و کودن و سزامند آنچه بر سرشان میاید, میدانند.
روشنه ما اینجا پیوندی دیالکتیک هم داریم. همه ما از ایران برخاستهایم و در جاییکه میگویند نخوری خورده میشوی, از فرهیختهیِ ایرانی هم چشمداشت
اینکه بخواهد بجای سود یکراست و دمدست خود اش, به سود نایکراست و فرادست خود اش (= توده) بیاندیشد بفراخور میتواند کمی فرا-اندازه باشد,
ولی این تنها راهیست که فرهیخته از چشم داورانهیِ من باید بگزیند و فرهیختهای که جز این گزیند, تا اندازهیِ بالایی در ستیز با آماج فرهیختگی اش پیشرفته.