نوشته اصلی از سوی
Transcendence
توصیف آن چه که بر من گذشته مانند بسیاری از جوانان این مملکت است.
درخانواده ای شدیدا مذهبی که هرگونه ارتباط با دخترکان همچون گناهی نابخشودنی می نمود.
زیستن در دنیایی از اوهام و خیالات ،سپری کردن عمر در بافته های روحانیون (تحمیل شده به ذهن و روانمان)
و البته تغییر دیدگاه و رفتن به راه روشنفکران مذهبی ،سپس عرفان و درخود فرورفتن ،سپس نهیلیسم و بعد ندانم گرایی ونهایتا آتئیسم و الان البته و صد البته بی تفاوت به کل این پروسه!!جوانی من در اینها گذشت.
می دونی داریوش خان ،کاش و صد کاش من دوستانی داشتم که مطالب این سایت رو 10 سال پیش به من می آموختن.
می دونی با تعاریفی که از آلفا و بتا و امگا هست باید من یه امگای مفلوک باشم.