امیر جان پاسخ دادن هر کدام از این پرسشها که خودش یک هفته زمان میبرد! :e405:گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
من یک چندتایی را کمابیش نوشتم، ولی انگار نمیشود همگی را یکجا پاسخ داد ... دو یا سه بخششان میکنم همینجا میگذارم.
نمایش نسخه قابل چاپ
امیر جان پاسخ دادن هر کدام از این پرسشها که خودش یک هفته زمان میبرد! :e405:گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
من یک چندتایی را کمابیش نوشتم، ولی انگار نمیشود همگی را یکجا پاسخ داد ... دو یا سه بخششان میکنم همینجا میگذارم.
مهربد جان میخواهید تکتک پاسخها را بگذارید؟ :e108:
دو ســـــــــال بــــعـــــــد.....
[همراه با سدای توفان در پسزمینه]
واقعا دیگه وقتشه شورش کنیم علیه مهربد :e416:
هیچکدام، گاهی راست میبینم، گاهی چپ میبینم، میانه هم داشتیم؟ (:گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
رویهمرفته ولی بیشتر زمانها خودم را چپ میبینم و در ستیز با آنچه که اکثریت پذیرفتهاند، در جاهایی نیز راست هستم و پیروی گذشته و آیینها.
بیشتر چیزها نه، آماجمندی یا همان برآیند پایانی نخست میاید، سپس اخلاقیات - و اگر اسپاگتی بخواهد انگیزههایم بیجا اخلاقینمایی هم نمیشوند.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
جدای آن چندتایی مهاد اخلاقی هستند که خودم را همیشه خویشکار (موظف) به پیروی میبینم:
کژسود نبردن از توانمندیها: اگر جایی بالاتر از دیگران بودم و برای نمونه در همین انجمن دسترسی به جا و ابزارهایی داشتم که دیگر کاربران ندارند، رفتارم را در راستای پاسداری هر چه درستتر و بهرهبرداری نکردنی شخصی نگه میدارم.
پایبندی به سخنانم، بویژه کارهایی که میگوم انجام میدهم، هتا اگر سراسر به زیانم باشد؛ مگر استثنای جانی و یا همچو چیزی باشد.
ارج ندادن به احساس دیگران در برابر کار اخلاقی: اگر کاری/باوری/ایدهای/... نادرست و نااخلاقی بود، ولی سخن من مایهی آزار کسی میشد، با پذیرش دردناکی رنجاندن دیگری سخن را بی چون و چرا خواهم گفت.
پایاناندن آشکار رابطههای زیانآور (باز نگه نداشتن option ها): اگر رابطهای در درازنای زمان زیانآور شود، بیشتر مردم بیشتر زمانها رابطهی خودشان را تنها کمرنگ و خودشان را دور میکنند، من ولی همیشه آشکارانه به کَس میگویم که "رابطه پایان یافته" و آنرا رسما پایان میدهم. آشکارگویی (explicitness) را به پوشیدهگویی میبرگزینم.
...
این چندتایی هستند که در یاد داشتم.
در رابطههای اجتماعی بدید من اینها خواستنی هستند، همگی دوسویه و کمابیش بترتیب مِهَندی (اهمیت):گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
پیروی از پروتکلها، e.g. احترام گذاشتن به دیگری: پایهی همه رابطهها از ارج گذاشتن میاید.
سودمندی رابطه: هیچ رابطهای بی سودمندی دوسویه کار نمیکند.
نگرش به پوشش و آراستگی: نگرش بسیار کم نشان از سرمایهگذاری نکردن در رابطه میدهد، نگرش بسیار بالا (fashion-junkie) نمایانگر 'بیماری' است.
..
چیزهایی که برای خودم بسیار مهندی دارند، خوشپوشی و احساسی است که رابطهها میدهند؛ رابطهها نیازی نیست فرنودین (منطقی) باشند،
ولی مینیازد که از پروتکلهایی پیروی کنند. پیروی از پروتکلها گرچه نیازه، ولی بایسته نیست (= همیشه نیاز نیست)، پروتکلها بیشتر زمانها رابطهها را ساده و مهارپذیر نگه میدارند.
Epiphany در زندگیام کم نبوده، اگر پرسش را درست گرفته باشم و دربارهگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
چرخشگاه (نقطه عطف) نباشد؛ چرخشگاه هم خب روشنه، ولی آنچنان ویژه نه. یادگیری برنامهریزی یکی از آنهاست، بیرون رفتن از ایران و ..
درباره مهاجرت اینجا پیشتر نوشتهام: مهاجرت - صفحه 2
این چرخشگاهها چیزهای پیش پا افتادهای هستند و اگر گذر زندگیامان را بنگریم، هر جا که پس و پیش دگرسانی فراوانی داشته باشد خودبهخود
یک چرخشگاهنما داریم، جاهایی که زندگیامان از نایی (-) به بایی (+) دگریسته و وارونه نیز یک چرخشگاه راستین داریم، که آنهم مهندی ندارد، خود به خود پیش میاید.
epiphany ها ولی شورانگیزتر (هیجانانگیز) بودهاند، زمانهای بسیاری بوده که در جای دیگری بودهام و ناگهان یک ایده بریخت یانی (yân، الهام) به من رسیده است، با همان حسی که پیرامون براستی روشن میشود!
از این "یان"ها فراوان داشتهام، هر زمان که هم رخ دادهاند همه پسزمینه و سداها و همه چیزهای که هنگام رویدادش بودهاند را بروشنی به یاد میاورم..
رویکرد من هنگام شکست در این گفتآورد کوتاه میشود:گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
"If at first you don't succeed, find out if the loser gets anything."
~William Lyon Phelps
در زندگی شخصی هم آدم بسیار بسیار گیری هستم و به یاد ندارم از پس کاری برنیامده باشم، ولی برای نمونه شکست عشقی داشتهام و در همانها
هم کارم را با نوشتن و درآوردن داستانی گیرا از همهی رویدادهای زمان عاشقی پیش بردهام. از یکی از این شکستهای عشقیام من داستانی بسیار بلندبالا و
خندهدار دارم که گاهی میاندیشم همان بهتر که شکست خوردم و این را برای بازگویی دارم، اگرنه یک عشق پیروز دیگر تنها به لیست افزوده میشد و بس! (:
میان «آزادی، برابری، برادری» مهندترینشان روشنه که آزادی است (گزینش یک من)، سپس برابری میاید، برادری هم افزوده است، پس خواهران و بانوان چه میشوند!؟گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
این را بیشوخی میگویم، این کاستیمندیهای زبانها آزاردهنده هستند، چرا "برادری"، چرا "خواهری" نه؟ نمیتوانم پنداره را برتابم که بخواهم بگزینمش!
پیشتر که بچه بودم روی اینترنت چنانکه در جُستار چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟ نوشتهام کسانی مانند لامذهب، مزدک، ابرمرد و روزبه و .. بی اندازه تاثیرگذار بودند.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
در جهان بیرونی هم آدمهای گوناگونی بودهاند ولی هنایششان را نمیتوانم درست همسنجیده و بگویم کدام بیشتر و کمتر بوده، پدر و مادرم
هم نقش پررنگی داشتهاند. از هر دو آداب تندرست زیستن را آموختم، از مادرم آسودگی و سخت نگرفتن زندگی و از پدرم پایبندی به اخلاقیات و خویشتنداری.
جدای خانواده آدمهای گمنام یا گذرای بسیار هناینده (تاثیرگذار) دیگری هم بودهاند، یکی از آنها که خوب به یاد دارم، شاید 14 سالم بود و در سفر شمال
با خانواده یکی از دوستانم بودم که این جوان بیست و چند ساله و اندی را دیدم. هنایش او در نه سخنهایش که در رفتارهایش بود، میاندیشم بسیاری
از رفتارهای امروز من ناخودآگاه از روی او الگوبرداری شدهاند. در کنارش سخنور بسیار خوبی بود، گرچه چیز چندانی نمیگفت (چند زبان هم میدانست).
در همان چند روز یکم سفر بشیوهای مرا دریافته و با من برخورد میکرد که بر نگرش خودویژه و خودیکتا دیدن من مهر تاییدی میزد.
رفتارهایش رویهمرفته بسیار تودارانه بود، جوریکه همه زمانیکه ما شمال بودیم و کنار دریا و بازی و ... او برای خودش سرگرم کتاب خواندن و موسیقی گوش دادن و پیادهروی بود.
پس از آن پُرهنودترین (تاثیرگذارترین) شخص تازه در زندگی من نویسنده «نسیم نیکولاس طالب» بوده که دربارهاش اندکی اینجا نوشتهام: جهانبینیِ زندگی - صفحه 2
آرزوی مرگ؟ نه هرگز. من به یاد ندارم آرزویی کرده باشم، بسیار بچه بودم آرزو میکردم، برای نمونه یادمه 6 سالم بود و زمانیکه یکگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
اسباب بازی به من میدادند از خدا آرزو میکردم تا فردایش زنده باشم تا از اسباب بازی خوشیام را ببرم، سپس میتواند مرا بکشد (:
ولی این روزها نه، از این آرزوپروریها نمیکنم، نه خوش میدهد نه چیز دیگر.
برای برخی (شاید بیشتر ما) آری رو به افزایشی شگرف بوده.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
کیفیت زندگی امروز برای من ایدهآل است و همینجور پذیرفتی اگر که میتوانستیم همیگونه تا ابد یا دستکم چند سدهای نگهش داریم، که انگار نمیتوانیم.
کیفیت زندگی در بیشتر جهان، بویژه در اروپا بالاست و نبود دلواپسیها گوناگون به آدم زمان آسودگی و
تنآسایی و سِگالیدن (اندیشیدن) بیشتری میدهد هر چند که ایدهآل من نیست و رویکرد خواستنی رسیدن به چنین چیزی است: Work-free society
هر چند برای من زندگی نخستینی (بدوی) هم بسیار گیراست و خودم را در آن خوب میبینم، ولی آسایش و آرامش امروز را بی شک میبرگزینم.
بی هیچ درنگی در پاسخ، دانش.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
هنر مزهی زندگی است، ولی دانش مایهی زندگانی.
نه، هرگز!گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
با شرمندگی آری! هرچند اگر آرمانهای نامبرده تنها و تنها برای خودم نباشند (کِی ولی هستند؟).گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
چرا که نه، دین و دانش آشتیپذیر هستند.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
رویکرد من بیشتر زمانها دورافکندن یکباره و همیشگی است، رویکرد برخی salvage کردن است، هرچند خودمم این روزها یک چیزهایی از زرتشتیگری بیرون کشیدهام (:
نه به خود سیاست نمیباورم، چیزی به نام اِسپاش سیاسیِ درست هم به نگرم نداریم. در دموکراسی شما باید بکوشید نگر مردم را داشته باشیدگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
و نگر مردم همیشه باارزش نیست، در فَرهود بیشتر زمانها بیارزش و پادارزشمند است. در تئوکراسی شما همان خودکامگی را دارید که باز بدرد نمیخورد.
رویهمرفته از سیاست دوری میکنم، از دامنهی تواناییهای من بیرونه. نگرش من بیشتر زمانها روی پیریزی
زیرساختارهای سیاسی است، یک ساختار درستی که بی نیاز از دخالت پیوسته و همیشگی من برای راستادهی و راستایابی
خود باشد؛ بگونهای، بدنبال یک ساختار سیاسیام که "پادشکننده" باشد و چه من آنجا باشم چه نباشم کارش را درست دنبال کند.
دموکراسی یک ساختار سِتَپر (ناشکننده) دارد، اگر کسی بد بود میتوان وی را دور پسین دور انداخته و سراغ کس دیگری رفت،
تئوکراسی ساختاری شکننده دارد، اگر تئوکرات بد باشد (مانند ایران) همه بُنمایهها را گُساریده و روزبهروز ناتوانتر میشویم.
اینها برآمده از نگرهی پادشکنندگی باشند: پادشکنندگی - Antifragility
با آن موافقم + با نبود آن مخالف نیستم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
در پرسش 11 (آینده جهان) پاسخ بلندتر و هنبازی دادم.
آینده ایران را نمیتوانم ببینم، ولی آینده جهان را بسیار تاریک میبینم، به گفتهای، همان بیوسش بدترین، اُمیدِش بهترین (expecting the worst, hoping for the best).گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
یک نکتهی دیگری هم اینجا هست، بیشتر مردم زمانیکه به آینده آدمی میاندیشند ما را بهمین ریخت و پیکری که هستیم برای هزارهای
پیش رو میبینند، من هرگز چنین انگارهای در ذهن ندارم. چیزی که من میبینیم، یک تراگذشت (transition) از پیکر امروزین ما به چیزی فراتر و
ابرهومنانه (super-human) است. چیزی که امروز هستیم در برابر چیزیکه نه تنها میتوانیم، که بیگمان خواهیم بود بمانند یک Bootstrapping - WiKi میماند و بس.
برای نمونه در پاسخ نقشهای جنسیتی (پر. 15) من نقشهای جنسیتی امروزین را میپذیرم و کوچکترین سوگیریای هم در گزینشش ندارم، ولی آنچه در ذهنم همیشه از آینده هومنی (آدمی)
میبینیم نه مرد و زن که جانداری دیگر است. شاید جانداری بیجنس (asexual) یا شاید سهجنسه و شاید همین دوجنسه، ولی آن اندازه همسان
که نتوان بسادگی از یکدیگر بازشناختشان.
دیر یا زود با دستیابی به یکی از دو فند نانوتکنولوژی یا ژنتیک، ما برای همیشه از دیسی
(فُرمی) که طبیعت ما را فرگردانده برآسوده میشویم و خواه ناخواه به چیز دیگری میرسیم.
شوربختانه/خوشبختانه نمیتوان آینده هومنی را چندان پیشبینی کرد، ولی پس ذهن من همواره به اندیشه دربارهی آن میگذرد، اینکه سرنوشت
ما چه خواهد بود و برای نمونه آیا زودتر به تکینگی (singularity) میرسیم یا سرانجام ماشینهای هوشمندتر از خودمان میسازیم و نابود میشویم (پیشبینی پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟) یا اینکه میتوانیم در برابر همهی این سختیها یک تنه پیروز بیرون آمده و اینده را از آنِ خودمان کنیم.
پس در اینجا چیزی مانند نقش زن و مرد بسیار پیش پاافتاده مینماید و آری، اگر امروز زنان دوست دارند "زنانه"
رفتار کنند، بکنند، اگر دوست دارند "مردانه" رفتار کنند باز برای من کوچکترین دگرسانیای ندارد و وارونه.
آنچه من بشدت مخالفم زورکردن این نقشگزینی است، بیشتر از همه در چهرهی زورچپانی سرراست آن که نمونه خوبش ایران باشد، چهرههای دیگر آنکه
ناسرراست باشند (تبلیغات، خانوادهها) بدید من پذیرفتنی هستند و هر کس با خواست آزاد خود میتواند بر پاد آموزههای پیرامون رفته و آنچه میخواهد بگزیند.
همه اینها گذرا هستند، در این رهگذر (in-the-mean-time) تا جای شدنی باید در برابر زورچپانیدن نقشها (و باورها) ایستادگی کرد و برای آینده باید بشیوهای سراسر دگرسان اندیشید.
برای ورزش تنها و تنها پیادهروی. هیچ چیز بیشتر از پیادهرویهای دراز و آهسته به من خوشی نمیدهد و هتا تندرست نگهم نمیدارد. پیادهروی بهترین و خوشیآورترین کنشه برای من.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
درباره موسیقی نمیتوانم بیش از اندازه بگویم (-> داده خودینه)، ولی موسقی بی خواننده و در مایههای Trance دوست دارم. Trance دو
سرگاه (قطب) دارد، یکی به سوی Industrial و Progressive Trance میرود، دیگری بسوی House و Pop، من بسوی یکمی میگِرایم.
جدای آن بیشترین خوشی را به من ترسناکترین آهنگها میدهند، آهنگهایی که میتوان خانه را
تاریکانده و با بستن چشمها و خود را به دست نوای آهنگ دادن .. یک گذر وهم برانگیز را سپراند.
در کنار همه اینها آهنگ آن هم ایرانی شاد را بسیار بسیار میپسندم، همینجوری اسپاگتیبختکی نیوشیدن
(گوش دادن) به آواز ایرانی و واژگان پارسی برای من گوشنواز است، بویژه track هایی که بار واژگان پارسیکشان بالا باشد.
موسقیهای دیگر را هم کمابیش همه را میپسندم و گهگاه مینیوشیم، از کلاسیک گرفته تا رپ و پاپ.
ژانر سینمایی نیز فیلمهای وهم برانگیز یا فیلمهایی که پیرامون شخصیتها باشند به من بیشترین خوشی را میدهند.
جدای آن فیلمها و سریالهای دانش-پنداریک (science-fiction) را دوست دارم، پس از آن به خندهدار میرسیم و در پایینِ لیست فیلمهای ایرانی و از آن پایینتر (-) هندی (:
فمینیسم ایدهای پذیرفتنی و دریافتنی است، گرچه نام آنرا نمیپسندم، نامی مانند «برابری» بسیار زیباتر میبود.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
اینروزها سر و سدای فراوانی هم درباره فمینیستهای دوآتشه میشود که چهرهی فمینیسم را ویراندهاند و من با این نگر تا یک اندازهای همسوئم،
هر آینه دشواری همیشگی من با ایدهی برابر زن و مرد در پذیراندن چیزی به نام "پدرسالاری" بوده که آنرا دروغی بیش نمیدانم. پیشتر در اینباره
اینجا بدرازا نوشتهام: آیا زنان براستی میخواستند بیرون رفته و کار کنند؟
مارکسیسم
شوربختانه هرگز در آن باریک نشدهام، ولی نگرههای بسیار گوناگون و سترگی دارد که برای اندیشیدن و کاربُرد بسیار درخور هستند، یکی از آنها همین "مالکیت ابزار فرآوری"
باشد که اگر به خود من بود نمیگُمانم هرگز در زندگیام به آن میرسیدم، ولی مارکس بزیبایی هر چه بیشتر آنرا برای من پیشاندیشیده و آمادهی بررسیی کرده.
conservatism
اگر فَردید همان چیزی است که در آمریکا داریم 95% با آن مخالفم، ولی اگر فردید همان "کُهنگرایی" باشد، آری خودم را یک کُهنگرای ناب میبینم.
چیزهای کهنه آزمون خود را پس دادهاند، این چیزها نو هستند که مایهی نگرانی ما هستند. من آیینها را دوست دارم و نیازی در اینکه یک آیین ببایست
فرنودین (=منطقی) باشد نمیبینم، مگر آنکه فرنودینوار آسیبرسان باشد.
برای نمونه در آیینهای باستانی ایرانیامان داریم که گاهی روزه بگیرید. من این را میپسندم و همواره دنبال میکنم و
دانش ما امروز تازه و کم کم امروز دارد میدریابد که روزه گرفتن و کم خوردن هم سودمند است و چرا. ولی اگر دانش هنوز این را درنیافته بود چه؟
پس از دید برگُزیدگی برای من نخست آیینهای کهن میایند (تا زمانیکه بروشنی آسیبرسان نباشند)، سپس رویکردهای دانشیک و نوتر امروزین —> کهنگرایی
مسیحیت.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
درباره شاخههای پروتستان و کاتولیک و ارتدوکس و .. آن چندان نمیدانم، ولی تا جاییکه به یاد دارم پروتستان از همه کمتر سخت میگیرد و پس همان.
نکته: اگر پاسخ رفتن به "کویری دور افتاده" یا جای دیگری بود بود پاسخها میدگرستند.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
...
نکته 2: یک لیستی درست کردم، سپس ویراستم، سپس بازویراستم و سرانجام دیدم
که کار نمیکند، اگر به من باشد هیچی برنمیدارم چون دیر یا زود همگی خسته کننده میشوند!
بهترین ویژگی من در "خویشتنداریام" است: روراستی و رک بودن با خودم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
واژه خویشتنداری برای من چمی فراتر از "کنترل کردن خود" دارد و دربرگیرنده شناخت هر چه بیشترِ خود میشود.
بدترین ویژگیام در ندیدن بدترین ویژگیام است :4:
من نمیتوانم در خودم ویژگی بدی ببینم، شاید هم چون هر ویژگی بدی که داشتهام را پیشتر درست کردهام.
ویژگیهای بد بسیاری داشتهام، به ترتیب از بسیار بچگیام:
شرمگینی (خجالت): بسیار بچه که بودم از دیگران شرم میکردم و از سخن گفتن پشت تلفن بیزار بودم، جوریکه دستمایهی خنده خانوادهام
میشدم؛ دیرتر انگیزهی راستین شرمگینیام را یافتم (بسادگی: مهند دیدن دیگران، کوچک دیدن خودم) و امروز کمشرمترین یا همان "بیشرمترین" (: کسی که میشناسم خودم هستم.
ترس از ندریافتن (نفهمیدن): بسیار پیشتر اگر چیزی را میخواندم و با یک نگاه آنرا نمیدریافتم از آن بیزار میشدم. امروز اگر چیزی بخوانم و
آنرا نگیرم پس ارزش زمان گذاشتن ندارد، چون پیشتر آموختهام و میروم سراغ یک چیزی که همان اندکی "آزارنده" و نادریافتنی برایم باشد.
...
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
بدترین: کودنی
بهترین: کودنی
میدانم میدانم پارادوکس دارد، ولی یکمی بد است، چون سرنوشت من به دیگران پیوند خورده و کودنیاشان سرانجام
مرا هم نابود میکند. دومی خوب است، چون از کودنی و ناآگاهی دیگران زندگیام خوب میگذرد و میتوانم همیشه با
اندکی اندیشیدن راهکارهایی بیابم که چند میلیون آدم ولمعطل پیش از من رنج اندیشیدناش را به خود ندادهاند.
این روشنه از دیدگاه من بود، از دیدگاه بشریت برای خود بشریت:
بهترین: گوناگونی رویکردها
بدترین: اخلاقیات کوتهاندیشانه
نبود اخلاقیات دوراندیشانه که برآمده از کوتاهی عمر باشد بیشترین نقش در نابودی ما را دارد. زندگی کوتاهه و همه هم از خود زادمانی ندارند و هتا داشته
باشند مهندی ندارد برایشان، پس بشریت میکوشد با بالاترین تندا پیش برود و همین تندای بسیار بالاست که میتواند و پُرگرایند است که مایهی سرنگونیاش شود.
1- جاودانگی مادی را همگانی میکردم:گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
2- هوش بشریت را افزایش میدادم.
3- آنتروپی را کاهشپذیر میکردم (اگر که نباشد).
سددرسد تنها با کسانی که مانند خودم هستند.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
هر آینه از آنجاییکه درباره هر چیزی چیزهایی میدانم و گرایشهای بسیار ورتایی (variant) دارم میتوانم با همه کنار
بیایم، ولی همنشینان همیشگیام کسانی هستند که هرچه بیشتر مانند خودم باشند، که شوربختانه/خوشبختانه کم هستند.
26. آیا اخلاقیات را نسبی میبینید یا مطلق؟گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
سپاس از شما.
بر خود من مهربد جدیدی آشکار میشود که با برخی گمانههای پیشینم پیرامون این شناسه تفاوت دارد.
هموندان دیگر از امروز، به مدت سه روز فرصت دارند که پرسشهای خود را مهربد گرامی بپرسند، و ایشان در صورت تمایل میتواند به آنها پاسخ بدهد. :e420:
مهربد جان این رو به عنوان خواسته خودت ازت میپرسم:
26. آیا اخلاقیات را نسبی میبینید یا مطلق؟
چشم،
اخلاقیات را من 100% کامــگار (absolute، مطلق) میبینم، ولی توانایی پردازش خودمان (یا هر پردازشگر دیگری) را مرزمند میدانم، پس خودبهخود نسبی میشود.
برای دریافت آسانتر، ما هنگام خرید یک خودرو این روزها خودبهخود نسبی میشویم، چون نمیتوانیم همهی ماشینهایی که در سرتاسر جهان ساخته
میشوند را با همه ویژگیهای یگانهاشان ببررسیم، بجایش بهمان خودرو را با آن یکی خودروی دومی و سپس سومی میهمسنجیم و سرانجام یکی را گزیده و میخریم.
هر آینه، اگر توان پردازشیک ما بسیار بالاتر بود، آنگاه میتوانستیم همه خودروهای جهان را با همه ویژگیهای ریز و مِهِاشان همسنجیده و دست به گزینشی کامگــار بزنیم.
اخلاقیات نیز همینگونه است، ما یک کُنش اخلاقی در هر دَم از زمان داریم که نه تنها دامنهی اخلاقیاتاش به روز یا سال نمیرسد، که از امروز تا ابد اخلاقیترین
کُنشی است که میتوان یافت!
بگوییم اگر امروز شما خواستید هنگام ناشتایی در یک کافه میان چایی و قهوه بگزینید، یکی از این دو کُنش "اخلاقیتر" است، اگرکه ما میتوانستیم دامنهی هنایش (تاثیر) ایندو کُنش را در گذر روزها و هزارهها و میلیونها و سرانجام تریلیونها سال آینده پردازش کنیم؛ برای نمونه اگر شما قهوه را بخرید، به سود
یک کمپانی که قهوهها را از برزیل واردات میکند شده و این کمپانی اگر امروز شما این قهوه را نمیخریدید ده سال دیگر ورشکست میشد، ولی اکنون که دیگر ورشکست نمیشود
پس بیست سال دیگر مایهی آسیبرسانی بزرگی به مردم بومی برزیل میشود، اگر بومیان برزیل بیست سال دیگر این آسیب را نمیدیدند بجایش بَهمان کار را میکردند و همینجور ad infinitum.
چنین چیزی را در نگرهی آشوب - که پیوند چندانی به آشوب هم ندارد - یا همان Chaos theory - WiKi داریم.
ولی از آنجاییکه پردازش چنین چیزی نه تنها از دامنهی تواناییها ما، که به گمان بسیار بالا از دامنهی توانایی هر جاندار
زندهای که هرگز زیسته و خواهد زیست فراتر بوده، پس اخلاقیات ما به چیزها سادهتر، ولی پیشبینیپذیر کوتاه میشوند.
طبیعت ما را به یافتیکها (heuristics، قانونهای سرانگشتی) گوناگونی سازوبرگ داده که با پس دادن آزمون خود در روند گزینش طبیعی، "بهینترین"
کُنش در "بیشتر زمانها" هستند، ولی ما نمیتوانیم بآسانی همانها را با خردگرایی دربیاوریم، چون پردازش سرراست آنها سخت است (ولی آماروارِ آن براهِ گزینش طبیعی آسان).
این یافتیکها در اندیشهی ما نهادینه شدهاند و برای نمونه در اینکه اگر یک قطار از کنترل بیرون رفته بود و میتوانستیم به آن 2 راستا بدهیم:
راه یکم: به مرگ 100 کس میانجامید.
راه دوم: به مرگ 50 کس میانجامید.
با خردگرایی و خودآگاهانه میدانیم راه دوم اخلاقیتر است، اکنون اگر پرسش دیگری مانند:
راه سوم: یک آدم چاق کنار دستمان را هل داده و قطار هیچکس را نکشت
داشتیم، اینجا دیگر بیشتر ما با اخلاقیات یافتیکی میاندیشیم و میدانیم که چنین کُنشی اخلاقی نیست، گرچه "خردگرایی خام"
ما بگوید که جان یک آدم چاق در برابر 50 آدم زنده ارزش کمتری دارد. چرایی این دانایی در پیچیدگی پردازش اخلاقیات کنش است و طبیعت
در روند گزینش طبیعی ما در آورده که فدا کردن دیگران بچنین شیوهای "کمابیش هرگز" اخلاقی نیست —> یافتیک / قانون سرانگشتی
شاید نااخلاقی باشد، ولی زبانزد زیبای «آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران مپسند» همیشهی همیشه مانند هر زبانزد دیگری درست نیست.
نخست اینکه ما یک دگرسانی میان "پسندیدن" و "پذیرفتن" داریم، بگوییم من میتوانم نوشیدن چای هنگام ناشتایی (صبحانه) را نپسندم، ولی آنرا بآسانی بپذیرم:
پذیرش و پسندش همبستگی دارند، ولی وابستگی ندارند: ما گاهی چیزهایی که نمیپسندم
را نمیپذیریم (= کشتار، دزدی، ..)، گاهی نمیپسندیم ولی میپذیریم (ننوشیدن چای هنگام ناشتا، همجنسگرایی، ..).
در اینجا پرسشها این بودند:
پیک آغازین از سوی Ouroboros
12. آیا حاضر هستید برای تحقق آرمانهای خود جانتان را به خطر بیاندازید؟
نه، هرگز!
گفتآورد پیک آغازین از سوی Ouroboros
13. آیا حاضر هستید برای تحقق آرمانهای خود جان دیگران را به خطر بیاندازید؟
با شرمندگی آری! هرچند اگر آرمانهای نامبرده تنها و تنها برای خودم نباشند (کِی ولی هستند؟).
پس بترتیب:
من نوشیدن چای هنگام ناشتا را برای خود میپذیرم و نمیپسندم ، ولی برای دیگران میپذیرم (و پسند و ناپسند ندارم).
من خودکشی را برای خودم میپذیرم و نمیپسندم، ولی برای دیگران میپذیرم و نمیپسندم.
من جان دادن در راه آرمانها را برای خودم نمیپذیرم و نمیپسندم، ولی برای دیگران میپذیرم، ولی [بیشتر زمانها] نمیپسندم.
گزاره سوم میتواند نااخلاقی باشد یا نباشد درست نمیدانم، ولی چیزی که در ذهن من
هنگام پاسخ دادن بود، با یک همانندی با اینکه دوست من میخواهد خودکشی کند، چه میکنم این بود:
1- نخست میکوشم دوستم را به زندگی امیدوار کرده و خودکشیای که برای او نمیپسندم را متنفی کنم.
2- اگر دوستم پذیرفت که هیچ، اگر نه:
3- گرچه کار او را نمیپسندم، ولی چون هر کس را آزاد در زندگی میدانم و خودکشی را حق هر آدمی میدانم (میپذیرم)،
پس بجایش میکوشم به او کمک کنم تا هومرگی (humarg=euthanasia، مرگ آسان و بیدرد) خوب داشته باشد.
اکنون در نمونه جان دادن و فداکاری خود در راه آرمانهای زندگی، آنچه من میبینم اینه:
1- میکوشم به دیگران بگویم که جان دادن در راه آرمانها ارزش ندارد.
2- نمیکوشم دیگران را به جان دادن در راه آرمانهایشان تشویق کنم.
3- اکنون اگر کسی هنوز میخواست در راه آرمانهایش جان بدهد، از آنجاییکه چنین رفتاری را ناچاروار میپذیرم (و گاه ناچار بایسته میبینم، و در یک شرایط
بسیار ویژهای شاید خودم هم اینکار را بکنم) پس بجایش میکوشم این جان دادن در راهی درست و سودمند برای بشریت هزینه شود.
اینجا من رویکردهای "عملی" و "نگرهای (اخلاقیات ناب)" را با یکدیگر آمیخته شده آوردم.
با سپاس از همه دوستان، من دیگر جای خودم را به دیگر هموندان میدهم (:
دو روز دیگه باید باشی هنوز مهربد جان...به این زودی که نمیتونی بری!! قانون برای همه هست:e105:
خوب تا مهربد در نرفته منم سوالا رو بپرسم :4:
بازیگران و گروه های کمدی مورد علاقت کی هستند؟
درباره سیاست interventionism (فارسیش گمانم بشود مداخله جویی)چه نظری داری؟
از غذاهای ایرانی چه دوست داری؟
اینها باشد تا ببینم چه چیزی بذهنم میرسد !!
عجبیه...یعنی این همه آدم هیچ کدوم هیچ سوالی از مهربد ندارن؟
سوال و جواب کردن با مهربد خیلی سخته واسه من
هزار تا فاکتور فوق امنیتی رو باید در نظر بگیری
بعدشم یک طوماری بهت جواب میده که دقیقا به غلط کردن میفتی:e404:
به نام علم
رفیق با عرض بهترینها
با کمونیسم فلسفی موافقی یا مخالف
کاپیتالیسم خوبه یا بد ؟
با جهان وطنی کمونیسم موافقی یا خیر ؟
نظرت راجهع به استالین چیه؟
پوزش که سوالاتم چپی بود از من بیشتر از این انتظار نمیره
ما پرسشی نداریم :e00e:
من تا الان فکر میکردم تایمی که امیر مقرر کرده بود تموم نشده:e414:
مهربد جان این فلسفه ی احساس و عقل لعنتی رو برای من باز کن....
فکر نمیکنی زیادی منطقی بودن گاهی حال ادم رو بهم میزنه....
در مورد ترکیبات زیر چه نظری داری؟
-میهن دوست نژاد پرست
-مذهبی متعصب
-ادیب بد دهن
-حقیقت محض
-سودگروی عدالت
-تمدن اسلامی
چی شد دفترچه متولد شد؟(منظورم اینه که محدودیت ها باعث شدن یا انگیزه های دیگه در پس ماجرا بوده:)
با کدوم یک از بچه ها ی انجمن احساس همفکری بیشتری میکنی؟
آنچنان که مینمایی هستی؟
نظرت در مورد دخترای انجمن چیه؟
آقا تر زدن تو بساط ما.به نظرت یه شوهر پولدار کنم بهتر نیست؟
اصلا علم بهتره یا ثروت؟
مهربد تا حالا نماز خوندی؟:e057:
...
کلی سوال دارم خوابم میاد.مدیونی زود بری
اگر بنا باشد که میان تنکامگی، و سرسپردگی به یک زن* تا
فـرجام زندگانیتان ، یکی را بــرگزینید ؛ گــزینش شما کــدام
خواهد بود ؟
* طبیعتاً کسی که به سختی دلبستهاش میباشید !
تـنکـامــگـی = بی بند و باری جنسی
سرسپردگی = تعهد
مهربد جان میبینید که دوستان پرسشهای زیادی دارند، شما بجز امروز(به وقت اروپا!)، فردا را هم فرصت دارید که به پرسشها پاسخ بدهید.
با این وجود اگر خسته شدهاید میتوانید هر زمان خواستید از روی صندلی برخیزید.
۱. از چی میترسی؟
۲. یه هواپیما داریم با ۱۰۰ سرنشین که توش یه بمب هست که ۱۰ دقیقه دیگه میپُکَد! ( پارسیه منفجره دیگه :)) ) میشه و یک کارشناس ِ بیکنشکردنِ بمب هم در هواپیماست و نمیتواند با کمکِ همکارانش که روی زمین هستند، بمب را از کار بیاندازد یا هتا آن را از هواپیما بیرون بیاندازد!
اکنون پلیس بمبگذار را یافته و او هم گردن گرفته و سند و مدرک هم بهاندازه کافی یافتهاند.
ولی بمبگذار رمز بمب را نمیگوید!
بنگر تو در چنین جایگاهی باید چه کرد؟
هیچ نکنیم؟
او را شکنجه دهیم؟
در این ۱۰ دقیقه با او از ارزشهای انسانی و خوبی ها و اخلاقیات سخن بگوییم؟
یا...
۳. خورشت کرفس دوست داری؟
۴. دروغگوی خوبی هستی؟
۵. دیگران به جکهایی که میگویی میخندند؟
۶. یادمانی داری که با یادآوری آن شرمگین و سرخ شوی؟ ( اگر دادینه خودینه است تنها بلی/خیر )
۷. از زمانی که کودک بودی، پیشامدهای تلخ زیادی بیاد داری؟
۸. ورزشکار هستی؟
۹. پنج واژه میگم نخستین چیزی که به ذهنت میاد رو بنویس:
شلغم
کزاز
گراز
رپ
زیزیگولو
۱۰. چه پیشهای رو برای همبود از همه سودمندتر میدونی؟
من چند ساعته دارم مینویسم، بیجا کردم :e108:
بازیگرهای چندانی به یاد ندارم راسل جان، ولی اینها را همیشه دوست دارم:
Joseph Gordon-Levitt - IMDb
Milla Jovovich - IMDb
Johnny Depp - IMDb
Emily Blunt - IMDb
John Malkovich - IMDb
Simon Baker - IMDb
...
گروههای کُمدی مانند خودت Monty Python را بس میپسندم،
جدای آن از channel های youtube چندتایی را بسیار دوست دارم و دنبال میکنم که داده شخصی میشوند بگویم.
با سیاست پادرمیانی (این واژهاش به نگرم بهتره) بریختی که امروز انجام میشود 100% مخالفم. رویهمرفته پادرمیانی در سیستمهایی بپچیدگی
سیاست و اقتصاد و .. سخت تا ناشدنی است و باید تا جای شدنی از آن دوری کرد، بجای آن بایستی تنها یک پادرمیانیای پایهای کرده و سیستمها
را خودسالار و "پادشکننده" نمود: هر سیستم بایستی واباژیده (distributed) و از بخشهای کوچکتر و بومیک (local) ساخته شده باشد.
بجای پادرمیانی در فرایند درونی سیستمها، بایستی زیرساختار آنها را بمانند بالا درآورده و گذاشت که خود سیستم با خورد و بازخورد درونی (feed-back) راستادهی کند.
برای نمونه، اگر ایران بسوی تروریسم و ساخت بمب اتم میرود، آمریکا نباید با پادرمیانی در خود فرایندها به جنگ آمده و
دولت را برانداخته و یک دولت نو جایگزین کند، بجای آن باید تا جاییکه میتواند با فشار بیرونی سیستم را وادار به گزینش و
ویرایش پیوستهی خودکند و بکوشد سیستم با خودسالاری در راستای درست و فرنودین پیش برود: فشارآوردن برای دموکرات شدن ایران
بترتیب دوست داشتن (:
عدسی
عدس پلو
حلیم
کله پاچه
...
از خوراکهای که آمیخته شده با چیزهای شیرین، ترش، تند یا هر چیز ویژهی دیگر باشند بیزارم، دربرگیرندهی:
قیمه (بیشتر آمیخته با حسین :21: )
شیرین پلو
زرشک پلو
..
اگر تعریف کمونیسم را این بگیریم:
Communism (from Latin communis - common, universal) is a revolutionary socialist movement to create a classless, moneyless and stateless social order structured upon common ownership of the means of production, as well as a social, political and economic ideology that aims at the establishment of this social order.
که همان برپایی ِ هـَـمبودی (جامعهای) بیرسته، بیپول و بیدولت بهمراه هنبازش در مالکیت ابزار فرآوری باشد، آری تا اینجا را
بسیار میپسندم و همسوام، ولی درباره راههای رسیدن و پیشنهادی به آن چندان آگاهی ندارم که بخواهم نگری داشته باشم.
رویهمرفته بدید من پیادهساختن کمونیسم شُـدنی است، ولی آنچنان مهندی (اهمیت) ندارد. خواستنیترین همبود برای من همبودی است که در
آن فرایند کار کردن برچیده شده باشد: Work-free society
اگر نیک بنگریم، در جهان امروز مانند بیشتر سیستمهای دیگر، 10% مردم 90% کارها را میانجامند و این نود درسد، تنها در پندار خودشان کارگر هستند.
فرنودینترین و خواستنیترین رویکرد آنی است که این کارهای ده درسد را که کمابیش همه آنها را ماشینهای دستساز امروزینامان از
پس انجامشان برمیآیند را شناخته و ماشینیزه نموده و آدمی را برای یکبار و همیشه کار و تکاپو در راستای فرازیستاش آزاد کنیم.
فرآیند کار کردن در آدمی دستکم از چند ده هزار سال پیش و با روی آوردن به گوشتخواری رو به کاهش بوده، زمانیکه برای گیاهخواری و گوارش و .. بوده را یک آدم
با چند ساعت کار در روز و شکار یک جانور بآسانی برآورده میکرده و زمان آزاد بسیاری برای اندیشیدن و همنشینی و
آیینسازیهای گوناگون برای خود داشته، این فرایند بتازگی و با واگشت صنعتی (انقلاب) وارونیده و نیاز به باز-راستادهی دارد.
این حس "خویشکاری (وظیفهشناسی)" در کار کردن یا همان Work ethic - WiKi مانند یک آفت بتازگی از نو دامنگیر شده - پیشتر گاه کار ارزش بوده، گاه نبوده - و امروز کار بریخت یک ارزش سِپنتا (مقدس) درآمده که نگرهای نادرست است:
بدید من اگر هم بخواهیم کمونیسم را پیادهسازی کنیم، میبایستی نگرش نخستمان روی همین زدایش «بایایی کار» در برآوردن نیازهای زندگی باشد.
و اینکه نه،
مرو کار مکن بپرس چیست کار - که سرمایهی جاودانی نیست کار
سرمایهداری یا کپیتالیسم برای پیشرفت تُـند بسیار خوب و کارآمده، ولی این را به بهای زیر پا له کردن بخش گستردهای از مردمگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی shilla
بدست میاورد که بیاندازه بده: بدید من هر کسیکه گرایشهای هومندوستانه (humanitarian) داشته باشد، این پیشرفت سرمایهداری را ناخواستنی و بد میبیند.
تا زمانیکه «نزدیکی فیزیکی» در بهرهمندی از آسایشهای زندگی نقش دارد نه، نمیتوان یک مهادگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی shilla
فیزیکی (نزدیکی همسایه و هممیهن) را چون ایدئولوژی ما نپسندیده و میخواهد بجهانیکد (جهانیسازی کند) بباید پذیرفت:
مفهوم میهن دوستی و patriotism
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
زندگینامهاش را شوربختانه نخواندهام شیلا جان (:
فلسفه احساس و فرنود چیز ویژهای ندارد ایرانبانو جان.
به نظر شما منطقی بودن یعنی چه؟ - هم اندیشی - هم میهن
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
چکیده سخن بالا، احساس همان اندیشهی پیشپردازش شده است که کارش راستادهی به کُنشهای ما در زندگی است.
خردگرایی خام (naïve rationalism) میکوشد فاکتور احساس را از اندیشیدن بیرون بکشد که کاری
نابخردانه و نشدنی است، بی احساس ما نمیتوانیم از پس کوچکترین کارهای زندگی بربیاییم!
نکته تنها در این است که احساس یک ابزار است، و مانند هر ابزار دیگری لغزشپذیری دارد.
خرد آدمی فرایندی بسیار دقیق دارد، ولی این دقت را به بهای زمانبری و کند بودن خود بدست میاورد.
اکنون فلسفه سازش میان فرنود (منطق) و احساس تنها میشود اینکه بدانیم کجا باید احساسهایمان را فروپیچیده (override) و به فرنود
روی بیاوریم: همه کارهای زندگی را پیشانگاشت با احساس میانجامیم، جاییکه براستی نیاز بود از فرنود و خرد بهره میگیریم.
پس بگوییم هنگام ناشتایی هرگز به سخنان بیخود که این خوراک کالری کمتر و بیشتری و .. دارد نباید
گوش داده، بجایش باید نگریست که احساس درونیامان به چه چیزی میگراید و همان را بخوریم.
به احساس دلزدگی (boredom) باید مانند ساعتی بیولوژیکی نگریست که اگر یک کار
اندکی بسوی خستهکنندگی رفت درجا از آن دست کشیده و به کار دیگری بپردازیم.
هنگام همسرگزینی (ازدواج) نباید با فرنود اندیشید! بایستی نخست با احساس دیگری را سنجیده و دید که آیا
تنمان میخواهد با او برای همیشه همآغوش باشد و آیا درونمان میخواهیم با او تا همیشه همسخن باشیم یا نه، سپس باید
با فرنود نگریسته و دید که آیا این همسرگزینی براستی کار خواهد کرد؟ آیا پول بسنده برای زندگی هست؟ آیا بچهدار شدنی در کار خواهد بود؟
احساس = برگزینندهی درونمان (برگیزننده = ترجیح دهنده)
فرنود = راستادهِ درونمان: ابزار بازنگری و لغشگیری کُنشهایمان
میهندوست نژادپرست نداریم، ولی میهنپرست نژادپرست چرا.
اینجا پیشتر سر دگرسانی واژه با دوستمان David Hume گفتگو کردهایم که اندکی شاکی شده بود (:
مفهوم میهن دوستی و patriotism
همبستگی بسیار بالایی دارند، شاید 100%.
"دیندار" با سوگیری (تعصب) همبستگی کمتری دارد، ولی "مذهبی" بخودی به خود روی سوگیری تاکید میکند.
فراوان داریم، بددهنی در دست یک ادیب ابزاری است خواستنی، نمونهی خوب آن Mark Twain.
حقیقت = فرهود
واقعیت = فربود
فرهود ناب نداریم، فرهود یا همان حقیقت در تعریف میشود برداشت ما از فربود و جهان بیرونی، برداشت ما در بهترین ریخت
خود "یک برداشت" است و از روی مرزمند سیستمهای فیزیکی (کوانتومیک) ما نمیتوانیم برداشتی ناب و آینهسان از جهانمان داشته باشیم.
سود گروی عدالت، یا سودگری دادگرانه (عادلانه)؟
هر دو شدنی هستند، هیچ تراکنشی (transaction) بدید من 100% دادگرانه نیست، ولی پایاپای نمونهی خوبی است که
بیشتر زمانها هر دو سوی تراکنش از گَهولشِ (exchange) خود خوشنود هستند و آنرا دادگرانه میبینند: 99.9999% دادگرانه (:
نداریم، بیخود است.
اسلام بیشتر یک ویرانندهی شهرمندی بوده تا گسترانندهاش!
من بنیادگذار اینجا نیستم، یکی از دوستان هستند که شاید یک سالی میشود چیزی نمینویسد:
رونق دادن به تارنمای دفترچه - صفحه 2
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
با هموند تازهامان undead_knight بیشترین نزدیکی شیوه اندیشیدن را حس میکنم.
درباره خود اندیشهها که کمابیش همگی یکسو و همنگر هستیم، در بیشتر چیزها (:
شخصیت بیرونی من با اینجا یکسان نیست، ولی همسانیهای فراوانی دارند.
نمونه بیرون از اینجا کسی از گرایش من به پارسیک آگاهی ندارد، اینجا بجایش بخش گستردهای از سخنان من پیرامون زبان و زبانشناسی میروند.
دوستان بسیار نزدیکم ولی میاندیشم مرا همینجوری که اینجا هستم میبینند.
تودارترین: Fiona؛ به نگر شوخ و باهوش میاید، ولی همزمان بسیار درونگرا و کنارهگیر
باهوشترین: Angela؛ بسیار کم مینویسد، ولی در نوشتههایش یک هوشمندی ویژهای میبینم.
زیباترین: Alice؛ این اندازه که در سخن و کردار و گفتار و .. وسواس و فرزامگرایی دارد کهـ...
هنجارترین: Shirin؛ این روزها چیزی نمینویسد، ولی هر چند ماه یکبار آمده یک سر به همه ما گیر داده و میرود :4:
نازترین: yasy؛ یک فرشته کوچکِ ناز، که بی اندازه آرام و اندکی شکننده کار خودش را دنبال میکند.
بانوترین: iranbanoo (همان خانمترین)؛ من هر جا هستی حس میکنم که داری با چشمی زنانه مینگری و تک تک واژگان دیگران را میواکاوی (analyze) که مبادا کوچکترین سخنی در دورترین گُسترایی (dimension) بر پاد زنان، این باشندگان دوست داشتنی گفته شده باشد! (;;
خوشگلترین: nirvana؛ نه .. شوخی کردم ... این را پیشتر دادیم تقلب میشود، پس،
خودکامهترین: nirvana؛ از هر ابزاری برای خوشی بردن سود میبرد، در کنار تنآسایی ویژهاش و کمی هم زودرنج!
آزادترین: mahtab71؛ آزادترین میپذیرم که بخوبی مهتاب گرامی را نمیستاید، ولی در اندیشهورزیاش بسیار آزاد و روشناندیش است، تنها گاهی بیش از اندازه احساساتی میشود.
خوشنامترین: Miss.Sheyda؛ من این پیشوند miss را میپسندم، شِیدا هم نام بسیار برانگیزاننده و زیبایی است ..
گیرترین: viviyan؛ دیگر ببخشید ویوین جان میدانم گیر اینجا چیز چندانی نمیگوید، ولی (:
...
از آنجاییکه بانوان را میشناسم میدانم هیچکدام از ترینی که به ایشان دادهام خشنود نخواهد بود و خودشان را در اینکه چرا این
ترین را آن یکی گرفت چرا همه ترینها را من نگرفتم و .. آزار خواهند داد، همینجا میگویم که تنها برداشتهای "سطحی"،
"نادرست"، "بدسِگالانه" و دیگر من هستند و اینکه بیخود به یکدیگر رشک نورزیده و پرخاش (اعتراض) نکنید! (:
هر دو ابزاری برای رسیدن به آسایش در زندگی هستند، پول یک خردهای بهتره،
چون از پول آسانتر میشود به دانش رسید، ولی راه رسیدن از دانش به پول دشوارتره.
نه هرگز نخواندهام! (:
به یاد دارم یک روز در مدرسه زوری میخواستند بچهها را وادار به نماز کنند،
که با چند تا از دوستان فاب درس پرورشی را پیچانده و فوتبال دستی خوبی زدیم :4:
:e058:
پیشبینی کردن، هتا پیشبینی کردن خودمان کار ایرنگپذیری است.
تنکـامگی رویهمرفته برای من آنچنان گیرایی ندارد، جدا از ریسک گرفتن بیماریهای گوناگون گُنیک (STD's) که
نخستین دشواری آن باشند، همخوابگی سُهشمندانه بس خوشیآورتر از همخوابگی بیسهش و one-night-stand
است، سرسپردگی و دلسپردن هم دستگم در نگاهی آرزوپروانه خواستنی هستند، هر چند که دست نیافتنی به چشم بیایند.
تـاکنون در زندگیام دو بار پنداشتهام که همان نیمهی گمشدهی خودم را یافتهام، ولی در هر دو بار سرانجام
دیرتر برایم روشن شده که تینابی بیش نبوده و یکبار دیگر گرایش به خودفریبی درونیام بر من پیروز شده!
هر آینه، تا آنجاییکه پژوهشهای وابسته به شیفتگی را دنبال کردهام، انگار یک
درسد ناچیزی (کمتر از 0.01%) زنان و مردان به شیفتگی و شیدایی جاویدان میرسند.
پس در فرجامیابی، آری، سرسپردگی و پرستش جاودانهی دختری که شیفتهاش باشم
را به تنکامگی میبرگزینم... ولی همزمان به آن نمیباورم و نمیاندیشم هرگز به آن دست یابم.
با پوزش برای پیچاندن این پرسش، من یک راهکار نو و پیشبُردین (pragmatic) برای این دشواری پیشنهاد میکنم.
نخست یک دستگاه EEG به سر تروریست میبندیم:
سپس آمایشهای شایند (possible combinations) از گذرواژه خنثیسازی بمب را به وی نشان داده و با واکاوی
الگوی آژنگهای (موجها) مغزیاش گذرواژه را بکامیابی بیرون کشیده و بمب را با پیروزی هر چه بیشتر خنثی میکنیم، FTW (:
نوشتار تکنیکی کار را هم برای آگاهیِ بیشتر آپلود کردم.
نه، رویهمرفته با خورشت و بیشتر خوراکهای درآمیخته میانهی خوبی ندارم، خوردنی را جدا جدا و دور از هم دوست دارم.
با شرمندگی آری (:
من با ابزارهای دروغسنج هم بازی کردهام و میتوانم بآسانی فریبشان بدهم.
نه جوک کمتر میگویم و اصلا به یادم نمیماند بیشتر زمانها، ولی در خنداندن دیگران با داستانپردازی و راههای دیگر خوبم.
نه.
هر چه اندیشیدیم چیزی به یادم نیامد، هنگام رویداد یک چیزی شاید شرمگین شوم، ولی دیرتر با بازیادآوریاش شرمگینیای در کار نیست.
ویرهای احساسی من بسیار کم هستند، در یادآوری fact ها و بویژه سخنان و هتا ترتیب گفتن و چگونگی
گفتن و شنیدن آنها بسیار خوبم، ولی در یادآوری سهشهایم نه، مگر آنکه رویداد براستی ویژه بوده باشد.
در زمان خودشان تلخ بوده باشند آری، ولی دیر یا زود همگی را بازاندیشیده و از تلخی در آوردهام.
نه، و نه، ورزشکاران را هم دوست ندارم، بیزار هم نیستم! (:
ورزش کردن بریخت پیشهای (professional) را دوست ندارم، به نگرم کار بیهودهای میاید؛ ولی ورزش در راستای تندرستی را سراسر میپسندم.
شلغم: مزهی تلخ
کزاز: خاک و سگ
گراز: شاخ!
رپ: snoop dogg
زیزیگولو: لوس و بیمزه؛ دوست نداشتم، با این همه بچگی گاهی از سر بیکاری میدیدم.
ژنتیک.
از مهربد گرامی جهت پاسخگویی به سوالات مطروحه و زمانی که برای آنها قرار داد بیاندازه سپاسگزاریم، :e032:
ارسال پیام دیگر در این جستار میسر نخواهد بود. اگر مطلبی پیرامون سوال/جوابها به نظرتان میرسد، میتوانید آنرا در کافه، پاتوق یا حتی جستاری جدید مطرح بکنید.