ستایش بزرگ خدای (اسپاگتی) را که بندگی اش شوندِ نزدیکیست و سپاساندرش فزونگر روزی
پارسی شده ی "منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت"
از دیباچه گلستان سعدی
نمایش نسخه قابل چاپ
ستایش بزرگ خدای (اسپاگتی) را که بندگی اش شوندِ نزدیکیست و سپاساندرش فزونگر روزی
پارسی شده ی "منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت"
از دیباچه گلستان سعدی
زهی خیال باطل ->
زهی = بسی
خیال = پندار
باطل = پوچ
بسی پندار بوچ
***
چو دانی و پرسی خطاست ->
خطا = ایرنگ (irang)، بیجا، آشکوخ
بیجاست گر دانی و پرسی.
پیشنهاد؟
***
از این ستون به آن ستون فرج است ->
فرج = گشایش، گشادگی، رخنه
از این ستون به آن ستون گشایش است.
***
ضرب المثل، کلید اندیشه است ->
ضرب المثل = زبانزد
زبانزد کلید اندیشه است.
***
ضرر به موقع بهتر از منفعت بی موقع است! ->
ضرر = زیان
به موقع = بجا، بهنگام، بگاه
منفعت = سود، نابگاه
بی موقع = نابجا
زیان بجا بهتر از سود نابجاست / زیان بجا به از سود نابجا!
زیان بگاه به از سود نابگاه
***
سحر خیز باش تا کامروا باشی ->
سحر = پِگاه، بامداد
پگاه خیز باش تا کامروا شوی.
***
سلام گرگ بی طمع نیست! ->
سلام = درود، روزخوش
طمع = آز، چشمداشت
درودِ گرگ بی آز نیست!
ترزبانت که بس زیبا بود، من هم یک آزمونی میزنم :e402:
منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت ->
منت = سپاس
عزّوجل = ارجمند و بزرگ / -گار = بزرگی / زاب بزرگانگاری (صفت مبالغه)
طاعت = پیروی
موجب = مایه
قربت = نزدیکی / خویشی
شکر = سپاس
مزید = فزونگر
نعمت = روزی
سپاس خداوندگارا که پیرویاش مایهی خویشی است و سپاس اندرش فزونگر روزی
سپاس خداوندگارا که پیرویاش مایهی نزدیکیست و سپاس اندرش فزونگر روزی
نابرده رنج گنج فراهم نمیشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
پارسیکیده ی "نابرده رنج گنج میسر نمیشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد"
----------------------------------------------------------------------------------------------------
آدم دروغگو کم حافظه است.
حافظه: یاد-یادآوری-ویر
آدم هم که پارسی نیست گویا
یک پرسش: دروغ یا دروگ؟ از دوستی شنیدم که در آغاز دروگ بوده و سپس به "دروغ" دگرگون گشته، درست است؟
بهترین پارسیکیده ای که به ذهن میرسد:
(زدودن"آدم")+دروغگو کم یاد است
که شوربختانه برای زبانزد شدن زیبایی ندارد(خوب تو دهان نمیچرخد) مگر اینکه واژه بهتری برای جایگزین کردن با "حافظه" بدانید، کسی هست که بداند؟
سپاس اندرش ؛ نه سپاساندرش ! هرآینه درست ترش نیز «به سپاس اندرش» می باشد ؛
چون چامه سرای هنرمند ما در اینجا از دو فزونواژه برای یک متمم ( به و اندر ) سود برده که در
فربود فزونواژه ی دوم برای بزرگنمایی هرچه بیشتر هست ؛
سپاس خدای را که بندگی اش مایه ی نزدیکی است و به سپاس اندرش فزونگر روزی !
لَئِن شَکرتُم لَازیدَنَّکُم ...
چه دردسری ! (:
«آدم» کوتاهواره ی «ایودامن» می باشد که ریشه ی اوستایی دارد !
دوپاد دروغگو، کم یادانبار است ؛
یا آدم دروغگو کم یادمان است !
--
جدای این چکامه ها را پارسی سازی کنید ؛ همه ی نغمه ی ادبیک
چامه ها در آرایه های ساختاری شان نهفته است !
بی گمان شما نمی توانید واج آرایی و ترصیع و جناس و ... را در پارسی
سازی ِ چامه ها نگاه دارید ؛
آدم = هومن (هومنش)، مانند دشمن (دُژمنش)
دروغ = دروغ و دروگ و .. یکی هستند، نیازی به بازآوری دروگ نیست.
حافظه = vir، یاد
هرچند در زبانزد بالا میشود بخش "آدم" را هم انداخت، هر آینه:
آدم دروغگو کم حافظه است ->
دروغگو کم یاد است.
هومنِ دروغگو پریشان یاد است.
هومنِ دروغگو پریشان ویر است.
هومنِ دروغگو یادپریش است -> دروغگو یادپریش است.
یک نکته ای به ذهنم رسید مهربدگفتآورد:
دروغ =دروغو دروگ و .. یکی هستند، نیازی به بازآوری دروگ نیست.
وقتی بخوایم بگیم "دروگگو"، "گ" اولی رو باید ساکن(پارسی=؟) کنیم درسته؟ ساکن که توی پارسی نیست نه؟
بجاش میشه گفت:
دروگزن
مانند لافزن
یا دروگ زدن
مانند لاف زدن؟
هر دوی دروگگو و دروگزن میشوند، ولی پافشاری روی دروگ برای چیست samking جان؟
ساکن یا بیسدا چرا نیست، نمونه خوب «رویکرد». در اینجا "ی" را که نمیخوانیم، یا رگبار، با گ بیسدا، یا رُکگو.
دروگگو بیگمان توی دهان نمیچرخد. در پارسیک ما "غ" را داشتهایم و در کنارش، همه واژگان در گذر زمان ساییده میشوند:
هخشسپ -> شب
دروگ -> دروغ
ماتک -> ماده
شمارگ -> شماره
سندوگ -> سندوغ
اژدهاگ -> اژدها
برخی جاها میتوان از هر دو سود برد، مانند دروگ و آنرا برای چیزهای دیگری بجز دروغ هم بکار برد اگر نیاز بود.
برخی جاها ولی بازآوری سداها بایسته است، مانند "سفارش" که بی برو برگرد باید "سپارش" خواند:
سپردن -> سپار
سپارِش
آدم
-----------و
(= بشر، انسان) این واژه عبری است و پارسی آن اینهاست:
پومان، جانتو jãntu (سنسکریت)
مانوشیا (سنسکریت)
آدم
(= نخستین انسان) این واژه عبری است و پارسی آن اینهاست:
مَشیگ (پهلوی)
مَنوژا (سنسکریت: مَنوجَ)
لغتنامه دهخدا
------------------
اینهم در ویکی پدیا نوشته شده بود:
به زبان عبری، «آدم» به معنای خاک و زمین است. اگرچه برخی ریشهٔ این واژه را در زبانهای سامی میدانند، ولی به باور برخی پژوهشگران این کلمه شکل تغییر یافتهٔ واژهٔ «اوتامای» در زبان سانسکریت (از زبانهای هندواروپایی) به معنای «انسان» است. برخی نیز آن را برگرفته از واژهٔ هندواروپایی «اتم» میدانند.
و
سانسکریت از خانواده زبان های هندو و ایرانی و آرین است . نزدیکترین زبان به آن زبان پارسی باستان و زبان اوستایی است . ریگ ودا قدیمی ترین متنی است که از سانسکریت باقی مانده است
-------
من خودم چیزی که از اوستا مونده رو نخوندم ولی میدونم که نخستین نمونه هومن توی اوستا گیومرث بوده.
پرسش برام پیش اومد که "ایودامن" کی بوده؟و چرا آدم که در دین های سامی نخستین هومن شناسانده شده، باید ریشه اوستایی داشته باشد و پارسی باشد؟
به دید من همان «هومن» که یک اندازهای نیز همهگیر و پذیرفته شده را برداریم بهتره، بویژه اینکه
با جهانبینی و فلسفه ایرانی که هومنی (بشریت) را به خودی خود نیک میبیند نیز سازگار است.
در این نگاه، هومن کسی است که هومنش یا منش (شخصیت، کردار) نیک دارد و سرشتینوار به پاکی میگِراید.
یک نزدیکی آواییک نه چندان بد هم با human خواهیم داشت، هر چند که دو واژه از ریشههای گوناگون باشند.
نه ؛ استوره ی آدم که تنها در نژاد سامی روا نداشته ؛ استوره های کهن
دیگری نیز داستانهای همسانی دارند ؛ ایودامن در اوستا نخستین آفریده
بوده است ؛
آری ؛ درباره ی واژه ی "آدم" گمانه زنی بسیار است ! برخی زبان شناسان
ریشه ی آن را از اوستا میدانند ؛ برخی هم نه ! واژه شناسی روی هم رفته
دارای متد و ارزیابی استواری برای رسیدن به ورسنگ دانشیک نیست و نخواهد
بود ؛ از همین رو این گمانه زنی ها درباره ی واژگان بسیار دیگری (نور ، تاریخ و ...)
که هتا ساختارگان آنها در زبان عربی فراوان می باشد نیز هست !
+ در اینجا علم عالمان گم گشت و باید از امام جعفر صادق بپرسیم !
( اگر در جای گمان هم بایستیم همان «هومن» پسندیده تر است... ؛ )
کلاه خود را قاضی کردن
کلاه خود را داور کردن
--------------------------
تب تند زود عرق میکند.
تب تند زود به ترتنی/تن خیسی میرسد.
خدا گر ز دانش ببندد دری / ز بخشش گشاید در دیگری
پارسیکیده ی:"خدا گر ز حکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری"
samking جان واژگان باریای نگزیدی، حکمت نمیشود دانش:
حکمت = فرزان، فرزانگی = wisdom / حکیم = فرزانه = wise
همچنین، ما دو کارواژه بخشودن و بخشیدن داریم که چم دگرسانی دارند ولی در زبان گفتاری یکی را بجای دیگری بکار میبریم:
بخشودن (بخشای) = گذشت کردن
بخشیدن (بخش) = چیزی را بخش کردن = to divide؛ من گزارهام را به دو بند بخشیدم = من جملهام را به دو پاراگراف بخش کردم.
پس ترزبان درست میشود:
خدا گر ز حکمت ببندد دری - ز رحمت گشاید در دیگری ->
خدا گر ز فرزان ببندد دری - ز بخشایش گشاید در دیگری
که هماوایی (قافیه) = 0 :21:
بجای بخشایش همان بخشش بگوییم بهتر میشود، ولی بسنده نمیکند.
شاید بتوان گفت:
خدا گر ز فرزان ببندد دری - ز مهران گشاید در دیگری
مهران = مهر+ان =
1- به مانند خدای مهر! مهربان
2- فرزند مهر
از واژهنامه مکنزی (http://www.loghatnaameh.org/dehkhoda...da5ec7-fa.html) ما کارواژه زیر را داریم:
عرق کردن = خْویستَن (xvistan)
1ـ خیسیدن
2ـ نفس نفس زدن
3ـ خجالت کشیدن
4ـ عرق کردن
به گویش امروزین میشود همان خیسیدن یا خویستن (xistan).
در کنارش شاید بد نباشد تب را هم همان تپ بگوییم که از تپش دل میاید، هر آینه خواهیم داشت:
تب تند زود عرق میکند ->
تب تُند زود میخیسد.
:e057: چه زبانزدی یافتم:
"هرکسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش مقبول است گرچه خر بُوَد"
پارسیکیده:
هر کسی در کیسه اش زر بود سخنش پذیرفتنیست گر چه خر بود
:e105:
آن کس که نداند و نداند که نداند / در نادانی ِ در هم همه روزگار ماند
پارسیکیده ی: "آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابد الدهر بماند"
================================================== ========
بنگرتان بهتر است که چم پارسی واژگان بیگانه را هم بیاوریم یا پیک ها را ساده تر میپسندید؟
یک پرسش: دوستان در بند دوم، واژه "در" بازنوشت شده، جایگزینی به ذهنتان میرسد؟ برای نمونه اینگونه:
.... / در نادانی برهم همه روزگار ماند
================================================== ========
:e00e:
چندتا یکآرش (synonym) دیگر هم داریم:
مقبول = پذیرفته، پسندیده، شایسته، دلپذیر
قابل قبول = پذیرفتنی = پذیرشپذیر! = acceptable
هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش مقبول است گرچه خر بُوَد ->
هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش پذیرفته است گرچه خر بُوَد
هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش دلپذیر است گرچه خر بُوَد
هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش دلنشین است گرچه خر بُوَد
این یکی بس خوب و همچنین سخته :4:
پیش از هرچیز ابد پارسی ناب است، "اَ" پیشوند نایش (نفی کردن) یا باژگوندن در پارسیکه (کندن = تهی کردن / آکندن = پُر کردن):
ابد = اَپَد = آنچه که پا ندارد.
ازل = اَسَر = آنچه که سر ندارد!
دهر = روزگار
جهل = نادانی
اینجا گوینده با آوردن "ابد الدهر" یک تاکید سخت کرده که هنگام خواندن بزبان میاید، واژه جایگزین ما نباید اینرا از دست بدهد :39:
آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابد الدهر بماند ->
آن کس که نداند و نداند که نداند - در نادانیِ اَندرْ ابدِ خویش بماند
"اندر ابد" را گویا مولانا و مولوی هم پیشتر بکار بردهاند!
مولانا:
اگر این آسمان عاشق نبودی/ نبودی سینه ی او را صفایی
وگر خورشید هم عاشق نبودی/ نبودی در جمال او ضیایی
زمین و کوه اگر نه عاشقندی/ نرستی از دل هردو گیایی
اگر دریا ز عشق آگه نبودی / قراری داشتی آخر به جایی
و او عشق را همچون عالم بی آغاز و انجام میداند: شاخ عشق اندر ازل بین بیخ عشق اندر ابد
مولوی:
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست - هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد - این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم - کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست
تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است - چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست
مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است - چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست
شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی - زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست
اصل = مَهاد
نیت = خواست، آهنگ کردن، بر آن شدن، یازیدن، یازش، یاز
یازیدن | لغت نامه دهخدا
پس،گفتآورد:
یازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن . قصد چیزی کردن و روی آوردن یا نزدیک شدن یا کشیده شدن به سوی چیزی
اصل نیتِ برادر دلت پاک باشه ->
مهادْ یاز است برادر دلت پاک باشد -> مهادْ یازه برادر دلت پاک باشد.
چرا اینقدر آیهی یاس میخوانی؟ ->
آیه = چَمراس
یاس = نومیدی، ناامیدی
چرا این اندازه چَمراس نومیدی میخوانی؟
چمراس | لغت نامه دهخدا
گفتآورد:
چمراس . [ چ َ ] (اِ) بمعنی آیة است که جمع آن آیات باشد. (برهان ) (آنندراج ). آیه و نشان . || کرامت . معجزه . (ناظم الاطباء).
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است ->
وقت = زمان، گاه
ماهی را هر زمان از آب بگیری تازه است.
ماهی را هرگاه از آب بگیری تازه است.
مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید ->
مُشک = مُشک (گویا پارسی است)
عطار = اترفروش، اترساز؛ اِتر واژهای است باستانی که بریخت اثر ether هم در زبانهای هندواروپایی یافت میشود.
مُشک آن است که خود ببوید، نه آنکه اترفروش بگوید.
اِتر آن است که خود ببوید، نه آنکه اِترفروش بگوید.
گر صبر کنی زغوره حلوا سازیم ->
صبر کردن = شکیبیدن
حلوا = مُشَختَه (mošaxta)، مُدکا (modkâ) (مکنزی)
گَر شکیبی ز غوره مُدکا سازیم.
گربه برای رضای خدا موش نمیگیرد ->
رضایت = خوشنودی
گربه برای خوشنودی خدا موش نمیگیرد.
عقل که نیست جان در عذاب است ->
عقل = خرد
عذاب = شکنجه؛ شکنجیدن، رنج
خرد که نیست جان در شکنج است.
خرد که نیست جان به ستوه آید.
ضرر را از هر کجا جلویش را بگیری منفعته ->
ضرر = زیان
جلویش = پیشش
منفعت = سود، بهره
زیان را از هر کجا پیشش را بگیری سود است.
زیان را از هر کجا بـِبُـرّی بهره است.
خودکرده را تدبیر نیست ->
تدبیر = چاره، راهکار، چارهاندیشی، رایزنی
خودکرده را چاره نیست.
قسمت را باور کنم یا دم خروس را ->
قسم = سوگند
باور کردن = باوریدن
سوگندت را بباورم یا دُم خروس را؟
یادم هست فرود فولادوند میگفت حکومت انیران اسلامی ، بعدش مردم نمیفهمیدند چی میگه فکر میکردند میگه حکومت امیران اسلامی ، جالب بود.:e414:
کند همگــون با همگــون پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز
پارسیکیده ی:"کند همجنس با همجنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز"
همجنس به پارسی میشود همگون/همگن
سعدی: "نیکی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند" ->
خیال کردن = پنداشتن؛ خیال بد کردن = دُژپنداشتن
حد = اندازه
نیکی که از اندازه بگذرد، نادان پندار بد کند.
نیکی چو از اندازه گذشت، نادان دُژپندارد.
عنان اختیار از کف دادن:
لِگام/لُگام = عنان؛ دهنه، افسار
کام* ~ will = اختیار
—> لگام کام از کف دادن
* واژهنامه مکنزی:
p. 70
kim [k)m I = M, N~] will, desire, purpose.
kim-, v. kamistan.
به نظر من بهتره این رو در مورد حیوانات بکار ببریم تا انسانها !!!
همون طور که این یاو حزباللهی ی خودش گفته بود که حزبالله حیوانه و افسار داره : Khodnevis - یک فرمانده سابق سپاه: ناطقنوری بهتر است سرگرم اسبسواریاش باشد
دوستان عزیز امیدوارم بدونین "سیکیدن" در زبان شیرین آذری چه معنایی داره که می خواین پاربسیکین :e105:
پاربسیکید نادرسته، بپارسیکید درسته:
پارسیکیدن —> پارسیک
[می] پارسیکم
[می] پارسیکی
[می] پارسیکد
[می] پارسیکیم
[می] پارسیکید
[می] پارسیکند
بپارسیک
کارواژه دیگر همراستا "تازیکیدن (عربی کردن)" باشد.
در کنارش، در دستور زبان هم این مزهپراکنیها بچهگانه است، اگرنه از فردا هم نباید بگوییم "خریدیم"، چون به "-ریدیم" میرسد و این لوسبازیهای دیگر.
:13::13::13::90::90::lol:
یعنی مولانا و مولوی دو نفر بودند و ما نمی دانستیم!!!!!! من از وقتی یادم هست مولانا و مولوی و ملای روم و جلال الدین محمد بلخی را یکی می دانستم عجب!!! یعنی شما الان اینجا شوخی کردید نه؟ و یا نکند به آخر عمرم رسیده ام که چنین چیزهای عجیبی می شنوم!!!
بعد شما با این سطح سواد در ادبیات می خواهید به دیگران زبان پارسی بیاموزید؟!!!!! و خنده دار آنجاست که با یکی از آن اکانتهایتان (همان اکانت دخترانه اتان که از بد حادثه همنام ماست!) خودتان را مدیر تالار ادبسار اینجا کرده اید و برای خود در اینجا و آنجا نوشابه باز می کنید:))
بخدا این عجیب ترین چیزی بود که می شد شنید:)))) مولانا و مولوی :)))))))))))))
و بنده ام با این سخن شما صد در صد موافقم که فرمودید:
با این تفاوت که در ایران هم بیسواد بسی فراوان هست و البته برخلاف غربیها پر مدعا هم هستند برای نمونه هنوز نمی دانند که مولانا و مولوی یکنفر بوده اند ولی با اینحال خود را متخصص زبان و ادب پارسی می دانند و می خواهند به دیگران پارسی بیاموزند و البته خودشان خودشان را مدیر ادبسار می کنند !!!!!! وای خدا اینها را از ما نگیر:)
چه داستانی داریمها, عمو جان راستش را به شما گفتم :e403: نمیدانستم این دو یکیاند, نگاه کردم دید حق با شماست و سپاس گزاردم.
هرآینه شما هم دگرسانی میان دستورزبان (grammar) و ادبسار (literature) و واژهسار (vocabulary) و چامهسار (poetry)
و دیگریها را بایستی در دید داشته باشید و همهیِ اینها را یک کاسه نکنیه, نمونهوار در چامهسُرایی دانش شما
بیشتر از من است, ولی در ادبسار گمان نمیکنم بیشتر باشد چون نمیگمانم به اندازهیِ من با ادبسار
پارسیک کهن و روس و فرانسوی و آلمانی و ... آشنایی داشته بوده باشید, آنهم به زبان سرچشمه.
...
بله جان در عذاب است اما جان داریم تا جان و جانِ بنده از جنسِ جان شما نیست!!
بقول حضرت مولانا و البته مولوی (:71:)
من جانِ تو نیستم مگو جان غلطی
من جانِ جنیدم و سری ِ سقطی
کی باشم جان خری کور دلی
کو باز نداند سقطی یا سخطی
پس جان ِ ما را با جان خودتان یکی ندانید و بروید به اکانتهای دیگرتان هم برسید:))
جواب ابلهان خاموشی است =>
پاسخ بیخردان خاموشیست.