دوستان تا حالا هیچ وقت این بحث رو بین خودمون نداشتیم که نظرتون در مورد مرگ چیه؟ نگرانی ندارین بابت اینکه یه روزی مرگ میاد سراغتون؟کلا هر چی دل تنگتون میخواد بگین در این مورد:e056:
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان تا حالا هیچ وقت این بحث رو بین خودمون نداشتیم که نظرتون در مورد مرگ چیه؟ نگرانی ندارین بابت اینکه یه روزی مرگ میاد سراغتون؟کلا هر چی دل تنگتون میخواد بگین در این مورد:e056:
من یك بار این موضوع رو از یكی از آشنایان پرسیدم ، جوابی بهم داد كه بعد از اون دیگه بهش فكر هم نكردم ، اصلن اهمیتش رو از دست داد برام .
گفت : صد سال پیش بودی ؟
گفتم : نه !
گفت : صد سال دیگه هم نیستی !
من از مرگ ترسی ندارم ، و ناراحت هم نیستم که یک زمانی همه چیز تمام میشود و بعد از آن چیزی نخواهد بود! فرض کنید مشغول سکس با زیباترین زن در جهان هستید! هرچقدر هم که لذت بخش باشد ، بهر صورت میخواهید این یک زمانی تمام شود! زندگی هم مثل همین است
راستش من از مرگ میترسم، قهقرای هولناک عدم برایم چشماندازی به شدت مظطربکننده است و تا آنجاکه بتوانم میکوشم به آن نیاندیشم. تصور اینکه لحظهای پس از بودن، نیستی مطلق بیاید غمانگیز و دردناک و حتی به قول رفیقی، «خشمآور» است.
وانگهی این اندوه و ترس و بیزاری هرگز فلجکننده نیست، و بالعکس نوعی محرک هم هست، برای لذت بردن بیشتر از زندگی. موسیقی خوب، شراب خوب، دختران زیباروی باریکاندام.. مبارزه با جهل و انقلابی گری برای اینکه زندگی هدفی داشته باشد، کسب و پراکندن دانش برای اینکه به جامعه باز بگردانیم و ..
اگر آگاه باشیم که مرده ایم و زجر بکشیم در واقع نمرده ایم :e404:
منهم البته از عذاب نمیترسم از همینکه نخواهم بود ناراحتم. :e10c:
من از مرگ نمیترسم...ولی این هم از قدرت مغز انسان هست که سعی در شبیه سازی زمانی داره که خودش توان پردازش رو دیگر نخواهد داشت.گاهی در نوجوانی لحظاتی رو در ذهنم مرور میکردم که نیستم و زندگی اطرافیانم در چنین شرایطی رو تصور میکردم....احساس نبودن حقیقتا احساس تلخیه!!
اما من میگم من به عنوان کاربر آنارشی بعد از مرگ نخواهم بود اما ذره هایی که من رو تشکیل دادند هنوز و برای همیشه خواهند بود پس عدمی در کار نیست:e418:
به قول شاملو : هرگز از مرگ نهراسیده ام:e056:
البته منتظر نظر مهربد گرامی هم هستم چون میدونم نظر متفاوتی خواهد داشت:e306:
من هرگز این داستانها را باور نکردهام گرامی، مردم میپسندند وانمود کنند این مسائل به راستی فلسفی هستند و چه میدانم «چه کسی میخواهد وقتی هشتاد ساله شد، به نود هم برسد» و «زندگی اگر پایانی نداشت کابوس بود» و «هر لذتی، از متناهی بودن زیبا شده است» و ... اما اگر به راستی پیشرفتی حاصل بشود که جاودانگی را میسر بکند شمار بسیار اندکی به آن نه خواهند گفت که لذایذ شاعرانهی زندگی را حفظ بکنند!
ماهایی که در حد فاصل بیست تا سی و پنج هستیم، شانس آنرا خواهیم داشت که با پیشرفتهای امروز به آسانی صد را بگذرانیم، و اگر همین ترند پیشرفت ادامه هم پیدا بکند، جاودانگی حتی یک رویا نیست. من بسیار امیدوارم. :e420:
پ.ن: البته شاید هم اسلام آوردم و رفتم به حوزه، چراکه این ملاهای کثیف گویا هرگز نمیمیرند، و تازه در هفتاد سالگی به فکر انقلاب کردن و اینها میافتند..
امیر گرامی زندگی جاودانه برای من ارزشی ندارد و من واقعا دوست دارم یک زمانی بمیرم و از این جهان بروم ، لذت یک چیز به تمام شدن آن است. یک مثال دیگر میزنم ، فرض کنید در بهترین سخنرانی جهان هستید و تمامی فلاسفه از هیوم گرفته تا افلاطون و غیره هستند ، آیا نمیخواهید این کنفرانس یک زمانی تمام شود و شما پی کارتان بروید؟ و یا میخواهید تا ابد به سخنرانیها گوش کنید؟ زندگی جاودانه پشیزی ارزش ندارد!
شاید حق با شما باشد، اما دوست دارم هر وقت دلم خواست و به راستی از میهمانی خسته شدم بروم، نه اینکه پایان همچون ساعقهای از غیب بر سرم نازل بشود و در میانه جشن و پایکوبی و سخنرانی، باران بگیرد!
آنگاه که توانستیم بر مرگ غلبه کنیم، این پرسش که «چه هنگام خود را میکشیم» شاید حقیقتا رنگی فلسفی بگیرد. اما فعلا باید هرچه میتوانیم بکنیم تا بیشتر زنده بمانیم، و سایهی شوم مرگ را از خود برانیم. :e10c:
مرگ یک بیماریست که باید آن را از میان برد.
هیچ چیز گیرا و بگوییم شورانگیزی هم درباره آن نیست، دوستانی هم که میگویند نمیدانم از مرگ نمیترسیم
یا زندگی باید کوتاه باشد تا معنیدار و ... باشد هم باید بگویم کاری بیشتر از خودفریبی انجام نمیدهند :e402:
توانمندترین رانه و انگیزه جاندار نمردن است، از این رانه پایهایتر نداریم!
البته اولی با دومی زمین تا آسمان فرق دارد،اولی درست است چرا که یا ما هستیم یا مرگ.ولی دومی موافقم که مقداری خود فریبی در خود دارد و همان داستان گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میدست.
ولی جدا از بد بودن مرگ داشتن حق انتخابش ولی مانند دکمه Eject هواپیما خیلی خوب است که داریمش.با توجه به نامحدود بودن زبان و دانش احتمالا برای ابدیت اسباب سرگرمی کافی داریم :e00e: :e11b:
ببینید دلایل بسیاری هست که جاودانگی از مرگ بسیار زیان بار تر خواهد بود. اگر به جاودانگی فکر کنیم یعنی اینکه در همین فرمی که هستید تا ابد زندگی کنید ، ولی نوع انسان و کلا تمامی موجودات هنوز در حال تغییر و تحول هستند ، از کجا معلوم که ۲۰۰ میلیون سال دیگر ما انسانها ۱۰ دست و ۷ چشم نداشته باشیم؟ پس اگر هم روزی بشر به مرحلهای رسید که توانست جلوی مرگ را بگیرد ، این قضیه تمام پروسه فرگشت را بهم خواهد ریخت و باز باعث نابودی خواهد شد!
اینکه من از مرگ نمیترسم معنیش این نیست که جاودانگی رو دوست ندارم...به عنوان یه پدیده هراس انگیز باهاش کنار اومدم و نگرانی از بابت اینکه احتمالا روزی نخواهم بود ندارم...
اگر روزی بشه از پدیده Aging و apoptosis جلوگیری کرد شاید به جاودانگی برسیم البته همچنان احتمالا بیماری های مختلف رو هم باید در نظر بگیریم.
آری همه ما یک جوری با ایده مردن کنار آمدهایم، ولی نگرههای زیادی هستند که میگویند این کنار آمدن تنها
رویهای است و در حقیقت بسیاری از کارهایی که ما انجام میدهیم، اگر فاکتور «ترس از مرگ» را به میان آوریم معنیدار میشوند.
برای نمونه کوشش برخی از دانشمندان برای گرفتن جایزه نوبل هتا پس از مرگشان یا کوشش
نویسندگان برای جاودانه نموند نامشان همگی گونهای از کوشش آدمی در رسیدن به جاودانگی است: http://www.daftarche.com/%D8%AF%DB%8...540/#post12851
همین امروز هم دارد روی این دو کار میشود. apoptosis بخودی خود بدید من بایا و ضروریه، تا زمانیکه ما بتوانیم
یاختههایی که از میان میروند را بازسازی کرده و یاختههای افزوده (senescent) را از کار بیاندازیم.
تا آنجایی هم که من میدانم، ما هماکنون هم چندتایی جاندار داریم که فرگشت آنها
را جاودانه کرده و پیرش (aging) ندارند، تنها از روی آسیبهای زیستی پیرامون میمیرند.
من نمیدونم حرا انقدر سخت است دوستان باور کنند که کسی دلش نمیخواهد تا ابد زنده باشد!، و میگویند او فیلم بازی میکند! من واقعا هیچ علاقهای به زندگی جاودانه ندارم ، دنیا و هدف زندگی من بی معنی خواهد بود اگر همیشه زنده باشم ، البته ما هیچ زمانی از نظر فیزیکی ، یعنی مواد بدن ما از بین نمیرویم، ۵ میلیارد سال دیگر تمامی جهان دوباره منفجر خواهد شد و آیندگان جدیدی به وجود خواهند آمد که هرگز چیزی از جایی که یک زمانی زمین نام داشت نخواهند دانست :e10c: و مواد شیمیایی بدن ما در افراد مختلف دیگری خواهد بود ، همینطور که از انفجار ستارگان به وجود آمدیم و احتمالا اتمهای دست چپ ما از ستارهای متفاوت از اتمهای دست راست ما است
ممکنه روح انسان بعد از مرگ در کالبد انسان یا موجود دیگری به زندگی روی زمین برگردد.
ممکنه روح انسان به صورت روح در جهان باقی بماند و چون روح است توانایی های بیشتری خواهد داشت مثلا می تواند از دیوار رد شود هرجا خواست برود و ...
شوخی نکردم دوست گرامی!:e032:
من عقیده دارم که روح وجود دارد و چیز ماوراالطبیعه نیست فقط هنوز کشف نشده است.
مثلا شاید چیزی مثل امواج الکترومغناطیس باشد یا چیز دیگری بعدا که کشف شد مثلا انسان میتواند روحش را با کمک دستگاهی به سفر در فضا و کهکشان ببرد یا با مرده ها ارتباط بر قرار کنند.
البته شاید.
******************
در ضمن اگر فرض عدم وجود خدا درست باشد دلیل بر نبود موجودات ناپیدا نیست. شاید روح مردگان بر جهان ما تاثیر گذار باشد. یعنی ممکنه خدا نباشد ولی موجودات ناپیدا و به اصطلاح ماوراالطبیعه در جهان وجود داشته باشند.
آگنوستیک جان بحث تجربه های خروج از بدن یا نمیدونم تله پاتی و اینها دلیلشه یا تناسخ؟
چه چیزی باعث میشه نتونی مادی بودن انسان رو قبول کنی؟
از لحاظ درونی یا وجدانی همیشه به بقای روح باور داشتم حتی در کودکی بدون ربط به دین.
از لحاظ منطقی:
یا انسان روح دارد یا ندارد. اگر دارد بعد از مرگ بقای روح هست و اگر بقا دارد شاید احتمال اثر گذاری بر جهان مادی را داشته باشد.
اگر روح وجود دارد پس ممکن است موجودات شبیه روح هم وجود داشته باشد پس میتوان دنیای موجودات باهوش و اثرگذار ناپیدا وجود داشته باشد.
خوب اگر از لحاظ شهودی هست خوبه یک نگاه به تحقیقات در این زمینه بندازی اگنوستیک جان.
اما این داستان روح عمومیت داره در بین انسانها یعنی برای چیزها جوهر قائل میشند و یک جوز commen sense هست که خیلی درست هم میتونه نباشه.در مورد فیزیک هم حس مردم درباره حرکت یک چیزه قانون فیزیک نیتونی چیز دیگه.
البته زندگی بعد از مرگ یا بقای شعور میتونه بدون روح و اینها هم باشه.با توجه به اینکه خیلی از شعور ما نمیدونیم ولی روح رو فکر کنم اگر دنبالش بری قانع بشی که نیست همچین چیزی.
بنظر من قانع کننده ترین مثال کسایی هستند که دو نیم کره مغزشون از هم جدا میشه و دچار اختلال میشند،یک چیزی با دهنشون میگند دستشون یکار دیگه میکنه.
حالا یا روحشونم با مغزشون نصف شده مثلا یا ...
با بودن روان یا روح باید نشان داد که ابررویدادگی مادی نداریم (Supervenience (Stanford Encyclopedia of Philosophy)) و روان خودش را میتواند از میان یاختههای مغزی بنمایاند، نه اینکه یاختههای مغزی مایه اندیشیدن باشند.
تلهپاتی (از دورای نه چندان زیاد) هم گاه برای من پیش آمده، ولی سند و مدرکی برایش ندیدم.
به گمان بالا همان آمار و پیشآمد تنها بوده، ولی شاید هم برای نمونه مغز میتواند از راههای دیگری نیز پیامرسانی کند.
یک جایی برای نمونه آمده بود که هنگامیکه سخنگو سخنرانی میکند، شنوندهها مغزشان خودش را با سخنران همگاه (synchronize) میکنند، همچین چیزی:
Stories Synchronize Brains | Futurelab – We are marketing and customer strategy consultants with a passion for profit and innovation.
A new study from Princeton University reports that a female student of lead investigator, Uri Hasson, can project her own brain activity onto another person, forcing the person’s neural activity to closely mirror that in her own brain. The process is otherwise known as speech…
اما این خوب احتیاج به یک محیط انتقال داره یا حتی یه بعد دیگه و اینها.یعنی این کوالیا و شعور برای خودش یک پدیده کاملا جدا و خاص میشه.
دقیقا منم همین فکر رو میکنم که یکجورایی میشه نامادی و یک بعد دیگه و همان بساطهای :e530:
روح از جمله واژه هایه که از دوران جاهلیت مطلق بشر به یادگار مونده، زمانی که کسی نمیدونست فرق بین مرده و زنده یا علت خواب دیدن چیه. در مقام نظر و خارج از تاریخ طبیعی دین، بهترین ضربه به توهم روح رو هیوم میزنه، ما که ذهنمون چیزی نیست جز مجموعه ای از تاثرات حسی و تصورات (که خود همگی ناشی از تاثرات اند) پی در پی، هیچ کدوم تاثر حسی از روح نداریم، پس جمله های حاوی واژه ی روح جز یاوه چه میتوانند باشند؟
یک گونه از عروسهای دریایی که به نامیرایی زیستی دست یافته.
این جاندار میتواند با ترادیسیدن به ایستار پُلیپ (polyp state)، خود را دوباره از نو بزرگ کند:
دوستان انجمن می خواستم دیدگاهتان را پیرامون پس از مرگــ... بدانم ؛
دیدگاه خودم ؛ همانگونه که دانش دیکته می کند ؛ این است که ؛ پیش از زایش پیکره کنونی ما بخشی از جهان هستی بوده ؛ و مفهوم "انسان" شکل نگرفته بود و تهی بودیم ؛ پس از مرگ نیز به ریشه خود بازمیگردیم ! به دید من این همه ماجراستـــ...
آیا دیگر دوستان اینجا نیز با من هم عقیده اند ؛ یا درباره مرگ نظر دیگری دارند !
با سپاس
جستار مشابهی پیش از این در تالار گفتگوی آزاد داشتیم.جستار های مشابه ادغام شدند.
آهان دستتان درد نکند
من سرچ نکردمــ...
پس این جُستار را می خوانم اگر باز هم پرسشی بود در میان میگذارمـــ...
:e303:
من اعتقادی به دنیای پس از مرگ به عنوان اینکه کاربر آنارشی دوباره به پا خواهد خواست ندارم.ذرات تشکیل دهنده جسم من دوباره در چرخش قرار خواهند گرفت...همین و بس!!
اما اعتقاد شما کمی برای من عجیب است...پیش از زایش پیکره کنونی ما وجود نداشته، علم حرف شما را تایید نمیکند..در باب تهی بودن و بازگشت به ریشه پس از مرگ هم در صورت امکان بیشتر توضیح بدید..
مثل اینکه درست منظورم را نرساندم ؛ پیش از زایش پیکره کنونی ما (جسم ما) وجود نداشت ؛ ذره های سازنده ما ولی بودند ؛ اما همچنان "تهی" بودیم ؛ یعنی مفهوم انسان برایمان وجود نداشت ؛ عدم بودیم ؛ پس از مرگ نیز عدم میشویم به این معنی که چیزی از روانمان به جا نمی ماند ولی ذره های سازنده ما همچنان پراکنده می شوند و تا ابد هستند ! منظور من از ریشه هم این بود که ؛ پس از مرگ ؛ مانند پیش از زایش می شویمـــ...
امیدوارم منظورم را رسانده باشم ؛
این دیدگاه برایم رنج آور استـــ...:e058:
من نمیدونم پس از مرگ چه اتفاقی میفته
به خودم گفتم هر چی پیش اید خوش اید
در مورد خود مرگ هم
الان که سبک بال هستم واسش اماده ام
اما مطمئنم در اینده براش اماده نخواهم بود
من با این پسوند «ما» که میگید مخالفم...از زمان پیدایش سلول تخم، ما ما میشیم!! پیش از اون تهی بودن ما معنی نخواهد داشت...یعنی ذرات از پیش به ما تعلق نداشتن که بگوییم تهی بودیم.در خصوص ریشه هم باز موافق نیستم اون رو به «خود» بچسبونیم...البته این ایرادات من ملالغتی بودن هست تا حدی:e40c: ولی چه کنم که مغزم اینگونه عادت کرده به جزییات توجه زیادی کنم..