نمایش نسخه قابل چاپ
فرگشت و روانشناسی فرگشتی در مورد رفتارهای انسانی بعنوان یک نوع حیوان مطالعه میکنه.یکی از اونها دین هست.در این تاپیک دین رو با نگاه فرگشتی بررسی میکنیم.
برای سوال اول خوب هست دوستان بگند بنظرشون دین یک تطبیق فرگشتی هست (Adaptation) یا یک محصول جانبی از پدیده ای دیگر؟
این ادیان یکی از یکی جالبترند !!
http://en.wikipedia.org/wiki/Shakers
گفت‌آورد:
Ann Lee joined them by 1758 and soon assumed leadership of the small community. The loss of four children in infancy created great trauma for “Mother Ann,” as her followers later called her. She claimed numerous revelations regarding the fall of Adam and Eve and its relationship to sexual intercourse. She had become the “Mother of the new creation,” who called her followers to confess their sins, give up all their worldly goods, and take up the cross of celibacy. Her small community was soon known for its enthusiastic worship given to “singing and dancing, shaking and shouting, speaking with new tongues and prophesying, with all those various gifts of the Holy Ghost known in the primitive church.” The Shakers, as they were called, saw themselves as the avant garde of the kingdom of God, preparing the way for the new era when God’s will was done on earth. In the kingdom, as in the Shaker fellowship, there was “neither marrying nor giving in marriage.” Celibacy was a preparation for the kingdom
گفت‌آورد:
Although there were six thousand believers at the peak of the Shaker movement, there were only twelve Shaker communities left by 1920.[57] In the United States, there was one remaining active Shaker community, at Sabbathday Lake, Maine, which as of January 2011 has only five members: Sister June Carpenter, Brother Arnold Hadd, and Sister Frances Carr (and two other brothers).
گفت‌آورد:
Some Shaker sites have become museums, including Hancock Shaker Village in Hancock, Massachusetts; Enfield Shaker Museum in Enfield, New Hampshire; the North Family in New Lebanon, New York (Mount Lebanon Shaker Village; photos at Mount Lebanon Shaker Society), Harvard, Massachusetts (Fruitlands); and the Pleasant Hill community in Kentucky. The Canterbury, New Hampshire, Shaker village was operating as a historic site even before its last member, Ethel Hudson, died in September 1992.
چه حوب میشه جنبش نقیون هم همینطور شه
:21::21:
بزارین یه آزمایش خیلی خیلی جدید رو بگم . ماله 1 یا 2 هفته پیشه.
برای من که حیرت انگیز بود و به شدت منتظر اخبار بعدیش هستم
یه عده مگس سرکه را درون بطری قرار دادن و بعد از ترتیب 2 فلاش و سپس 4 فلاش و بطری تکان میخورد و مگس های چسبیده به بطری ممکن بود آسیب ببینند.
این روند تا 40 نسل ادامه داشت.
نتیجه عجیبه ولی بعد از این نسل ها یا فلاش هم مگس ها از بطری جدا میشدن! ولی تکانی نبود!
یعنی ظرف مدت فقط 40 نسل به نوعی به فکرشان منتقل شده که آماده باشن.
------------
فکر کنین به مدت 15 هزار سال به ما به زور گذاشتن که الله میاد میخورتتون! از پیامبر الله اطاعت کنین .
اگه انسان هم دارای همچین شیوه تکاملی ای باشه (هنوز نحوه اش مشخص نیست) چند صد تا آدم سودجو فکر کنم کافی بوده برای تبدیل شده به افکار غریزی مان.
----
شاید زیاد به بحث مربوط نبوده باشه ولی دونستنش خالی از لطف نیست
نه بابا،انشالاسپاگتی عباسیون نسلشان منقرض بشه باین شکل،ما به امام نقی ارادت داریم،البته اول از همه حضرت اسپاگتیست !!گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی matmetal613
من یه مطلب جالبی دیدم درباره رابطه دین و جنگ که این تاپیک رو زدم و اینکه ایندو همدیگه رو تشدید میکنند که میگزارم اینجا.احساسات دینی گویا از ابتدا بعنوان ابزاری برای موفقیت در جنگ مطرح بوده و از اونجا که جنگ در تاریخ انسان امروز معلوم شده که خیلی قدیمیتر از دوران کشاورزی و شهرنشینی هست میتونه محصول فرگشت باشه.
من هم درباره دین همینجور خوانده‌ام که آورده شد، کارکردی چسب-مانند (glue-like) داشته و دارد.
برای زیر یک پرچم کردن یک قبیله یا شمار زیادی آدم هیچ چیز توانمندتر از دین و آیین‌های دینی نبوده.
هماکنون هم آنچیزی که در جهان بیشترین پیروان را زیر سایه خود گرفته همان دین است.
پیک متمتال در این راستا بسیار گیرا بود، اینکه گرایش به دین را بتوان در ژنتیک پیدا کرد.
فکر میکنم یک تیل (نقطه) هم در مغز برای خدا یافته بودند که با برانگیزش کهربایی کس خداباور ناخداباور میشد!
Michael Persinger, a professor of psychology at Laurentian University in
Canada, published Neuropsychological Bases of God Beliefs in 1987. In it, he
argued that a specific neurological condition known as temporal lobe epilepsy
produces psychological states that are similar to the religious experiences
of people like Joan of Arc and St. Paul on the road to Damascus. Temporal
lobe epilepsy is different from other forms of epilepsy in that temporal lobe
epilepsy seizures do not involve convulsions, immobility, or loss of consciousness.
Instead, a person having a temporal lobe epilepsy seizure notices
a change in sensory perception, often involving changes in smells, sounds,
tastes, and phantom sensations in the skin. Some people also experience
cognitive changes such as déjà vu or jamais vu during a temporal lobe epileptic
seizure, and a significant fraction of these people also experience a
heightened sense of “religiosity,” including the sensation of an unseen,
supernatural presence.
Persinger developed a machine, often dubbed the “God helmet,” which
generates a weak magnetic field in and around the right temporal lobe of
the brain of a person wearing it. Approximately 80 percent of people tested
with the “God helmet” sense the presence of an unseen figure nearby,
48
which they usually interpret as a supernatural entity, such as a God-like figure
or the spirit of an absent or dead person. Persinger attributed this
response to the neurological “wiring” of the temporal lobes, which he suggested
is “wired” in many people to produce the sensations that most people
associate with religious experiences.
Vilayanur S. Ramachandran has also linked temporal lobe epilepsy and
other neurological effects to religious experiences. Ramachandran based his
work on the previous research of Norman Geschwind, a clinical psychiatrist.
Geschwind described a clinical syndrome (called Geschwind syndrome)
characterized by hypergraphia (the tendency to write long, detailed
arguments and descriptions, often on religious subjects), hyper-religiosity,
fainting spells, mutism (the inability to speak in certain social situations),
and pedantism (the tendency to discourse at length on obscure subjects,
especially the definitions of words and the fine points of grammar).
Geschwind hypothesized that this syndrome is a manifestation of one form
of mild temporal lobe epilepsy and suggested that it might explain the
behavior of some hyper-religious historical figures.
Ramachandran tested Geschwind’s hypothesis using a lie-detector-like
device that measures the electrical conductivity of the skin as an indirect
indication of emotional arousal. Ramachandran found that people with mild
temporal lobe epilepsy reacted differently to religious words than people
who did not have temporal lobe epilepsy. Specifically, Ramachandran found
that people with temporal lobe epilepsy responded more strongly than nonepileptic
subjects to religious words, less strongly than non-epileptic subjects
to sexual words, and about the same as non-epileptic subjects to neutral
words.
Jeffrey Saver and John Rabin also studied the relationship between temporal
lobe epilepsy and extended their findings to neurological states generated
by the limbic system of the brain and to the neurochemical states generated
by the ingestion of hallucinogenic drugs. They pointed out that
close to a majority of Americans have reported having religious experiences,
characterized by sensations that included the belief that a specific
event was “supposed to happen,” that they were aware of “the presence
of God,” that “God had answered their prayers,” that they were being protected
(or at least watched) by an unseen presence (often characterized as
the spirit of an absent or dead person), that they felt the presence of a
“sacred spirit in Nature” or an “evil presence” or a profound sensation of
“unity with the cosmos.”
گرایش به دین برای ادم های بی عقل بی خرد ترسو و تنبل است وگرنه چه دلیلی دارد انسان خودشو درگیر تکالیف بی معنا کند.
دین هم از دیدگاه فرگشت بی معنا و خنده داره چون به کلی داستان خلقت رو زیر پرسش میبرد مثل کلیه ی داستان های متوهم ادیان...
شوربختانه فرگشت آنچنان هم به خرد و خردورزی بها نداده بیلبیلک گرامی.
کارکرد گزینش طبیعی (natural selection) تنها بجا ماندن گونه‌هایی است که با پیرامونشان آداپته (سازوار) میشوند.
برای نمونه اندیشیدن زیاد از دید گزینش طبیعی بویژه در گذشته آنچنان سودمند نبوده، کسی که بجای جنگیدن و قدرتنمایی و گرفتن مادینه‌های و ... بیشتر
زمانش را به نشستن و اندیشیدن میگذرانده شانس کمتری هم برای بجا ماندن داشته. تنها در یک گاه زمانی شاید نه چندان دور به این سو بوده که با افزایش
آسودگی و رهایی از کار سخت هزینه‌های اندیشیدن به آسیب‌های آن چربیده و کم کم سوگیری و احساس کور جای خود را به منطق و خردورزی دادند.
از همینرو خود دین هم گویا کارکرد فرگشتیک بسیار داشته، بویژه ویژگی چسب‌مانند (glue-like) آن که مایه گرد آمدن پیروان زیر یک پرچم باشد.
یه مستندی هست به نام Through the Wormhole اگه قسمت اول از فصل اولش رو نگاه کنین در موردش توضیح میده. زیرنویس فارسی هم داره برای اونایی که نمیفهمنگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
آره متمتال جان من دیدم در لینک ویکیپدیاش که چندتا مستند هم دراینباره ساخته شده ولی خود این دستگاه و کارکردش هنوز محل بحث هست.اگر لینکش رو داری با زیرنویس یا بی زیرنویس بگذار اینجا لطفا :53:گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی matmetal613
دانلود مستند درون کرم چاله ها Through The Wormhole Season 1 Full episode BluRay 720pگفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
دانلود مستند درون کرم چاله ها Through The Wormhole Season 2 Full episode BluRay 720p
این یه لینک دیگه که چند تا اپیزود فصل سوم رو هم گذاشته اما ظاهرا زیرنویس نداره:
دانلود مستند Through the Wormhole
اینکه دینداری خاستگاه ژنتیکی داشته باشه کمی برای من عجیبه، تا جایی که من میدونم دین پاسخی بوده به سؤالات و مشکلاتی که بشر اولیه علم و توان کسب علم و توان حلشونو نداشته. شاید بشه اینطور دین رو به ژن ربط داد که بگیم بشر برای بقا باید بتونه واقعیت رو بفهمه، و طبیعت این تمایل به کشف حقیقت رو توی وجودش قرار داده، منتها چون بشر اولیه امکان فهم و پیش بینی طبیعت رو نداشته رو به خیالبافی اورده و دین رو ابداع کرده، ولی با همین منطق میشه خیلی یا شاید تمام آگاهی های بشر رو هم به ژن ربط داد. از طرف دیگه خیلی ها از دین به کفر و یا از کفر به دین گرایش پیدا میکنن، این رو ژنتیک چطوری میتونه توضیح بده؟
Philo گرامی
به نظر میرسه شما تلقی درستی از واژه ژنتیکی یا فرگشت ندارید..فرگشت فرایند هست و ژنتیک یا بهتره بگیم ژن محل ذخیره صفات!! انتخاب طبیعی بر مبنای میزان سازگاری صفات در جهت بقا هم قانون این فرایند هست..طبیعی هست که تنوع ژنی وجود داره که ناشی از جهش هست...حالا این دین داری از هر نوعش میتونسته شانس بقا رو از هر جهت در گذشته بیشتر کنه...حالا ماهیت خود دین ناشی از جهل بشر بوده چیزی رو عوض نمیکنه!!!
این تناقضی با حرف های شما نداره...یعنی قرار نیست تمام افراد مثل هم باشن در این فرایند.ضمن اینکه گاهی انسان میتونه بر خلاف فرگشت هم عمل کنه و شانس بقای خودش رو کم کنه!!
دوست گرامی کاملا به نکته ای که میفرمایید واقفم، ولی میدونیم که امروز این مفاهیم با هم گره خورده اند و در ارتباط با هم به کار میروند، جهش ژنتیکی رخ میده و طبیعت در مورد بقای ژن جهش یافته تصمیم میگیره، این میشه فرآیند فرگشت، من میگم که اگه قراره دین رو از دید فرگشتی نگاه کنیم باید نشون بدیم که در ژن بعضی از افراد بشر جهش هایی رخ داده که موجب دیندار شدنشون شده )یعنی باید خاستگاه ژنتیکی داشتن دینداری رو به عنوان پیشفرضمون ثابت کنیم)، و همینطور به انتقادهای من در پست قبلی ام پاسخ بده (نقد من میگه خاستگاه ژنتیکی داشتن دین یه فرض اضافیه)، بعد میتونیم بیایم در مورد دین یک قضاوت فرگشتی! کنیم.
البته این در حد نظریه هست و هنوز اثبات شده نیست.ولی منظور من یکی از دین که این اشکال ادیان ابراهیمی نیست.بیشتر تکیه روی عاملی برای وحدت افراد و در نتیجه بقای بیشتر هست...حالا سیر تکامل دین خودش جدا هست و بعد وارد شدن کلاسیک خدا و شکل انسانی گرفتن به خودش...گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Philo
پس من فکر نمیکنم ژنی باشه که به فرض ندای درون انسان به سمت خدا باشه:4:!!
کتابی هم چند سال پیش نوشته شده در این زمینه که من نقدش رو خوندم فقط..
The Faith Instinct: How Religion Evolved and Why It Endures
The God Gene
Book Review: The Faith Instinct: How Religion Evolved & Why It Endures
گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Philo
اگر هم فرگشتی در کار بوده باشد، بیشتر درباره گرایش است نه خود دین. برای نمونه "گرایش به ترسیدن از چیزهای ناشناخته و پناه بردن به گروه"
چنین گرایش بخوبی در ساختار دین جا میافتد: از چیزهای موهوم و بیرون از کنترل، بگوییم در گذشته زمین لرزه، آذرخش، آتشفشان و امروز مرگ،
ما به گروه پناه میبریم و زیر یک پرچم خودمان را آماده رویارویی میکنیم. دین نیز همین ابزار میشود که ما خودمان میسازیم برای خودمان که زیر آن احساس
امنیت و دلخوشی کنیم. در گذر زمان ولی از دین هم مانند هر چیز دیگری دسته‌ای پیدا شده‌اند که راه دُژسود (سوء استفاده) بردن را آموخته و از دیگران بهره‌کشی کرده‌اند.
بزرگترین ترس آدم امروزین هم "مرگ" است، خوشبختانه بسویی میرویم که مرگ هم کم کم به
تاریخ میپویندد و با فراهم شدن نامیرایی یا دست‌کم دراززیوی، این گرایش‌ها نیز ارزش خود را از دست میدهند.
فیلوی گرامی من این تاپیک رو که آغاز کردم برای هم اندیشی دراینباره بود و نقد آن وگرنه مدعی اثبات شدگیش نیستم.گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Philo
اما برگردیم به خود بحث،جهش ژنتیکی را میانیم که اتفاق میافتد و اهمیتی ندارد اینجا.از مهمترین عوامل،زمان لازم برای فرگشت پیدا کردن هست که وجود داشته.حالا مطالب بیشتر رو میگذارم تا درباره تک تک اونها بحث کنیم،اتفاقا خوبه که شما بعنوان مخالف در بحث باشید تا بحث پیش بره،وگرنه من و مهربد و بگمانم آنارشی نظرمون به فرگشت یافتگی هست.
از آنجا که احادیث متعددی از امامان شیعه هست که سفارش می کردند برای آنها همسر و کنیزی بگیرند که غوزک پایش پرگوشت باشد الان باید سیدهای اصیل غوزک های پرگوشتی داشته باشند. (قوانین ژنتیک و فرگشت و ...)
حالا چی نوشته؟گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
یک فروند بیحجابش را پیدا کنید که بتوانید غوزک پایش را ببینید حتمن همین طور است :4:گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Agnostic
غوزک پا که دیگر جزو حجاب نیست خیلی طرف اهل چادر و گونی باشه تا مچ پا. زمان امامان هم که جوراب اختراع نشده بوده:21:گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی sonixax
علم لدنی امام + قوانین ژنتیک => سید حلال زاده باید غوزک پایش پرگوشت باشد:21:
اینها معتقد بودند زن و مرد نباید با هم تماس داشته باشند،ددر نتیجه بخاطر تولید مثل نکردن نسلشان منقرض شد :21:گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Agnostic
چرا اگنوستیک جان هست ! اگر طرف سیده ی اوریج باشه همه جاش جزو حجابه درست مثل بادمجون ! :21:گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی Agnostic
این هم چند نمونه سیده ی اصیل :71:
جهت حفاظت از جان و سلامت خود و پرهیز از اسلام گزیدیگی هنگام برخورد با اینها در هر دیاری جوانب احتیاط و نکات ایمنی رو رعایت کنید :4: بنده هر وقت از اینها میبینم تحت هر شرایطی و در اسرع وقت تا شعاع ۳ کیلومتری فاصله میگیرم :21:
درباره پیوند میان ترس از نیستی و دین‌گرایی:
THE ENGINE OF CIVILIZATION
IN the 1990s, a group of American psychologists found that briefly reminding
people of their own mortality had remarkable effects on their political and
religious views. For example, they asked a group of Christian students to give
their impressions of the personalities of two people. In all relevant respects,
these two people were very similar—except one was a fellow Christian and the
other Jewish. Under normal circumstances, participants rated them fairly
equally. But if the students were first reminded of their mortality (e.g., by being
asked to fill in a personality test that included questions about their attitude to
their own death), then they were much more positive about their fellow
Christian and more negative about the Jew.
These psychologists were testing the hypothesis that we have developed our
cultural worldviews in order to protect ourselves from the fear of death. They
reasoned that if this was true, then when reminded of their own mortality,
people would cling more fiercely to the core beliefs of their worldview and
would be more negative about those who threatened those beliefs. And this is
exactly what their experiments found.
In another study, American students were asked to assess how “likeable and
knowledgeable” they found the authors of two essays, one of which was
positive about the U.S. political system and the other critical. The students
were invariably more positive about the pro-American writer and more
negative about the critic—but this eect was hugely exaggerated after they had
been reminded of their mortality. According to the authors of the study, this
shows that it is not only religion to which we cling all the more tightly in the
face of death—even the sense of belonging to a nation can provide us with
existential comfort.
These researchers, now professors—Sheldon Solomon, Jeff Greenberg, and
Tom Pyszczynski—were inspired as graduate students by reading Sigmund
Freud and an American anthropologist called Ernest Becker. They were
convinced by the idea that civilization provided psychological protection
against the fear of oblivion and have since conducted more than four hundred
experiments like those described above in order to test it. Their conclusion is
that cultural worldviews, including our religions, national myths and values,
“are humanly created beliefs about the nature of reality shared by groups of
people that serve (at least in part) to manage the terror engendered by the
uniquely human awareness of death.”
What they call Terror Management Theory of the development of human
culture now has a wide and increasing following. It concerns our response to
the realization that we must die—in our terms, the first part of the Mortality
Paradox. Its supporters believe that this realization is potentially devastating:
we must live in the knowledge that the worst thing that can possibly happen to
us one day surely will. Extinction—the ultimate trauma, a personal apocalypse,
the end of our individual universe—seems inevitable. If people were fully
mindful of this inescapable catastrophe, then, according to the proponents of
Terror Management Theory, they would be “twitching blobs of biological
protoplasm completely perfused with anxiety and unable to effectively respond
to the demands of their immediate surroundings.”
They therefore hypothesized that we have created cultural institutions,
philosophies and religions that protect us from this terror by denying or at least
distracting us from the finality of death—and this is just what their experiments
have borne out. These death-denying institutions and religions vary enormously
across time and space, from the polytheism of ancient Babylon to the
consumerism of the contemporary West. But they all provide some account of
why it is that we don’t really need to worry about dying, from the claim that
we are really spirits who will live on in another realm to the belief that with
enough vitamins and jogging we can outrun the Reaper.
یهو دیدی انتحاری بود همون بهتر شعاع رو رعایت کنی !گفت‌آورد:
نوشته اصلی از سوی sonixax
واقعا این قیافه ها چیه توهین به شعور خودش و افراد پیرامونشه !
عجیبه هااا