به این نتیجه رسیدم که احتمال قوی افسردگی شدید دارم.هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و در یه بنب بست گیر کردم.نظرات شما درباره افسرگی علتها و درمانها و احیاناً تجربه تون میتونه کمک کنه،ممنون.
نمایش نسخه قابل چاپ
به این نتیجه رسیدم که احتمال قوی افسردگی شدید دارم.هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و در یه بنب بست گیر کردم.نظرات شما درباره افسرگی علتها و درمانها و احیاناً تجربه تون میتونه کمک کنه،ممنون.
من هم افسردگی داشتم... چیزای زیادی خوندم تحقیق کردم. دکتر رفتم. قرص هم خوردم. اما هیچکدوم به تجربه ای که خودم کردم نمیرسه... گذاشتم کار خودشو بکنه. خودمو بیشتر شناختم. پی این رفتم که به چه چیزائی نیاز دارم.. خلاصه اینکه جلوشو نگرفتم. مثل اینه که وقتی عصبی میشیم از حالت عادی میایم بیرون.. اما بهتره بجای اینکه سرکوب کنیم یا شعله اش رو بیشتر کنیم، فکر کنیم که "چرا؟ چی شد؟" کافیه گره کور رو ردیابی کنید همین! اینقدر باهاش ور میرید تا باز شه. بالاخره یکاری میکنید یا باز میشه یا پاره میشه. اما ولش نکنید به حال خودش که جاهای دیگه رو هم مختل میکنه!
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:36 am ---------- ارسال قبلی در 08:35 am ----------
من هم افسردگی داشتم... چیزای زیادی خوندم تحقیق کردم. دکتر رفتم. قرص هم خوردم. اما هیچکدوم به تجربه ای که خودم کردم نمیرسه... گذاشتم کار خودشو بکنه. خودمو بیشتر شناختم. پی این رفتم که به چه چیزائی نیاز دارم.. خلاصه اینکه جلوشو نگرفتم. مثل اینه که وقتی عصبی میشیم از حالت عادی میایم بیرون.. اما بهتره بجای اینکه سرکوب کنیم یا شعله اش رو بیشتر کنیم، فکر کنیم که "چرا؟ چی شد؟" کافیه گره کور رو ردیابی کنید همین! اینقدر باهاش ور میرید تا باز شه. بالاخره یکاری میکنید یا باز میشه یا پاره میشه. اما ولش نکنید به حال خودش که جاهای دیگه رو هم مختل میکنه!
راسل گرامی لطفا یه کم بیشتر توضیح بدین.علائم خودتون رو با جزییات بیشتری بگین تا بتونیم کمکتون کنیم.این تست رو هم انجام بدین.
با درود.
باید دلیل افسردگی خودتون رو بگویید تا بشود نظر بهتر داد. دختر؟ بی پولی؟ اخراج شدن از سر کار؟ از دست دادن اقوام؟
من خودم تجربه افسردگی داشتم و دلیلش این بود که یک دختر باعث شد من ۳-۴ سال از بقیه دوست هام عقب بیفتم تو زندگی و آخرش هم مرور زمان باعث شد همچی حل بشه و من الان بسیار موفق تر و بهتر از قبل هستم.
در کل محیط زندگی برام غیر قابل تحمل شده،اصلاً نمیتونم کارها رو انجام بدم با اینکه خیلی عقبم،گوشه گیر شدم.دیروز که این پست رو دادم همین تست رو هم دادم.که نتیجش افسردگی شدید بود.و مطالب رو که میخوندم بعضیها میگفتند که این مساله فیزیولوژیکی هست و در کارکرد مغز اثر میگذاره و مثل بیماری جسمی میمونه.میشه گفت از پیدا کردن راهی برای تغییر محیط هم نامید شدم.بنظر شما دکتر رفتن فایده ای داره؟چون تو ایران من خیلی چشم آب نمیخوره.
جای دکتر رفتن و مصاحبه روانپزشکی رو که نمیگیره اما برای هشدار به طور کلی بد نیست!!!
خب همین اول بگم که صد البته دکتر رفتن موثره و یه دکتر تشخیص نهایی رو بده و توصیه های درمانی رو ارائه کنه.تو یه بیماری اعصاب و روان تشخیص تو 5 سطح انجام میشه:
گفتآورد:
The DSM-IV organizes each psychiatric diagnosis into five dimensions (axes) relating to different aspects of disorder or disability:
- Axis I: Clinical disorders, including major mental disorders, and learning disorders
- Axis II: Personality disorders and intellectual disabilities (although developmental disorders, such as Autism, were coded on Axis II in the previous edition, these disorders are now included on Axis I)
- Axis III: Acute medical conditions and physical disorders
- Axis IV: Psychosocial and environmental factors contributing to the disorder
- Axis V: Global Assessment of Functioning or Children's Global Assessment Scale for children and teens under the age of 18
Common Axis I disorders include depression, anxiety disorders, bipolar disorder, ADHD, autism spectrum disorders, anorexia nervosa, bulimia nervosa, and schizophrenia.
Common Axis II disorders include personality disorders: paranoid personality disorder, schizoid personality disorder, schizotypal personality disorder, borderline personality disorder, antisocial personality disorder, narcissistic personality disorder, histrionic personality disorder, avoidant personality disorder, dependent personality disorder, obsessive-compulsive personality
یعنی نمیشه به افسردگی از یه زاویه تنها نگاه کنیم.اگه دوست دارین یه کم بیشتر از خودتون بگین.یه مصاحبه اعصاب و روان گاهی اوقات 1-2 ساعت وقت نیاز داره...
راستی این مطلب رو هم بخونید بد نیست.
به نظر من نه ، دکتر های داخل ایران یک روشی دارند به اسم خمار درمانی !!! یعنی چی یعنی یک سری قرص بهت میدن شب تا صبح ، صبح تا شب خوابی ! و کلا با روانکاوی و این چیز ها بیگانه هستند - بهشون بگو امروز حس میکنم شدم شکل قورباغه ، میگه بیا این قرص رو بخور میشی شکل برد پیت ! بعد قرص رو میخوری به جای اینکه بشی شکل برد پیت ، خوابت میبره 48 ساعت بعد پا میشی میبینی نوبت دوم قرصهاست میخوری باز 48 ساعت خوابی !!!!
به نظرم اگر میخواهید با جزیات صحبت کنید ، مفید تر خواهد بود ، از مواردی که بطور خاص به این اوضاع انجامیده است. اما پیشنهاد میکنم به یک روانکاو مراجعه کنید نه روان پزشک ، البته سیستم ایران را من اطلاع ندارم ، ولی روان کاو در اینجا حق تجویز دارو ندارد و فقط و شما کار و صحبت میکند و اگر نیاز به دارو دید شما را به روانپزشک ارجاع میدهد. اصلا هم خجالت نکشید و فکر نکنید که من دیوانه شدم! البته من در ابتدا که پیش روانکاو رفتم بخاطر مشکلم( از روی شانس دکتر روانکاو نیز فلسطینی بود ، ولی پدر و مادرش ۴۰ سال پیش به کانادا آماده بودند) ، فکر میکردم که روانی شدم ، ولی آنجا که رفتم افراد بسیاری را دیدم که همگی تاجر ، دکتر و مهندس بودند و پیش روان کاو میآمدند. خلاصه بعد از مدتی فهمیدم که بجای در خانه نشستن و سیگاری کشیدن و صبح تا شب از اتاق بیرون نیامدن بهتر است که به موقعیتی برسم که ۲۰۰ تا مثل آن کسی که من را به این روز انداخت آرزو کنند به من سلام کنند.
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:53 am ---------- ارسال قبلی در 08:50 am ----------
(البته چون شما بیخدا هستید ، اینکه دعا کردن و اعتقاد به خدا نیز از نظر روحی به من کمک کرد نیز به عنوان فاکتور در درمان نمیآورم)
درود،
گرامی افسردگی به خودی خود یک مکانیسم دفاعی بیش نیست،
بدینگونه که احساسهای درونی از پروسههای فکری جدا میشوند.
در حقیقت زمانی که شما افسرده هستید بهتر فکر میکنید،
همه چیز برایتان میبایستی روشنتر بوده و به واقعیت هر چه نزدیکتر.
پیشنهاد من این است که از افسرده بودن فرار نکنید، تلاش کنید فرنود درونی برای
افسردگیاتان را با پرسیدن پرسشهای گوناگون از خود دربیایید، برای نمونه از خود بپرسید:
- من در زندگی دنبال چه چیزی هستم؟
- آیا من برای زندگیام ارزشی برابر و اندازه دیگران قائل هستم؟ آیا نباید این ارزش بیشتر باشد؟
- آیا پیرامون زندگی من آن چیزی که میخواهم نیست؟
- آیا میتوانم برای دگرگونی پیرامون زندگیام کاری انجام دهم؟
- آیا من احساس میکنم آدم سودمندی برای خود و دیگران هستم؟
- اگر من در درونم این باور را داشته باشم که آدم سودمندی نیستم، شایسته ناراحت بودن خواهم بود؟
- ..
نکته دیگری که درباره افسردگی باید بدانید این است که افسردگی، بر پاد آنچیزی که شاید
فکر کنید و باور همگانی است، هرگز و هرگز تنها درباره خود شما و زندگی شخصی شما نیست.
در همه جانداران زنده پروسههای پنهانی در روند فراگشت درست شدهاند که ما به آنها «داوریهای درونی» یا "Inner judges" میگوییم.
این پروسههای پنهان همواره در شما بیدار بوده و زمانی که شما در خویشتن خود به این باور برسید که آدم بدردبخور،
سودمند و یا خوبی نیستید، به تکاپو افتاده و شما را به افسردگی و بیانگیزگی نسبت به زندگی میرسانند.
این داوریهای درونی بشدت آسیبرسان و نادرست میتوانند باشند. برای نمونه بسیاری از دانشمندان و آدمهای
بسیار باهوش که فراتر از زمان خود بودهاند، هنگامیکه از دیگران و پیرامون خود بازخورد مثبت نمیگرفتهاند به افسردگی
رسیده و حتی سراغ خودکشی رفتهاند (نمونه خوب، صادق هدایت). این دسته از آدمها نه شایسته افسرده بودن
بودهاند و نه نیازی به خودکشی داشتهاند، اما از آنجاییکه این «داوریهای درونی» مانند هر پروسه فرگشتی دیگری
پر از خطا و نادرستی هستند، با فعالیت پنهان خود آنها را به خودکشی و جا باز کردن برای دیگران سوق دادهاند.
![]()
این پروسههای درونی از پایینترین تراز فرگشت که «یاختهها» باشند تا بالا یافت میشود. همانگونه که یک «یاخته» زمانیکه هستی خود را سودمند
نبیند دست به خودکشی میزند (Apoptosis)، یک آدم نیز زمانی که از پیرامون خود بازخورد + نگیرد در خود فرو رفته و به خودکشی فکر میکند.
پس یکبار دیگر:
- از پروسههای پنهان «داوریهای درونی» آگاه باشید.
- دلیل و فرنود(های) افسردگی خود را با پرسیدن پرسشهای گوناگون از خود دربیاورید.
- از افسردگی خود نهایت استفاده را ببرید و فراموش نکنید که هنگام افسردگی، فکر شما بازتر و شفافتر از هر زمان دیگری کار میکند.
پانویس:
برای فهمیدن اینکه افسرده هستید یا نه نیازی به دادن تست نیست، به سادگی ببینید از چه کارهایی معمولا لذت میبرید،
سپس خودتان را در هماکنون ببینید که در حال انجام همان کارها هستید: اگر برایتان لذت بخش نبودند و بیتفاوت بودید، افسردهاید.
نگران نباشید. افسردگی چیزیه که هر آدمی تجربه اش رو داشته.
من هم موافقم که نباید این مود رو به حال خودش رها کرد. از اون طرف هم پیش روان پزشک رفتن و قرص خوردن هم میتونه مقطعی درمان کنه ولی بدتر از اون فرد معتاد میشه و افسرده تر! اگر مشاور یا روان شناس و روان درمانگر باشه خوبه.
من خودم هم تجربه اش رو داشتم و حلش کردم. البته بدون کمک گرفتن از دکتر و خودم تنهایی.
به نظر من افسردگی بیشتر از اون که روانی باشه یک بیماری جسمیه!
یکی از عوامل افسردگی سیگاره. من فکر میکنم شما سیگاری هستی و این خودش عامل بزرگی تو افسردگیه. من هم خودم سیگاری بودم. سیگار آدم رو عصبی و افسرده میکنه. همین که سیگارت رو ترک کنی عامل بزرگی تو رفع افسردگیه. مصرف سیگار تولید هورمون مردانه رو به شدت کاهش میده و آدم دائم احساس ضعیف بودن و درونگرا بودن میکنه.
همینطور سیگار نمیذاره ویتامین ها و پروتئین ها جذب بدن بشن.
عامل مهم دیگه ای که باعث افسردگی میشه کمبود ویتامین و پروتئین و در کل ضعف جسمی بدنه. باید این ها رو به بدنت برسونی.
بهترین راه رسوندن ماکزیمم پروتئین و ویتامین به بدن که خیلی خیلی مفیده ورزشه.
برو باشگاه بدنسازی و ثبت نام کن و با تغذیه درست بدنت رو بیار بالا. با قرص و آمپول خودت رو عین گوریل انگوری نکن که بیضه هات اندازه تیله بشه و عقیم بشی بلکه با مصرف با برنامه پروتئین و ویتامین یک هیکل خوش تراش بادی کلاسیک برای خودت درست کن که هر موقع جلو آینه می ایستی خودت با خودت حال کنی. فکر هم نکن این کار هزینه ی مالی زیادی برمیداره یا زمان زیادی طول میکشه تا نتیجه اش رو ببینی.
وقتی این کارو میکنی اینقدر احساس سرزندگی و شادابی میکنی و سرت به خودت گرم میشه و دخترها دورو برت میپلکن که افسردگی که هیچی همه غم دنیا از یادت میره.
اگر طالب شدی یا برنامه خواستی بیشتر میتونم راهنمائیت کنم
مهربد گرامی من هم این قسمت رو زیاد قبول ندارم،با حالتی که شما میگید کاملا آشنا هستم،ولی این حالت ممکنه فقط مربوط به افسردگی نباشه،مثلا زمانی که بیماری شدیدا سراغ آدم میاد و آدم ضعیف میشه هم این اتفاق میوفته و اصولا آدم دیگه حوصله ی چیزی رو نداره،منظورم اینه که چیزی که باعث این موضوع میشه ممکنه فیزیکی باشه،یا مثلا وقتی تازه امتحانام تموم شده هم تا حدودی بی حوصله ام،این بی حوصلگی با افسردگی میتونه فرق داشته باشه.
دوستان ممنون از نطراتتون،الان پرسش اصلی من مخصوصاً از دوستانی که تجربش رو خودشون یا اطافیانشون داشتند اینه،برم پیش دکتر(روانشناس یا روانکاو) یا نه؟
اگر خواستید پیش دکتر برید به نظر من پیش یه روانکاو برید،منظورم کسی که به دارو نبنده شما رو،روانشناس به نظر من بیشتر به درد کسانی میخوره که ناراحتیشون بیشتر بیماری عصبی هست،منظورم بیشتر به فیزیک ذهنشون مربوطه،بیماریهایی مثل اسکیزو و توهم و...در مورد رفتن یا نرفتن هم به خودتون بستگی داره شاید خیلی حرفها رو به روانکاو بتونید بزنید ولی توی محیط عمومی اینجا نشه زد،تازه اگر فرض کنیم حرفهایی که اینجا در مورد مشکل شما زده میشه تاثیر زیادی میتونه بذاره،البته بسته به مشکل شما خیلی از دوستان اینجا چون به محیط فکری شما نزدیک تر هستن شاید بتونن شما رو بهتر درک کنند و کمک کنند،ولی خوب همونطوری که گفتم مشکل اینه که اینجا شاید نشه انقدر جزئیات رو باز کرد.
راسل گرامی، هیچکدام از نوشتههای بالا کمکی کرد؟
من وقتی افسردگی میاد سراغم یه لیوان قهوه که میخورم خیلی بهتر میشم
ویسکی هم برای رفع افسردگی خوبه. :d
قهوه تایید میشود!
داروهای مخدر به دو دسته زیر بخش میشوند:
- انگیزنده (stimulant)، مانند قهوه، کافئین یا سیگار
- دژم ساز (depressant)، مانند الکل یا گراس (حشیش)
برای افسردگی، دسته نخست و انگیزندهها پیشنهاد میشوند. داروهای
دژم ساز برای ریلکس شدن بکار میروند و فرد افسرده را میتوانند افسردهتر کنند.
در راستای فرهشت جستار، یکی از شیوههای بسیار خوب و کارآمد دیگر برای درمان افسردگی زیاد، کم خوابی (SD: Sleep Deprivation) است:
و در حالتی که افسردگی ملایم باشد، کم خوابی میتواند اثر وارونه داشته باشد.
The bright side of being blue: Depression as an adaptation for analyzing complex problems
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/arti...ihms129978.pdf
In this paper, we explain the impairments associated with depression, cognitive and otherwise,
by hypothesizing that depression is an evolved stress response mechanism. The hypothesis
consists of a series of claims, depicted diagrammatically in Figure 1, of which we now give an
overview, and which are discussed in greater detail below.
When selection causes a trait to evolve, it does so because the trait has a gene-propagating
effect, which is called the trait’s function (Andrews, Gangestad, & Matthews, 2002a; Thornhill,
1990; G. C. Williams, 1966). The cumulative effects of selection for genes that promote a
specific effect often leaves the tell-tale signs of its workings on a trait, and such evidence can
be used to make inferences about past selection pressures (Andrews et al., 2002a; Thornhill,
1990; G. C. Williams, 1966). When a trait has features that proficiently promote a specific
effect, that will go a long way to demonstrating that the effect is an evolved function of the
trait because it is highly unlikely that chance processes could be completely responsible for
the trait’s features (Andrews et al., 2002a; Thornhill, 1990; G. C. Williams, 1966).
One effect of sad or depressed mood is to promote an analytical reasoning style in which greater
attention is paid to detail and information is processed more slowly, methodically, thoroughly,
and in smaller chunks (Ambady & Gray, 2002; Edwards & Weary, 1993; Forgas, 1998; Gasper,
2004; Gasper & Clore, 2002; Schwarz, 1990; Schwarz & Bless, 1991; Yost & Weary, 1996).
Conversely, positive mood states promote heuristic or creative processing (Ambady & Gray,
2002; Isen, Daubman, & Nowicki, 1987). The second claim is that depression coordinates a
suite of changes in body systems that promote rumination, the evolved function of which is to
analyze the triggering problem. While analysis is used in science and many areas of modern
life, this claim proposes that it is part of the evolved human cognitive repertoire.
Analysis is time consuming and requires sustained processing, so it is susceptible to disruption,
which interferes with problem-solving. Depression induces changes in body systems,
producing effects that facilitate analytical rumination by reducing disruption (listed as body
system changes and facilitative effects in Figure 1).
Specifically, depressed affect:
(1) activates
neurological mechanisms that promote attentional control, which gives problem-related
information prioritized access to limited processing resources and makes depressive
rumination intrusive, persistent, resistant to distraction, and difficult to suppress;
(2) induces anhedonia, which reduces the desire to think about and engage in hedonic activities that could
disrupt problem-related processing; and
(3) promotes psychomotor changes that reduce
exposure to stimuli that could disrupt processing (e.g., desire for social isolation, loss of
appetite).
یعنی الان ما که قهوه زیاد مصرف می کنیم معتادیم ؟!
شی فکر میکردیم شی شد !http://www.daftarche.com/images/imported/2012/04/8.gif
من هم افسردگی گرفتم.
رفتم پیش دکتر و بهم قرص بوپروپیون داد. یکی دو هفته خوردم خیییلیییی خوش می گذشت!!!
فوق العاده بودم. هر دم سُهش شادی می کردم. در خواب، خوابیدنم را حس می کردم! میل جنسی ام طرز شگرفتی بالا زده بود.
ولی عوارض جانبی ای هم داشت بعد از یکی دو ماه ولش کردم. گرچه پزشک گفته بود حتماً باید یک سال بشود.
ولی من به خودم گفتم اگر با قرص میشود، پس بدون قرص هم میشود.
قرص را یواش یواش کنار گذاشتم. و هرکاری کردم که بهتر باشم.
و اکنون بهتر شده ام ولی هنوز جا دارد.
و فهمیده ام که همه سُهشهای ما از اندیشه ما برمی خیزد. کافی است اندیشه ها را دور بریزی.
ولی مهم اینه که چجوری دور بریزی.
به هر روی من در دور ریختن اندیشه ها تا اندازه ای کامروا گشتم.