عشق یعنی تو ماشین دستت رو دست عشقت باشه وقتی دنده عوض میکنه..
روی تصویر کلیک کنید تا بزرگ بشه
نمایش نسخه قابل چاپ
عشق یعنی تو ماشین دستت رو دست عشقت باشه وقتی دنده عوض میکنه..
روی تصویر کلیک کنید تا بزرگ بشه
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک
عشق یعنی یه جوون یه جوونِ بی نام و نشون
عشق یعنی یه نماز با وضو گرفتن توی خون
عشق یعنی یه پدر که شب ها بیداره تا سحر
عشق یعنی یه خبر خبر یه مفقود الاثر
http://www.daftarche.com/images/imported/2014/01/97.jpg
عشق یعنی این پدر که با نهایت سختی زندگی و تلاش تونست فرزندشو از روستا به دانشگاه بفرسته و فارغ تحصیل بشه.. و فرزندش هم چقدر با مهربانی کنار پدرش ایستاده و عکس گرفته... این صحنه ها توی ایران هم زیاده..
فایل پیوست 3506
عشق چیست؟
برای همهی رجالهها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجالهها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات «رکیک» که در عالم مستی و هشیاری تکرار می کنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن! ولی عشق نسبت به او، برای من چیز دیگر بود...! صادق هدایت
فایل پیوست 3507
نقاشی خودم! :)
دلم گرفت آلیس.. :-(
عشق نسبت به او برای من چیز دیگری بود..!
عشق یعنی یک خیابان پر از خاطره.. یک خیابان که هروقت تنهایی عبور کنی ناخودآگاه اشک بریزی.. متنفر باشی از کُنج دیواری که قهر کردید...
متنفر باشی از اول تا آخر همه خیابونهای شهر.. عشق یعنی عشق خیابانی.. بهترین نوع عشق که آدمو ذره ذره نابود میکنه...
یعنی یه روز دلتنگ همه کوچه ها و خیابان های خاطره انگیز بشی و همشو پیاده طی کنی..
عشق یعنی بخاطر پـُف چشمت مجبور بشی عینک بزرگ مشکی بزنی... عشق یعنی 10 کیلو لاغری...
یعنی آخرش نفهمی عشق خوبه یا بد! عشق یعنی دلتنگی و دیوانگی.. یعنی از عمد بکوبی به ماشین روبرویت چون از این نوع ماشین خاطره بدی داری..
عشق یعنی من آب معدنی، تو نوشابه یا دلستر؟!
چقدر دلم این صحنه رو میخواد...
فایل پیوست 3508
مهسا پس بوف کور رو نخوندی :(
عشق یعنی توی خیابون تک و تنها راه بری و چشمات خیس باشه، انقدر سیگار پشت سیگار بکشی که سرگیجه بگیری و سقف آسمون دور سرت بچرخه! (سیگار رو پشت سر هم پک عمیق بزن تند تند ببین عجب سرگیجه ای میده)
این خاطرهای که توی پیام اول گفتی بسیار ملموس بود و اصلا حالم رو خراب کرد. :(
این جستار رو که دیدم یاد این افتادم :
فایل پیوست 3510
کیا یادشونه ؟
یک زمانی دوران کودکی ما یک سری آدامس بود با این نام Love is... و توش یک سری عکس از دوتا شخصیت کارتونی وجود داشت که عشق رو به شکلی ساده در زندگی اون دو تا کاراکتر کارتونی توضیح میداد. البته قدمت اون کاراکتر ها و کارتونها خیلی خیلی قدیمی تر از آدامسش بود و اثری بودند از کیم کاسلی.
عنوان تاپیک رو که دیدم یه دفعه ای خاطراتش برام زنده شد.
این هم چند نمونه دیگه :
Love Is - WiKi...
آدامس لاو ایز که خیلی قدیمی نیست... فکر کنم هنوزم باشه..
یادش بخیر.. :-)
چو باد، عزم سر کوی یار خواهم کرد / نفس به بوی خوشش، مُشکبار خواهم کرد
http://www.daftarche.com/images/imported/2014/03/2.jpg
@Alice عشق یعنی یه خواب... یه خوابـــــــــــــــــــــ ــــــــــــ♥ـــــــــــ ـــــــــــــــ
@Alice عشق یعنی یه خواب... یه خوابـــــــــــــــــــــ ــــــــــــ♥ـــــــــــ ـــــــــــــــ
مهسا... :e413: دوباره منو یادش انداختی...
ای جان جهان من! کجا رفتی؟!
یاد این غزل افتادم:
جان و جهان، دوش کجا بوده ای؟ نی غلطم، در دل ما بوده ای
آه که من دوش چه سان بوده ام؟ آه که تو دوش که را بوده ای؟
رشک برم... کاش قبا بودمی × چون که در آغوش قبا بوده ای
زهره ندارم، که بگویم تُرا ... بی من بیچاره، تو کجا بوده ای؟
آهــ... که من دوش چه سان بوده ام؟؟؟
آهــ... که تو دوش که را بوده ای؟؟؟
رشک برم... کاش قبا بودمی... چون که در آغوش قبا بوده ای...
.
جان جهان من... ای کاش تو «خواب» نبودی...! :'(
:e403:
عشق یعنی سرتو بذاری روی پاهاش، آروم آروم با موهات بازی کنه، دست بکشه روی صورتت و گرمای دستاش بهت آرامش بده...
فایل پیوست 3689
فایل پیوست 3712
عشق یعنی خداحافظی آخر...
عشق یعنی این... خوش به حالش
https://www.facebook.com/photo.php?v...&stream_ref=10
«در این دنیای پست یا عشق او را می خواستم و یا عشق هیچکس را...»
بوف کور من
فایل پیوست 3722
عشق یعنی کژخویی (seretonin, etc.)
دلدادگی ناب و زیبا و پاک هم نداریم, از آن کس و شعرهایی است که آن اندازه از دیرباز برایش داستانسرودهاند که کمکم باور امان شده! :e402:
پارسیگر
لطفا این تاپیک رو به الفاظ زشت خودت مخدوش نکن..
از مدیران تقاضا دارم پست مهربد را جابجا کنند
بهتر است همواره فرهود را با واژههایِ زشت و سرد و زننده بازگفت, تا دروغ را با واژههایِ گرم و شیرین و به دل خوشایند.
این بزرگنماییها و داستانسُراییها و romanticizingهایِ «دلدادگی» هم ابزار همیشگی
فریبکاریهایِ زنان است و در فربود این داستانها نیست, بروید یک جای دیگر دام بیافکنید! (;
پارسیگر
کاری به دروغ ندارم. ولی وقتی می شود حقیقت را زیبا بیان کرد چرا با الفاظ زشت بیان کنیم؟؟؟
شما چرا اینقدر شکاک و تلخ و غیر قابل تحمل شده اید؟؟؟ چه دامی؟ چه صیادی؟؟ اینجا از عشق صحبت می شود. از عشق زن به مرد - مرد به زن...
فریبکاری زنان؟؟ خوب است که مردها خودشان را به هزار رنگ در می آورند تا از زنان کامی بگیرند!
بروید جایی دیگر و بر سر افراد دیگری عقده گشایی کنید. تمــــام!
چونکه آنگاه به این خوبی در یاد نمیماند: کارکرد دشنام
هِـه هِـه .. برخی هم پندارههایِ زیبا و قشنگ مشنگی از بهشت و حوری و جهان پس از مرگ دارند و میگسترانند;
همانجور که با دروغهایِ رنگین و شیرین فرامادّین و آسمانی میستیزند, باید با دروغهای زمینی و خاکین و اینسوئین هم ستیزید
که این دسته هتّا سیجناکتر و بدتر هم هستند, زیرا کودنترینِ خداباوران هم ته دل اش باز میداند به چیزیکه نه دیده و
نه شنیده میشود نمیتوان چندان دل بست, ولی همچنان فریب این دروغهایِ شیرین دلدادگی و عشق زمینیک و پاک را میخورد تا جاییکه هتّا پای آن به دفترچه! هم میرسد: Yesterday
پارسیگر
بدون شک "عشق" را میتوان در MRI دید و همان هورمونهای خوشی مثل اکسیتوسین و ... است. ولی ما اینجا عشق را از چشمانداز علمی و آزمایشگاهی بررسی نمیکنیم! من نمیفهمم @Mehrbod چه میگوید، اگر بخواهیم اینگونه بنگریم باید بگوییم پس سکس چیزی فراتر از چندین هورمون بیوشیمایی نیست، یا فیلم دیدن و هیجان همان آدرنالین و .. است. خب که چی؟ من چکار کنم؟!
ما که منکر عوامل بیولوژیک عشق نشدیم یهو ایشان در میاید میگوید عشق یعنی کژخویی و ...! ما فقط اینجا گهگاهی که حوصلهمان سر رفت پیامها عشقولانه میگذاریم و لذت میبریم. پرابلمی دارید شما؟
پرابلم روشنه, دلدادگی از دیرباز ابزار دست زنان برای فریب مردان بوده و این داستانها و چامهسُراییهایِ
پیرامون آن نیز ٩٠% به بالا کس و شعر ناب هستند و برای گول زدن پسران و مردان جوان که بیاندیشند اگر در زندگی βیِ خوبی
باشند و در خودرو دست دوست دختر اشان را بنوازشند و این چرت و پرتهای دیگر به خوشی ابدین میرسند = فریب.
همسنجی زیبایِ آن همان پندارهیِ بهشت و حوری است که در اسلام میگسترانند, آخوندها هم خوب میدانند
همچو چیزهای زیبا و قشنگی در کار نیست, ولی پس در چه راستا و به چه آماجی اینها را میگویند و مردم میفریبند؟ زنان نیز همان.
پارسیگر
منظورم آزمایشپذیری عشق بود، اینکه عشق هیچ چیز عجیب و غریبی ندارد یا به قول برخی خداباوران فرامادی نیست.
MRI scan images highlighting the areas of the brain involved in feeling love:
فایل پیوست 3764
فایل پیوست 3765
خب اینکه عشق یه پدیده مادی هست که واضح و مشخصه ، اما اینکه MRI scan بیاد نشون بده کی عاشق هست و کی نیست به نظر علمی نمیرسه !! البته من وبسایتی که این عکس رو منتشر کرده بود رو هم دیدم . گفته بود عکس کسانی که مثلا دوستشون دارن رو بهشون نشون میدن ، چنین مناطقی از مغز فعال میشه... البته تحقیق معتبری که تو یه ژورنال درست و حسابی چاپ شده باشه در این مورد پیدا نکردم !!
د کل عشق به چیزی که مهربد میگه بیشتر شباهت داره :
Falling In Love Affects Brain Much Like Addiction, Scientists Say
Fallacies of definition - WiKi
addicted to what ؟به شخص؟در اعتیاد ما باید "استفاده" داشته باشیم،اگر سکس منظورته که خب میشه اعتیاد به سکس.
باید دقت کنی هر "علاقه ای" ای اعتیاد نیست،اگر کسی مثلا یک شی رو دوست داره و همیشه حملش میکنه بهش "معتاد" نیست،چون اعتیاد علائم دیگه ای هم داره.
به خود عشق؟این که میشه دور.
اعتیادهای رفتاری مثل اعتیاد به خرید،یا اعیتاد به مواد،مثل مواد مخدر ،علائم خاصی داره:
- loss of willpower
- harmful consequences
- unmanageable lifestyle
- tolerance or escalation of use
- withdrawal symptoms upon quitting
addiction - definition of addiction in the Medical dictionary - by the Free Online Medical Dictionary, Thesaurus and Encyclopedia.
شاید اینها در موارد خاصی از روابط موجود باشه ولی عشق در تعریف عام لزوما این ویژگی ها رو نداره.بعد اگر عشق "اروتیک" رو اینطور تعریف کردی باید به این نکته هم توجه کنی که سایر انواع دوست داشتن که بهشون عشق میگن"مثل مادر به فرزند" اشتراکات زیادی با عشق اروتیک داره،آیا اونها هم شامل این تعریف میشند؟!
+معادل پارسی اعتیاد رو کژخویی نمیدونم،دو تا معنی داره و کژخویی معنی دومش رو دربر نمیگیره.ببین:
ad·dic·tion
[ ə díksh'n ]
- drug dependence: a state of physiological or psychological dependence on a potentially harmful drug
- devotion: great interest in a particular thing to which a lot of time is devoted
any scientific proof?
یا باز هم از جمله تئوری های توطئه کسشعر هست؟!:)))
ادبیات و هنری که به عشق پرداخته چقدر توسط "زنان" ساخته و پرداخته شده؟!من نمیدونم چرا این زنان همش توی سایه ها فعالیت میکنند و مدرکی برای توطئه هاشون در دست نیست:))
فرض دومتون هم اینه که زنان به عشق باور ندارند و عاشق نمیشند دیگه؟!درست مثل آخوند ها که باوری به بهشت ندارند؟!(که البته اثبات نکردی که همه آخوندها اینطور هستند)خب اگر احیانا به درستی متودولوژیک این شیوه باور دارید گمون میکنم که بدجور این تئوریتون رو خراب میکنه!چون هرچند ما میدونیم "آدم ها" عاشق میشند ولی اگر این چیز بدیهی رو هم نمیپذیرید این آزمایش تائید کننده فرض هست.گفتآورد:
In one small study, researchers looked at magnetic resonance images of the brains of 10 women and seven men who claimed to be deeply in love. The length of their relationships ranged from one month to less than two years. Participants were shown photographs of their beloved, and photos of a similar-looking person.
آنارشی تو از متود مورد نظر آلیس انتقاد میکنی بعد پژوهشی میزاری که همون متود رو داره!؟ :))راهش عکس برداری از مغز هست دیگه،با تله پاتی که نمیفهمند کدوم قسمت مغز تحریک یا فعال شده! :))گفتآورد:
The brains of the smitten participants reacted to photos of their sweethearts, producing emotional responses in the same parts of the brain normally involved with motivation and reward.
اون چیزی که من بهش انتقاد داشتم این بود :
ایراد من دقیقا به این نبود که چرا از MRI استفاده شده ، به اینکه چطور اون چیزی که دیده شده رو کاملا عشق میدونن بود و این نیاز به بررسی خیلی بیشتری داره . مثلا فرض کنید مغز دو تا نوجوون که تازه هورمون هاشون فعال شده و به هم کشش پیدا کردن و بعد از سکس مختصری از هم جدا میشن رو با زوجی که 50 سال زندگی مشترک دارن و میگن عاشق هم هستن رو همزمان بررسی کنن ، نتایج به چه شکلی هست ؟ یا اینکه اگر یه نفر به طور عمدی تظاهر به عشق کنه ، آیا این عمل ارادی در MRI معلوم میشه ؟ و حتی وارونه اش اگر کسی در زمان انجام MRI این جور وانمود کنه که بی تفاوت هست به عکسی که میبینه ، در نتیجه MRI تاثیر گذار هست ؟گفتآورد:
http://www.daftarche.com/images/misc/quote_icon.png نوشته اصلی از سوی Alice http://www.daftarche.com/images/butt...wpost-left.png
بدون شک "عشق" را میتوان در MRI دید
چندین و چند حالت دیگه رو هم میشه فرض کرد که هیچ کدوم بررسی نشده ...
تحقیق خیلی محدود و با تعداد نفرات کم انجام شده و تنها چیزی که فهمیدن این بوده که همون مناطقی فعال شده که مثلا در اعتیاد به کوکائین هم فعال میشه :e404: ... یعنی میشه به همون اعتیاد رسید اما اینکه عشق خودش یه چیز مجزا و قابل کشف و جدا شدن از مغز باشه ، فکر نمیکنم اثبات شده باشه !!
من بیشتر مایلم بدونم با این منوال میشه مثلا با تزریق یک نوروترانسمیتر یا تحریک بخش خاصی از مغز ، فردی رو عاشق فرد دیگه کرد یا بر عکس عشق بین اونها رو از بین برد ؟
مهربد گفت عشق یعنی کژخویی و سروتین و ...! منم گفتم درسته عشق چیز و عجیب و غریبی که نداره، تو MRI و عکسبرداری و آزمایشگاه و ...هم میتونیم اونو ببینیم. منظورم "آزمایشپذیری" بود و اینکه مهربد ما رو گوشکوب فرض کرد که مثلا ما فکر کنیم عشق یعنی موهبت الهی. :various_029:
نمی دونستم می خواست دست ما رو رو کنه که ما موجودات پست و پلید از مردها کلاهبرداری و اخاذی می کنیم! :various_018:
bravo :e011:
ایرادهای متودولوژیکش رو به خوبی بیان کردی،خب کاش از اول این کارو میکردی سوتفاهم پیش نیاد:))
به نظر من شدنی نیست،حداقل با تکنولوژی فعلی.مسئله فقط "تحریک" نیست،مسئله این هست که تحریک "معلول" عاشق شدنه نه علتش.بنابراین با تحریک کاری نمیشه از پیش برد.گفتآورد:
من بیشتر مایلم بدونم با این منوال میشه مثلا با تزریق یک نوروترانسمیتر یا تحریک بخش خاصی از مغز ، فردی رو عاشق فرد دیگه کرد یا بر عکس عشق بین اونها رو از بین برد
اگر بخوایم به مرحله "کنترل" مغز برسیم باید فرایند نورولوژیک عاشق شدن رو درک کنیم نه نشانه هاش رو.
آرَش تو که جای دیگر خود ات دریافته بودی, شکر برای این خوشیآور نیست چون شیرین و شکرین است, برای این خوشیآوره که مغز آنرا خوشیآور مییابد.
خوگیریها و کژخوییها از اینرو دو دسته هستند, نرم و سخت. نرم بیشتر همان برنامههای درونی برای
فعالسازی گذرراههایِ پییاختهاین (neural pathways) میباشند, سخت نیز دستکاری خود مغز براه مادههایِ شیمیایی و کنشگرهایِ آهنکهربایین.
برای دریافت بهتر اینجور ببین که مغز چون رایانه به دو شیوه میتواند دستکاری شود. بگوییم تو یک iPhone داری و میخواهی "قفل" آنرا بشکنی یا jailbreak کنی,
این قفل به دو راه نرمافزار و سختافزار میتواند شکسته شود. شکستن نرمافزاریک آن میشود فعالسازی گذرراههایی که در کُد خود برنامه آمدهاند, برای نمونه apple یک روتین/روال آنجا گذاشته به این نام:
که این را یک هکر میتواند هوشمندانه یافته و بهرهکشیده (exploits) و آنرا دستی فرابخواند, که در فرهود روال کار کنونی همین است:کد:decryptAndUnlock()
راه دیگر و سختتر, راه سختافزاریک است. این روتین "decryptAndUnlock" زمانیکه فراخوانده میشود در فربود چه میکند؟ الکترونها را بهکد:http://theiphonewiki.com/wiki/Limera1n_Exploit
signed int __cdecl upload_exploit() {
int device_type;
signed int payload_address;
int free_address;
int deviceerror;
char *chunk_headers_ptr;
unsigned int sent_counter;
//int v6;
signed int result;
//signed int v8;
int recv_error_code;
signed int payload_address2;
signed int padding_size;
char payload;
char chunk_headers;
//int v14;
//v14 = *MK_FP(__GS__, 20);
device_type = *(_DWORD *)(device + 16);
if ( device_type == 8930 ) {
padding_size = 0x2A800;
payload_address = 0x8402B001;
free_address = 0x8403BF9C;
} else {
payload_address = 0x84023001;
padding_size = 0x22800;
// free_address = (((device_type == 8920) – 1) & 0xFFFFFFF4) – 0x7BFCC05C;
if(device_type == 8920) free_address = 0x84033FA4;
else free_address = 84033F98;
}
memset(&payload, 0, 0x800);
memcpy(&payload, exploit, 0x230);
if (libpois0n_debug) {
//v8 = payload_address;
fprintf(stderr, 1, "Resetting device counters\n");
//payload_address = v8;
}
payload_address2 = payload_address;
deviceerror = irecv_reset_counters(client);
if ( deviceerror ) {
irecv_strerror(deviceerror);
fprintf(stderr, 1, &aCannotFindS[12]);
result = -1;
} else {
memset(&chunk_headers, 0xCC, 0x800);
chunk_headers_ptr = &chunk_headers;
do {
*(_DWORD *)chunk_headers_ptr = 1029;
*((_DWORD *)chunk_headers_ptr + 1) = 257;
*((_DWORD *)chunk_headers_ptr + 2) = payload_address2;
*((_DWORD *)chunk_headers_ptr + 3) = free_address;
chunk_headers_ptr += 64;
} while ((int *)chunk_headers_ptr != &v14);
if (libpois0n_debug)
fprintf(stderr, 1, "Sending chunk headers\n");
sent_counter = 0;
irecv_control_transfer(client, 0x21, 1, 0, 0, &chunk_headers, 0x800);
memset(&chunk_headers, 0xCC, 0x800);
do {
sent_counter += 0x800;
irecv_control_transfer(client, 0x21, 1, 0, 0, &chunk_headers, 0x800);
} while (sent_counter < padding_size);
if (libpois0n_debug)
fprintf(stderr, 1, "Sending exploit payload\n");
irecv_control_transfer(client, 0x21, 1, 0, 0, &payload, 0x800);
if (libpois0n_debug)
fprintf(stderr, 1, "Sending fake data\n");
memset(&chunk_headers, 0xBB, 0x800);
irecv_control_transfer(client, 0xA1, 1, 0, 0, &chunk_headers, 0x800);
irecv_control_transfer(client, 0x21, 1, 0, 0, &chunk_headers, 0x800);
if (libpois0n_debug)
fprintf(stderr, 1, "Executing exploit\n");
irecv_control_transfer(client, 0x21, 2, 0, 0, &chunk_headers, 0);
irecv_reset(client);
irecv_finish_transfer(client);
if (libpois0n_debug) {
fprintf(stderr, 1, "Exploit sent\n");
if (libpois0n_debug)
fprintf(stderr, 1, "Reconnecting to device\n");
}
client = (void *)irecv_reconnect(client, 2);
if (client) {
result = 0;
} else {
if (libpois0n_debug) {
recv_error_code = irecv_strerror(0);
fprintf(stderr, 1, &aCannotFindS[12], recv_error_code);
}
fprintf(stderr, 1, "Unable to reconnect\n");
result = -1;
}
}
// compiler stack check
//if (*MK_FP(__GS__, 20) != v14)
// __stack_chk_fail(v6, *MK_FP(__GS__, 20) ^ v14);
return result;
}
گذرراههایِ سختافزاریک (روی مادربُرد) میفرستد که از اندرکنش این ریزگان پیامبر و پیامگیر کنش و بازکنشهایی در تراز نرمافزاریک
رخمیدهند که ما آنرا "شکستن قفل" مینامیم (برنامهیِ قفل به پسزمینه میافتد و بهمان برنامهیِ کنترل روان میشود).
پس با برگشت به پُرسمان, دلباختگی چگونه کژخوییای است؟ دلباختگی در دستهیِ روانیک/نرمافزاریک مغز جای میگیرد.
مغز میتواند ازراه بازشناسی و فرمولویزهیِ الگوهایِ چهره, بوی تن, سدا و .. یک مُدل یادین (mental model) از دوستگان
بسازد که در فرهود خود یک روتین فرگشته است و کارکرد آن نیز در راستای پایبندانی زن و مرد به یکدیگر و آوردن بچه است. به دیگر سخن:
کژخویی در راستای زادآوری
کُدنُمای آن را همچو چیزی ببین:
کد:
IF (face() + sound() + ...) matches Dustgân THEN intenseGratification()
intenseGratification()
{
release_norepinephrine()
release_serotonin()
...
}
خوگیری = عادت کردن
کژخویی = اعتیاد پیدا کردن
دُژخو = بداخلاق
کژخو = معتاد
خوگرفته = عادت کرده
...
پارسیگر
هـِه, به این هم میرسیم.
پیشانگاشتهایِ من بسیار ساده هستند:
a- یافتن دوستگان برای زن بی اندازه آسان است (برای مرد بی اندازه سخت)
b- بیشترینهیِ مردان میتوانند بآسانی و بی کوچکترین نیازی به دلباختن و عاشق شدن, از سکس خوشی ببرند, بیشترینهیِ زنان نمیتوانند (رخکرد فرگشتیک)
c- از نگاه فرگشتیک, این مرد است که باید به زن مهر بورزد و بماند تا بچه بزرگ شود, زن باید بیشتر از همه به فرزند مهر بورزد (نایسکنجی دلباختگی مرد دربرابر زن)
پس از آنجاییکه بروشنی میبینیم بیشترینهیِ سود دلباختگی به زنان میرسد (زن بی نبود عشق ناتوان از خوشی بردنِ سکس است) و همچنین
با نگرش به a چیزیکه ارزان (برای زن) به دست بیاید ارزش ندارد (برای مرد یافتن یک دوستگان کاری است بس سخت و دردسر آمیز و باید به هزار
و دو فند سازوبرگیده باشد, ولی برای زن بیشمار مرد هستند که آن بیرون موس موس میکنند), و سرانجام اینکه فرگشتوار دلباختگی بیشترین
کارکرد را در مهارسازی مردان دارد که سود آنها میتواند همراستای زن نبوده و راهبردی "بکن دررو" داشته باشند, با نگرش به همهیِ اینها
میبینیم این همه کوس و کرنایی که در ستایش «دلدادگی» میبینیم از زنان ریشهمیگیرید و برای سود ایشان است و همان مغزشوییِ پسران و مردان جوان.
پارسیگر
so what ؟ تناقضی بین این و دیدگاهم نمیبینم.گفتآورد:
آرَش تو که جای دیگر خود ات دریافته بودی, شکر برای این خوشیآور نیست چون شیرین و شکرین است, برای این خوشیآوره که مغز آنرا خوشیآور مییابد.
خب اینجا رو هم من مثال زدم،اعتیاد به خرید میشه نرم افزاری، و اعتیاد به مثلا کوکائین میشه سخت افزاری.گفتآورد:
خوگیریها و کژخوییها از اینرو دو دسته هستند, نرم و سخت. نرم بیشتر همان برنامههای درونی برای فعالسازی گذرراههایِ پییاختهاین (neural pathways) میباشند, سخت نیز دستکاری خود مغز براه مادههایِ شیمیایی و کنشگرهایِ آهنکهربایین.
من بهتر دریافته بودم! :)) ولی بیشتر این پستت رو صرف چیزی که کردی که اختلافی توش نداشتیم.گفتآورد:
برای دریافت بهتر اینجور ببین که مغز چون رایانه به دو شیوه میتواند دستکاری شود. بگوییم تو یک iPhone داری و میخواهی "قفل" آنرا بشکنی یا jailbreak کنی,این قفل به دو راه نرمافزار و سختافزار میتوانست شکسته شود.
خب خوبه یه پله عقب نشستی این رو انداختی گردن طبیعت و نه زن ها:))ببین هنوز اول نگفتی اعتیاد به "چی یا کی"؟!دوما اینکه اعتیاد یه تعریف مشخص داره که 5 فاکتور داره،اگر میخوای عشق رو اعتیاد بدونی باید این 5 فاکتور رو توش نشون بدی.گفتآورد:
پس با برگشت به پُرسمان, دلباختگی چگونه کژخوییای است؟ دلباختگی در دستهیِ روانیک/نرمافزاریک مغز جای میگیرد. مغز میتواند از راه بازشناسی الگوهایِ چهره, بوی تن, سدا و .. یک مُدل یادین (mental model) از دوستگان بسازد که در فرهود یک روتین فرگشته است و کارکرد آن نیز در راستای پایبندانی زن و مرد به یکدیگر و آوردن بچه است. به دیگر سخن:کژخویی در راستای زادآوری
معادل انگلیسی رو برات گذاشتم تا ببینی توی انگلیسی اعتیاد میتونه وجه مثبت هم داشته باشه و تقریبا هم معنی با "وقف کردن" هست.در هر حال روی واژه اینجا حساسیت ندارم،ظاهرا داری اعتیاد رو به معنای منفیش و نه وقف کردن به کار میبری،بنابراین با همین فرض جلو میریم.گفتآورد:
خوگیری = عادت کردنکژخویی = اعتیاد پیدا کردندُژخو = بداخلاقکژخو = معتادخوگرفته = عادت کرده...
آرَش این اندازه خنگبازی درنیار. برایت نمونه از کارکرد نرمافزار و سختافزار آوردم که دریابی کژخویی تنها از راه سختافزار (نیکوتین) رخنمیدهد,
مغز میتواند خود اش براه نرمافزار سرخود, خود اش را کژخو کند; مانند شکر که خوبْ دریافته بودی و هتّا همان هم میتواند به کژخویی بیانجامد, ولی نه چون
مایه/substance کژخوساز در خود دارد (شکر تنها ارزش خوراکین دارد), بساکه چون مغز دربرابر آن خوشی فرا-اندازه میدهد و خود به این خوشی وابسته میشود.
پارسیگر
عشق یعنی بعد از سالها حرارت غریب لبهاش از پس سیاهچالههای تاریک ذهنت زنده میشه..
یاد بوسههای گرم و طعم آتشین لبهاش روزم رو خراب کرد، کاش دوباره می تونستم گرمای خیس لبهاش رو تجربه کنم. :e403:
come on
مهربد گرفتی ما رو؟!:)) من دارم مثال اعتیاد به خرید! رو میزنم!اعتیاد به سکس! اعتیاد به یک رفتار! بعد اون وقت من رو متهم به نفهمیدن بعد نرم افزاری اعتیاد میکنی؟!:))))
ما در همه اعتیادهای "پذیرفته" شده چیزی داریم که بهش متعاد میشیم،چه در نمونه های رفتاری و چه در نمونه های "ماده ای" یک "چیز" این وسط وجود داره.
حالا بگو در عشق ما به "چه چیزی" معتاد میشیم؟
آنارشی که پیوند داد, سخن من درونمایهیِ دانشیک بیشتر از آنی که مینیازد هم داشت.
اگر کنجکاو بودی یک نگاهی به نسک زیر بیانداز که الگوها و چگونگی پیدایش کژخویی را بزیبایی و بدرازا نگیخته:
http://www.daftarche.com/images/imported/2014/03/28.jpg
The Compass of Pleasure: How Our Brains Make Fatty Foods, Orgasm, Exercise, Marijuana, Generosity, Vodka, Learning, and Gambling Feel So Good: David J. Linden: 9780143120759: Amazon.com: Books
پارسیگر
مهربد جان میتونی "استفاده از "شخص رو اینجا برای ما روشن بکنی که به چه معناست!؟گفتآورد:
loss of willpower
harmful consequences
unmanageable lifestyle
tolerance or escalation of use
withdrawal symptoms upon quitting
گفتآورد:
addicted to what ؟به شخص؟در اعتیاد ما باید "استفاده" داشته باشیم،اگر سکس منظورته که خب میشه اعتیاد به سکس.
آری, نکتهیِ خوبی را هم نماردی.
من کوشیدم در کُدنما برایت را این را روشن کنم:
مغز با دیدن, شنفتن, ... پیوسته الگوهایی را بازمیشناسد. در دلدادگی, این کژخویی از راهِ آمایش اینها بدست میاید.کد:IF (face() + sound() + ...) matches Dustgân THEN intenseGratification()
intenseGratification()
{
release_norepinephrine()
release_serotonin()
...
}
در مزدائیک یک تابع hash داریم که با چند درونداد (پراسنج) یک برونداد میدهد, برای نمونه:
md5_hash(undead_knight) = 9bc3436780ae629ba56e74b07b435d7d
بازشناسی مغز نیز همینگونه است. آمایش دادههایِ بیرونی در هر دم یا تیک (second) از زمان به یک «آمیخت / hash» یکتا میانجامند, با این
ویژگی که این آمیخت بوارونهیِ آمیخت مزدائیک بالا (md5) همانندپذیری دارد, یا همان similar hash است.
نمونهوار, تو اگر دوست ات را پس از ٢٠ سال ببینی هنوز او را درجا بازخواهیشناخت, ولی چگونه؟ ویژگیهای چهره و مو و پوشش و .. او در این ٢٠ سال
بیگمان سختدگریسته اند, ولی تو همچنان او را بازمیشناسی: این براه «آمیختِ همانند» شدنی میشود: همهیِ ویژگیهایِ چهرهاین و ... دوست تو
در یک «آمیخت» کوتاهیدهاند که پس از ٢٠ سال «آمیخت» دوم همچنان نزدیکی بالایی با یکمی دارد و مایهیِ جرقه زدن مغز تو و بازشناسی درجایِ وی میشود.
در دلدادگی این کَس که دنبال اش میگردی همان «آمیختِ دوستگان/دلداده» است که ویژگیها/دروندادهای سازنده اش چهره, سدا, بو و دیگر ویژگیهای او میباشند.
چیزهاییکه کسی را هنگام اندیشیدن به دوستگان بیشتر از همه دلتنگانیده و میدردانند, از همه مِهندتر هستند. یک دلباخته زمانیکه دلداده اش را نبیند,
او را نبوید و از او چیزی نشنوند دچار درد میشود و همان withdrawal symptoms را مینمایاند. زمانیکه این پراسنجها کنار
همدیگر بودند مغز او آمیخت را میفرآورد و به دلباخته خوشیِ ابرفراوان (superabundant) ارزانی میکند; پیکر دلباخته این چرخهیِ ابرخوشی
و ابردرد را نیز تنها میتواند تا چند ماه/سال برتابد و پس از آن سامانه خودبهخود reset کرده (دیگر خوشی نمیدهد) و روند دلباختگی (کژخویی) بدردناکی از میان میرود.
بهریستن/usage از دوستگان
در دلدادگی اگر روند بالا را دنبالیده باشی, این بهرش زمانی رخمیدهد که دلداده در کنار و نزدیک باشد (همهیِ پراسنجها {بو, چهره, سدا, ...}
برای فرایند فرآورش آمیختِ مغز در دسترس باشند). از همینرو هم دو دلداده دوست ندارند از آغوش هم جدا شوند (چرا که جدایی میدرداند) و
بیشترین دردناکی را هم دارد اگر یکی دیگری را از بودن خود اش بیبهره کند (تلفن را نپاسخد, پیغامک ندهد, etc.).
پارسیگر
١٠٠% میشود, ولی بهمان سختی است که درمان هر کژخویی دیگر (هتّا سختتر از آنها, کژخویی دلباختگی را از هروئین هم سختتر یافتهاند).
ولی ترفندهایِ فراوانی برای آن است که همگی در همان شالودهیِ کژخویی و درمان آن کوتاه میشوند. کژخویی زمان پیشمیاید که آستانهیِ خوشی مغز
بسیار بالا برود. دربارهیِ آستانهیِ خوشی پیشتر نوشتهام:
فراموشیـــ...
***
... همچنین، کارکرد مغز/بدن ما بدین گونه است که یک آستانه درد/خوشی بازشناخته دارد، بگوییم 100. اکنون هر کار و جنشی که کَس در بیداری میانجامد
یک مَری به اندازه خوشی و لذت خود میگیرد، بگوییم کَس از پیاده روی خوشیای برابر با 90 میگیرد که چون به آستانه وی نزدیک است، به ریخت "سرخوشی میانه/خوب" آنرا میسُهد.
اکنون اگر کس در روز استثنائا دست به کُنشی بسیار خوشیآور بزند که مَری برابر با 170 برای اد دربر داشته باشد، آستانهیِ خوشیِ وی
کمی دگرسته و بالاتر رفته و بگوییم به ≈135 مینزدیکد. پیآمد این رفتار این است که فردای آن روز اگر کس برای پیادهروی بیرون رفت، از
کُنش پیادهروی همچنان خوشیای برابر با 90 میگیرد، ولی از آنجاییکه اکنون آستانه خوشی اش نیز بالاتر رفته این بار پیادهروی را تنها دیگر
به چهرهیِ "خوشی میانه/کم" میسُهد که رویهمرفته, پیامد سنگین آن یک افسردگی کمرنگ در آن روز بیشتر نخواهد بود;
این روند تا چند همان روزی میدیرد تا آهستهآهسته، آستانهیِ خوشی به جای پیشین خود بازگردد.
عشق/دلباختگی نیز به همینسان آستانه خوشی را فرا-اندازه و بی دروپیکروار میبالاید (=کژخویی) و اگر راهِ خوشیِ آن ناگهان بازداشته شود، انگیزش
کس برای پرداختن به کارهایی که پیش از دلباختگی برایش سرخوشیآور و آماجمند بودهاند از میان میروند، دلباخته نمیتواند از چیزی "خوشیببرد".
انگیزهیِ خودکشیهای فراوانی که بدنبال دلباختگی میآیند نیز در همین از دست دادن گذروارِ
توانایی خوشیبَری است که زندگی را در نگاه دلباخته بیآماج و بیارزش میکنند.
همانند این رویداد برای آستانه درد نیز میباشد. کسانی که درد فراوانی را در زندگی برتافتهاند، چنانکه میگویند پوست
اشان کلفت شده و از چیزهای کوچک دیگر دردا شان نمیآید. در برابر آن هم دختری آفتاب مهتاب ندیده و نازنازی را
میتوان انگاشت که از درد سوزن جیغش به آسمان میرود (= آستانهیِ درد بسیار پایین) .
***
تنها راه درمان کژخویی در اینجا مانند هر جای دیگر در دو رویکرد میکوتاهد:
١- گرفتن دوز روزانهیِ خوشی از هر راه شدنی
٢- پایین آوردن آستانهیِ خوشی
دو راهکار دیرنده و بهترین است, یک راهکار quick-and-dirty است که کار میکند.
پس داشتیم:
آستانهیِ خوشی کس ١٠٠ است.
فهرست ارزش خوشیهای وی هستند:
٢٠ = خوردن = x
٤٠ = خفتن = xâ
٢٠ = پیادهروی = p
٣٠ = خواندن = xv
١٠ = گفتگو = g
٢٠ = نوشتن = n
...
این کس برای اینکه از زندگی اش خوشی ببرد مینیازد که روزانه از کنشهایِ بالا به
اندازهیِ ١٠٠ خوشی ببرد. او میتواند به هر آمایش شایندی این خوشی را داشته باشد, بگوییم:
xâ + p + xv + g + x = 120 > 100
xâ + x + g + n = 90 < 100
...
مغز آستانه را مانند ماهیچهسازی تنها مرزمند میدگراند. خوشی ١٢٠ یا ٩٠ آستانه را
کمابیش هیچ نمیدگراند, مانند پیادهرویِ روزانه که به ماهیچهسازی چندانی نمیانجامد.
در این میان کنشی مانند دلباختگی (یا هر کُنش ابرخوشیآوری دیگر) میتواند خوشیای برابر با ٣٠٠! و بیشتر برای کس دربر داشته باشد:
٢٠٠ = دلباختگی
٨٠ = مستی
...
مغز پس از گرفتن ابرخوشی ٣٠٠, آستانه را بگوییم به ≈٢٨٠ مینزدیکاند و اکنون گرفتاری میتواند روشنتر به چشم بیاید. کسیکه تا دیروز
میتوانست از کارهای سادهای چون پیادهروی و خوابیدن خوشی بسنده ببرد و زندگی اش را خوب و زیبا میافت, ناگهان با گونهیِ نویی
از ابرخوشی آشنا میشود و این کارهای پیشین دیگر نمیتوانند عطش پدیدآمدهیِ او را سیراب کنند. این داستان تا زمانیکه دلداده
آنجاست و دلباخته را میدوسد دُژپیامد چندانی ندارد — گرچه مانند هر کار خوشیآور دیگر, کَس کم کم به خوشی افزودهیِ دلدادهیِ
خومیگیرد, درست مانند سیگارشی که دیگر سیگار را نه برای خوشی که برای پیشگیری از ناخوشی میکشد.
کوبش زمانی رخمیدهد که دلداده را از این یکچندی بیرونبکشیم.
در نبودِ دلداده همهیِ نشانگان کژخویی (withdrawal symptoms) خود را خواهند نمایاند:
افسردگی + بیانگیزگی + برهم خوردن خواب و خوراک + ...
اکنون رویکرد دوم در اینجا میشود پایین آوردن درست آستانه: سخت
رویکرد یکم میشود آکَنش کمبود خوشی (٢٠٠) از راههایِ دیگر: آسانتر
پارسیگر
راهکارت به درد خودت میخورد!
عشق یعنی حواست رو جمع نکن. تقسیم کن. شاید سهمی هم به من برسد..
فایل پیوست 3829
عشق یعنی جرات!
عشق یعنی ترشح هورمونها بعدش مهریه و شیربها و بعدش هم بچه، پوشک، دعوا، دادگاه، طلاق، ارث، یک عمر پشیمانی!
فایل پیوست 3856
عشق یعنی این حالتی :-(
فایل پیوست 3857 فایل پیوست 3858
عشق یعنی لپ عشقتو گاز بگیری..
فایل پیوست 3872
عشق یعنی فاصله مهم نیست. از راه دور بتونی عشقتو در آغوش بگیری...
عشق یعنی وقتی که اون هست یعنی فقط اون... آرامــــش!
فایل پیوست 3894
عشق یعنی گذر زمان .. نه مقدار زیاد...
فایل پیوست 3905
شاید عشق رو در این کلیپ زیبا حس کنید
https://www.facebook.com/photo.php?v...type=2&theater
تصاویر عاشقانه
فایل پیوست 3989 فایل پیوست 3990 فایل پیوست 3991 فایل پیوست 3992
بنظرم این کامنت سرشار از عشق و احساس هست.. دلم نیومد اینجا نگذارمش
فایل پیوست 4028
فایل پیوست 4044
عشق یعنی یه نیمکت...
عشق یعنی نگاهی که تمام نشود...... نغمه ای که از دل نرود........ و بارانی که بند نیاید....:e058:
عشق یعنی وقتی اون تنها میاد خونه, تو براش نامه بنویسی و پشت در یخچال و اتاق بچسبونی...
عشق یعنی وقتی کارش تموم میشه, تو دم در محل کارش منتظر باشی نه اینکه توی خونه منتظر باشی
عشق یعنی فقط یک صدا بشنوی... تالاپ تالاپ قلب یارت...
عشق یعنی توی بغل هم قفل شدن....
عشق یعنی وقتی بهش میگی میدی؟! نگه پریودم :e308: