بررسی حکومت رضا پهلوی به نقل از اسناد
با درود
((این جستار را در تالاری دیگر بنده و یک محقق دیگر در حال تکمیل هستیم که البته کاربران ان تالار نیز در این راستا مطالبی را می افزایند و چون هدف یک کار فرهنگی در جهت افزایش دانایی دوستان هست بهتر دیدم در این تالار نیز این جستار را بگنجانم تا هم دوستان بهره جویند از مطالب و هم اگر کسی پژوهشی دانشیک و یا اسنادی در این مورد دارد در این جستار بگنجاند تا ما هم بهره بریم و بر دانش خود بیفزاییم))
اضهار نطرها راجب حکومت رضا خان همواره الوده به جبهه گیری های حزبی یا دینی بوده و برای دانستن واقعیات رخ داده محققی می طلبد دانا و عادل
در زیر نظر یک محقق خارج از این جبهه گیری ها را در مورد حکومت رضا شاه می اورم و سپس برسی میکنیم با اسناد و مدارک تا مشخص شود که وی دیدگاهش تا چه میزان درست بوده و جزییات حکومت رضا خان و وقایع به چه صورت از اسناد قابل استدلال است
نظر ارتور کنته راجب موضوع به نقل از کتاب جنایت و مکافات شجاع الدین شفا(یک جلدی) صفحه647):
منطقه پهناور میان دریای خزر و اقیانوس هندکه ایران نام دارداز دهها سال پیش صحنه رقابت قول اسای اینگلیسها و روسها بوده تا به جایی که در سال1919 از سوی ایران با لندن قراردادی بسته شد که به موجب ان اختیار امور اداراتی و ارتش ایران به اینگلیس واگذار شد.در 1921 ارتش سرخ روسیه حق دخالت قانونی در ایران را بدست اورد.وقتی که رضا شاه زمام امور را در دست گرفت ایران عملا مستعمره ای بود که نیمی از ان در دست لندن و نیمی در دست مسکو بود با اینهمه وی با اراده اهنین که وجه مشخص او بود کمر به نجات کشور بست.ارتش ملی بوجود اورد نظام وظیفه اجباری و عمومی مقرر داشت حقوق غیر قانونی اشغالگران اینگلیسی و روسی را ملغی ساخت و توانست به ملت خود احساس ارامش و هویت واقعی دهد و انها را از عقده های حقارت دیرنه رهایی بخشد.وی از امیختگی طبغات مختلف اجتماعی از جمله اشراف و مالکان و روشنفکران و...ملتی یک پارچه ساخت و برای تعجیل این واقعیت نام سنتی پرس یا پرشیا را به نام تاریخی و کهن ایران که نشان گر وحدت جغرافیایی بود تغییر داد و همچنین نام خانوادگی خود را به پهلوی که ریشه تاریخی دارد تحول بخشید.او نیز همانند اتاتورک که در ترکیه به نوسازی کشور خود و رهبری جامعه از دوران قرون وسطی به جهان مدرن همت گماشته بود عمل کرد و از جمله کوششهایی که انجام داد مبارزه با طبقه اخوند واپسگرا بود هرچند که قاطعیت اتاتورک را در این امر نشان نداد
در ادامه وقایع رخ داده در حکومت رضا خان را به روایت اسناد برسی میکنیم
گفتار اول
جمهوری یا شاهنشاهی رضا شاه متمایل به کدام بود؟
در اواخر سال 1301 هجری در گرماگرم کشاکش سیاسی که تغییر سلسله قاجار به پهلوی به دنبال اورد رضا خان سپه سالار به صلاح عده ای از نمایندگان مجلس و مشاوران خود تغییر رژیم ایران را از سلطنت به جمهوری مظرح کرد و این موضوع جنجال فراوانی را در مجلس و مطبوعات و غیره بهمراه داشتدر ان هنگام بزرگترین مراجع شیعه سید ابوالحسن موسوی اصفهانی محمد حسن غروی نا یینی و عبدالکریم حائری در نجف و قم بودند که در تاریخ 16 فروردین 1302 تلگرام زیر را در مورد پیشنهاد رضا خان مبنی بر جمهوریت ایران به شرح ذیل مخابره کردند:
((بسم الله الرحمان الرحیم
جنابان مستطاب حجج اسلام و طبقات اعیانو تجار و اصناف و قاطبه ملت ایران داعت تاییداتهم.چون اخیرا اضهاراتی درباره تشکیل جمهوریت شده بود که مرضی عمومی نبود و با مقتضیات این مملکت مناسبت نداشت لهذا نقض عنوان جمهوریت و القا اضهارات مذکور و اعلان انرا به تمام بلاد خواستاریم))(توضیح المسایل شجاع الدین شفا صفحات 125 تا 126)
بخوانیم در این باره نظر حسن مدرس را در مجلس به نقل از گفتگو حسن حلاج مدیر روزنامه حلاج با ایت الله مدرس مذکور در کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران در قرن معاصر:
نویسنده در همان روز با مرحوم مدرس ملاقات داشتم و در باره جمهوریت از او پرسش کردم ان مرحوم گفتند من با جمهوریت در ایران مخالفم ولی با سلطنت هر ادم لایقی موافقم زیرا علاوه بر اینکه اصول جمهوریت با طریقه جعفری(شیعه) مخالف است ملت نیز دچار دسته بندی برای انتخابات ریس جمهور نمی شود.
مخبر السلطنه هدایت در کتاب خاطرات و خطرات در این باره می نویسد:
مرامی که مورد توجه دسته ای در مرکز ولایات است که می باید بحث ان بالاخره به مجلس کشیده شود ولی مدرس سعی میکند که اکثریت با مخالفین جمهوریت باشد لذا از گذاشتن اعتبار نامه موافقین جمهوریت در مجلس خودداری میکند.
در این باره رضا شاه در خاطرات سفر خوزستان می نویسد:
تلگرافی به من رسید که با عقیده من راجب تغییر مملکت به جمهوری علما مخالفت کرده بودندو جمهوری را مخالف مصالح مملکت دیده بودند
مجلس در زمان سپه سالاری رضاخان طرحی برای الغای سلطنت دو هزار ساله پیشنهاد کرد. مجله ایرانشهر دیدگاه اکثریت مجلس را در سر مقاله ای با عنوان (جمهوری خواهی و انقلاب اجتماعی) چنین خلاصه می کند:
"امروزه اغلب ممالک اروپا حتی روسیه بزرگ نیز جمهوری شده است. تردیدی نیست که در این دوران جدید شکل جمهوری حکومت، بهترین نظام حکومتی می باشد. هرچند تردیدی نسبت به شایستگیهای جمهوری خواهی نداریم ولی باید بپذیریم که جمهوری خواهی به خودی خود هدف نیست، بلکه وسیله ای است برای یک هدف بالاتر = نابودی سلطنت و استبداد روحانی به خاطر هدایت توده ها به یک انقلاب اجتماعی. اکنون درست موقع براندازی قدرت پادشاهی است. موقعی که این کار را انجام دادیم، می توانیم توجه مان را به قدرت ارتجاعی تر روحانیت مزاحم و بی ثمر معطوف سازیم." (کاظم زاده، جمهوریت و انقلاب اجتماعی، مجله ایرانشهر، بهمن 1303، ص 257-258)
نمایندگان محافظه کار از ترس چنین تهاجمی و با مشاهده از میان رفتن سلطنت به دنبال الغای خلافت در ترکیه آن روز، به توده های عوام متوسل شدند. هنگامی که مدرس اعلام کرد که حمله به پادشاهی حمله به شریعت مقدس است، بزرگان اصناف در بازار تهران اعتصاب عمومی به راه انداختند و از مسجدشاه تا ساختمان محل راهپیمایی کردند. معترضان یک شعار اصلی سر می دادند: ما دین نبی خواهیم، جمهوری نمیخواهیم، ما مردم قرآنیم، جمهوری نمیخواهیم.
در واکنش به این تظاهرات، احزاب تجدد و سوسیالیست نیز با پشتیبانی شورای متحده، در طرف دیگر ساختمان مجلس تظاهرات کردند.
رضاخان با توجه به نابرابری میان دو دسته تظاهر کننده و خطر آشوب عمومی بلافاصله تسلیم شد. وی پس از گفتگو در پشت درهای بسته از اکثریت مجلس خواست تا لایحه را رد کنند. حدود دویست تظاهر کننده دستگیر شده را آزاد و اعلام کرد که برای زیارت حرم مطهر حضرت معصومه به قم خواهد رفت. اقلیت مجلس نیز در همان زمان قول دادند که از احمدشاه و سلطنت قاجار دفاع نکنند.
پیامدهای این آشتی به زودی آشکار شد. از یک سو، رضاخان آشکارا پذیرفت که اندیشه جمهوری خواهی موجد آشوب اجتماعی است، 9 نفر از فعالان کمونیست - همگی ارمنی - را دستگیر و اعلام کرد که نهاد پادشاهی مشروطه بهترین مانع در برابر بلشویسم بود.
از سوی دیگر، نمایندگان محافظه کار شایع کردند که دربار قاجار پنهانی با شیخ خزعل علیه دولت مرکزی وارد مذاکره شده است. علما نیز تصویری از احمدشاه را منتشر کردند که در آن وی با کلاه حصیری اروپایی و همراه با گروهی از زنان فرانسوی در پاریس دیده می شد. بزرگان اصناف تبریز هم به تشویق فرمانده نظامی محل در بازار دست به اعتصاب زدند و ضمن ارسال تلگرافی اعلام کردند که اگر مجلس رضا پهلوی را جانشین احمدشاه نکند، آذربایجان را از ایران جدا خواهند کرد.
منبع: یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 166-167
رضا خان سپه سالار با با علمای تبعید شده از عراق که در تدارک بازگشت بودند در روز 6 فروردین 1303 با حائری و نایینی و اصفهانی دیدار کردند و پس از مذاکره درباره جمهوری خواهی علما تلگرامی در تاریخ12 فروردین 1303 با مضمون عدم مناسبت جمهوریت با مقتضیات این مملکت و نارضایتی عام الغای ان را اعلام نمودند.علما از ان روی با جمهوری خواهی مخالفت کردند که این امر حکومت عیر مذهبی ترکیه را تداعی می کرد.در همان روز رضا خان چنین می گوید:زمانی که برای تودیع اقایان حجج اسلام و علمای اعلام به حضرت معصومه مشرف شدم با مقام له درباره پیشامد کنونی تبادل افکار نمودم و بالخره چنین مقتضی دانستم که به عموم الناس توصیه کنم که عنوان جمهوری را موقوف(فراموش)نمایند(دیده ها و شنیده ها خاطرات میرزا ابوالقاسم خان کمالزاده ص 186 تا189)
علما از ان رو با جمهوری خواهی مخالفت میکردندکه این امر حکومت غیر مذهبی ترکیه را تداعی می کرد(سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ پژوهش دانشگاه کمبریج ص 280)
علما از پیامد جمهوریت که یک نظام سکولار و لایک بود هراس داشتند مخالفت مدرس نیز از ان رو بود که ان را محلی می دانست که رضا شاه برای پادشاهی و برقراری حکومت از ان استفاده کند(دولت و جامعه همایون کارتوزیان ص 384)
پس از شکست طرح جمهوری خواهی و بدنبال واگذاری حکومت به رضا خان در جلسه 9 ابان 1304 مجلس شورای ملی از 85 نفر حاضر 80 نفر به انقراض قاجار رای دادندکه نمایندگان روحانی مجلس نیز از ان بودند.تنها مدرس در جلسه رسمی مجلس گفت(( صد هزار رای هم بدهید خلاف قانون اساسی است)).پس از ان تلگرافهاتبریک از سوی علما و حوضه هااز رضاخان حمایت کردند و هم مراجع بزرگ شیعه و هم سنی(نایینی و حائری و کاشانی واصفهانی عراقی و خراسانی و محمد مردوخ و...) پیام تبریک برای وی فرستادند(علما و رزیم رضا شاه بصیرت منش ص 211 تا 217)
"اندیشه جمهوری احتمالا در حین گفتگوهای رضاخان با احمدشاه -برای رئیس الوزرا شدن- در ذهن او قوت یافت. نه تنها بیهودگی و بزدلی احمدشاه و نیز بی تفاوتی او نسبت به سرنوشت کشور را به چشم دید، بلکه شاهد توطئه و دوز کلک شاه بر ضد خودش هم بود ... رضاخان در روز 3 اسفند با جمع بزرگی از نمایندگان تازه انتخاب شده دیدار کرد و برنامه قانونگذاری دوره چهارم مجلس را به شرح زیر با آنها در میان گذاشت:
اعطای امتیاز نفت به شرکت نفت سینکلر(شرکتی آمریکایی که شرایط عادلانه ای نسبت به قرارداد انگلیسی ها پیشنهاد کرده بود)، لایحه خدمت نظام وظیفه، الغای القاب و وضع قانون برای انتخاب نام خانوادگی توسط همه ایرانیان، مالیات بستن بر قند و چای برای تامین هزینه راه آهن پیشنهادی ایران و از همه مهمتر تغییر قانون اساسی و جمهوری کردن ایران. رضاخان بسیار شایق بود که اصلاح قانون اساسی پیش از فرا رسیدن سال نو انجام پذیرد. فکر کرده بود به عنوان نامزد ریاست جمهوری خود او، و نه شاه یا نایب السلطنه، در مراسم سنتی نوروز برای رجال و مقامات دولتی حضور می یابد و فورا از شناسایی همگانی بهره می گیرد.
مدرس می دانست که موضوع تشکیل جمهوری اگر به رای گذاشته شود، اکثریت جمهوری خواه غلبه می کند. یگانه راه چاره آن بود که اخذ رای حتی الامکان به تاخیر افتد، به امید آنکه اتفاق نظر اکثریت از بین برود و در افکار عمومی خارج مجلس تغییری رخ بدهد. پس در اواخر ماه بهمن، به بهانه تقلب در آراء و بی نظمی در انتخابات حوزه ها، تصویب اعتبارنامه نمایندگان جدید را به تعویق انداخت.
مجلس از 11 تا 20 فروردین تعطیل بود ولی جنبش جمهوری خواهی دیگر از هم پاشیده بود. ضربه نهایی از ترکیه آمد که حکم کرد دستگاه خلافت برچیده شده است. جامعه شیعه هیچ وقت خلیفه را پیشوای روحانی خود نشمرد، ولی از میان بردن این مقام ضربه ای به مذهب بود و همه آن را نتیجه همایند برقراری جمهوری و جدایی دین و سیاست دانستند. علمای اعلام ایران موافق جمهوری نبودند ولی تا آن موقع ساکت نشسته بودند. با جریانات ترکیه، جمهوری خواهی همسنگ بی دینی گردید و مخالفت آنها به خصومت علنی تبدیل شد.
رضاخان دریافت که نبرد جمهوری را باخته است. برای جلوگیری از آبروریزی بیشتر در 12 فروردین اعلامیه ای بیرون داد:
*اولیای دولت هیچ وقت نباید با افکار عامه ضدیت و مخالفت نمایند ... و نظر به اینکه در این موقع افکار عامه مشتت و اذهان مشوب گردیده ... لهذا در موقعی که برای تودیع آقایان حجج اسلام و علمای اعلام به حضرت معصومه (ع) مشرف شده بودم با معظم لهم در باب پیش آمد کنونی تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توضیح نماییم، عنوان جمهوری را موقوف سازند ... این است که به تمام وطن خواهان و عاشقان آن منظور مقدس نصیحت می کنم که از تقاضای جمهوری صرفنظر کرده و برای نیل به مقصد عالی که در آن متفق هستیم با من توحید مساعی نمایند.*
این اولین شکست رضاخان در صحنه سیاسی بود و درس تلخی از آن آموخت. اگر روحانیون در موضوعی که فکر می کنند به مصلحت آنها نیست با هم همدست شوند، می توانند توده مردم را با خود همراه سازند و نیروی آنها توانکاه است. این تجربه در تصمیمهای بعدی او برای سرکوب قدرت روحانیون بسیار موثر بود."
منبع: سیروس غنی، ایران-برآمدن رضاخان ، ص 335 - 336
خوانیم گفته های مصدق را در مجلس پنجم پس از انکه پیشنهاد جمهوریت رضا شاه ملغی شد و تغییر شاهنشاهی از قاجاریه به پهلوی در مجلس در شرف تصویب بود (گزیده ای از سخنرانی و جملات مصدق در مجلس پنجم)
بنده نسبت به ایشان(رضا پهلوی) ارادت دارم.خدمات ایشان را همه میدانند.گفتیم خانواده قاجاریه بد است.بسیار خوب هیچ کس منکر نیست و باید تغییر کند.امروز کاندیدای مسلم ما شخص وزیر الوزا(رضا خان) است ایشان سلطنت را اشغال میکند ایا کسی امروز در قرن 20 میتواند بگوید مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسول هست.
اگر بگوییم پادشاه ریس الوزا نیز هست که این ارتجاع و استبداد می شود و اگر گفتیم که ایشان پادشاه و مسوول نیستند به مملکت خیانت کردیم زیرا ایشان موثر است در مقامشان در مملکت مشروطه وزیرالوزا مهم است نه شاه.
بنده را اگر تکه تکه کنندزیر بار این حرف نمی روم که یک شخص هم پادشاه باشد و هم ریس الوزرا ما قانون اساسی داریم ما مشروطه داریم ما شاه غیر مسوول داریم که بموجب اصل 45 از مسوولیت مبرا است.
اگر ایشان شاه بشود بدون مسوولیت به مملکت خیانت کردیم زیرا ایشان یک شخص محترم و یک وجود موثری است که امروز برای ما امنیت و ارامش اورده و این شکل و نظم را به مملکت داده
برود و بی اثر شود؟
بعد از انکه ایشان شاه و غیر مسوول شد ان وزیر الوزاریی که مثل ایشان بتواند کار کند و خدمت کند چه کسی است؟
من در این مملکت همچین کسی را سراغ ندارم.
تغییر قانون اساسی را مخالف مصالح مملکت میدانم اگر قانون اساسی متزلزل شد مملکت ممکن است به خرابی بیفتد اینگونه تغییر قانون اساسی سابقه می شود که قانون را سست و متزلزل می کند
در انتها مصدق از مجلس بیرون میرود تا در تغییر قانون اساسی نقشی نداشته باشد
(جمع اوری اسناد توسط امیر حسین خنجی بر گرفته از سایت شخصی ایشان ایران تاریخ)
تلاش رضاخان در سال های 3-1302 برای استقرار نظام جمهوری می توانست موفقیت آمیز باشد به شرط آنکه مدرس با بی باکی و با حرارت تمام به مخالفت با آن بر نمی خاست و یکی دو رویداد معجزه آسا هم اتفاق نمی افتاد. اما پیش از شکست کامل تلاشهای جمهوری خواهانه، موتمن الملک نماینده منفرد و رئیس مجلس آشکارا رضاخان را نکوهش و ملامت کرد. رضاخان از مقام نخست وزیری استعفا داد و به خانه اش در شرق تهران رفت، اما وقتی فرماندهان ارتش طی تظاهرات و اجتماعات حالتی تهدید آمیز به خود گرفتند، گروه بزرگی از سیاستمداران و نمایندگان مردم(از جمله مصدق) رضاخان را با کبکبه و دبدبه تمام به تهران و به ست سابقش بازگردانیدند ... در زمان ارایه لایحه خلع قاجار از سلطنت و ایجاد سلسله پهلوی، مصدق طولانی ترین و مستدل ترین سخنرانی را انجام داد. وی به بر شمردن اقدامات رضاخان در زمینه تامین امنیت و ثبات کشور می پردازد. او می گوید وجود سردار سپه در مقام نخست وزیری برای کشور سودمند است و او از نخست وزیری رضاخان حمایت می کند. اما اگر شاه شود چون به موجب قانون اساسی مسئولیتی نخواهد داشت استفاده ای که مملکت حالا از او می کند دیگر نخواهد بود. بنابراین اگر شاه بشود به صورت یک رئیس دولت بی قدرت درخواهد آمد و در آن صورت مثل این است که دست های کشور را از پیکرش جدا کرده باشند. اما اگر هدف آن است که رضاخان به یک شاه دیکتاتور تبدیل شود: اگر سرم را ببرند و اندام های بدنم را قطعه قطعه از هم جدا سازند، هرگز با چنان امری موافقت نخواهم کرد. بعد از بیست سال خون ریزی در راه آزادی و دموکراسی، آیا شما قبول می کنید که یک نفر هم شاه باشد هم نخست وزیر و هم فرمانروا؟ اگر نظر و قصد آقایان این است، این ارتجاع صرف است، استبداد خالص است و چنین نظامی حتی در زنگبار هم وجود ندارد."
همایون کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص 65-66
در بین علما سید ابوالقاسم کاشانی از استقرار دودمان پهلوی حمایت می کرد(مصدق و نبرد قدرت-کارتوزیان ص 67)
او به نفع سلطنت رضا شاه رای داد و در اوایل سلطنت نیز در مراسم اعیادحضور می یافت و در بسیاری از موارد سعی می کرد با مکاتبه و توصیه به ریس الوزا و سایر مسوولان رژیم از حقوق ملت دفاع کند و سعی داشت از طریق مجلس بر روند امور تاثیر گذارد.رویه ایت الله کاشانی پس از چندی به مخالفت تبدیل شد(بصیرت منش -علما و رژیم شاه ص 524)
بخوانیم خطبه امام جمعه تهران در مجلس تاجگذاری رضا شاه را در 5 اردیبهشت 1305:
منت خدای را که تاج کنونی را افسر سری کرد که به نیروی فعل و درایت و الطاف ربانیت مقام سلطنت ایران را احراز فرموده از حضرت احدیت تمنا داریم که بیش از پیش در حفظ اساس دیانت و مقام روحانیت توجه فرموده که موجب تشکر عموم ایرانیان و بقای سلطنت در ان دودمان خواهد بود(تاریخ اجتماعی و سیاسی و نظامی واقتصادی ایران رضا شاه کبیر-گرامی -ص143)
دیدیم که رضا شاه متمایل به جمهوریت بود و روحانیت که قالب مجلس و پرطرفدار و با نفوذ در توده های مردم بودند با این حرکت مخالفت و کوشش در به تخت نشاندن رضا شاه داشتند.حال ایا پذیرفتن مقام سلطنت از سوی رضا پهلوی ایا کاری درست بود؟
می خوانیم در این باره نظر یک محقق را راجب اوضاع انزمان که هرچند مختصر است ولی دورنمای ان روزگار را بتصویر کشیده:
شکست انقلاب مشروطه بدلیل دیکتاتوری رضا شاه نبود بلکه دیکتاتوری رضا شاه به علت شکست انقلاب مشروطه بود. مشروطه در همان اوج پیروزی خود در مجلس دوم شکست خورد.در سال 1299 که رضا خان سپه سالار در صحنه حاضر شد 12 سال از مجلس دوم می گذشت در این فاصله حکومت مرکزی از حرکت باز ایستاد بود.حکومت خودمختار اذربایجان و گیلان اعلام شده بود و خانهای عشایر بر کردستان و فارس و خوزستان و بلوچستان تسلط یافته بودند.اینگلیسها در پی جدا کردن اندامهای سالم ایران از پیکر پاره پاره ای مملکت بودند.احمد شاه جواهراتش را بسته بود و اماده سفر به اروپا و فرار بود.چیزی از انقلاب مشروطه نمانده بود که نیروهای فرصت طلب و واپسگرا و بیگانه پرست باقی گذاشته باشند(نگاه از بیرون-داریوش همایون-ص203)
گفتار دوم
برسی کودتای 3 اسفند 99:
هنوز چگونگی این کودتا برای محققان در ابهام است که البته چند تنی نظره هایی دارند ولی کافی نیست .ما در اینجا به ذکر برخی از اسناد منتشره که اصالت دارند و زایده استدلال محققان(که برخی با توهم به این موضوع داستانپردازی کردند) نیست می پردازیم تا شاید برخی از ابهامات را رفع کنیم و البته دانستن وقایع بلافاصله پیش از 1299 ناچارا باید بیان شود تا درکی از اوضاع و احوال انزمان و واقعیت انجام شده برای مخاطب از ان روزگار تصور شود
متاسفانه ابهامهای سیاسی این ماجرا با ابهامات تاریخی ان ابهام در این موضوع را دو چندان کرده با اینکه طبق قانون اسناد محرمانه اینگیس بعد از مدت 30 سال برای محققین رونمایی می شود ولی بار
دایره المعارف بریتانیکا چاپ 1998 در این باره می نویسد:
بر خلاف ایالات متحده امریکا و اتحاد شوروی پیشین سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا بخش
عمده ای تاریخ سازمان خویش را با بالاترین میزان پنهانکاری مورد محافظت قرار می دهند
اما اوضاع کمی قبل 1299 برای ایران و ایرانی چگونه می گذشت.؟
کار ستمکاری در تمام مملکت بخصوص در نقاطی که حکومت ایالتی هست شدیدتر از دوره استبدادی شده و مردم ناچار به قوای اجنبی متوسل شده اند که سیاست اجنبی نیز همین است(دولت ابادی-حیات یحیی-جلد 3ص262)
سازمانها و دوایر دولتی بقدری خراب است که براستی نبود شان از بودنشان برای اسایش مردم بهتر است.ریس تازه دولت هم مجبور شده بگوید اطاعت چون هر کار محتاج است به پول و پول را بانک شاهی باید به دولت بدهد و البته با اجازه سفارت اینگلیس(دولت ابادی -حیات یحیی ص 263 جلد 3)
شاه جوان بی علاقه به مملکت بود چنان که می گوید(دیدم که مردم ما با پدرم چه کردند.پس باید تحصیل مال کرد و تا ممکن شد اینجا ماند سپس به یک مملکت ازاد رفت و در انجا زندگانی کرد).عمده وجود نقدینه داران اعمم از شاه ودرباریان و روحانی نمایانان و رجال دولت در بانک شاهنشاهی اینگلیس جمع شده بودند(دولت ابادی -حیات یحیی-جلد4 ص177 و 204)
همه اینها(مصیبتها)بر می گردد به نبود یک مرد یک مرد توانا که قد علم نموده و پیش از هر کاری قوای صالح فکری را در وجود علاقمندان به اصلاحات اساسی هر قدر هم ضعیف باشد تمرکز داده و با تشکیل قوای نظامی مختصری طرق و شوارع را امن نموده راه را بر بهانه جویی بیگانگان ببندد و وسایل اساسی اصلاحات مملکت را پدید اورد(دولت ابادی-حیات یحیی-جلد 3 ص251)
مجلس دایر شد با نمایندگانی که بیشتر انها لیاقت برای ان مقام را نداشتند و نظامنامه انتخابات انها به به قوت ملکی یا به نفوذ روحانیت و یا طرفداری از بیگانگان به کرسی نمایندگی نشستند(دولت ابادی-حیات یحیی-جلد 3 ص281)
ادامه دارد
اوضاع خرابتر از آن چیزیست که تصور میکردم
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی
sonixax
همین طرز فکر طلبکارانه از افراد بوده که امروزه جمهوری اسلامی را بر سرمان خراب کرده .
تمام خدمات یک فرد رو به خاطر اشتباهاتش نباید به چاه توالت ریخت و بعد به شکلی طلبکارانه گفت خوب وظیفه اش بوده !
هر کسی به کشور خدمت کرده باید برایش ارزش قایل شویم ! دلیل اینکه رضاشاه بیشتر در مرکز توجه است این است که بیشتر جمهوری اسلامی و اراذل شورشی 57 بهش میتازند . یقینن اگر به سایر شاها و خدمتگزاران ایران هم به مانند رضاشاه تازیده میشد وضعیت مشابهی را در قبال آنان شاهد بودیم .
من یادم نمیاد جایی گفته باشم نگذاشتند که خدمت کند ! اتفاقن خیلی هم دستش در کارهایی که میخواست بکنه باز بود .
منتی نیست ، ولی طلبی هم کسی از کسی ندارد . اینکه جامعه ایرانی همواره از همه کس و هیچ کس طلب کار است یک مشکل فرهنگیست . از فردا هندی ها هم بروند بگویند گور پدر گاندی وظیفه اش بوده !
اول باید بیاموزیم از کسی طلبکار نباشیم که پس فردا شخصی مثل خمینی به واسطه این طلب خیالی مثل چوپانی که گله را کنترل میکند ما را به واسطه این طلبکاری نراند .
مگر خمینی با چه شعارهایی ملت رو خر کرد !؟ با استفاده از همین حس طلبکارنه بود دیگه . آب و برق را مجانی میکنیم ، اتوبوس را مجانی میکنیم ، شاه قبرستانها را آباد کرد کشور را ویران و از این مدل چرندیات .
من فکر میکنم بهتر است قدری از این حس طلبکارانه ای که از زمین و زمان داریم بکاهیم وضعمان خیلی بهتر میشود .
برابر است با طلب داشتن از همه کس و هیچ کس !
اینها که میگویید چیستند حقیقتا؟ اینکه من به دنبالِ مطالباتِ برحق و انسانی خود از کسی باشم که خود را در این موضع قرار داده است، خیلی بهتر از این است که همچون شما دلم را به راه آهن و پل و جاده خوش کنم. روحیه طلبکاری از مسئولینِ مملکت اتفاقا بسیار هم خوب و بجاست و اتفاقا یکی از دلایلِ گرفتاریِ ما به امثالِ رضا قلدر و خمینی گجستک، همین نداشتن و دنبال نکردنِ مطالباتیست که باید از او خواسته شود. از حکومت باید همیشه سوال شود، باید همیشه مراقبش بود و هرگز کمترین راهِ برآمدنِ اقتدار(از طریقِ تعظیم و تکریم) را به او نداد. من اگر همچون شما در پی جاده و تونل بودم و برایم اهمیتی نداشت که در مملکت چه بر سرِ روشنفکران و منتقدین و مخالفین میآید و چه بر سرِ آزادی و دموکراسی، حتما والاحضرت همایونی رضا شاهِ کبیر را اسطوره میکردم. چه رضا قلدر و چه پسرِ متوهماش اگر در کارِ مردم و مملکت مزاحمت ایجاد نمیکردند، شاید وضعمان امروز این نبود.
شما گویا هنوز فرقِ گاندی و رضاقلدر را نمیدانید، گاندی یک شخصیتِ مدنی بود، رضا اما شاه عالیرتبهترین و تنها مسئول و مقامِ دولتی بود، برای مسئولِ دولتی خدمت معنایی ندارد، بلکه تنها برایش وظایف و اختیارات تعریف میشود، از او باید همیشه مطالبه کرد و همیشه طلبکار بود، عقب ننشست، انتقاد کرد، اعتماد نکرد... . رضاشاه خود را در جایگاهِ بالاترین مسئول قرار داده بود و کاملا عادیست که تمامِ پرسشها و انتقادات به سوی او باشند. من این را در خطاب به سینه چاکانِ دربارِ همایونی نمیگویم: استبداد و دیکتاتوری از همان لحظهی حضورش غیرمشروع و شر است و باید در همه حال در راستای سرنگونیاش کوشید، حال هرچقدر هم که بخواهد «خدمت» کرده باشد، مهم نیست به هیچ وجه؛ همچون کسی که یکی از اعضای خانوادهتان را میکشد و بعد میخواهد به شما زمین و خانه بدهد یا بهتان خدمت کند.
اینکه من سرسختانه در برابر رضاشاهدوستان میایستم، به سببِ عوامفریبیهای تهوعآوریست که این روزها همه جا به گوش میرسد وگرنه انتقادِ من نه از رضاشاه، بلکه از دستگاهِ استبداد و اقتدار است در هر شکل و نوعاش(قجری، اسلامی، پهلوی و... . البته موضوعِ پهلویها در ارتباط با زمانهشان قدری بدتر از بقیه است). دیکتاتوری به سببِ آنکه تمامِ منابعِ مملکت را در اختیار دارد و همچنین بر تصمیمهای یکنفره متکی است، بسیار چابک است و مثلا جادهای که در دموکراسی یک ساله ساخته میشود، در دیکتاتوری یک ماه ساخته میشود چرا که دیکتاتور طرح میدهد، خودش تصویب میکند، بودجه میدهد، نظارت میکند و افتتاح میکند. در دموکراسی مجلس و سنا و سازمانهای بازرسی و بوروکراسی عریض و طویل کارها را بس کند میکنند، به همین دلیل است که کارهای یک دیکتاتور خیلی بیشتر به چشم میآید تا کارهایی که یک دموکراسی میکند.
آنچه اینجا ما با آن روبرو هستیم به زبانِ ساده و معمول میانِ دوستدارانِ دربارِ همایونی و نطفهی مقدس این است: رضا قلدر حکومتی داشت که کمتر از بقیه دزدی میکرد، کمتر خفقان برپا کرده بود، در میانِ دزدیهای گاه و بیگاهش یک تونلی هم گاه میساخت، خیلی مقتدر بود،ارتش درست کرد، پیش از او هیچ دموکراسیای نبود و... ، پس او خیلی خوب بود و باید از او تقدیر شود و مهم نیست که مستبد و دیکتاتور بود، مهم نیست که دستگاهِ خفقان و اقتدارش هزار برابر بیش از همانِ عصرِ قجری بوده، مهم نیست که مجلس و قانون اساسی را منحل کرده، مهم نیست که لات و بیادب بوده، مهم نیست که زمینخوار بوده و... چون «خدماتی» که کرده اینها را میپوشاند... بعد ما که اینها را میگوییم میشویم طلبکار! مسلم است که من طلبکار هستم. هر حاکم یا حکومتی در افشای اولین دزدیاش، هزاران هزار خدمت هم کرده باشد، در نظر من کاملا نامشروع است و اصلا جای هیچ بحثِ دیگری نمیماند، دیکتاتوری که باشد که اصلا کار به دزدی هم نمیرسد.
فرهنگِ ایرانی-شیعیِ بندگی و انتظار برای یک ناجی با لباسِ سفید(یا کت و کراوات و یا پوتین و لباسِ نظامی) تا بیاید همه را خفه کند تا بتواند همه چیز را درست کند و ما را نجات دهد از دو ریشهی ایرانی، یعنی فرهی ایزدی و نطفهی مقدس برآمده و از فرهنگِ انتظار و ولایتِ شیعی نشات گرفته است. یعنی اگر کمی همین حسِ طلبکارانهای که در مردمِ کشورهای دموکراتیک و پیشرو وجود دارد در ما هم بود و به جای تعظیم و تکریم در ازای انجامِ وظیفه، او را به خاطر فسادها، خلافها، تخطیها و... سرزنش و انتقاد میکردیم و همیشه و همه جا به دنبالِ مطالباتِ قانونی و برحقِ خود بودیم، شاید اکنون گرفتارِ این چیزها نبودیم. به عنوانِ یک نمونه دمدستی، مقایسه کنید جایگاهِ جرج واشنگتن را با بیل کلینتون در آمریکا. واشنگتن سرزمینی ویرانه و درگیرِ جنگهای داخلی شدید، مردمِ نژادپرست و بردهدار را تحویل گرفت و پس از خاتمه دادن به جنگهای داخلی و انسجامِ مملکت و شروعِ آباد کردنِ آن، به جای آنکه یک دستگاهِ دیکتاتوری و پادشاهی مادامالعمر(کاری که به راحتی میتوانست بکند و هتا نزدیکانش هم بارها به او پیشنهاد کرده بودند) برپا کند، به کمکِ نخبگان، دموکراسیِ تقریبا نابود شدهی آمریکا را بازسازی کرد و قانونِ اساسیای تدوین کرد که هنوز هم پیشروترین قانونِ اساسی است و تمامِ اعتبار و جایگاهِ آمریکای نوین ، بی هیچ شک و تردیدی، همان قانونِ اساسی و اصولِ درخشانِ آن است، نه جاده و پل و راهآهن. همین باعث شد که جرج واشنگتن همیشه به عنوانِ یک قهرمانِ ملی در نزدِ مردمِ آمریکا جای داشته باشد، در حالیکه اگر بنا به جاده و راه آهن و اقتصاد باشد، بیل کلینتون کارهایِ بسیار بسیار با ارزشتری کرد که اصلا قابلِ مقایسه با همانهای واشنگتن نیست، اما جایگاهِ این دو به هیچ رو قابلِ مقایسه نیست.
گفتآورد:
مگر چیزی وجود داشته که بخواهد نابود بشود ؟! شما چنان حرف میزنید که انگار قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه مملکت سوئیس بوده بعد این اومده و کردتش استبدادی ! نه خیر از یک استبداد به استبداد دیگر گذر کردیم با این تفاوت که استبداد قبلی در حال تاراج مملکت و نابودی اش بود ولی استبداد بعدی شروع به ساخت آن و فرهنگ سازی و ... کرد . نتیجه اش را هم داریم امروزه میبینیم وگرنه هنوز هنگامی که فشار به شکم مبارک میامد یک لینگ اینور جوی و یک لنگ آن ور جوی میشستیم و میریدیم ! (تشریف ببرید افغانستان تا بفهمید چی میگم)
باز هم که گفتید نابودی نهادهای سیاسی ؟! اصلن چیزی وجود نداشته که بخواهد نابود شود ! کدام نهاد سیاسی ؟ شما دارید شخص را به انجام کاری متهم میکنید که اصلن نمیتوانسته آن کار را انجام دهد . بس است جانم .
با فحاشی و ... هم اتفاق خاصی نمیوفتند نه تاریخ عوض میشود و نه نظر کسانی که منصفانه به داستان نگاه میکنند و از عالم و عالم طلب ندارند عوض میشود ..
ای بابا! عزیزم حداقل یک سرچی در همین اینترنت بفرمائید...گرفتاری ما همین است که همین تاریخ صدسالِ گذشتهی خودمان را هم نمیدانیم و نمیخوانیم و همینطوری برای خودمان اسطوره و قهرمان هم میسازیم. چه کسی مجلس را تبدیل به یک مجلسِ فرمایشی کرد؟ چه کسی رید به قانونِ اساسی؟ چه کسی تمامِ مخالفان و منتقدان(هتا از نزدیکان و یارانِ پیشینِ خود را) منکوب و زندانی و ترور کرد؟ به جای همهی آن راهآهنها و جادهها، اگر مجلس و قانون اساسی را، به پاسِ ارج نهادن به ارزشهایی که مردم سالها برایش جنگیده بودند، تقویت میکرد، ارزشاش بسیار بیشتر بود و شما از کجا میدانید که وضعمان بسیار بهتر نمیشد اگر این کارها را میکرد و مجلس و دیگر نهادهای دموکراتیک جریانِ امور را در دست میگرفتند و اگرچه آهستهتر، اما پیوسته به پیشرفت و آبادانی کشور میپرداخت؟ تفاوتِ دیکتاتوری و دموکراسی یکی در همین است که دیکتاتوری در طی بیست/سی سال، به سببِ اختیاراتِ نامحدود و در دست داشتنِ تمامِ منابع کشور، به سرعتی برقآسا کار میکند(البته اگر بخواهد) اما همین که دیکتاتور رفت، تمامِ آن سازوکار هم از بین میرود و دوباره باید در انتظار باشیم تا یک «دیکتاتور مصلح» و مهربان و دلسوز از راه برسد و روالی مشابه در پیش بگیرد.
اساسا این که بگوییم اگر رضاشاه نبود و فلان کرا نمیکرد و فلان کار را میکرد، الان ما بهمان طور بودیم، یک مغلطه است و هیچ ارزشی ندارد، چرا که هیچ کس نمیداند که اگر فلانطور نمیشد، چه میشد، بیشمار حالت و احتمالِ دیگر نیز وجود دارد. من متاسفانه هماکنون در خانه نیستم و به کتابخانه دسترسی ندارم و ناچارأ از همین اینترنت کمک میگیرم. به دوستان توصیه میکنم این مقاله را بخوانند:
[QUOTE]دلتنگی برای رضا شاه
رامین كامران
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/08/4.gif
رضا شاه و فرزندانش در جزیره موریس در تبعید
از افكار و شعارهایی كه هر از چندی در بین برخی از ایرانیان رواج می گیرد گاه چنین برمی آید كه گذشتهٌ چندین قرنه شان بیشتر نشانهٌ درجازدن در پیشگاه تاریخ است تا مدرك تجربه اندوزی. نمونه اش عنایتی است كه برخی ظرف چند سالهٌ اخیر به رضا شاه پیدا كرده اند. ظاهراً انگیزهٌ این محبت دیروقت و بی موقع به تنگ آمدن از حكومت آخوندی است و آرزوی پیدا شدن كسی كه بتواند دست اسلامگرایان را از ایران كوتاه كند. طبق معمول نگاه ها معطوف است به مشكل فعلی و فكر خلاصی از آن متوجه چاره ٌ عاجل، بدون توجه به مشكلاتی كه خود از این چارهٌ فرضی برمیخیزد. حاصل كار، اگر به انجام برسد طبق معمول جایگزین كردن مشكل امروز با مشكل فردا خواهد بود و سرگردانی در دایره ای كه صد سال است ایرانیان در آن حیرانند.
دو چیز مشوق آن انگیزه و توجیه كنندهٌ این راه حل شده است. یكی تصویر تكه تكه و نادرستی كه توسط طرفداران حكومت پهلوی از لیبرالهای آریامهری گرفته تا شاه اللهی، از دستاوردهای دورهٌ رضا شاهی عرضه میشود و ذهن مخاطبان را از نگرش به تصویر كلی آن و توجه به نظام سیاسی مملكت كه چارچوب چنین نگرشی است بازمیدارد. دیگر شعارهایی كه در حقیقت دنبالهٌ تبلیغات دوران برآمدن رضا شاه و دورهٌ تثبیت حكومت پهلوی است و باز از میان نفتالین درآمده و با یك اتوی مختصر مثل لباسهای مستعملی كه پس از چند دهه به نظر میاید دوباره مطابق مد شده، به بازار فرستاده شده است. رواج این شعارها از سر تفریح صورت نمیگیرد و اعادهٌ حیثیت به رضا شاه مقدمه ایست برای برقرار كردن حكومتی از آن نوع كه وی برپا ساخت. به همین دلیل باید جدیش گرفت و جداً نقدش كرد.
از ابتدای كار رضا شاه شروع كنیم تا بشود به ترتیب هم دستاوردهایش را سنجید و هم شعارهایی را كه در باب آنها داده شده و میشود به سنگ محك زد. بخصوص كه از بس در بارهٌ دخالت انگلستان در این باب قلمفرسایی شده این تصور پیش آمده كه جز كمك گرفتن از یك كشور خارجی ایرادی به رضا شاه وارد نیست.
ضعف ایران
حكومت مشروطهٌ ایران از ابتدای برقراری گرفتار فشار دو دولت روس و انگلیس بود كه از قرن نوزدهم شروع شده بود و میرفت كه به تقسیم كشور منجر شود. قرارداد 1907 مقدمهٌ این تقسیم بود و اجرای موافقتنامه های تكمیلی 1915 كه بنا بود پس از ختم جنگ جهانی اول عملی شود، نهایت آن. تا كار به آنجا برسد تحمیلات خارجی متوجه ناتوان نگه داشتن دولت ایران بود و جلوگیری از سر و صورت گرفتن مالیه و ارتشش. روسها در 1911 به محمد علی شاه مخلوع پشتیبانی نظامی دادند تا برگردد و بساط مشروطیت را جمع كند كه نشد، بعد هم به دولت ایران اولتیماتوم فرستادند تا شوستر آمریكایی را كه داشت مالیه را به كار میانداخت منفصل كند. كار به تعطیل مجلس كشید و نیروهای روس نیم ایران را تا اصفهان اشغال كردند، انگلستان هم كه سهم خود را داشت. بعد از مدتی كه دوباره دولت مركزی آمد تا جانی بگیرد و مجلسی برپا كند نوبت جنگ اول جهانی شد كه طی آن ایران اشغال و صحنهٌ نبرد گشت. در یك كلام آنچه كه به ناتوانی حكومتهای مشروطه و در نهایت به ناكارآمدی دمكراسی در ایران تعبیر میشود و اسباب بزرگ نمودن كارهای رضا شاه است در درجهٌ اول زادهٌ این فشار نیروهای خارجی بود. آنچه هم كه به رضا شاه فرصت داد تا اقتداری برپا كند متوقف شدن این فشارها بود، آن هم به دلایلی كه پهلوی اول مطلقاً نقشی در آنها نداشت.
بر هم خوردن تعادل
انقلاب اكتبر روسیه را برای مدتی فلج كرد و از قدرتنمایی در صحنهٌ سیاست ایران ناتوانش ساخت. دولت كمونیستی از امتیازات تزاری صرفنظر كرد و قراداد 1907 و ملحقات آنرا هم افشا نمود. نیروهای روسی نیز طبق قرارداد برست لیتوسك كه توسط آلمانها به دولت كمونیستی تحمیل شده بود، از ایران خارج شدند. این امر تعادل دو قدرت را كه به دلیل ضعف ایران عامل اصلی تعیین سیاست این كشور بود بر هم زد و انگلستان به ناگهان و نابجا تصور قدرتی را پیدا كرد كه در حقیقت نداشت، كمابیش شبیه وضعیتی كه امروز آمریكا پس از سقوط شوروی و در سطح جهانی پیدا كرده است. از میدان بیرون رفتن حریف اصلی تصور خالی شدن میدان را ایجاد كرد و در عوض به خیالپردازی سیاسی میدان داد
طرح تحت الحمایگی غیر رسمی ایران به این ترتیب ریخته شد. انجام آن در مملكتی كه حتی بودجهٌ روزانه اش را نیز باید از انگلستان گدایی میكرد چندان مشكل نمی نمود. در مرحلهٌ اول بریتانیا ایران را از راه یافتن به كنفرانس ورسای كه میبایست مسئلهٌ غرامات جنگی و رسمیت بین المللی مرزهای آن را روشن میكرد، بازداشت تا بتواند این هر دو كار را موكول به برقراری تسلط خویش بر این كشور بكند.
مرحلهٌ دوم كار تحمیل قرارداد 1919 بود كه اختیار مالیه و ارتش را كه اسباب اصلی اقتدار دولت است به انگلستان میداد. این تحمیل به دلیل واكنش شدید افكار عمومی و سیاستمداران میهن پرست عقیم ماند و از دید حریف قدیمی هم كه روسیه بود دور نماند و باعث شد تا آن كشور كه پیشروی انگلستان را پرمخاطره میشمرد، دست به واكنش بزند و به ایران نیرو گسیل كند. انگلستان نه از پس مخالفان داخلی قرارداد برآمد و نه برای مقابله با ارتش شوروی نیروی كافی در اختیار داشت. مخالفان تنها راه مقابله با سیادت یكسرهٌ انگلستان را در پشتیبانی همسایهٌ شمالی میجستند تا ایران را در رقابت قدرتهای بزرگ به منطقهٌ بیطرف تبدیل سازند و خطر را از سرش كوتاه كنند. این انتخاب برای دولت نوپای كمونیستی هم كه هنوز امكان جهانگشایی نداشت و به «انقلاب در یك كشور» قانع بود، مغتنم مینمود. این همسویی به انعقاد قرارداد 1921 انجامید. ماده ای از این معاهده كه در صورت ورود ارتش بیگانه به ایران به دولت شوروی حق دخالت نظامی میداد، بهای گرانی بود كه ایرانیان ناچار شدند تا در آن روزگار برای خلاصی از حضور نظامی انگلستان بپردازند.
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/08/9.jpg
رضاخان هنگام مهتری و نگهبانی در سفارت هلند
در این شرایط یكی از خدمتگزاران امتحان دادهٌ بریتانیا كه
سید ضیأالدین طباطبایی باشد به ارباب خود پیشنهاد داد تا كودتایی راه بیاندازد و حكومت دست نشانده ای روی كار بیاورد كه بتواند ایران را عملاً و نه الزاماً با اجرای قراداد 1919، به جرگهٌ دولتهای دست نشاندهٌ امپراتوری ملحق سازد. طراحان كودتا رضا خان را برای انجام عملیات نظامی در نظر گرفتند. سابقهٌ او از بابت ارتباط با خارجیان روشن بود. سالها در قزاقخانه زیر دست صاحبمنصبان روسی انجام وظیفه كرده بود. آخر هم به خدمت انگلستان درآمد و در سایهٌ حمایت این كشور به قدرت رسید. خود وی نیز چند بار از این مسئله سخن گفته است كه در خاطرات رجال مختلف ذكر شده. سیروس غنی زندگینامه نویس خطاپوش وی هم كه از كمتر لطفی در حقش دریغ كرده داستان را با ذكر جزئیات آورده است.
ولی اجرای كودتا با بالا رفتن فشار شوروی و تنظیم قرارداد 1921 و طبعاً نمودار شدن ضعف انگلستان كه موقتاً پوشیده مانده بود، همراه گشت. كار به جایی رسید كه بالاخره دو دولت نیروهای خویش را به توافق از ایران بیرون بردند. ولی در این میان جاه طلبی خارج از اندازهٌ انگلستان اثر خود را بر سیاست ایران نهاده بود و تحول سیاسی این كشور را به راه حكومت اتوریتر انداخته بود. به هر حال وجود چنین حكومتی در جنوب شوروی برای ایجاد انتظام در كشور نفتخیز ایران بدون شك حافظ منافع بریتانیا میبود.
بخت رضا خان
رضا خان این بخت را داشت كه هم از سیادت گذرای انگلستان بهره ببرد و هم از بیطرفی عملی ایران در هماوردی دو قدرت شمال و جنوب. خودش در اجرای این تغییرات كه در صحنهٌ رقابتهای بزرگ بین المللی واقع شد سهمی نداشت، در موقعیتی هم نبود كه داشته باشد. این آتاتورك بود كه كشورش را خود از اشغال قوای بیگانه خالی كرد و از كسی دینی بر گردن نداشت. اما رضا شاه در خانه ای قدرت را به دست گرفت كه در شرف تخلیه بود. نه طرح عملیاتی كودتا از او بود و نه حتی برنامهٌ برپا كردن حكومت اتوریتر. اولی را مدیون افسران انگلیسی بود و دومی را مدیون آن سید روزنامه نگار كه سودایی جز خدمت به ارباب نداشت و به یمن روزنامه خوانی چنین خیالی را پخته بود. سرمایهٌ رضا خان یكی اختیار بر نیروی مسلح بود كه از انگلستان گرفته بود و دیگر هوش و حسابگری روستاییش كه به وی فرصت داد تا با اتكای به زور شریك خیالپرداز خود را از میدان به در كند و در موقعی كه دیگر سیاست انگلستان تضعیف شده بود از آن فاصله بگیرد و رخت وطنخواهی به تن كند. اول به جان مجلس افتاد كه محل تمركز قدرت سیاسی بود و بالاخره زحمت احمد شاه را هم كه آخرین مانع برقراری قدرت مطلقه اش بود از سر خود كم كرد و با این كار نهاد سلطنت را كه لیبرالهای ایران از نظام قدیم نگه داشته بودند و با تبدیل كردنش از مطلقه به مشروطه به خدمت طرح سیاسی خویش درآورده بودند، از گروه اخیر ربود و با نظام اتوریتر پیوندش زد. این پیوند چند دهه دوام كرد و بر استحكام حكومت نوین استبدادی افزود ولی در عوض اعتبار سلطنت را متزلزل ساخت و سالیان سال اسباب دردسر ایرانیان را فراهم آورد. امروز هم طرفداران حكومت اتوریتر كه همان مدافعان ریز و درشت سلطنت پهلوی هستند از ابهام مقولهٌ سلطنت كه هم با دمكراسی سازگار است و هم با استبداد، بهره میگیرند و تكیهٌ خویش را بر آن میگذارند و با دادن یكی دو امتیاز لفظی به دمكراسی خود را «مشروطه خواه» مینامند تا تحت این لوا از میراث پهلوی كه از دید هیچ آزادیخواهی قابل دفاع نیست دفاع كنند و در نهایت طرح سیاسی خویش را پیش ببرند. اگر طرح جمهوری رضا خان گرفته بود اینها نیز همگی امروز جمهوری خواه بودند و دیگر حاجت به سخنسرایی در باب اهمیت تاریخی سلطنت نداشتند و به ناچار منظور سیاسی خویش راصریح تر بیان میكردند.
آنهایی كه در باب قدرتگیری پهلوی اول افسانه پردازی میكنند مدعیند كه ایران از دست رفته بود و او با كوتاه كردن دست خارجیان به حیات بازش گرداند. اول اینكه از هم پاشیدگی ایران بیش از هر چیز زادهٌ دخالت خارجی بود و نه بیعرضگی مردم این مملكت یا بی قابلیتی حكومت مشروطه. آنچه دست رضا شاه را باز گذاشت قطع فشار خارجی بود و دیدیم كه وقتی ایران دوباره در معرض فشاری مشابه قرار گرفت از اعلیحضرت قدر قدرت با تمام ادعاها كاری برنیامد. در آغاز هم مبارزه ای هم با نیروهای خارجی در كار نبود، درآمدن به خدمت یكی از آنها بود و كسب استقلال فقط با كوتاه شدن دست ارباب خارجی ممكن شد كه با فشار حریف از میدان به در رفت نه با تشر كسی كه خود به قدرت رسانده بود.
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/08/10.jpg
میرپنج رضاخان در کنار اتومبیل مصادره شده نصرت الدوله فیروز پس از کودتای 1299
نو شدن استبداد
حال ببینیم كه این نورسیدهٌ میدان سیاست با سرمایه ای كه به این طریق در اختیارش نهادند و با قدرتی كه خود اندوخت چه كرد. چون ایرادات اصلی كه به وی وارد است مربوط به این بخش از كارنامهٌ اوست. ارث اصلی او مدرنیزاسیون ایران است كه باید قبل از پرداختن به اجزایش منطق كلی آنرا از نظر گذراند. این برنامه هر جا كه حكومت اتوریتر و قدرت مطلق شخص پادشاه را تقویت میكرد چهار اسبه به جلو رانده شد. هر جا بر تمركز و دوام این قدرت تأثیری نداشت با مانعی اساسی موجه نگشت. اما در هر مورد كه مختصر خللی به این دستگاه وارد میكرد متوقف گشت و حتی پس رانده شد. بعضی این تجددگرایی را امری كلی و یكپارچه به حساب میاورند تا بتوانند از پرداختن به زیر و بم آن و ارزیابی دقیقش سر باز بزنند و با چسباندن برچسب «توسعه» سیاستهای دوران رضا شاهی را كلاً تأیید نمایند. نقطه ضعف این «توسعه» فقط بخش سیاسی آن نیست كه برخی از فرط درماندگی و پس از انقلاب حاظر شده اند بپذیرند.
مدرنیزاسیون سیاسی كه هستهٌ اصلی تجدد است و معنای بنیادیش رفتن به سوی دمكراسی است نه تنها در ایران معطل ماند بلكه پس هم رانده شد. حاصل كار مشروطه خواهانی كه پس از چند دهه كلنجار رفتن با استبداد قدیم، راه چاره را در تغییر نظام سیاسی مملكت جسته بودند، به هدر رفت. رفتار استبدادی و مكمل آن كه شیوهٌ اطاعت استبداد خواهانه است با حكومت رضا شاهی رواج دوباره و نوین یافت، فرهنگ سیاسی ایران را واپس راند و ارثی باقی گذاشت كه توسط محمدرض