گفتآورد:
من زن ِ ایرانی, اهل ِ خود ویرانی, آینه ی دق کرده, بس که هق هق کرده
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, ,,,,
من زن ِ ایرانی
اهل ِ خود ویرانی
آینه ی دق کرده
بس که هق هق کرده
مثل یک کوه یخ
می چکم در مطبخ
از سپاه تسلیم
روز و شب بی تقویم
آی مَردم مُردم
باز هم سَر خوردم
مُردم از مرد بد نامَردم
من به خود نه، که به زن بد کردم
من پُر از تـنهایی
وحشت از زیبایی
در نمد پیچیده
بی هوا پوسیده
برّه ی قربانی
ابرک بارانی
آی مَردم مُردم
باز هم سَر خوردم
مُردم از مرد بد نامَردم
من به خود نه، که به زن بد کردم
بر تن یاس سپید سفره
جای قلاب کمر می سوزد
لب فریاد مرا می دوزد
سیر سیرم سیر از مشت و لگد
برده داران حقیر مرگ بو
بر سر بازار عاشق می کـُشند
خواب مخمل را بر هم می زنند
این کنیزکان خواهر منند
آی مَردم مُردم
باز هم سَر خوردم
مُردم از مرد بد نامَردم
من به خود نه، که به زن بد کردم