نوشته اصلی از سوی nirvana
یکی ازفانتزیای منم اینه که یه روز بیاد که با تاپ و شلواربرم توخیابون بعد از پله های یه پاساژ برم بالابعد یهو برگه هام از دستم بیفته بشینم یکی یکی جمعشون کنم بعد یکی بیاد بالاسرم بایه صدای جذاب مردونه بگه خانوم کمکتون کنم؟بعد من مثل اینایی که سالهامنتظر مرد رویاهاشون بودن با نازوعشوه سرمو بلندکنم تاببینمش یهو ببینم یه اخوند گردن کلفت جلوم وایساده بعد بلندشم باتمام قدرتم بایه حرکت جکی جانی یه لگد بزنم رو تخت سینش سربخوره هی رو پله ها قل بخوره بیفته کف زمین بعد همه جمع بشن تشویقم کنن بعد دکتربیاد بالاسرش علت مرگ روبراثر بازشدن عمامه و پیچیده شدن دورگردنش وخفگی تشخیص بده وبعد به قول یاسی از خوشی تو افق محو بشم:)))