نه آبجی عکست رو نگه دار برای خودت پس فردا یه چیزی بشه میگی میلاد منو لو داد!
همین مهسا رو دیدیم باید روزی صد بار نماز وحشت بخونیم :)))
نمایش نسخه قابل چاپ
البته این هم که میگی به نظر من تاثیر قابل توجهی داره ولی من در عین حال از این فرایند درخواست نکردن "لذت" هم میبرم:))
ها ها،پس تو هم یهو عاشق دلخسته میشی:)))من هم این پتانسیل رو دارم البته به شدت تحت کنترلم هست(و به همین خاطر زیاد بهم آسیب نمیزنه) و حتی قبل این وضعیت روانی جدیدم باز هم ناپایداری احساسی زیادی داشتم،یعنی یه مدت زیاد میشه و باز کم میشه،البته سیسنوسی نیست به فاکتورهای دیگه ای ربط داره:e40a:
شاید دوریجویی از درد وازنش میتواند انگیزهیِ این خوشیِ تو باشد؟
آری! برای من پیشتر هیچ زیرکنترل ام نبود, برای همین هم به هر راه و روش و دانشی بود رفتم فرایند دلباختگی
را موشکافتم و درآوردم چرا و چگونه دلمیبازیم (we fall in love) و چگونه میشود آنرا پیشگرفت یا زدود اش. بیخود که بهت نمیگویم, دلباختگی = کژخویی!
یه چیز دیگهای هم که باید بنگری آرَش, مغز استادِ فرنودتراشی (rationalization) ئه. یعنی اگر براستی
هیچ فاکتوری آنجا برای رفتن انرژی ات هم نباشد, ناخودآگاه یک فاکتور برایش میتراشی که "آره, برای اینه".
پارسیگر