خیر، خویشکاری ما این است که در این سخنگاه در برابر کس و شعرهای آریایی رفقا خفه خون بگیریم تا خاطر حضرات، این یگانه مولدان جهان، که همگی هم خاکی هستند و ادعای الیت بودن هم ندارند مکدر نشود. :e05a:
نمایش نسخه قابل چاپ
خیر معیار عینی داریم برای سنجیدن کجی آن، اگر در متن مارکسیسم قتل عام فلهای انسانهای بیگناه تئوریزه یا پیشبینی نشده اما هربار به عمل درآمده به چنان پدیدهای منجر شده، یعنی حداقل ایرادی که میتوان به آن گرفت ناتوانی از پیشبینی یا چارهاندیشی برای این معضل است. مارکسیسم هم نسخهای برای مهندسی و بازسازی جامعه در قالبی نوین است که برخی مصائب احتمالی در مسیر این بازسازی را پیشبینی نکرده و چارهای برای آنها نیاندیشیده. اینست که شما و دیگر دوستان به ماستمالی تجربهی تاریخی مفتضحانهی این ایدئولوژی همت ورزیدهاید و یا «هیچ کمونیست واقعی» را قرقره میکنید، یا «اینها همه سرکوبگر بودند» را تکرار میکنید. حالا هم که ما را به تاریخیگری متهم کردهاید و میگویید اصلا صحبت کردن از تجربهی تاریخی کمونیسم موضوعیتی ندارد و اگر میتوانید اشتباه بودن آنرا در تئوری نشان بدهید.
احتمالا موضع ما متفاوت است مهربد جان. من فرهنگ و زبانِ ایرانی را نه به خاطر آن که شاید برتریای (یا حداقل تفاوتی) در آن نسبت با دیگران باشد، بلکه به سببِ اینکه حداقل بخشی از گنجینهی حیاتِ تاریخی بشری هستند دارای ارزش برای پاسداشت میدانم.
ناآگاهیِ شما از سنتِ ناسیونالیسمستیزیِ کمونیستها، بر گردنِ من نیست. شاید برای شما حداقل جالب باشد که در ایران حذب توده تا نبشِ قبرِ فردوسی هم پیش رفته بود.
این تلاشیست در جهتِ جداسازیِ یک پدیده از پیامدهایش. به من بگویید که چرا من باید نمونههای پرشمارِ تجربهی عملی پیادهسازی اندیشههایتان را با هزینهای در وسعتِ مرگِ میلیونها انسانِ بیگناه که بیشک تجربهای بیمانند در تاریخِ حیاتِ بشری است را نادیده بگیرم و بچسبم به این چیزهای آرمانی که میگویید؟
این هم از دو سو بیجاست.
ابزار فراورش همانگونه که گفتیم، خودشان کارِ فشرده و چگال هستند.
برای هوش کردن بهتر، یک نمونه ی بسیار extreme را بینگارید که یک
کارخانه ی سراسر خودکار robotic بسیار سنگین و پربها هست که که با فشار
یک دگمه، هزاران جفت کفش فرامی اورد. یک کارگر هم بیشتر نیاز ندارد
که بامداد میرود دگمه را فشار میدهد و کمی اینور و آنور نگاه میکند و شب
کارخانه را خاموش میکند و میرود پی کارش. این کارخانه, فراورش کفش
برای یک کشور را در دست دارد. اکنون به گفت شما باید این کارخانه را
به دست این یگانه کارگر آن بدهیم که هم سود انرا به جیب بزند و هم
هرگاه دلش خواست خاموشش کند که مردم بی کفش بمانند!؟
نه!! بدید من باید به این کارگر باید در تراز توانایی ها / نیازهایش مزد
بدهند و کارخانه از آنِ همه ی مردم باشد و همه، و انهایی هم که از
بیخ کار نمیکنند نیز باید کفش را با کمترین بها ( که هزینه ی زندگی ان
کارگر و هزینه های روان آن کارخانه را بپوشاند) کمابیش رایگان دریافت کنند.
از سوی دیگر، کارگر چیره دست با گرفتن مزد بیشتر، نه به این انگیزه که در
بنز کار میکند، بسا به این انگیزه که کار بهتری انجام میدهد, بازهم کارگری
با مزد بیشتر است و "سرمایه دار" نخواهد شد، او تنها پولدار خواهد شد و
پول و سرمایه یکی نیستند! چرا که سرمایه داری برابر این است که او کارگر
دیگری را به زیر بهره کشی ببرد، که این در کمونیسم پروانه ندارد. مزد او هم
تا ان اندازه بیشتر از کارگر تازه کار است که پاداشی برای پیشرفت دیگران و
توانایی های بهتر او باشد . او با این مزد تنها میتواند کالاهای بیشتر و بهتری
بخرد ولی پروانه ندارد که کارخانه و .. درست کند، پس این جا رده (طبقه)
نوینی پدید نمیآید و سرمایه دار هم هرگز. بساکه باز همان لایه های کارگری
که اکنون هم هستند، با اندک دگرسانی بجای خواهند ماند.
پاراگراف پایانی شما هم زمانی پسندیده و شدنی است که بازهم این گروه های
خودگردان و انجمن های کارگری و رایزنی .. باهم همکنشی داشته باشند و
برای انیکار از هر گروه نمایندگانی به یک انجمن بالاتر که برای چیزهای کلان تری
گزیریابی میکنند، بفرستند. که این هم باز همان دولت در یک مدل شوراها= شوروی ! میباشد!
در پایان و واپسین نگاه هم تنها پایندان ازادی ها، همچنانکه گفتیم، بازهم دلیری
شهرمندی مردمی است که برای نمونه، واژگشت را انجام داده اند و اینجا دیگر
باید همواره برای آزاد ماندن خود کوشا و هوشیار و گوش به زنگ باشند، چرا که
آزادی به تیمار و پدافند همیشگی نیاز دارد، اینگونه نیست که بدست بیاورید و
بروید پی کارتان. باید نگاهش هم بدارید. خورده گرفتید که دولت باید ساز وکار و
شایندگی این پدافند از آزادی را فراهم کند و من میگویم نه، همچنان که مردم
شوریدند واژگشت را به انجام رسانیدند، همچنان نیز باید خودشان این ساز و کار
را با بودن همیشگی شان در میدان سیاست و نبرد، در دولت نهادینه نمایند.
پس همه چیز سرانجام به توان و دلیری و آگاهی و نبرد خود مردم بر میگردد
و نه مهربانی سرمایه دارانی که به مردم ابزار ازاد بودن را گویا پیشکش می نمایند:
از رزم است که شد خلقی رسته ز بند
از رزم است هر خلقی قدرتمند!
•
پارسیگر
اینهم بیجاست!
یا بدیگر سخن، سفسته ی مرد پوشالین میباشد، ما هم جایی نگفتیم
که کارگران چین از کارگران شرکت بوئینگ بهتر زندگی میکنند. ما گفتیم که
بهتر از پیش و بهتر از هندوستان که نمونه ای برابر سنجش است، زندگی میکنند!
این سفسته ی شماست که نوک کوه سرمایه داری را با ناتوان ترین های کمونیسم
جوان میسنجید و بیش از ان، سفسته ی همراهی با بدان است که برای نمونه
تبهکاری های خمر سرخ را با پیامد های جنگ سرد یکی میکنید که تلاشی در زیر
فرش جارو کردن همه فشار های امپریالیستی، ویران کردن ویتنام، فروبند کوبا،
کودتای شیلی وپول دادن به کنترا های نیکاراگوئه و .. از راه برانگیختن سهش
های نازکدلان با ترفند "در یک کاسه ریختن" این چند چیز است.
•
پارسیگر
خیر نیست, سخن شما دستبالا یک یافتیگ (قانون سرانگشتی: روالی بیشتر زمانها اینگونه بوده) بیشتر نیست.
اینکه شما و دیگر بهرهکشان از سر ناچاری به پستترین تراز سفستهگری (پرداختن به سخنگو) روی
میاورید و بجای پرداختن به فرنود, به آمار آوردن و تفسیر دلخواه تاریخ میپردازید نیز در جای خود یک یافتیگ
استوار است و به ما میگوید آماج تان (agenda) از این سخنان چیز دیگری است, اگر نه به خود سخن میپرداختید نه سخنگوی آن!
خیر نادرست نیست, ولی فرنود بسنده برای رد کردن چیزی هم نیست.
نمونهوار به تاریخ بردهداری هم بنگریم همراه با کشت و کشتار خونین بوده, ولی اگر به سخن برآمده از لیبرالیسم مردمفریبانهیِ
شما بخواهیم گوش دهیم, لابد از بیخ ستیز با بردهداری هم بد بوده, چون جانِ کسان بسیاری در فرایند آن گرفته شده!
از همه بامزهتر اینها را کسی میگوید که رویکرد "زنان در پرهیز از ستیز" را مینکوهد: بر علیه زنانگی
پس میبینید با کژفرنود راه بجایی نمیبرید.
پارسیگر
اینکه بیشتر کمونیستها چه باشند و چه نباشند, دگرسانیای در اینکه پیوندی میان
کمونیسم و فرهنگستیزی نیست نمیدهد (چنانکه با پیش کشیدن فرایافت دامنهها برایتان نمایاندم).
سخن من این بود, نه چیز دیگر.
چنانکه در پیک پیشین آوردم, در فرایند رهاسازی بردگان هم شمار بسیاری کشته شدند, اکنون که چه, نباید با بردهداری میستیزیدند داریوش جان؟گفتآورد:
این تلاشیست در جهتِ جداسازیِ یک پدیده از پیامدهایش. به من بگویید که چرا من باید نمونههای پرشمارِ تجربهی عملی پیادهسازی اندیشههایتان را با هزینهای در وسعتِ مرگِ میلیونها انسانِ بیگناه که بیشک تجربهای بیمانند در تاریخِ حیاتِ بشری است را نادیده بگیرم و بچسبم به این چیزهای آرمانی که میگویید؟
به اینها میگویند پروپاگاندای لیبرالیسم که — اینجا پا گرفته و — هرگونه نمودی از خشونت را بد میداند, بویژه آنهایی که در پیِ گرفتن زور از دست مفتخورها و بهرهکشها باشد! (:
پارسیگر
من خود ام را آریایی نمیدانم, ولی خوشنودم که شما از گردانندگی کنارهگیری کردهاید, چون اگر دست شما
بود اکنون هموند امان @homayoun را هم مانند دیگران کوشیده بودید از روی نپسندیدن "نژادگرایی" اش اخراج کنید.
این هم از همان تکاندیشیهایِ لیبرالیستیک شماست که باور به برتری نژاد را یکسان با
کنشِ نژادپرستانه میگیرید و از دیگر دستآوردهایِ لیبرالیسم میباشد: جاروب کردن چیزهایِ ناخواستنی به زیر فرش.
پارسیگر
گویا شما چگونه بودِ غالبِ کمونیستها ( که کیفیتِ آن کاملا مرتبط با نگرشِ ایدئولوژیکِ خودشان است) را چیزی جدا از خودِ کمونیسم میدانید و باور نمیکنید اینها از جایی در درونِ همان کمونیسم نشات گرفته باشند، پس اصلا مهم نیست که تمامِ کمونیستهای جهان هم ضدناسیونالیسم باشند. گویی بیماریِ فمنیستها به شما نیز سرایت کرده!
بیش از ما را نخندانید دیگر.
مبارزه با بردهداری یک ارزش است. آنچه از مبارزه با بردهداری در تاریخ دیدیم یک روش بود. به تقارن، مبارزه با سرمایهداری و بهرهکشی، برای من یک اصل است، کمونیسم اما یک راهکار است. حالا باز بیایید برای ما داستانِ کلثوم ننه بسرایید که اگر من با کمونیسم مخالفم، حتما طرفدارِ سرمایهداری و بهرهکشی هستم. جهانِ دو قطبیِتان برای من حقیقتا سرگرمکننده است.