به نظر بنده زمانی که بشود به جاودانگی دست یافت یحتمل از نظر تکنولوژیکی به جایی رسیده ایم که در باقی سیاره های منظومه خودمان هم در حال شهرسازی هستیم :e00e:
نمایش نسخه قابل چاپ
این «آخرش که چی» را به هر فعالیتی میتوان گفت، و اینگونه اصلا نباید هیچ کار کرد! اما در مقایسه با بهشت و جهنم، جهان ما بسیار جذابتر است. پیگیری اخبار پیشرفتهای دانشیک خود به تنهایی هیجان انگیز است. به باور من، مغز (و اصلا ماده) آنقدر پتانسیل لذت بردن دارد، که ما حتی برای تجربه لذتهای گوناگون زمان کم خواهیم آورد. تا آن زمان، میتوان انتظار داشت که بازیهای کامپیوتری شبیه به این باشند:
بسیاری از لذتهای انسانی نیز خیلی تازه هستند، و در میان سایر نخستی ها نمی توان آنها را یافت. چینش های مختلف میتوانند بیشمار کیفیات ذهنی جدید را پدید آورند. بنابراین خیالتان راحت باشد که ما تا ابد سرگرمی های تازه داریم!
یک مسئله آنست که در چنان شرایطی، قتل یک انسان جرم به مراتب بزرگتری خواهد بود. پرسش دیگر اینکه، وقتی شرایط نامیرایی برای همه انسانها فراهم باشد، آیا آنکس که می خواهد به روند طبیعی بمیرد، درست مانند کسی نیست که می خواهد خودکشی کند؟ یا بیماری در حال مرگ، که نمی خواهد درمان شود؟ چگونه باید با آن برخورد کرد؟
من یاد فیلم هوش مصنوعی اسپیلبرگ میفتم. آخر فیلم که فکر کنم دو هزار سال گذشته و اون پسر بچه رباتیه هنوز زنده هست و نسل بشر منقرض شده من اینقدر دلم گرفت. حس کردم چقدر میتونه دلتنگ کننده باشه دو هزار سال قبل رو یادت باشه یا کلا اینهمه سال زندگی کنی. همین الان هم که گاهی مثلا به ده سال قبل نگاه میکنم دلم میگیره یا عکسای قدیمی رو نگاه میکنم. چه برسه که بخوای فرضا هزار یا دو هزار سال زندگی کنی. مگر اینکه دایم خاطرات پاک بشن. در ضمن تکلیف احساسات چی میشن؟ فکر کنم در صورت جاودانه بودن همه ترجیح بدن تنها زندگی کنن. یا لذت جنسی دیگه از بین بره.
دلیل این نوستالژی و نگاه حسرتآلود به گذشته و خاطرهپرستی اساسا همین میراییست. اینکه میدانید روزهای خوب گذشته سپری شدهاند و زین پس زندگی روبه سرازیری خواهد بود و همهی خوشیها را پایانیست دردناک و ... نیمی از ادبیات پارسی بیارزش خواهد شد اگر انسان جاودانه بشود، زیرا شما زیادی از بهترین شعرها پیرامون بیوفا بودن دنیا و رفتن از دنیا و طی طریق به جهان دیگر و اینهاست..
نه، ربطی به خوب بودن گذشته یا حسرت داشتن نداره. من وضعیت الانمو نسبت به گذشتم بیشتر دوس دارم و بیشتر خوش میگذره. ولی کلا از گذشته خوشم نمیاد. وقتی مواجهه میشم باهاش حس بدی بهم دست میده. مثلا حتی عکسای قدیمی که ربطی به من ندارن رو هم وقتی میبینم دلم میگیره. مثلا عکسای زمان ناصردالدین شاه قاجار.
خوب همینست دیگر. :e402:
دلیل بیزاری از گذر زمان در بیشتر ما باز میگردد به همان ترسی که از مرگ داریم. عکسهای زمان ناصرالدین شاه(که البته زیاد هم نیستند)در من نیز ایجاد اظطراب و چندش میکند زیرا با خود میگویم «تمام این آدمها اکنون مردهاند» و یا همچو چیزی. بطور کلی گذر زمان چیز غمانگیزیست زیرا تداعیکنندهی ویرانی و نابودی و پیری .. در اذهان است.
قضیه جاودانگی که به حقیقت بپوندد به راستی بشریت میتواند از دست دین خلاص شود....در چنین زمانی شنیدن آیه شریفه" کل نفس ذائقه الموت" به راستی که خنده را به لبان ما خواهد آورد:e105: