امیرجان بدبختانه حتی نمیشه مطمئن بود چیزی که من نمیپسندم اصلا ایراد هست یا نه!! به عبارت دیگه، من هستم که خصوصیات و باورهام رو کنترل و سازماندهی میکنم یا بر عکس؟
نمایش نسخه قابل چاپ
البته سنجههای پرشماری برای داوری به این پدیدهها هست، برای مثال کارکرد اجتماعی. پرخوری و چاقی، یا سیگار کشیدن اعمالی هستند که بطور فوری یا در بلند مدت میزان بازده اجتماعی فرد را کاهش میدهند. سقوط این بازده هرچند در ظاهر تضادی بنیادین با فردیت نداشته باشد، و شاید حتی برخی بدلیل ذات سرکوبگر جوامع فعلی آنرا نکتهای مثبت تلقی بکنند، در نهایت منجر به دسترسی کمتر فرد به منابع، امکانات و موقعیتها میشود و برای خود او هم خوب نیست ..
شاخص رضایتمندی هم تا جایی که با عینیت سرشاخ نشده عنصریست کلیدی و مهم: اگر شما مبتلا به سندروم وسواسی-روانی نیستید، و شماری از رفتارهای خود را نمیپسندید یعنی که آنها باید دگرگون بشوند، منشاء این نپسندیدن هرچه میخواهد باشد.
جلب رضایت دیگران هم انگیزهی دیگریست برای تغییر کردن. گاهی شما رفتاری را میپسندید و به آن خو کردهاید و ناراحتی هم از آن ندارید، این عادت لطمهای را هم به کسی نمیزند. اما شخصی که در زندگی شما نقشی اساسی ایفا میکند با آن مشکل دارد، و شما با سنجیدن و سبکسنگین کردن منافع راضی نگه داشتن آن شخص یا پافشاری بر آن رفتار، تصمیم میگیرید که دست به «اصلاح شخصیت» بزنید.
و ...
به زعم من بهتر است پیش از جلوتر رفتن گفتگو، مشخص بکنیم که آیا قصد ما برسی راهها و «چگونگی» اصلاح شخصیت است یا دلایل و بایستگیهای آن؟ یا کمی از هر دو؟
خب یه کمی هم به مشکل من بپردازید... :e058:
الان پاییز شدهــ... و مشکلمـــ... چنیدن برابر... !
در افسرده شدن از هوای ابری پس با دوستمان sonixax هنبازید!
برای احساساتی نشدن باید چندین گام را رفت:
1- شناخت احساس و کارکرد آن
2- درآوردن زمانهایی که احساساتی میشوید (اندیشدین یا reflect کردن روی خود)
3- درآوردن رویکردهایی که بجای احساسی شدن میتوانید بکار ببرید.
4- آزمودن رویکردها و اگر نیاز بود برگشت به 2
احساس روی هم رفته چیز خوبی است، گفتیم همان «اندیشه پیشپرداخته» یا از پیش پردازش شده احساس است که به فرایند فرگزینی (تصمیمگیری) بسی تندا میدهد.
احساساتی شدن نیز کارکردهای بسیار دارد و باید میان خرد و احساس یک همسنگی (توازن) خوب پابرجا کرد.
ببخشید من نمیتونم نقل قول کنم ولی در جواب دوستی که گفته تعریف نرمان بودن سخته باید بگم اتفاقا نرمال بودن تعریف بسیار ساده ای داره. شخصی که معمولا در آرامش به سر میبره یه آدم نرمال هست. کسی که به هر مساله ای به اندازه ای باید بها میده نه بیشتر نه کمتر. زندگی رو نه اونقدر سخت میگیره که در عذاب بیفته خودش یا اینقدر بیخیال هست که دیگران رو به عذاب بندازه.