نوشته اصلی از سوی
مزدك بامداد
پاسخ شمارا دادم ولی گمان کنم بسنده آشکار نبود.
ما از کجا این فرایافت " نیستی" در ویر (ذهن) مان آمده؟ دیدیم چیزی نیست بخوریم، سهش گرسنگی و تشنگی کرده ایم، به انباری رفته و دیده ایم که تهی است و گونی برنجی که بود، دیگر نیست. پس از اینجا، پنداره ای بنام " نیستی/ نبود/نایستن" در ویر ما پدید آمد است. در مزدائیک این به ریخت صفر و مَرهای نایی ( عدد های منفی) نمایان شده و در اسپاش نام تهیگی ( خلاء) یافته و ...
پس به سادگی، زمانی که چیزی که در نگر ماست یا درباره ی آن سخن میگوییم، هیچ نشانه ی آروینی ندارد، نبود او را آروین کرده ایم. میگوییم جای شما در ان مهمانی تهی بود! پس میبینید که نیستی ، همتای بیرونی دارد و ویر ما با این پنداره آشناست!
داستان خدا هم همین است، میگفتند آدم و حوارا آفریده (نشانه ی هستی) ، دیدیم که نه آدمی بوده و نه حوایی و ... بجایش فرگشت ژنتیگ بوده. پس میگوییم که این نشانه ی هستی خدا نبوده، پس ان خدایی که آدم و حوا آفریده است، هستی ندارد، جایش تهی شده است! نیست.