کاروانی در سده ی بیستم، میانه بیابان بی اب و گیاهی، لاشه ی لخت
مردی را می بینند که یک چوب کبریت شکسته در دست گرفته است.
رویدادی را که به این فرجام انجامیده است، با نگرش به فرنودسار و شدنی ها ، بازگو کنید.
•
پارسیگر
نمایش نسخه قابل چاپ
کاروانی در سده ی بیستم، میانه بیابان بی اب و گیاهی، لاشه ی لخت
مردی را می بینند که یک چوب کبریت شکسته در دست گرفته است.
رویدادی را که به این فرجام انجامیده است، با نگرش به فرنودسار و شدنی ها ، بازگو کنید.
•
پارسیگر
:e303:
بد نبود ولی پاسخ چیستان این نیست.
Nicht schlecht, aber es fehlt an Logik:
او سراپا برهنه بوده و هتا کفش و زیرجامه هم نداشته.
خب کسی که از سرما میخواهد چیزی را آتش بزند، نخست
از یک دو بخش جامه هایش آغاز میکند و اگر آتش گرفت
و هنوز سردش بود، تا بیخ شاید همه را بسوزاند، نه انیکه
در آن سرما ١۰۰% برهنه شود و سپس دست بکار آتش؟!
تازه کفش ها، برای نمونه سوختنی هم نیستند.
چوب کبریت هم شکسته بوده، چنانکه گفتیم، نه سوخته!
دیگر اینکه اگر چوب کبریت شکسته و آتش درست نشده،
دستکم میتوانست برخی جامه هایش را باز بپوشد
نه اینکه دست روی دست بگذارد که توفان جامه هارا ببرد.
( ما جایی نگفتیم که یارو کودن هم بوده)
•
Also, fantasiere und überlege mal weiter, Du Teufelchen!
Hilfestellung:
Die Bemerkung von @pulsar, war ein Teil der Geschichte!
تو خودت بودی اینکار را میکردی؟
توی آفریکا که مردم جامه به تن نمیکنند و لخت مادرزاد هستد.
یارو گم شده یه چوب کبریت هم پیدا کرده بوده. همونجا به هر سببی از گرسنگی یا .. مرده دیگه
شاید برده بوده
شاید بهش یه چوب کبریت دادن بره واسه آزمون زندگی لخت و با یه چوب کبریت زندگی کنه ولی نتونسته
و همونجا مرده دیگه...
خوب 100000راه هست برای چنین چیزی :e107: