PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دانشجوهای مملکت (moso)



Mehrbod
02-22-2012, 10:40 PM
دانشجوهای مملکت (moso)
Mar 05, 2007, 11:04 PM

نویسنده: moso




فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/avizoon/2K-Yp9mG2LTYrNmI2YfYp9uMINmF2YXZhNqp2KogKG1vc28p.pdf

اندازه: 51.45KB



کوتاهیده‌یِ داستان

( اسم ها رو عوض کردم ).

.

ظهر توی کتابخونه خابگاه بودم و با بی حوصلگی داشتم یکی از کتاب هام رو ورق میزدم.

اصلا حس درس خوندن نداشتم ولی مجبور بودم که بخونم. اخه فردا امتحان داشتیم.

همین جوری که مشغول بودم دیدم یکی از بچه های اتاقمون اومد کنار دستم نشست.

اسمش امیر بود و بچه کرج . پسر خوب و با معرفتی بود و منم ازش خوشم می اومد.

برگشتم به سمتش و با اشاره سر بهش سلام کردم و اونم جواب داد.

بعد سرش رو اورد نزدیک تر و در حالی که نیشخند به لب داشت خیلی اروم و اهسته بهم گفت _

حاج مصطفی(حاجی لقبی بود که بچه های خوابگاه بهم داده بودن.)فهمیدی محمد و علی چی کار کردن ؟!

با تعجب پرسیدم _ چی رو چی کار کردن !؟

امیر_ اووه پس خبر نداری. ولی شرمنده من نمی تونم چیزی بگم. خودت برو ازشون بپرس. فعل خداحافظ.ا

خواست از روی صندلی بلند بشه که دستش رو گرفتم و گفتم _ امیر ؟!

صدام یکم بلند شده بود و حواس بقیع بچه هایی که تو کتابخونه بودن به من و امیر جلب شده بود.

دست امیر رو ول کردم و با اشاره دست از بچه ها معذرت خواهی کردم.

کتابم رو برداشتم و پشت سر امیر از کتابخونه خارج شدم.

_امیر ؟! چی میگی . محمد چی کار کرده.

امیر _جان حاجی نمی تونم بگم . برو از خودش بپرس.

بعد از اینکه چند دقیقه ای رو با امیر سر و کله زدم دیدم چیزی نمی گه . پس بی خیال امیر شدم و راه افتادم به سمت اتاقمون.

.

محمد و علی بچه های اتاقمون بودن. علی بچه اصفهان بود و محمد هم بچه اراک.

زیاد واسم مهم نبود که علی چی کار میکنه و چی کار کرده ولی محمد فرق میکرد.

محمد یه جورایی رفیق فابریک من بود و اکثر اوقات رو با هم میگذروندیم.

حالا مونده بود که این بچه چی کار کرده.

با قدم های بلند و سریع خودم رو به اتاق رسوندم.

علی و محمد هر دوشون توی اتاق بودن به علاوه شهاب یکی دیگه از بچه ها.

وارد اتاق شدم و اروم از شهاب خواستم چند دقیقه ای بره بیرون.

خواست دلیلش رو بپرسه که گفتم _برو بعدا واست میگم.

شهاب با وجود اینکه خیلی کنجکاو شده بود ولی از روی احترامی که به من می گذاشت قبول کرد و رفت بیرون.

.

شهاب که رفت. کمربندم رو از توی شلوارم باز کردم و یکی دو دور , دور دستم پیچوندمش .

محمد که داشت زیر چشمی منو می پایید رو کرد به علی و گفت _ علی جون حواست به خودت باشه که حاجی بازم وحشی شده.

.

رو کردم به محمد و با لحن خشک و خشنی پرسیدم _ خب .

محمد _ خب چی ؟!

_شما دو تا چی کار کردین .

محمد _ ما ؟! هیچی؟!

_گه خوردی ؟! می دونم یه کاری کردین ولی چه کاری رو نمی دونم.

علی _ کی گفته !

_ کی گفته !؟ الان می گم واست .

رفتم جلو با کمربند چند تا ضربه به علی و چند تایی هم به محمد زدم.

من کلا ادم ارومی بودم ولی وقتی عصبی میشدم دیگه هیچ کس جلو دارم نبود. بچه ها هم این رو خوب می دونستند.واسه همین علی گفت _باشه حاج مصطفی میگم! میگم!

_خب ؟!

یه مکثی کرد و بعد سرش رو انداخت پایین و گفت _ منو ... منو و محمد هم دیگه رو کردیم.

_یکدفعه سر جام خشکم زد اصلا باورم نمیشد. داشتم اتیش میگرفتم.

اروم صورتم رو چرخوندم به سمت محمد که دیدم نیشش بازه و داره اروم میخنده.

تازه فهمیدم که علی داره دروغ میگه .

وقتی دیدم دارن اذیت میکنن و نمی خوان چیزی بگن دیگه زدم به سیم اخر و افتادم به جونشون.

چند ضربه ای که بهشون زدم محمد از پشت سر دستم گرفت و با کمک علی خوابوندنم روی زمین و کمربند رو از دستم در اوردن.

_ببینین به جون خودم . یا میگین چی کار کردین یا میرم پیش تدین ، (تدین مسئول خوابگاه بود و از هم شهریهای من و خیلی هوام رو داشت )

.

علی _مصطفی ؛ ما یه کاری کردیم ولی پشیمونیم به خدا.

_خب بگو چی کار کردین ؟

علی_قول میدی که وقتی گفتم باز داغ نکنی.

_حالا تا ببینم چه غلطی کردین.

علی _ نه. یکم تکلیف رو روشن کن. تا بعد بهت بگم.

_باشه . هر گهی هم که خورده باشین کاریتون ندارم.

علی با مکث چند لحظه ای جواب داد _ ارش رو ... کردیم.

ارش یه پسر تهرونی بود که یک سال از ما کوچیکتر بود ولی رفتارش هنوز خیلی بچگانه بود و یه سری خصوصیات دخترونه هم داشت. مثلا خیلی تو صورتش دست می برد و با عشوه حرف میزد.

بچه های خوابگاه هم گاهی اذیتش میکردن ولی همش در حد شوخی بود.

واسه همین با خودم فکر کردم که شاید دوباره دارن اذیتم میکنن. واسه همین برگشتم به محمد نگاه کردم دیدم اونم سرش رو انداخته پایین و چیزی نمیگه.

نمی دونستم چی بگم.

از اتاق زدم بیرون و رفتم توی حیاط نشستم.

داشتم با خودم فکر میکردم که ما واقعا ادم هستیم یا حیوون.

ما که مثلا دانشجوی مملکت هستیم و باید فردا مملکت رو بگیریم دست این جوری هستیم .و حتی به دوست و هم جنس خودمون هم رحم نمیکنیم.

بد جوری تو فکر بودم که دیدم محمد داره می اد به سمتم.

اومد و کنارم نشست و دستش رو انداخت دور کمرم و گفت _ ناراحت شدی؟!

دستش رو انداختم پایین و گفتم _ چیه ؟ ! می خوای منو هم بکنی.

محمد خندید و گفت _ نه بابا . کی توی سیاه و زشت رو میکنه.

_ اره فقط بایدکسایی مثل ارش رو کرد که هنوز شعورشون به اندازه یه الاغ هم نرسیده.

خنده روی لباش ماسید و جواب داد _ به خدا مصطفی تقصیر من نبود.

یعنی صبح تنهایی توی اتاق نشسته بودم که علی اومد و گفت مخ ارش رو زده که بیاره بکنتش.

بعد به من گفت تو هم می خوای.

خب ... خب منم هوسی شدم دیگه. بعدشم علی میگفت این ارش خودش می خواد . میگفت هنوز بهش پیشنهاد نداده اون قبول کرده. تقصیر ما چیه

برگشتم با لحن تندی گفتم _ تقصیر تو چیه . خب سیگار هم تو همه مغازه ها ریخته . دلیل نمیشه چون سر دسته من برم بخرم و بکشم.

کثافت تو اگه خودت نمی خواستی ارش که نمی اومد زوری بهت کون بده .

.

بعد از چند دقیقه سکوت پرسیدم _ کجا کردینش.

محمد _ توی اتاق . یعنی یکم علی کشیک داد و من ...

.

بعد خندید و گفت _ ولی جان مصطفی چه حالی میداد. همون یکم که اومد توی اتاق رفتم طرفش و دستش رو گرفتم و بردمش سمت تخت و نشوندمش روی تخت.

یکم هر دوتامون خجالت میکشیدیم ولی وقتی شهوت زد بالا دیگه خجالت یادم رفت.

یکم شروع کردم به بوسیدن سر و صورتش و کم کم هم با دست لباس هاش رو در می اوردم اونم انگار دیگه روش باز شده بود واسه در اوردن لباس ها کمکم میکرد.

خلاصه لباسش رو در اوردم و بعدش شلوارش رو.

بعد لباس خودم رو سریع در اوردم.

من لخت لخت بودم ولی اون هنوز شرت پاش بود. برشگردوندم و شرتش رو با دو تا دستام کشیدم پایین.

واااااای مصطفی انگار این هنوز بچه س. هنوز درست و حسابی مو در نیاورده بود. کاملا رفتم پشتش و کیرم رو گذاشتم جلوی سوراخش و شروع کردم به فشار دادن.

هنوز شروع نکرده بودم که داد زد _ هوووی کس کش اروم.حداقل یکم چربش کن.

گفتم _ با چی ؟!

_چه می دونم . کرم .

بلند شدم تو اتاق دنبال کرم میگشتم ولی دیدم تو اتاق کرم نداریم.یه دفعه یه فکری به سرم زد. رفتم سر یخچال و خامه رو برداشتم و رفتم سراغش.

خلاصه خامه رو به کیرم و سوراخ اون مالیدم و شروع کردم به کردنش خیلی اروم کیرم رو داخل میکردم..

وااااااااااای مصطفی دهنت رو گائیدم ، چه حالی میداد. یکمش یکیم داد و بیداد میکرد ولی کم کم دیگه ساکت شد. نمی دونم اونم حال میکرد یا نه ، ولی من که کلی حال کردم.

به اینجا که رسید پرسیدم _ تموم شد ؟!

محمد _ من اره. یعنی من که ابم اومد و کارم تموم شد. بلند شدم وعلی اومد سر جام . منم رفتم بیرون کشیک بدم. فقط خدا رو شکر میکنم که اکثر بچه ها سر کلاس بودن .

اگه تدین میفهمید چوب دو سر تو کونمون میکرد.

ولی به خیر گذشت.

_ خب حالا تموم شد.

محمد _ تموم ؟! اره دیگه. علی هم کارش رو کرد و بعد ارش رو فرستادیم رفت .

راستی خیلی واسم جالب بود . موقع رفتن به ارش که نگاه میکردم عین خیالش هم نبود انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده.

.

این بار داد زدم _ دیگه تموم شد.

محمد_خب اره . چرا ناراحت میشی.

بلند شدم و دستش رو گرفتم و زدم پس گردنش _ کره خر یکم بگو ببینم رو کدوم تخت کردینش.

به جون مادرم اگه رو تخت من رفته باشین میدم تدین کونتون رو پاره کنه.

یکی دیگه زدم توی سرش و ادامه دادم _دوما ؛ تو غلط کردی به خامه ای که من خریده بودم دست زدی.

سومی رو هم زدم تو سرش و گفتم _ سوما . همین الان میری ، همراه اون علی کس کش هر چیزی رو که به گند کشیدین و نجس کردین رو میشورین و تمیز میکنین.

محمد _ باشه بابا چرا میزنی.

چهارمی رو محکم تر زدم تا دق و دلیم خالی بشه و گتم_میزنم تا جونت در بیاد.

..

همراه با محمد راه افتادیم به سمت اتاق ، توی راه ازش پرسیدم _ محمد ، الان چه حس و حالی داری؟!

محمد _ اخ . کمرم خیلی درد میکنه

و زد زیر خنده.

خندش که تموم شد گفت _ جدا میگم. مصطفی خیلی حالم گرفتس. کاش نکرده بودمش.

من شاید تا حالا 4.5 بار دوست دخترام رو کرده باشم ولی هیچ وقت این جوری نبودم.

اروم بهش گفتم _ تقصیری نداری . سرازیری به گا رفتن بشر همه رو به پایین هل میده.

هممون داریم کثافت میشیم.

. . .

وقتشه که خودم رو جدا کنم از تَنِ لَشم __ من بی شرفم اگه فوق ستاره نشم


***




نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

بایگانیده از avizoon.com



<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:00:13.454000
-->

<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_23593_0.html
Author: moso
last-page: 2
last-date: 2008/10/07 22:38
-->