Mehrbod
02-22-2013, 10:30 PM
خاطرات پیرمرد ( زیرشلواری ) 2
Apr 26, 2008, 09:30 PM
نویسنده: permard
فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/avizoon/2K7Yp9i32LHYp9iqINm+2YrYsdmF2LHYryAoINiy2YrYsdi02Y TZiNin2LHZiiApIDI.pdf
اندازه: 3.78MB
کوتاهیدهیِ داستان
:خاطره یکم _ خواهر زن ( نسترن) ــــــــــــــــ بخش یکم تا پنجم _ برگه یکم
:خاطره دوم _ عروس خاله ( نسرین) _ـــ بخش یکم تا پنجم _ از ص 2 تا ص 9
: خاطره سوم _سكس خانوادگی __بخش یکم تا هیجدهم_از ص 10 تا ص 27
:خاطره چهارم_خانواده رضائی ____ـ بخش یکم تا دهم ___ از ص 28 تا ص 39
:خاطره پنجم _ چرخش روزگار_____بخش یکم تا یازدهم __از ص 40 تا ص51
: خاطره ششم_ـ توفیق اجباری ___بخش یکم تا هفتم_ از ص 52الی ص 59
:خاطره هفتم _ــ مهمانی خواهر زن__بخش یکم تا چهارم _از ص 62 الی 65
: خاطره هشتم _ـــــــ مهمونی منیر _ بخش یکم تا چهارم از ص 66 ت ص 69
: خاطره نهم _____ ( دوستان صمیمی) بخش یکم تاچهارم از ص 70 تا ص 74
:خاطره دهم ______( صعود تا سقوط ) بخش یکم تا پنجم از ص 75 تا ص 79
:خاطره یازدهم _____( زندگی جدید ) بخش یکم تا چهارم از ص 80 تا ص 83
:خاطره دوازدهم ( مهمونی میترا) بخش یکم تا شانزدهم از ص 84 تا ص 100
""" گویند كه دوزخی بودعاشق و مست، قولی است خلاف دل درآن نتوان بست،گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند،فدابینی بهشت همچون كف""""&qu
دوستان عزیز و خوانندگان گرامی خاطراتی که ملاحظه خواهید کرد اکثرا واقعی بوده در بعضی مواقع بعلت جذابیت دادن به داستان اندکی تغیر در متن داده شده به خاطر مسائل خاص از بردن اسامی مکان ها و اشخاص حقیقی صرف نظر گردیده و ترجیحا از اسامی مستعار استفاده شده است. . دوستدار شما پیر مرد
خاطره یکم _ آلبوم (خاطرات پیرمرد )
داستان خواهر زن عزیزم نسترن
</img> (http://images/237616-98m1t.jpg)
خواهرزن - بخش یکم
چهارشنبه بعد از ظهر بود. تازه کار سرکشی به یکی از ساختمانهایی را که شرکت ما میساخت را تمام کرده بودم. چون محل ساختمان نزدیک خانه مان بود، تصمیم گرفتم که بعوض رفتن به شرکت توی این ترافیک سنگین و دوباره برگشتن، از همینجا مستقیم بروم خانه. میدانستم که امشب خواهر زنم نسترن به خانه ما خواهد آمد. نسترن دو سال از زنم لاله جوانتر است و روابط بسیار نزدیکی با لاله و طبعن با من دارد و بسیار از آخر هفته ها را با ما میگذراند ما همیشه از آمدن او بسیار خوشحال میشدیم. علاوه بر اینکه نسترن انسان بسیار خوبی بود، دختر خوش مشرب و بذله گویی هم بود. و با خودش یک موجی از شادی به خانه ما می آورد. تقریبن سه ساعت زودتر وقت معمول به خانه رسیدم. انتظار نداشتم کسی خانه باشد. لاله معمولن یک ساعت قبل از من به خانه میرسید. ولی روزهایی که نسترن را با خود به خانه میآورد کمی دیرتر. بنابرین دیگر به عادت معمول که هنگام ورودم به خانه با صدا کردنش ورودم را اعلام میکنم، او را صدا نکردم. بلکه آرام بسمت اتاق خواب رفتم تا لباسم را عوض کنم و شاید استراحتی هم بکنم تا خانمها بیایند. در اتاق خواب را که باز کردم ناگهان خشکم زد. لاله و نسترن لخت روی تخت خوابیده و همدیگر را 69 میکردند. آنها هم من را دیدند وخشکشان زد. نمیدانستم چه کنم. یک ببخشید کوچک و بی اختیار از دهانم بیرون پرید و از اتاق خارج شدم. رفتم از توی یخچال یک نوشابه برداشتم و در اتاق نشیمن روی یک مبل نشستم. نمیدانستم که حالا چه خواهد شد. من و لاله همدیگر را خیلی دوست داشتیم و روابطمان خیلی خوب بود. ظرف دو سال و نیم گذشته که با هم ازدواج کرده بودیم، به ندرت با هم اختلافی پیدا کرده بودیم و همیشه اختافاتمان را با حرف زدن و بطور منطقی حل کرده بودیم. حالا در همان محل نشسته بودم و سعی داشتم که خودم را جمع و جور کنم. چند دقیقه ای نگذشته بود که لاله در حالیکه روبدشامبرش را پوشیده بود آمد. صورتش گلگون و مضطرب بود. آرام روبرویم نشست وساکت بمن خیره شد. میدانستم که منتظر عکس العمل من است. بنابراین باید حواسم را خوب جمع میکردم که با گفتن جمله ای نا بجا زندگی خوب زناشوییم را سر یک همچین موضوعی بهم نریزم. برویش لبخند کوچکی زدم و با صدایی آرام گفتم عزیزم چرا بمن نگفتی که تو لزبین هستی؟ عکس العمل آرام من تشویشش را کم کرد. نفس بلندی که گویی در شکمش گیر کرده بود رها کرد و جواب داد، ما لزبین نیستیم. پرسیدم آیا داری بمن میگویی که من اشتباه دیدم؟ گفت نه، درست دیدی. جواب دادم، تو داری ضد و نقیض حرف میزنی. لطفن توضیح بده. نفس عمیق دیگری کشید و گفت، همانطور که میدانی من و نسترن بهم خیلی نزدیک هستیم و هیچ چیز بینمان پنهان نیست. وقتی که تین ایجر بودیم، من 16 و نسترن 14، خیلی با هم راجع به پسرها و سکس حرف میزدیم وکنجکاو بودیم. ولی هردو از دوست پسر گرفتن و مشکلات ناشی از آن در این جامعه وحشت داشتیم. بنابراین تصمیم گرفتیم که سکس را با هم تجربه کنیم. یکم از بوسیدن و سینه های هم را مالیدن شروع شد. کم کم تجربه مان بیشتر شد ویاد گرفتیم چگونه یکدیگر را ارضا کنیم. اینکار معمولن بصورت عمل لزبینها انجام نمیشد. بلکه با کمک هم و استفاده از یک جسم خارجی انجام میشد. بعد پوز خندی زد و گفت، تو متوجه نشدی، ولی من بخانه تو باکره نیامدم. نسترن اشتباهن با دسته برس بکارت من را پاره کرد. و بعد از شدت گناه از من خواست که من بکارت او را پاره کنم. هر چه من به او گفتم که مسئله ای نیست و بسیاری از دخترها بدون بکارت بدنیا می آیند ویا بکارتشان حلقوی است و هنگام نزدیکی یکم پاره نمیشود که خونی بیاید، قبول نکرد و با همان دسته برس بکارت خودش را نیز برداشت. گفت هر چه بسرمان بیاید با هم خواهد آمد. ما سالها سکس پارتنر بودیم تا اینکه من با تو ازدواج کردم بنابراین بعد از اینکه من با تو ازدواج کردم، نتوانستم خواهرم را تنها بگذارم و تصمیم گرفتم روابطمان را ادامه بدهم تا او هم ازدواج کند. در حقیقت خوشحالم که این مطلب امروز رو شد. من همیشه از اینکه چیزی از تو پنهان دارم ناراحت بودم. ولی نمیدانستم که چگونه آن را با تو مطرح کنم تا امروز که خودت فهمیدی. از لاله پرسیدم، خب، حالا چی؟ جواب داد، بگذار جمع دونفریمان را سه نفری کنیم. من نسترن را خیلی دوست دارم و دریغی ندارم از اینکه شوهرم را در رختخواب با او شریک شوم. در ضمن هم به تو و هم به نسترن آنقدر اطمینان دارم که بدانم اجازه نخواهید داد که این قضیه سکس سه نفره مشکلی برای زندگی زناشویی ما ایجاد کند. من میدانم که تو از کردن زن زیبایی مثل نسترن بدت نمی آید. نسترن هم بارها از من راجع به کس دادن من بتو و اینکه چه احساسی دارد پرسیده و گفته که بدش نمی آید با تو بخوابد. بنابراین من هیچ مشکلی نمیبینم. از فکر گاییدن نسترن ته دلم قنج زد. من همیشه از دیدن صورت زیبا و اندام شکیل نسترن لذت میبردم و میبایست با خود میجنگیدم که نگاه کردن به او محسوس نباشد و باعث ناراحتی لاله نشود. البته لاله هم بسیار زیباست. ولی زیبایی یک گل چیزی از زیبایی گلهای دیگر نمی کاهد و دیدن دو گل زیبا بهتر از دیدن یک گل است. من حتی بخواب هم نمیدیدم که روزی بتوانم خواهر زنم نسترن را بکنم. آنهم با کمک و اصرار زنم. سعی کردم که شعفم را از این پیشنهاد پنهان کنم. با صدایی آرام گفتم بسیار خوب. پیشنهادت منطقی است. ولی من تازه از کار آمده ام و باید حمام کنم. شما هم (من اغلب لاله را شما خطاب میکنم) از این فرصت استفاده کن و موضوع را با نسترن در میان بگذار. اگر موافق است من هردو شما را در اتاق خواب میبینم. و اگر موافق نیست، شما را لباس پوشیده در این اتاق. مطمئن بشو که نسترن بفهمد هچگونه فشاری در کار نیست و اگر موافقت نکند این موضوع از نظر من فراموش شده است. بدون اینکه منتظر جواب باشم به سمت حمام اتاق میهمان براه افتادم. نمیخواستم که به حمام اتاق خواب خودمان بروم. چون میدانستم که نسترن احتمالن پریشان آنجا نشسته و منتظر است که ببیند بین ما چه خواهد گذشت. تازه بزیر دوش رفته بودم که در باز شد و نسترن لخت وارد حمام شد و پرید توی بغلم. در حالی که چشمانش اشک آلود بود شروع کرد مرا تند تند بوسیدن و تشکر کردن. بهنام جان مرسی که اینقدر خوبی. مرسی که اینقدر مهربانی. مرسی که لاله را اینقدر دوست داری. مرسی که اینقدر آقایی. مرسی…. بدن لخت نسترن، تماس پوست لطیف تنش با پوست بدنم، فشار پستان های سفت و زیبایش به سینه ام، تماس لبهای نرم تر از گلش به صورتم کار خود را کرد و کیر خ...
***
نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایهیِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.
بایگانیده از avizoon.com
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:24:47.235000
-->
<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_61280_0.html
Author: permard
last-page: 103
last-date: 2008/10/11 07:38
-->
Apr 26, 2008, 09:30 PM
نویسنده: permard
فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/avizoon/2K7Yp9i32LHYp9iqINm+2YrYsdmF2LHYryAoINiy2YrYsdi02Y TZiNin2LHZiiApIDI.pdf
اندازه: 3.78MB
کوتاهیدهیِ داستان
:خاطره یکم _ خواهر زن ( نسترن) ــــــــــــــــ بخش یکم تا پنجم _ برگه یکم
:خاطره دوم _ عروس خاله ( نسرین) _ـــ بخش یکم تا پنجم _ از ص 2 تا ص 9
: خاطره سوم _سكس خانوادگی __بخش یکم تا هیجدهم_از ص 10 تا ص 27
:خاطره چهارم_خانواده رضائی ____ـ بخش یکم تا دهم ___ از ص 28 تا ص 39
:خاطره پنجم _ چرخش روزگار_____بخش یکم تا یازدهم __از ص 40 تا ص51
: خاطره ششم_ـ توفیق اجباری ___بخش یکم تا هفتم_ از ص 52الی ص 59
:خاطره هفتم _ــ مهمانی خواهر زن__بخش یکم تا چهارم _از ص 62 الی 65
: خاطره هشتم _ـــــــ مهمونی منیر _ بخش یکم تا چهارم از ص 66 ت ص 69
: خاطره نهم _____ ( دوستان صمیمی) بخش یکم تاچهارم از ص 70 تا ص 74
:خاطره دهم ______( صعود تا سقوط ) بخش یکم تا پنجم از ص 75 تا ص 79
:خاطره یازدهم _____( زندگی جدید ) بخش یکم تا چهارم از ص 80 تا ص 83
:خاطره دوازدهم ( مهمونی میترا) بخش یکم تا شانزدهم از ص 84 تا ص 100
""" گویند كه دوزخی بودعاشق و مست، قولی است خلاف دل درآن نتوان بست،گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند،فدابینی بهشت همچون كف""""&qu
دوستان عزیز و خوانندگان گرامی خاطراتی که ملاحظه خواهید کرد اکثرا واقعی بوده در بعضی مواقع بعلت جذابیت دادن به داستان اندکی تغیر در متن داده شده به خاطر مسائل خاص از بردن اسامی مکان ها و اشخاص حقیقی صرف نظر گردیده و ترجیحا از اسامی مستعار استفاده شده است. . دوستدار شما پیر مرد
خاطره یکم _ آلبوم (خاطرات پیرمرد )
داستان خواهر زن عزیزم نسترن
</img> (http://images/237616-98m1t.jpg)
خواهرزن - بخش یکم
چهارشنبه بعد از ظهر بود. تازه کار سرکشی به یکی از ساختمانهایی را که شرکت ما میساخت را تمام کرده بودم. چون محل ساختمان نزدیک خانه مان بود، تصمیم گرفتم که بعوض رفتن به شرکت توی این ترافیک سنگین و دوباره برگشتن، از همینجا مستقیم بروم خانه. میدانستم که امشب خواهر زنم نسترن به خانه ما خواهد آمد. نسترن دو سال از زنم لاله جوانتر است و روابط بسیار نزدیکی با لاله و طبعن با من دارد و بسیار از آخر هفته ها را با ما میگذراند ما همیشه از آمدن او بسیار خوشحال میشدیم. علاوه بر اینکه نسترن انسان بسیار خوبی بود، دختر خوش مشرب و بذله گویی هم بود. و با خودش یک موجی از شادی به خانه ما می آورد. تقریبن سه ساعت زودتر وقت معمول به خانه رسیدم. انتظار نداشتم کسی خانه باشد. لاله معمولن یک ساعت قبل از من به خانه میرسید. ولی روزهایی که نسترن را با خود به خانه میآورد کمی دیرتر. بنابرین دیگر به عادت معمول که هنگام ورودم به خانه با صدا کردنش ورودم را اعلام میکنم، او را صدا نکردم. بلکه آرام بسمت اتاق خواب رفتم تا لباسم را عوض کنم و شاید استراحتی هم بکنم تا خانمها بیایند. در اتاق خواب را که باز کردم ناگهان خشکم زد. لاله و نسترن لخت روی تخت خوابیده و همدیگر را 69 میکردند. آنها هم من را دیدند وخشکشان زد. نمیدانستم چه کنم. یک ببخشید کوچک و بی اختیار از دهانم بیرون پرید و از اتاق خارج شدم. رفتم از توی یخچال یک نوشابه برداشتم و در اتاق نشیمن روی یک مبل نشستم. نمیدانستم که حالا چه خواهد شد. من و لاله همدیگر را خیلی دوست داشتیم و روابطمان خیلی خوب بود. ظرف دو سال و نیم گذشته که با هم ازدواج کرده بودیم، به ندرت با هم اختلافی پیدا کرده بودیم و همیشه اختافاتمان را با حرف زدن و بطور منطقی حل کرده بودیم. حالا در همان محل نشسته بودم و سعی داشتم که خودم را جمع و جور کنم. چند دقیقه ای نگذشته بود که لاله در حالیکه روبدشامبرش را پوشیده بود آمد. صورتش گلگون و مضطرب بود. آرام روبرویم نشست وساکت بمن خیره شد. میدانستم که منتظر عکس العمل من است. بنابراین باید حواسم را خوب جمع میکردم که با گفتن جمله ای نا بجا زندگی خوب زناشوییم را سر یک همچین موضوعی بهم نریزم. برویش لبخند کوچکی زدم و با صدایی آرام گفتم عزیزم چرا بمن نگفتی که تو لزبین هستی؟ عکس العمل آرام من تشویشش را کم کرد. نفس بلندی که گویی در شکمش گیر کرده بود رها کرد و جواب داد، ما لزبین نیستیم. پرسیدم آیا داری بمن میگویی که من اشتباه دیدم؟ گفت نه، درست دیدی. جواب دادم، تو داری ضد و نقیض حرف میزنی. لطفن توضیح بده. نفس عمیق دیگری کشید و گفت، همانطور که میدانی من و نسترن بهم خیلی نزدیک هستیم و هیچ چیز بینمان پنهان نیست. وقتی که تین ایجر بودیم، من 16 و نسترن 14، خیلی با هم راجع به پسرها و سکس حرف میزدیم وکنجکاو بودیم. ولی هردو از دوست پسر گرفتن و مشکلات ناشی از آن در این جامعه وحشت داشتیم. بنابراین تصمیم گرفتیم که سکس را با هم تجربه کنیم. یکم از بوسیدن و سینه های هم را مالیدن شروع شد. کم کم تجربه مان بیشتر شد ویاد گرفتیم چگونه یکدیگر را ارضا کنیم. اینکار معمولن بصورت عمل لزبینها انجام نمیشد. بلکه با کمک هم و استفاده از یک جسم خارجی انجام میشد. بعد پوز خندی زد و گفت، تو متوجه نشدی، ولی من بخانه تو باکره نیامدم. نسترن اشتباهن با دسته برس بکارت من را پاره کرد. و بعد از شدت گناه از من خواست که من بکارت او را پاره کنم. هر چه من به او گفتم که مسئله ای نیست و بسیاری از دخترها بدون بکارت بدنیا می آیند ویا بکارتشان حلقوی است و هنگام نزدیکی یکم پاره نمیشود که خونی بیاید، قبول نکرد و با همان دسته برس بکارت خودش را نیز برداشت. گفت هر چه بسرمان بیاید با هم خواهد آمد. ما سالها سکس پارتنر بودیم تا اینکه من با تو ازدواج کردم بنابراین بعد از اینکه من با تو ازدواج کردم، نتوانستم خواهرم را تنها بگذارم و تصمیم گرفتم روابطمان را ادامه بدهم تا او هم ازدواج کند. در حقیقت خوشحالم که این مطلب امروز رو شد. من همیشه از اینکه چیزی از تو پنهان دارم ناراحت بودم. ولی نمیدانستم که چگونه آن را با تو مطرح کنم تا امروز که خودت فهمیدی. از لاله پرسیدم، خب، حالا چی؟ جواب داد، بگذار جمع دونفریمان را سه نفری کنیم. من نسترن را خیلی دوست دارم و دریغی ندارم از اینکه شوهرم را در رختخواب با او شریک شوم. در ضمن هم به تو و هم به نسترن آنقدر اطمینان دارم که بدانم اجازه نخواهید داد که این قضیه سکس سه نفره مشکلی برای زندگی زناشویی ما ایجاد کند. من میدانم که تو از کردن زن زیبایی مثل نسترن بدت نمی آید. نسترن هم بارها از من راجع به کس دادن من بتو و اینکه چه احساسی دارد پرسیده و گفته که بدش نمی آید با تو بخوابد. بنابراین من هیچ مشکلی نمیبینم. از فکر گاییدن نسترن ته دلم قنج زد. من همیشه از دیدن صورت زیبا و اندام شکیل نسترن لذت میبردم و میبایست با خود میجنگیدم که نگاه کردن به او محسوس نباشد و باعث ناراحتی لاله نشود. البته لاله هم بسیار زیباست. ولی زیبایی یک گل چیزی از زیبایی گلهای دیگر نمی کاهد و دیدن دو گل زیبا بهتر از دیدن یک گل است. من حتی بخواب هم نمیدیدم که روزی بتوانم خواهر زنم نسترن را بکنم. آنهم با کمک و اصرار زنم. سعی کردم که شعفم را از این پیشنهاد پنهان کنم. با صدایی آرام گفتم بسیار خوب. پیشنهادت منطقی است. ولی من تازه از کار آمده ام و باید حمام کنم. شما هم (من اغلب لاله را شما خطاب میکنم) از این فرصت استفاده کن و موضوع را با نسترن در میان بگذار. اگر موافق است من هردو شما را در اتاق خواب میبینم. و اگر موافق نیست، شما را لباس پوشیده در این اتاق. مطمئن بشو که نسترن بفهمد هچگونه فشاری در کار نیست و اگر موافقت نکند این موضوع از نظر من فراموش شده است. بدون اینکه منتظر جواب باشم به سمت حمام اتاق میهمان براه افتادم. نمیخواستم که به حمام اتاق خواب خودمان بروم. چون میدانستم که نسترن احتمالن پریشان آنجا نشسته و منتظر است که ببیند بین ما چه خواهد گذشت. تازه بزیر دوش رفته بودم که در باز شد و نسترن لخت وارد حمام شد و پرید توی بغلم. در حالی که چشمانش اشک آلود بود شروع کرد مرا تند تند بوسیدن و تشکر کردن. بهنام جان مرسی که اینقدر خوبی. مرسی که اینقدر مهربانی. مرسی که لاله را اینقدر دوست داری. مرسی که اینقدر آقایی. مرسی…. بدن لخت نسترن، تماس پوست لطیف تنش با پوست بدنم، فشار پستان های سفت و زیبایش به سینه ام، تماس لبهای نرم تر از گلش به صورتم کار خود را کرد و کیر خ...
***
نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایهیِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.
بایگانیده از avizoon.com
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:24:47.235000
-->
<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_61280_0.html
Author: permard
last-page: 103
last-date: 2008/10/11 07:38
-->