PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : علم و اخلاق



chera
01-26-2013, 01:54 PM
این باور نیرومند در بین اهالی فکر و اندیشه رواج بسیار دارد که محدوده علم را محدوده تشخیص هستها و نیستها می دانند .

اینکه در طبیعت در فیزیک در حیات چه چیز هست و چه چیز نیست و روابطشان چگونه هست و چگونه نیست موضوع علم است و از این رو علم همیشه خدمتکار انتخاب ماست و چراغ فرا سوی دیدگان ماست و هیچگاه به جای ما انتخاب نمی کند و ما را الزاما به جای خاصی نمی برد .

به عبارت دیگر علم به ما می گوید که چه هست و چه نیست و اینکه چه باید باشد و چه نباید باشد موضوع دیگریست که خارج از محدوده توانایی و وظایف و تعهدات علم محسوب می گردد.

اگر چنین دیدگاهی را بپذیریم این سئوال پیش می آید که پس جایگاه باید و نبایدها در چه منطقه ای است ؟ و کدام حوزه به این موضوع می پردازد ؟ و به چه وسیله ای و با چه اعتباری باید و نباید ها شکل می گیرند و معتبر می شوند ؟

چرا ؟!؟!

Russell
01-26-2013, 02:31 PM
بنگر من این سخن که حوزه هست و نیست از باید و نباید جداست اشتباه است.هر چند جدا کردن موقتی حوزه ارزش از علم میتواند بسیاری مواقع مفید باشد.
حداقل مغز انسان در رفتارش چنین تفاوتی قائل نیست.

chera
01-26-2013, 08:30 PM
بعض از اندیشمندان مانند دیوید هیوم با اعتقاد راسخ عنوان کرده اند که از هیچ هست و نیستی به هیچ باید و نبایدی نمی توان رسید شما اگر می توانید از یک هست به یک باید یا از یک نیست به یک نباید برسید لطفا یک مورد را به ما نشان دهید .

یک مثال بزنید که از یک هست و نیست به یک باید و نباید رسیده باشید در آن صورت می توانیم بپذیریم که تفکیک حوزه هست و نیست از باید و نباید کاری اشتباه هست .

؟!؟!

Russell
01-26-2013, 08:58 PM
بعض از اندیشمندان مانند دیوید هیوم با اعتقاد راسخ عنوان کرده اند که از هیچ هست و نیستی به هیچ باید و نبایدی نمی توان رسید شما اگر می توانید از یک هست به یک باید یا از یک نیست به یک نباید برسید لطفا یک مورد را به ما نشان دهید .

یک مثال بزنید که از یک هست و نیست به یک باید و نباید رسیده باشید در آن صورت می توانیم بپذیریم که تفکیک حوزه هست و نیست از باید و نباید کاری اشتباه هست .
آری این سخن من در گذشته نامش مغالطه هیومی بوده ولی امروزه در مورد آن با قطعیت گذشته نمیتوان سخن گفت.
مساله اینست که باید نشان داد این "باید" بالاخره از کجا میآید؟
احساسات (sentiment) هم در آخر حاصل پردازش داده در مغز آدمیست همانند کشف حقایق.ایندو در انسان باهم یکجا حمع هستند اینکه ما در مورد احساسات و مغز خود چندان دانش نداریم معنیش این نیست که یک حوزه برای ونوس است و یک حوزه برای مریخ.
حتی در خود زبان هم جدایی بین حوزه ارزش و حقیقت آنچنان که ادعا میشود وجود ندارد.

chera
01-27-2013, 01:37 PM
البته به راحتی نمی توان چیزی را مغالطه نامید اگر بخواهیم چیزی را مغالطه بنامیم به دلیل خیلی روشنی نیاز داریم .
اینکه بسیاری از مفاهیم در زبان یا در اندیشه ما به هم آمیخته اند ثابت نمی کند که متعلق به یک حوزه هستند .
برای اینکه ثابت کنیم که سخنان هیوم یک واقعیت است یا یک مغالطه کافیست که از یک هست به یک باید برسیم .
شما این کار را بکنید ما جوابمان را گرفته ایم .
ولی اگر برایتان مقدور نیست که از هیچ هستی به هیچ بایدی برسید ناچارا باید فعلا سخن هیوم را بپذیریم تا زمانی که خلاف آن ثابت شود و ابدا نباید نام مغالطه بر آن بنهیم .

اما این سئوال خیلی خوبیست که فرموده اید بلاخره باید بفهمیم که این کلمات باید و نباید و این مفاهیم ارزشی ریشه اش و منبعش کجاست ؟
اگر از علم نیست و اگر از درک هستی ناشی نشده پس از کجا آمده ؟

من فکر می کنم این سئوال زنده و خوبیست که راسل طرح کرده دوستان اگر جوابی به ایشان دارند بفرمایند .

چرا ؟!؟!

Russell
01-27-2013, 02:15 PM
اینکه بسیاری از مفاهیم در زبان یا در اندیشه ما به هم آمیخته اند ثابت نمی کند که متعلق به یک حوزه هستند .
برای اینکه ثابت کنیم که سخنان هیوم یک واقعیت است یا یک مغالطه کافیست که از یک هست به یک باید برسیم .
شما این کار را بکنید ما جوابمان را گرفته ایم .
ولی اگر برایتان مقدور نیست که از هیچ هستی به هیچ بایدی برسید ناچارا باید فعلا سخن هیوم را بپذیریم تا زمانی که خلاف آن ثابت شود و ابدا نباید نام مغالطه بر آن بنهیم .
گرامی من گمان نمیکنم اینچنین توپ در زمین من باشد.هر فلسفه اخلاقی بالاخره باید رابطه بین فکت و ارزش را معین کند.
اینکه از هست نمیشود به باید رسید یک مطلب کاملا زبانیست و این مطلب که در زبان دو حوزه کاملا جدا افتاده فکت و ارزش داریم یا نداریم کاملا مرتبط که هست هیچ، اساس بحث است.اگر در زبان نتوان دو حوزه فکت و ارزش را از هم جدا کرد معنیش اینست که در همان زبان از باید میشود به هست رسید و برعکس.این کاری بود که پوزیتیویست ها و A. J. Ayer میخواستند بکند و حوزه حقایق را جدا کنند و باقی را حوزه احساسات کنند آنچنان ساده نبود.
بنگر من این نپریدن بی مهابا و یادآوری آن در زندگی روزانه خوب است ولی جدایی این دو حوزه را نمیتوان بدیهی یا حالت اصلی در نظر گرفت.
برای نقد وارده بر Emotivism اینجا خلاصه ای بیان شده:

There was, however, a further, more troubling, point about the role of moral terms in arguments: moral terms can be used in arguments in which the moral term appears in a conditional, and so is not there contributing to the expressive force of the utterance, so not expressing any emotion of the speaker. This latter point has been developed into a line of reasoning (called the “Frege-Geach” argument) against expressivism in general. The problem for the expressivist is to make sense of the following little argument: (1) If John killed Jane he did something wrong. (2) John killed Jane. So (3) John did something wrong. The argument appears to be valid, and so not to involve any ambiguity, but the moral term can be construed as having expressive force only in (3), not in (1). Expressivism, and so emotivism, seems to introduce an unwarranted equivocation into the argument.

Alfred Jules Ayer (Stanford Encyclopedia of Philosophy) (http://plato.stanford.edu/entries/ayer/#7)