توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشتهیِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کودکی - پست ترین دوران زندگی انسان
folaani
01-20-2013, 11:22 AM
از بچه ها خوشم نمی آید.
شاید چون یادآور کودکی سخت و تحقیرآمیز خودم هستند.
اما من دیگر آنقدر احساسی نیستم. قدرت عقل و خرد و روانم بیش از اینهاست.
اما همچنان یادآوری آن دوران تلخ است.
ولی دلیل اینکه کودکی را پست ترین دوران حیات انسان میدانم این نیست.
کودک حقیر و نادان و احمق و آسیب پذیر است. ضعیف است.
چقدر هم باید خرجش کنی تا یک چیز بشود. چقدر دردسر. چقدر رنج و هزینه.
البته بزرگسالش هم پرهزینه است. بطور کلی انسان موجود پرهزینه ایست (و به این اکتفا نکرده و دارد کرهء زمین را هم به سرعت تحلیل میبرد).
در قرآن آیه ای آمده به این مضمون که از میان شما کسی هست که به پست ترین عمر بازش میگردانیم (تازگی شنیدم یکی بجای «بازش میگردانیم» میگفت «ردش میکنیم»).
حال تفسیر آخوندها این بوده که این دوران پیری است و منظور اینست که به دورهء پیری میرسند.
خب اینهم تفسیری است.
اما بنظر من پست ترین دورهء حیات انسان همان کودکی است.
و دلایل منطقی برای این وجود دارد.
بطور مثال در دوران پیری آدم حداقل عقل و شعور و دانش و تجربه دارد.
و اصلا چه کسی گفته است پیری همهء افراد آخر درپیت است؟
بعضی ها هم پیری بهتری دارند.
و در یک کتاب یکی از مکاتب عرفانی که دربارهء زندگی های چندگانه بود چنین خواندم که منظور از آن آیه همان بازگشت به زندگی زمینی و دوباره طفل شدن است.
بهرحال من از کودکان خوشم نمی آید.
یعنی بنظر من ارزش یک بزرگسال خیلی بیشتر است. بخصوص اگر موفق بوده باشد.
وای چقدر هم بد است اگر انسان به زندگی برگردد و دوباره بچه شود! مثل یک پسرفت تمام عیار است!!
دوباره ضعف و تحقیر و رنج و تهدید. دوباره درس خواندن. دوباره بزرگ شدن. دوباره یاد گرفتن. دوباره تلاش کردن.
اینقدر دانستیم و از خطرات و انحرافات بسیار جستیم.
امیدوارم دوباره گرفتار نشویم.
میگویند وقتی روح دوباره به زمین تبعید میشود ضربه بسیار سنگینی است برایش.
البته من مذهبی نیستم. ولی معنوی هستم. یک معنوی که قبول میکند که ممکن است همهء اینها هم کشک باشد یا حداقل طوری دیگری باشد. خب همه چیز ممکن است.
من ترکیبی از همهء این تفکرات هستم و بصورت شناور فکر و زندگی میکنم.
بنظرم این با واقعیت تطابق بیشتری دارد.
SAMKING
01-20-2013, 11:30 AM
کودکی من که زمانی بس شیرین و دوستداشتنی بود و آرزو میکنم که ای کاش دوباره 5-6 ساله شوم بروم کلاس اول و.... خیلی خوبه از نگر من...
کودکان رو هم بسیار دوست دارم ..هم شیرین و با نمکند هم تپل مپل و مهربان و راستگو:e056:
Mehrbod
01-20-2013, 11:31 AM
کودکی من به هیچ روی بد نبوده، ولی از این اداهای سوزناک که ای وای بچه بودیم چه خوب بود و آسوده و بی فکر و بی خیال و اینها بودیم بی اندازه بیزارم.
هیچ چیز نمیتواند جای خودآگاهی و خرد را بگیرد؛ برای من بهترین گاه زندگیام برای همه زمانها روزی است که دریافتم «خودآگاه» ام.
اینکه اینجا هستم و میتوانم بیاندیشم. تا پیش از این روز ویژه همهی کنشهای کودکی من مانند روباتی بودند که به سخن بزرگترهایش
گوش داده و هیچ خواست و آزادیای از خود نداشت، ولی از این دَم ویژه به آنور زندگی بهترین و والاترین چهرهاش را به من نشان داد.
جدای این، نگهداری و بزرگ کردن کودکان بی اندازه هزینه بردار است، ولی نمیتوان گفت بی خوشی و بیهوده است. اگر آدم بتوان بی سختی چندانی
هزینههای زندگی کودکش را بدهد، چرا که نه، این اندازه ادم نابخرد و نادان در جهان داریم، چرا یک خورده کفه ترازو را بسوی خودمان سنگین نکنیم؟
SAMKING
01-20-2013, 11:37 AM
کودکی من به هیچ روی بد نبوده
!
تا پیش از این روز ویژه همهی کنشهای کودکی من مانند روباتی بودند که به سخن بزرگترهایش
گوش داده و هیچ خواست و آزادیای از خود نداشت،
این میشود کودکیِ بد و سخت:e420:
Mehrbod
01-20-2013, 11:40 AM
!
این میشود کودکیِ بد و سخت:e420:
نگرش من پدیده خودآگاهی بود سامکینگ جان!
تا پیش از ده سالگی کودک خودآگاه نیست، پس از آن کم کم با رویش یاختگان
مغزی خودآگاهی ریخت میگیرد تا 16 سالگی که اینجا خودآگاهی کمابیش پیادهسازی میشود.
undead_knight
01-20-2013, 11:44 AM
اصولا من با گذشته حال نمیکنم ولی به نظرم وجود کودک و دوره کودکی لازم هست.
در واقع به نظر من اتفاقا کودکی فرصت خوبی برای افزایش آگاهی،لذت بردن و... هست ولی مسئله اینجاست که وجود سیستم های مزخرفی مثل آموزش و پرورش(به طور کلی و جهانی) نبود امکانات و وجود مقادیر زیادی حماقت و نادانی در آدم های بزرگ سال میتونه این دوره رو واقعا زجرآور و زیان آور بکنه.
SAMKING
01-20-2013, 11:53 AM
نگرش من پدیده خودآگاهی بود سامکینگ جان!
تا پیش از ده سالگی کودک خودآگاه نیست، پس از آن کم کم با رویش یاختگان
مغزی خودآگاهی ریخت میگیرد تا 16 سالگی که اینجا خودآگاهی کمابیش پیادهسازی میشود.
والا من از 3-4 سالگی حرف حرف خودم بود و همیشه نگر خودم رو داشتم و میدونستم چی دوست دارم و چی دوست ندارم...و در برابر نگر پدر و مادر مانند یک ربات نبودم...شما 16 سالگی اینجوری شدید؟!:e40d:
folaani
01-20-2013, 11:54 AM
بچه خواهرم سه سالشه.
خب شیرینه و وقتی میاد نزدیکت دوست داری بغلش کنی.
ولی بهرحال بچه بچه است :e415:
و کلی هم دردسر داره.
تازه بچه یکی یدونه چقدر هم بهش میرسیم و چقدر تربیت خوب، بازم یه ناهنجاری هایی نشون میده که اعصاب همه رو خراب میکنه.
آدم با اینکه میدونه/احتمال میده که بچه از روی نفهمیدن این رفتارهای ناهنجار و مثلا لجبازانه و زورگویانه و اینها رو داره ولی بازم عصبانی میشه. حتی مادرش! چه برسه به من!!
البته از طرف دیگر خیلی وقتا بچه هم حق داره و تحت فشاره و باید خودش رو با محیط و انتظارات بزرگترها تطابق بده. بچه خودش از همه بدبخت تره. که منم همینو میگم.
بخصوص الان که بچه ها در محیطهای مصنوعی و محدود آپارتمان و شهرهای شلوغ مدرن زندگی میکنن.
باز در گذشته مثلا طبیعت بوده و بچه ها خیلی کارها که دلشون میخواسته میکردن و دلشون باز میشده.
folaani
01-20-2013, 12:02 PM
یه دفه بچه خواهرم سر ظرف شکر لجبازی میکرد.
یعنی ظرف شکر رو من ازش گرفته بودم و بهش نداده بودم.
بعد که مادرش از بیرون اومد ظرف شکر رو از مادرش گرفته بود و آورد توی اتاق و منم پای کامپیوترم نشسته بودم، و با صدای بلند و ادای خاص خودش میخواست بهم نشون بده که ظرف شکر رو گرفته! منم عصبانی شدم و اصلا بهش نگاه نکردم و بعد همینطور با پنجهء دستم هلش دادم که یک متر عقب پرت شد و خورد به لبهء تخت که اونجا بود و افتاد (به حالت نشسته افتاد).
بعد اول مات و مبهوت بود یک ثانیه. بعد فکر کرد باهاش شوخی/بازی کردم و خواست بخنده، ولی دید من نگاه نمیکنم بهش و اثری از شوخی و بازی هم در قیافم نیست، یک لحظه انگار خشونت رو فهمید، بعد تنها عبارتی که برای بیانش بلد بود به زبان آورد و گفت: چه کار بدی!!
بعدهم که گریه و اینا.
البته بعد ازش دلجویی کردم.
ولی صحنه خیلی رومانتیک شده بودا.
ظرف شکر افتاده بود کنار صندلی من (بر اثر اینرسی از دستش رها شده بود :e415:)
بعدا کشف بعمل اومد که یک نصفه ساندویچ هم دستش بوده که افتاده بود زیرش و له شده بود بیچاره.
خلاصه بعدا که این صحنه ها رو مرور کردم خیلی دلم سوخت.
ولی جالب اینکه این باعث شد از اونوقت رابطمون بهتر بشه و واقعا مظلومیت و سادگی و آسیب پذیری بچه جلوی چشمم بیاد و بیشتر رعایتش رو بکنم.
از اونوقت انگار اونم بیشتر منو دوست داره!!
شایدم بخاطر اینکه بعدش بیشتر بهش توجه کردم.
SAMKING
01-20-2013, 12:20 PM
یه دفه بچه خواهرم سر ظرف شکر لجبازی میکرد.
یعنی ظرف شکر رو من ازش گرفته بودم و بهش نداده بودم.
بعد که مادرش از بیرون اومد ظرف شکر رو از مادرش گرفته بود و آورد توی اتاق و منم پای کامپیوترم نشسته بودم، و با صدای بلند و ادای خاص خودش میخواست بهم نشون بده که ظرف شکر رو گرفته! منم عصبانی شدم و اصلا بهش نگاه نکردم و بعد همینطور با پنجهء دستم هلش دادم که یک متر عقب پرت شد و خورد به لبهء تخت که اونجا بود و افتاد (به حالت نشسته افتاد).
بعد اول مات و مبهوت بود یک ثانیه. بعد فکر کرد باهاش شوخی/بازی کردم و خواست بخنده، ولی دید من نگاه نمیکنم بهش و اثری از شوخی و بازی هم در قیافم نیست، یک لحظه انگار خشونت رو فهمید، بعد تنها عبارتی که برای بیانش بلد بود به زبان آورد و گفت: چه کار بدی!!
بعدهم که گریه و اینا.
البته بعد ازش دلجویی کردم.
ولی صحنه خیلی رومانتیک شده بودا.
ظرف شکر افتاده بود کنار صندلی من (بر اثر اینرسی از دستش رها شده بود )
بعدا کشف بعمل اومد که یک نصفه ساندویچ هم دستش بوده که افتاده بود زیرش و له شده بود بیچاره.
خلاصه بعدا که این صحنه ها رو مرور کردم خیلی دلم سوخت.
ولی جالب اینکه این باعث شد از اونوقت رابطمون بهتر بشه و واقعا مظلومیت و سادگی و آسیب پذیری بچه جلوی چشمم بیاد و بیشتر رعایتش رو بکنم.
از اونوقت انگار اونم بیشتر منو دوست داره!!
میزدی یه چشمشم کور میکردی بعدش دیگه عاشق هم میشدین ..خخخخخخخخ:e057:
مرد گنده ای گفتن، بچه طفل معصومی گفتن...برادر من این چه کاری بود با بچه کردی شما که عاقل و بالغ بودی، این چه رفتاری هست با بچه؟! عجب!!!:e411::e057:
SAMKING
01-20-2013, 12:35 PM
تا پیش از ده سالگی کودک خودآگاه نیست، پس از آن کم کم با رویش یاختگان
مغزی خودآگاهی ریخت میگیرد تا 16 سالگی که اینجا خودآگاهی کمابیش پیادهسازی میشود.
:e40e:
یه دفه بچه خواهرم (که سه سالش بوده!!) سر ظرف شکر لجبازی میکرد.
یعنی ظرف شکر رو من ازش گرفته بودم و بهش نداده بودم.
بعد که مادرش از بیرون اومد ظرف شکر رو از مادرش گرفته بود و آورد توی اتاق و منم پای کامپیوترم نشسته بودم، و با صدای بلند و ادای خاص خودش میخواست بهم نشون بده که ظرف شکر رو گرفته! منم عصبانی شدم و...
پس کودکان خود آگاهی ندارند؟!!:e414:
Mehrbod
01-20-2013, 12:45 PM
والا من از 3-4 سالگی حرف حرف خودم بود و همیشه نگر خودم رو داشتم و میدونستم چی دوست دارم و چی دوست ندارم...و در برابر نگر پدر و مادر مانند یک ربات نبودم...شما 16 سالگی اینجوری شدید؟!:e40d:
:e40e:
پس کودکان خود آگاهی ندارند؟!!:e414:
خودآگاهی والا که ما میگوییم در 16 سالگی تا 20 سالگی ساخته میشوند، خودآگاهی پایهای تر چرا، مانند اینکه کودکان در آینه بنگرند
خودشان را میشناسند، ولی نمیتوانند اندیشههای خودشان را بازتابیده یا ژرف اندیشی یا هیچکدام از این کارهای پیچیدهتر را بکنند.
در ایران بع علت اینكه بیشتر افراد برای بچه دار شدن شرطی شده اند یعنی نا خوداگاه مدتی كه از ازدواج میگذرد بر عسب عرف و عادت تصمیم به بچه دار شدن میگیرند بدون هیچ دورنمای تربیتی تحصیلی و رفاهی دوران كودكی معمولا خاطره انگیز نیست. جدا از آن ها اگر نسلی كه هم اكنون در سن باروری هستند و كنار بگذاریم پدر و مادر های ما در نحوه ی برخورد با كودكان از پدر و مادر های خود تقلید میكردند البته نه همه ولی درصد بالایی به همین صورت بوده به خاطر همین كودكی خود من پر از تحقیر ها شكنجه ها چه روحی چه فیزیكی و محدودیت ها بوده كه تمام این ها حتی تا همین الان هم ادامه یافته ولی خوب الان یك قدرت نسبی برای مقابله به وجود آمده كلا كودكی ما فدای خود خواهی ها و سلطه طلبی های پدر و مادر هایمان شده اگر نه من كودكی رو دوران زیبایی میدونم بچه ها رو هم دوست دارم و میتونم حداكثر دو سه ساعت:دی باهاشون كنار بیام یه مدتی كه تو آزمایشگاه تحقیقاتی كار میكردم و با كودكان عقب مانده هم سر و كار داشتم رفتار ها و صحبت های خیلی جالبی از این كودكان میدیدم فقط حیف كه حتی خود ما هم در بسیاری از موارد دوران زیبای كودكی فرزندانمان را فدای خود خواهی های خود میكنیم چون معمولا از ویژگی های ایرانی ها این است كه حالا بریم جلو ببینیم چی میشه دیدیم زوج جوانی رو كه به خاطر مثلا عشق! عشقی كه خودشان هم میدانند نصف بیشترش شب اول عروسی از بین میرود با هم ازدواج كردند و بهشون گفته شده بود كه چهل درصد كودك شما نا بینا میشود انقدر بیفكر كه دو بار بچه دار شدند و دو كودك نا بینا! به نظر من بهتر است كه حد اقل ما اگر تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم بیشتر حواسمان به دنیای كودكی آن ها باشد.
SAMKING
01-20-2013, 01:01 PM
خودآگاهی والا که ما میگوییم در 16 سالگی تا 20 سالگی ساخته میشوند، خودآگاهی پایهای تر چرا، مانند اینکه کودکان در آینه بنگرند
خودشان را میشناسند، ولی نمیتوانند اندیشههای خودشان را بازتابیده یا ژرف اندیشی یا هیچکدام از این کارهای پیچیدهتر را بکنند.
پس با این نگرش میشود گفت که همه ما از زمان تولد کمی خود آگاهی داریم و این کمکم بیشتر میشود....هتا پس از 20 سالگی....چرا که ژرف اندیشی انسان در یک جا و یک مکان متوقف نشده و نمیشود....
و نمیشود گفت که من دیروز خودآگاه نبودم و کودکیم بد و پست بود امروز یکهو خودآگاه شدم و کودکیم را دوست دارم و از آن لذت میبرم...
پس هر روز میتوانیم خود آگاه تر شویم و....
پس با نگرش شما هر روز میشود گفت گذشته من پستترین زمان زندگی من بوده است و این تنها کرانمند به جوانی و نوجوانی و کودکی و شیر خوارگی و....نیست
و اینکه پستترین دوران را کرانمند کنیم به کودکی گزاره نادرستی میشود.
Mehrbod
01-20-2013, 01:07 PM
پس با این نگرش میشود گفت که همه ما از زمان تولد کمی خود آگاهی داریم و این کمکم بیشتر میشود....هتا پس از 20 سالگی....چرا که ژرف اندیشی انسان در یک جا و یک مکان متوقف نشده و نمیشود....
و نمیشود گفت که من دیروز خودآگاه نبودم و کودکیم بد و پست بود امروز یکهو خودآگاه شدم و کودکیم را دوست دارم و از آن لذت میبرم...
پس هر روز میتوانیم خود آگاه تر شویم و....
پس با نگرش شما هر روز میشود گفت گذشته من پستترین زمان زندگی من بوده است و این تنها کرانمند به جوانی و نوجوانی و کودکی و شیر خوارگی و....نیست
و اینکه پستترین دوران را کرانمند کنیم به کودکی گزاره نادرستی میشود.
خوب مغز تا 25 سالگی بیشتر رشد نمیکند! پس از آن تواناییهای مغز آنچنان نمیدگرند (نمیدگرند به کل)، تنها دادههای درون آن بروزشده و میدگرند سامکینگ جان!
مغز سختافزار ما برای دادهپردازی است و خودآگاهی نیاز به بالاتر تراز دادهپردازی را دارد و جایگاه آن
هم در Prefrontal Cortex (http://en.wikipedia.org/wiki/Prefrontal_cortex) که در بخش neocortex یا همان «نوپوسته» مغز باشد.
واژه «نو» هم بدرستی به همین نو بودن این مغز در درازنای فرگشت اشاره میکند، واپسین جایی که مغز آدم فرگشته.
15 سالگی هم من تنها گفتم آستانهی بایا دستکم برای من در اینکه خودم را 100% خودآگاه بدانم بود، دیگران شاید ژنتیکی یا پرگیریک زودتر یا دیرتر این احساس را پیدا کنند.
SAMKING
01-20-2013, 01:16 PM
خوب مغز تا 25 سالگی بیشتر رشد نمیکند! پس از آن تواناییهای مغز آنچنان نمیدگرند (نمیدگرند به کل)، تنها دادههای درون آن بروزشده و میدگرند سامکینگ جان!
رایانه من نیز دیگر از این بزرگتر نمیشود!! ولی من میتوانم برنامه های گوناگون درون آن بنویسم و اجرا کنم که هر کدام بهتر از پیشین باشد!
Ouroboros
01-20-2013, 02:00 PM
بطور کلی کودکی آسیبپذیرترین دوران زندگی ماست، و من گمان میکنم فروید در این یک مورد تماما حق داشت که میگفت تمامی دشواریهای این دوران، بعدها خود را در مقیاسی چندریشتر قویتر بازتولید میکنند و تا ابد گریبانگیر فرد هستند. پدر و مادر نیز به نظر میرسد که همواره نقشی مخرب دارند و هرچه بکنند، فارغ از عوامل ثانوی، در آینده فرزندی مدعی و طلبکار و ناراضی خواهند داشت. من فکر میکنم منشاء این رابطهی پرتنش میان فرزند/والدین بیشتر به زندگی اجتماعی بازمیگردد تا خانوادگی، و نوعی بازخورد از مصائبیست که انسان ناگزیر به تحمل آنهاست. اینجا من برخلاف فروید گمان میکنم بهترین کاری که میتوان با این دوره از زندگی کرد تلاش برای فراموشی آنست، وقتی قدرتی برای دگرگونی چیزی نداریم تنها راه باقی مانده انکار است.
پ.ن: این تلاشهای روانشناسی جدید برای ارائهی حد وسطی از تعادل در میزان مهرورزی به کودک و ارضاء خواستهها و آموزش و ... که میکوشد پیمانهی همه چیز را بیابد به نظرم مضحکتر از مدل سنتی خانواده است، حداقل در آن مدل شما از آغاز میدانستید جهان جاییست بیرحم و درنده که باید در آن نجات پیدا بکنید.
folaani
01-25-2013, 05:40 AM
میزدی یه چشمشم کور میکردی بعدش دیگه عاشق هم میشدین ..خخخخخخخخ:e057:
مرد گنده ای گفتن، بچه طفل معصومی گفتن...برادر من این چه کاری بود با بچه کردی شما که عاقل و بالغ بودی، این چه رفتاری هست با بچه؟! عجب!!!:e411::e057:
آخه بنظر من این بچه یکی یدونه رو خیلی داشتن لوسش میکردن.
بعد این عکس العمل فقط بخاطر همون یک زمان و همون یک رفتار نبود، بلکه نتیجهء خشم و تفری بود که در طول زمان در من جمع شده بود.
بعدم خب ما اعصاب نداریم دیگه :e415:
روی بعضی چیزها خیلی حساسم. چون آینهء تجربیات تلخ خودم در کودکی هستن.
اینکه میبینم یک موجود دیگه از همون نوع در همین نزدیکی خودم داره رشد میکنه و منو مورد تمسخر و تجاوز قرار میده، تمام زنگهای هشدار وجودم رو به صدا درمیاره.
بهرحال من ازدواج نکردم و هیچوقت هم بچه نمیخوام.
احتمالا تصمیم درستی گرفتم؛ نه؟
folaani
01-25-2013, 05:44 AM
کودکی ناقص ترین حالت آدمیست.
شک نکنید.
folaani
01-27-2013, 06:12 PM
جدای این، نگهداری و بزرگ کردن کودکان بی اندازه هزینه بردار است، ولی نمیتوان گفت بی خوشی و بیهوده است. اگر آدم بتوان بی سختی چندانی
هزینههای زندگی کودکش را بدهد، چرا که نه، این اندازه ادم نابخرد و نادان در جهان داریم، چرا یک خورده کفه ترازو را بسوی خودمان سنگین نکنیم؟
فقط هزینهء مادی نیست که.
مثل خوره روح و روان آدم رو میخورن.
پدر و مادر رو پیر میکنن.
ضمنا ما خردگراها و پروفسورها و دانشمندها و آدمهای جنگنده (!)، خیلی بی میل خواهیم بود که بشینیم و با بچه بازی کنیم و حرف بزنیم و اینطور وقت و انرژی خودمون رو تلف کنیم.
بچه فقط این نیست که خرجش کنی. خیلی نیاز به توجه و کمک و مراقبت هم داره. هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی/روانی.
تازه آخرش هم هرچی زحمت بکشی نمیشه تضمین 100% کرد که بچه چی دربیاد. شاید راه خودش رو رفت. شاید دمار از روزگارت درآورد!
راستی این ریسک هم هست که بچت از همون اولش مشکل دار دربیاد :e415:
undead_knight
01-27-2013, 06:22 PM
فقط هزینهء مادی نیست که.
مثل خوره روح و روان آدم رو میخورن.
پدر و مادر رو پیر میکنن.
ضمنا ما خردگراها و پروفسورها و دانشمندها و آدمهای جنگنده (!)، خیلی بی میل خواهیم بود که بشینیم و با بچه بازی کنیم و حرف بزنیم و اینطور وقت و انرژی خودمون رو تلف کنیم.
بچه فقط این نیست که خرجش کنی. خیلی نیاز به توجه و کمک و مراقبت هم داره. هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی/روانی.
تازه آخرش هم هرچی زحمت بکشی نمیشه تضمین 100% کرد که بچه چی دربیاد. شاید راه خودش رو رفت. شاید دمار از روزگارت درآورد!
راستی این ریسک هم هست که بچت از همون اولش مشکل دار دربیاد :e415:
اگر میشد تضمین کرد که کی چی میشه که آزادی معنا نداشت،حتی بدتر از اون فکر کن مذهبی ها میتونستند تضمین کنند بچه هاشون مثل خودشون میشند،چه فاجعه ای میشد!:))
آدم ها اونقدرها هم موجودات وحشتناکی نیستند همینکه بتونیم کاری کنیم بچه برای ما و دیگران مشکل زا نباشه به نظر من کفایت میکنه:)
folaani
01-27-2013, 06:38 PM
این بچهء ما (بچهء خواهرم) که همش میخواد یکی همبازیش بشه، بهش توجه کنن، خواسته داره (خیلی وقتها خواسته های غیرمنطقی و حتی غیرممکن) و روش پافشاری میکنه.
یه وقتا مثلا اهل خانواده نشستن دارن تلویزیون (اغلب ماهواره البته!!) تماشا میکنن، این بچه میبینه کسی محلش نمیده، شروع میکنه به بلند بلند حرف زدن و داد زدن و خلاصه به هر روشی شده میخواد اونا رو از این وضعیت خارج کنه، دست آخر هم که موفق نشد رفت جلوی تلویزیون که مثلا بازی کنه، اگر بازم پافشاری بشه و بهش توجه نشه هم که دیگه عقده ای میشه و میزنه به سرش و داد و جیغ و آخرش کار به جاهای باریک میکشه.
روبرو شدن با لجبازی مستقیم کودک هم واقعا سخته. یعنی من یکی بین آدم بزرگ و کودک کم میتونم تفاوت قائل بشم. تازه بچه حالت بدتری داره. یعنی جغله بچه تو روت وامیسه و دهن کجی میکنه بهت. از اون طرف نمیدونی اصلا باید چکار کنی. هم عصبانی میشی و هم نمیدونی چکار کنی و نمیشه که بچه رو بزنی چپ و چول کنی!!
البته خواهرم رفته بود توی اینترنت تحقیق کرده بود فهمیده بود که این سن (سه سالگی) یکی از بدترین دورانهای کودکیه و توی اینترنت هم نوشته بودن که دوران سختی هست اما کم کم تا یا بعد از 4 سالگی و اینا حل میشه.
واقعا وحشتناکه.
واقعا مضحک تر و احمق تر و مزاحم تر از بچه موجودی ندیدم.
folaani
01-27-2013, 06:40 PM
آدم ها اونقدرها هم موجودات وحشتناکی نیستند همینکه بتونیم کاری کنیم بچه برای ما و دیگران مشکل زا نباشه به نظر من کفایت میکنه:)
مثل اینکه تو هم تجربه هات زیاد تلخ نبوده، وگرنه این حرف رو نمیزدی.
چرا اتفاقا آدمها آخر وحشتناک هستن.
فقط موقعی که برشون تسلط داشته باشم احساس آرامش میکنم.
folaani
01-27-2013, 06:45 PM
نمونش همین نظام و ملت مضحک خودمون.
یه عدشون که فاسد هستن، یه عده جنایتکار، دزد، ظالم، بقیشون هم حکایت خاله خرسه نادان!
undead_knight
01-27-2013, 06:46 PM
این بچهء ما (بچهء خواهرم) که همش میخواد یکی همبازیش بشه، بهش توجه کنن، خواسته داره (خیلی وقتها خواسته های غیرمنطقی و حتی غیرممکن) و روش پافشاری میکنه.
یه وقتا مثلا اهل خانواده نشستن دارن تلویزیون (اغلب ماهواره البته!!) تماشا میکنن، این بچه میبینه کسی محلش نمیده، شروع میکنه به بلند بلند حرف زدن و داد زدن و خلاصه به هر روشی شده میخواد اونا رو از این وضعیت خارج کنه، دست آخر هم که موفق نشد رفت جلوی تلویزیون که مثلا بازی کنه، اگر بازم پافشاری بشه و بهش توجه نشه هم که دیگه عقده ای میشه و میزنه به سرش و داد و جیغ و آخرش کار به جاهای باریک میکشه.
روبرو شدن با لجبازی مستقیم کودک هم واقعا سخته. یعنی من یکی بین آدم بزرگ و کودک کم میتونم تفاوت قائل بشم. تازه بچه حالت بدتری داره. یعنی جغله بچه تو روت وامیسه و دهن کجی میکنه بهت. از اون طرف نمیدونی اصلا باید چکار کنی. هم عصبانی میشی و هم نمیدونی چکار کنی و نمیشه که بچه رو بزنی چپ و چول کنی!!
البته خواهرم رفته بود توی اینترنت تحقیق کرده بود فهمیده بود که این سن (سه سالگی) یکی از بدترین دورانهای کودکیه و توی اینترنت هم نوشته بودن که دوران سختی هست اما کم کم تا یا بعد از 4 سالگی و اینا حل میشه.
واقعا وحشتناکه.
واقعا مضحک تر و احمق تر و مزاحم تر از بچه موجودی ندیدم.
اینقدر بدبین نباش
اصولا من با گذشته حال نمیکنم ولی به نظرم وجود کودک و دوره کودکی لازم هست.
در واقع به نظر من اتفاقا کودکی فرصت خوبی برای افزایش آگاهی،لذت بردن و... هست ولی مسئله اینجاست که وجود سیستم های مزخرفی مثل آموزش و پرورش(به طور کلی و جهانی) نبود امکانات و وجود مقادیر زیادی حماقت و نادانی در آدم های بزرگ سال میتونه این دوره رو واقعا زجرآور و زیان آور بکنه.
ما اگر بچه ها رو دوست نداریم میتونیم مثلا بچه دار نشیم ولی اگر یک نفر بچه ها رو وست داشت ایرادی نداره بچه دار بشه(مخصوا اگر تا حد ممکن با بچه خوب رفتار بشه) در این حالت احتمال بوجود اومدن یک انسان آزاد که به زیان ما عمل نمیکنه و حتی به سود ما ممکن هست عمل کنه بیشتره.
راهکارهای مواجه با بچه ها هم اونقدرا سخت نیست،خیلی موارد استثنایی هست که واقعا بچه مشکل حل نشدنی داشته باشه بیشتر اینها ناشی از ناآگاهی و استفاده از روش هایی هست که درست نیست.
undead_knight
01-27-2013, 06:49 PM
مثل اینکه تو هم تجربه هات زیاد تلخ نبوده، وگرنه این حرف رو نمیزدی.
چرا اتفاقا آدمها آخر وحشتناک هستن.
فقط موقعی که برشون تسلط داشته باشم احساس آرامش میکنم.
مطمئنا داشتم کسی که درد و رن رو ندیده باشه یا مهمتر از اون،حس نکرده باشه به سختی میتونه آدم ها رو درک کنه:)
ببین آدم ها میتونند خیلی وحشتناک و بد باشند ولی ذاتا این جوری هستند،یا شرایط اینطوریشون میکنه؟!آیا همین میل به تسلط در تو نتیجه این نیست که درد و رنج تحمل کردی و تحت سلطه قرار داشتی؟خب فکر کن در مورد همه آدم ها تا حدی صدق میکنه خیلی از ویزگی ها و رفتارشون نتیجه محیط و شرایطه.
folaani
01-27-2013, 06:59 PM
اینقدر بدبین نباش
دلیلی برای خوشبینی ندارم.
دلیل برای بدبینی زیاد دارم.
ما اگر بچه ها رو دوست نداریم میتونیم مثلا بچه دار نشیم ولی اگر یک نفر بچه ها رو وست داشت ایرادی نداره بچه دار بشه(مخصوا اگر تا حد ممکن با بچه خوب رفتار بشه) در این حالت احتمال بوجود اومدن یک انسان آزاد که به زیان ما عمل نمیکنه و حتی به سود ما ممکن هست عمل کنه بیشتره.
بازم خودت داری میگی احتمال.
اصلا این ریسک برای چی؟
بچه داری و بزرگ کردنش یه لذتی داشته باشه، هزینش بازم خیلی بیشتره. حداقل از نظر مادی.
منکه دیگه بردهء طبیعت نمیشم.
راهکارهای مواجه با بچه ها هم اونقدرا سخت نیست،خیلی موارد استثنایی هست که واقعا بچه مشکل حل نشدنی داشته باشه بیشتر اینها ناشی از ناآگاهی و استفاده از روش هایی هست که درست نیست.
خواهرم خیلی کتاب خونده بود و تحقیق کرده بود و خیلی ایدئال ها داشت.
اما جونش دررفت و دیگه دوام نیاورد. البته نه بگم که چی، ولی دیگه اون طور که فکر میکرد و میخواست نشد کاملا.
تازه این بچه باز نسبت به بچه های دیگه احتمالا از متوسط هم بهتره.
بله البته همهء اینا بهرصورت میگذره و حل میشه.
ولی خب بنظر منکه خیلی مسخرس.
این همه کار میشه انجام داد.
میشه آدم به خودش اضافه کنه.
نه اینکه بردهء طبیعت بشه و فقط دلش خوش باشه به بچه داشتن و بچه بزرگ کردن، و خودش تحلیل بره.
جالبه که حتی توی خود قرآن هم یجورایی رسونده که اینا همش جنگولک منگولک و ظواهر و دلخوشی های سطحی و گذراست و در نهایت چندان به درد کسی نمیخوره و باقی نمیمونه.
خدایی توی قرآن یه چیزایی هست که من واقعا قبول دارم و بنظرم نمیتونه زیاد تصادفی باشه.
ولی با این حال مذهبی نیستما.
یه جای دیگه هم از این میگه که انسان ضعیف خلق شده.
خب واقعا هم همینطوره. انسان درپیته!
این حرفا یجورایی خیلی خردمندانه هست حتی از دید مادیش.
یه چیزی فراتر از اینه که بگیم یه آدم معمولی از خودش درآورده.
folaani
01-27-2013, 07:03 PM
مطمئنا داشتم کسی که درد و رن رو ندیده باشه یا مهمتر از اون،حس نکرده باشه به سختی میتونه آدم ها رو درک کنه:)
ببین آدم ها میتونند خیلی وحشتناک و بد باشند ولی ذاتا این جوری هستند،یا شرایط اینطوریشون میکنه؟!آیا همین میل به تسلط در تو نتیجه این نیست که درد و رنج تحمل کردی و تحت سلطه قرار داشتی؟خب فکر کن در مورد همه آدم ها تا حدی صدق میکنه خیلی از ویزگی ها و رفتارشون نتیجه محیط و شرایطه.
شاید.
خب که چی حالا؟
واسه منکه هیچ نتیجهء عملی ای نداره.
انتظار نمیره که این روابط و واقعیت ها عوض بشه.
یه چیزی توی ماهیت و قوانین بنیادینه.
و چیزی که هست تعادل طبیعی ای که ایجاد شده و دلیلی هم نداره که به این زودی معجزه ای چیزی بشه و همه چیز برعکس بشه.
کلا همه چیز همینطوره.
اگر قوی نباشی همون طبیعت هم برت مسلط میشه و دمار از روزگارت درمیاره.
اینه که آدم باید برای تسلط تلاش کنه. برای قوی شدن.
من خودم در کودکی از نظر بدنی هم ضعیف بودم و این طبیعت نامرد هم هرجور که میتونست دمار از روزگارم درآورد. همش مریضی و آمپول پنی سیلین :e058:
undead_knight
01-27-2013, 07:10 PM
دلیلی برای خوشبینی ندارم.
دلیل برای بدبینی زیاد دارم.
بازم خودت داری میگی احتمال.
اصلا این ریسک برای چی؟
بچه داری و بزرگ کردنش یه لذتی داشته باشه، هزینش بازم خیلی بیشتره. حداقل از نظر مادی.
منکه دیگه بردهء طبیعت نمیشم.
خواهرم خیلی کتاب خونده بود و تحقیق کرده بود و خیلی ایدئال ها داشت.
اما جونش دررفت و دیگه دوام نیاورد. البته نه بگم که چی، ولی دیگه اون طور که فکر میکرد و میخواست نشد کاملا.
تازه این بچه باز نسبت به بچه های دیگه احتمالا از متوسط هم بهتره.
بله البته همهء اینا بهرصورت میگذره و حل میشه.
ولی خب بنظر منکه خیلی مسخرس.
این همه کار میشه انجام داد.
میشه آدم به خودش اضافه کنه.
نه اینکه بردهء طبیعت بشه و فقط دلش خوش باشه به بچه داشتن و بچه بزرگ کردن، و خودش تحلیل بره.
جالبه که حتی توی خود قرآن هم یجورایی رسونده که اینا همش جنگولک منگولک و ظواهر و دلخوشی های سطحی و گذراست و در نهایت چندان به درد کسی نمیخوره و باقی نمیمونه.
خدایی توی قرآن یه چیزایی هست که من واقعا قبول دارم و بنظرم نمیتونه زیاد تصادفی باشه.
ولی با این حال مذهبی نیستما.
یه جای دیگه هم از این میگه که انسان ضعیف خلق شده.
خب واقعا هم همینطوره. انسان درپیته!
این حرفا یجورایی خیلی خردمندانه هست حتی از دید مادیش.
یه چیزی فراتر از اینه که بگیم یه آدم معمولی از خودش درآورده.
خدایی این وسط پای مذهب مخصوصا از نوع ابراهیمی رو نکش وسط تمرکزم به هم میریزه:))با اینکه من هیچ مذهبی رو قبول ندارم ولی مثلا اگر بخوام بین ادیان ابراهیمی و مثلا دین بودایی مقایسه بکنم،بودایی ها رو فرشته میبینم:)
خب من که دارم میگم اگر کسی(مثل خودم!)به بچه دار شدن علاقه ای نداره دلیلی نداره بچه دار بشه،چیزی که این وسط مهمه علاقه هست با بچه دار نشدن ماها هم نسل انسان ها منقرض نمیشه مطمئنا:))
خب پس بیا تعلیمات کنفسیسوس (http://www.pages.drexel.edu/~dat23/books/world/confcs.htm) رو بخون هم خیلی منطقی تر و هم اخلاقی تره:)
کتاب های مذهبی ادیان مخصوصا از نوع ابراهیمی به ازای هر حرف خوبی که دارند هزارتا چرت و پرت هم دارند(که من میگم حرفای خوبشون رو هم از کسایی مثل کنفسیسوس کش رفتند!)مثلا اینکه آدمها مجازات ابدی میشند یا اینکه شهاب سنگ ها برای دفع شیاطین هستند رو واقعا نمیشه پذیرفت:))
Powered by vBulletin® Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.