PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کابوس و چرایی آن



Soheil
12-29-2012, 12:58 PM
در این تاپیک به کابوس، تجربه هایمان از کابوس دیدن و مباحث مربوطه ی آن می پردازیم. :e11b:

کابوس یا کابوس شبانه، یکی از اختلالات خواب است که در دانش خواب‌شناسی یا روان‌شناسی خواب مورد بررسی و مطالعه قرار می‌گیرد. کابوس یک رویای وحشتناک و ناخوشایند است که دستگاه عصبی شخص را تحریک می‌کند و در نتیجه شخص به طور ناخودآگاه به آن پاسخ عصبی می‌دهد. کابوس ریشه در رویدادهای روز گذشته یا جریانات زندگی شخص دارد و در بعضی موارد می‌تواند به فلج خواب بیانجامد.

برخی از علل کابوس:
تحت استرس قرار داشتن یا مضطرب بودن (معمولاً از یک رویداد تاثیرگذار در زندگی ناشی می‌شود).
دچار شدن به اختلالات خواب (مانند حمله خواب).
تب داشتن.
عوارض جانبی داروها.
خوردن بیش از حد پیش از خواب (که افزایش سوخت و ساز و فعالیت مغز را باعث می‌شود).

1151
کابوس, هنری فوسلی، ۱۷۱۸

از: کابوس - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B3)

Soheil
12-29-2012, 01:20 PM
من مدتهاست که خوابیدنم با کابوس دیدن برابر شده. شاید یکی از بزرگترین لذتها برام دیدن خوابهای خوب و رویایی بود. اما الان تا حد زیادی از این خوابها هم خبری نیست. یکی از مشکلات بزرگ زندگیم شده کابوسهای بی پایان. با خودم میگم آیا کابوسی هم هست که من ندیده باشم؟! از همون لحظه اول که به خواب میرم کابوس میبینم. بسیاری از وقتها چند ثانیه بعد از خوابیدن از خواب می پرم.:e416: حتی خوابهای خوبی که میبینم مثل قبل لذت بخش نیست و کمی رنگ کابوس هم دارد. به نظرم همین کابوسها روی زندگیم تاثیر منفی گذاشته، مثلا در روز انرژی لازم برای انجام کارهامو ندارم. قبلا که خوابهای خوب میدیدم خیلی تاثیر مثبت داشت بویژه از نظر روانی. ولی الان ...

نمیدونم این تا چه حد به از دست رفتن ایمان دینیم ربط داشته باشه. چون بعد از کنار گذاشتن اعتقادات مذهبیم زیاد وضع جالبی نداشتم و هنوز هم البته ندارم. وقتی از بچگی یسری چرندیات رو بعنوان حقیقت محض به ذهن آدم فرو میکنند و تمام زندگیت رو بر پایه اون اعتقادات بنا میکنی و بعد یهو میفهمی که واقعیت چیز دیگه ایه، خیلی میتونه عواقب ویرانگری داشته باشه.

SAMKING
12-29-2012, 07:12 PM
من زمان درازی هست که دیگه خواب نمیبینم....
بیمار نشده باشم یوقت!!!:e40b:
کسی در این مورد چیزی میدونه؟ خواب ندیدن خوبه یا بد؟

undead_knight
12-29-2012, 07:36 PM
من زمان درازی هست که دیگه خواب نمیبینم....
بیمار نشده باشم یوقت!!!:e40b:
کسی در این مورد چیزی میدونه؟ خواب ندیدن خوبه یا بد؟
خب بیشتر از اینکه خواب نبینی به احتمال زیاد مثل من خواب هات رو به خاطر نمیاری :)
در کل در مورد زیان خواب ندیدن چیزی نشنیدم ولی امکان اینکه خواب هایت رو قبل از هشیاری کامل فراموش کنی خیلی بیشتره.

Mehrbod
12-29-2012, 08:16 PM
من مدتهاست که خوابیدنم با کابوس دیدن برابر شده. شاید یکی از بزرگترین لذتها برام دیدن خوابهای خوب و رویایی بود. اما الان تا حد زیادی از این خوابها هم خبری نیست. یکی از مشکلات بزرگ زندگیم شده کابوسهای بی پایان. با خودم میگم آیا کابوسی هم هست که من ندیده باشم؟! از همون لحظه اول که به خواب میرم کابوس میبینم. بسیاری از وقتها چند ثانیه بعد از خوابیدن از خواب می پرم.:e416: حتی خوابهای خوبی که میبینم مثل قبل لذت بخش نیست و کمی رنگ کابوس هم دارد. به نظرم همین کابوسها روی زندگیم تاثیر منفی گذاشته، مثلا در روز انرژی لازم برای انجام کارهامو ندارم. قبلا که خوابهای خوب میدیدم خیلی تاثیر مثبت داشت بویژه از نظر روانی. ولی الان ...

نمیدونم این تا چه حد به از دست رفتن ایمان دینیم ربط داشته باشه. چون بعد از کنار گذاشتن اعتقادات مذهبیم زیاد وضع جالبی نداشتم و هنوز هم البته ندارم. وقتی از بچگی یسری چرندیات رو بعنوان حقیقت محض به ذهن آدم فرو میکنند و تمام زندگیت رو بر پایه اون اعتقادات بنا میکنی و بعد یهو میفهمی که واقعیت چیز دیگه ایه، خیلی میتونه عواقب ویرانگری داشته باشه.

فرنود آن یا فیزیکی است یا روانیک. بیشتر میتواند دومی باشد، بویژه اینکه میگویی تازه دست از باورهای دینی برداشته‌ای.

مغز یک یگان همگون (homogeneous unit) نیست و از بخش‌های گوناگون و دگرستیز ساخته شده،
این دگرستیزی از همان نیم‌سپهر‌های مغزی (brain hemispheres) آغازیده و تا دگرستیزی میان خودآگاهی و ناخودآگاهی و فرای آن میرود.

کابوس بروشنی زمانی رخ میدهد که این ناسازگاری میان بخش‌های مغز از یک آستانه‌ای بالاتر بزند و مغز در خواب این ستیز‌ها را بریخت کابوس دریافت کند،
که بیشتر زمانها اگر در چمِ خوابتان باریک شوید نیز به گمان بالا برای خودتان معنای ویژه داشته یا نمایانگر ترسهای درونتان خواهد بود.
این کابوسها بسیار سودمند هستند، چرا که مایه‌ی آزاد شدن ستیزها و یکسوییدن همه بخش‌های با مغز با یکدیگر میشوند، گرچه کمی دردناک باشند.

کمبود انرژی و افسردگی هم بباریکی (دقیقا) ابزارهای اندیشه‌پروری و راهکاریابی در آدم هستند، زمانیکه افسرده میشوید مغزتان بهتر‌ و واکافتیک‌تر (more analytical) کار میکند
و بی آنکه درگیر احساسی با دشواری‌ها شوید، بدنبال راهکار میگردید. کمبود انرژی در کنار افسردگی یا رویهمرفته نداشتن انگیزه برای انجام کارهایی که
پیشتر بهتان خوشی میداده‌اند نیز
برای پیشگیری از گُسارش انرژی برای چیزهای بجز راهکاریابی است: زمانیکه انرژی برای سر کار رفتن نداشته باشید، خانه مانده و به دشواری‌هایتان میاندیشید.

نکته برای رویارویی با همه اینها در پذیرش چند چیز است:


1- مغزتان را یگانی همگون نبینید: هر بخش از مغز یک خواسته‌ای دارد، کارکرد خودآگاهی در واکاوی خواسته‌های این بخش‌ها و یکسویاندن آنهاست.

2- افسردگی و درد را بپذیرید: پذیرش به این چم است که نکوشید با انجام کارهای گوناگون بار دردناک آنها را کم کنید، بجایش افسردگی را پذیرفته و بگذارید
سراپای شما را جاگیری کند، میبینید که در کوتاهترین زمان نه تنها دیگر دردناک نیست که افسردگی‌تان به یک ابزار خوشی‌آور اندیشیدن نیز دگریسته.

3- بدنبال خود راهکار نباشید، بدنبال دشواری باشید: از خودتان پیوسته بشیوه‌های جورواجور بپرسید که چه چیزی مایه‌ی نگرانی‌اتان است، چه چیزی
اندیشه شما را به خود گرفته، ترسهای درونتان چه هستند (مرگ، بیکاری، بیپولی، ..)؛ دانستنِ دشواری نیمی از راهکار است: راهکاریابی - Problem Solving - صفحه 2 (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%B1%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D 8%A8%DB%8C-problem-solving-595/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-2.html)


سرانجام بکوشید دورای میان انگیزه‌های خوداگاه و ناخودآگاه، نیمسپهر چپ و راستتان را هم بکاهید.

برای کاستن دورای نیمسپهرای مغزی:


از هر دو نیمسپهر خود کار بکشید: از دستان خود به یک اندازه کار بکشید، با ورزش بیشتر Corpus Callosum (http://en.wikipedia.org/wiki/Corpus_callosum) یا پینه‌پیکر مغزتان که شاهراه هنبازش (sharing) میان دونیمسپهر باشد بزرگ شده و توان آگاهی‌رسانی میان دو نیمسپهر میافزاید:


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/89.jpg



همچنین، "ناخوداگاه" در ریخت معمول توانمندی بالاتر و دسترسی بیشتری به داده‌ها دربرابر خودآگاهی‌تان دارد؛ برای همسنگیدن (توازن برقرار کردن) نخست با
کمخوابی هنگام افسردگی بیاغازید. کم خوابیدن زمانیکه افسرده هستید زمان و بُنمایه‌های بیشتری را به خودآگاهتان میدهد و از همینرو اندیشه‌های خودآگاهی‌اتان شانس چیرگی میابند.

درباره خودآگاهی در این جُستار نیز پیشتر چیزهایی گفته‌ایم: خویشتنداری (خودآگاهی، انگیزش‌ها، ...) (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AE%D9%88%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D9%86%D8%AF%D8%A7%D 8%B1%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C%D 8%8C-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2%D8%B4%E2%80%8C%D9%8 7%D8%A7%D8%8C-742/)


در کنار آن، تنها راه برای همسنگیدن همیشگی میان خودآگاه و ناخودآگاه پیشگیری از خودفریبی است. خودفریبی ابزاری فرگشتیک است که یکی از
هنودهای کناری‌اش (side-effects) جدااندازی میان خودآگاه و ناخودآگاهی آدمی است. برای این من دو کتاب آپلود کردم، یکمی "The Folly of Fools - The Logic of Deceit and Self-deception in Human Life" به شما چرایی و چگونگی کارکرد خودفریبی و نمونه‌های زنده آن را میدهد.

دومی که «مهاد لوسیفر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%81%D8%B1)» یا همان The Lucifer Principle باشد، درباره چگونگی هنایش (تاثیر گذاری) دیگران در نگرش ما به خودمان میباشد.
مهادِ لوسیفر همان نیروهای ویرانگر درونی‌امان هستند که هنگام ناخوشنودی یا سرخوردگی مایه‌ی بیماری یا کناره‌گیری از زندگی و .. در ما میشوند؛ به سخن بهتر، همه کُنش‌های ما
آنجور که ساده‌انگارانه برداشت میشود تنها و تنها در راستای سود خویشتن نبوده و فاکتورهای مهند و سرنوشت‌ساز دیگری نیز آنجا هستند که مایه‌ی انجام رفتارهای
ناسازگار و گاه خودستیزانه میشوند.
این رفتار در همه ترازها دیده میشود، در تراز یاخته‌ها، یاخته‌هایی که کارکرد خویش را سودمند نبینند دست به خودکشی (apoptosis) میزنند،
در تراز همبودین نیز آدمهایی که کارکرد و زندگی خود را آماجمند نبینند دچار سرخوردگی شده و به خودکشی یا کناره‌گیری از دیگران میگِرایند.



اکنون زمانیکه با همه این ابزارها مغزتان را سازوبرگ دادید، میتوانید بازنگریسته و ببینید همچنان کابوس میبینید یا نه :e402:

Theodor Herzl
12-30-2012, 05:30 AM
من یک زمانی‌ یک خواب‌هایی‌ میدیدم که انگار بین خواب و بیداری نفسم می‌گرفت ، یعنی‌ احساس می‌کردم روی تخت هستم و چشمم بازه ، بعدش نفس تنگی شدیدی بهم دست میداد ، ولی‌ یک دفعه از خواب می‌پریدم ، به یک مسلمون این رو گفتم گفت بختک می‌افته روت شب‌ها اینجوری می‌شه! البته الان ۳-۴ سال هست دیگه اینجوری کابوس نمی‌بینم! من البته هنوز بختک نمیدونم چیه ، یک چیزی تو مایه‌های جّن هست ؟:e415:

Theodor Herzl
12-30-2012, 05:34 AM
یک کابوس دیگه هم که دیدم این بوده که یک دفعه یک نیروی خیلی‌ قوی من رو به عقب کشیده مثل جارو برقی و من یک دفعه از خواب پریدم ، از بلندی هم که زیاد پرت شدم توی خواب

undead_knight
12-30-2012, 12:50 PM
من یک زمانی‌ یک خواب‌هایی‌ میدیدم که انگار بین خواب و بیداری نفسم می‌گرفت ، یعنی‌ احساس می‌کردم روی تخت هستم و چشمم بازه ، بعدش نفس تنگی شدیدی بهم دست میداد ، ولی‌ یک دفعه از خواب می‌پریدم ، به یک مسلمون این رو گفتم گفت بختک می‌افته روت شب‌ها اینجوری می‌شه! البته الان ۳-۴ سال هست دیگه اینجوری کابوس نمی‌بینم! من البته هنوز بختک نمیدونم چیه ، یک چیزی تو مایه‌های جّن هست ؟:e415:
Incubus - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/Incubus)
http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/92.jpg
یک دیوی میباشد که طبق بعضی افسانه ها موقع خواب میاد باهات سکس میکنه:)) ورژن زنونه و مردونه داره:))
برای بختک چند توضیح علمی میتونه موجود باشه،یکیش اینه که بخشی از مغز بیدار میشه ولی باقی مغز در حالت خواب REM (http://en.wikipedia.org/wiki/Rapid_eye_movement_sleep)هست در این حالت به دلیل فلج موقتی اعضای بدن و احساس فشار و حتی گاهی توهمات(چون بخشی از مغز خوابه و میتونه خواب ببینه هنوز!) طرف ممکنه وجود یک موجود اهریمنی و ترس شدید رو حس کنه که البته بعد از گذشت مدتی بدن به حالت نرمال برمیگرده.
البته جالبه که در این حالت اندام های جنسی زن و مرد هم بدون ارادشون تحریک میشند (و شاید این یکی از دلایلی هست که خرافات مربوط به سکس با بختک رواج پیدا کرده)
حالا این که چرا چنین وضعیتی اتفاق میافته یکی از دلایل احتمالی داشتن تجربه های ناخوشایند یا آزار جنسی هست ولی خب این در همه موارد نیست و خیلی ها بدون داشتن چنین تجربه هایی دچار بختک میشند.

sonixax
12-30-2012, 01:21 PM
یک دیوی میباشد که طبق بعضی افسانه ها موقع خواب میاد باهات سکس میکنه:)) ورژن زنونه و مردونه داره:))
برای بختک چند توضیح علمی میتونه موجود باشه،یکیش اینه که بخشی از مغز بیدار میشه ولی باقی مغز در حالت خواب REM هست در این حالت به دلیل فلج موقتی اعضای بدن و احساس فشار و حتی گاهی توهمات(چون بخشی از مغز خوابه و میتونه خواب ببینه هنوز!) طرف ممکنه وجود یک موجود اهریمنی و ترس شدید رو حس کنه که البته بعد از گذشت مدتی بدن به حالت نرمال برمیگرده.
البته جالبه که در این حالت اندام های جنسی زن و مرد هم بدون ارادشون تحریک میشند (و شاید این یکی از دلایلی هست که خرافات مربوط به سکس با بختک رواج پیدا کرده)
حالا این که چرا چنین وضعیتی اتفاق میافته یکی از دلایل احتمالی داشتن تجربه های ناخوشایند یا آزار جنسی هست ولی خب این در همه موارد نیست و خیلی ها بدون داشتن چنین تجربه هایی دچار بختک میشند.

من یکی دو بار این طوری شدم . وقتی از خواب پریدم دیدم متکا روی صورتم بوده ! یا صورتم رو فرو کرده بودم توش :))
بعدش فهمیدم چرا نفسم توی خواب گرفته بوده .
یک بار هم خواب دیدم دندونها داره میرزه وقتی از خواب پریدم دیدم صورتم افتاده روی لبه ی تخت طوری که داره به دندونهای جلوم فشار میاره .

البته من زیاد توی خواب تکون میخورم تا صبح هم یه ۱۰ باری بیدار میشم .

Mehrbod
12-30-2012, 07:42 PM
خب اکنون که کابوس تعریف میکنیم، این هم یکی از کابوس‌های زندگیم که همین دیشب دیدم :e402:

هر چند این بیشتر یک کابوس روانیکه، در خواب با یک دختر همسخن بودم ولی پیوسته میکوشیدم از نگاه کردن سرراست در چهره‌اش
خودداری کنم، ولی پس از گذشت زمانی و گفتگوی پراکنده آنجا، ناگهان چشمانم به چهره‌اش افتاد و دیدم که چهره‌ی دختر آموده‌ای (ترکیبی)
از چند دختری است که در زندگی عاشقشان بوده‌ام، در حقیقت همزمان همه آنها و هیچکدامشان بود، با آرایشی نامرتب و زشت که رنگ‌های تند و زننده بشیوه‌ی عجیبی درست روی چهره‌اش ماله‌کشی شده بودند، یک چنین چیزی:


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/95.jpg


چشمان دختر با نگاه بس شکافنده‌ و ژرفی در من خیره شده بود و من تنها چند دمی به چشمانش توانستم بنگرم و همزمان درون شدن
احساس‌های گوناگون به خودم را میسُهیدم ... سپس سرم را پایین انداخته و با سدای بلند و ملودرامیک‌واری گفتم: «ohhhhh نــَـهـ.....»، همچین چیزی: :e403:

undead_knight
12-30-2012, 07:58 PM
خب اکنون که کابوس تعریف میکنیم، این هم یکی از کابوس‌های زندگیم که همین دیشب دیدم :e402:

هر چند این بیشتر یک کابوس روانیکه، در خواب با یک دختر همسخن بودم ولی پیوسته میکوشیدم از نگاه کردن سرراست در چهره‌اش
خودداری کنم، ولی پس از گذشت زمانی و گفتگوی پراکنده آنجا، ناگهان چشمانم به چهره‌اش افتاد و دیدم که چهره‌ی دختر آموده‌ای (ترکیبی)
از چند دختری است که در زندگی عاشقشان بوده‌ام، در حقیقت همزمان همه آنها و هیچکدامشان بود، با آرایشی نامرتب و زشت که رنگ‌های تند و زننده بشیوه‌ی عجیبی درست روی چهره‌اش ماله‌کشی شده بودند، یک چنین چیزی:


http://www.daftarche.com/


چشمان دختر با نگاه بس شکافنده‌ و ژرفی در من خیره شده بود و من تنها چند دمی به چشمانش توانستم بنگرم و همزمان درون شدن
احساس‌های گوناگون به خودم را میسُهیدم ... سپس سرم را پایین انداخته و با سدای بلندی گفتم: «ohhhhh نــَـهـ.....»، همچین چیزی: :e403:
دلم برای کابوس دیدن تنگ شده هیجان انگیز بودند:)
از نگاه یک اسلامیست میشه چنان عذاب وجدانی ازت بیرون کشید که فکرشم نکنی:))

Mehrbod
12-30-2012, 08:12 PM
دلم برای کابوس دیدن تنگ شده هیجان انگیز بودند:)
از نگاه یک اسلامیست میشه چنان عذاب وجدانی ازت بیرون کشید که فکرشم نکنی:))

:21:

نه خواب از گونه وژداندردی نبود.. برای خودم به یک شیوه‌ از همه بهتر تفسیر میشود آنهم اینکه یکی دو هفته‌ای است با
دوست دخترم بهم زدم و همه این زمان را به هر چیز دیگری میاندیشیدم بجز رابطه‌ای که داشتم یا روابط آینده‌ام. با این نگرش
دختری که در خواب بود را میتوان یک رابطه تَوند (potential) دید، ولی طفره رفتن خودم از نگریستن به چهره و بویژه چشمانش
را نپذیرفتن رابطه و در دام عشق نیافتادن. این یک نکته برای منه که کمابیش عاشق هرکسی که شده‌ام، یک دَم ویژه‌ای آنجا
بوده که نگاهی ویژه‌ و بگوییم شکافنده (نافذی) در چشمان هم کرده‌ایم که مایه‌ی آغاز عشق بوده. در اینجا توی خواب زمانیکه
ناخواسته این نگاه پیش میاید، من آمایشی (ترکیبی) از همه کسانی که عاشقشان بوده‌ام و در رابطه‌ بوده‌ایم و امروز دیگر نیستند را میبینم.

آرایش عجیب را میتوان به ورتایی (variance) احساس‌ها و نادلپذیری‌ای که در رابطه‌هایم بوده دید. چشمان دختر ولی
جدا از دیگر اجزای چهره‌اش بود و همان نگاه ویژه‌ای را دارد که بالا گفتم. در خواب بسان یک مانندسازی من میتوانم
خودم را ببینم که دوباره دارم عاشق یک چهره‌ی نو (=رابطه‌ احساسی دیگری) میشوم، سپس با دریافت این رویداد و پیامدهایش، با
سدایی بلند به خودم میگویم "اوه نه!" و با پایین انداختن و تکاندن سرن، بریختی نه چندان امیدوارانه و نمایشیک، شکست خودم را میپذیرم.

dr.mcclown
08-16-2015, 05:25 PM
سلام به همگی


من یک زمانی‌ یک خواب‌هایی‌ میدیدم که انگار بین خواب و بیداری نفسم می‌گرفت ، یعنی‌ احساس می‌کردم روی تخت هستم و چشمم بازه ، بعدش نفس تنگی شدیدی بهم دست میداد ، ولی‌ یک دفعه از خواب می‌پریدم ،

اولاً بله قدما به این اتفاق بختک می‌گفتن, و این موضوع یه دلیل علمی داره. موقع خواب جریان خون در اندامها به حداقل خودش می‌رسه, کمی قبل بیدار شدن جریان خون در اندام‌ها شروع به نرمال شدن می‌کنه و این موضوع تا چند ساعت بعد از بیدار شدن ادامه پیدا می‌کنه. به همین دلیل ورزش سنگین در ساعت اولیه بعد از بیداری ‌می‌تونه خطرناک هم باشه.
اما اتفاقی که برای شما یا خیلی های دیگه می‌افته اینه که هوشیاریتون رُ قبل از نرمال شدن جریان خون بدست میارید و میل شما به حرکت کردن باعث می‌شه چند لحظه‌ایی احساس فلج شدگی بهتون دست بده چون اندامهای شما هنوز فعال نشدن, ریه هاتون باید هوای زیادی جذب کنن و قلبتون باید با شدت بیشتری کار کنه. باحاله نه؟ :)

دوتا عامل باعث تشدید این وضعیت می‌شن, یکی به پشت خوابیدن و دیگری کم خونی. سنگین بودن معده هم کمک می‌کنه به این وضعیت. به این علت خون موجود در بدن محدوده و معده جریان خون بیشتری رو برای هضم غذا در اختیار گرفته.
به همین دلیل بهتره که به پهلو بخوابید, سرتونُ روی بالش بذاری تا از سطح بدنتون بالاتر باشه و غذاتون رو چند ساعت قبل از خواب میل کنید.