PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دست نوشته های ادبی



nirvana
12-14-2012, 12:59 PM
دراین جستاردست نوشته های ادبی خودتان را بگذارید.....






هماره کیفیت مهم بوده است نه کمیت.
مگس هم پروازمیکندپروانه نیز وزنبورهم..
مرگ؛
دستمالی کودکانه ی همان خردسالی است
که بالهای مگس رامیکند
وآن رادرقوطی کبریتی حبس میکند
وبه زوربه خوردپروانه میدهد
میبینی؟
تمام قانون طبیعت اکنون دست مایه ماست مالی های کودکی ست که به چشممان نمی اید
به همین سادگی!

nirvana
12-14-2012, 09:35 PM
وقتی خدا مرد؛
کودکی هجده ساله بودم
وخوب یادم هست
که چطور آن خدای هجده ساله رابردوش میبردند؛
وخوب یادم هست
چگونه ازشکم مادر دوباره زاده شدم؛
بزرگ شدم؛آ
نقدرکه میتوانستم باچشمان بسته راه بروم؛
بی آنکه زمین بخورم
یازمین مرابخورد....

nirvana
12-16-2012, 12:32 AM
ذخترک ؛
پریشان گیسو و آشفته حال و به انتهارسیده...
دوزخ وبهشت اینک لای پاهایش بود...
نزدیک تر رفت ؛رهاشد؛
خدا ازدماغش بیرون میزد...
اندیشه جمجمه اش رامیجوید...
مانده بودمیان راه و بیراه...
واین آخرین خدابود؛
توبه کرد ...
وخودرابه آسمان آویخت..
زیرپایش هیچ نبوداما؛
نه دوزخی و نه بهشت
وخدا
برای اولین بارمیگریست...

SAMKING
12-16-2012, 02:03 AM
ستایش بزرگ خدای (اسپاگتی) را که بندگی اش شوندِ نزدیکیست و سپاساندرش فزونگر روزی

پارسی شده ی "منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت"
از دیباچه گلستان سعدی

nirvana
12-20-2012, 11:25 AM
دلم دریدن میخواهد
نه که تبر بردارم وبه جان ادمیان بیفتم ؛نه
دلم یک دل سیر گریستن میخواهد
جامه دریدن و نعره زدن؛
دلم جهیدن میخواهد
باگام های بلند؛
از روی آدمیان سربه گریبان بیهوش؛
همانها که جفت پا ؛زندگیشان راقهوه ای میکنند..
.من دلم زیستن میخواهد؛
با اندیشه ای آرام و سبک...
زیستنی که بوی مکتب ندهد حتی؛
یافلسفه شاید
برای من؛
همین که خدا باشم کافیست...

nirvana
12-22-2012, 05:24 AM
دروغی بیش نبود
نه راه سخت بود و نه من ناتوان
فقط
تو میخواستی خود را بزرگتراز انچه هست جلوه دهی
مگرنه از ابتدا می دانستی
مار دراستین میپرورانی
واینگونه بودكه دانستم
چگونه از یك خدای نارسیست خدایانی از پهلو زاده شدند
شبیه ِكارتن كودكی هایم ؛واتو واتو:)

SAMKING
12-22-2012, 02:58 PM
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول " دیماه " است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم !

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی میبارد....

فروغ فرخزاد

nirvana
12-28-2012, 08:16 AM
شبیه خرچنگی شده ام که برای جلورفتن گاه اندکی به راست و گاه اندکی به چپ خیز برمی دارد؛تلوتلوخوران اما هشیار؛

undead_knight
12-29-2012, 05:08 AM
زمین یک زندان بزرگ است
یا در زندان دیگران اسیری یا زندان بان دیگری هستی
هرچند گاهی هم میتوانی هر دو نقش را خوب بازی کنی

nirvana
01-03-2013, 12:46 AM
اندیشه ؛مثل یک آهن ربا حسم را می رباید...میدانم اینبار که خواب به سراغم بیاید؛هیچ حسی برایم نخواهدماند...من باید بیداربمانم/.

undead_knight
01-03-2013, 01:04 AM
گاهی گمان میکنم که که بین ادعا کردن و نبود آن رابطه ریاضی برقرار است!
مثل خودم که فکر میکنم کمال توهم است ولی هر واکنشم بوی گند کمال گرایی می دهد!

nirvana
01-14-2013, 07:49 PM
مردمانی هستند که دامنت را میگیرند تا گم نشوند
بر میگردی تا دستشان را بگیری زمین میخورند
زیر پاها له میشوند
و تو میروی
و دیگر با خودت شرط میبندی که هرگز دست کسی را نگیری
دوباره و دوباره و هزار باره جلوی چشمانت سبز میشوند
میزایند و میزیند
چرک میبارد از دماغشان
اویزانشان میکنی به میخ دیوار
باز میروی
از پشت حمله میکنند
وارزو میکنند که زمین بخوری
برمیگردی
التماست میکنند
نگاهشان نمیکنی
دردشان می اید
و تو باز میروی
زندگیت را تا میکنی و روی طاقچه میگذاری
شب ها را میخواهی که زندگی نکنی
شب ها را میخواهی که خدا باشی
نمیگذارند
می خوابی
میمیرند....

nirvana
01-17-2013, 09:34 PM
من کودک خردسالی را دیدم که در تب میسوخت
و از مادر میپرسید :خدا هم مریض میشود؟
و مادر با انکه دلش میخواست خدا را میان اتش ببیند:
گفت:نه!

nirvana
01-18-2013, 07:25 AM
خاطره یعنی یاداوری گذشته ای شاد یاعمناک که ادمیان از اندیشیدن به آن لذتی مازوخیستی میبرند؛ونمیفهمند شادی فقط در لحظه اتفاق می افتد و بس!

nirvana
01-23-2013, 10:28 AM
خدا روی صندلی همیشگی اش نشسته بود؛
حساب ِآدمیان از دستش در رفته بود؛
بایك حساب سرانگشتی میتوان گفت :
نیمی را خود سر بریده بود و نیم دیگر را آدمك های هزار ساله اش!
این میان ؛هنوز بودند زنها و مردان كوتاه قدی كه با زیركی زیر دامن خدا پنهان شده بودند؛
آدمیان كوچك مغزی كه خدا آنها را كنار گذاشته بود...
تا در شب آخر زمین؛
نمایشی خاص راه بیندازد و برای آخرین بار مردگان را بخنداند...

nirvana
01-24-2013, 11:00 AM
صدوسی و پنج روز گذشت...
وعقربه ها روی آخرین آهنگ صدایت خشکیدند...
کسی حرفهایم رانمیفهمد ...
حتی پدرکه مدام باطری ساعت را عوض میکند.؛...

nirvana
01-27-2013, 07:33 PM
از سایه روشن میگذشتم؛
هوا گرگ و میش بود و دنیا خاکستری؛
راه میرفتم ...
و خدا همگام ،ابرهای بالای سرم را کنار میزد؛
آفتاب ،خوابیده بود...
فیلسوفان شهر ؛کتاب به دست
و دیوانگان،برای خود"خدایی" میکردند...
لاشخورها مغز آدمیان را میخوردند؛
وخدا بلند بلند میخندید؛
میرفتم ...
دیگر صدایی نمی آمد,
فیلسوف و دیوانه کنار هم ایستاده بودند...
باران میبارید...
سکوت بود و خدایی که آسمان را در جیبش گذاشت ورفت...
زمین زیر پایم میچرخید؛
لاشخورها همدیگر را میدریدند...
ویادم هست که زمین هرگز بازنایستاد.../.

Mehrbod
01-30-2013, 12:20 PM
یکی از دوستان fb از من خواست چامه‌ای که سروده بود را بپارسیکم، فرجام پایانی:



Fešânehâye Xun
Savare Shab

Bârân nemibârad... Na'... Cizi âškâr nist az târikiye fozun
Vali man mitavânam târ bebinam
Cekkehâye bimâre âgâhi be pirâmun mipaxšand
Cekkehâye bimâre âgâhi miparâpaxšand
Sedâye nâleye sâri miâyad, sâri ke andâmaš râ dar konâme nâdâni (qâre jahl) jâgozâšte
Hic hasti nist
Tani tanhâ dar xiyâbânha midavado sedâye saraš az durhâ guš râ mišekanad
Âvâyaš boland ast... Boland
Har ruz haminjur ast, târik ast... Har ruz in šahr šab ast
Hamin duš bud ke hameye tanân kucidand... Sarhâyešân râ nâdide gereftando raftand... Vali hanuz niz sarân gâhi andâmašân râ mifarâxânand...
Aknun, espâše šahr sangintar mišavad, misoham âsemân hami be zamin barmixorad
Cand bi-sar humani râ gerefteando az muye saraš mikešand... Mikkanando peykaraš râ be duzax mibarand
Fešânehâye xun xiyâbân râ farâ-migirand
Omid dâram be ânruz ke jâycerâqi râhe in šahr râ biyâbad.




Favvarehaye khun

baran nemibarad...na...chizi ashkar nist az tarikiye ziyad...
vali man mitavanam gong bebinam
ghatarate marize agaahi be atraf pashide mishavad...
chizi ashkar nist faqat mitavanam gong bebinam
sedaye naaleye sari mi'ayad,sari ke andamash ra dar qaare jahl ja gozashte
hich hasti nist
badani tanha dar khiyabanha midavad,va sedaaye sarash az durha gush ra mishekanad
avaayash boland ast...boland
har ruz hamintor ast,tarik ast...har ruze in shahr shab ast
hamin dush bud ke hameye badanha kuch kardand...sarhayeshan ra nadide gereftando raftand...amma hanuz ham sarha gahi oqat andameshan ra seda mikonand...
Aknun,fazaye shahr sangintar mishavad,ehsas mikonam aseman dar haale barkhord be zamin ast
chand bi sar ensaani ra gerefte and va az muye sarash mikeshand...va mikanand va peykarash ra be duzakh mibarand
favvarehaye khun khiyaban ra fara migirad...
Omid daram be aan ruz ke fanusi raahe in shahr ra biyabad

nirvana
02-07-2013, 10:15 PM
او میفریبد،
و آنها، تاخرخره فریب میخورند...
آنقدر که حقیقت را بالا می آورند؛
احمق بر فیلسوف حکم می راند...
گاو و سنگ و انسان میشوند خدا...
مردمان از بی دانشی تلف میشوند...
واو همچنان میفریبد...
وروزنامه ها مینویسند:آمار احمق ها رو به کاهش است...

zarin
02-12-2013, 04:11 PM
آدم نمی تونه لحظات تنهایی شو با كسی قسمت كنه....نمی تونه نیاز به انزوا رو تو خودش بكشه...اون موقع هیشكی رو تو صدف دورمون راه نمی دیم...حتی عزیزترین شخصو....
نمی خوایم... یعنی راستش اصلا نمی شه...باید تنها بود تا فهمید دور و برت چقدر ارزش داره...
ولی..نمی دونم چرا این حسو ندارم...نیاز دارم به گوشه گیری و انزوا ولی دوست ندارم ازش بیام بیرون..دور از همه..دور از جمعیت خشمگین....دور از...حتی دور از تو...

Theodor Herzl
02-22-2013, 10:34 PM
دیار كهن


فدای مرزهای آبی پارس
خلیج تا ابد ایرانی فارس


بزرگ و کوچک آن تنب عزیزم
ابو موسی نگینی بر خلیجم


فدای قطره های آب اروند
فدای کوه زرین دماوند


فدای آن کهن نوروز جمشید
فدای هر ستون تخت جمشید


فدای ریشه های پشت در پشت
فدای مهر بی پایان زرتشت


گوهر افشان ترین مرز دلیران
فدای ذره ذره خاک ایران


بابک اسحاقی

(بابک اسحاقی یک شاعر هست که در اسرائیل زندگی‌ می‌کند.)

nirvana
03-05-2013, 10:18 PM
وعشق ...
تاوان ِ حیله گری های زنی است که میفریبدتا فریفته نشود...

nirvana
04-08-2013, 04:42 AM
من بودم و مردگانی كه زنده شدند ؛
وفرشتگانی تكیده و شلاق به دست...
باگیسوانی دراز و درهم
و خدایی كه روی تكه ابری لغزان شراب مینوشید
به سلامتی تمام مردگان
نیمی به راست و نیمی به چپ ؛
كارنامه هاشان زیر پا
ومن زمین راگود میكردم
برای خدایی كه به زودی زنده به گور خواهد شد...

mosafer
04-08-2013, 01:15 PM
حاکم هم که باشی میتوانی برگ برنده ات را در قمار ببازی، اینجا مستانی که میبازند همانهائی اند که دیر زمانی " دل " برده بودند..

undead_knight
06-23-2013, 06:03 PM
در سرزمین مردگان، مرگ پادشاهی میکند
در این سرای بزدلان فرمان روایی میکند

سکوت نعره میکشد،که را صدا میکند؟
دست مرا از دست تو چه کس جدا میکند؟

هوای ما مرده است، صدای ما خفته است
حتی فلک، حتی خدا، ما را زیاد برده است

درد دلم، درد تنم، از تیغ این جلاد نیست
روحم به زهر کشته اند، نای یکی فریاد نیست

قلم پشت میله ها، ترانه ها فسرده اند
کتاب ها را همگی، به جرم عقل کشته اند

سرمای ترس در جان ها، سال هاست لانه کرده است
زندانبان این خانه را، دائم اجاره کرده است

قصه ما فسانه نیست،ناله ما بهانه نیست
در این دیار آزادی را انگار آشیانه نیست...


نکته1:ضد حال پس از انتخاباتی:))
نکته2:من کلا با سبک های قدیمی شعر حال میکنم،گیر ندید شعر نو بلد نیستم بگم:))

Dariush
07-31-2013, 12:16 PM
خرامان، اما شتابان به سوی مرگیدن
آنجا که تختی‌ست آماده برای همخوابگی با خود
با جامی لبریز از مازوخیسمِ 48 درصد
و ساعتی که آفند می‌زند خوابِ نیامده‌ی «حیوان»ِ خودسوخته در تخت را

خاطره‌ای که خطخطی می‌شود با «خاطره‌»ای
لمسی که جرقه‌ای می‌شود به وسعتِ هیروشیما
خنده‌ای که گریه است از انتها
و اندوهی که کمی شاد می‌شود با اندوهی رقیق‌تر از حشیش و سقوط

حشری که به خودارضایی می‌کشاند شوالیه را در آغوشِ مادرِ باکره
مسیحی که گِی شد از بی‌کُسی
دامانی که دستِ آخر خایه‌هایی آویزان برایمان وانهاد
و فریادهای یهودا که قطع و وصل می‌شود از آنسوی هدفونِ نیمه‌خراب شده

این چشم‌‌ها، جفت نیست
این گوش‌ها، جفت نیست
یکی‌ش ودیعه‌ی شیطان است، یکی‌ش ودیعه‌ی خدا
و خوشا به حالِ تک چشم‌ها

دستِ آخر، تنها زاده می‌شوی
دستِ آخر، تنها مرده می‌شوی
دستِ آخر، دستِ آخر می‌شوی
و دستی دستی در عمقِ سرآب‌ها رها می‌شوی

یکسو آرامشی ناشی از جنونِ در راه
یکسو بال‌هایی که پرهایشان ناقص درآمدند
یکسو دیواری که کشیده شد تا ثریا کج
و اینسو شمعی که تمام بسوخت و پروانه هم به تخمش حساب نکرد

***

بگذار یکبار هم که شده بی‌دروغ بی‌راست بگویم
یکبار هم که شده به زوزه‌هایِ چین‌خورده‌ی منِ منعکسِ در قابِ آینه گوش بده
یکبار هم که شده با من از آخرین روزنه نگو
و دیباچه را نخوانده به متن برو

چشمانت غزل غزل رباعی
لبانت ویولون است و پیانو
دستانت خوشه‌های انگورِ پیشاشراب
و نبض‌ات فرکانسِ کاینات

هنوز نمی‌توانم شرت‌ات را دربیاورم؟
پستان‌بندت را چطور؟
آن هم نه؟!
پس بگذار یکبار دیگر بگویم

به آن ستاره‌ای که آرام می‌گیرد در نجوایت و آن ابری که بیدار می‌شوی در چشمان‌اش
به آن ماهی که در سیاهیِ شبِ گیسوانت، جزر و مد میدهد قلبِ عشاقِ شهر را
به آن دو ترنجی که می‌رقصند از آفاق، در آهنگِ پرسوزِ دلسوختگان
رایحه‌‌ای از آغوشت رها کن به سویم، تا که سجده کنم بر آن قبله‌

به آن غربتی که در بن‌بستِ روزهای بی‌ تو بودنم فهمیدم
به آن بوسه‌ای که باد از تو برایم آورد
به آن مستی که از هم‌‌اغوشیِ تو با خیالم، شبم را سحر می‌کرد
که من از تو دریا دریا تشنگی‌ام

نه، صبر کن هنوز مانده
آنگه که خاک، فرشته می‌زاید وانگه که چاه، چشمه می‌شود
آنگه که جنگل می‌رقصد طرب‌انگیز، وانگه که گل غنچه می‌شود از بهار
دلِ من زنده می‌ نشود، جز به جادوی گیسوی تو

حالا چی؟ بازم نه؟!
چی؟آخه پریودی؟!
لامصب، می‌مردی از اول می‌گفتی؟ این همه شعر گفتم، الکی؟
اَاااه، تقصیرِ تو نیست، تو پریود نیستی، شانسِ منه که همیشه پریوده...

undead_knight
08-21-2013, 09:25 AM
چه کسی مقصر است!؟
او که دروغ میگوید و فریب میدهد یا آنکه دوست دارد بشنود و فریب بخورد،به امید آنکه شاید ذره ای از این دروغ ها راست باشد!
میبینی؟!حتی هدف دروغ هم راستیست!


دروغ توهم است و توهم هر چقدر هم شیرین باشد،نیست و واقعیت هر قدر هم تلخ و زهرآگین باشد،هست.دروغ خوراک کسانیست که میبینند"آنچه را که زیباست"میشنوند "آنچه را که شیرین است" و باور دارند"آنچه را که میخواهند" و هنوز نمیدانم که آشپز ها مقصر ترند یا مشتریان!
ولی میدانم که که اینها باعث خواهد شد که دست آخر نه کسی دستپخت آشپزها را قبول داشته باشد و نه ذائقه مشتریان را!

undead_knight
08-21-2013, 09:42 AM
...

حالا چی؟ بازم نه؟!
چی؟آخه پریودی؟!
لامصب، می‌مردی از اول می‌گفتی؟ این همه شعر گفتم، الکی؟
اَاااه، تقصیرِ تو نیست، تو پریود نیستی، شانسِ منه که همیشه پریوده...
وری وری وری نایس:))
کم میشه از نوشته های کسی اینقدر لذت ببرم:)

یه نفر
08-21-2013, 11:56 AM
انتظار، هر ثانیه اش مـــزخــرفــه !

sara
09-08-2013, 10:24 PM
ماضی بعید ظالمانه به نظر می رسد
اما جای شکرش همیشه باقی است
راهی که نرفته ایم
از همین راه باز گشته ایم
این ماضی بعید .....


متن بالا حاصل یک توهمی عجیب بود:e032:

مزدك بامداد
09-08-2013, 11:37 PM
2361
مفستوفیلیس (http://ar.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%81%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%81%D9%8A%D9%84%D 9%8A%D8%B3):
" منم آن روانی، كه از دیرباز
بـُوَد نایــِشِ* هرچه آمد پدید ...
سزا باشدَش اَركه ویران كنم:
هر آغاز دارد به پایان امید.
نكوتر همین پس، كه در این جهان،
نگردد همی هیچ چیز آفرید!
منم آنچه تو " اهرمن" خوانیـَـش،
سرشتم جز این رنگ، رنگی ندید


( از فاوست، شاهكار گوته )
بازگردان به چامه پارسی سره از مزدك





آلمانی
Mephisto:
Ich bin der Geist, der stets verneint!
Und das mit Recht, denn alles, was entsteht,
ist Wert, dass es zugrunde geht,
drum besser ist´s, dass nichts entstünde.
So ist alles, was Ihr Sünde,
Zerstörung, das Böse nennt
mein eigentliches Element.

انگلیسی
Mephistopheles_
. I am the spirit that denies!
And justly so; for all that time creates,
He does well who annihilates!
Better, it ne'er had had beginning;
And so, then, all that you call sinning,
Destruction,--all you pronounce ill-meant,
Is my original element.
----


*

نایِش = نفی
----------------------------

مزدك بامداد
09-14-2013, 10:02 PM
دین-و-زور ها (1) ، گونه ای دیرینه بودند
رباینده (2) ، تَــهَــم (3) ، بیشینه (4) بودند
به میلیون ها سده، فرمان روایان
ولی در کلّه ها سنگینه (5) بودند
یكی چون شاه توران (6) پیشوا بود
دگرها چون رَجِ آدینه (8+7) بودند...
همه خود را شمردند آسمانی
ولی دوزخ‌دلان در سینه بودند
گمان بر زیوِش (9) جاوید بستند
اگر چه چشمه ی هر کینه بودند
کنون بشنو که ایشان را چه آمد
سرانجامان چرا اینگونه بودند:
(10 :فرتور)
ز یك سنگ سـُــتـُـرگِ آسمانی
به آتش، هیزم چوبینه بودند !
-----
اگر داری تو چشم بینش ای دوست
بدان كانان ترا آیینه (11) بودند.


1- Dinosaurs
2- raptor
3- huge
4- majority
5- beton headed
6- (Tyranosaurus Rex ( rex= king
8 + 7 = صف روز جمعه
9- life
10- (فرتور) سنگواره ی دینوسوری از تیره ی دستاربندان - در ویترین موزه

2394

11 - آیینه ی عبرت!

مزدك بامداد
09-14-2013, 10:39 PM
2395آرامگاه كوروش بزرگ ، شاه هخامنش و یك فرزند ایران

!كوروش
روان تو اكـــــنون، در این پـــــیكر است
روانــی كه بـُنگـــاه این كـــشور است
نـــمانــده به جــا، از تنــــت جـُز كه بــاد
ولـــی راه تــــو، راه هــــر رهــبر است
در این گــور سنگین، تو سنگین مخواب
مــــرا آرزو، كـــوروشــی دیگــــر است

مزدك بامداد
09-14-2013, 11:07 PM
2396چه چشمانی چه لبخندی تو داری مونا لیزا
بیادم نرگس و سنبل میاری مونا لیزا
چرا راز لبانت، ای ژوكوندا، خواندنی نیست
گلی یا گلشنی یا كه بهاری مونا لیزا
نگاهم بر دو دستان قشنگت خیره مانده
ز هر كژّی تو پاكی ، بر كناری مونا لیزا
تو از پردیس خرّم آمدی یا از فلو-رانس ؟
كه این اندازه چون خرّم نگاری مونا لیزا
داوینچی تا تو را نزد جهانی جاودان كرد
پسند مردم هر روزگاری مونا لیزا
Mazdak

مزدك بامداد
09-15-2013, 01:38 PM
2397
سرود خزان

اندوه در روانم، چون ابرها روان است
خورشید نیكروزی بس دیرپا نهان است
آزادگان به دل سرد، چهر ردان همه زرد
چون برگ رو به مرگی، كآواره ی خزان است
گیتی فسانه ی درد، پروردنم چرا كرد؟
دردا به گوسپندان، گرگِ زمان شبان است
روزم به شب رسانم، هستم چرا؟ ندانم
اشكم از این چرایی، هم روز و شب چكان است
افسوس سرنوشتم، زندانی جهان است
خوش آن زمان كه جانم درمرگِ جاودان است.
Mazdak i Baamdaad

مزدك بامداد
09-15-2013, 02:41 PM
ستایش بزرگ خدای (اسپاگتی) را که بندگی اش شوندِ نزدیکیست و سپاساندرش فزونگر روزی

پارسی شده ی "منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت"
از دیباچه گلستان سعدی
منّت خدای را عزّ و جلّ
که طاعتش موجب قربتست و بشکر اندرش مزید نعمت
هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات
...پس در هر نفسی دو نعمت موجود است
و بر هر نعمتی شکری واجب:
...از دست و زبان که بر آید
کز عهده شکرش بدرآید
...
سعدی
--------

دهِشگرْ* خداوند، درخشانْ، خردمند
كه یاورش شاد
و سپاس-اندرش فزونگر داد
هر دَمی كه فرو میرود زندگی‌بان است و چون برآید شادی جان،
پس در هر دَم دو دهش* باشد
و بر هر دهش سپاسی شاید:
از دست و زبان كه برآید،
كز بار نمازش بدر آید
...
Matdak i Baamdaad
-----------------------



*
دهشگر daheshgar = نعیم
دهش dahesh = نعمت -اعطا

فریدون فرخ فرشته نبود
ز مـُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی

sara
09-24-2013, 04:08 PM
بانو
هیتلر کوچکی در درون توست
خفته و مستعد
به اندازه ی تمامی خواب هایی که در راهند
و هنوز ندیده ای
به اندزه ی تمامی بمب های اتمی
که در راهند وهنوز به مقصد نرسیده اند
هیروشیمایی که منم
دیکتاتوری که تویی ..

روزنوشت : 1392/6/31

Dariush
12-10-2014, 12:20 AM
یک قدم است
یک نگاه، یک تپش
یک زمزمه، یک لرزش
یک آغوش، یک بوسه
یک تن لرزان و یک عشق
فاصله من با شیطان
و اینک این تویی ، بخار نفس‌هایت بر شیشه
چشم بی‌تاب‌ت می‌چکد
«مرا مبر ز یاد، این التماس را
این آغوش را و این سوز را»


و چه سهمناک است لبخند شیطان
که بر لبان من نقش بسته
که تو را اینچنین بی‌قرار ساخته
و مرا اینچنین بر فراز!

mbk
02-11-2015, 01:44 PM
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"﴿ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ (221) تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیمٍ (222) یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ (223) وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ (224) أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ (225) وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ (226) إِلَّا الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِیراً وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ(227)﴾"
"آیا هوشیارتان کنم بر کسی که فرود می آید سرکشان221فرود می آید بر هر چانه زنی خیلی گناهکار22روبرو می شوند شنیدن هم فراوانشان دروغگویند223هم سراینده ها پیروی می کنندشان گمراه ها224آیا نبوده می بینی که چون آنها در هر سرایی سرگشته اند225هم چون که آنها می گویند چه نباشد انجام می دهند226جز کسانی که باورکردند هم انجام دادند سازنده ها هم بزبان آوری کردند خداوند را فراوانی هم همیاری کردند از چندگدار چه ستم شدند هم زود می دانند کسانی که ستم کردند کدام دگرگون گشته ای دگرگون می کنند227"
خداوندا مرا فریب خورده ء سرایندگان مکن که همیشه سرگشته اند هم پیرامونشان را جز به چشم گمان هم بدگمانی نمی بینند تویی که همه چیز داری هم به ما چشم دست اندیشه دادی هم غذایی که بخوریم که زندگی کنیم پاس تو ای خداوند مرا در واپسین در گروه نیکوکاران جای بده