PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : وبگردی



viviyan
10-12-2012, 04:13 PM
تو این تاپیک هر مطلب جالبی که تو وبلاگ ها دیدیم میذاریم.


از وقتی که دور از خانواده زندگی میکنم به آشپزی و درست کردن شیرینی و اینها علاقمند شدم و پیشرفتهای زیادی هم کردم.
دیروز قصد درست کردن کیک را داشتم که یک دفعه یک ایده به فکرم رسید.

نمیدانم با تحقیقات دکتر ماسارو ایماتو (http://en.wikipedia.org/wiki/Masaru_Emoto) آشنایی دارید یا نه. ایشان یک فوق پرفسور ژاپنی هستند که آرمایشی به صورت زیر انجام داده اند:

مقداری آب را در ظرفی ریخته سپس افکار مثبت یا کلمات زیبا را بر آن آب می‌خواند یا القا می‌کند و بلافاصله آب را منجمد کرده و از مولکول های یخ عکس می‌گیرد . همین کار را با همان آب و این بار با کلمات منفی یا افکار زشت تکرار می‌کند . او معتقد است تصویر اول شکل هندسی شش‌وجهی زیبایی دارد و تصویر دوم فاقد شکل منظم هندسی است و اصلاً زیبا نیست
من هم به فکرم رسید که قبل از قرار دادن کیک در فر، کلمات متفاوتی به آنها بگویم و نتیجه را بررسی کنم.

به سینی اول قبل از قرار دادن در فر، گفتم:
دوستت دارم ای کیک زیبا و خوشمزه. عاشقتم.

به سینی دوم گفتم:
کیک زشت بدمزه. ازت متنفرم. جات توی سطل آشغاله.

و بعد هر دو رو در شرایط کنترل شده در فر قرار دادم. در این مدت دل توی دلم نبود که نتیجه چی میشه. وقتی در فر رو باز کردم و دو سینی رو بیرون آوردم از حیرت نزدیک بود فریاد بزنم. اجازه بدید چیزی نگم و فقط عکس دو کیک رو در زیر بیارم:


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/128.jpg (http://2.bp.blogspot.com/-YlWOtH1X7HY/UA0KLprQ4DI/AAAAAAAAAMo/w_WiKnvGpMs/s1600/Delicious_cake.jpg)
کیک اول که بهش حرفهای مثبت زدم






http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/129.jpg (http://3.bp.blogspot.com/-z9KuIGWaEuE/UA0KfDK8wxI/AAAAAAAAAMw/P-3reHTX0c8/s1600/100_0079.jpg)
کیک دوم که بهش حرفهای منفی زدم




هنوز از نتیجه آزمایش در شوک هستم. قصد دارم این نتیجه رو به همراه مستندات برای چند ژورنال معتبر علمی ارسال کنم.
من فکر میکنم دنیای ما خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیم به هم پیوسته و عجیب هست. قطعا ماده نمیتونه توضیح دهنده همه چیز باشه. ما به چیزهایی با غرور لقب بی جان دادیم و خودمون رو از اونها برتر دونستیم ولی اونها هم جون دارند و همه ما جزیی از یک کل خارق العاده هستیم.

The Lonely Shepherd (http://abtelos.blogspot.de/)


پ.ن: :various_056:

Mehrbod
10-12-2012, 04:19 PM
شهادت آب (http://www.daftarche.com/%D8%AF%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%8C-%D9%85%D8%B0%D9%87%D8%A8%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%8 C-%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-11/%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A2%D8%A8-376/#post12390) :21:

کافر_مقدس
10-12-2012, 05:48 PM
درود ویویان گرامی و سپاس بابت ایجاد این جستار مفید

کافر_مقدس
10-12-2012, 06:24 PM
بنده اساسا با ازدواجی که از راه خطبه عقد یک روحانی ، کشیش کلیسا ، خاخامهای یهود ، موبدان زرتشتی و .... باشد مخالف هستم و آن به این دلیل است که من "دین" را چیزی مانند "ایسم" و حزب سیاسی می دانم . من به "وجدان" (که آن را خدای خود می دانم) و "ایمان" اعتقاد داشته و دارم و هرگز خودم را گرفتار هیچ آئین و مذهبی نخواهم کرد . نه جهنمی می شناسم و نه بهشتی . جهنم و بهشت در همین دنیا است . جهنم و بهشت همین چیزی است که در این دنیا می بینید . حال اگر دوست دارید به من لقب کمونیست بدهید ، میل خودتان است . اگر می خواهید بگویید من "کافر" هستم ، باز هم میل خودتان است . این نظر و عقیده ای است که من دارم . من اگر یک روزی کسی را دریابم که می تواند همراه و همدم زندگی من باشد و بخواهم با او زندگی کنم ، هیچ نیازی نمی بینم که به این رابطه زنا شویی رنگ و بوی شریعت و مذهب بدهم ( عقد ) و دلیلش هم مسلما از آنجایی ناشی می شود که به قول دوستان من کافر هستم !!

به عقیده من آن مهر و علاقه و عشقی که در قلب طرفین ایجاد می شود بسیار مقدس تر از هر کلام و آیه ای است که می خواهند بوسیله آن دو نفر را به هم محرم (!) کنند .

اگر به خاطر این اظهار نظری که امشب کردم سرم برباد نرفت و زنده ماندم ، باز برای شما در این مورد سخن خواهم گفت

برگرفته شده از وبلاگ زنده یاد امید میرصیافی

Ouroboros
10-12-2012, 06:25 PM
سپاس بابت جستار. این مهملات در دوران پسادینی کمی شدت گرفته، در میان کسان فراگیر می‌شوند. با گذشت چند سال و جاگیر شدن اخلاقیات سکولار و جامعه‌ی مدنی خودبخود تا اندازه‌ی زیادی فراموش خواهند شد، به باور من گرایش ایرانیان به خرافه‌های غیردینی قابل قیاس با جنبشهای روح‌گرایی در اروپای اوایل قرن بیستم است.


به سینی دوم گفتم:
کیک زشت بدمزه. ازت متنفرم. جات توی سطل آشغاله.
:various_040:

کافر_مقدس
10-12-2012, 06:26 PM
*سال 1379 بود که من را در در یک تظاهرات گرفتند و بردند به اوین . بیست روز آب خنک خوردم . آخر سر فهمیدند عجب حماقتی کردند و بیست روز از عمر خودشان را صرف بارجویی و انگشت نگاری از چه گیجی کرده اند . بعد از بیست روز من را آزاد کردند . یقیه پیراهنم نیمه پاره بود . کفش هایم بند نداشت . پول نداشتنم که برگردم خانه . سر و صورتم مثل گداهای میدان امام حسین (فوزیه سابق) کثیف بود . یک دفعه دیدم پدر و مادرم آن سوی خیابان ایستاده اند . من را نشناخته بودند . دوان دوان دویدم و مادر را در آغوش گرفتم و خلاصه کلی بوس بازی و قربان صدقه هم رفتیم و در همان حال می ترسیدم که الان پدر می آید و کتکی نثار من می کند که آخر نیم وجبی تو را چه به براندازی !! یک آقایی آمد و به من و مادرم تبریک گفت و از من پرسید جرمت چی بود ؟! گفتم سیاسی بودم ! نفهمیدم طرف از کدام طرف غیبش زد و در رفت . بیچاره ترسید ولی نمی دانم چرا !

* نه به خدا ( نه خدای جبار و نه خدای رحمان کتابهای آسمانی ) اعتقاد دارم ، نه به ادیان ابراهیمی و نه امام و پیامبری . از زندان اوین که آزاد شدم همه اعتقادات کهنه را از دست دادم و چه نیکو . آن حادثه برایم تلنگری بود که دنیا را گونه ای دیگر ببینم . ولی فکر نکنید من بی خدا هستم . خدای من در دل و قلبم است . از نظر من انسان خالق خدا است و نه خدا خالق انسان . انسان خدا را خلق کرد تا در دلش نور امیدی پدیدار شود و در مواقع تنهایی به او پناه ببرد . این خدا ، خالق فلک و افلاک نیست . خالق زمین و زمان نیست . بازجوی روز قیامت هم نیست . حسابرس و حسابدار نیست . کلید دار بهشت و جهنم نهم اصلا نیست . خدا تنها یک نیرو است در دل و قلب ما آدمها تا با کمک همین نیرو زندگی را ادامه بدهیم و توان حرکت داشته باشیم

* فقط یک آرزو دارم . آن هم آزادی مملکتم است . تمام حواس ، وقت و سرمایه ام را بر روی این موضوع متمرکز کرده ام . در دل این آرزوی بزرگ یک آرزوی مهم دیگر هم نهفته است . آرزو دارم روزی دوستانم در اروپا و آمریکا بخصوص جناب تورج نگهبان و دیگر دوست نازنینم، سایه سیرجانی را در وطن ببینم و در آغوش بگیرم . کاش آنقدر قدرت داشتم تا کاری کنم این دو عزیز وطنشان را ببینند ولی افسوس ناتوانم و شرمسار . مونس و همدم من در این روزها همین دو عزیز هستند به خصوص استاد تورج نگهبان که حکم پدر را برایم دارد . تمام حرف دلم را به این دو عزیز می گویم و خواهم گفت .

امید میرصیافی 28 دی ماه 1385

روزنگار (http://web.archive.org/web/20070622154615/rooznegaar.blogfa.com/)

shirin
10-12-2012, 07:35 PM
تو این تاپیک هر مطلب جالبی که تو وبلاگ ها دیدیم میذاریم.


از وقتی که دور از خانواده زندگی میکنم به آشپزی و درست کردن شیرینی و اینها علاقمند شدم و پیشرفتهای زیادی هم کردم.
دیروز قصد درست کردن کیک را داشتم که یک دفعه یک ایده به فکرم رسید.

نمیدانم با تحقیقات دکتر ماسارو ایماتو (http://en.wikipedia.org/wiki/Masaru_Emoto) آشنایی دارید یا نه. ایشان یک فوق پرفسور ژاپنی هستند که آرمایشی به صورت زیر انجام داده اند:
مقداری آب را در ظرفی ریخته سپس افکار مثبت یا کلمات زیبا را بر آن آب می‌خواند یا القا می‌کند و بلافاصله آب را منجمد کرده و از مولکول های یخ عکس می‌گیرد . همین کار را با همان آب و این بار با کلمات منفی یا افکار زشت تکرار می‌کند . او معتقد است تصویر اول شکل هندسی شش‌وجهی زیبایی دارد و تصویر دوم فاقد شکل منظم هندسی است و اصلاً زیبا نیست
من هم به فکرم رسید که قبل از قرار دادن کیک در فر، کلمات متفاوتی به آنها بگویم و نتیجه را بررسی کنم.

به سینی اول قبل از قرار دادن در فر، گفتم:
دوستت دارم ای کیک زیبا و خوشمزه. عاشقتم.

به سینی دوم گفتم:
کیک زشت بدمزه. ازت متنفرم. جات توی سطل آشغاله.

و بعد هر دو رو در شرایط کنترل شده در فر قرار دادم. در این مدت دل توی دلم نبود که نتیجه چی میشه. وقتی در فر رو باز کردم و دو سینی رو بیرون آوردم از حیرت نزدیک بود فریاد بزنم. اجازه بدید چیزی نگم و فقط عکس دو کیک رو در زیر بیارم:


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/128.jpg (http://2.bp.blogspot.com/-YlWOtH1X7HY/UA0KLprQ4DI/AAAAAAAAAMo/w_WiKnvGpMs/s1600/Delicious_cake.jpg)
کیک اول که بهش حرفهای مثبت زدم






http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/129.jpg (http://3.bp.blogspot.com/-z9KuIGWaEuE/UA0KfDK8wxI/AAAAAAAAAMw/P-3reHTX0c8/s1600/100_0079.jpg)
کیک دوم که بهش حرفهای منفی زدم




هنوز از نتیجه آزمایش در شوک هستم. قصد دارم این نتیجه رو به همراه مستندات برای چند ژورنال معتبر علمی ارسال کنم.
من فکر میکنم دنیای ما خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیم به هم پیوسته و عجیب هست. قطعا ماده نمیتونه توضیح دهنده همه چیز باشه. ما به چیزهایی با غرور لقب بی جان دادیم و خودمون رو از اونها برتر دونستیم ولی اونها هم جون دارند و همه ما جزیی از یک کل خارق العاده هستیم.

The Lonely Shepherd (http://abtelos.blogspot.de/)


پ.ن: :various_056:
این واقعی هست یا جوک گفته؟

Mehrbod
10-12-2012, 07:43 PM
...
[/FONT][/COLOR]The Lonely Shepherd (http://abtelos.blogspot.de/)


پ.ن: :various_056:



نویسنده‌ای بسیار خوبـــیه :21:


***

یکی از چیزهای مورد علاقه ی آدمهای علاقمند به متافیزیک رویا هست. اونها خیلی وقتها برای دفاع از اینکه دنیایی فرای این دنیای مادی وجود داره به خواب دیدن متوسل میشن. اونها فکر میکنن که وقتی خواب میبینن واقعا "روح" شون در زمان و مکان سفر میکنه. وقتی به این آدمها میگی که خواب فقط تولید مغزشون هست و هیچ چیز ماورا طبیعه این وسط وجود ندارد انکار میکنند. متاسفانه آزمایش این موضوع ممکن نیست چون بعد از اینکه با پتک در مغزشون کوبیدی دیگر وجود ندارند تا تصدیق کنند که دیگرخواب نمی بینند. :24:

ولی خوشبختانه راهی برای بررسی این موضوع هست. اگر خواب دیدن اتفاقی مرتبط با روح باشد، پس محدودیت های بدن نباید بر آن تاثیر گذار باشد. در نتیجه رویاهای افرادی که از بدو تولد نابینا بوده اند و مغزشان تجربه ای از مفهوم دیدن ندارد نباید تفاوتی با رویاهای سایر افراد داشته باشد. ولی این طور نیست.
افراد نابینای مادرزاد نمیتوانند خوابهای تصویری ببینند و فقط خوابهای صوتی می بینند (http://van.physics.illinois.edu/qa/listing.php?id=765)

viviyan
10-12-2012, 08:52 PM
این واقعی هست یا جوک گفته؟

شیرین جان از لحنش مشخصه که مسخره کرده. نوشته های دیگرش هم تو وبلاگش همین وضعیت رو دارن، از جمله 13 به در رفتن دکتر حسابی با انیشتین و نیوتون و ... :e414:

shirin
10-12-2012, 09:33 PM
چون سرعت فیلترشکنم پایین هست رغبت نمیکنم باهاش لینکای دیگه رو باز کنم. به خاطر همین فقط پست تو رو خوندم و شک داشتم. :D

رویا
10-13-2012, 02:22 PM
افراد نابینای مادرزاد نمیتوانند خوابهای تصویری ببینند و فقط خوابهای صوتی می بینند
چه جالب تا حال به این فکر نکرده بودم

viviyan
10-13-2012, 03:09 PM
واقعاً منبع درآمد حافظ و سعدی‌اینا از کجا بوده؟
اصن جلال آویزونِ شمس؛ حافظ که خـــــرجِ زِیدی هم داشته چی؟


پریود مغزی: February 2012 (http://peryodemaghzi.blogspot.nl/2012_02_01_archive.html)

viviyan
10-13-2012, 03:31 PM
همچین از تقدس و معصومیتش حرف می‌زنن که آدم فکر می‌کنه تاحالا مال امام علی (ع) رو ندیده بوده! چه برسه بخواد روش نشسته باشه!


پریود مغزی: June 2010 (http://peryodemaghzi.blogspot.nl/2010_06_01_archive.html)


پ.ن: نویسنده وبلاگه بی ادبه، من بی ادب نیستما :e056:

viviyan
10-13-2012, 03:50 PM
تصور کنین یه علاف پیدا شه که بره اون نماد شیطان رو توی مکه منفجر کنه.
مسلمون ها جمیعا fatal error میدن.

دولت ایران هتک حرمت نماد شیطان را شدیداً محکوم کرد!

هاها.


Wasted (http://fkngwstd.blogspot.de/2006_01_01_archive.html)

Mehrbod
10-13-2012, 03:57 PM
راز بقا - این قسمت : بسیجی

بسیجی نام جانوری پشمالو و دوپا از راسته‌ی ساندیسخواران می‌باشد که در اواخر قرن چهارده هجری در فلات ایران می‌زیسته‌ است.

بسیجی‌ها مفت‌خورترین جانوران خشکی بوده‌اند. قـــوت اصلی آنان ساندیس و کیک بوده که اغلب از محل پایگاه بسیج مسجد محل، آن را تهیه می‌نموده‌اند. صورت این جانور از لحظه‌ی پیوستن به کلونی بسیج، دچار رویش کُرک و در مراحل بعدی، دچار پوشش کثیفی از مو میشده است. این پوشش که اغلب به شکل اِستپ بوده، ریش نامیده میشده است.

همچنین ترشح زیاد عرق بدبو از مشخصات این جانور بوده. بسیاری از محققان براین باورند که وجود اندامی به نام چفیه، عاملی جهت پاک کردن عرق از نقاط مختلف بدن بسیجی‌ها بوده است. :e05a:

سنگین‌ترین نوع این جانور،از نوع فیروزآبادی آن بوده که محققان وزن 2تُن را برای این تیره از بسیجی‌ها تـخمین زده‌اند.

فسیل‌های به جای مانده از عظما که سردسته‌ی این جانوران بوده، ثابت می‌کند این موجودات از اواسط عمر خود به مصرف افیون روی می‌آورده‌اند.

پوشش ظاهری این جانوران، شامل پیراهن کثیفی به رنگ آبی شُل بوده که معمولاً انتهای آن روی ران‌های این جانور قرار می‌گرفته است. جوراب رنگ روشن و صندل مشکی هم پوششی برای پای این جانوران در فصول مختلف سال بوده است. :e528:


آثار کشف شده از دیوار غارهای کهریزک، نشان دهنده‌ی آن است که بسیجی‌ها، وحشی‌ترین موجودات در اکوسیستم زمان حیات خود بوده‌اند. اما کتیبه‌ی به جای مانده از اواخر قرن چهاردهم هجری بیان کننده‌ی این حقیقت است که این موجودات وحشی، سرانجام توسط انسان‌هایی از هـمان سرزمین از بین رفته‌اند. :e011:


پریود مغزی: June 2010 (http://peryodemaghzi.blogspot.nl/2010_06_01_archive.html)


:21:

viviyan
10-13-2012, 04:51 PM
خداوند متعال (مد ظله العالی) بدون شک یکی از شخصیت های بسیار تاثیر گذار در طول تاریخ بوده که بار ها با استفاده از مافیای قدرتمندی - مشهور به مافیای معجزه - که در اختیار دارد، مسیر تاریخ را از حرکت در سیر طبیعی بازداشته و آن را تغییر داده است. در طی دهه های اخیر، شایعات قوی مبنی بر کاهش قدرت مافیای خداوند متعال در هستی به گوش میرسد؛ که البته با توجه به اینکه قرن هاست هیچگونه حرکت قابل توجهی از سوی این مافیا مشاهده نشده، این ادعا چندان بی اساس به نظر نمیرسد.

بر طبق نظر اکثر روانشناسان خبره، خداوند متعال با توجه به جایگاه یگانه خود در جهان هستی، بعضا حرکات و رفتار هایی را مرتکب میشود که به هیچ وجه در شان مقام والای وی نمیباشد. وی از نظر شخصیتی دچار ناهنجاری ها و کاستی های فراوانی می باشد که برخی از معروف ترین آنها در ذیل نامبرده و تشریح میشود:


* عقده شدید ابراز وجود و خودنمایی

خداوند متعال بارها در طول تاریخ به طرق مختلف و معمولا از طریق مسوولین روابط عمومی خود - که به آنها پیامبر نیز گفته میشود - تلاش کرده وجود مبارک خود را تبلیغ کند و به رخ جهانیان بکشد. وی در راه نیل به این هدف و برای پذیرفته شدن تبلیغات مربوط به وجود مبارکش، از مشوق ها و تهدیدهای مختلفی استفاده کرده است.


* ابتلا به بیماری خود شیفتگی

خداوند متعال بارها در جزواتی که توسط مسوولین روابط عمومی خود، به دست مردمان رسانیده، بر این نکته تاکید نموده که او از هر نظر و از لحاظ، برترین، قوی ترین، شایسته ترین و بی نیاز ترین موجود در کل کائنات میباشد. همچنین، خداوند متعال کسانی که این واقعیت را انکار میکنند را به هیچ وجه بر نمیتابد. وی به آنها لقب کافر داده و به دفعات در جزوات خود، آنها را متهم میکند که بدون هیچ منطق موجهی و صرفا از روی عناد و حسادت، این عمل را انجام میدهند.


* کمبود ظرفیت در تحمل مخالفین

پیرو سخنان قبلی، خداوند متعال کسانی را که با وی به هر دلیلی مخالفت میکنند، به هیچ وجه بر نمیتابد. خداوند متعال، علاوه بر ترور شخصیتی مخالفان خود، گاه پا فراتر نهاده و به صورت مستقیم و با استفاده از مافیای معروف خود معجزه (مانند بلایای طبیعی که بر قوم نوح، لوط، و غیره نازل نمود) و گاه به صورت غیر مستقیم (مانند صدور دستور به شاخه ای از طرفداران خود به نام مسلمانان، برای کشتن، به غارت بردن مال و منال و همچنین استفاده جنسی از زنان تمام کسانی که وجود وی را نمیپذیرند)، اقدام به گوشمالی مخالفان خود میکند. همچنین، وی مکررا کسانی را که احیانا از این سلسله تنبیهات جان سالم به در برنده اند، تهدید کرده است که در آینده آنها را به بدترین نحو در آتش جهنم شکنجه خواهد داد.


* توسل به راه های غیر معقول برای حفظ قدرت

وی در راه جذب طرفداران بیشتر، از هیچ مشوق و تهدید غیر انسانی ای چشم نپوشیده است. مشوق هایی از قبیل حوری های بچه سال، غداهای چرب و جوب های سرشار از شیر عسل؛ و تهدیدهایی از قبیل کشتن و زنده کردن به صورت زنجیره وار، آتش جهنم، آهن گداخته و غیره از این جمله هستند. همچنین، در جزوات خود به برخی از پیروان و مزدوران خود این اجازه را داده تا به جان و مال و ناموس کسانی که به وی اعتقاد ندارند، تجاوز کنند. وی با همین روش ناجوانمردانه باعث جذب اراذل و اوباش و انسان های هوس بازی شد که منتظر چنین فرصت طلایی ای برای ارضائ امیال کثیف خود در زیر نقاب جهاد حق علیه باطل بودند.


* عدم ثبات روحی (دم دم مزاجیت)

وی در طول تاریخ جزواتی را توسط مسوولین روابط عمومی خود به اقصی نقاط هستی فرستاده است. نکته عجیب در مورد جزوات وی، تناقض های موجود در برخی از فرمایشات وی از جزوه ای به جزوه بعد میباشد و به نظر می آید که مطلوبات، اهداف و خط قرمز های خداوند متعال به صورت مداوم در حال تغییر و تخول میباشند. یکی از روانشناسان علت این عدم ثبات فکری را به عدم بلوغ فکری خداوند متعال مرتبط میداند و معتقد است طی چند قرن آینده، خداوند متعال به ثبات روحی، فکری و شخصیتی بهتری دست پیدا خواهد کرد.


* سادیسم

خداوند متعال در برهه های مختلف زمانی این خصلت را به دفعات از خود بروز داده است. علی الخصوص این مسئله را به وضوح میتوان در عذاب هایی که وی برای کفار و مخالفان خود در نظر گرفته مشاهده کرد. به عنوان مثال وی در جزوات خود عنوان کرده که در جهنم، افراد گناهکار و کافر را به دفعات بی پایان، خواهد کشت و مجددا زنده خواهد کرد، تا آنها حداکثر عذاب ممکن را متحمل شوند. همچنین در جای دیگری اشاره میکند که در آن زمان و در حین شکنجه، کافران از درد فریاد میکشند و به وی التماس میکنند که متنبه شده اند و پشیمانند، اما وی آنها را تمسخر کرده و پاسخ میدهد "این است نتیجه انکار کردن وجود مبارک من..."

Wasted (http://fkngwstd.blogspot.de/2006_09_01_archive.html)

Unknown
10-16-2012, 05:29 PM
جملات منتشر نشده ای از حضرت محمد، حضرت کارل مارکس، حضرت عایشه، امام نقی و دو طفلان مسلم!

http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/196.jpg (http://iranholland.files.wordpress.com/2012/09/20121010_183210.jpg)

حضرت علی در خطبه معروف شقشقیه: دین افیون توده هاست.

الکساندر فلمینگ: النظافة من الایمان.

اسامه بن لادن: لا اکراه فی الدین.

حضرت ابوالفضل عباس: دو دستی که کار می کند به مراتب از هزاران دستی که برای نیایش به هم چسبیده اند بهتر است.

صادق هدایت در صحیفه «سگ ولگرد» : نماز شب موجب رضایت پروردگار، دوستى فرشتگان، سنت پیامبران، نور معرفت، ریشه ایمان، آسایش بدن‏ها، مایه ناراحتى شیطان، سلاحى بر ضدّ دشمنان، مایه اجابت دعا، قبولى اعمال و بركت در روزى است.

فریدون فرخزاد: خودتان را متصل کنید به این دریا ، دریاى الوهیت ، دریاى نبوت ، دریاى قرآن کریم.

حکیم ابولقاسم فردوسی: اوس محمود مکتب پیامبر را نجات داد و آن را با هویت ملت ایران پیوند داد.

نیچه در کتاب «چنین گفت جعفر صادق»: پوشیدن نعلین زرد رنگ چشم را جلا میدهد و آلت مردانه را سخت می كند و غم را برطرف می كند و پوشش پیغمبران است.

شاهزاده رضا پهلوی: نگذارید که این انقلاب به دست نا اهلان و نامحرمان بیفتد.

آدام اسمیت: اقتصاد مال خر است.

حضرت علی اصغر: همه چسب زخم هایت را که بدزدم، نه زخم های تو خوب میشود و نه زخم های من.

نلسون ماندلا: به امریکا بگویید از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر.

حضرت عمر: فاطمه پاره تن من است.

نامه چارلی چاپلین خطاب به دخترش: دخترم، حجاب تو کوبنده تر از عصای من است.

آلبرت انشتین: دو چیز انتها ندارد، محبوبیت امام حسین و طول آلت بلال حبشی. البته در مورد دومی مطمئن نیستم.

توماس ادیسون: فاطمه فاطمه است.

لیدی گاگا: ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.

برتراند راسل (ع) فرمود: سلام هفتاد حسنه دارد، شصت و نه حسنه آن، ازآن سلام کننده و یکی ازآن جوابگو است.

پروفسور استفن هاوکینگ: صدقه هفتاد نوع بدی و بلا و بیماری عصبی را دفع میکند.

هیلاری کلینتون:امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.

گاندی: بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد.

امام حسن عسگری: ترجیح می‌دهم که در زندان باشم و به کفش‌هایم فکر کنم.

حضرت عایشه: فاحشه کسی‌ هست که در ۵۴ سالگی از همخوابگی با بزغاله ۶ ساله نمیگذرد ولی‌ در بیست سالگی با یه پیرزن پولدار ازدواج می‌کند.

امام حسین: اول تحریکت میکنند، بعد دعوتت میکنند، بعد آب را به رویت میبندند و بعد با تو میجنگند و در آخر…… تو به فاک میروی.

حضرت محمد: ای ملت بیسواد، من در بین شما دو چیز به امانت میگذارم: ۱- کتابم ۲- قلمم ۳- مداد پاک کنم ۴- عینک مطالعه ۵- دیپلم اکابرم. مبادا که به اینها چنگ بزنید.

حضرت داروین (ع): همانا خداوند نسل بشر را از اولاد آدم برزمین بگذاشت و برای شما در این نشانه‌هایی است اگر فرگشت را نفهمید.

Emam Naghi: I have a dream that one day this nation will rise up and live out the true meaning of its creed. I have a dream that one day on the red hills of Georgia the sons of former slaves and the sons of former slave owners will be able to sit down together at a table of brotherhood. I have a dream that one day even the state of Mississippi, a state, sweltering with the heat of injustice and sweltering with the heat of oppression, will be transformed into an oasis of freedom and justice. I have a dream that my four children will one day live in a nation where they will not be judged by the color of their skin but by the content of their character. I have a dream today


http://iranholland.wordpress.com (http://iranholland.wordpress.com/)

کافر_مقدس
10-16-2012, 10:32 PM
این ساشتیانی داره دوباره به روزهای اوجش برمی گرده ، دمش گرم

کافر_مقدس
10-16-2012, 10:44 PM
مثل زنی که دوش گرفته، موهایش را ده دقیقه در ماسک موی آلبالو ماساژ داده، بدنش را خوشبو کرده، نیم ساعت خم شده روی سینک دستشویی و با وسواس خط چشم و خط لب میزان کشیده برای خودش، کولر را روی درجه ی کمش گذاشته، پرده های ضخیم اتاق خواب را کشیده، موهایش را ریخته روی شانه اش و با لباس خواب حریر قرمز دراز کشیده زیر ملافه ی سفید خنک و زل زده به چراغ خواب سقفی که نور نارنجی اش روی کمترین درجه تنظیم شده و منتظر است کی فوتبال تمام شود و مرد بیاید کنارش دراز بکشد... گزارشگر نتیجه را اعلام می کند. صفر-صفر مساوی و در آخر شب خوبی برای بیننده های عزیز آرزو می کند !

************************************************** **

مثل زنی که نشسته روبروی سفره ی صبحانه و دارد چای اش را هم می زند و به این فکر می کند که از کجا دو-سه میلیون وام بگیرد، بفرستد تهران برای پسرش که صاحبخانه اجاره اش را زیاد کرده و پول پسر نمی رسد به خرج زندگی. هر ماه بخشی از پول بازنشستگی اش را فرستاده برای پسر و فرزندانش ولی این ماه جدن پسر کم آورده. هر چه می دود دنبال زندگی، زندگی چند صد متر جلوتر است. وضع در و همسایه هم بهتر از او نیست. این روزها هر که را می بیند فحش می دهد، می نالد و زن هیچ نمی گوید. حرفی ندارد برای گفتن. می آید خانه غصه می خورد به حال مردم که کمرشان دو تا شده زیر بار زندگی. یادش می آید تا همین اواخر بی جیره و مواجب دفاع می کرد از همه چیز، از هر که مردم فحشش می دادند. هشدار می داد که این حرف ها، حرف های دشمن است که می خواهد فاصله بیافتد بین مردم و اسلام. یادش بیاید خیلی چیزها از دست داده برای رسیدن به روزی که امروز نیست. جوانی اش که هیچ پسربزرگش را از دست داده در جنگ. غصه خورده بود اما خیالش راحت بود پسرش را در راه حق داده. این روزها هی اخبار تلویزیون گوش می دهد و هی فکر می کند یک جای کار می لنگد. هی فکر می کند حال مردم هیچ خوب نیست. هی فکر می کند و هی دلش به درد می آید...

حالا در آستانه ی هفتاد و یک سالگی، نشسته کنار سفره ی صبحانه، پای دردناکش را دراز کرده، با یک دست زانویش را می مالد و با دست دیگر چای اش را هم می زند بلکه شیرین شود این کام لعنتی. اولین لقمه نان و پنیر را که می گذارد در دهانش، بغضش می ترکد. دلش برای پسر بزرگش تنگ شده...خیلی تنگ شده...

منبع : دو تا من

دو من (http://2taman.persianblog.ir)

viviyan
10-17-2012, 03:51 PM
رو به دوربین:"مردم مصر خیلی مردم خوبی‌اند."
برای جلوگیری از فیلم‌برداری:"اینها (خارجی‌ها) می‌روند این فیلم‌ها را نشان می‌دهند و آبروی ما را می‌برند."*


هیچ وقت شده توی یک فیلم مستند از آمریکا یا بریتانیا یا فرانسه یا هر جای جهان اولی دیگر، ببینیم که مردم نگذارند فیلمبردای بشود چون آبرویشان ممکن است برود؟ تازه شاید برایشان بهتر هم باشد که فیلم‌برداری بشود و همه بدانند که مشکل چی است.


ما خاورمیانه‌ای‌ها هستیم که از ترک برداشتن تصویر بقیه از خودمان می‌ترسیم.


آبرو داری می‌کنیم و همین آبروداریمان لجن‌زارمان می‌کند. بوی گند لجن‌زار اطرافمان مشام همه‌مان را آزار می‌دهد اما یادمان داده‌اند که رویش گلاب بپاشیم که بگوییم ما از گلزار می‌آییم، که ما بهترینیم و شما هم با ندیدن لجن‌زار ما نصف عمرتان بر باد است.


خاورمیانه از خیلی جهات گند است و همه می‌دانند. همین بوی گندش است که متفاوتش می‌کند و همین تفاوت است که زیبایش می‌کند. اگر همین بو را هم نداشت هیچ نبود. گُهی که بو نده یکباره گُل نمی‌شود، می‌شود گه بی‌خاصیت.


*در پانورامای این هفته‌ی جین کوربین


فرگیس: گُهِ بی‌بو گُل نیست، گهِ بی‌خاصیت است (http://fergiss.blogspot.nl/2011/02/blog-post_07.html)

shirin
10-17-2012, 04:37 PM
تفاوتی که ناشی از گه بودن هست کجاش زیبا هست؟

Rationalist
10-17-2012, 07:27 PM
جملات منتشر نشده ای از حضرت محمد، حضرت کارل مارکس، حضرت عایشه، امام نقی و دو طفلان مسلم!
به راستی که کلام النقی(:e34a:) ، از همه غلیظ تر و سنگین تر بود:various_077: :e140:
یا ضامنِ الجماع، امامِ سامرا !!!

کافر_مقدس
10-18-2012, 10:16 PM
صرفن جهت سرگرمی !http://www.daftarche.com/images/imported/2012/04/10.gif

به همراه خانواده به یکی از رستوران های غرب تهران رفته بودیم.

با پدر به داخل مغازه رفتیم برای ثبت سفارش. چشم تان روز بد نبیند، از دو نفر خانمی که برای دریافت سفارش و گرفتن پول، پشت صندوق بودند، یکیشان به قدری بدحجاب بود که یک لحظه ترسیدم! به قول یکی از اقوام مثل گارسُن جهنم!

سفارش تمام شد و پدر از مغازه بیرون رفت. من ماندم با عذاب وجدانم و تلفن همراهم!

” چه کنیم چه نکنیم؟ این چه وضع حجاب است در مملکت اسلامی “

فکری به ذهنم رسید.

گشتی در منوی غذا زدم و شماره ای پیدا کردم که نوشته بود ” ارتباط مستقیم با مدیریت “

در گوشه ای به دور از جمعیت نشستم و صندلی ام را به حالت پشت به قسمت خرید قرار دادم و شروع کردم به شماره گرفتن

بعد از چهارمین سری، مدیر رستوران گوشی را جواب داد.

گفتم: رستوران فلان.

و بعد گفتم : جناب، این خانمی که پشت صندوق نشستن حجابشون اصلا درست نیست ( آماده بودم که اگر بگه: به شما ربطی نداره، بگم : حتما به اماکن یا صنف تون گزارش میدم )

اما گفت :

الان با دوربین بررسی میکنم.

از مدیر تشکر کردم و منتظر شدم که ببینم آخرش چی میشه.

…شماره ۸۳۸ و من رفتم غذا را بگیرم. در عین ناباوری، اوضاع قبلی را ندیدم و حجاب آن خانم به مراتب بهتر شده بود. مثل اینکه مدیر به او تذکر داده بود…

مطمئنا اگر مستقیم به خود آن خانم میگفتم، یا قبول میکرد یا بد و بیراه میگفت که در هر دو حالت تاثیرش از این که به رئیسش گفتم، کمتر میشد. رئیس از ترس اماکن و آن خانم از ترس رئیسش. و این ترس موجب کم شدن فساد در ملأ عام میشه و خیلی هم هدف بزرگیه

غذای رستوران خیلی افتضاح بود اما کام من شیرین بود از این جریان

« فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما »

جنبش دانشجویی حیا تجربیات و خاطرات رستوران زنده گارسُــن جهنم (http://hayauni.ir/wp/?p=4398)

کافر_مقدس
10-18-2012, 10:25 PM
خیابان مولوی

نرسیده به میدان اعدام!

هوای تاریک شب

همین زمان و مکان کافیه تا با دیدن یه قیافه ی خسته و اخمو،

با هیکلی درشت و بازوهایی ورقلمبیده ، با یقه ای که تا زیر جناق سینه اش بازه،

سعی کنی خودت رو منصرف کنی از نهی از منکر!

اما خجالت از خدا! کی می خواد جواب خدا رو بده…؟؟؟خجالت از خوندن خاطرات سایت حیا…!

یاد جمله ی کنار سایت از امام رحمت الله علیه افتادم:

قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش کن.

زیر لب گفتم:

یا مقلب القلوب

دوتا ایستگاه جلوتر باید پیاده می شدم.

زمان کمی بود.

همه ی جمله هایی که بلد بودم رو مرور کردم.

هیچ کدوم به درد نمی خورد.

باید یه جمله ی جدید پیدا می کردم.

با کلی فکر کردن نهایتا به یه نتیجه ای رسیدم.

سرم رو بردم نزدیک گوش طرف:

چقدر بدم یه دونه از دکمه هات رو ببندی!؟

با تعجب گفت: چی!؟

دوباره تکرار کردم.

گفت: همینجوری می بندم داداش ! این حرفا چیه؟!

منم دستم رو زدم رو لبم و به نشانه ی ماچ! زدم رو صورتش و گفتم: قربونت!

گفت: چاکرم.

گفتم : حیفی به خدا!

گفت: باور کن به خاطر خستگیه.

گفتم: پس خسته نباشی…

دیگه رسیده بودم به ایستگاه

این خوشحالی و انبساط روحی رو هیچ جور دیگه ای نمی تونستم به دست بیارم.

******************************************

سوار تاکسی شدم، راننده پیرمرد بود، دو تا خانم عقب و یک آقا جلو نشسته بودن.

صدای بلند زن خواننده به سن و سال پیرمرد اصلا نمیخورد….

گفتم: آقا لطفا ضبطتتون رو خاموش کنید!

اون هم گفت: شما هم لطفا پیاده شید!

من هم پیاده شدم.

ولی احساس غرور میکردم…

پ.ن: آدم بمیره ولی ضایع نشه ! http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/20.gif

viviyan
10-19-2012, 11:35 PM
سخنگوی دولت اعلام کرده که با ملوانان بازداشت شده انگلیسی با اخلاق انسانی و اسلامی رفتار می شود. در بین این بندگان خدا یه ملوان زن به نسبت زیبا هم هست که من یکی در کل مشکوک به اصل انسان بودن و نگران رفتار اسلامی دوستانم. چون فک کنم هرجور نگاه کنی تعریف کنیز شامل حال اون بیچاره می شه.

aftoobeh (http://aftoooooooobeh.blogspot.de/2007_03_01_archive.html)

Unknown
11-20-2012, 10:50 AM
امام حسین (ع) به مرگ طبیعی درگذشته است.


رییس سازمان پزشکی قانونی ایران، امروز دوشنبه (۲۹ آبان-۱۹ نوامبر) با بیان اینکه «هنوز در مورد پرونده فوت امام حسین (ع) به جمع‌بندی نهایی نرسیدیم»، گفت که «بر اساس آزمایش‌های انجام شده روی جسد ایشان و 72 تن یارانشان، هیچ‌گونه آثار خفگی و سم در بدن ایشان پیدا نشد و از نظر ما این افراد بر اثر مرگ طبیعی جان خود را از دست داده اند.»

وی افزود: علت های شایع در اینگونه حوادث (مرگ ائمه معصوم)، یا خوراندن سم است که به مواد خوراکی مانند آب انگور اضافه می شده و یا خفه کردن در حوض یا خزینه بوده است که در مورد امام حسین (ع) هیچکدام از این موارد نبوده است پس می توان نتیجه گرفت ایشان به مرگ طبیعی مانند سکته و یا طوفان شن و زلزله در گذشته اند. با توجه به کشته شدن همزمان 72 نفر از یاران ایشان در همان زمان و محل، احتمال وقوع زلزله بیشتر محتمل است.

همچنین کمسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی نیز در گزارش خود در ارتباط با واقعه ی کربلا آورده است :« بریده گی های روی گلوی امام حسین ارتباطی با مرگ ایشان نداشته و دلایل کافی برای شهادت ایشان موجود نمی باشد. همچنین بررسی های کارشناسان که بوسیله آزمایشات اشعه ایکس بر روی استخوان های حضرت ابالفضل صورت گرفته حاکی از اختلالات ژنتیکی استخوان های دست نامبرده دارد که معلولیت مادرزادی هر دو دست ایشان را موجب شده است. در مورد قتل حضرات علی اصغر و اکبر تحقیقات ادامه دارد. اما تا کنون اثر زخم تیر و یا نیزه و حتا کودک آزاری در اجساد این عزیزان مشاهده نشده است.»

عضو دیگرکمیسیون امنیت و گروه تحقیق اظهار داشت که نتیجه این تحقیقات نباید مانع برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورا شود چرا که به دلیل مشکلات معیشتی مردم ، مراسم قیمه خوران ونذورات مربوطه واجب بوده و در راستای اهداف انسان دوستانه قلمداد می گردد.

N e o e b l i s (http://neoeblis.blogspot.com/)

viviyan
12-21-2012, 11:44 AM
ویل‌دورانت خوانی (http://tazad.blogspot.nl/2011/09/blog-post_18.html)




"Religions are born and may die, but superstition is immortal. Only the fortunate can take life without mythology. Most of us suffer in body and soul, and Nature's subtlest anodyne is a dose of the supernatural." The Story of Civilization, The Age of Reason Begins (http://goo.gl/VwuxR)

«مذهب ها ممکن است به وجود آیند و از بین بروند، ولی خرافات جاودانیند. تنها خوشبختها می‌توانند بدون اساطیر زندگی کنند. بیشتر ما از لحاظ روحی و جسمی بیماریم، و مؤثرترین داروی مسکن طبیعت مقداری چیز فوق طبیعی است.» - تاریخ تمدن، آغاز عصر خرد، ص ۶۷۷، چاپ اول ۱۳۶۸

حین پَرسه زدن در عصر ایمان (ج ۴) ص ۳۳۸ به المعری شاعر و فیلسوف عربِ قرن ۴ بر می خورم. فک‌ام روی زمین می‌افتد و زبانم مثل فرشِ قرمزِ سلبریتی‌ها پهن زمین می شود: شاعر نابغه‌ی نابینای گیاه‌خواری که صدها سال از زمانش جلوتر می‌اندیشد و قبل از خیام هزاران بار تهورآمیزتر علنی کفر می‌گوید. گلچین جستجویم در اینترنت و تاریخ تمدن را اینجا می آورم و پیشنهاد می‌کنم روی پیوند‌ها هم کلیک کنید و این نابغه را بیشتر بشناسید:


"People come from far corners of the land
to throw pebbles (at the Satan) and to kiss the (black stone).
How strange are the things they say!
Is all mankind becoming blind to truth?
O fools, awake! The rites ye sacred hold
Are but a cheat contrived by men of old
Who lusted after wealth and gained their lust
And died in baseness-and their law is dust." - Al-Ma'arri (http://goo.gl/S1u0T)


مردم از چهار گوشه ی جهان می آیند، تا سنگ بیاندازند (بر شیطان) و بوسه بزنند (بر حجرالاسود)
چه عجیب است آنچه می گویند، چشمانِ بشر بر حقیقت مگر کور شده است؟
احمق ها بیدار شوید! دینهای مقدس شما جز حیله ی گذشتگان نیست،
مال اندوختند و به شهوتشان پرداختند،
در فرومایگی مردند و خاک شدند.


(ترجمه ی الکنِ خودم، با کمی تقلب از تاریخ تمدن، اصل شعر را پیدا نکردم. ترجمه کردن چقدر مشکل است!)




"They all err—Moslems, Jews, Christians, and Zoroastrians:
Humanity follows two world-wide sects:
One, man intelligent without religion,
The second, religious without intellect." - Al-Ma'arri (http://www.humanistictexts.org/al_ma'arri.htm)


«حنیفان گمراهند، و مسیحیان راه به جایی نبرده‌اند، جهودان سرگردان و مجوسان گم گشته‌اند. ساکنان خاک دو گروه‌اند: نخست آنان که عاقلند و دین ندارند و دومین گروه دین دارانند که از عقل بهره‌ای نبرده‌اند.» ابوالعلا معری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D 8%A1_%D9%85%D8%B9%D8%B1%DB%8C) [بیشتر (http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-f29f2b2a5e924afe9151be2df17f19e2-fa.html)]

«اگر می‌خواهید به فرزندان خویش در عمل ثابت کنید
که چقدر دوستشان دارید، خرد حکم می‌کند
که آنها را به دنیا نیاورید.

خود به نصیحت خویش عمل کرد و نوشته‌ی قبرش را، که از همه‌ی نوشته‌های قبور غم انگیزتر و مختصرتر و حکمت‌آمیزتر است چنین نگاشت:

این جنایت را پدرم در حق من کرد،
ولی من در حق کسی نکردم.» - تاریخ تمدن، عصرایمان، ص ۳۴۲، چاپ اول ۱۳۶۸



«اطاعت مکن کسانی را
که دین شان دامی ست برای باج گرفتن
چرا از آن همه دروغ که پیوسته به منبر ها می گویند
منبر ها فرو نمی ریزد؟
...صبح هنگام شراب را بر مردم حرام می کنند
و شب هنگام به وقت فراغت شراب را
خالص و مخلوط، پیاپی می نوشند
در طلب خواسته های پست به منبر می روند
تا از قیامت برای مردم سخن گویند و ایشان را بترسان اند
اما به آن قیامت که برای کسان تصویر می کنند
خود باوری ندارند!» - المعری (http://sunscrit.blogspot.com/2007/10/blog-post.html)

http://tazad.blogspot.nl/search?updated-min=2010-01-01T00:00:00Z&updated-max=2011-01-01T00:00:00Z&max-results=50

Mehrbod
12-25-2012, 07:26 PM
دوستم یكسالی بود شیفته یک دختره شده بود همدیگر را بسیار دوست داشتن. پس از چندی برای دختر خواستگار آمد دختر پرید رفت
.
.
.
.

..
.
.

.
.،دوستم آمده بود پیشم گریه میكرد میگفت همه شیفتگیها دروغ است میخوام مانند تو بشم دلباخته نشم وابسته نشم مانند تو باشم پست باشم نامردباشم آشغال باشم...
من :|
بازم من :|
و هنوز من :|


https://www.facebook.com/parsi.r.p.b/posts/507688105928334

viviyan
03-03-2013, 07:01 PM
بعد از خوردن و کردن، بهترین لذت زندگی برای من رانندگی‌ است. پارسال چیز بسیار احمقانه‌ای نوشته بودم با نگاه زیبایی‌شناسانه به لایی کشیدن که بر حسب اتفاق تنها پستی از لیمبو بود که در بالاترین شر شد و داغ شد. امسال من آنجوری فکر نمی‌کنم. امروز به نظرم لایی کشیدن کار احمقانه‌ای است چون ریسک بیهوده‌ای را متوجه دیگران می‌کند. من وقتی برگردم ایران مثل آدم رانندگی می‌کنم. این‌همه سال، این‌همه آدم به من گفتند که چقدر این کارم ضایع است، اما کوچکترین تاثیری نداشت، تا اینکه یک روز، بعد از دور شدن از همه‌ی آن سال‌ها و آدم‌ها، خودم به احمقانگی‌‌اش پی بردم و نگاهم را عوض کردم. داستان حماقت همیشه همین جوری است. وقتی کسی احمق است و بر آن پا می‌فشارد، کاری از کسی بر نمی‌آید. اینجاست که باید رید و چه لذتی دارد این ریدن.

از کجا شروع کنم؟ شاید بهترین جا مدینه باشد و قبر نامعلوم فاطمه‌ی زهرا. ریدم به قبر فاطمه. ریدم به هجده سال عمر مزخرفش که معلوم نیست چه گهی خورد جز آنکه در نه سالگی عروسی کرد و یکبار گردن‌بندش را به کسی بخشید و یکبار دور دانه‌ی برنج یا هسته‌ی خرمایی که بر زمین افتاده بود دیوار کشید که لقد نشود.

بعد همین‌طور ادامه می‌دهم تا به حسینیه ارشاد می‌رسم. ریدم به دکتر شریعتی که «فاطمه فاطمه است» را نوشته است. از خیابان شریعتی در شام غریبان حسین، همراه زین‌العابدین ترسوی فرومایه که ریدم به تمارضش، راه می‌افتم. ریدم به هیکل هر کسی که چند روز است آهنگ شاد گوش نمی‌دهد چون «گناهه، شب وفات». شاید قبل از آن در شب تاسوعا سری هم به محله‌ها بزنم، و پسرهایی را ببینم که با تیشرت متالیکا زنجیر می‌‌زنند و دختر‌های موقشنگی که کج کج نگاه می‌کنند و لبخند نخودی می‌زنند. ریدم به سرتاپای همه‌شان و هر کس دیگری که در آن ساعت از خانه بیرون باشد تا «دسته» ببیند. بعد می‌رانم به سمت شهر ری. ریدم به گنبد مطلای حضرت شاه عبدالعظیم. حالا که رشته‌ی کار دستم است در سراسر ایران می‌گردم و هر جا که از تاپاله‌ی ثامن‌الائمه امامزاده‌ای روییده باشد لحظه‌ای درنگ می‌کنم، ریدم به امامزاده، به مسجد، به کلیسا،‌ به بودا، به هر چه که نشان از تقدس دارد،‌ به هر کسی که دنبال این نشان تقدس است. ریدم به تمام اعتقادات عهد بوق. ریدم به فالگیر و فالگیرنده، ریدم به عطاری و عطاری‌رونده، ریدم به نذر و نذرکننده، ریدم به زرتشت و خر سه‌پا، ریدم به مقام حضرت بهاء، ریدم به معابد، از ژاپن تا تبت، تا تمدن مایا، ریدم به حجامت، ریدم به زیارت، ریدم به هرکسی که تا بحال رفته مشهد پابوس امام رضا، ریدم به هرکسی که رفته مشهد و همین‌جوری سری هم به حرم زده. ریدم به پدر بزرگ‌‌ام که وقتی پدرم یازده ساله بود، رفت کربلا و همانجا رفت زیر چرخ قطار و فدای حماقتی دوگانه شد. ریدم به قبر هرکسی که این چند سال رفت کربلا و نجف، و با بمبی که احمق‌تر از خودش بسته بود، تکه تکه شد. قبرهای دیگری هم هست. ریدم به قبر جوان برنایی که بعد از باخت پرسپولیس سکته می‌کند و می‌میرد. ریدم به قبر تمام حامد‌های زرنگ جهان که در صف‌ها جلو می‌زنند، و از شانه‌ی خاکی جاده سبقت می‌گیرند. بر هرکس و هرچیز که کوچکترین نشانی از حماقت داشته باشد، باید رید، رحمی در کار نیست. ریدم به حماقت‌های نو. ریدم به هومیوپاتی، ریدم به تله‌پاتی، ریدم به انرژی مثبت و یوگا، ریدم به هرکسی که حتی یکبار در این کلاس‌های تکنولوژی موفقیت و خوشبختی شرکت کرده. ریدم به آن وبلاگ‌نویس فمینیستی که تحت لوای روشنگری جنسی، به زنان گمراه، اندرز گمراه‌کننده می‌دهد که بعد از دادن بشاشند، چون باور دارد که زن از توی سوراخ کسش می‌شاشد و اینجوری اسپرم‌ها تخلیه می‌شوند. ریدم به هرکسی که حماقت ناز تایپ می‌کند، به وبلاگ سرزمین رویایی، به تمام وبلاگ‌های آی-تی، به وبلاگ‌ همه‌ی دخترهای افسرده که دنبال عشق آسمانی هستند و به کلبه‌های تنهایی‌شان، و پسرهای حششری که پای کامپیوتر با عکس «نیوشا ضیغمی در جشن خانه‌ی سینما» یا «دخترهای خشگل تهرانی» جللق می‌زنند. به حماقت باج نباید داد. اندازه نباید گرفت، مثل سگ بو می‌کشم، مثل سگ ردپای حماقت را می‌گیرم. ولو بالصّین. ولو آنکه از نظرها پنهان باشد، ریدم به چاه جمکران، ریدم به افسانه‌ی مهدی موعود، و دلقک برحقش، ان‌آقا محمود، با آن میمیک کییری قیافه‌اش، و هرکسی که طرفدارش است، روستایی ساده‌دل، صنعتگر زحمتکش، علی‌آبادی مادربخطا، و فرهاد جعفری کسلیس. ریدم به تثلیث. به تمام سنت‌های جهان. سنت‌ها و رسم‌ها که بدون استثنا احمقانه‌اند و سزاوار ریدن. ریدم به ریش‌سفیدی پیرمردها، به جهیزیه‌ و شیربها، به ختنه‌ی دختران در بندر عباس و کردستان، به ختنه‌سوران، به چهلم مردگان، به خاصیت بیدمشک و گل‌گاوزبان، به عیددیدنی از عمه‌هایمان، و تا یادم نرفته، [...] به تفکر آقای نجیب، موسوی، که بعد از این همه‌ بی‌شرافتی که دیدیم، اعلام می‌کند من ملتزم هستم به ولایت فقیه. ولی عیب ندارد، چون تو را لازم داریم. بجایش ریدم به ولایت فقیه. به خودت نخواهم رید، اما تو با عبدالله نوری قابل مقایسه نیستی که رید به سرتاپای رهبر فرزانه. می‌توانی جلودار این موج باشی در این جنگ. اما هرگز قهرمان من نخواهی بود. من قهرمانی ندارم. اگر هم زمانی داشته‌ام امروز فراموش کرده‌ام. قهرمان من فقط مارادونا است و فقط مادرم. من فن هیچ‌کس نیستم. فن بودن هم نوعی حماقت است. من زمانی فن صد‌سال‌تنهایی بوده‌ام. دیگر نیستم و بار آخری که خواندمش فهمیدم که چقدر پنجاه صفحه‌ی آخرش مزخرف است. من زمانی فن داغون امیر کوستوریتسا بودم. فراتر از فیلم‌های شاهکارش دوستش داشتم. برایم مهم نبود که مسلمان است. خب باشد. فکر می‌کردم برای خودش هم مهم نیست. بعد خرس گنده رفت غسل تعمید گرفت و مسیحی ارتودوکس شد. از مرداب به باتلاق، یا برعکس، ریدم به این حماقت، ریدم به کوستوریتسا، من فن تو نیستم حمال.

من شهوت انتقام، و آتش یأس را، و این زخمی که ابوالفضل عباس به پدربزرگم زد، و آقای محمد غرضی به پدرم زد را، و آن بسیجی‌ها زدند، وقتی برادرم را از ماشین بیرون کشیدند چون دختر توی ماشینش بود و روی آسفالت انداختند و لگدکوب کردند را، چاقویی خواهم کرد، در تمام نطفه‌ها،‌ و در دل زهدان‌ها خواهم کاشت، و دویست سال صبر خواهم کرد برای روزی که در مراسم گردن‌زنی، مثل خوک به خاک بندازمتان.

این نوشته‌ای‌ست از سر خشم، خشمی فروخورده. این نوشته‌ای‌ست از سر کینه. کینه‌ای انباشته در سالیان. اگر آرام و منطقی جلو آمده‌اید که بحث کنید، ریدم به هیکل‌تان.

ریدن؟ چی هست؟ ریدن ندیده ‌گرفتن فعالانه‌ی وضع موجود است. با «به طخمم» و «به درک» که ندیده‌ گرفتن‌های کاهلانه‌اند،‌ فرق دارد. ریدن نوعی مبارزه است،‌ به هیچ گرفتن است، وقتی نه قصد حمله داری،‌ نه دفاع، اما در مهلکه مانده‌ای. ریدن تنها کار عاقلانه است، وقتی زمین تا زانو غرق در گه شده. ریدن آنارشی بدون تخریب است، ریدن روی برگرداندن نیست، زل زدن در چشم حیوانی‌ست که آماده‌ی هجوم است و منتظر حرکتی از تو، که نمی‌کنی. ریدن روی دست دنیا بلند شدن است، وقتی هیچ کاری از دستت بر نمی‌آید. تسکین یافتن است به واسطه‌ی تحقیر کردن، بدون دخالت دست و زبان و مغز. اتمام حجت است، همراه با حفظ عزت نفس. وقتی برینی به کسی، حرف آخر را زده‌ای، و او را خلع سلاح کرده‌ای، در حالی که اگر مشت بزنی،‌ مشت خواهی خورد، اگر فحش بدهی، فحش. ریدن پاسخی‌ست برای ابوسعید ابوالخیر، وقتی که گفت من هیچم، آن پشه نیز خود باش. ریدم به تو، ابوسعید.

حماقت، با بحث و دلیل و تفنگ و جون مادرتون، با فشار از بیرون، با سعی دیگرون، قابل اصلاح نیست. اگر کسی تصمیم گرفته احمق بماند، یا اگر کلن تصمیمی نگرفته باشد، ابوالفضل پورعرب و استیون سیگال هم که دست به دست هم بدهند، کمترین تاثیری ندارد. پس با حماقت چه باید کرد؟ باید رید. همان کاری که میرزاده‌ی عشقی کرد وقتی به ستوه آمد: به مدرس نتوان کرد جسارت اما، آنقدَر هست که بر ریش خرش باید رید.

مثال:
-راستی شنیدی که مایلی‌کهن شده مربی تیم ملی و بعد به قلعه‌نوعی گفته گروهبان قندعلی و بعد قلعه‌نوعی هم مصاحبه کرده و گفته خدا را شاکرم که با توکل به ائمه بچه‌های تیم ما تونستن جواب این آقا رو توسط تیم فولاد خوزستان به ذوب آهن بدن و بعد روزنامه‌ها نوشتن که نیکبخت گفته تا وقتی قطبی هست من نیستم؟


-ریدم به مایلی‌کهن


باز به خط نستعلیق می‌نویسم:
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچ‌کس نباید بود.
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچ‌کس نباید بود.
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچ‌کس نباید بود.


باید خطی رسم کرد. بین آن طرفی‌ها و این‌طرفی‌ها. این خط بین مسلمان و نامسلمان نیست. بین اصولگرا و اصلاح‌طلب نیست. بین فقیر و غنی نیست. بین شمال‌شهری و روستایی نیست. بین احمدی‌نژادی و موسویایی نیست. بین امّل است و غیر امّل. و بازی را اینجور ادامه می‌دهیم که آن‌طرفی‌ها امّل هستند و این‌طرفی‌ها امّل نیستند. و شما حیرت خواهید کرد وقتی ببینید این دسته‌بندی من از چه تقریب خوبی برخوردار است.


امّل کیست؟ چرا در آرتیکل‌های علمی هیچ حرفی از امّل‌ها و امّل‌گری نیست؟ نمی‌دانم. فقط می‌دانم که امّل، گونه‌ی آزارنده‌ای از احمق است. من اغماض می‌کنم. اوتوپیایی نگاه نمی‌کنم. نمی‌خواهم خطی بین احمق‌ها و غیراحمق‌ها رسم کنم. هم در از‌خانه‌بیرون‌رونده‌ها احمق هست، و هم در کنج‌خانه‌نشسته‌ها، هم در کتک‌خورنده‌ها احمق هست، و هم در کتک‌زننده‌ها. من دایره را کوچکتر می‌کنم. ریدم به هرچه امّل است. اما امّل را باید خودت تعریف کنی. برچسبش را باید خودت به هر که دلت خواست بزنی. من فقط می‌دانم که امّل‌ها دو دسته‌اند، یا کثافت‌اند و بی‌شرف، یا ساده‌لوح‌اند و شوت. ریدم به هر دو.

امّل عزیز، نمی‌توانم به تو شلیک کنم، من دستم به جایی بند نیست، ولی دلم خنک می‌شود که آنچه را برایت عزیز است لجن‌مال کنم. می‌دانم که می‌روم روی اعصابت. همین است که سنگ تمام می‌گذارم. همین است که زل می‌زنم توی چشمهایت، و وقتی تو منتظری بگویم مادرجننده، تا بگویی مادرجننده خودتی، می‌زنم توی برجکت، که: ریدم به قبر نامعلوم فاطمه‌ی زهرا.


سالها بعد، ما هنوز زیر سلطه‌ی امّل‌ها خواهیم بود، تو می‌فهمی که من درست می‌گفتم. تو می‌فهمی که در برابر فریب و دروغ بی‌پروا، باید بی‌پروا بود، باید به سیم‌آخر زد، باید به تمام سنگر‌های امّل‌گری رید. باید به تمام امام‌زاده‌ها رید تا وقتی با خاک یکسان شوند. تو می‌فهمی تا وقتی مادر من، و مادر تو، پایش را در امام‌زاده‌ای می‌گذارد، امیدی به نجات نیست. تو می‌فهمی در برابر حماقت، فقط باید تیشه به ریشه زد.


در ستایش ریدن (http://www.tipf.info/dar,setayshe,ridan.htm#)

viviyan
03-29-2013, 09:47 PM
"کس کش آزار داری خب حالا هر کدومو میذاشتم یه گوشه دیوار مثلا چی میشد؟؟" - حضرت ابراهیم (ع) در حال حمل تکه های گوشت به سمت قله های کوه


"آخه عمتو گاییدم لااقل یه کوه کم شیب انتخاب میکردی" - حضرت ابراهیم (ع) در حال پایین اومدن از کوه اولی


"این دیوث کلا کرم کون داره" - حضرت ابراهیم (ع) در حال بخاطر آوردن فرمان خدا برای سر بریدن پسرش


قسمتهایی از کتاب "حضرت ابراهیم و تنش ها"


Wasted (http://fkngwstd.blogspot.de/)

iranbanoo
03-30-2013, 12:20 PM
در ستایش ریدن
با عرض پوزش نگارنده چه دل پری داشته اند و چه تلاش و ممارستی برای ریدن:))
آآآورین....
منهم با خواندن این مطلب کلی انرژی گرفتم:))

Reactor
03-30-2013, 12:40 PM
من از اون بالا شروع کردم به خواندن دیگه رسیدم به پایین کم کم حالم بهم خورد.
یک کم چندش تاپیک رو کمتر کنید:various_037:

Mehrbod
03-30-2013, 01:30 PM
من از اون بالا شروع کردم به خواندن دیگه رسیدم به پایین کم کم حالم بهم خورد.
یک کم چندش تاپیک رو کمتر کنید:various_037:



شکم نگو، بگو ساعت سوییسی: منظم و وقت‌شناس، همیشه درست در همین زمان خود را خالی می‌کرد، کامل و بی هیچ زحمتی، انگار خوشحال بود که از شر رویه‌ها و فضولات کار روزانه خلاص می‌شود. از زمانی که پنهانی‌ترین تصمیم زندگی‌اش (تصمیمی آن قدر پنهانی که احتمالا حتا لوکرسیا هم از جزییات آن خبر نداشت) را گرفته و عزمش را جزم کرده بود که در بخشی کوتاه از هر روز سالم و کامل و بی‌عیب‌ونقص باشد و از زمانی که کم‌کم این مراسم را ابداع کرده بود، دیگر حتا یک بار هم گرفتار حمله‌های خفقان‌آور یبوست یا اسهال‌هایی که آدم را از زندگی نومید می‌کنند نشده بود. ...


ادبیات كثیف: از ی ماریو بارگاس یوسا (http://adabiatekasif1.blogspot.de/2008/12/blog-post_6247.html)

Reactor
03-30-2013, 02:12 PM
ادبیات كثیف: از ی ماریو بارگاس یوسا (http://adabiatekasif1.blogspot.de/2008/12/blog-post_6247.html)

اگر اینجا دیسلایک داشت حتما استفاده میکردم:e421:

Mehrbod
03-30-2013, 02:20 PM
اگر اینجا دیسلایک داشت حتما استفاده میکردم:e421:

داشتن دکمه‌یِ «نپسندیدم» هم بد نیست (:

iranbanoo
03-30-2013, 04:49 PM
ادبیات كثیف: از ی ماریو بارگاس یوسا
خوب این به نظرم ادبیات کثیفی نبود:)
تنها سوژه ای که برای نگارش در نظر گرفته چندش آور است.
به نظر من ادبیات در امیخته با واژگانی که میان مردم ناهنجار تلقی میشود بسیار جذاب اند و فرد را (البته اگر نگارش قوی ای باشد) تا پایان مطلب نگاه میدارند.نه به خاطر کثیف یا نا هنجار بودنشان بلکه به خاطر متفاوت و بی پرده بودنشان...
من با اینگونه هنجار شکنی ها خصوصا در حوزه ی ادبیات مشکلی ندارم....:))

Mehrbod
03-30-2013, 04:59 PM
خوب این به نظرم ادبیات کثیفی نبود:)
تنها سوژه ای که برای نگارش در نظر گرفته چندش آور است.
به نظر من ادبیات در امیخته با واژگانی که میان مردم ناهنجار تلقی میشود بسیار جذاب اند و فرد را (البته اگر نگارش قوی ای باشد) تا پایان مطلب نگاه میدارند.نه به خاطر کثیف یا نا هنجار بودنشان بلکه به خاطر متفاوت و بی پرده بودنشان...
من با اینگونه هنجار شکنی ها خصوصا در حوزه ی ادبیات مشکلی ندارم....:))

نه تنها از وبلاگِ «ادبیات کثیف» بود.

وبلاگ این نویسنده را من از سالها پیش میخوانم, از انگشت‌شمار ترزباننده‌هایِ[1] ایرانی‌ای است که قلم بی پرده دارد و کتاب اروتیک «چشم» را هم پیشتر ترزبانیده[2] بود: داستان چشم - ژُرژ باتای (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%E2%80%8C%D9%86%E2%8 0%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%90-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AA%DB%8C%DA%A9-35/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%86%D8%B4%D9%85-%DA%98%D9%8F%D8%B1%DA%98-%D8%A8%D8%A7%D8%AA%D8%A7%DB%8C-973/)

این ساختارشکنی‌ها براستی برای ادبسار امروز پارسی نیاز‌ اند, روشن نیست چرا زبان گفتاری ما این
اندازه بی در و پیکره ولی به نوشتاری که میرسد ناگهان همه اینچنین مَبادیِ آداب میشوند, خوددرگیری؟



----
1. ^ Tarzabânande || ترزباننده: مترجم Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Translator) Translator
2. ^ Tarzabânidan || ترزبانیدن: ترجمه کردن To translate

iranbanoo
03-30-2013, 05:22 PM
این ساختارشکنی‌ها براستی برای ادبسار امروز پارسی نیاز‌ اند, روشن نیست چرا زبان گفتاری ما این
اندازه بی در و پیکره ولی به نوشتاری که میرسد ناگهان همه اینچنین مَبادیِ آداب میشوند, خوددرگیری؟
خوب هر انچه که ثبت میشود احتمالا با دقت نظر بیشتری بر روی ادبیاتش کار میشود.
و برای اینکه تمامی مخاطبان را پاسخگو باشد سعی میکند متن را از هرگونه واژه ی ناهنجار و کثیف پالایش کند.
گرچه این نوع از ادبیات زیباست اما اینکه قانون شده باشد و حتما نوشتارها باید خیلی به خود سخت بگیرند و کاغذ مقدسی کنند هم حوصله سر بر است....
با اینکه هستند افرادی که جسارت به خرج میدهند و لابه لای نوشتارشان از این نوع ادبیات استفاده میکنند اما قبول کنیم که هنوز این مسائل را بد میدانند و دست کم در ظاهر تقبیحش میکنند...

Mehrbod
03-30-2013, 08:32 PM
خوب هر انچه که ثبت میشود احتمالا با دقت نظر بیشتری بر روی ادبیاتش کار میشود.
و برای اینکه تمامی مخاطبان را پاسخگو باشد سعی میکند متن را از هرگونه واژه ی ناهنجار و کثیف پالایش کند.
گرچه این نوع از ادبیات زیباست اما اینکه قانون شده باشد و حتما نوشتارها باید خیلی به خود سخت بگیرند و کاغذ مقدسی کنند هم حوصله سر بر است....
با اینکه هستند افرادی که جسارت به خرج میدهند و لابه لای نوشتارشان از این نوع ادبیات استفاده میکنند اما قبول کنیم که هنوز این مسائل را بد میدانند و دست کم در ظاهر تقبیحش میکنند...

جدا از بحث ادبیات کثیف و چندش‌آور, این دوگانگی در نوشتار و گفتار به نگر من نمایانگر پدیده‌ای بیمارگونه است که از جدایی[1] میان اندیشمند و آدم هام[2] سخن
میگوید, چنانکه اگر کسی خواست چیزی بنویسد باید یک «نگارش ویژه»‌ای برای خود در پیش بگیرد, گوییکه نوشتن پدیده‌ای سراسر دگرسان[3] از گفتن است!

این بیمارگونگی را در زبان خودمان بنگرید, ما در زبان نوشتاری نه تنها واژگان دیگری بجز واژگان روزانه به کار میبریم, که این واژگان چهره‌ای سراسر دگرسان دارند: "آن کتاب را خواندم" در زبان گفتاری میشود "اون کتابرو خوندم".

خوشبختانه؟ از ما ترسناکتر هم من دیده‌ام که نمونه‌وار آلمانی باشد و در آن بجدا از واژگان هتا[4] یک دستور
زبان جداگانه برای نوشتن میبینید! ببینید کار بکجا کشیده که اندیشمند به یک دستور زبان جداگان از مردم میسخند!

در اینجا پرستیدنی‌ترین زبان همانا انگلیسی است که شما کمابیش موبه‌مو همان چیزی که در زبان
روزانه میخوانید را مینویسید و تنها دگرسانی[5] در کاربرد اندک‌شمار واژگان تکنیکی بیشتر است و بس.




----
1. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن To separate
2. ^ Hâm || هام: عام General
3. ^ Degarsân || دگرسان: متفاوت Different
4. ^ Hattâ || هتا: حتی; این واژه پارسیکه و نیازی به نوشتن آن بریخت حتی نیست Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Even) Even
5. ^ Degarsâni || دگرسانی: تفاوت Difference

Reactor
03-31-2013, 12:55 PM
جدا از بحث ادبیات کثیف و چندش‌آور, این دوگانگی در نوشتار و گفتار به نگر من نمایانگر پدیده‌ای بیمارگونه است که از جدایی[1] میان اندیشمند و آدم هام[2] سخن
میگوید, چنانکه اگر کسی خواست چیزی بنویسد باید یک «نگارش ویژه»‌ای برای خود در پیش بگیرد, گوییکه نوشتن پدیده‌ای سراسر دگرسان[3] از گفتن است!

استفاده از کلمات "سه کاف" دار یا فحش های "کش دار" در محاورات روزمره زیاد و کم استفاده میشه. اما چیزی که چندش آوره یا استفاده ی بسیار زیاد شخص از این کلمات در محاوره ست یا ذکر جزئیات استفاده از این کلمات در محاورات.

مثلا در این تاپیک مورد دوم رو شاهد بودیم.

Fox
03-31-2013, 04:39 PM
*اینایی که وقتی بهشون میگی "من کمونیستم" یهو ترس برشون میداره و میگن:نعوظ بالله!
اینا همونایی‌ن که کل اطلاعاتشون از جریان چپ اینه که "کمو" یعنی خدا،"نیست" هم که همون نیست‌ه.پس کمونیست یعنی خدا وجود نداره.

*این بچه‌های دَدی مایه‌دار که میگن:"اونی که کارگره و فقیر، خودش نخواسته به جایی برسه.اگه تلاش میکرد یه چیزی میشد...این از لحاظ جامعه شناسی هم ثابت شده..."
بعد همینطور که دارن از این دست گوزوژعرا تفت میدن،دوست دخترشون که مشغول لاک زدنه میگه:اینا از کجا میرسه به اون مخت آخه؟!؟!؟فیلسوووووووف منی:*

*اینا که به مارکسیست‌ها فحش میدن و خودشون هم میدونن اگه همین چپا با ایجاد روز زن،پیگیری حقوق کارگرا و پافشاری بر تأمین اجتماعی، دولتها رو تحت فشار نمیذاشتن، الان جمیعاً مجبور بودیم جهت قدردانی از صاب کارای خیکی‌مون، صبح به صبح کونشون رو یه لیسِ پُر تفِ مجلسی بزنیم.

*اینا که نمیفهمن هر مکتبی اگه نقد نشه و قدرت بازسازی خودش رو از دست بده،تبدیل میشه به فاشیسم ناب.
برای همین هروقت یکی جهت زرنگ‌بازی ازتون پرسیدن:اگه تو چپی چرا نمیری کره شمالی؟
به جای اینکه یک ساعت توضیح بدید اون کشور حکومتش ریده‌مونیستی‌ه نه مارکسیسیتی،در جوابش خیلی خونسرد بگید:خایه مالی؟

*اینا که فکر میکنن چپ بودن به کلاه چه گوارا و کاپشن برزنتیِ خاکستریه.
این افراد غالباً همونایی‌ن که شب به شب تا خاویار نزنن به بدن نمیتونن سرشون رو بذارن رو بالش.بعد همینطور که دارن آروغ شراب قرمزی که با غذا لمبوندن رو میزنن،قبل از خواب میان استتوس میذارن:پرولتارهای جهان متحد شوید.
:21:
برگرفته از صفحه ژانر در فیسبوک

undead_knight
03-31-2013, 05:25 PM
*اینایی که وقتی بهشون میگی "من کمونیستم" یهو ترس برشون میداره و میگن:نعوظ بالله!
اینا همونایی‌ن که کل اطلاعاتشون از جریان چپ اینه که "کمو" یعنی خدا،"نیست" هم که همون نیست‌ه.پس کمونیست یعنی خدا وجود نداره.

*این بچه‌های دَدی مایه‌دار که میگن:"اونی که کارگره و فقیر، خودش نخواسته به جایی برسه.اگه تلاش میکرد یه چیزی میشد...این از لحاظ جامعه شناسی هم ثابت شده..."
بعد همینطور که دارن از این دست گوزوژعرا تفت میدن،دوست دخترشون که مشغول لاک زدنه میگه:اینا از کجا میرسه به اون مخت آخه؟!؟!؟فیلسوووووووف منی:*

*اینا که به مارکسیست‌ها فحش میدن و خودشون هم میدونن اگه همین چپا با ایجاد روز زن،پیگیری حقوق کارگرا و پافشاری بر تأمین اجتماعی، دولتها رو تحت فشار نمیذاشتن، الان جمیعاً مجبور بودیم جهت قدردانی از صاب کارای خیکی‌مون، صبح به صبح کونشون رو یه لیسِ پُر تفِ مجلسی بزنیم.

*اینا که نمیفهمن هر مکتبی اگه نقد نشه و قدرت بازسازی خودش رو از دست بده،تبدیل میشه به فاشیسم ناب.
برای همین هروقت یکی جهت زرنگ‌بازی ازتون پرسیدن:اگه تو چپی چرا نمیری کره شمالی؟
به جای اینکه یک ساعت توضیح بدید اون کشور حکومتش ریده‌مونیستی‌ه نه مارکسیسیتی،در جوابش خیلی خونسرد بگید:خایه مالی؟

*اینا که فکر میکنن چپ بودن به کلاه چه گوارا و کاپشن برزنتیِ خاکستریه.
این افراد غالباً همونایی‌ن که شب به شب تا خاویار نزنن به بدن نمیتونن سرشون رو بذارن رو بالش.بعد همینطور که دارن آروغ شراب قرمزی که با غذا لمبوندن رو میزنن،قبل از خواب میان استتوس میذارن:پرولتارهای جهان متحد شوید.
:21:
برگرفته از صفحه ژانر در فیسبوک؟
اوه این "ژانر"م کمونیست بود خبر نداشتیم:))

viviyan
04-05-2013, 12:52 PM
استفاده از کلمات "سه کاف" دار یا فحش های "کش دار" در محاورات روزمره زیاد و کم استفاده میشه. اما چیزی که چندش آوره یا استفاده ی بسیار زیاد شخص از این کلمات در محاوره ست یا ذکر جزئیات استفاده از این کلمات در محاورات.

مثلا در این تاپیک مورد دوم رو شاهد بودیم.

مورد دوم رو من خیلی دوست دارم، هم از خووندنشون لذت میبرم و هم از به کار بردنشون. تبعیض آمیز هم نیست.
در ادبیات قبل از انقلاب مورد دوم زیاد دیده میشه ولی بعد از انقلاب به خاطر سانسور متاسفانه ادبیات خیلی پاستوریزه شد و به خاطر همین اعتبارشو از دست داد، ادبیات داستانی ایران بعد از انقلاب ارتباطش رو با واقعیت زندگی در ایران از دست داده و بیشتر روایت زندگی هایی هست که توسط تریبون های رسمیِ حکومت اسلامی تبلیغ میشه.

Reactor
04-05-2013, 07:51 PM
مورد دوم رو من خیلی دوست دارم، هم از خووندنشون لذت میبرم و هم از به کار بردنشون. تبعیض آمیز هم نیست.
در ادبیات قبل از انقلاب مورد دوم زیاد دیده میشه ولی بعد از انقلاب به خاطر سانسور متاسفانه ادبیات خیلی پاستوریزه شد و به خاطر همین اعتبارشو از دست داد، ادبیات داستانی ایران بعد از انقلاب ارتباطش رو با واقعیت زندگی در ایران از دست داده و بیشتر روایت زندگی هایی هست که توسط تریبون های رسمیِ حکومت اسلامی تبلیغ میشه.

مورد دوم چی داره که شما ازش لذت میبری؟
همین سوال رو از مهربد هم دارم.