توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشتهیِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فراموشیـــ...
Alice
09-26-2012, 01:27 PM
سلام
دوستان از همتون خواهش میکنم هرکسی هرچیزی که در این مورد اطلاع داره ؛ چه علمی چه غیرعلمی بگه ؛ دریغ نکنه !
من اگه بخوام یه نفر و خاطراتش رو فراموش کنم چیکار باید بکنم ؟
فراموشی نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم ؛ اینکه هرموقع بهش فکر کردم دیگه دلم نگیره یا هروقت آهنگی گوش میدم یادش نیفتم و شبا گریه نکنمـــ... ؛ اینکه هروقت یاد خاطراتش افتادم برام دیگه شیرین و دوس داشتنی نباشه ؛
خواهش میکنم هر راه حلی که به ذهنتون میرسه رو بگید :e303:
ممنون
Anarchy
09-26-2012, 01:38 PM
این خاطرات تلخ و شیرین هم جزیی از ذهن و وجود ماست...فکر نمیکنم راهی باشه که به کل مثل داستان های تخیلی فیلم ها بشه از حافظه خودمون پاکشون کنیم اما میدونم مثل داستان سوگواری در انسان که چند فاز رو از انکار تا پذیرش طی میکنیم نیاز هست تا با خاطرات تلخمون کنار بیایم...از فاز احساسی شدید که خارج شدیم، میتونیم با مرور حوادث و فاکتور های موثر در شکست، برای آینده تصمیم بهتری بگیریم...
پس تنها عامل رو من، زمان میدونم....در طی گذروندن این زمان هم با پرداختن به فعالیت های مورد علاقه میشه کار رو راحت تر کرد..اما اگر داستان شبیه به بیماری شه در ما،نیاز به روانکاوی و شاید هم دارو درمانی باشه.
Ouroboros
09-26-2012, 01:40 PM
سوژهای برای شیفتگی پیدا بکنید که بیش از هرچیز برایتان مهم باشد. :e056:
برای من این شترنگ است، پای صفحهی شترنگ(چه در حال بازی، چه در حال اندیشیدن به آن)همه چیز و همه کس را فراموش میکنم، میتوانم ساعتها با آن باشم و درهای ذهنم را به روی دنیا ببندم. میتوانم یک بازی از اساتید مورد علاقهام را هفتهها با علاقه و هیجان برسی بکنم. پیش آمده که یک سال به روی یک گشایش اندیشیدهام و به تامل مشغول بودهام... چنین شیفتگی که پیدا بکنید، زندگی جور دیگری خواهد بود. هیچکس و هیچچیز نخواهد توانست میان شما و این معبود قرار بگیرد، و هرقدر هم اهداف و اشخاص و چیزهای دیگر در زندگی شما بیایند، هرگز نخواهند توانست این جایگاه رفیع را پر بکنند. خلوتی خواهد بود ذهنی یا عینی، برای لحظات تنهایی، شلوغی، اندوه یا شادی. برخی مایلند جعل بکنند که علاقهای چنین وسواسی و سترگ به چیزی چنان(برای دیگران)عادی، والایش شدهی میل و عشق جنسیست که چنین خود را مینمایاند، من بالعکس معتقدم میل و عشق جنسی ضایعشدهی این گرایش پنهان به شور و شیدایی در انسان است!
Alice
09-26-2012, 01:56 PM
فکر نمی کنم برای من زیاد کارآمد باشه آقا امیر !
دوستان اگه خودتون بخواید کسی رو فراموش کتید چیکار میکنید ؟
Anarchy
09-26-2012, 02:21 PM
فکر نمی کنم برای من زیاد کارآمد باشه آقا امیر !
دوستان اگه خودتون بخواید کسی رو فراموش کتید چیکار میکنید ؟
نمیشه کلی گفت چون مورد به مورد متفاوت هست...اما اگر قصد فراموشی هست، اولین قدم قطع کامل تمامی کانال های ارتباطیه...بعد هم فکر کردن به اینکه این وابستگی شما ناشی از به هم خوردن بالانس هورمونی در بدن شماست:e403: و اینکه شما آگاهانه و با قدرت ذهنی خودتون میتونید این بالانس رو دوباره برقرار کنید.....شاید اولش احساس تنهایی زیادی بکنید و باید این رو به هر شکلی پر کنید، تجزیه و تحلیل منطقی داستان بعد از عبور از شرایط بحرانی هم که فراموش نشه....در کنار اینها گذشت زمان خودش همه چیز رو حل میکنه!! البته شاید برای من که پسر هستم این مورد جواب بده...از خانم ها هم مشورت بگیرید بد نیست.
Alice
09-26-2012, 03:01 PM
:e403:
Anarchy
09-26-2012, 04:28 PM
یه چیزی هم به ذهنم اومد...به خصوص در مورد شکست های عاطفی کار اشتباهی که بعضی میکنن اینه که قبل از خروج از فاز حاد این شکست، میخوان خلا رو با یه فرد جدید پر کنن.احتمال شکست مجدد در این حالت دو چندان هست و باید ازش اجتباب کرد.
Mehrbod
09-26-2012, 04:39 PM
سلام
دوستان از همتون خواهش میکنم هرکسی هرچیزی که در این مورد اطلاع داره ؛ چه علمی چه غیرعلمی بگه ؛ دریغ نکنه !
من اگه بخوام یه نفر و خاطراتش رو فراموش کنم چیکار باید بکنم ؟
فراموشی نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم ؛ اینکه هرموقع بهش فکر کردم دیگه دلم نگیره یا هروقت آهنگی گوش میدم یادش نیفتم و شبا گریه نکنمـــ... ؛ اینکه هروقت یاد خاطراتش افتادم برام دیگه شیرین و دوس داشتنی نباشه ؛
خواهش میکنم هر راه حلی که به ذهنتون میرسه رو بگید :e303:
ممنون
این خاطرات تلخ و شیرین هم جزیی از ذهن و وجود ماست...فکر نمیکنم راهی باشه که به کل مثل داستان های تخیلی فیلم ها بشه از حافظه خودمون پاکشون کنیم اما میدونم مثل داستان سوگواری در انسان که چند فاز رو از انکار تا پذیرش طی میکنیم نیاز هست تا با خاطرات تلخمون کنار بیایم...از فاز احساسی شدید که خارج شدیم، میتونیم با مرور حوادث و فاکتور های موثر در شکست، برای آینده تصمیم بهتری بگیریم...
پس تنها عامل رو من، زمان میدونم....در طی گذروندن این زمان هم با پرداختن به فعالیت های مورد علاقه میشه کار رو راحت تر کرد..اما اگر داستان شبیه به بیماری شه در ما،نیاز به روانکاوی و شاید هم دارو درمانی باشه.
چرا نمیشود فراموشید؟
آنارشی روی خود رایانه هم چیزی "پاک نمیشود"، تنها ریفرنس آن از میان میرود تا داده دیگری در آینده آن بخش از ویر (حافظه) را بازنویسی کند، اگرنه
چیزی براستی پاک نمیشود.
ویر (memory) آدم هم ردهبندی شده است، یا همه یا هیچ نیست. برای همین به یاد آوردن هم رده دارد و میتوان یک چیزی را تا جایی که گویا رخ نداده فراموشید.
هر آینه بهترین راهکارهای دم دست را خودت و امیر گرامی دادید. من هم یک واکاوی ریشهایتر میکنم اینجا روی هم رفته جستار گیرایی است.
نخست چند چیز را باید دانست:
1. هنایش (تاثیر) درد و خوشی در فرایند ویریدن (به یادسپاری)
2. آستانه خوشی و درد.
3. ردهبندی بودن ویر، چنانکه گفتیم.
4. مهاد پایندگی خوشی و درد.
3 را که بالا گفتیم.
آستانه خوشی و درد (2) ولی ساده است، در اینجا پیشتر نوشتهایم « http://www.daftarche.com/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D9%87%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-13/%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-410/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-5.html#post8601 »:
اما با همه این احوال تعهد بلند مدت بهتر است یا رابطه های کوتاه مدت و آیا رابطه بعد از آن چند سال اول شور شوق باز هم ارزش ادامه دارد یا حتمن میشود حوصله سر بر و سرکاری؟
بایستی اینها را با نگاه به کاربرد و هدفشان سنجید. هدف از عشق بچهدار شدن است، بنابر این برای کسی که
نمیخواهد بچهدار شود عاشق شدن اتلاف و دور ریختن زمان و انرژی خود است و هم اینکه خود عاشق شدن پیآمدهای سنگینی دربر دارد:
فرآیند عاشق شدن در حقیقت یک گونه کژخویی (addiction) بوده که در آغاز بسیار خوشیآور است، ولی با گذر زمان بدن آدمی به آن آموخته شده و لذت آن از میان میرود.
همچنین، کارکرد مغز/بدن ما بدین گونه است که یک آستانه درد/خوشی بازشناخته دارد، بگوییم 100. اکنون هر کار و جنشی که کَس در بیداری انجام میدهد یک شمارک
برای اندازه خوشی و لذت خود میگیرد، بگوییم یک کسی از پیاده روی لذتی برابر با 90 میگیرد که چون به آستانه لذت او نزدیک است، به ریخت "لذت میانه/خوب" سُهیده میشود.
اکنون اگر همان کس در روز استثنائا دست به فعالیتی بسیار لذتبخش بزند که لذتی برابر با 170 برای وی داشته باشد، آستانه خوشی او
شایمندان بالاتر رفته و بگوییم به ≈135 نزدیک میشود. پیآمد این رویداد این است که فردای آن اگر کس برای پیادهروی بیرون برود، هنگام فعالیت همچنان لذتی برابر با 90 از آن
میگیرد، ولی از آنجاییکه آستانه خوشی او بالاتر رفته این بار فعالیت پیادهروی را به ریخت "لذت میانه/کم" میسُهد (احساس میکند) که رویهمرفته به ریخت یک افسردگی سبک بیشتر نخواهد بود.
این رویکرد تا چند روزی میدرازد تا کمکم، آستانه به جای پیشین خود بازگردد.
عشق نیز به همین ریخت آستانه خوشی را بیاندازه بالا میبرد (=خوگرفتگی) و اگر لذت آن ناگهانی گرفته شود، انگیزش
کس برای انجام فعالیتهایی که برایش تا پیش از عاشقی سرخوشیآور و هدفمند بودهاند از میان رفته، و نمیتواند از چیزی "لذت ببرد".
فرنود خودکشیهای فراوانی که بدنبال عشق میآیند نیز در همین از دست دادن گذروار توانایی لذت بردن است که زندگی را بیهدف و ناخواستنی مینَماید.
همانند این رویداد برای آستانه درد نیز به چشم میخورد. کسانی که درد زیادی را در زندگی برتابیدهاند، بنابگفته پوستشان کلفت شده
و از چیزهای کوچک دردشان نمیآید. در برابر آن هم دختری آفتاب مهتاب ندیده و نازنازی را میتوان انگاشت که از درد سوزن جیغش به آسمان میرود.
پس میتوان بخوبی دید که در زیستشناسی نمیتوان تقلب کرد (البته درسش را میتوان :4:) و چیزی به نام سرخوشی و لذت بیحساب و کتاب (=عشق جاودان) نداریم.
«1» نیز چیز پیچیدهای ندارد. احساس در فرایند ویرش (memorization) کارکرد بسیار سودمندی داشته و مانند اندیشه «پیشپردازش» شده است.
نمونه، اگر ما رفتیم و یک کادو برای زادروز (تولد) کسی خریدیم ولی پس از دادن آن خوشش نیامد، اینجا یک «احساس بد» به ویر میرود.
اکنون یک سال دیگر که رسید و دوباره برای کادو خریدن رفته بود، احساس بد آنجا با تندای بسیار بالا یادمان میاورد که بار پیش که بهمان چیز
را خریدیم برآیه خوبی نداشت، بی اینکه دیگر نیاز به اندیشه افزودهای باشد (این بخش گویا بدست بادامه (amygdala) (http://en.wikipedia.org/wiki/Amygdala) بیشتر انجام میشود).
این سیستم آن اندازه کار خودش را خوب میانجامد که ما به آن معمولا آگاه نیستیم،
ولی روی هم رفته، در اندیشیدن اگر احساس نباشد ما نمیتوانیم کمابیش هیچکاری بکنیم!
«4» را نیز اینجا گفته بودیم: http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AC%D9%84%D9%88%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-620/#post16668
مهاد پایندگی خوشی و درد
دو مهاد پایندگی (اصل دوام) درباره خوشی و درد داریم که در نوشتارهای پسین با آنها زیاد سر و کار خواهیم داشت.
مهاد پایندگی درباره خوشی و درد دو چهره دارد:
در فرایندهای دردناک، بریدن یکباره فرایند بهترین و کمدردترین رویکرد است.
در فرایندهای خوشایند، بریدن چندباره فرایند بهترین و خوشیآورترین رویکرد است.
برای نمونه، اگر شما به خوردن شکلات کژخو (معتاد) شده باشید، بهترین رویکرد نه در کاستن و کم کردن گسارش شکلات روزانه که بریدن ناگهانی و یکجای است.
در سوی دیگر، در فرایندهای خوشایند بگوییم یک کتاب خواندن ساده، اگر همه کتاب را یکسره بخوانید خوشی بسیار کمتری خواهد
برد تا زمانیکه هر چند گاه یکبار کتاب را کنار گذاشته و بروید برای خودتان یک چایی آورده و اندکی به کارهای دیگر بپردازید و دوباره به آن برگردید.
مغز زمانیکه از فرایند درد میکشد، اگر آنرا کم کم ببُرید درد نیز همانگونه باهستگی کاسته میشود. ولی با گسستن
ناگهانی فرایند شاید در آغاز اندکی درد زیاد باشد، ولی در بازه زمانی بسیار کوتاهی درد به پایینترین تراز خود خواهد رسید.
مغز زمانیکه از فرایند خوشی میبرد نیز باهستگی خود را به آن آموخته کرده و از خوشایندی فرایند کم کم کاسته
میشود. با گسستن فرایند، اینبار مغز از نو به آموخته شدن پرداخته و خوشی دوباره به مانند دَم نخست فراوان میشود.
چنانکه آنارشی گفت:
نمیشه کلی گفت چون مورد به مورد متفاوت هست...اما اگر قصد فراموشی هست، اولین قدم قطع کامل تمامی کانال های ارتباطیه...بعد هم فکر کردن به اینکه این وابستگی شما ناشی از به هم خوردن بالانس هورمونی در بدن شماست:e403: ...
اکنون این چهار تا زمانیکه درباره فراموشی یک چیز ناخوشآیند سخن میگوییم با یکدیگر میتوانند به کار بیایند.
با «1» میدانیم چگونه اندیشیدن با فرایند سُهش (حس کردن) خوشی و درد پیوند تنگانگ دارد.
با «2» میدانیم چگونه با بالا پایین رفتن آستانه خوشی و درد، کژخویی (اعتیاد) یا وابستگی ریخت میگیرد.
با «3» میدانیم که ویر (memory) ردهبندی دارد و میشود چیزها را بهتر یا بدتر به یاد آورده، یا فراموشید.
با «4» میدانیم که چگونه میتوان با بازی کردن با کُنشها، آنها را خوشایندتر یا دردآورتر کرد.
اکنون با دانستن هر کدام از اینها میتوان کارهای گوناگونی انجام داد تا همان hormone imbalance که باز آنارشی بالا گفت برداشته شود :4:
Alice
09-26-2012, 05:20 PM
ممنون مهربد
چندین بار متنتو خوندم تا متوجه شم ؛ فقط قبله جواب دادن اینو بگم ؛ اولش یه کمی توضیحاتت برام گنگ و بی ربط بود که بعد متوجه شدم شاید شماره گزاری ها رو اشتباه کرده باشی ؛
«2» نیز چیز پیچیدهای ندارد.
اینجا فک کنم منظورت از دو ، یک باشه ؛ همون " 1. هنایش (تاثیر) درد و خوشی در فرایند ویریدن (به یادسپاری)"
با «1» میدانیم چگونه با بالا پایین رفتن آستانه خوشی و درد، کژخویی (اعتیاد) یا وابستگی ریخت میگیرد.
اینجا هم فکر کنم منظورت از یک ، دو باشه !
با «2» میدانیم چگونه اندیشیدن با فرایند سُهش (حس کردن) خوشی و درد پیوند تنگانگ دارد.
اینجا هم فکر کنم منظورت از دو ، یک باشه !
Alice
09-26-2012, 06:05 PM
همانند این رویداد برای آستانه درد نیز به چشم میخورد. کسانی که درد زیادی را در زندگی برتابیدهاند، بنابگفته پوستشان کلفت شده
و از چیزهای کوچک دردشان نمیآید. در برابر آن هم دختری آفتاب مهتاب ندیده و نازنازی را میتوان انگاشت که از درد سوزن جیغش به آسمان میرود.
اگر آستانه درد هم بالا رفته باشد پس از چند روز مثل آستانه خوشی باید به حالت پیشین برگردد ؛ پس اینکه هرکسی در زندگی درد زیادی دیده باشد پوست کلفت شده در این مورد صدق نمیکند ! :e405:
چیزی به نام سرخوشی و لذت بیحساب و کتاب (=عشق جاودان) نداریم
چرا عشق جاویدان نداریم ؟ :e059:
اکنون با دانستن هر کدام از اینها میتوان کارهای گوناگونی انجام داد تا همان hormone imbalance که باز آنارشی بالا گفت برداشته شود
خوب خوب راهکار چیست مهربدجان ؟ مثلن چه کارهایی می توان انجام داد ؟
:e306:
Ouroboros
09-26-2012, 06:33 PM
دوستان اگه خودتون بخواید کسی رو فراموش کتید چیکار میکنید ؟
من یکبار قصد چنین کاری را داشتم، رفتم به شمال ایران، در جنگل یک ویلایی گرفتم و مجموعهی کامل شرلوک هلمز را خواندم! پانزده روزی طول کشید، بعد از روز دهم کلا درد و خلا و ناراحتی را فراموش کرده بودم. وانگهی هرکس به نوع خودش با این مسائل روبرو میشود. توصیههای دوستان به نظر مفید میآیند.
Anarchy
09-26-2012, 06:43 PM
من یکبار قصد چنین کاری را داشتم، رفتم به شمال ایران، در جنگل یک ویلایی گرفتم و مجموعهی کامل شرلوک هلمز را خواندم! پانزده روزی طول کشید، بعد از روز دهم کلا درد و خلا و ناراحتی را فراموش کرده بودم. وانگهی هرکس به نوع خودش با این مسائل روبرو میشود. توصیههای دوستان به نظر مفید میآیند.
امیر جان خوب شد تو غاری چیزی نرفتی چون احتمال وحی زیاد بود اونجوری:e404:!!
Alice
09-26-2012, 06:44 PM
من یکبار قصد چنین کاری را داشتم، رفتم به شمال ایران، در جنگل یک ویلایی گرفتم و مجموعهی کامل شرلوک هلمز را خواندم! پانزده روزی طول کشید، بعد از روز دهم کلا درد و خلا و ناراحتی را فراموش کرده بودم.
اینم پیشنهاد خوبیه !
ولی من شبا از جنگل شمال می ترسم :e40e: وانگهی تنهایی نمی توان ؛
وانگهی هرکس به نوع خودش با این مسائل روبرو میشود. توصیههای دوستان به نظر مفید میآیند.
آره همه دستشون درد نکنه ؛ خیلی مفید بوده ؛
:e306:
Russell
09-26-2012, 06:49 PM
امیر جان خوب شد تو غاری چیزی نرفتی چون احتمال وحی زیاد بود اونجوری!!
:21: :21:
Anarchy
09-26-2012, 06:52 PM
حقیقتا ذهن مهربد زیادی سازمان یافته هست:e404: و نمیدونم فقط آگاهانه مثلا با موضوع فراموشی برخورد میکنه یا همین هایی که گفت رو میتونه به صورت ناخودآگاه هم به کار بگیره؟ ولی به نظرم فقط اطلاع از همین ساز و کارهای مغزی و ذهنی میتونه به ما کمک کنه که بفهمیم نیازی به عامل بیرونی به طور خاص نیست برای تغییر حالت...همه این احساس های ما به اعتبار توان تحلیل مغز ما هستن، پس غلبه به اونها کار چندان دشواری هم نیست.
Alice
09-26-2012, 06:52 PM
امیر جان خوب شد تو غاری چیزی نرفتی چون احتمال وحی زیاد بود اونجوری!!
شایدم فرشته وحی نازل شده که میگه کلن درد و خلا و ناراحتی رو به کلی فراموش کرده :e404:
mamad1
09-26-2012, 07:17 PM
فکر نمی کنم برای من زیاد کارآمد باشه آقا امیر !
دوستان اگه خودتون بخواید کسی رو فراموش کتید چیکار میکنید ؟
خود من تجربه این داستان رو دارم
که حتی با اهنگ گریه کنم
راستشو بخوای 1 سال سوختم و درگیر بودم
حرف 2 سال پیشه
توی یک برهه زمانی هر کاری هم بکنی نمیتونی فراموشش کنی
حقیقتا تجربه من میگه گذر زمان و اتفاقات جدید و تجربه های جدید برات کمرنکش میکنی
شاید هم یک سال یا دوسال دیگه به حال و روز الانت خندیدی و به خودت فحش دادی که چرا این کارا رو میکردی
چون خود من اینطوری شدم الان
البته طرف من به من بدی کرد
طرف تو رو نمیدونم
mamad1
09-26-2012, 07:20 PM
من یکبار قصد چنین کاری را داشتم، رفتم به شمال ایران، در جنگل یک ویلایی گرفتم و مجموعهی کامل شرلوک هلمز را خواندم! پانزده روزی طول کشید، بعد از روز دهم کلا درد و خلا و ناراحتی را فراموش کرده بودم. وانگهی هرکس به نوع خودش با این مسائل روبرو میشود. توصیههای دوستان به نظر مفید میآیند.
اینم پیشنهاد خوبیه !
ولی من شبا از جنگل شمال می ترسم وانگهی تنهایی نمی توان ؛
خوبه والا این کلید ویلاهاتونو بدید ما هم یه سر بریم یه چرخی تو جنگل بزنیم:e415:
Unknown
09-26-2012, 07:34 PM
بازیهای کامپیوتری هم می توانند به طور موقت مفید باشند. من چند بار این را آزمایش کرده ام: تا میخواهم وارد مود ناخوشایندی شوم، خودم را به یک بازی کامپیوتری سنگین (که ذهن را کاملا درگیر کند) مشغول می کنم. در حین بازی تقریبا نمی توانم به چیز دیگری فکر کنم. پس از آن هم دیگر در آن مود نیستم.
Mehrbod
10-03-2012, 03:56 AM
اگر آستانه درد هم بالا رفته باشد پس از چند روز مثل آستانه خوشی باید به حالت پیشین برگردد ؛ پس اینکه هرکسی در زندگی درد زیادی دیده باشد پوست کلفت شده در این مورد صدق نمیکند ! :e405:
آستانه درد در برابر خوشی گویا زمان بسیار بیشتری میبرد تا پایین بیاید.
چرا عشق جاویدان نداریم ؟ :e059:
چون برای اینکه ما پیوسته عاشق باشیم، باید هر روز خوشی بیشتری از دیروز بگیریم که شدنی نیست.
خوب خوب راهکار چیست مهربدجان ؟ مثلن چه کارهایی می توان انجام داد ؟
:e306:
بهترین راهکار اینه که خودتان با نگرش به مهادهای آورده شده (فراموشیـــ... (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4%DB%8C%D9%80%D 9%80%D9%80-675/#post16756)) راه برای خودتان پیدا کنید.
چیزهایی که من بگویم با گِرایند (احتمال) بالایی ببهترین ریخت برای من کار خواهند کرد.
گفتن تنها هم خود مایه فراموشیست، بهترین کار آزمودن و آروینیدن هر کس برای خود است تا اندیشه نهادینه شود.
هر آینه، من چندتا راهکار از روی اینها برای نشان دادن چگونکی کار در میاورم؛ آماج که همان «فراموشیدن درد وابستگی» باشد:
با «2» میدانیم چگونه با بالا پایین رفتن آستانه خوشی و درد، کژخویی (اعتیاد) یا وابستگی ریخت میگیرد.
گفتیم زمانیکه به یک چیز (ماده مخدر، کس، ...) کژخو شدهایم به این چم است که آن چیز آستانه خوشی ما را بسیار بالا برده و از
همینرو کارهای روزانه بمانند گذشته به ما خوشی (لذت) نخواهند داد: با خوشنود نشدن آستانه خوشی (نرسیدن به آن) افسردگی رخ خواهد داد.
اکنون اگر آستانه بالا رفته باشد (بگوییم 200) و کارهای روزانه ما آستانه پیشینمان (100) را خوشنود میکردند، میبینیم که برای برداشتن
احساس افسردگی و درد باید به آستانه 200 هر چه بیشتر نزدیک شد و همچنین نباید از آن بالاتر نیز رفت و گذاشت تا آستانه کم کم بجای پیشین خود برگردد.
در این ریخت ما نیاز به رفتارها و کنشهایی داریم که خوشی تند و رایگان به ما بدهند، بی اینکه نیاز به سرمایهگذاری آغازین بالایی داشته باشند.
سرمایهگذاری آغازین برای نمونه در فیلم دیدن میشود دیدن 20 دقیقه آغازین فیلم تا کم کم با شخصیتها و
درونمایهی فیلم آشنا شده و کم کم در دنباله فرایند دیدن خوشیآور میشود. در کتاب خواندن میتواند 30 دقیقه آغازین باشد تا
باز کم کم به شیوه نگارش و شخصیتها و داستان آشنا شویم و تنها پس از آن است که فرایند خوشیآور میشود.
پس خواندن یک کتاب از آغاز خوشیآور نیست (نیاز به سرمایهگذاری آغازین بالایی دارد)، پس در اینجا این دسته از کنشها را میتوانیم کنار بگذاریم.
کنشهایی که ولی خوشی رایگان و بی سرمایهگذاری آغازین چندان دارند:
خوراک و نوشاب
نوشابههای انرژیزا: کافئین + نیکوتین + ...
سیگار
الکل
ورزش - Runner's high (http://en.wikipedia.org/wiki/Endorphins#Runner.27s_high)
سازیدن (ساز زدن)
آهنگ گوش کردن: کلاسیک نیاز به سرمایهگذاری دارد، ولی pop ندارد.
...
این دسته از کنشها را باید آموده (ترکیب شده) و تا جای شدنی با یکدیگر و به شمار بسیار در درازای روز انجامید.
از کنشهایی که نیاز به سرمایهگذاری آغازین دارند نیز باید چشمپوشی کرد.
با «4» میدانیم که چگونه میتوان با بازی کردن با کُنشها، آنها را خوشایندتر یا دردآورتر کرد.
همراه با کنشهای بالا، میتوانیم با سود بردن از این ترفند گذروار از هر کنش خوشی بیشتری بیرون بکشیم.
گفتیم که با بُریدن چندباره یک کار خوشایند به خوشی آن افزوده و با بریدن یکباره فرایند دردناک از دردناکی آن کاسته میشود.
آمودن با کنشهای بالا:
خوراک -> بجای 3 وعده، 6 یا 7 وعده کوچک کنیم.
ورزش -> هنگام دویدن برای نمونه، هر 10 دقیقه یکبار ایستاده و لختی درنگیده، سپس دوباره کنش را از پی گیریم.
..
روی هم رفته سود بردن از یک "مهاد" مانند 4 مهاد برشمرده و یافتن کنشهایی که روی آنها کار کنند
نیاز به کمی اندیشیدن آهنجیدانه (thinking abstractly) دارد، ولی چندبار که بکنید مانند هر کار دیگر آسان میشود.
بهترین رویکرد برای یافتن چیزهای دیگر نیز همانجور که بالا گفتیم، این است که کَس خود با آزمودن و اندیشیدن به اینکه چه کارهایی انجام دهد برسد.
حقیقتا ذهن مهربد زیادی سازمان یافته هست:e404: و نمیدونم فقط آگاهانه مثلا با موضوع فراموشی برخورد میکنه یا همین هایی که گفت رو میتونه به صورت ناخودآگاه هم به کار بگیره؟ ولی به نظرم فقط اطلاع از همین ساز و کارهای مغزی و ذهنی میتونه به ما کمک کنه که بفهمیم نیازی به عامل بیرونی به طور خاص نیست برای تغییر حالت...همه این احساس های ما به اعتبار توان تحلیل مغز ما هستن، پس غلبه به اونها کار چندان دشواری هم نیست.
نمونهاش میشود همینی که بالا گفتیم آنارشی جان،
روی هم رفته چیز آهنجیده بدرد آدم نمیخورد، ولی از فرایافتهای آهنجیده میشود راهکارهای
پیشبُردین (pragmatic) بیرون کشید و همینها هستند که بیشترین یا تنها هنود (اثر) در دگرش رفتارمان را دارند.
نیاز به عامل بیرونی هم بیشتر زمانها بدید من هست، مگر آنکه خودآگاهی کس بسیار بر
رفتارهایش چیره باشد که در آن ریخت، دور از باور است که از آغاز نیاز به این جُستار داشته باشد!
خوشبختانه ولی ما میتوانیم بسیاری از این کُنشگرهای بیرونی را بدگرانیم: خوراک، جاهایی که میرویم، سرگرمیهایمان، کُنشهایمان، آدمهایی که همسخن میشویم و ...
ناگزیر نیازی به دگراندن گیتی برای اینکه احساس بهتری بیابیم نیست :e402:
Alice
10-03-2012, 07:52 PM
چون برای اینکه ما پیوسته عاشق باشیم، باید هر روز خوشی بیشتری از دیروز بگیریم که شدنی نیست.
مهربدجان این قسمتو بیشتر توضیح میدی ؟
میخوام بدونم چرا عشق جاوید نداریمـــ... ؛
Mehrbod
10-03-2012, 08:30 PM
مهربدجان این قسمتو بیشتر توضیح میدی ؟
میخوام بدونم چرا عشق جاوید نداریمـــ... ؛
ببینید، عشق یا دوست داشتن در ترازهای پایین چیزی بیشتر از «خوشی» یا پاداش درونی نیست، کارکرد فرگشتیک آن هم که روشنه.
از سوی دیگر ولی فیزیولوژی آدمی به هر چیزی خودش را سازواری (adaptability) میدهد. اگر شما یکماه یکبار بروید ماساژ بگیرید، به شما خوشی
بیشتری میدهد تا اینکه هر روز بروید. اگر هر روز سه بار ولی وادار به انجام ماساژ شوید - بگوییم از روی آوندهای اُرتوپدی - دیگر نه تنها خوشیآور نیست که دردناک هم میشود!
عشق هم مانند یک داروی خوشیآور (euphoric) کار میکند، در آغاز بسیار خوشیآور است، ولی با گذر زمان نیاز به دوز بیشتر و بیشتر شده و از خوشی کاسته میشود
و سرانجام، «آستانه خوشی» آن اندازه بالا میرود که دیگر عشق خوشایند نیست.
روی هم رفته "عشق" یکی از خوشیآورترین کنشهایی است که در جهان داریم، چراکه کارکرد فرگشتیک بنیادینی داشته که همان دلبستگی پدر و مادر به هم و بزرگ کردن بچهها بوده است.
درازایی که کالبد به خوشیآوری عشق خو میگیرد - که انگار با ترفندهای فیزیولوژیکی استثاء بسیار دراز است - نیز دستبالا 4 تا 5 سال است، که گویا زمان بسنده برای عاشق شدن، بچهدار شدن و جدا شدن میدهد؛ پس از 5 سال پرشورترین عشقها :e106: هم ولی از میان میروند.
Ouroboros
10-03-2012, 08:43 PM
روی هم رفته "عشق" یکی از خوشیآورترین کنشهایی است که در جهان داریم، چراکه کارکرد فرگشتیک بنیادینی داشته که همان دلبستگی پدر و مادر به هم و بزرگ کردن بچهها بوده است.
البته تا وقت به پایان رسیدن جشن هورمنها در بدن، دو طرف از طریق راههای دیگر به یکدیگر علاقمند میشوند. مثلا بدلیل هزینهی گزافی که بابت آن رابطه پرداختهاند(وقت، انرژی، پول، عاطفه ...)، یکی از مکانیزمهای ذهنی انسان چنان است که حاضر به رها کردن آنچه برای آن تلاش زیادی کرده نیست، حتی اگر جواب ندهد و یا نادرست باشد...
یا با سپری کردن زمان زیادی در کنار طرف مقابل و عادت کردن به او چنانکه تصور زندگی بدون آنها برایمان ممکن نیست، دست به رفتارهایی میزنیم که حتی از شخص تحت تاثیر هورمنها هم بعید بوده.
یا اینکه شانستان زده و مغز فرگشتی، دست به دست مغز فرهنگی داده و کسی را از طریق هورمنها به شما قالب کرده که با ایدهآلهای ذهنیتان نیز هماهنگ بوده، و عملا هیچگاه این فروکش هورمنها را درک نمیکنید. فقط نوعی دوست داشتن جایگزین نوع دیگری میشود..
Alice
10-03-2012, 08:47 PM
مهربد عزیز پس زن و شوهرهایی که بعد از ده یا بیست سال زندگی بازم عاشق همدیگه هستن چیــــ... ؟
blackswan
10-03-2012, 09:50 PM
آلیس عزیز گاهی هیچ راهی برای فرار از احساسات درونی نیست و تنها شاید یک چیز می تواند مرهم باشد و اون هم گذر زمان است ... البته این غلبه بر احساسات کاملا بستگی بر تونایی های افراد نیز دارد .
Anarchy
10-03-2012, 09:53 PM
مهربد عزیز پس زن و شوهرهایی که بعد از ده یا بیست سال زندگی بازم عاشق همدیگه هستن چیــــ... ؟
اون دیگه عشق نیست...مسائل دیگه هست که کنار هم میمونن!! بیشتر عادت...اون کشش عاشقانه دیگه وجود نداره.
Mehrbod
10-03-2012, 09:57 PM
مهربد عزیز پس زن و شوهرهایی که بعد از ده یا بیست سال زندگی بازم عاشق همدیگه هستن چیــــ... ؟
اون دیگه عشق نیست...مسائل دیگه هست که کنار هم میمونن!! بیشتر عادت...اون کشش عاشقانه دیگه وجود نداره.
Their love is looooooong gone :e405:
Rationalist
11-03-2012, 12:31 PM
این وابستگی شما ناشی از به هم خوردن بالانس هورمونی در بدن شماست
برای این مشکل چه راهکار عملی می شناسید؟ آیا داروی خاصی را درنگر دارید که با آن بتوان وابستگی عاطفی و جنسی را از میان برد؟
تاکنون بررسی های من از تاثیر هورمون های مهندی همچون تستوسترون،دوپامین و سروتونین؛ نشان از پیچیدگی و گستردگی تاثیر آنها در روان آدمی و خصوصا جستار مورد نگر دارند.
و اینکه شما آگاهانه و با قدرت ذهنی خودتون میتونید این بالانس رو دوباره برقرار کنید.....شاید اولش احساس تنهایی زیادی بکنید و باید این رو به هر شکلی پر کنید، تجزیه و تحلیل منطقی داستان بعد از عبور از شرایط بحرانی هم که فراموش نشه....
به یاد دارم که مدت ها پیش، زمانیکه یکی از دوستانم با این رنج دست به گریبان بود؛ من نیز چنین راهکارهایی را برای او پیشنهاد می دادم و خود را نسبت به او فردی منطقی و عاقل می دانستم!
ولی زمانی که به طور حیرت آوری خودم هم این رنج را تجربه نمودم...
راحت بگویم؛ هیچ گاه تا آن هنگام احساس ضعف و درماندگی منطق و خردم را در برابر آن احساساتِ شدیدِ وابستگی ندیده بودم.
Rationalist
11-03-2012, 01:55 PM
ویر (memory) آدم هم ردهبندی شده است، یا همه یا هیچ نیست. برای همین به یاد آوردن هم رده دارد و میتوان یک چیزی را تا جایی که گویا رخ نداده فراموشید.
براستی که اگر می خواستم کدهای یک برنامه پیچیده شی گرایی را بررسی کنم؛ همچون مطالعه این پست چنین سردرگم نمی شدم!
ساختار حافظه آدمی چنین است که نمی توان به معنای واقعی و کامل کلمه، چیزی را "فراموشید". حتی نظریه هایی هم در برخی آروین های مربوط به LSD وجود دارند که حتی ابتدایی ترین خاطرات مربوط به دوران جنینی هم ممکن است قابل یاد آوری باشند!
آنچه پیرامون " آستانه خوشی/ درد " بیان نمودید را چگونه در برابر وابستگی شدید عاطفی/جنسی کارآمد می دانید؟ مقصودم این است که چه چیزی را در آستانه خوشی به جز برخی مخدرها، جایگزین
مناسب و همترازی می دانید؟
» نیز چیز پیچیدهای ندارد. احساس در فرایند ویرش (memorization) کارکرد بسیار سودمندی داشته و...
این هم یکی از ویژگی های مهادین حافظه است و چه پیوندی با جستار دارد؟!
مهاد پایندگی خوشی و درد
این راهکار هم در اینجا چندان جوابگو نخواهد بود؛ به طوری که خود من هم نتوانستم در این باره از چنین راهکاری به نتیجه برسم و حتی رنج فراوانی که به یکباره در این روش ادراک می شود؛
ممکن است عواقب خطرناکی را هم با خود به همراه داشته باشد.
Rationalist
11-03-2012, 02:27 PM
روی هم رفته چیز آهنجیده بدرد آدم نمیخورد، ولی از فرایافتهای آهنجیده میشود راهکارهای
پیشبُردین (pragmatic) بیرون کشید و همینها هستند که بیشترین یا تنها هنود (اثر) در دگرش رفتارمان را دارند.
من نتوانستم این بخش را بفهمم! لطفا کمی بیشتر و به زبانی ساده تر توضیح دهید.
Alice
11-03-2012, 02:49 PM
به هر روی این دردهای جانشکاف در زندگی همه ما بوده و هست و خواهد بود !
دنبالش هم نرویم دنبالمان می آید ؛
باید عمیق تر به این جُستار پرداخت ؛
Rationalist
11-03-2012, 03:04 PM
ببینید، عشق یا دوست داشتن در ترازهای پایین چیزی بیشتر از «خوشی» یا پاداش درونی نیست، کارکرد فرگشتیک آن هم که روشنه.
از سوی دیگر ولی فیزیولوژی آدمی به هر چیزی خودش را سازواری (adaptability) میدهد. اگر شما یکماه یکبار بروید ماساژ بگیرید، به شما خوشی
بیشتری میدهد تا اینکه هر روز بروید. اگر هر روز سه بار ولی وادار به انجام ماساژ شوید - بگوییم از روی آوندهای اُرتوپدی - دیگر نه تنها خوشیآور نیست که دردناک هم میشود!
عشق هم مانند یک داروی خوشیآور (euphoric) کار میکند، در آغاز بسیار خوشیآور است، ولی با گذر زمان نیاز به دوز بیشتر و بیشتر شده و از خوشی کاسته میشود
و سرانجام، «آستانه خوشی» آن اندازه بالا میرود که دیگر عشق خوشایند نیست.
روی هم رفته "عشق" یکی از خوشیآورترین کنشهایی است که در جهان داریم، چراکه کارکرد فرگشتیک بنیادینی داشته که همان دلبستگی پدر و مادر به هم و بزرگ کردن بچهها بوده است. من حاضر نیستم آنچه آدمیان از نتیجه فرگشت کورکورانه تاکنون برایشان حاصل شده و تنها به جبر این غرایز پرقدرت زندگانی نموده اند و سپس در همان جبر از میان رفته اند را؛ به گونه ای که
تا کنون تنها نمونه ای کوچک از آن در این جستار بررسی شد را؛ "عشق " بنامم. نیاز عاطفی/جنسی را می توان تنها در همان غرایز فرگشتیک تبیین نمود. ولی آیا به راستی نمی توان هم راستای خرد و منطق به "دوست داشت" و "اعتمادی" مطلق و همیشگی رسید؟
دقت داشته باشید که من به شکلی فلسفی و بسیار بنیادین این پرسش را مطرح نمودم و انتظار دارم مخاطبم درک کافی داشته باشد که آنچه می خواهم معنا و تعریف "عشق " بخوانم؛ فراتر از
فرگشت و غریزه جنسی می باشد!
اگر از سوی هر کاربری، پاسخی درخور برای این پرسش بیابم؛ شاید چنین انگیزه ای در من ایجاد شود که نظریه خود را پیرامون آنچه "عشق " می خوانم و بدان باورمند هستم، در این
انجمن بیان نمایم.
Mehrbod
11-03-2012, 04:07 PM
براستی که اگر می خواستم کدهای یک برنامه پیچیده شی گرایی را بررسی کنم؛ همچون مطالعه این پست چنین سردرگم نمی شدم!
ساختار حافظه آدمی چنین است که نمی توان به معنای واقعی و کامل کلمه، چیزی را "فراموشید". حتی نظریه هایی هم در برخی آروین های مربوط به LSD وجود دارند که حتی ابتدایی ترین خاطرات مربوط به دوران جنینی هم ممکن است قابل یاد آوری باشند!
یادآوردنی بودن به چم به یادسپاری همیشگی نیست! ویر یا همان حافظه آدم زینهایک است (زینه = درجه)
یک چیز را میتوان بروشنی به یاد آورد، میتوان بکدری به یاد آورد و میتوان به یاد هم نیاورد!
بیشمار نمونه داریم که یک چیزی که کسی باید به یاد بیاورد را به یاد نمیاورد. از سوی دیگر، ما میدانیم که مغز آدمی اگرچه بسیار بزرگ است، ولی
بیمرز نیست و سرانجام یک اندازهای داده را بیشتر نمیتواند نگه دارد، تازه آنهایی که نگه میدارد هم خود به دو بخش ویر کنشگر و ویر ناکنشگر (active/memory) بخش میشوند.
آنچه پیرامون " آستانه خوشی/ درد " بیان نمودید را چگونه در برابر وابستگی شدید عاطفی/جنسی کارآمد می دانید؟ مقصودم این است که چه چیزی را در آستانه خوشی به جز برخی مخدرها، جایگزین
مناسب و همترازی می دانید؟
آستانه خوشی و درد روشن میکند که چگونه وابستگی سخت روی میگیرد.
ما چیزی به نام خوگیری داریم (عادت) و چیزی به نام کژخویی داریم (اعتیاد). تنها دگرسانی میان این دو در اندازهای
است که آستانه خوشی را بالا میبرند. یک چیزی که آستانه خوشی را اندکی بالا میبرد، میشود خوگیری. کسی که
هر روز یک ساعت پیادهروی میرود، به پیادهروی خوی میگیرد و اگر یک روز نرود درد اندکی در ماهیچهها و افسردگی کوچکی
میتواند داشته باشد که برآیند برهم خوردن خوی است.
از سوی دیگر، رفتار یا کنشی که این آستانه را بسیار بالا ببرد به وابستگی و کژخویی میانجامد. اگر کسی در یک ماه
پنج بار ecstasy بگُسارد، پس از ماه یکم آن اندازه آستانه خوشی وی بالا رفته که در نبود برانگیزنده ecstasy دچار افسردگی
ژرفی خواهد شد و از هیچ چیز دیگری نیز "خوشی نخواهد برد"، چرا که آستانه وی بسیار بالا رفته و کارهای روزانه به او
دیگر آن اندازه خوشیبخش نیستند که جایگزین ecstasy شوند.
1. هنایش (تاثیر) درد و خوشی در فرایند ویریدن (به یادسپاری)
...
«1» نیز چیز پیچیدهای ندارد. احساس در فرایند ویرش (memorization) کارکرد بسیار سودمندی داشته و مانند اندیشه «پیشپردازش» شده است.
این هم یکی از ویژگی های مهادین حافظه است و چه پیوندی با جستار دارد؟!
1. کارکرد احساس را روشن میکند: دانستن اینکه احساس چه کارکردی دارد میتواند مایهی پذیرش آن نه در جایگاه یک دشمن، که یک نِشال (signal) یا راهنمای سودمند دید.
2. درباره همبستگی ویر (associative memory) روشنسازی میکند.
دو مهاد پایندگی خوشی و درد
این راهکار هم در اینجا چندان جوابگو نخواهد بود؛ به طوری که خود من هم نتوانستم در این باره از چنین راهکاری به نتیجه برسم و حتی رنج فراوانی که به یکباره در این روش ادراک می شود؛
ممکن است عواقب خطرناکی را هم با خود به همراه داشته باشد.
اینها چنانکه میگویند، راهکار برای بهرهبَری یا exploit کردن هستند.
اگر گفتمان خوگیری در برابر کژخویی را دریافته باشید، گفتیم که اگر کس به یک چیز کژخو شده باشد، از انجام کارهای روزانه پیشین خود احساس
خوشی نخواهد گرفت، چرا که این کارها بمانند پیش به آستانه خوشی وی نزدیک نبوده و نمیتوانند جایگزین کنش کژخوکننده باشند.
در اینجا ما میتوانیم از دو مهاد نامبرده بمانند یک فُزونساز (amplifier) سود برده و ساختگیوار به خوشی کنشهای روزانه پیشین بیافزاییم.
Mehrbod
11-03-2012, 05:01 PM
روی هم رفته چیز آهنجیده بدرد آدم نمیخورد، ولی از فرایافتهای آهنجیده میشود راهکارهای
پیشبُردین (pragmatic) بیرون کشید و همینها هستند که بیشترین یا تنها هنود (اثر) در دگرش رفتارمان را دارند.
من نتوانستم این بخش را بفهمم! لطفا کمی بیشتر و به زبانی ساده تر توضیح دهید.
نخست واکرد چم واژگان:
فرایافت / پنداره = مفهوم، concept
آهنجیده = انتزاعی، abstracted
پیشبُردین = عملی، pragmatic
هنودن = اثر گذاشتن، to effect؛ هنود = اثر
دِگَریستن -> دِگَرش = تغییر دادن، to change
اکنون اینگونه بنگرید که ما در جهانی بس پیچیده و سختدریافتنی زندگی میکنیم و مغز ما برای رویارویی با این تراز پیچیدگی نیاز به سادهسازی و فشردهسازی دادههای برگرفته از پیرامون و ساخت تَرزالهای مانهایک (مدلهای ذهنی) از آن دارد.
کارکرد فرنود (منطق) نیز در اینجا آساندن و همچنین شتاباندن به فرایند شناخت و دریافت پیرامون زیستی ما است.
پس ما با آروین و نگرش به پیرامونمان میتوانیم پندارهها را یکبار یافته و دیگر هر بار نیاز به بازپردازش آنها نداشته باشیم. برای نمونه با نگرش و یافتن وابستگی میان چیزها میتوان
یک پنداره به نام رنگ آبی بیرون کشیده و گفت که آسمان و آب و شلوار جین و ... همگی آبی هستند.
اکنون پندارهایی که کارکردی داتهایک (قانون) دارند میشوند مَهاد. این دسته از پندارهها آنهایی هستند که یک فرآیند را روشن ساخته و درباره شوندهای زیرین آن (underlying causes) گفتگو میکنند.
پس اگر ما با آروین و آزمایش آمدیم و دیدم که اگر فرایندهای درناک را یکباره ببُریم روی هم رفته درد کمتری خواهد داشت تا زمانیکه آنها را چندباره ببریم، در اینجا ما با بررسی سیستم یک مهاد آهنجیدهایم که در فرایندهای اندیشیک پسین به کار خواهد آمد.
آهنجیدن، to abstract = بدر آوردن، [بیرون] کشیدن:
آهنجیدن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-5eb1dcc2dc9e4e25a72204a65ec213be-fa.html)
آهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص )بیرون کردن . بدر آوردن . کشیدن . لنجیدن
اکنون که ما این مهاد آهنج را در دست داریم، میتوانیم با میانبر زدن در فرایند پردازش (شناخت و دریافت پیرامون)
به دریافت باز بالاتر و همچنان درستی برسیم، بی اینکه نیاز به بازواکاوی و بازبررسی از نزدیک سیستم نامبرده باشد.
پس کوتاه، به مهادهای آهنج میتوان بمانند یک زایاد (generator) نگریست که با کاربرد آنها، میتوان باز به مهادها و رویکردهای کاربردی دیگر دست یافت.
Mehrbod
11-03-2012, 05:28 PM
من حاضر نیستم آنچه آدمیان از نتیجه فرگشت کورکورانه تاکنون برایشان حاصل شده و تنها به جبر این غرایز پرقدرت زندگانی نموده اند و سپس در همان جبر از میان رفته اند را؛ به گونه ای که
تا کنون تنها نمونه ای کوچک از آن در این جستار بررسی شد را؛ "عشق " بنامم. نیاز عاطفی/جنسی را می توان تنها در همان غرایز فرگشتیک تبیین نمود. ولی آیا به راستی نمی توان هم راستای خرد و منطق به "دوست داشت" و "اعتمادی" مطلق و همیشگی رسید؟
دقت داشته باشید که من به شکلی فلسفی و بسیار بنیادین این پرسش را مطرح نمودم و انتظار دارم مخاطبم درک کافی داشته باشد که آنچه می خواهم معنا و تعریف "عشق " بخوانم؛ فراتر از
فرگشت و غریزه جنسی می باشد!
اگر از سوی هر کاربری، پاسخی درخور برای این پرسش بیابم؛ شاید چنین انگیزه ای در من ایجاد شود که نظریه خود را پیرامون آنچه "عشق " می خوانم و بدان باورمند هستم، در این
انجمن بیان نمایم.
راستش من هم نگر شما را نگرفتم اینجا، شما نمیخواهید چه را به جای چه نگیرید؟
از دیدگاه کاربردگراییک (utilitarianistic (http://en.wikipedia.org/wiki/Utilitarianistic)) همه کنشها ما در راستای سودآوری یا پیشگیری از زیان هستند.
پس با خرد کامگار(=absloute) میتوان به اعتماد دوسویه کامگار نیز رسید، ولی همچنان نمیتوان به کنشی رسید که هیچ کاربردی نداشته باشد.
عشق نیز بر پایهی همین شناسه میشود وابستگیای که در راستای برآوردن نیاز جنسی که خود در راستای فرازیست ژن باشد.
فرازیست ژن -> غریزه جنسی -> وابستگی احساسی = عشق
Mehrbod
11-05-2012, 02:30 PM
نوشتههای کناری به جستار خودآگاهی و کنترل آن (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%88-%DA%A9%D9%86%D8%AA%D8%B1%D9%84-%D8%A2%D9%86-742-%D9%86%D9%88/) جابهجا شد.
Rationalist
11-06-2012, 05:20 PM
یادآوردنی بودن به چم به یادسپاری همیشگی نیست! ویر یا همان حافظه آدم زینهایک است (زینه = درجه)
یک چیز را میتوان بروشنی به یاد آورد، میتوان بکدری به یاد آورد و میتوان به یاد هم نیاورد!
بیشمار نمونه داریم که یک چیزی که کسی باید به یاد بیاورد را به یاد نمیاورد. از سوی دیگر، ما میدانیم که مغز آدمی اگرچه بسیار بزرگ است، ولی
بیمرز نیست و سرانجام یک اندازهای داده را بیشتر نمیتواند نگه دارد، تازه آنهایی که نگه میدارد هم خود به دو بخش ویر کنشگر و ویر ناکنشگر (active/memory) بخش میشوند.
اینکه آیا تمام خاطرات قابل یادآوری هستند یا نه، جستاری مفصل می طلبد و خارج از هدف این جستار است.
در اینجا آنچه مهند است، فراموشی خاطراتی است که بنیان در رابطه ای عاطفی/جنسی دارند و به سادگی قابل فراموشی نیستند.
آستانه خوشی و درد روشن میکند که چگونه وابستگی سخت روی میگیرد.
ما چیزی به نام خوگیری داریم (عادت) و چیزی به نام کژخویی داریم (اعتیاد). تنها دگرسانی میان این دو در اندازهای
است که آستانه خوشی را بالا میبرند. یک چیزی که آستانه خوشی را اندکی بالا میبرد، میشود خوگیری. کسی که
هر روز یک ساعت پیادهروی میرود، به پیادهروی خوی میگیرد و اگر یک روز نرود درد اندکی در ماهیچهها و افسردگی کوچکی
میتواند داشته باشد که برآیند برهم خوردن خوی است.
از سوی دیگر، رفتار یا کنشی که این آستانه را بسیار بالا ببرد به وابستگی و کژخویی میانجامد. اگر کسی در یک ماه
پنج بار ecstasy بگُسارد، پس از ماه یکم آن اندازه آستانه خوشی وی بالا رفته که در نبود برانگیزنده ecstasy دچار افسردگی
ژرفی خواهد شد و از هیچ چیز دیگری نیز "خوشی نخواهد برد"، چرا که آستانه وی بسیار بالا رفته و کارهای روزانه به او
دیگر آن اندازه خوشیبخش نیستند که جایگزین ecstasy شوند.
نیازی به توضیحات دوباره نبود! من با این تحلیل شما مشکلی ندارم؛ ولی پرسشی مطرح نمودم که چطور می توان آستانه خوشی را که پشتوانه آن غریزه پرقدرت جنسی می باشد را کاهش داد و یا چیزی همتراز با آن را جایگزین نمود؟!
1. کارکرد احساس را روشن میکند: دانستن اینکه احساس چه کارکردی دارد میتواند مایهی پذیرش آن نه در جایگاه یک دشمن، که یک نِشال (signal) یا راهنمای سودمند دید.
2. درباره همبستگی ویر (associative memory) روشنسازی میکند.
خوب؟! در این جستار کجا به کار می آیند؟
لطفا با نمونه دقیق و کاربستی نشان دهید که از این بابت چگونه می توان سود برد؟!
اینها چنانکه میگویند، راهکار برای بهرهبَری یا exploit کردن هستند.
اگر گفتمان خوگیری در برابر کژخویی را دریافته باشید، گفتیم که اگر کس به یک چیز کژخو شده باشد، از انجام کارهای روزانه پیشین خود احساس
خوشی نخواهد گرفت، چرا که این کارها بمانند پیش به آستانه خوشی وی نزدیک نبوده و نمیتوانند جایگزین کنش کژخوکننده باشند.
در اینجا ما میتوانیم از دو مهاد نامبرده بمانند یک فُزونساز (amplifier) سود برده و ساختگیوار به خوشی کنشهای روزانه پیشین بیافزاییم.
چرا همچون آخوندهای حوزه جهلیه قم، با واژگان مانور می دهید و توضیحاتی تکراری را می نگارید؟!!!
بیان داشتم که این راهکار در برابر وابستگی شدید جنسی/عاطفی کار آمد نخواهد بود و من به شخصه آن را تجربه نموده ام؛ به گمانم هر کسی هم چنین تجربه ای را داشته باشد؛
پی به سخن من برده است.
Mehrbod
11-06-2012, 07:29 PM
اینکه آیا تمام خاطرات قابل یادآوری هستند یا نه، جستاری مفصل می طلبد و خارج از هدف این جستار است.
در اینجا آنچه مهند است، فراموشی خاطراتی است که بنیان در رابطه ای عاطفی/جنسی دارند و به سادگی قابل فراموشی نیستند.
شما از کجا میدانید بسادگی فراموشیدنی نیستند؟
درباره یادآوردنی بودن همه خاطرهها هم میتوانید جستار دیگری را بیاغازید، ولی من همینجا میدانم که چنین چیزی نیست، چرا که:
1. گُنجایش ویرمانند هر سیستم دیگری مرزمند است.
2. مغز از رویدادهای پیرامون تنها بخش بسیار بسیار ناچیزی را میویراند، آنهم نه بر پایه سُهش سرراست (direct sensation)، مانند زمانیکه ما با دوربین
فیلمبرداری میکنیم، بساکه بر پایه دادههای بازسازی شده و بیاندازه سوگیرانه.
به سخن دیگر، مغز نمیتواند هتا یک دَم (ثانیه) از همه دادههای پیرامون خود را هم بی هنجارش (normalization) و فشردهسازی (compression) و سوگیری (bias) و کاهش و چندین و چند کار گسترده دیگر بویرد.
نیازی به توضیحات دوباره نبود! من با این تحلیل شما مشکلی ندارم؛ ولی پرسشی مطرح نمودم که چطور می توان آستانه خوشی را که پشتوانه آن غریزه پرقدرت جنسی می باشد را کاهش داد و یا چیزی همتراز با آن را جایگزین نمود؟!
ما که نخواستیم آستانه را پایین بیاوریم، گفتیم آستانه چگونه کار میکند و چگونه باید کنشهای خود را بگونهای ساماند که به آستانه نزدیک شوند.
1. کارکرد احساس را روشن میکند: دانستن اینکه احساس چه کارکردی دارد میتواند مایهی پذیرش آن نه در جایگاه یک دشمن، که یک نِشال (signal) یا راهنمای سودمند دید.
2. درباره همبستگی ویر (associative memory) روشنسازی میکند.
خوب؟! در این جستار کجا به کار می آیند؟
لطفا با نمونه دقیق و کاربستی نشان دهید که از این بابت چگونه می توان سود برد؟!
یکبار دیگر، مگر هر چیزی که آوردیم در جایگاه راهکار، آنهم از گونه کاربستی آن بود!؟
هر آینه بهترین راهکارهای دم دست را خودت و امیر گرامی دادید. من هم یک واکاوی ریشهایتر میکنم اینجا روی هم رفته جستار گیرایی است.
نخست چند چیز را باید دانست: ..
نخست میواکاویم، سپس به راهکار میرسیم، چنانکه کردیم.
چرا همچون آخوندهای حوزه جهلیه قم، با واژگان مانور می دهید و توضیحاتی تکراری را می نگارید؟!!!
بر این امید که با بازگویی و بازخوانی دریافت شود، که نشد.
بیان داشتم که این راهکار در برابر وابستگی شدید جنسی/عاطفی کار آمد نخواهد بود و من به شخصه آن را تجربه نموده ام؛ به گمانم هر کسی هم چنین تجربه ای را داشته باشد؛
پی به سخن من برده است.
اینجا که مهرهاندازی نیست یکی بگوید کردم نشد، یکی بگوید چایی با روغن زیتون! بخور خوب میشود!
اینها راهکار برگرفته از منطق هستند و روی آروین من و دیگران هم کار میکنند.
دو مهاد پایندگی خوشی/درد را هم هر کس با یک آزمایش ساده میتواند درستیاش را در بیاورد:
1- کار خوشیآوری که میانجامید را اینبار میانش بُریده و پس از بگوییم نیم ساعت دوباره از سر بگیرید، ببینید روی هم رفته خوشیآورتر است یا نه.
2- کار دردناکی که پیشتر چندباره میبُریدید - بگوییم نگاشتن یک نوشتار- را بکوشید یکجا انجامیده یا اگر بُریدید، تا فردا دیگر سراغ آن نروید، ببینید دردناکی آن میکاهد یا نه.
پس اگر این دو مهاد کار میکردند - که کار میکنند - در جایگاه فزونساز (amplifier) میتوانند کنشهای معمولی را خوشیآورتر سازند.
Rationalist
11-06-2012, 09:32 PM
شما از کجا میدانید بسادگی فراموشیدنی نیستند؟
بروید و از پیرانی که هنوز به آلزایمر مبتلا نشده اند؛ بپرسید که آیا هنوز تجربیات عشقی(!) دوران نوجوانی خود را به یاد دارند یا نه؟
در می یابید که چطور سُهش مند برایتان خاطراتشان را بازگو می کنند!
نخست میواکاویم، سپس به راهکار میرسیم، چنانکه کردیم.
من راهکار مفید و چشم گیری در این جستار ندیدم؛ واکاویتان هم تا زمانی که در عمل نتیجه ندهد؛ بی مصرف بوده است!
اینها راهکار برگرفته از منطق هستند و روی آروین من و دیگران هم کار میکنند.
موجب حیرت من است؛ اگر به راستی با این راهکارهای ساده انگارانه، شما توانسته اید وابستگی شدید عاطفی/جنسی را در وجود خود از میان ببرید!
به هر روی؛ اکنون با من گفتگو می نمایید و من هم می گویم این راهکارها برگرفته از هر چه باشند؛ برای شخص من جوابگو نبوده و نیستند!
Nocturne
11-06-2012, 10:09 PM
پیشنهاد من:
هر چیزی که ممکن است او را به یاد شما بیندازد از خود دور کنید، ممکن است هدیه ای باشد یا آهنگی باشد که وقتی با او بودید گوش میدادید تمام این ها را اگر توانستید دور بریزید
سعی کنید خاطرات آن شخص را با خاطرات جدید جایگزین کنید، منظور اینکه اگر ان شخص دوست پسرتان بود و جدا شدید رابطه با یک شخص دیگر که فکر میکنید به او علاقه دارید شروع کنید
خود را به یک کار که فکر را مشغول میکند مشغول کنید و خود را در موقعیتی که تنها باشید و فکر به سراغتان بیاید قرار ندهید
در مورد اینکه گفتید بشود وقتی به خاطرات فکر میکنید خوشی نداشته باشند و... فکر نمیکنم چنین کاری بشود کرد ولی میشود به ان خاطرات فکر نکرد، البته اطلاعات کافی در پست اول ندادید من نمیدانم عاشق این شخص هستید یا نه ولی اگر هستید به غذا خوردنتان هم توجه کنید بعضی غذاها بر روی روان تاثیر میگذارند مانند شکلات با درصد بالا، و یک تجربه ای که خودم داشتم و البته پسرانه است و نمیدانم در مورد دخترها هم چنین چیزی باشند این بود که وقتی بیشتر به سکس فکر میکردم و سکس داشتم احساسات از من دور میشد و شهوت جای آن را میگرفت البته نه کاملا.
Mehrbod
11-07-2012, 12:38 AM
بروید و از پیرانی که هنوز به آلزایمر مبتلا نشده اند؛ بپرسید که آیا هنوز تجربیات عشقی(!) دوران نوجوانی خود را به یاد دارند یا نه؟
در می یابید که چطور سُهش مند برایتان خاطراتشان را بازگو می کنند!
خود من هم اکنون برخی آروینهای عشقیام را به یاد ندارم، تازه آلزایمر هم ندارم.
از کجا میدانم به یاد ندارم؟ چونکه ویرهای آن کدر و تاریک هستند از روی بازیادآوری نکردنشان، که با گذر زمان شانس بازیابی آنها نیز کمتر و کمتر میشود.
بیماری آلزایمر هم نخست واپسین ویرها را از میان میبردارد و تنها در چند سال دراز است - اگر بیمار نمرده باشد - که به پستای (نوبت) زدایش ویرهای جوانی و .. میرسیم.
من راهکار مفید و چشم گیری در این جستار ندیدم؛ واکاویتان هم تا زمانی که در عمل نتیجه ندهد؛ بی مصرف بوده است!
بهترین راهکار اینه که خودتان با نگرش به مهادهای آورده شده (فراموشیـــ... (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4%DB%8C%D9%80%D 9%80%D9%80-675/#post16756)) راه برای خودتان پیدا کنید.
چیزهایی که من بگویم با گِرایند (احتمال) بالایی ببهترین ریخت برای من کار خواهند کرد.
گفتن تنها هم خود مایه فراموشیست، بهترین کار آزمودن و آروینیدن هر کس برای خود است تا اندیشه نهادینه شود.
هر آینه، راهکارها در دنبالهی همان پیک آمدند: فراموشیـــ... (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4%DB%8C%D9%80%D 9%80%D9%80-675/#post17831)
موجب حیرت من است؛ اگر به راستی با این راهکارهای ساده انگارانه، شما توانسته اید وابستگی شدید عاطفی/جنسی را در وجود خود از میان ببرید!
به هر روی؛ اکنون با من گفتگو می نمایید و من هم می گویم این راهکارها برگرفته از هر چه باشند؛ برای شخص من جوابگو نبوده و نیستند!
آفرین، از آنجاییکه سخنها را نمیخوانید دوباره مینویسم:
چیزهایی که من بگویم با گِرایند (احتمال) بالایی ببهترین ریخت برای من کار خواهند کرد.
گفتن تنها هم خود مایه فراموشیست، بهترین کار آزمودن و آروینیدن هر کس برای خود است تا اندیشه نهادینه شود.
اینها برای زمان عاشقی شما نیست، برای زمانی است که سرد بوده و بتوانید منطقی برای هنگام عاشقی خود رویکردگزینی کنید.
کوشش من در اینجا دقیقا همین نیاوردن راهکار، بساکه پرداختن به "مهادها" بوده؛ در اینجا بیرون آوردن راهکار به دوش خواهنده آن است.
Rationalist
11-08-2012, 08:34 PM
و یک تجربه ای که خودم داشتم و البته پسرانه است و نمیدانم در مورد دخترها هم چنین چیزی باشند این بود که وقتی بیشتر به سکس فکر میکردم و سکس داشتم احساسات از من دور میشد و شهوت جای آن را میگرفت البته نه کاملا.
آفرین!!!!!!!!:e41f:
اصلا اگر از همان ابتدا در رابطه به دنبال سکس باشیم و به راحتی با ظاهر سازی و دروغ های زیبا به آنچه می خواهیم برسیم و سپس همچون تکه ای گوشت بی ارزش طرف را رها کنیم؛ نه وابستگی خواهد بود،نه عشقی :e140: و نه خاطراتی رومانتیک!!!:31:
:e047:
برای آغازنده جستار هم پیشنهاد می کنم که زین پس در رابطه؛ تنها به دنبال پول،سواری گرفتن و در خماری سکس گذاشتن طرف مقابل باشد؛ تا دیگر به چنین روزی نیفتد!:e30e:
Rationalist
11-08-2012, 09:04 PM
اینها برای زمان عاشقی شما نیست، برای زمانی است که سرد بوده و بتوانید منطقی برای هنگام عاشقی خود رویکردگزینی کنید.
کوشش من در اینجا دقیقا همین نیاوردن راهکار، بساکه پرداختن به "مهادها" بوده؛ در اینجا بیرون آوردن راهکار به دوش خواهنده آن است.
مهربد گرامی؛ خودتان را خسته نکنید!
یا روان پریشی و جنون من بیش از حد مهلک است که راهکارهای شما به نگرم مضحک می آیند!!!:e416: و یا شما بیش از اندازه در این مورد ساده نگر و خوش خیال هستید!
که به گمانم گزینه نخست در میان ما درست باشد.
ادامه این گفتگو را هم بیهوده می دانم؛ تا بیش از این، جستار را به لجنزار افکار خود نکشانده ام؛ بهتر است آن را ترک کنم.:e40f:
undead_knight
11-08-2012, 09:05 PM
البته من دیفالتم روی فراموشیه توضیح دادن چیزهای بدیهی یکم سخته:) ولی کلا به جز شوک های اولیه باقی موارد نتیجه این هست که شخص زندگی کردن رو از خودش دریغ میکنه.در واقع زندگی کردن نیاز به فراموشی داره،زندگی تکرار تجربه هاست اگر تجربه ها رو فراموش نکنید مثلا بعد از یک بار خوردن یک غذای لذیذ نیازی به خوردن دوباره اون نیست یا حداقل دیگه نمیشه ازش لذت برد ولی ما به طور طبیعی تا حدی مزه غذا رو فراموش میکنیم تا همچنان لذت پابرجا بمونه(به همین خاطر خوردن متوالی یک غذای مورد علاقه هم ممکنه تهوع آور بشه چون مغز فرصت فراموشی پیدا نمیکنه) توصیه:بهترین راه کار برای فراموشی تجربه کردن هر چیزی هست میشه تجربه کرد(و البته تا حد ممکن عوارض ناگوار نداشته باشه)با افزایش تجربه ها عملا فراموشی هم به صورت خود به خودی اتفاق میافته و مغز رو از این ترومای احساسی نجات میده. کلا مغز افراد عاشق دچار یک نوع شبه مسمومیت توسط هورمون هاست:))
Mehrbod
11-08-2012, 09:19 PM
مهربد گرامی؛ خودتان را خسته نکنید!
یا روان پریشی و جنون من بیش از حد مهلک است که راهکارهای شما به نگرم مضحک می آیند!!!:e416: و یا شما بیش از اندازه در این مورد ساده نگر و خوش خیال هستید!
که به گمانم گزینه نخست در میان ما درست باشد.
ادامه این گفتگو را هم بیهوده می دانم؛ تا بیش از این، جستار را به لجنزار افکار خود نکشانده ام؛ بهتر است آن را ترک کنم.:e40f:
خردگرا جان من اینها را برای زمانی که کس عاشق شده باشد ننوشتم، هنگام عاشقی کسی روی احساسهای خود کنترل ندارد و نمیتواند کار چندانی بکند، تنها باید درد را برتابیده و در آینده برنامهریزی کند.
خوشبختانه هیچ دردی همیشگی نیست و دیر یا زود تن به آن آموخته شده و همه چیز بریخت نرمال برمیگردد.
Mehrbod
11-08-2012, 09:26 PM
البته من دیفالتم روی فراموشیه توضیح دادن چیزهای بدیهی یکم سخته:) ولی کلا به جز شوک های اولیه باقی موارد نتیجه این هست که شخص زندگی کردن رو از خودش دریغ میکنه.در واقع زندگی کردن نیاز به فراموشی داره،زندگی تکرار تجربه هاست اگر تجربه ها رو فراموش نکنید مثلا بعد از یک بار خوردن یک غذای لذیذ نیازی به خوردن دوباره اون نیست یا حداقل دیگه نمیشه ازش لذت برد ولی ما به طور طبیعی تا حدی مزه غذا رو فراموش میکنیم تا همچنان لذت پابرجا بمونه(به همین خاطر خوردن متوالی یک غذای مورد علاقه هم ممکنه تهوع آور بشه چون مغز فرصت فراموشی پیدا نمیکنه) توصیه:بهترین راه کار برای فراموشی تجربه کردن هر چیزی هست میشه تجربه کرد(و البته تا حد ممکن عوارض ناگوار نداشته باشه)با افزایش تجربه ها عملا فراموشی هم به صورت خود به خودی اتفاق میافته و مغز رو از این ترومای احساسی نجات میده. کلا مغز افراد عاشق دچار یک نوع شبه مسمومیت توسط هورمون هاست:))
تنها یک نکته کناری: آوند (دلیل) بدمزه شدن خوراک پس از گُسارش چندباره آن فرگشتیک است، هر گونه خوراکی در درازای زمان به تن آسیبهای ویژه آن خوراک را میرساند و
مایهی روی هم انباشتگی و زهرزایی است، ولی با گسارش خوراک گوناگون شانس زهرزایی نیز میکاهد، از همینرو این گرایش درونی به گوناگونی خوراک در ما فرگشته: خوراک فرگشتیک (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%A7%DA%A9-%D9%81%D8%B1%DA%AF%D8%B4%D8%AA%DB%8C%DA%A9-486/)
شیوه کارکرد ویر (vir, memory) آدمی نیز همبستهساز است، ولی نکته آورده شده (بالا بردن تجربهها یا آروینهای روزانه) خود یکی از بهترین رویکردها در برابر وابستگی احساسی است.
به سخن دیگر کسی که وابسته شده باید تا جاییکه میتواند برنامه روزانه زندگی خود را بدگراند، این دگرشها به پدیداری پیوندهای نورونی نو انجامیده و شانس بازنگری در ویرهای دردناک پیشین را میکاهد.
Mehrbod
11-08-2012, 09:34 PM
آفرین!!!!!!!!:e41f:
اصلا اگر از همان ابتدا در رابطه به دنبال سکس باشیم و به راحتی با ظاهر سازی و دروغ های زیبا به آنچه می خواهیم برسیم و سپس همچون تکه ای گوشت بی ارزش طرف را رها کنیم؛ نه وابستگی خواهد بود،نه عشقی :e140: و نه خاطراتی رومانتیک!!!:31:
هر چند فراموش نشود، وابستگی نشان از "خوشی بسیار" در یک بازه زمانی دورتر میدهد! به گفته دیگر، اگر در یک زمانی خوشی بسیاری در کار نبوده باشد، امروز وابستگی احساسیای هم پدید نخواهد آمد.
اگر همه رابطه را تنها بر پایهی سکس هم بگذاریم، باز اگر خوشی فراوان بدهد به وابستگی میانجامد.
پس به سخن بهتر، نمیشود هم خدا را داشت هم خرما، مگر آنکه دوستان راهکار ویژهای داشته باشند :e405:
undead_knight
11-08-2012, 09:40 PM
تنها یک نکته کناری: آوند (دلیل) بدمزه شدن خوراک پس از گُسارش چندباره آن فرگشتیک است، هر گونه خوراکی در درازای زمان به تن آسیبهای ویژه آن خوراک را میرساند و مایهی روی هم انباشتگی و زهرزایی است، ولی با گسارش خوراک گوناگون شانس زهرزایی نیز میکاهد، از همینرو این گرایش درونی به گوناگونی خوراک در ما فرگشته: خوراک فرگشتیک (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%A7%DA%A9-%D9%81%D8%B1%DA%AF%D8%B4%D8%AA%DB%8C%DA%A9-486/) شیوه کارکرد ویر (vir, memory) آدمی نیز همبستهساز است، ولی نکته آورده شده (بالا بردن تجربهها یا آروینهای روزانه) خود یکی از بهترین رویکردها در برابر وابستگی احساسی است. به سخن دیگر کسی که وابسته شده باید تا جاییکه میتواند برنامه روزانه زندگی خود را بدگراند، این دگرشها به پدیداری پیوندهای نورونی نو انجامیده و شانس بازنگری در ویرهای دردناک پیشین را میکاهد. خب البته زاویه نگاه من بیشتر روانی بود تا زیستی،الان با این همه ارجاع شما به فرگشت احساس حرف زدن با ریچارد داوکینز بهم دست داد:)) بیشتر از واکاوی موضوع پیدا کردن دلیل من علاقه به تشریح وضعیت دارم،یعنی اینکه چه اتفاقی میافته که این ذهن بداقبال ما نیاز به فراموشی پیدا میکنه.یعنی به دلیل فرگشت یا هر دلیل دیگه ای فراموشی کاملا برای حیات ما ضروریه.
Reactor
11-09-2012, 02:38 PM
آفرین!!!!!!!!
اصلا اگر از همان ابتدا در رابطه به دنبال سکس باشیم و به راحتی با ظاهر سازی و دروغ های زیبا به آنچه می خواهیم برسیم و سپس همچون تکه ای گوشت بی ارزش طرف را رها کنیم؛ نه وابستگی خواهد بود،نه عشقی و نه خاطراتی رومانتیک!!!
برای آغازنده جستار هم پیشنهاد می کنم که زین پس در رابطه؛ تنها به دنبال پول،سواری گرفتن و در خماری سکس گذاشتن طرف مقابل باشد؛ تا دیگر به چنین روزی نیفتد!
البته حرف شما تا اندازه ای درسته.
اینکه میگم تا اندازه ای بخاطر اینکه این حرف ها باید با عمل همراه باشه نه حرفی از روی قلیان احساسات و از روی هیجان!
اینجوری باعث میشه که انسان خودش رو خراب کنه. یعنی یک پسر برای پاک کردن فکر یک دختر از ذهنش شروع کنه به هرزگی. هرزگی از دید من یعنی بیشتر از نیاز واقعیش سکس کنه و یکجور ولع بیمار گونه به سکس و ارتباط با جنس مخالف پیدا کنه.
ولی اگر منطقی بره جلو میشود مثل اینکه بگه: خوب من امتحان کردم و این نبود. پس از راه دیگه میرم جلو تا به هدفم برسم...
این بیماری روانی بیماری هست که دخترها رو هم گرفتار میکنه. یعنی بعضی دخترها به محض اینکه از مخاطب خاصشون ضربه میخورند هرزگی رو پیشه میکنند و این اکثر وقت ها باعث ضربه های جبران ناپذیری به زندگی شخصیشون میشه.
Mehrbod
11-09-2012, 06:13 PM
خب البته زاویه نگاه من بیشتر روانی بود تا زیستی،الان با این همه ارجاع شما به فرگشت احساس حرف زدن با ریچارد داوکینز بهم دست داد:)) بیشتر از واکاوی موضوع پیدا کردن دلیل من علاقه به تشریح وضعیت دارم،یعنی اینکه چه اتفاقی میافته که این ذهن بداقبال ما نیاز به فراموشی پیدا میکنه.یعنی به دلیل فرگشت یا هر دلیل دیگه ای فراموشی کاملا برای حیات ما ضروریه.
فراموشی نه تنها برای ما بایا نیست، که ویژگی ناخواستنیای هم هست. ویرهای دردناک کارکرد بسیار سودمندی دارند و آن هم پیشگیری از رخداد رویدادهای همانند در آینده است!
درد یکی از بهترین ابزارها برای اندیشیدن است، کسانی هستند که با این کاستی ژنتیکی زاده میشوند که حس فیزیکی درد را ندارند: congential analgesia (http://en.wikipedia.org/wiki/Congenital_insensitivity_to_pain)
این دسته بسختی تا 30 سالگی زنده میمانند!
شما نباید بخواهید دردناکی چیزها را از میان بردارید، بایستی بخواهید که:
1- دردها را ریشهیابی کنید.
2- از رخداد دوباره آنها پیشگیری کنید.
روی آروین من نیز زمانیکه شما این دو را پاسخیدید، درد کاسته و کم کم از میان میرود، چرا که به آماج خود (= راهنمایی خودآگاهی شما) رسیده.
Anarchy
11-09-2012, 08:16 PM
درد یکی از بهترین ابزارها برای اندیشیدن است، کسانی هستند که با این کاستی ژنتیکی زاده میشوند که حس فیزیکی درد را ندارند: congential analgesia
این دسته بسختی تا 30 سالگی زنده میمانند!
مهربد این افراد درد فیزیکی رو درک نمیکنن ولی اینجا در مورد خاطرات صبحت شد..اینها تفاوتی با هم ندارند؟
Mehrbod
11-09-2012, 10:15 PM
مهربد این افراد درد فیزیکی رو درک نمیکنن ولی اینجا در مورد خاطرات صبحت شد..اینها تفاوتی با هم ندارند؟
کارکرد:
درد = نِشال (signal)
هر دردی کارآمد است، درد روانی هم میشود "ترس (fear)"، که ژنتیکی چنین کسانی که به هیچ روی نترسند نداریم یا اگر هم
باشند بایستی انگشتشمار باشند، چرا که نداشتن ترس درونی بارها بار زودتر از ترس فیزیکی آدم را ناکار کرده و ژن را میسِتُرد!
Anarchy
11-09-2012, 10:21 PM
کارکرد:
درد = نِشال (signal)
هر دردی کارآمد است، درد روانی هم میشود "ترس (fear)"، که ژنتیکی چنین کسانی که به هیچ روی نترسند نداریم یا اگر هم
باشند بایستی انگشتشمار باشند، چرا که نداشتن ترس درونی بارها بار زودتر از ترس فیزیکی آدم را ناکار کرده و ژن را میسِتُرد!
شاید افراد دو قطبی در فاز مانیک رو بشه تو همچین دسته ای گذاشت...حقیقتا اونها هیچ ترسی ندارند مخصوصا اگر شخصیت حد مرزی داشته باشن (borderline personliaty)
undead_knight
11-10-2012, 05:58 AM
فراموشی نه تنها برای ما بایا نیست، که ویژگی ناخواستنیای هم هست. ویرهای دردناک کارکرد بسیار سودمندی دارند و آن هم پیشگیری از رخداد رویدادهای همانند در آینده است! درد یکی از بهترین ابزارها برای اندیشیدن است، کسانی هستند که با این کاستی ژنتیکی زاده میشوند که حس فیزیکی درد را ندارند: congential analgesia (http://en.wikipedia.org/wiki/Congenital_insensitivity_to_pain) این دسته بسختی تا 30 سالگی زنده میمانند! شما نباید بخواهید دردناکی چیزها را از میان بردارید، بایستی بخواهید که:
1- دردها را ریشهیابی کنید. 2- از رخداد دوباره آنها پیشگیری کنید. روی آروین من نیز زمانیکه شما این دو را پاسخیدید، درد کاسته و کم کم از میان میرود، چرا که به آماج خود (= راهنمایی خودآگاهی شما) رسیده. خب کارکرد درد در درجه اول جلوگیری یا متوقف کردن یک چیز هست که مخالفتی با این موضوع ندارم ولی خب به این دلیل که فرگشت لزوما نتیجه های مطلوب تولید نمیکنه،درد هم میتونه کارکردهای مثبت خودش رو از دست بده و باعث آزارهای بی مورد روانی بشه.حتی گاهی به دلایل روانی یا زیستی(یا هردو)درد به شکل مازوخیسم و ناهنجاری های ناشی از درد(آزاد شدن اندورفین) یا استرس و تجربه های عاطفی(آزاد شدن ملاتونین و سرتونین) میتونه تغییر شکل بده. یعنی خاطره درد به تنهایی هیچ ویژگی مثبتی نداره و درد هم فقط به عنوان هشدار مفیده.چیزی که در بلند مدت بیشترین نتیجه مثبت رو داره نتیجه گیری منطقی از درد و دلایلش هست. با این حال فراموشی به تنهایی بسیار فراتر از فراموش کردن درد کارایی داره،فراموشی نه تنها بر روی خاطرات دردناک بلکه روی خاطرات لذت بخش هم تاثیر میزاره.
Mehrbod
01-18-2013, 12:23 PM
خب کارکرد درد در درجه اول جلوگیری یا متوقف کردن یک چیز هست که مخالفتی با این موضوع ندارم ولی خب به این دلیل که فرگشت لزوما نتیجه های مطلوب تولید نمیکنه،درد هم میتونه کارکردهای مثبت خودش رو از دست بده و باعث آزارهای بی مورد روانی بشه.حتی گاهی به دلایل روانی یا زیستی(یا هردو)درد به شکل مازوخیسم و ناهنجاری های ناشی از درد(آزاد شدن اندورفین) یا استرس و تجربه های عاطفی(آزاد شدن ملاتونین و سرتونین) میتونه تغییر شکل بده. یعنی خاطره درد به تنهایی هیچ ویژگی مثبتی نداره و درد هم فقط به عنوان هشدار مفیده.چیزی که در بلند مدت بیشترین نتیجه مثبت رو داره نتیجه گیری منطقی از درد و دلایلش هست. با این حال فراموشی به تنهایی بسیار فراتر از فراموش کردن درد کارایی داره،فراموشی نه تنها بر روی خاطرات دردناک بلکه روی خاطرات لذت بخش هم تاثیر میزاره.
پیشبینی کارکرد درد و فراموشی در فرگشت ساده است، چنانکه تا اینجا گفته شد همگی
میپذیریم که کارکرد خود درد در آگاهاندن است، اکنون فراموشی آن از دو ریخت بیرون نیست:
جاندار میتواند خودآگاهانه درد را بفراموشد.
جاندار نمیتواند خودآگاهانه درد را بفراموشد.
اگر جاندار بتواند بآسانی و تندی درد را بفراموشد، پس درد کارکرد سودمند خود را از دست داده و جاندار بجا نمیماند. مانند این میماند که
نیاگ خوشدل و خرسند ما رفته باشد میوهچینی و شیر را دیده و بترسد، سپس خودآگاهانه بگوید "چیزی نیست انشاالاسپاگتی گربه است" و
درد ترسیدن را بفراموشد. میدانیم که سرنوشت این نیاگ دوست داشتنی ما چه خواهد بود ... (:
پس فرگشتیکوار دادن ابزار فراموشی به جانور ناخواستنی است. هر آینه، زمانیکه جاندار نتوانست درد را [دستکم بتندی] بفراموشد
یک دشواری دیگر به میان آمده و آن رویارویی با دُژنِشالهای (سیگنالی بد) دردی است که نابجا بوده و مایهی درجا زدن جاندار میشوند.
برای نمونهی همین جُستار، درد کسی که عاشق شده ولی نمیتواند از ex خود بگذرد و این زندگیاش را بریخت standby میبرد.
پیشبینی برآیند فرگشت در اینجا اندکی دشوارتر است، ما میتوانیم گمانهزنی کنیم که اگر ناتوانی در فراموشیدن درد نامبرده مایهی زمینگیری کَس در زندگی نبود، در جایگاه یک چیز نادلنشین ولی پذیرفتنی میتواند در استخر ژنی مانده تا خود به خود و کم کم برگزیدگیاش را درازنمای زمان از دست بدهد و جاندار آسوده شود.
در اینجا همه سخن برمیگردد به هزینهیای که این درد بر دوش جاندار میاندازد، اگر این هزینه بسیار سنگین باشد پس میبایستی سازوکاری (مکانیسمی)
نیز برای فراموشیِ درد پیریزی شود، اگرنه و هزینه پذیرفتنی بود، پس جاندار میتواند درد را برتابیده و ژناش را به زادمان پسین برساند.
به دید من در برآیند کفهی ترازو بیشتر بسوی پذیرفتگی درد بوده و از همینرو کنترل ما روی دردها، بویژه دردهای درونی بسیار اندک است: Better be safe than sorry
پس رویهمرفته شد:
درد = نِشال (signal) برای آگاهاندن جاندار
دودستگی دردها:
دردهای بجا (B): دردهایی که بی ایرنگ (error) پدید آمدهاند.
دردهای نابجا (N): دردهایی که ایرنگوار پدید آمدهاند؛ سیستم درددهی جاندار لغزیده.
در دردهای B، جاندار نیازی به فراموشیدن ندارد، بجایش باید به درد رسیدگی کند تا از میان برود؛ اینجور به نگر میاید که
همینگونه هم فرگشته و دردهای بجا زمانیکه رسیدگی شوند از میان میروند. نمونه، اگر به کسی چیزی بگوییم
که دیرتر پشیمان شویم، با پوزش خواستن وژداندرد از میان میرود.
دردهای دسته N در ریخت درست خود میبایستی رسیدگیپذیر میبودند و ما با رسیدگی به آنها از میان میبردمیشان، ولی از
آنجاییکه از پایهای ایرنگین برخاستهاند، پس راه رسیدگی [بیشتر زمانها[ برایشان نیست. به نگر میاید کمابیش بیشتر دردهای این دسته
پذیرفتنی بودهاند و گزینش طبیعی سازوکاری برای رویارویی با آنها نفرگدانده و تنها راهکار فرگشتیک همان از میان رفتن خودبهخودی و expire شدن تاریخ درد بوده.
mahtab71
01-18-2013, 06:04 PM
سلام
دوستان از همتون خواهش میکنم هرکسی هرچیزی که در این مورد اطلاع داره ؛ چه علمی چه غیرعلمی بگه ؛ دریغ نکنه !
من اگه بخوام یه نفر و خاطراتش رو فراموش کنم چیکار باید بکنم ؟
فراموشی نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم ؛ اینکه هرموقع بهش فکر کردم دیگه دلم نگیره یا هروقت آهنگی گوش میدم یادش نیفتم و شبا گریه نکنمـــ... ؛ اینکه هروقت یاد خاطراتش افتادم برام دیگه شیرین و دوس داشتنی نباشه ؛
خواهش میکنم هر راه حلی که به ذهنتون میرسه رو بگید :e303:
ممنون
اگه شما در تلاش هستید که یک رابطه ی احساسی رو فراموش کنید نباید بخودتون فشار روحی و روانی بیارید.چون ذهن شما در مقابلش مقاومت خواهد کرد.
بعضی مواقع تنها راه میتونه گذر زمان باشه.
مطمئن باشید زمان همه چیز رو از یاد شما خواهد برد.
iranbanoo
01-18-2013, 06:14 PM
مهتاب عزیز گاهی هم باید یکسری اعمالی انجام داد برای هرچه سریع تر فراموش کردن مسائل.چرا که ممکنه تو این حین صدمات روحی ای به فرد زده بشه....
تو قضایای رابطه فکر میکنم بهترین گزینه جایگزین کردن یا دست کم ایجاد ارتباط های جدید و نو باشه که در کنارش این پروسه ی زمانی به راحتی گذرونده بشه.
ازطرفی سن و سال هم خیلی تو این مسائل دخیله.سن هر فرد که بالا میره حس میکنم اثر فراموشی در اون قوی تره ///!
nirvana
01-18-2013, 06:23 PM
بنظر من ادم باید اینطور فکر کنه که هیچ رابطه ای قرار نیست دائمی باشه
یه وقتهایی شرایطی پیش میاد که تداوم رابطه رو ناممکن میکنه هر چقدر هم که رابطه قوی باشه
کلا هیچ اتفاقی در زندگی اونقدر عجیب نیست که راه حلی براش نباشه یا ادم نتونه باش کنار بیاد
کلا ادمها دوست دارن با یاداوری خاطرات خودشون رو ازار بدن خوبه که همیشه یادمون بمونه زمان حال هست که دارای ارزش هست نه گذشته نه اینده نمیتونن رو زندگیمون تاثیر گذار باشن مگر اینکه بخوایم دائم بشون فکر کنیم و از ازار خودمون لذت ببریم
mahtab71
01-18-2013, 06:25 PM
مهتاب عزیز گاهی هم باید یکسری اعمالی انجام داد برای هرچه سریع تر فراموش کردن مسائل.چرا که ممکنه تو این حین صدمات روحی ای به فرد زده بشه....
تو قضایای رابطه فکر میکنم بهترین گزینه جایگزین کردن یا دست کم ایجاد ارتباط های جدید و نو باشه که در کنارش این پروسه ی زمانی به راحتی گذرونده بشه.
ازطرفی سن و سال هم خیلی تو این مسائل دخیله.سن هر فرد که بالا میره حس میکنم اثر فراموشی در اون قوی تره ///!
اتفاقا ایرانبانوی عزیز من بارها شنیدم که تا زمانیکه یک نفر از لحاظ روحی ذهنش درگیر کسی دیگه هست و هنوز نتونسته ارتباط عاطفی گذشته رو فراموش کنه نباید رابطه ی جدید رو شروع کنه.
سن هر چقدر بالاتر میره فرد راحت تر میتونه مسائلی اینچنینی رو برای خودش هضم کنه اما از لحاظ روحی بیشتر آسیب میبینه.
مثلا یک دختر17ساله با یک پسری ارتباط داره بنا بهردلیلی اون رابطه بهم میخوره.این دختر یه مدت گریه وزاری میکنه اما بعد فراموش میکنه و با پسری دیگه ارتباطی جدید رو شرع میکنه اما یک دختر 28ساله از همون اول کنار میادچون منطقیتره ولی آسیب بیشتری خواهد دید و زمان طولانیتری نیازه تا ارتباط احساسیِ جدیدی رو شروع کنه.حتا ممکنه قید ازدواج رو بزنه.
iranbanoo
01-18-2013, 06:39 PM
اتفاقا ایرانبانوی عزیز من بارها شنیدم که تا زمانیکه یک نفر از لحاظ روحی ذهنش درگیر کسی دیگه هست و هنوز نتونسته ارتباط عاطفی گذشته رو فراموش کنه نباید رابطه ی جدید رو شروع کنه.
سن هر چقدر بالاتر میره فرد راحت تر میتونه مسائلی اینچنینی رو برای خودش هضم کنه اما از لحاظ روحی بیشتر آسیب میبینه.
مثلا یک دختر17ساله با یک پسری ارتباط داره بنا بهردلیلی اون رابطه بهم میخوره.این دختر یه مدت گریه وزاری میکنه اما بعد فراموش میکنه و با پسری دیگه ارتباطی جدید رو شرع میکنه اما یک دختر 28ساله از همون اول کنار میادچون منطقیتره ولی آسیب بیشتری خواهد دید و زمان طولانیتری نیازه تا ارتباط احساسیِ جدیدی رو شروع کنه.حتا ممکنه قید ازدواج رو بزنه.
فردی که ذهنش درگیر یک مسئله ی عاطفیه مطمئنا نمیتونه ارتباط عاطفیه جدیدی برقرار کنه.از این بابته که میگن ارتباط عاطفی جدید بررار نشه.
منظور من تنوع در ارتباط هاست که به مرور جاذبه های روابط جدید فرد رو از مسائل گذشته دور کنه و به مرور جزئیات رابطه گذشته رو تو ذهنش مرور نکنه.اونچه که باقی میمونه کلیات یه رابطس که میتونه شبیه یک خاطره باقی بمونه.
وقتی اثر احساس کم شد فرد میتونه با منطقش اون داستان رو برای همیشه کنار بزاره و حتی یاد آوریشم براش چندان جالب نباشه.
اما در مورد یک فرد بالغ تر تا حدودی با شما هم سو هستم .اما این رو فراموش نکنیم که یک فرد بالغ عقلانی انتخاب میکنه,عقلانی کنار میگزاره و عقلانی فراموش میکنه.اگر فرد به این نتیجه رسیده که نیازی به ازدواج نداره و اون رابطه خیلی از مسائل رو براش روشن کرده اون هم عقلانیه....
nirvana
01-18-2013, 06:47 PM
اما یک دختر 28ساله از همون اول کنار میادچون منطقیتره ولی آسیب بیشتری خواهد دید و زمان طولانیتری نیازه تا ارتباط احساسیِ جدیدی رو شروع کنه
منطقی که باعث اسیب بیشتر بشه که منطق نیست
ادم منطقی مسائل رو طوری برای خودش استدلال و انالیز میکنه که کمترین اسیب رو ببینه
زمان طولانی تری مورد نیازهست چون جایگزین کردن یه رابطه احساسی دیگه اسونترین راهه نه صرفامنطقی ترین راه
mahtab71
01-19-2013, 05:29 PM
منطقی که باعث اسیب بیشتر بشه که منطق نیست
ادم منطقی مسائل رو طوری برای خودش استدلال و انالیز میکنه که کمترین اسیب رو ببینه
زمان طولانی تری مورد نیازهست چون جایگزین کردن یه رابطه احساسی دیگه اسونترین راهه نه صرفامنطقی ترین راه
منطق اینجا منظور منطق در معنای رایج نیست.اینه که میپذیری که اون شخص دیگه رفته و نمیخواد با تو ادامه بده.اما پذیرفتن یک مساله هست و کنار اومدن یه چیز دیگه.
جایگزین کردن یه رابطه احساسی آسونترین راهه اما عملا امکانپذیر نیست.
چون وقتی کسی رو دوس داشته باشی و برات فرق کنه خیلی زمان نیازه تا بتونی با نبودنش کنار بیای.
خاطرات گذشته براحتی محو نمیشه.
همه کسی نمیتونه در اعماق وجود آدم نفوذ کنه اگه کسی بتونه روح و روان یه نفر رو تسخیر کنه خیلی سخته که با نبودش راحت کنار اومد.
mahtab71
01-19-2013, 05:38 PM
فردی که ذهنش درگیر یک مسئله ی عاطفیه مطمئنا نمیتونه ارتباط عاطفیه جدیدی برقرار کنه.از این بابته که میگن ارتباط عاطفی جدید بررار نشه.
منظور من تنوع در ارتباط هاست که به مرور جاذبه های روابط جدید فرد رو از مسائل گذشته دور کنه و به مرور جزئیات رابطه گذشته رو تو ذهنش مرور نکنه.اونچه که باقی میمونه کلیات یه رابطس که میتونه شبیه یک خاطره باقی بمونه.
وقتی اثر احساس کم شد فرد میتونه با منطقش اون داستان رو برای همیشه کنار بزاره و حتی یاد آوریشم براش چندان جالب نباشه.
اما در مورد یک فرد بالغ تر تا حدودی با شما هم سو هستم .اما این رو فراموش نکنیم که یک فرد بالغ عقلانی انتخاب میکنه,عقلانی کنار میگزاره و عقلانی فراموش میکنه.اگر فرد به این نتیجه رسیده که نیازی به ازدواج نداره و اون رابطه خیلی از مسائل رو براش روشن کرده اون هم عقلانیه....
روابط عاطفی فرق داره.ممکنه با عقل شروع کنی اما وقتی عاشق بشی دیگه احساس حرف اول رو میزنه.
و زیبایی عشق در همینه.هرچند همین احساسی بودن هم بعدها باعث بیشترین آزار روحی و روانی برای فرد خواهدشد.
nirvana
01-19-2013, 06:37 PM
منطق اینجا منظور منطق در معنای رایج نیست.اینه که میپذیری که اون شخص دیگه رفته و نمیخواد با تو ادامه بده.اما پذیرفتن یک مساله هست و کنار اومدن یه چیز دیگه.
جایگزین کردن یه رابطه احساسی آسونترین راهه اما عملا امکانپذیر نیست.
چون وقتی کسی رو دوس داشته باشی و برات فرق کنه خیلی زمان نیازه تا بتونی با نبودنش کنار بیای.
خاطرات گذشته براحتی محو نمیشه.
همه کسی نمیتونه در اعماق وجود آدم نفوذ کنه اگه کسی بتونه روح و روان یه نفر رو تسخیر کنه خیلی سخته که با نبودش راحت کنار اومد.
ببینید مهتاب جان پذیرفتن یک موضوع یعنی حل و فصل کردن اون موضوع در ذهنت طوری که بتونی باش کنار بیای مگرنه پذیرفتن معنای خودش رو از دست میده
جایگزین کردن یکی از راههاییه که خیلیها ازش استفاده میکنند پس امکانپذیر هست هرچند که منطقی نباشه
خاطرات رو قرار نیست محو کنید هرچند میشه به راحتی محوش کرد فقط کافیه بهش فکر نکنید فکر میکنم لا اقل کنترل ذهن خودمون رو دیگه به راحتی بتونیم انجام بدیم یعنی با تمرین بدست میاد
شما میتونید به خاطراتی که با یک فرد خاص داشتید به عنوان یک فرایند ذهنی نشاط اور و لذت بخش نگاه کنید که حس خوبی بتون میده
گفتم که قرار نیست رابطه ها پایدار بمونند این کاملا طبیعیه هیچ چیز جاودانه نیست
Mehrbod
01-19-2013, 06:55 PM
ببینید مهتاب جان پذیرفتن یک موضوع یعنی حل و فصل کردن اون موضوع در ذهنت طوری که بتونی باش کنار بیای مگرنه پذیرفتن معنای خودش رو از دست میده
جایگزین کردن یکی از راههاییه که خیلیها ازش استفاده میکنند پس امکانپذیر هست هرچند که منطقی نباشه
خاطرات رو قرار نیست محو کنید هرچند میشه به راحتی محوش کرد فقط کافیه بهش فکر نکنید فکر میکنم لا اقل کنترل ذهن خودمون رو دیگه به راحتی بتونیم انجام بدیم یعنی با تمرین بدست میاد
شما میتونید به خاطراتی که با یک فرد خاص داشتید به عنوان یک فرایند ذهنی نشاط اور و لذت بخش نگاه کنید که حس خوبی بتون میده
گفتم که قرار نیست رابطه ها پایدار بمونند این کاملا طبیعیه هیچ چیز جاودانه نیست
اینجا ما با یک نیروانگرای ناب انگار سر و کار داریم! :e402:
Urban Dictionary: Nirvanist (http://www.urbandictionary.com/define.php?term=Nirvanist)
One who believes that the purpose of life is to seek nirvana, which is universally defined as a place or feeling of complete peace and understanding of life and all things around and beyond humanity. Though each individual may have their own definition. A very open-ended belief. Not necessarily a religion, more of a philosophy. The word nirvana derived from Hindu and Buddhist beliefs.
این دو گزاره به دید من درستترینها بودند:
منطقی که باعث اسیب بیشتر بشه که منطق نیست
پذیرفتن یک موضوع یعنی حل و فصل کردن اون موضوع در ذهنت طوری که بتونی باش کنار بیای مگرنه پذیرفتن معنای خودش رو از دست میده
من فکر میکنم بانو مهتاب یک جور دیگر "پذیرش" یا همین "منطق" را میبینند، اینکه ما بپذیریم کسی که دوست داشتیم
دیگر در زندگیامان نیست ولی همچنان درد بکشیم، به نگر چندان پذیرشی نمیاید. بیشتر به "پذیرش آغاز دردِ جدایی" میماند.
پذیرش در راستای این تعریف میشود زمانیکه پذیرفتیم کسی که دوست داشتیم نیست و دردی هم نبود - بجز اندکی دلتنگی اینجا و آنجا.
nirvana
01-19-2013, 07:02 PM
اینجا ما یک نیروانگرای ناب انگار سر و کار داریم! :e402:
Urban Dictionary: Nirvanist (http://www.urbandictionary.com/define.php?term=Nirvanist)
One who believes that the purpose of life is to seek nirvana, which is universally defined as a place or feeling of complete peace and understanding of life and all things around and beyond humanity. Though each individual may have their own definition. A very open-ended belief. Not necessarily a religion, more of a philosophy. The word nirvana derived from Hindu and Buddhist beliefs.
این دو گزاره به دید من درستترینها بودند:
من فکر میکنم بانو مهتاب یک جور دیگر "پذیرش" یا همین "منطق" را میبینند، اینکه ما بپذیریم کسی که دوست داشتیم
دیگر در زندگیامان نیست ولی همچنان درد بکشیم، به نگر چندان پذیرشی نمیاید. بیشتر به "پذیرش آغاز دردِ جدایی" میماند.
پذیرش در راستای این تعریف میشود زمانیکه پذیرفتیم کسی که دوست داشتیم نیست و دردی هم نبود - بجز اندکی دلتنگی اینجا و آنجا.
باوربفرمایید مهربد جان من همین پریشب یک رابطه بسیار عالی رو با دوستم بهم زدیم فقط بادرک متقابل این موضوع که شرایط برای ادامه رابطه مهیا نیست همین!
شب اول دلتنگ بودم ولی از فرداش به راحتی تونستم با این موضوع کنار بیام با اینکه بهترین و عالی ترین دوستی بود که تا بحال داشتم با یک رابطه احساسی بسیار شدید:e106:
من یه مشكل شدید دارم تو این زمینه ها:)
هم كاملا منطقی ام و میپذیرم و قدرت فراموشی بالایی هم دارم
از یه طرف متاسفانه یا خوشبختانه! یك مازوخیست به تمام معنا هستم از لذت بردن از درد های جسمی مثل دندون درد بگیرید تا لذت بردن از درد های روحی البته درد های روحی ای كه خودم ایجادشان كنم اگر فرد دیگری ایجادش كنم سلاح های دفاعی و هجومی قوی ای دارم:)
این مازوخیست بودن در كنار لذت گرا بودن تو روابط اندكی با افراد خاصی كه دركنارشون حس های خوبی رو تجربه كردم جلوی این منطق و فراموشی رو میگیرد
این موضوع آزاد دهنده نیست برای من زیاد غیر عادی هم نیست ولی به چشم دیگران زیاد نرمال هم نیست :دی
Mehrbod
01-19-2013, 08:52 PM
گفتگوهای کناری به جُستار مازوخیسم / سادیسم / لذتجویی و ... (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%88%D8%AE%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%B3%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%84%D8%B0%D8%AA%E2%80%8C%D8%AC%D9%88%DB%8C%DB%8 C-%D9%88-849/) جابهجا شدند.
Mehrbod
01-20-2013, 08:37 AM
اما در مورد یک فرد بالغ تر تا حدودی با شما هم سو هستم .اما این رو فراموش نکنیم که یک فرد بالغ عقلانی انتخاب میکنه,عقلانی کنار میگزاره و عقلانی فراموش میکنه.اگر فرد به این نتیجه رسیده که نیازی به ازدواج نداره و اون رابطه خیلی از مسائل رو براش روشن کرده اون هم عقلانیه....
یک نکتهای که جا افتاده بود، این بزرگتر و سالخوردگی خودبهخود کسی را در فراموشیدن بهتر نمیکند، تنها مانند هر کاری در آن بهتر میشویم.
بیشتر مردم میدانند که اگر هر روز یک ساعت پیانو بزنند پیوسته پیانوزدنشان بهتر میشود، ولی نمیگیرند که هربار هم از کسی جدا میشوند
مهارتهای کنترل احساساشان بهتر میشود! (: هنگامیکه هر دو از یک جنس هستند و مانند هر کار دیگری، با پُرکاری در آن بهتر میشوند.
این را در روانشناسی همان Feelings Regulation یا سُهشرَزانی (رَزانیدنِ سُهشها) میگویند که با "افزایش سن" در آن بهتر میشویم: Regulation of emotion - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Regulation_of_emotion#cite_ref-11)
Mehrbod
01-20-2013, 08:51 AM
باوربفرمایید مهربد جان من همین پریشب یک رابطه بسیار عالی رو با دوستم بهم زدیم فقط بادرک متقابل این موضوع که شرایط برای ادامه رابطه مهیا نیست همین!
شب اول دلتنگ بودم ولی از فرداش به راحتی تونستم با این موضوع کنار بیام با اینکه بهترین و عالی ترین دوستی بود که تا بحال داشتم با یک رابطه احساسی بسیار شدید:e106:
خب نیروانا جان بر پایهی همه چیزهایی که میدانیم، راز کارت (: از این چند تا بیرون نیست:
آروین (تجربه): با به هم زدن هر رابطه در رَزانیدنِ (regulate) احساسها بهتر میشویم.
بَیوسِش (چشمداشتن): از پیش همیشه همینجور که گفتی میپذیری که هیچ رابطهای جاودانه نیست و
پیوسته به خودت یادآوری میکنی، پس زمانیکه براستی رابطه به دشواری برخورد و زمان جدایی رسید فاکتور شگفتکنندگی ندارد.
...
جدای اینها شاید هم تنت هنوز داغ بود و درد جدایی جا نیافتاده بود ...؟
تنها یک چیزی که درباره همه ابزارهایی که در بالا امد و رویهمرفته مایهی آسانیدن فرآیند جدایی میشوند باید دانست که اینه که بی هزینه نیستند.
میان خوشی و درد جدایی یک تناسب همیشگی داریم: هر چه رابطه خوشیآورتر باشد، جداییش دردناکتر است و وارونه
همه ابزارهایی که کار را میآسانند از دو راه بیشتر بیرون نیستند:
پیشینی | خوشیآوری رابطه را میکاهند: بَیوسیدن پیوستهی اینکه عشق جاودانه نداریم و همهی رابطهها گذری هستند نمیگذارد خودفریبی کرده و خوشی بی حساب و کتاب ببریم.
پسینی | آروین: پس از جدایی با اینکه درد در آغاز بسیار دردناک است، ولی چون پیشتر این چرخه را آروینیدهام میدانیم که
چه کارهایی در این بازهی دلتنگی و افسردگی به ما خوشی میدهند = خودشناسی بالاتر در رویکردگزینی برای خوشی بردن هنگام درد کشیدن
پس شد در اینجا اگر بانو مهتاب و شما هر دو عاشق شوید،
چون وقتی کسی رو دوس داشته باشی و برات فرق کنه خیلی زمان نیازه تا بتونی با نبودنش کنار بیای.
خاطرات گذشته براحتی محو نمیشه.
همه کسی نمیتونه در اعماق وجود آدم نفوذ کنه اگه کسی بتونه روح و روان یه نفر رو تسخیر کنه خیلی سخته که با نبودش راحت کنار اومد.
از آنجاییکه مهتاب گرامی به نگر میایند از دستهای هستند که "خود را به عشق میسپرند"، پس
هنگام عاشقی خوشی بسیار بالاتری هم میبرند، ولی زمان جدایی باید [شوربختانه] تاوان (= حساب) پس بدهند.
شما نیروانا جان در سوی دیگر، هنگام در رابطه بودن خوشی کمتر و حساب شدهتری میبری،
هنگام جدایی هم پس حساب درآمد و هزینه (دخل و خرج) ات نزدیک به هم هستند و درد چندانی نمیکشی (:
پ.ن.
درباره بیوسش و خستگی: جلوگیری از ایجاد خستگی (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AC%D9%84%D9%88%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-620/#post15385)
mahtab71
01-20-2013, 04:12 PM
خب نیروانا جان بر پایهی همه چیزهایی که میدانیم، راز کارت (: از این چند تا بیرون نیست:
آروین (تجربه): با به هم زدن هر رابطه در رَزانیدنِ (regulate) احساسها بهتر میشویم.
بَیوسِش (چشمداشتن): از پیش همیشه همینجور که گفتی میپذیری که هیچ رابطهای جاودانه نیست و
پیوسته به خودت یادآوری میکنی، پس زمانیکه براستی رابطه به دشواری برخورد و زمان جدایی رسید فاکتور شگفتکنندگی ندارد.
...
جدای اینها شاید هم تنت هنوز داغ بود و درد جدایی جا نیافتاده بود ...؟
تنها یک چیزی که درباره همه ابزارهایی که در بالا امد و رویهمرفته مایهی آسانیدن فرآیند جدایی میشوند باید دانست که اینه که بی هزینه نیستند.
میان خوشی و درد جدایی یک تناسب همیشگی داریم: هر چه رابطه خوشیآورتر باشد، جداییش دردناکتر است و وارونه
همه ابزارهایی که کار را میآسانند از دو راه بیشتر بیرون نیستند:
پیشینی | خوشیآوری رابطه را میکاهند: بَیوسیدن پیوستهی اینکه عشق جاودانه نداریم و همهی رابطهها گذری هستند نمیگذارد خودفریبی کرده و خوشی بی حساب و کتاب ببریم.
پسینی | آروین: پس از جدایی با اینکه درد در آغاز بسیار دردناک است، ولی چون پیشتر این چرخه را آروینیدهام میدانیم که
چه کارهایی در این بازهی دلتنگی و افسردگی به ما خوشی میدهند = خودشناسی بالاتر در رویکردگزینی برای خوشی بردن هنگام درد کشیدن
پس شد در اینجا اگر بانو مهتاب و شما هر دو عاشق شوید،
از آنجاییکه مهتاب گرامی به نگر میایند از دستهای هستند که "خود را به عشق میسپرند"، پس
هنگام عاشقی خوشی بسیار بالاتری هم میبرند، ولی زمان جدایی باید [شوربختانه] تاوان (= حساب) پس بدهند.
شما نیروانا جان در سوی دیگر، هنگام در رابطه بودن خوشی کمتر و حساب شدهتری میبری،
هنگام جدایی هم پس حساب درآمد و هزینه (دخل و خرج) ات نزدیک به هم هستند و درد چندانی نمیکشی (:
پ.ن.
درباره بیوسش و خستگی: جلوگیری از ایجاد خستگی (http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AC%D9%84%D9%88%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-620/#post15385)
انسان موجوده اجتماعیه،پس طبیعتا روابط زیادی با دیگران خواهد داشت.این رابطه ها ممکنه کاری باشه یادوستانه ی معمولی.اینگونه روابطی در حقیقت یک قرارداد هستن.بهم زدنشون راحته چون برقراریشون تابع یک شرایط خاصه و در صورت نبود اون شرایط روز بروز کمرنگتر خواهند شد و ممکنه در نهایت کات بشن.
اما یک رابطه ی احساسی فرق داره.
من هرجوری نگاه میکنم میبینم غیرممکنه مثلا الان یه رابطه ی عاطفی داشته باشم و در صورت قطع شدنش،هفته ی دیگه با یکی دیگه.
بعد در طول زندگی چند بار ممکنه اینطور روابطی پیش بیاد؟
خب یه سری فاکتورها نیازه.وقتی به کسی علاقمند میشیم حتما ویژگیهایی داشته که اونو برجسته تر کرده(نظر افراد راجع به این صفات متفاوته).ضمن اینکه احساس عشق یه باره که پیش نیومده.
حداقل خودمن که اینطورم.خیلی زمان میبره که بتونم به کسی علاقمند بشم.بنا بهر دلیلی اگه بهم بخوره بازم زمانی طولانی نیازه که بتونم با نبودش کنار بیام.
Powered by vBulletin® Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.