PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ساختارشناسی زبان پارسیک



برگ ها : [1] 2

sonic
10-31-2010, 07:36 PM
چطور است در این جستار کلمات پارسی را جمع آوری کرده و به جای استفاده از لغات بیگانه از لغات داخلی وملی استفاده کنیم.
مثلا سلام=درود

Mehrbod
10-31-2010, 08:07 PM
درود,
برای آغاز, چطور است نام جُستار را از "کلمات پارسی" به "واژگان پارسی" برگردانیم؟ :4:

:53:

sonic
10-31-2010, 08:09 PM
درود,
برای آغاز, چطور است نام جُستار را از "کلمات پارسی" به "واژگان پارسی" برگردانیم؟ :4:

:53:
صد درصد موافقم از مدیریت محترم درخواست میکنم عنوان را همانگونه که گفتید ویرایش کنند.

Mehrbod
10-31-2010, 08:19 PM
برای کمک به برابریابی, من این سرچشمه‌ها را نیز به دوستان پیشنهاد می‌کنم:


ParsiBegoo | پارسی گویی (http://www.iranian.be/start/)
آناهیتا, پالایشگر زبان پارسی (http://www.iranian.be/anahita/) از همان سایت بالا,
از پالایشگر می‌توانید برای برگرداندن همزمان چند واژه سود ببرید.
یکی دیگر: ویرایشگر خودکار - پارسی سخن بگوییم. (http://parsibegoo.brinkster.net/pardaz.asp)

sonixax
10-31-2010, 09:10 PM
واژه نامه پارسی سره ، خدمت شما:

http://rapidshare.com/files/417649293/vazhename_parsi_sareh_taq.ir.pdf

sonic
10-31-2010, 09:18 PM
http://rapidshare.com/files/41764929...reh_taq.ir.pdf

یکم بیشتر توضیح میدی درموردش:1:

atila
10-31-2010, 09:59 PM
کلمات فارسی که خیلی ضعیفه همیشه باید دوتا کلمه رو بهم متصل کنن بشه فارسی مثه بالگرد خودرو نامه رسان پس اصلا جور در نمیاد بیخیال

sonixax
10-31-2010, 10:38 PM
کلمات فارسی که خیلی ضعیفه همیشه باید دوتا کلمه رو بهم متصل کنن بشه فارسی مثه بالگرد خودرو نامه رسان پس اصلا جور در نمیاد بیخیال

اتفاقن این نقطه قوتشه عزیز ، زبان آلمانی هم هین طوریه و اصولا به این مدل زبانها میگویند زبانهای ترکیبی و زبانی که قابلیت ترکیب شدن نداشته باشد نمیتواند خود را گسترش بدهد . مانند زبانهای آسیای شرقی یا زبان ابری و در بین زبانهایی با الفبای لاتین میتوان به زبان پولنی (لهستانی) اشاره کرد .

زبان انگلیسی که معرف حضورتان هستند ؟ همش از 1000 کلمه تشکیل شده که با ترکیب این کلمات باقی کلمات ساخته میشوند برای نمونه :

Television

Tele به معنی از راه دور
Vision به معنی عمل دیدن

البته همین کلمه را بیش از این هم میتوان باز کرد چون خود Vision از ترکیب دو کلمه Vis به معنی دیدن و ion که همان tion است به معنی انجام دادن عمل تشکیل شده .

در کل یعنی عمل دیدن از راه دور :3:

در نتیجه میشود به راحتی واژگان تازه ساخت که نیازی هم نیست معنی اش را برای سایرین توضیح داد که باز مثالش در زبان انگلیسی (زبان برتر جهان) میشود :

HeliBoard
TeleSync
WaterMelone
TelePhone
TeleScope

و خیلی کلمات دیگر .

---------- ارسال جدید اضافه شده در 10:38 PM ---------- ارسال قبلی در 10:33 PM ----------


یکم بیشتر توضیح میدی درموردش:1:

توضیح لازم نداره ، واژه نامه پارسی هست که تمام کلمات بیگانه رو معرفی کرده و معادل پارسیش رو هم گذاشته .
توضیح خود نویسنده :


بن مایه هر زبان را دستور زبان‌های آن می‌سازند و چنانچه این بن‌مایه دچار لغزش شود امیدی به استواری آن زبان نمی‌توان داشت؛ از این روست که برای پاسداری از زبانمان باید دستورزبان فارسی را از گزند دور نگه داریم. پارسی سره، آن گونه از زبان پارسی است که تهی از هر گونه واژگان بیگانه باشد. زبان فارسی کنونی بازماندهٔ زبانی است کهن، که شاید هم‌اکنون کم تر از پنج درصد از آن دست نخورده و سَره مانده باشد. ولی این گفته به معنی آن نیست که نود و پنج درصد دیگر از آن زبان‌های بیگانه و جدا از آن زبان کهن است. شاید گفتن این که بخش بزرگی از زبان فارسی کنونی را شالودهٔ همان زبان ساخته‌است خرسندتان کند.

- زبان فارسی دچار دگرگونی‌های بسیاری بوده‌است که یکی از چرایی‌های آن پیوند نزدیک با مردمان دیگر به دلیل گسترش ایران از یونان تا هند و دیگری فتح ايران توسط اعراب و مغولان است که آن را تا مرز نابودی کشاند؛ و اگر تلاش بزرگانی چون فردوسی نامدار که خطر نابودی همیشگی فرهنگ ایرانی را با از میان رفتن زبان فارسی حس کردند نبود، بی‌گمان نابودی زبان پارسی رخ می‌داد.

- می‌توان با قاطعیت گفت تنها مردمی که کشورشان به دست تازیان افتاد ولی زبانشان را به دلیل نفوذ بسیار زبان عربان به واسطهٔ پشتیبانی دینی از آن از دست ندادند، ایرانیان بودند؛ هر چند که خودفروختگی و بیگانه‌پرستی برخی دبیران (نویسندگان و کاتبان و مدعیان دانش و ادب) مایهٔ خدشه‌دار شدن این افتخار شد و واژگان بسیاری را از زبان تازیان به فارسی آوردند ولی آن اندازه نبوده‌است که نتوانیم با گذشت زمان آن را بازسازی کنیم.

- واژه نامه اي كه در پيش رو داريد داراي بيش از 245 صفحه بوده كه به گردآوردي واژگان پارسي سره پرداخته است و با همگام سازي لغات تازي با همتاي پارسي خود كوشش به پالايش زبان پارسي از واژگان بيگانه و تازي مي نمايد.Taq.ir: گروه پژوهشي تک: واژه نامه پارسي سره (http://taq.ir/news.php?extend.423.19)

koroghli
11-01-2010, 01:33 AM
از لغات داخلی وملی استفاده کنیم.
امیدوارم شما ملت فارس بتوانید از لغات سره تان استفاده نمایید

اما روزی که این کشور به دموکراسی کامل رسید

هم ملت ترک با فرهنگستانش می تواند زبانش را ترویج دهد

هم ملت فارس هکذا

Mehrbod
11-01-2010, 02:53 AM
امیدوارم شما ملت فارس بتوانید از لغات سره تان استفاده نمایید

اما روزی که این کشور به دموکراسی کامل رسید

هم ملت ترک با فرهنگستانش می تواند زبانش را ترویج دهد

هم ملت فارس هکذا

دوست گرامی, زبان پارسی تنها برای پارس‌ها نیست, بلکه برای همه ایران است و یادآوری بزرگی Persia برای همگان.

در اینکه گسترش زبان ترکی یا هر زبان دیگری بایستی آزاد باشد سخنی نیست.

ولی جدای از آن, بایستی یک زبان را در جایگاه زبان کشوری و ملی خود
برگزینید و زبان پارسی, از روی تاریخچه ایران و Persia (پرشیا) این جایگاه را بدست می‌آورد.

---------- ارسال جدید اضافه شده در 02:53 AM ---------- ارسال قبلی در 02:27 AM ----------


کلمات فارسی که خیلی ضعیفه همیشه باید دوتا کلمه رو بهم متصل کنن بشه فارسی مثه بالگرد خودرو نامه رسان پس اصلا جور در نمیاد بیخیال

درود,
می‌توانید اندکی بیشتر توضیح دهید, برای نمونه در زبان تورکی واژگان نو را چگونه درست می‌کنند؟

atila
11-01-2010, 12:28 PM
با سلام
در زبان عربی لهجه های مختلفی وجود داره از قبیل عراقی ، مصری، لیبی،عبری، اسپانیولی، لیبی، اردنی،خلیجی، خوزستانی و........ که لهجه چهاردم اون فارسیه و از همه لهجه های دیگه عربیش کمتره (60% عربی)

زبان فارسی یک زبان سبک و آسان میباشد که ضعفهای زیادی دارد ولی چون یک زبان روان و جذابیه همیشه ضعفاش پنهان موندن
در اینجا به بعضی از این ضعفها و ایرادها اشاره میکنم:
1-یکی از بزرگترین ضعفهای زبان فارسی نداشتن مونث و مذکر می باشد (تو ،شما ، اینها و.......) معلوم نیست شخصیت مونثه یا مذکر
2-ضعف دیگر فارسی اسم یکسان کلماته مثلا شیر ! (معلوم نیست حیوانه یا شیر اب یا شیر خوردنی)
در حالی که در لهجه های دیگر عربی فقط حیوان شیر چندین اسم داره (اسد، سبع، ابوخمیس و....)

3- کلمات فارسی معمولا یک معنی میدهند و نمیتونیم یک کلمه به کار ببریم که چند معنی رو در هم خلاصه کنه ،واضحتر بگم تفسیر کلمات فارسی خیلی راحت و آسانه (اگه یک زبان دیگر بلد باشین میدونید چی میگم)
4- متاسفانه مشکل دیگر زبان فارسی در آهنگ و موسیقیه که بیشتر از دو سبک نمیشه بیشتر پیش بریم

5- یکی از مهمترین ضعف های فارسی به کار نبردن لحن بعضی از حروفه که به کل معنی کلمه رو تغییر میده
مثلآ حرفهای (س-ص-ث) همگی با لحن سین خونده میشن
(ز-ذ-ظ-ض) فقط با لحن ز خونده میشن
(ت-ط) ت خونده میشن
(ح-ه) ه خونده میشن
یعنی در واقع حروف(ص-ث-ذ-ظ-ض-ط-ح) در زبان فارسی اضافه هستن چون هیچ کاربردی ندارن و فقط نوشته میشن در هیچ زبان دیگری اینطور نیست و همه کلمات صدا و لحن خاصی دارند
مثلآ معنی اسم میثم در فارسی به معنی سم اسب می باشد
و در عربی به معنی آب جاری ( می :آب و ثم :جاری ) می باشد

---------- ارسال جدید اضافه شده در 12:28 pm ---------- ارسال قبلی در 12:22 pm ----------


دوست گرامی, زبان پارسی تنها برای پارس‌ها نیست, بلکه برای همه ایران است و یادآوری بزرگی persia برای همگان.

در اینکه گسترش زبان ترکی یا هر زبان دیگری بایستی آزاد باشد سخنی نیست.

ولی جدای از آن, بایستی یک زبان را در جایگاه زبان کشوری و ملی خود
برگزینید و زبان پارسی, از روی تاریخچه ایران و persia (پرشیا) این جایگاه را بدست می‌آورد.

---------- ارسال جدید اضافه شده در 02:53 am ---------- ارسال قبلی در 02:27 am ----------



درود,
می‌توانید اندکی بیشتر توضیح دهید, برای نمونه در زبان تورکی واژگان نو را چگونه درست می‌کنند؟

سلام علیک

اولا اینو باید بدونید یا مخترع چند سال زحمت میکشه تا یه شی اختراع کنه کمترین کاری که میتونیم براش بکنیم اینکه اسم اون رو باسم مخترع بزاریم مثلا هلی کوپتر-اوتوموبیل..........

اما در زبان ترکی به هوا+پیما میگن اوچاق که یه کلمه کاملا واحده

قطار که خودش یه کلمه کاملا ترکیست

به خود+رو میگیم ارابا که بازم وحدانیتش رو ملاحظه میکنید

به رایانه هم که معنی نمیده لطفا ترجمه کنید اینرو میگیم بیلگی سایار همون مخزن اطلاعات

kourosh_bikhoda
11-01-2010, 04:46 PM
در زبان عربی لهجه های مختلفی وجود داره از قبیل عراقی ، مصری، لیبی،عبری، اسپانیولی، لیبی، اردنی،خلیجی، خوزستانی و........ که لهجه چهاردم اون فارسیه و از همه لهجه های دیگه عربیش کمتره (60% عربی)

بیشتر از این یاوه نگید. زبان فارسی از شاخه زبان های هند و اروپایی هست و همریشه زبان های یونانی (مثل انگلیسی و غیره). زبان عربی از شاخه زبانهای سامی هست.
زبان فارسی یک زبان سبک و آسان میباشد که ضعفهای زیادی دارد ولی چون یک زبان روان و جذابیه همیشه ضعفاش پنهان موندن
در اینجا به بعضی از این ضعفها و ایرادها اشاره میکنم:
1-یکی از بزرگترین ضعفهای زبان فارسی نداشتن مونث و مذکر می باشد (تو ،شما ، اینها و.......) معلوم نیست شخصیت مونثه یا مذکر
2-ضعف دیگر فارسی اسم یکسان کلماته مثلا شیر ! (معلوم نیست حیوانه یا شیر اب یا شیر خوردنی)
در حالی که در لهجه های دیگر عربی فقط حیوان شیر چندین اسم داره (اسد، سبع، ابوخمیس و..

اینهایی که شما میفرمایید ضعف، دلیل ضعف بودنش روشن نیست. شما فکر میکنید هرچه یک زبان دستور پیچیده تری داشته باشه بهتره! خب منطقن چنین رابطه ای برقرار نیست مگر اینکه بتونید اثبات کنید.


- کلمات فارسی معمولا یک معنی میدهند و نمیتونیم یک کلمه به کار ببریم که چند معنی رو در هم خلاصه کنه ،واضحتر بگم تفسیر کلمات فارسی خیلی راحت و آسانه (اگه یک زبان دیگر بلد باشین میدونید چی میگم)

راست میگید. مثلن بیشتر افعال فارسی یک معنی بیشتر ندارند (به همین خاطر خوندن شاهنامه به سادگی قورت دادن هلوست).


متاسفانه مشکل دیگر زبان فارسی در آهنگ و موسیقیه که بیشتر از دو سبک نمیشه بیشتر پیش بریم

میشه یکم بیشتر تعریف کنید تا ما هم متوجه بشیم؟ اگه منظورتون نظم هست، باید یگم که زمانیکه ما دبیرستانی بودیم به ما میگفتند 5، 6 سبک در شعر فارسی هست. خراسانی و هندی و بقیه.
یکی از مهمترین ضعف های فارسی به کار نبردن لحن بعضی از حروفه که به کل معنی کلمه رو تغییر میده
مثلآ حرفهای (س-ص-ث) همگی با لحن سین خونده میشن
(ز-ذ-ظ-ض) فقط با لحن ز خونده میشن
(ت-ط) ت خونده میشن
(ح-ه) ه خونده میشن
یعنی در واقع حروف(ص-ث-ذ-ظ-ض-ط-ح) در زبان فارسی اضافه هستن چون هیچ کاربردی ندارن و فقط نوشته میشن در هیچ زبان دیگری اینطور نیست و همه کلمات صدا و لحن خاصی دارند

شما با این حرفهاتون نشون میدید که به شدت بیسواد هستید. وقتی ادعا می کنید که این حروف اضافه هستند معنیش اینه که فرقی بین ثواب و صواب نیست.


اولا اینو باید بدونید یا مخترع چند سال زحمت میکشه تا یه شی اختراع کنه کمترین کاری که میتونیم براش بکنیم اینکه اسم اون رو باسم مخترع بزاریم مثلا هلی کوپتر-اوتوموبیل..........

اما در زبان ترکی به هوا+پیما میگن اوچاق که یه کلمه کاملا واحده

قطار که خودش یه کلمه کاملا ترکیست

به خود+رو میگیم ارابا که بازم وحدانیتش رو ملاحظه میکنید

به رایانه هم که معنی نمیده لطفا ترجمه کنید اینرو میگیم بیلگی سایار همون مخزن اطلاعات

دکتر حسابی یک کتاب دارند به اسم راه ما. در اون کتاب مقایسه خوبی بین فارسی و عربی کردند و نقاط قوت فارسی و ضعف عربی رو شمردند. اون قسمت هاش که مربوط به این یاوه گویی شما میشه، نوشته که یکی از قوت های فارسی اینه که بلافاصله میتونیم با وند های بسیاری که در فارسی هست و با دستکم 70 یا 80 میلیون فعل (فقط فعل، توجه کنید که گشتردگی یک زبان به فعل است. حرف اضافه و اینها چندان زیاد نیستند در یک زبان) میتونیم بیشمار برابر فارسی بسیازیم برای چیزهای جدید. مثلن فعل رای رو با پسوند آنه میشه ترکیب کرد. یا یار رو با آنه و یارانه رو درست کرد.

خب از شما انتظاری بیشتر از اینها نمیره. شما نه سواد کتفی دارید و نه صلاحیت کافی. به همون تورکیتون برسید.

Mehrbod
11-01-2010, 05:09 PM
با سلام
در زبان عربی لهجه های مختلفی وجود داره از قبیل عراقی ، مصری، لیبی،عبری، اسپانیولی، لیبی، اردنی،خلیجی، خوزستانی و........ که لهجه چهاردم اون فارسیه و از همه لهجه های دیگه عربیش کمتره (60% عربی)

زبان فارسی یک زبان سبک و آسان میباشد که ضعفهای زیادی دارد ولی چون یک زبان روان و جذابیه همیشه ضعفاش پنهان موندن
در اینجا به بعضی از این ضعفها و ایرادها اشاره میکنم:
1-یکی از بزرگترین ضعفهای زبان فارسی نداشتن مونث و مذکر می باشد (تو ،شما ، اینها و.......) معلوم نیست شخصیت مونثه یا مذکر
2-ضعف دیگر فارسی اسم یکسان کلماته مثلا شیر ! (معلوم نیست حیوانه یا شیر اب یا شیر خوردنی)
در حالی که در لهجه های دیگر عربی فقط حیوان شیر چندین اسم داره (اسد، سبع، ابوخمیس و....)

3- کلمات فارسی معمولا یک معنی میدهند و نمیتونیم یک کلمه به کار ببریم که چند معنی رو در هم خلاصه کنه ،واضحتر بگم تفسیر کلمات فارسی خیلی راحت و آسانه (اگه یک زبان دیگر بلد باشین میدونید چی میگم)
4- متاسفانه مشکل دیگر زبان فارسی در آهنگ و موسیقیه که بیشتر از دو سبک نمیشه بیشتر پیش بریم

5- یکی از مهمترین ضعف های فارسی به کار نبردن لحن بعضی از حروفه که به کل معنی کلمه رو تغییر میده
مثلآ حرفهای (س-ص-ث) همگی با لحن سین خونده میشن
(ز-ذ-ظ-ض) فقط با لحن ز خونده میشن
(ت-ط) ت خونده میشن
(ح-ه) ه خونده میشن
یعنی در واقع حروف(ص-ث-ذ-ظ-ض-ط-ح) در زبان فارسی اضافه هستن چون هیچ کاربردی ندارن و فقط نوشته میشن در هیچ زبان دیگری اینطور نیست و همه کلمات صدا و لحن خاصی دارند
مثلآ معنی اسم میثم در فارسی به معنی سم اسب می باشد
و در عربی به معنی آب جاری ( می :آب و ثم :جاری ) می باشد

---------- ارسال جدید اضافه شده در 12:28 pm ---------- ارسال قبلی در 12:22 pm ----------



سلام علیک

اولا اینو باید بدونید یا مخترع چند سال زحمت میکشه تا یه شی اختراع کنه کمترین کاری که میتونیم براش بکنیم اینکه اسم اون رو باسم مخترع بزاریم مثلا هلی کوپتر-اوتوموبیل..........

اما در زبان ترکی به هوا+پیما میگن اوچاق که یه کلمه کاملا واحده

قطار که خودش یه کلمه کاملا ترکیست

به خود+رو میگیم ارابا که بازم وحدانیتش رو ملاحظه میکنید

به رایانه هم که معنی نمیده لطفا ترجمه کنید اینرو میگیم بیلگی سایار همون مخزن اطلاعات

زبان پارسی لهجه‌ای از زبان عربی است بی‌سواد؟ تاکنون به
گوش شما چیزی به نام زبان‌شناسی و ریشه‌یابی واژگان خورده است؟

زبان پارسی نه لهجه‌ای از زبان تازی (عربی) است نه ریشه این دو به یکدیگر می‌رسد, بلکه از
خانواده زبان‌های هندو-اروپایی بوده و در رده زبان‌هایی مانند آلمانی, انگلیسی و لاتین جای می‌گیرد.

جدای از آن, اگر تنها اندکی فکر می‌کردید می‌توانستید به روشنی ببینید که زبان پارسی چهار نویسه (حرف)
دارد که عرب‌زبان‌ها با این زبان بنابگفته کاملشان حتی توانایی واگویی و تلفظ آن‌ها را ندارند: پ, ژ, گ و چ


1- درباره شماره نخستین, این از دید شما که همه چیز را جنسیتی می‌بینید یک سستی است. از دید ما, یکی از
زیباترین ویژگی‌ها و زاب‌های زبان پارسی همان نداشتن جنسیت است و در حقیقت, این یکی از چیزهایی است
که زبان پارسی را یکتا و منحصر به فرد می‌کند.
بیشتر زبان‌ها, حتی زبان‌هایی که از خانواده هندو-اروپایی هستند با گذر زمان جنسیتی شده‌اند و
ناکارآمدترین آنها را می‌توانید در زبان‌های هلندی, آلمانی و فرانسوی ببینید که حتی اشیاء نیز جنسیت پیدا کرده‌اند.


2- در این باره اندکی حق با شما است, اما آنچه شما نفهمیده‌اید این است که هر زبان بنا به مقتضیات زمان
خود واژه‌سازی می‌کند. برای نمونه, در زبان پارسی و یا انگلیسی, برای برف تنها یک واژه می‌باشد, ولی اسکیمو‌ها
برای همان بیشتر از چهل واژه دارند که گونه‌هایی مانند "برف نرم", "برف خشک" و .. را در برمی‌گیرد.
از سوی دیگر, فهمیدن آنکه واژه به چه چیزی اشاره می‌کند همواره از روی context آن روشن می‌شود و تاکنون
کسی پیدا نشده است که با دیدن واژه "شیر", نفهمیده باشد که به شیر آشامیدنی اشاره می‌کند یا شیر جنگل.


3- گفتگو را همین‌گونه پی بگیرید ما را خوشنودتر می‌کنید. پس نداشتن کژتابی و سرراست بودن زبان را شما یک کاستی و عیب می‌دانید؟


4- خودتان فهمیدید چه گفتید؟ زبان پارسی در همین ایران اسلامی تاکنون توانسته خود را در
سبک‌های بسیار گوناگونی مانند rap, rock و یا metal جای دهد. اگر نمونه‌های زیادی از آن‌ها
را نمی‌توانید پیدا کنید, اشکال را در زبان نبینید, در حکومت اسلامی ببینید که با موسیقی دشمنی دارد.


5- شگفتا, دبیره و رسم‌الخط چه پیوندی با زبان دارد؟ http://www.daftarche.com/images/smilies/21.gif دبیره کنونی پارسی از اعراب است
و این نویسه‌های بدردنخور صاد و عین و ... نیز به درد همان زبان عربی مکمول! می‌خورند.




رایانه:

رایانه از کارواژه رایانش می‌آید که به چَم و معنی "شمارش یا حساب و کتاب کردن است".
computer انگلیسی نیز از compute به همان چَم شمارش و یا حساب کردن می‌آید.
rechner آلمانی نیز از همان rechnen و یا شمارش می‌آید.
calculer فرانسوی نیز از همان calcul و یا شمارش می‌آید.
حتی الحاسوب تازی نیز از همان حساب کردن می‌آید.




دیگر اینکه شما نمی‌دانید در زبان پارسی واژه‌ای به نام"رایانش" داریم نیز دشواری و مشکل خودتان است.


درباره اختراع و نو‌آوری‌ها سخن بسیار می‌توان گفت و واژه‌ها را می‌توان بدسته‌های گوناگونی بخش و تقسیم نمود.
برای نمونه, من واژه‌های جهانی یا international را شایسته بازگردانی نمی‌بینم. پیتزا یا pizza
نیازی به بازگردانی ندارد. خوب است که یک واژه جایگزین برای آن داشته باشیم, ولی پافشاری در بکار بردن آن چندان سودمند نیست.

از سوی دیگر, در زبان پارسی نیز مانند تورکی که نام بردید, واژه‌سازی بدون هم‌تافت کردن (ترکیب) شدنی است. واژگانی مانند آرتش (اَرتش امروزی) و یا چَم (معنی) از این دسته‌اند و زمان‌هایی پیش می‌آید که بایستی
دست به این واژه‌سازی زده و چیز ویژه‌ای درباره آن نیست که بخواهید آنرا نقطه ضعف یا قوت بدانید.

sonixax
11-01-2010, 05:44 PM
با سلام در زبان عربی لهجه های مختلفی وجود داره از قبیل عراقی ، مصری، لیبی،عبری، اسپانیولی، لیبی، اردنی،خلیجی، خوزستانی و........ که لهجه چهاردم اون فارسیه و از همه لهجه های دیگه عربیش کمتره (60% عربی)

خوب چرند بسیار باحالی پرندید چون هنوز فرق بین لهجه ، گویش و زبان را نمیدانید !
عزیزم دستور زبان پارسی به کل با عربی فرق دارد ولی دستور زبان عراقی ها با عربها یکیست ! برای همین عراقی ها میتوانند با عربها و لبنانی ها و اردنی ها حرف بزنند ولی ما نمیتوانیم .
لهجه هم طبق تعریف : در زبان‌شناسی به گونه‌ای از طرز تلفظ‌های ویژه یک گروه زبانی لهجه می‌گویند .
برای اینکه پیداست شما سواد درست و حسابی ندارید برایتان توضیح میدهم ما در پارسی لهجه تهرانی داریم ، لهجه ترکی داریم ، لهجه رشتی داریم و ...
کلمه گوجه را ما به همان شکلی که مینویسیم ادا میکنیم ولی شما چون لهجه تان با ما فرق دارد میگویید جوجه ! ولی هنگامی که سخن میرانید دستور زبان پارسی را تغییر نمیدهید ! برای اینکه بیشتر شیر فهم شوید :
"استعمال دخانیات ممنوع" - هر سه کلمه استفاده شده در این جمله عربی است ولی هیچ عربی مفهوم آن را نمیفهمد ولی جمله ی "گوجه کیلویی چند" را شما با هر لهجه و در هر کشور پارس زبانی بگویید منظور شما را میفهمند چه بگویید : "گوجه کیلویی چند" چه بگویید "جوجه چیلویی چند" ! افتاد ؟



1-یکی از بزرگترین ضعفهای زبان فارسی نداشتن مونث و مذکر می باشد (تو ،شما ، اینها و.......) معلوم نیست شخصیت مونثه یا مذکر

چون شما از تبریز تا به حال بیرون نرفته اید درک این موضوع برایتان سخت است ! مونث و مذکر بودن در جملات یکی از ضعف های زبان است چون فرآیند یاد گیری آن را سخت میکند . در زبان آلمانی ما سه آرتیکل داریم (Der , Die , Das) که جنسیت را مشخص میکند ، و همین آرتیکل ها باعث شده یادگیری و درک زبان برای مهاجرین سخت باشد . پس گیر نخست شما از روی بیسوادی بسیار زیاد شما بوده نه حقیقت !



2-ضعف دیگر فارسی اسم یکسان کلماته مثلا شیر ! (معلوم نیست حیوانه یا شیر اب یا شیر خوردنی)


این هم ضعف نیست ، در ضمن تنها چند کلمه در پارسی اینچنین هستند - در زبان انگلیسی هم کلمات بسیاری هستند که یکسان نوشته میشوند ولی معانی مختلفی دارند مانند کلمه Property که بیش از 9 معنی مختلف دارد که شامل معانی زیر هستند :

1. ویژگی
2. دارایی
3. خاصیت
4. مال
5. ولک
6. صفت خاص
7. استعداد
8. خواست
9. خیر

در نتیجه گیر شما باز بر میگردد به فقدان شدید دانش شما !



در حالی که در لهجه های دیگر عربی فقط حیوان شیر چندین اسم داره (اسد، سبع، ابوخمیس و....)

تعریف لهجه را نیز برای شما بازگو کردیم ولی اگر فکر میکنید وجود کلمات عربی در پارسی به معنی لهجه است :71: باید بگویم خیر ، در زبان شناسی به این امر گرته برداری میگویند .



4- متاسفانه مشکل دیگر زبان فارسی در آهنگ و موسیقیه که بیشتر از دو سبک نمیشه بیشتر پیش بریم

این را هم که چرند محض گفتید ! یک نگاهی به خوانندگان ترک مورد علاقه خودتان بیندازید میبینید که همگیشان ادای همدیگر را در میاورند و در مورد زنان صدای همه شان از دم موقع خواندن کلفت میشود :3: در مورد سبک هم که باید بگم شما سطح درک موسیقیتون خیلی پایینه و بیشتر از یکی دو سبک در موسیقی نمیشناسید . و بد نیست این را بدانید زبان پارسی پس از زبان فرانسه ایده آل ترین زبان برای سرودن شعر در سبک های گوناگون و خواندن آواز است .



5- یکی از مهمترین ضعف های فارسی به کار نبردن لحن بعضی از حروفه که به کل معنی کلمه رو تغییر میده مثلآ حرفهای (س-ص-ث) همگی با لحن سین خونده میشن (ز-ذ-ظ-ض) فقط با لحن ز خونده میشن (ت-ط) ت خونده میشن (ح-ه) ه خونده میشن یعنی در واقع حروف(ص-ث-ذ-ظ-ض-ط-ح) در زبان فارسی اضافه هستن چون هیچ کاربردی ندارن و فقط نوشته میشن در هیچ زبان دیگری اینطور نیست و همه کلمات صدا و لحن خاصی دارند مثلآ معنی اسم میثم در فارسی به معنی سم اسب می باشد و در عربی به معنی آب جاری ( می :آب و ثم :جاری ) می باشد


این دقیقن همان لهجه است که شما فرقش را با دستور زبان و ساختار زبان نمیدانید ! لهجه پارسی تفاوتی بین (ص ، س ، ث) قائل نیست ولی این بدان چم نیست که صابون با سابون هم معنی باشد ! افتاد ؟

اولا اینو باید بدونید یا مخترع چند سال زحمت میکشه تا یه شی اختراع کنه کمترین کاری که میتونیم براش بکنیم اینکه اسم اون رو باسم مخترع بزاریم مثلا هلی کوپتر-اوتوموبیل..........

این را هم که چرند محض گفتید ! نام مخترعین هواپیما را هر بیسوادی میداند ! AirPlane هم نام آنها نیست بلکه ترکیبی از کلمات Air به معنی هوا و Plane به معانی : "پرواز - جهش پروازی - صفحه" که معنی کلی کلمه میشود پرواز در هوا و در اینباره زبان ترکی مورد علاقه شما ضعف دارد نه سایر زبانها ! یعنی کلمه هواپیما در زبان پارسی بسیار نزدیک تر از کلمه اوچاق شماست به کلمه راستین آن در زبان انگلیسی . یعنی اینجا زبان شما ضعف دارد جانم چون برای هر چیزی باید واژگانی جدید و یگانه (Uniqe) بسازید و بعدش باید برای همه اعلام کنید که معنی اش چیست . اگر کسی تا قبل از آن این کلمه را نشنیده باشد هنگ میکند که منظور شما چیست ولی اگر هواپیما را به کاوه آهنگر یا آرش کمانگیر یا کورش کبیر یا آقا محمد خان قاجار هم بگویید معنی آن را درک میکنند و این همان قدرت زبانهای ترکیبی است که برای شما بازگو کرده بودم .
و اما در مورد هلیکوپتر :
طرح اولیه این وسیله را لئوناردو داوینچی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%84%DB%8C%DA%A9%D9%88%D9%BE%D8%AA%D8%B1) داده است که نامش هیچ ربطی به هلیکوپتر ندارد !
طرح تکمیلی آن را یک انگلیسی به نام "بر تان" داده است و طرح نهایی و تکمیلی آن را یک آمریکایی به نام سیکورسکی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%B3%DA%A9%DB%8C) داده و همان طور که میبینید نام هیچ کدام از اینها به هلیکوپتر ربطی ندارد ! و برای آنکه مفهوم درست کلمه را بدانید باد در واژگان یونانی به دنبالش بگردید ، و اگر توانش را ندارید به علت فقدان دانش برایتان میگویم هلیکوپتر یعنی "پرواز در نتیجه چرخش دورانی" است و اسم هیچ انسان یا جانوری نیست :71: یک چرندی از پای منبر شنیده اید و همین طوری بدون تحقیق بازگو میکنید ؟!

و بد نیست بدانید هر چه یک زبان دارای کلمات بیشتری باشد و برای هر چیزی یک مونث مذکری چیده باشد یا یک واژگان یگانه (Uniqe) داشته باشد زبان ضعیف تری است . زبان قوی زبانی است که از کلمات کمتری بهره جوید و پویا (Dynamic) باشد ، مانند زبان اسپرانتو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%88) ه میدانم حتا نامش را هم نشنیده اید !

atila
11-01-2010, 08:17 PM
كلیه ی اطلاعات زیراز موسسه ی ائی. ام. تی و آ. ام. تی كه در اروپا و آمریكا واقع شده و تحت مدیریت برجسته ترین زبان شناسان اداره می شود، گرفته شده است و همه ساله گزارشهای زیادی را درباره ی زبانها منتشر می كنند و كلیه ی استانداردهای زبان شناسی از این ادارات كه دولتی هستند،اعلام می شود. به اطلاعات استخراجی از این موسسات توجه كنید:
- 19% كلمات انگلیسی از زبان تركی گرفته شده است.
- 92% كلمات فارسی از عربی و تركی گرفته شده و مابقی بدون هیچ فرمولی تولید شده اند.
- 2% كلمات تركی از ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی گرفته شده است.
- در هیچ یك از زبانهای بین المللی لغتی از زبان فارسی وجود ندارد.
- 39% كلمات ایتالیایی، 17% كلمات آلمانی و 9% كلمات فرانسوی از زبان تركی گرفته شده است.
- 100% كلمات تركی ریشه ی اصلی دارند.
- 100% كلمات انگلیسی، آلمانی ، فرانسوی و تركی دارای عمق ریخت شناسی هستند.
- 83% كلمات انگلیسی ریشه ی اصلی دارند.
- جملات تركی 2% ابهام جمله ای ایجاد می كنند.(یعنی اگر یك خارجی زبان تركی را از روی كتاب یاد بگیرد، پس از ورود به یك كشور ترك زبان مشكلی نخواهد داشت.)
- جملات انگلیسی نیم درصد و جملات فرانسوی تقریبا 1% ابهام تولید می كنند.
- جملات فارسی 67% ابهام تولید می كنند.(یعنی یك خارجی كه فارسی را یاد گرفته، به سختی می تواند در ایران صحبت كرده و یا جملات فارسی را درك كند مگر آنكه مدت زیادی در همان جامعه مانده و به صورت تجربی یاد بگیرد ) كه این برای یك زبان ضعف نسبتا بزرگی است.
- جملات عربی 8 تا 9% ابهام تولید می كنند.
- معكوس پذیری(ترجمه ی كامپیوتری) كلیه ی زبانها به جز زبانهای عربی و فارسی امكان پذیر بوده و برای عربی خطای موردی 45% و برای فارسی 100% است. یعنی زبان فارسی را نمی توان با فرمولهای زبان شناسی به زبان دیگری تبدیل كرد.

زبان تركی را شاهكار زبان معرفی كرده اند كه برای ساخت آن از فرمولهای بسیار پیچیده ای استفاده شده است. خانم "نیكیتا هایدن" متخصص و زبان شناس مشهور آلمانی در موسسه ی اروپایی ((یورو توم)) گفته است: " انسان در آن زمان قادر به تولید این زبان نبوده و موجودات فضایی این زبان را خلق كرده و یا خداوند به پیامبران خود عالیترین كلام ارتباطی را داده است.
هم اینك زبان تركی در بیشتر پروژه های بین المللی جا باز كرده است. به مطالب زیر كه برگرفته از مجله ی New science چاپ آمریكا و مجله ی International Languages
چاپ آلمان است، توجه نمایید:
- كلیه ی ماهواره های هواشناسی و نظامی اطلاعات خود را به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و تركی به پایگاههای زمینی ارسال می كنند.
- پیچیده ترین سیستم عامل كامپیوتری os2/8 و معمولی ترین windows زبان تركی را به عنوان استاندارد پایه ی فنوتیكی قرار داده اند.
- كلیه ی اطلاعات ارسالی از رادارهای جهان به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و تركی علایم پخش می كنند.
- كلیه ی سیسستم های ایونیكی و الكترونیكی هواپیماهای تجاری از سال 1996 به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و تركی در كارخانه ی بوئینگ آمریكا مجهز می شوند.
- كلیه ی سیستم ها و سامانه های جنگنده ی قرن 21 "جی- اس- اف" كه به تعداد هفت هزار فروند در حال تولید است، به 2 زبان انگلیسی و تركی طراحی شده اند.

متاسفانه زبان رسمی ما(فارسی) از هیچ قاعده ی فنولوجیكال نیز پیروی نمی كند و دارای ساختار تك دینامیكی است. اما زبان تركی با در نظر گرفتن تمام وجوه به عنوان سومین زبان زنده ی دنیا شناخته شده است، طی یك دستورالعمل اجرایی در تاریخ مه 1992 رسما از طریق همین موسسات به سازمان بین المللی یونسكو اعلام شده كه زبان تركی در كلیه ی دانشگاهها و دبیرستانهای اروپا و آمریكا جزو درسهای رسمی شود و این مسئله هم اكنون در كلیه ی دانشگاههای اروپا و دانشگاههای مطرح آمریكا اجرا شده و دومین زبانی است كه در حال تهیه ی تافل مهندسی دانشگاهی برای آن هستند. اما زبان فارسی رتبه ی 261 را به خود اختصاص داده است آن هم نه به عنوان زبان، بلكه به عنوان لهجه كه این زبان را با ساختاری كه بتوان جمله سازی مفهومی ایجاد كند، شناخته اندو و اگر روی این مسئله كار جدی نشود، در یادگیری مثلا زبان انگلیسی، تركی یا فرانسوی مشكل عمده ای ایجاد كرده و می كند و می بینیم كه فارسی زبانان برای یادگیری زبان انگلیسی با مشكل عمده ای مواجه هستند، ولی ترك زبانان با مشكل یادگیری و تلفظ مواجه نیستند. این مسئله به رفتارهای مغز انسان برمی گردد كه خود دارای بحثهای دامنه داری است و اینكه بسیاری از جملات فارسی بر اساس عادت شكل گرفته اند نه براساس فرمول ساخت و با این وضعیت فرمول پذیری آن امكان ندارد

sonic
11-01-2010, 08:22 PM
چرا زبان ترکی خط مخصوص به خود را ندارد؟
چرا ترک ها از خط لاتین استفاده میکنند

sonixax
11-01-2010, 08:51 PM
كلیه ی اطلاعات زیراز موسسه ی ائی. ام. تی و آ. ام. تی كه در اروپا و آمریكا واقع شده و تحت مدیریت برجسته ترین زبان شناسان اداره می شود، گرفته شده است و همه ساله گزارشهای زیادی را درباره ی زبانها منتشر می كنند و كلیه ی استانداردهای زبان شناسی از این ادارات كه دولتی هستند،اعلام می شود. به اطلاعات استخراجی از این موسسات توجه كنید:
- 19% كلمات انگلیسی از زبان تركی گرفته شده است.
- 92% كلمات فارسی از عربی و تركی گرفته شده و مابقی بدون هیچ فرمولی تولید شده اند.
- 2% كلمات تركی از ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی گرفته شده است.
- در هیچ یك از زبانهای بین المللی لغتی از زبان فارسی وجود ندارد.
- 39% كلمات ایتالیایی، 17% كلمات آلمانی و 9% كلمات فرانسوی از زبان تركی گرفته شده است.
- 100% كلمات تركی ریشه ی اصلی دارند.
- 100% كلمات انگلیسی، آلمانی ، فرانسوی و تركی دارای عمق ریخت شناسی هستند.
- 83% كلمات انگلیسی ریشه ی اصلی دارند.
- جملات تركی 2% ابهام جمله ای ایجاد می كنند.(یعنی اگر یك خارجی زبان تركی را از روی كتاب یاد بگیرد، پس از ورود به یك كشور ترك زبان مشكلی نخواهد داشت.)
- جملات انگلیسی نیم درصد و جملات فرانسوی تقریبا 1% ابهام تولید می كنند.
- جملات فارسی 67% ابهام تولید می كنند.(یعنی یك خارجی كه فارسی را یاد گرفته، به سختی می تواند در ایران صحبت كرده و یا جملات فارسی را درك كند مگر آنكه مدت زیادی در همان جامعه مانده و به صورت تجربی یاد بگیرد ) كه این برای یك زبان ضعف نسبتا بزرگی است.
- جملات عربی 8 تا 9% ابهام تولید می كنند.
- معكوس پذیری(ترجمه ی كامپیوتری) كلیه ی زبانها به جز زبانهای عربی و فارسی امكان پذیر بوده و برای عربی خطای موردی 45% و برای فارسی 100% است. یعنی زبان فارسی را نمی توان با فرمولهای زبان شناسی به زبان دیگری تبدیل كرد.

زبان تركی را شاهكار زبان معرفی كرده اند كه برای ساخت آن از فرمولهای بسیار پیچیده ای استفاده شده است. خانم "نیكیتا هایدن" متخصص و زبان شناس مشهور آلمانی در موسسه ی اروپایی ((یورو توم)) گفته است: " انسان در آن زمان قادر به تولید این زبان نبوده و موجودات فضایی این زبان را خلق كرده و یا خداوند به پیامبران خود عالیترین كلام ارتباطی را داده است.
هم اینك زبان تركی در بیشتر پروژه های بین المللی جا باز كرده است. به مطالب زیر كه برگرفته از مجله ی New science چاپ آمریكا و مجله ی International Languages
چاپ آلمان است، توجه نمایید:
- كلیه ی ماهواره های هواشناسی و نظامی اطلاعات خود را به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و تركی به پایگاههای زمینی ارسال می كنند.
- پیچیده ترین سیستم عامل كامپیوتری os2/8 و معمولی ترین windows زبان تركی را به عنوان استاندارد پایه ی فنوتیكی قرار داده اند.
- كلیه ی اطلاعات ارسالی از رادارهای جهان به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و تركی علایم پخش می كنند.
- كلیه ی سیسستم های ایونیكی و الكترونیكی هواپیماهای تجاری از سال 1996 به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و تركی در كارخانه ی بوئینگ آمریكا مجهز می شوند.
- كلیه ی سیستم ها و سامانه های جنگنده ی قرن 21 "جی- اس- اف" كه به تعداد هفت هزار فروند در حال تولید است، به 2 زبان انگلیسی و تركی طراحی شده اند.

متاسفانه زبان رسمی ما(فارسی) از هیچ قاعده ی فنولوجیكال نیز پیروی نمی كند و دارای ساختار تك دینامیكی است. اما زبان تركی با در نظر گرفتن تمام وجوه به عنوان سومین زبان زنده ی دنیا شناخته شده است، طی یك دستورالعمل اجرایی در تاریخ مه 1992 رسما از طریق همین موسسات به سازمان بین المللی یونسكو اعلام شده كه زبان تركی در كلیه ی دانشگاهها و دبیرستانهای اروپا و آمریكا جزو درسهای رسمی شود و این مسئله هم اكنون در كلیه ی دانشگاههای اروپا و دانشگاههای مطرح آمریكا اجرا شده و دومین زبانی است كه در حال تهیه ی تافل مهندسی دانشگاهی برای آن هستند. اما زبان فارسی رتبه ی 261 را به خود اختصاص داده است آن هم نه به عنوان زبان، بلكه به عنوان لهجه كه این زبان را با ساختاری كه بتوان جمله سازی مفهومی ایجاد كند، شناخته اندو و اگر روی این مسئله كار جدی نشود، در یادگیری مثلا زبان انگلیسی، تركی یا فرانسوی مشكل عمده ای ایجاد كرده و می كند و می بینیم كه فارسی زبانان برای یادگیری زبان انگلیسی با مشكل عمده ای مواجه هستند، ولی ترك زبانان با مشكل یادگیری و تلفظ مواجه نیستند. این مسئله به رفتارهای مغز انسان برمی گردد كه خود دارای بحثهای دامنه داری است و اینكه بسیاری از جملات فارسی بر اساس عادت شكل گرفته اند نه براساس فرمول ساخت و با این وضعیت فرمول پذیری آن امكان ندارد

نوشته بدون منبع حرف مفت است ، مانند باقی سخنانتان . البته شما هنوز فرق بین لهجه و زبان را نمیدانید :71:

و البته پیداست که اینها را یک بیسوادی به مانند شما نوشته و سر هم کرده و از بندهایی مثل این پیداست :

83% كلمات انگلیسی ریشه ی اصلی دارند.چون این آدم پان تورک بیسواد یحتمل نمیدانسته که مادر زبان انگلیسی زبان هلندی و مادر زبان هلندی زبان لاتین است :71:

از آنجایی که شما خودتان میدانید دارید دروغ میگویید و به همین دلیل بود که منبع چرندیات بالا را درج نکردید ، من برایتان این کار را میکنم تا سایرین بدانند شما این مزخرفات را از چهار تا بیسواد تر از خودتان گرفته اید و در اینجا کپی کیلویی فرموده اید :

http://www.parikhan.mihanblog.com/post/7
http://royam.persianblog.ir/post/114
http://yurdman.blogspot.com/2007_02_01_archive.html

، بروید بحث کردن ، استدلال کردن و دلیل آوردن یاد بگیرید کپی کردن و دروغپراکنی را هر بیسوادی میتواند انجام دهد :3:

kourosh_bikhoda
11-01-2010, 09:44 PM
در این باره اندکی حق با شما است, اما آنچه شما نفهمیده‌اید این است که هر زبان بنا به مقتضیات زمان
خود واژه‌سازی می‌کند. برای نمونه, در زبان پارسی و یا انگلیسی, برای برف تنها یک واژه می‌باشد, ولی اسکیمو‌ها
برای همان بیشتر از چهل واژه دارند که گونه‌هایی مانند "برف نرم", "برف خشک" و .. را در برمی‌گیرد.
از سوی دیگر, فهمیدن آنکه واژه به چه چیزی اشاره می‌کند همواره از روی context آن روشن می‌شود و تاکنون
کسی پیدا نشده است که با دیدن واژه "شیر", نفهمیده باشد که به شیر آشامیدنی اشاره می‌کند یا شیر جنگل.

مثلن اگر بابای ایشون بهشون بگه عزیزم شیر رو ببند، ایشون نمیفهمند شر جنگل رو میگه یا شیر نوشیدنی رو یا شیر آب رو. واسه همین فارسی جیزه :71:

---------- ارسال جدید اضافه شده در 12:14 am ---------- ارسال قبلی در 12:12 am ----------


100% كلمات تركی ریشه ی اصلی دارند

مثل این میمونه که بگید یک متر دقیقن یک متره چون با خودش برابره!

sonixax
11-01-2010, 11:00 PM
- 100% كلمات تركی ریشه ی اصلی دارند.

مثلا کلمه اتومبیل که ترکها بهش میگن آرابا که همون ارابه پارسی هست 100% ریشه ترکی داره !
یا الله که چپ و راست میگن ریشه ترکی داره و عربی نیست !
یا سلام علیکم ، یا تشکرلر و خیلی کلمات عربی و پارسی دیگر که در این زبان است ، یا کلمه باقلوا که ترکها به خاطر نداشتن حرف ق اون رو باکلاوا میگن ریشه ترکی داره ! یا مثلن کلمه چای که یک کلمه 100% پارسی هست ریشه ترکی داره البته ! یا Milliet که همون ملیت عربی هست ریشه 100% ترکی داره بله ؟

بازم برات بشمرم یا کافی بود ؟

خسته نمیشید انقدر دروغ میگید ؟

آتیلا جان فراموش نکن کاربران اینجا همانند آنهایی که شما دور و بر خودتان میشناسید از یالقوز آقاج (http://www.bing.com/maps/#JndoZXJlMT15YWxnaG9veithZ2hhaiZiYj0zNS40MDczNTcxM TUzNjg5JTdlNDguMDI0NjkwMjI1NzIwNSU3ZTM1LjIzOTg0NzM 1NDgxMzUlN2U0Ny42NTA0Njg0MjM5NjI3) و شنگول آباد (http://www.bing.com/maps/#JndoZXJlMT1TaGFuZ29sJWM0JTgxYiVjNCU4MWQlMmMrQXphc mJheWphbi1lK1NoYXJxaSUyYytJcmFuJmJiPTM4LjE2MjI3MTI yMzg0NzIlN2U0NS42OTkwODk2ODA5MzQ5JTdlMzguMTA0MzMwN DU3ODYyMSU3ZTQ1LjYwMDkxMjY1NTU2NzI=) و سایر دهات اطرافتون و پشت کوه نیامدند و این مدل سخن راندن نه تنها خودتان بلکه زبان مورد علاقه تان و قوم عزیزتان را زیر یک علامت سوال گنده میبرد ، و یحتمل افرادی مانند شما باعث شده اند این همه حرف و حدیث پشت سر ترکها در بیاید !

Mehrbod
11-02-2010, 12:29 AM
اگر گرداننده گرامی گرایش داشته باشند, می‌توانیم یک سیاهه از واژگان پارسی برای فاروم نیز گردآوری کنیم.

«ویرایشگر»

پاسخ سریع = پاسخ تند
ارسال پاسخ سریع = فرستادن پاسخ [تند]
حالت پیشرفته = ریخت پیشرفته, ویرایشگر پیشرفته
پاسخ به موضوع = پاسخ به جُستار؛ پاسخ به فرهشت
پاسخ با نقل‌قول = پاسخ با گفت‌آورد
آخرین ارسال‌ها = واپسین پیک‌ها
پیام خصوصی = پیام نهانی
تاریخ = گاه‌شمار
ارتباطات = پیوند‌ها
عملیات انجمن = کُنش‌های انجمن
قوانین و هنجارها = قانون و هنجارها
ورود = درون‌شُد
خروج = برون‌شُد



«ناوبری (navigation)»

موضوع قبلی = فرهشت پیشین؛ جُستار پیشین
موضوع بعدی = فرهشت پسین؛ جستار پسین
انتخاب سریع یک انجمن = گزینش تند تالار



«اطلاعات موضوع = آمار‌های انجمن»

در حال حاضر * کاربر در حال مشاهده این موضوع است = هم‌اکنون * کاربر سرگرم دیدن این جستار است/هستند.
عملیات = کُنش‌ورزی‌ها
کلمات کلیدی این موضوع = کلیدواژگان این جستار
مجوز‌های ارسال و ویرایش = پروانه‌های فرستادن و ویرایش
شما می‌توانید موضوع جدیدی ارسال کنید = شما می‌توانید جُستار تازه‌ای درست کنید.
شما امکان ارسال پاسخ را دارید = شما توانایی فرستادن پاسخ را دارید.
شما امکان ویرایش پست‌های خود را دارید = شما توانایی ویرایش پیک‌های خود را دارید.
شکلک‌ها = نگارک‌ها
مشاهده قوانین تالار = بررسی قانون‌های تالار (قانون پارسی است).



«گزینه‌های تِم‌ها»

پیش‌فرض = پیش‌انگاشت = default
انتخابی = گزینشی



«بخش‌های وابسته به نمایه (profile) کاربران»

تاریخ عضویت = گاهِ هم‌وندی
باور مذهبی = باور دینی؛ باور به آیین‌ـِ
نوشته‌ها = پیک‌ها (پیک برای پست زیبا‌تر است)
موضوع‌ها = جُستارها



«بخش‌های وابسته به کاربران»

جهت اطلاع شما = برای آگاهی شما
تنظیمات کاربری = سامانش‌های کاربری
مشخصات کاربری شما = ریزنمایه‌های کاربری شما


---------- ارسال جدید اضافه شده در 12:29 AM ---------- ارسال قبلی در 12:11 AM ----------


آتیلا جان فراموش نکن کاربران اینجا همانند آنهایی که شما دور و بر خودتان میشناسید از یالقوز آقاج (http://www.bing.com/maps/#JndoZXJlMT15YWxnaG9veithZ2hhaiZiYj0zNS40MDczNTcxM TUzNjg5JTdlNDguMDI0NjkwMjI1NzIwNSU3ZTM1LjIzOTg0NzM 1NDgxMzUlN2U0Ny42NTA0Njg0MjM5NjI3) و شنگول آباد (http://www.bing.com/maps/#JndoZXJlMT1TaGFuZ29sJWM0JTgxYiVjNCU4MWQlMmMrQXphc mJheWphbi1lK1NoYXJxaSUyYytJcmFuJmJiPTM4LjE2MjI3MTI yMzg0NzIlN2U0NS42OTkwODk2ODA5MzQ5JTdlMzguMTA0MzMwN DU3ODYyMSU3ZTQ1LjYwMDkxMjY1NTU2NzI=) و سایر دهات اطرافتون و پشت کوه نیامدند و این مدل سخن راندن نه تنها خودتان بلکه زبان مورد علاقه تان و قوم عزیزتان را زیر یک علامت سوال گنده میبرد ، و یحتمل افرادی مانند شما باعث شده اند این همه حرف و حدیث پشت سر ترکها در بیاید !



به نگر من این دولت در کار خود بسیار موفق عمل کرده است که این‌گونه دودستگی و نفرت میان ایرانیان انداخته است.

بگذارید یک چیز را روشن کنیم, در این دولت نه کسی پارس است و نه کسی زبان پارسی را پشتیبانی کرده,
بلکه همواره این زبان و فرهنگ عربی را بوده است که گسترش داده و پشتیبانی کرده‌اند.

بهتر است دوستان آذربایجانی و ترک زبان دیگر, اندکی آهسته رفته و به جای تاختن به ما, نوک پیکان را به سوی
دولت اسلامی بگیرند که اگرنه, در اینجا نه کسی با آن‌ها مخالف است و نه کسی می‌خواهد زبان و نژادی را سرکوب کند.

admin
11-02-2010, 12:32 AM
اگر گرداننده گرامی گرایش داشته باشند, می‌توانیم یک سیاهه از واژگان پارسی برای فاروم نیز گردآوری کنیم.

در آغاز همین هدف را نیز داشتیم
شوربختانه بایستی موتور های جستجو را نیز در نگر بگیریم استفاده از پارسی سره رتبه تارنما را در گوگل و مانند آن پایین میکشد .

در آینده تلاش میکنیم تا این مورد را هم سر و سامانی ببخشیم .

Mehrbod
11-02-2010, 12:45 AM
در آغاز همین هدف را نیز داشتیم
شوربختانه بایستی موتور های جستجو را نیز در نگر بگیریم استفاده از پارسی سره رتبه تارنما را در گوگل و مانند آن پایین میکشد .

در آینده تلاش میکنیم تا این مورد را هم سر و سامانی ببخشیم .


درود,
می‌توانید بسادگی, برای کسانی که هموندی دارند زبان انجمن را پارسی
کنید, برای کسانی که نیستند, فارسی؛ اینگونه موتورهای جستجو کار
خود را انجام می‌دهند و هموند‌های تازه, خود به خود پارسی خواهند دید.


:53:

koroghli
11-03-2010, 12:59 AM
چون این آدم پان تورک بیسواد یحتمل نمیدانسته که مادر زبان انگلیسی زبان هلندی و مادر زبان هلندی زبان لاتین است

من با نحوه ی بحث نمودن دوستان به هیچ وجه موافق نیستم

اما تا آنجایی که من در مورد زبان شناسی زبان انگلیسی شنیده ام، ریشه زبان انگلیسی ، آلمانیست

sonixax
11-03-2010, 01:03 AM
من با نحوه ی بحث نمودن دوستان به هیچ وجه موافق نیستم

اما تا آنجایی که من در مورد زبان شناسی زبان انگلیسی شنیده ام، ریشه زبان انگلیسی ، آلمانیست

زبان آلمانی و هلندی بسیار به هم نزدیک هستند و خود زبانی آلمانی از زبان هلندی مشتق شده و اصولن تمام بیشتر آنچه شما از تاریخ اروپا میبینید و میدانید در هلند و پس از آن انگلستان رخ داده است .
مادر زبان انگلیسی هلندی است و در اروپا کمتر کسی است که این موضوع را نمیداند .

koroghli
11-03-2010, 03:01 AM
من با یک استاد انگلیسی بومی آمریکا امروز صحبت کرده و در مورد etymology of English که او هم گفت که آلمانی ریشه زبان انگلیسیست

یک فعل هم چنین مثالی زد:

come came come

در زبان آلمانی ظاهرا می گویند:

bekamen bekam bekamen ( دقیق یادم نیست )

و سپس گفت که be به عنوان surfix در زبان آلمانیست ، به هر حال او تصدیق کرد این موضوع را،لطفا اگر منبعی در این مورد که زبان انگلیسی ریشه اش هلندیست در همین تاپیک قرار دهید،

Anarchy
11-03-2010, 09:14 AM
من با یک استاد انگلیسی بومی آمریکا امروز صحبت کرده و در مورد etymology of English که او هم گفت که آلمانی ریشه زبان انگلیسیست

یک فعل هم چنین مثالی زد:

come came come

در زبان آلمانی ظاهرا می گویند:

bekamen bekam bekamen ( دقیق یادم نیست )

و سپس گفت که be به عنوان surfix در زبان آلمانیست ، به هر حال او تصدیق کرد این موضوع را،لطفا اگر منبعی در این مورد که زبان انگلیسی ریشه اش هلندیست در همین تاپیک قرار دهید،
ریشه زبان انگلیسی از آلمانی نیست و انگلیسی , آلمانی و هلندی همگی زیرمجموعه گروه west germanic languages (http://en.wikipedia.org/wiki/West_Germanic_languages) هستن!!!

Mehrbod
02-17-2011, 11:28 PM
بررسی واژه ترابری

ترابری واژه ایست در زبان پارسی کنونی که هممعنا با واژه
transport
در بیشتر زبانهای اروپایی. این واژه ریشه لاتین دارد و در زبان لاتین به گونه
transportare
بوده که از دو بخش ساخته شده است؛بخش نخست
trans-
که پیشومندی است به معنای آنسو،از این سو به آنسو و از میان را می‌دهد و برابر با پیشوند کهن ترا- در زبان پارسی می باشد. همچنین با
taro
در اوستا.
بخش دوم نیز
-portare
می باشد که معنای بردن را می دهد. بدین سان این واژه معنای بردن چیزی به سوی دیگر را می دهد. این واژه پسین با
peretush
اوستایی به معنای گذشتن،گدار و پُل نیز برابر است. بر همین پایه در سالهای نزدیک به واژه ترابری را از همین دو بخش یاد شده و برای پوشش نبود واژه
transport
در زبان ما بازسازی نمود. برخی از عربیگرایان هنوز هم برای ترانسپورت از اصطلاح حمل و نقل سود می برند.



رونوشت از وبلاگ «یادداشت‌های آریوبرزن (http://ariobarzannotes.blogspot.com/2006/12/blog-post_04.html)»

Mehrbod
10-26-2011, 05:54 PM
مثلث: سه‌گوش، سه‌گوشه، سه‌بر، سه‌پهلو، سه‌کُنج، سه‌کُنجی، سه‌کنجه، سبنوسه، سه‌سو، سه‌سک، تریاد

مثلثات: سه‌گوش‌ها، سه گوشکان، تریزان

http://www.daftarche.com/images/imported/2011/10/2.jpg

Mehrbod
12-02-2011, 11:56 AM
خندق/کنده

زبان پدیده‌ای است که با گذشت زمان رو به ساده‌تر شدن می‌رود. همین زبان پارسی خودمان را اگر نگاه کنیم در سنجش با پدر و نیایش- زبان‌های پهلوی و پارسی باستان- بسیار ساده‌تر شده‌است. برای نمونه واژه دشوار خـْشـَپ در زبان کنونی ما شده‌است شب و بسیاری مانند آن. ولی همواره هم چنین نبوده‌است که زبان ما رو به سادگی و شسته‌رفتگی گام نهد. اگر همین امروز نگاه کنیم واژگانی چند- که بسیاری‌شان هم از زبان‌های بیگانه به پارسی آمده‌اند- در سنجش با برابرهای پیشین خود در زبان ما سخت‌تر و پیچیده‌ترند. یکی از این واژه‌ها خندق است و خندق گودالی بوده که گرداگرد دژ یا لشکرگاه یا جای پدافند کنده می‌شده تا دسترسی دشمن را برای تاختن دشوار سازند. خندق عربی‌شدهٔ واژهٔ پارسی کنده و پهلوی کندک است، از ریشهٔ کندن که امروزه هم هنوز مصدری زنده‌است. این واژه برپایهٔ دانسته‌های کنونی ما در صدر اسلام به زبان عربی راه یافته‌است. داستان هم برمی‌گردد به شهر یثرب (مدینة‌النبی) و شهربندان دیگرتازیان مسلمانان را در این شهر. در این زمان سلمان فارسی پیشنهاد کندن کنده‌ای را به مسلمانان می‌دهد و گویا از همین زمان هم کندک به مانند خندق به عربی راه یافته‌است. در سده‌های نخستین چیرگی تازیان بر ایران هنوز کنده کاربرد داشته‌است، برای نمونه فردوسی چنین می‌گوید:



به گرد سپه بر یکی کنده کرد
سرش را بپوشید و آگنده کرد
یا فرخی سیستانی می‌گوید:
ميان سنگ يکی کنده کند گرد حصار
نه زآن عمل که بود کارکردهای بشر



ولی سپس خندق جایگزین شکل نژاده‌تر کنده می‌شود و از آن پس کنده در معنای عام‌تر خود-صفت مفعولی کندن به معنای هرچه کنده شود- به کار می‌رود. برای نمونه در چامه‌ای از عطار می‌خوانیم:



دزی بد خندقش در آب غرقه
شده درگرد آن دز آب حلقه



بد نیست بدانید که کنده و خندق و مصدر کندن همه ریشه در واژهٔ نیاآریایی(نیاهندوایرانی) کـْهـَن khan دارد و با واژهٔ سانسکریت کهنی به همین معنای کندن همریشه است. در اوستا هم ریشهٔ کَن آمده‌است. در پارسی باستان هم کَن به معنای کندن است. در ختنی این واژه به ریخت کـَم‌گـَنی و به همین معنا آمده‌است. برابر سغدی این واژه kn بوده‌است به همین معنا که خود ریشهٔ واژهٔ کند به معنای شهر است، همان پسوندی که در پس نام شهرهایی چون سمرقند و تاشکند و بسیاری دیگر می‌بینیم و به زبان‌های ترکی هم با همین معنا و کاربرد راه یافته‌است.


http://ariobarzannotes.blogspot.com/2010/09/blog-post_21.html

Mehrbod
02-22-2012, 04:17 PM
بازدیسی زبان پارسی

۲۰ مهر ۱۳۸۹
ع. پارسا



پیش‌گفتار
از زمانی که با کتاب‌ها و نوشته‌های انگلیسی سروکار پیدا کردم خیلی زود متوجه ناتوانی زبان کنونی فارسی (زبانی که تا آنزمان آموخته بودم و یا بهتر بگویم به من آموخته بودند) در بازگفتن واژگان علمی شدم. روزانه به ده‌ها واژه‌ی فنی و علمی برمی‌خوردم که نه تنها برابری در فارسی نداشتند بلکه نمی‌توانستم برابری برای آنها بی‌انگارم. اینها انگیزه‌ای شد برای بررسی همسنجشی زبان‌ها و شناختن تفاوت‌ها و شباهت‌های آنها.

شناختن رابطه‌ی میان زبان‌ها، شباهت‌ها و تفاوت‌های ساختاری آنها برایم بسیار جالب بود. برایم جالب بود که بدانم زبانم (که خود یکی از فاخرترین زبان‌های شرق شمرده می‌شود) با بسیاری از زبان‌های فاخر دنیای غرب نیز هم‌خانواده است، و البته ساختاری کاملا متفاوت از زبان عربی دارد. شناخت نیاگان زبان پارسی جهان دیگری پیش چشمانم گشود و بسیار خوشحال بودم از اینکه می‌دیدم بیشتر قابلیت‌های زبان‌های غربی در نیاگان پارسی هم هست و بسیار غمگین از اینکه می‌دیدم زبان کنونی‌ام از آن قابلیت‌ها بی‌بهره است. تازه می‌فهمیدم “دو قرن سکوت” چه بر سر زبان‌ام آورده است.

مانند کسی بودم که پس از سال‌ها پی به تبار خویش می‌برد و خانواده‌ی خود را می‌یابد و تازه می‌فهمد که با چه کسانی خویشاوند است و با چه کسانی بیگانه! از یک سو خوشحال بودم از این کشف و از سوی دیگر غمگین، از ستمی که بر من رفته بود. ستم پنهان نگه داشتن اصل و تبارم، ستم تحقیر خانواده‌ام در برابر بیگانه!

این آگاهی‌ها پرسشی را در ذهنم پدید آورده بود: چرا زبان‌های علمی و فاخر جهان مانند انگلیسی، فرانسه، آلمانی، روسی، ایتالیایی، لاتین، یونانی و … همگی زبان‌های علمی و توانمندی بودند ولی زبان فارسی که با همه‌ی آنها هم‌خانواده بود و ساختاری همانند آنها داشت، ناتوان!

کلید ماجرا این بود که آنها به اصل و ریشه‌ی خود همچنان پایبند مانده بودند و ما بیگانه شده بودیم! آنها از همه‌ی ظرفیت زبان خود (و حتا دیگر زبان‌های کهن اروپا مانند لاتین و یونانی) استفاده می‌کنند و ما نه تنها زبان‌های باستانی خود (فارسی اوستایی، میانه، پهلوی) را فراموش کرده‌ایم بلکه زبان بیگانه را نیز بر زبان خود ترجیح داده‌ایم.

در این نوشته برخی از مشکلات کنونی زبان پارسی بررسیده خواهد شد، بخشی از ظرفیت‌ها و توان آن بازنموده می‌شود و روش‌هایی برای بهکرد زبان پیشنهاد می‌شود.

توضیح: به دلیل استفادهٔ نویسنده از تغییر رنگ در متن نوشتار، برای خوانایی بهتر، پروندهٔ PDF مقاله را از اینجا دریافت نمایید.


آسیب شناسی وام‌گیری و وام‌واژه‌ها

ساده‌لوحی است که بیاندیشیم اگر واژه‌ی بیگانه‌ای را وام گیریم آسیبی به زبانمان نمی‌رسد و تاثیر چندانی بر زبانمان نخواهد داشت. بر عکس، هر واژه‌ی بیگانه به محض ورود مانند ویروسی در پیکر زبان شروع به تکثیر می‌کند. برای نمونه، روزی که واژه‌ی بیگانه‌ی “علم” به زبان پارسی پانهاد هیچ کس فکر نمی‌کرد که بزودی واژه‌های

Mehrbod
03-14-2012, 12:34 AM
پالوده

بحثی درباره پیدایش این نوشیدنی و ریشه یابی این واژه اصیل باستانی

دکتر علی شرقی
مرداد 87


استان های اطراف کویرکشورمان به ویژه استان یزد در تابستان طولانی پنج ماهه خود, بسیار گرم و طاقت فرساست . این گرمای معمولا بالای چهل درجه بخصوص در سالهای دور که هنوز کولرهای آبی وگازی و یخچال و حتی کارخانه های یخ سازی وجود نداشت غیر قابل تحمل بود و چون رفت و آمد روزانه نیزمی بایست پیاده یا با اسب وسایر چهار پایان و بعضا دوچرخه انجام شود, لذا تابش آفتاب داغ, خطر از بین رفتن تدریجی آب بدن ((Dehydration را در پی داشت وتشنگی مفرط, باعث خشک شدن پوست بدن وگاهی حتی مرگ می گردید, از این جهت در این نواحی, مصرف میوه و مایعات یکی از ارکان اساسی برنامه غذایی ساکنین بوده و هست . بطور مثال تا همین اواخردر یزد علاوه بر صبحانه و نهار و شام, حدود ساعت 11 تا 12 یک وعده دیگر نیز برای خوردن میوه معمول بوده است که با تشریفات کامل همچون نهار و شام, سفره ای می انداختند و انواع میوه های پرآب فصل را صرف می کردند .رسم عجیب دیگری نیز وجود داشت که برای مردان خانواده هم که درآن ساعات روز
در تجارتخانه ها یا ادارات کار می کردند, آب هندوانه آماده نموده و در قوری های چینی به محل کار شان می فرستادند.واژه میوه نیز در یزد فقط به میوه های پرآب نظیر هندوانه, طالبی, گرمک, خربزه و امثال آن اطلاق می شد حتی خیار سبز نیز به صورت امروزی و باصطلاح قلمی کمتر مطلوب بود و هنگامی خیار را از بوته می چیدند که کاملا بزرگ و قطور شده باشد و آنرا از وسط دو نیم می کردند و
می تراشیدند و با کمی نمک به عنوان میوه آبدار مصرف می نمودند .
اما در ماههای آخر زمستان و سه ماه بهار که هیچ نوع میوه ای وجود نداشت نوعی نوشیدنی یا شربت از نشاسته و قند بنام پالوده در مغازه های مخصوصی تهیه می شد که هنوز هم تا حدی متداول است . طرز تهیه آنهم بدین صورت بود که نشاسته تصفیه شده را در ورق های نازک در سینی های بزرگ می پختند و با شانه های سیمی به قطعات ریز حدود 2 تا 3 میلیمتری برش می دادند و با آب و شربت قند و گلاب و گاهی بید مشک بصورت نوشیدنی گوارا و خنک در اختیار مردم تشنه و گرما زده قرار می دادند . هر خانواده ای نیز با سطلهای زیبای مسی که شبیه گلدان بود هر روز حدود ساعت 11 به مغازه های پالوده پزی مراجعه و پالوده مورد مصرف خود را خریداری و در منزل با افزودن شربت غلیظ قند به آن, می نوشیدند .
موضوع بحث این نوشتار نیز درباره این نوشابه است که از دو جهت قابل بررسی است: اول چگونگی پیدایش وگونه های مختلف آن و مطلب دوم که مهمتر و جالب تر است, بررسی خود واژه پالوده که یکی از واژه های بسیاراصیل زبان پارسی است و همچنین بررسی مشتقات این واژه اصیل و کهن .

(1)
الف: پیدایش پالوده:
همانطور که همه می دانیم جاده ابریشم از گوشه شمال غربی خراسان بزرگ به کشورمان وارد می شد و از شهرهای کناره کویر نظیر کرمان, شیراز, یزد, اصفهان و کاشان عبور می کرد و به استانهای مرکزی فعلی می رسید و از طریق آذربایجان شرقی و غربی به روم آن زمان و نهایتا به اروپا ی امروزی می رسید, بهمین علت صنایع پارچه بافی که مورد علاقه اروپایی ها بود بتدریج در این مسیر توسعه یافت و تقریبا اغلب محصولات نساجی از 1000 سال پیش تاکنون در این مسیر تولید می گردیده است .
یکی از موادی که در صنعت نساجی به کار گرفته می شود نشاسته است.که اغلب از گندم تهیه می گردد و در آن دوره ها بصورت خیلی ابتدایی فراهم می شد و مایع غلیظی بود بسیار بد مزه و متعفن و آلوده و کثیف .این فرآورده را برای آهار زدن چله به منظور تقویت آن جهت بافت پارچه و در بعضی از موارد برای خود پارچه استفاده می کردند.آهار زنی یا Sizing امروز هم در صنایع نساجی بصورت مدرن مرسوم است ولی در آن دوره ها که آنرا شوزنی می نامیدند با روشهای ابتدایی و حتی گاهی از طریق گذاشتن این مایع بد بو در دهان و فوت کردن آن به نخ, انجام می گرفت.
نشاسته را تولید کنندگان پارچه همانند سایر مواد اولیه در اختیارکارگران بافنده قرار می دادند و طبیعی است که مقداری از این ماده نیز بطور عمد یا غیر عمد در نزد کارگران باقی بماند . در آن دوران محصولات غذایی بسیار کم بود و طبعا گرسنگی در بین مردم کم بضاعت و کارگران معمول بود,از سوی دیگر وجود این نشاسته بد بو در منزل با عنایت به اینکه آنها می دانستند که از غلات تهیه شده و اگر بتوان آنرا قابل خوردن کرد, دارای ارزش غذایی است, تدریجا آنها را به این فکر انداخت که آنرا قابل خوردن کنند بنابراین در صدد بر آمدند که این نشاسته غیر قابل خوردن را به نوعی تصفیه کنند و مواد اضافی و بد بو را از آن خارج کنند.در آن دوران بجای واژه تازی تصفیه,واژه پارسی پالایش را بکار می بردند و چیزی که پالایش می یافته پالوده نامیده می شد, بنابراین پالوده در واقع نام این نوشابه نبوده است بلکه نام این عمل یا فرآوری بوده است یعنی نشاسته غیر قابل خوردن را تصفیه یا پالایش می کردند و مواد اضافی را از آن جدا می نمودند و برای خوشبو کردن آن مواد معطری نظیر گلاب یا بید مشک به آن می افزودند و این محصول که حالا قابل خوردن و خوشبو شده بود چون مزه ای نداشت به آن شربت قند می افزودند(نوع دیگر از پالوده که فقط درشت تر و بصورت تکه های نشاسته بود بنام ماقوت نیز تهیه می شد.)
نکته جالب توجه اما اینست که به نسبت گرمی یا خنکی هوا این محصول را یا کاملا مایع, یا نیمه مایع, یا غلیظ و حتی جامدتهیه می نمودند. بطور مثال در استانهای کرمان و یزد, پالوده بسیار پر آب بود و برای رفع عطش مصرف می گردید ولی در شهرهای دیگر به نسبت خنکی هوا از آبکی بودن آن تدریجا کاسته می شد بدون آنکه مواد اولیه آن که همان نشاسته تصفیه شده و گلاب یا هل وقند باشد, تغییر کند .

(2)
در شیراز آنرا به صورت رشته های نشاسته ای همچون بستنی و با همین نام اما معرب شده آن, فالوده می نامیدند (واژه پالوده را شیرازیها با تبدیل پ به ف بصورت فالوده بکار می برند در حالیکه خود اعراب این واژه را "فالوذج" ضبط کرده اند).
از استانهای کویری که به سمت مرکز ایران می رسیم این محصول بتدریج تغییر شکل یافته بصورت نیمه مایع و به نامهایی نظیر یخ در بهشت و لرزانک در آمده است . کمی که به طرف مرکز ایران می آییم به صورتی غلیظ تر و با نامهای مسقطی, راحت الحلقوم و لوزینه تبدیل می شودکه نزدیک به شیرینی است و وقتی به نواحی سرد سیرمانند آذربایجان می رسیم کاملا بصورت جامد در آمده و چیزهایی نظیر بادام یا گردو به آن افزوده گردیده و باسلوق نام دارد. روشن است تمام این شیرینی ها و دسرها و شربت ها همه در ابتدا از مازاد نشاسته ایی که نزدکارگران بافنده مانده بود سرچشمه گرفته است و همگی بعداپالوده (تصفیه) گردیده است و مواد افزودنی به آنها نیزهمان هل و گلاب و قند است .
ب: درباره واژه پالوده –
پالوده یکی از واژه های بسیار زیبا و اصیل زبان پارسی است و معنای آن تصفیه شده – اجزای خارجی از چیزی بیرون آورده شده - پاک و منقح شده و عاری از هر غش و دروغ, می باشد"ملک پالوده جاودان ماند.(سنایی)". مصدر این واژه پالودن است که معانی آن صاف کردن, از صافی گذراندن, تطهیر کردن و از آلودگی ها پاک کردن است, فردوسی استاد توس این واژه را بارها در شاهنامه بکار برده است .

ره داور پاک بنمودشان از آلودگیها بپالودشان

اسم مصدر این واژه پالایش است که نسبتا نزد مردم مشهورتر است چون هنگامیکه تصفیه خانه نفت آبادان تأسیس شد برای اولین بار بجای واژه تصفیه خانه واژه پالایشگاه را بکار بردند . یک واژه دیگری نیز در گویش یزدی وجود دارد و آن واژه ترش بالا است که وسیله ای است در آشپزخانه که در شهرهای دیگر آن را صافی یاآبکش می نامند . هر دو قسمت واژه "ترش بالا" بتدریج تغییر شکل یافته و نادرست است و هیچ ارتباط معنایی با این وسیله آشپزخانه ندارد و واژه صحیح آن خورش پالا است که خورش به معنای خوراک و پالا هم از همان ریشه پالودن است یعنی وسیله ای که در آن خورش یا غذا را صاف می کنند . البته خورش نیز در زبان پارسی قدیم به معنای غذا بوده است.


در این ژرف صحرا که مأوای ماست خورش های ما صید صحرای ماست . " نظامی "
توانایی تن بدان از خورش که لطف حقت میدهد پرورش ." بوستان سعدی"

باید توجه داشت که واژه خورش با واژه خورشت فعلی مانند خورشت قیمه و بادمجان و غیره که بمعنای "آنچه از گوشت و روغن و سبزیها یا حبوبات و میوه ها پزند و با نان یا برنج پخته خورند"(دهخدا) تفاوت دارد . ضمنا از همین ریشه پالودن واژه دیگری وجود دارد که در دوره های پیشتر بکار می رفته است و آن پالیده است که درصنعت تولید طلا معمول بوده و زر یا طلای خالص را زر پالیده می نامیدند .


(3)
واژه مقابل پالوده در زبان پارسی آلوده است که برای مردم نیز آشناتر است و به معنای کثیف و ناپاک و دارای غل و غش می باشد .


شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم." حافظ "
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده . " سعدی "

مصدر این فعل آلودن است که معنایی کاملا ضد پالودن دارد, اسم مصدر آن نیز در برابر پالایش, آلایش است .
بران از دو سرچشمه دیده, خون ور آلایشی داری از خود بشوی ." سعدی "

و استاد طوس نیز هر دو واژه متضاد آلایش و پالایش را در یک بیت بکار برده است:


از ایشان ترا دل پر آلایش است گناه مرا نیز پالایش است

در پایان ذکر این نکته لازم است که مردم بعلت ناآشنایی با مفهوم واژه پالوده, آنرا بمعنای شربتی پر آب تصور کرده اند و از آن مصادیق دیگری نظیر پالوده سیب, پالوده طالبی و پالوده خیار و نظایر آنرا درست کرده اند در صورتیکه چون در اینگونه نوشیدنی ها, پالایشی انجام نمی شود و سیب یا طالبی و غیره را بدون آنکه تغییری در ماهیت آن بدهند فقط تراشیده و به آن آب و گلاب و یا کمی قند اضافه می کنند بنابر این بکار بردن واژه پالوده برای این نوشیدنی ها درست نیست و باید آنرا شربت طالبی یا شربت سیب و غیره نامید .



رونوشت از http://alisharghi.com/showmozuat.aspx?Code=15

Mehrbod
04-07-2012, 02:59 AM
farsi-sare.khorshidvash.com


فارسی سره 1 (PDF) (http://farsi-sare.khorshidvash.com/parvandeha/FarsiSare1_aamuzeha_PDF.pdf)
واژگان فارسی سره 1 (PDF) (http://farsi-sare.khorshidvash.com/parvandeha/FarsiSare1_vajegan_PDF.pdf)
فارسی سره 2 ( PDF ) (http://farsi-sare.khorshidvash.com/parvandeha/Farsisare2-amuzeha.pdf)

Mehrbod
04-07-2012, 03:19 AM
تاریخ دگرگونیهای زبان پارسی
Nasser Engheta


برای شناخت تاریخ دگرگونی زبان پارسی، نخست باید به بخش جغرافیایی ایران، و جایگاه ژیو پو لتیکی کشورمان،
نگاهی بکنیم.
ایران در بخشی از آسیا جای دارد که از خاور به سرزمین هند، و از باختر به اروپا می رسد. بر این پایه ایرانیان را
می توان جزو گروه خاوری نژادی دانست که به آن «هند و اروپایـی» می گویند.
انگیزه ی نامگذاری «هند و اروپایی» از این رو است که این نژاد، از اسپانیا و پرتگال در اروپا، تا ایران و افغانستان و
پاکستان و هند، در آسیا گسترده شده است.

نژاد «هند و اروپایی» خود به دسته ی خاوری و باختری بخش می شود، که گروه باختری ملتهای اروپایی هستند، و
گروه خاوری را «هندو ایرانی» نامیده اند. و این گروه، نیز خود به «هندی» و «ایرانی» بخش میشوند.
در اینکه مردم نخستین ایرانی نژاد از کجا آمده اند، میان دانشمندان کشاکش است، و هر دسته باورهایی دارند.
گروهی آنها را از شمال اروپا، و اسکاندیناوی می دانند که به سوی جنوب سرازیر شده اند تا به هوای گرم برسند. و
شماری دیگر بر آنند که «هند و اروپایی» ها نخست در آسیا (سرزمین هایی پیرامون تاجیکستان کنونی، و دامنه ی پامیر)
بوده اند، و از آنجا کوچ کرده، دسته ای به سوی اروپا، و دسته ای دیگر به هند و افغانستان و ایران آمده و ماندگار شده اند.
ولی انگاره ی دیگری هم هست که در باره ی خاستگاه «هند و اروپایی» ها سخن نمی گوند، و تنها بدنبال جایگاه
یافتن آنها در دورانهای پیش از تاریخ است. و پیروان این باور بر آنند که جای گرد آمدن تیره های نخستین بیشتر در کنار
رودخانه های بزرگ بوده است.

از این روی، در کنار دانوب، می تواند جای مناسبی برای رویش و گسترش این تیره باشد.

بی گمان می دانیم که در سده های میانی، بخش بزرگی از خاور دانوب تا پامیر را نه تنها تیره های هند و اروپایی، که
تیره ی «ایرانی» هم ماندگار بوده اند. و همه ی این بخش، حتا در دورانهای آغاز تاریخ نوشته شده، یعنی در دوران سنگ
نوشته های داریوش، جایگاه تیره ای بوده بنام «سکاها» و «آریا» ها و «ماد» ها، که از دیدگاه نژادی «ایرانی» هستند.
در اینجا این پرسش پیش می آید که چگونه می توان پی برد که اینان «هند و اروپایی» هستند؟
پاسخ را در «زبان» اینان می توان جستجو کرد، زیرا یکی از نشانه های شناسایی نژاد، «زبان شناسی» است.
بازماندگان این گروه، بزبان هایی سخن می گویند که از ریشه ی ژرف زبان «هند و اروپایی» آب می خورد، و به آن
وابسته است.
برای نمونه: واژه های مادر. پدر. دختر. برادر. و....و .... در زبانهای کهن اروپایی و حتا زبانهای امروزی سرزمین های
گوناگون اروپایی و هندی و ایرانی روا است.
از این گذشته، بسیاری از افسانه ها و داستانهای ما ایرانیان، همانند افسانه هایی است که در آسیای میانی و اروپای
خاوری، هنوز بر زبانها روا است. بر این پایه، می باید ریشه ی یگانه ای میان این زبانها باشد.

پروفسور «پوپ popp» دانشمند ایران شناس آلمانی، نخستین پژوهشگری بود که پی به خویشاوندی زبانها برد و
دستوری نوشت بنام « دستور همسانی میان زبانهای هند و ایرانی». و روشن شد که دسته ای از ملت ها با یکدیگر
خویشاوندی زبانی دارند (که بی گمان این نکته در همه جا کار ساز نیست و نمی تواند پایه ی یک بررسی باشد) زیرا چه
بسا که زبان ملتی بانگیزه ی شکست از ملت دیگر، دگرگون شود. (مانند زبان سوری ها و مصری ها و مراکشی ها و
الجزایری ها که تازی نبود، ولی پس از چیرگی تازیان بر آنها، تازی شد)

بهر روی. چون پایه ی این جستار بر روی «تاریخ دگرگونی زبان فارسی» است. به آن می پردازم.
زبان شناسان، زبانهای INDO - EUROPEAN (هند و اروپایی) را مانند درختی می دانند که دارای چهار شاخه ی تناور
است. و این شاخه های چهارگانه که بخش گسترده ای از پهنه ی کره ی زمین را پوشانید اینها هستند:

1- گروه: بالتی. اسلاو . ژرمنی
2- گروه: سلتو. ایتالو. توچاریان
3- گروه: آناتولیان
4- گروه: هند و ایرانی ( یا ایند و آرین. و یا هند و اروپایی)
گروه چهارم، همان گروهی است که زبان «فارسی امروزی ما» در آن جای دارد
و «گروه هند و ایرانی» خود دارای سه شاخه است:
I : یونانی II: ارمنی III: ایرانی (فارسی)
که باز به شاخه های I و II نمیپردازیم و شاخه ی «ایرانی» را زیر بررسی میگذارم .


زبان یک پیکر زنده است.

پژوهشگران بر آنند که زبان، مانند یک پیکر زنده است، و یاخته های این پیکر، واژه ها و کارواژه های (مصدر) آن
هستند.و همانطور که یک پیکر زنده رشد می کند، می بالد، گسترده، و یا ناتوان می شود، و گهگاه می میرد، زبان نیز دارای
همان ویژگی ها است.

بر این پایه. دوران زندگی زبان فارسی را هم به سه بخش کرده اند.
1 - زبان ایرانی کهن « هند و ایرانی» (که دو شاخک «فارسی میانی» و «سنسکریت» از آن می روید)
2- زبان پارسی میانی (که به بخش های: خوارزمی. ختنی. فارسی امروزی. سُغدی و پارتی تقسیم می شود)
3- فارسی امروزی (که شاخک های پشتو. بلوچی. کردی و آستی. از آن روییده اند)

همانگونه که آمد، یکی از سه بخش گروه زبانهای «هند و اروپایی» گروه زبانهای «هند و ایرانی» است که زبان فارسی
امروزی ما، از نوادگان آن است.
بر این پایه، زبان «هندو ایرانی» با نگرش به پهنه ی سرزمین هایی که در آن روا است، باز هم میتواند به سه بخش
جدا دسته بندی شود.

یک: زبانهای ایران کهن
دو: زبان بنگالی
سه: زبان سنسکریت (هندی کهن)
بخش های «زبان بنگالی» و سنسکریت، از چار چوب جستار ما بیرون است. و تنها به بخشهای زبان های «ایران
کهن» می پردازم.

زبانهای ایران کهن

زبانهای ایرانی در دوران باستان (و حتا دوران میانی) در بر گیرنده ی کوشش های گوناگونی بوده است که از برخی از
آنها، تنها نام و نشانی اندک بر جای مانده، و به انگیزه های سیاسی یا اجتماعی از میان رفته اند.
ولی از آنچه که بر جای مانده (در سنگ نوشته ها یا سفالین ها) یکی زبان «مادی» است، و دیگری «پارسی باستان» و
سوّمی «زبان اوستایی»، که هر سه ی آنها از سده های پیش از زایش عیسا در این بخش از فلات گسترده ی ایران با آنها
گفتگو می شده.

نخست: زبان مادی
این زبان، در میان شاهان سلسله ی ماد، و مردم باختر و میانی ایران روا بوده است، و کهن ترین نشانه ای که از آن بر
جای مانده، در سنگ نوشته های شاهان آشور است که از «ماد» نام برده.
واژه هایی که از زبان مادی، هنوز در زبان یونانی مانده، نشان از بودن این زبان در بخش باختری ایران کنونی، شمال
عراق کنونی، سوریه و لبنان کنونی، می دهد.
استوارترین نشانه ای که از این زبان در دست است، واژه ها و ساخت هایی است که در کنده سنگهای شاهان
هخامنشی دیده میشود.
برای نمونه: «خشایاسیا» بمعنای «شاه»
«وازراکا» ً «بزرگ»
«باختریش» ً «بلخ»
«زارانکا» ً «زرنج» (سیستان)
«ویسپا» ً «همه»
«میسرا» ً «مهر» (میترا) را می توان نام برد.

این زبان، پیرامون نُهسد سال پیش از زایش عیسا (پیرامون 3000 سال پیش یا اندکی بیشتر، در ایران روا بوده است).
همچنین واژه های فراوانی در این زبان، با روش «ابتدا به ساکن» بر زبان می آمده (بند واژه (حرف) نخست برخی از واژه
ها، آوای بالا و پایین و پیش نداشت، و بی آوا بود) مانند:
خشایاسیا. یا، خشتریر (شهریور) و یا «ستارَک» (ستاره) که بند واژه ها (حرفهای نخست آنها ساکن هستند)

دوّم پارسی باستان
این زبان نیز، در دوران هخامنشیان روا بود، و به آن «فُرس هخامنشی) نیز گفته می شود. برگه هایی که از این زبان در
دست است، نشان میدهد که با زبانهای سنسکریت، و اوستایی پیوندی نزدیک دارد.
همچنین گفتنی است که این زبان، زبان رسمی فرمانروایان هخامنشی بوده است.
کهن ترین و استوارترین این برگه ها، سنگ نوشته ای است از «ARYA RAMNA» (پدر بزرگ داریوش) از نزدیک به
ششسد سال پیش از زایش عیسا بر جای مانده است. و تازه ترین برگه نیز از اردشیر سوّم است که پارینگی آن به 340
سال پیش از زایش عیسا می رسد.
ولی از همه درخورنگرش تر، کنده سنگی است که به این زبان (پارسی باستان) در بیستون (بغستان) دیده می شود.
این کنده سنگ بدستور داریوش، با خط میخی نوشته شده، و در آن نزدیک به 500 واژه «پارسی باستان» خوانده شده
است.
داریوش در این سنگ نوشته، گزارش ساختن کاخ خود در شوش را داده است، که برای نمونه یک جمله از آن را می
آورم.
«کاساکیا کپوتکا اونه. سینگ بروش هیا ایده کرتا هَوُهچا سوگودا»
یعنی: «سنگ بلور و آبی و شنگرفی که در آنجا بکار رفته، از سُغد آمده است»
برخی از واژه های پارسی باستان را برای شناخت شیوه ی دگرگونی آنها، تا امروز را برای نمونه در اینجا می آورم:
سینگ بروش یعنی شنگرفی
کاپوتکا ً کبود (آبی)
دَیوَه ً خدای دروغین (همان چیزی که امروز «دیو» گفته می شوذ)
یَد ً پرستش (که شکل درست آن «یَز» است. واژه ی «یزد» و «ایزد» نیز از
از همین واژه آمده است)
بَگ ً خداوند (که سپس «بغ» گفته شد)
اَزَبَیَم ً ناامید
سوگودا ً سُغد

سوّم: زبان اوستایی
بسیاری از پژوهندگان، زبان پارسی باستان و زبان اوستایی را، یکی دانسته اند. ولی برخی دیگر، دگرگونیهایی میان
این دو زبان یافته اند، که از دید نویسنده این دگرگونی ها چندان درخورنگرش نیست.
بهر روی «زبان اوستایی» زبان مردم خاور، و شمال خاوری ایران بود. و چون کتاب «اوستا» در زمانهای گوناگون بدین
زبان نوشته شده است، به آن «زبان اوستایی» می گویند. فراموش نکنیم که بخشی از «گاتها» (سروده های
زرتشت) نیز نخست با این زبان بوده است.
همچنین یادآوری این نکته شایسته است که «اوستا» با دبیره ای نوشته شده، که به آن، «خط اوستایی» یا «دین
دبیره» گفته می شود.
در اینجا نیز، برخی از واژه های «زبان اوستایی» را برای سنجش با واژه های زبان کنونی فارسی نمونه میآورم.
«پِرِس» بمعنای «پرستیدن»
«رئوچه» ً «روز» (هنوز هم بلوچها «روز» را «روچ» می گویند)
«خشپا» ً «شب»

«زبانهای پارسی میانی»

پیش از پرداختن به این بخش از زبانها، یادآوری این نکته شایسته است، که گذر از هر بخشِ زمانیِ زبان، به بخش دیگر،
هرگز ناگهانی رخ نمی دهد.
بگفته ی دیگر، اینگونه نبود که در درازای یک یا ده سال ناگهان زبانهای پارسی باستان به زبانهای «ایرانی میانی»
دگرگون شده باشد، و چه بسا که این دگرگونیها، دست کم در درازای 300-400 سال پدید آمده باشد.
یا این آگاهی، بدشواری می توان گفت که زبانهای «ایرانی میانی» از چه تاریخی آغاز شدند.
ولی با نگرش به واپسین سنگ نوشته های هخامنشی، می توان پی برد که از پایان دوره ی زنجیره های
هخامنشیان، رفته رفته زبان ما، رو به سادگی رفت، و از دشواریهای دستوری آن به شیوه ی درخور نگرشی کاسته
شد، و زبانهای «ایرانی میانی» پدید آمدند.
پژوهشگران می گویند که شاید «زبانهای ایرانی میانی» در میانه ی دوران پادشاهی اشکانیان روا شده باشد، تا
جایی که شاهان ساسانی (یعنی فرمانروایان جنوب باختری ایران) نیز آن زبانها را در سنگ نوشته های خود، همراه با
گویش جاری خویش بکار برده اند.
ولی رفته رفته گویش فرمانروایان ساسانی که آن را «پارسیک» نامیده اند، زبان رسمی و دولتی شد، و زبان اشکانی
(پهلوانیک، یا پارتیک) را پوشانید. بدینگونه که در این دوران، گماردن فرمانروایان از سوی ساسانیان در خاور ایران،
و پادگان سربازان پارسی، و روایی آیین زرتشتی، گویش «پارسیک» (زبان جنوب باختری ایران) را با زبان پارتیک
(پهلوانیک) روبروکرد، و در برخورد این دو زبان، با یکدیگر زبان پارسیک واپس رفت، بدانگونه که در پایان پادشاهی
ساسانیان، زبان پهلوی جنوبی، در میان رده های گوناگون مردم خاور، جانشین «پهلوانیک» (پارتیک) که گویش اشکانی
هم گفته شده است، گردید.
بهر روی. «زبانهای ایرانی میانی» را به پنج بخش کرده اند: پارتی. خوارزمی. ختنی. سُغدی، و فارسی میانی

1-پارتی. (برخی از زبان شناسان این شاخه را «پارسی اشکانی» نیز گفته اند) زیرا این زبان، زبان زنجیره ی
پادشاهان اشکانی بود. از زبان پارتی دو گونه برگه در دست است:
1- نشانه هایی با دبیره ی پارتی (که از خط آرامی گرفته شده است)
2- نوشته هایی که به پیروان کیش مانی وابسته کرده اند. و با دبیره ی «مانوی» نوشته شده (که دبیره ی سریانی
است)
کهن ترین بازمانده از زبان پارتی، در «اورامان» کردستان بدست آمده، و باستان شناسان آن را از سده ی یکم (12 تا
88 سال) پیش از زایش عیسا می دانند.
همچنین سنگ نوشته «کال جنکال» است، که در نزدیک بیرجند بدست آمده، و آن را وابسته به آغاز دوران ساسانیان
دانسته اند.
بخش های درخور نگرش دیگری که به «مانویان» وابسته کرده اند، و با دبیره ی مانوی، و بزبان پارتی (پهلوانیک) است،
نزدیک به 60 سال پیش، در آسیای میانی بدست آمد. تاریخ نوشته شدن این سنگ نوشته ها را به سده های دوم تا چهارم
پس از زایش عیسا دانسته اند. و این نشان می دهد که زبان و نشانه های «مانوی» پس از ناتوان شدن زبان پارتی،
جانشین آن شده، و سپس یکسره زیر پوشش خط و زبان «پهلوی ساسانی» (پارسیک) رفته است.

2- زبان سُغدی
همانگونه که از نام آن برمی آید، این زبان در بخش سُغد (سمرقند و بخارا و سقناق و خجند.) روا بوده است، و زبان میان
تیره های آسیای میانی بشمار می رفت، و تا درون چین گسترش داشت.
از بوداییان، مسیحیان، و مانویان،نوشته هایی با این زبان بر جای مانده است.
«زبان سُغدی» در برابر فشار زبان پارسی و ترکی مغولی، اندک اندک ناتوان شد و پژوهشگران بر این باورند که در
سده ی ششم هجری قمری از میان رفت. اما هنوز در درّه ی «یغناب» گروهی اندک بدان سخن می گویند.

برخی از واژه های زبان سُغدی را در سنجش با زبان پارسی امروزی، در این جا می آورم.

سرچیک یعنی سرپرست
وِنَنت ً ببیند
اَسپاذ ً سپاه
انخاس ً ستیز
ژونتک ً زنده

3- زبان خُتنی.
یکی دیگر از زبانهای «ایرانی میانی» زبان ختنی است، که در سرزمین «خُتن» در جنوب خاوری «کاشغر» بدان سخن
می گفتند.
از این زبان، نشانه های بسیار کمی در دست است. دستور آن بسیار پیچیده بود و شیوه ی بر زبان راندن واژه ها، تا آنجا
که پژوهشگران بررسی کرده اند، مانند زبان هندی است.

4- زبان خوارزمی
در بررسی خود در زمینه ی رده های زبانهای «ایرانی میانی» به زبان خوارزمی می رسیم. و همانگونه که از نامش پیداست،
زبان روا در میان مردم خوارزم بود. وتا سده ی هشتم هجری قمری (سده ی پانزده میلادی) در این بخش از ایران بزرگ، بدان
گفتگو می شد. و پس از آن، زبانهای پارسی و ترکی جایش را گرفتند.
(دز بررسی بالا چند بار از واژه ی «پهلوی ساسانی. پهلوی اشکانی. و پهلوانیک» یاد شد) در اینجا شایسته است که
بگونه ای فشرده به واژه ی «پهلوی» بپردازیم. و ببینیم که این واژه یعنی چه.

پهلوی: در اینکه چرا دو گویش «ساسانی و اشکانی» را «پهلوی» می نامند سخن بسیار است. از آن میان به باور برخی
از پژوهشگران، واژه ی «پهلوی » از ریشه ی «پَرتَو» PARTAV یا «پارتَو» و یا «پارت» گرفته شده، و این واژه از
بن «مادی» است.
واژه ی «پهلوی» یا «پَرتَوی» را مادها با بخشی از مردم شمال خاوری کشور پهناور ایران آن روزی که «خورآسان»
امروز، تنها بخشی از آن بودا است می گفتند.
(دکتر پرویز ناتل خانلری در باره ی واژه ی «پهلوی» تنها می گوید:
«پهلوی» زبانی بوده است که شاهان در مجالس خود با آن سخن می گفتند. و آن، منسوب است به «فهله» - پهله - .
و این نام بر پنج شهر ایران که اصفهان ری همدان ماه نهاوند و آذربایجان است، اطلاق میشد ).
ولی «یاقوت حموی» بویژه یادآوری می کند که: «ری سپاهان تبرستان خورآسان و سیستان» از «پهلوها» نیستند.
و می بینیم که این دو باور از یکدیگر جدا هستند.
از سوی دیگر «راستار گویووا» دانشمند زبان شناس اروپایی بر آنست که زبان پهلوی (پارسی میانی» نام زبان ادبی و
دیوانی ایرانیان در دوران ساسانیان (جنوب باختری ایران) و از گویش استخری که گاهواره ی دودمان ساسانیان است ریشه
گرفته.

از این گذشته، در نوشته های کهن و برخی از فرهنگها و واژه نامه ها، می بینیم که «پهلو» PAHLAV را به معنای
«شهر» و حتا «ایران» نیز آورده اند. و پهلوی و پهلوان را در کاربرد ایرانی و شهری (متمدن ) بکار برده اند.
ولی از آنچه که در نوشته های پس از اسلام بر می آید، گویش پهلوی به گویشها و زبانهای بومی ای گفته میشد، که از زبان
رسمی «پارسی دری» جدا است.

فردوسی می گوید:
بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم ز گفتار تازی و، هم «پهلوانی»

و در جای دیگر می سراید:
اگر «پهلوانی» ندانی زبان به تازی تو «اروند» را «دجله» خوان

و سرانجام حافظ می گوید:
بلبل به شاخ سرو به گلبانگ «پهلوی» می خواند دوش درس مقامات معنوی.

باز می گردیم به جستار خود «در زمینه ی زبانهای ایرانی میانی»

5-پارسی میانی
سرانجام در بررسی دوران زبانهای «ایرانی میانی» به پارسی میانی می رسیم که آنرا «پهلوی ساسانی» یا «پهلوی»
جنوبی» و یا «پارسیک» مینامند. و این زبان که زبان فرمانروایان زنجیره ی ساسانی بود، ریسمان پیوند میان «زبان
پارسی کهن» و «پارسی امروزی» است. و از این زبان، نشانه های فراوان در دست است، بدانگونه که در زبان امروزی ما
ایرانی ها، واژه های بی شماری از آن روا است.
استوارترین برگه هایی که از زبان پارسی میانی (پهلوی ساسانی) در دست داریم، سنگ نوشته های شاپور یکم در
کعبه «موبد موبدان زرتشتی» در دوران ساسانیان (در کعبه ی زرتشت در نقش رستم) است. و همچنین سنگ نوشته ی
«نرسی» در «پایکوبی».

گذشته از اینها، کتابهایی نیز بزبان «پارسی میانی» در دست است که بیشتر آنها وابسته به کیش زرتشتی است، که
با دبیره ی سنگ نوشته های بر جای مانده از دوران ساسانیان نوشته شده است.
از آن میان، دینکرد. بنُدهشن. داتستان دینیک (داستان دینی). مادیگان. هزار داتستان. کارنامک ارتخشیر پاپکان.
خسرو غبادان. و ریذک و مانند اینها را باید نام برد.
همانگونه که در بالا آمد، از زبان پارسی میانی، واژه های فراوانی (گهگاه با اندک دگرگونی و گهگاه بی کم و افزون) در
زبان امروزی ما، بر جای مانده است که پیوند استوار میان پارسی میانی و پارسی امروزی را میرساند. و می توان گفت
نزدیک به هفتاد در سد از واه های پارسی روا در گفتار امروزی ما، از زبان پارسی میانی گرفته شده است. از آن میان:
ماهیک یعنی ماهی
ماهیک خردک ً بچه ماهی
چاروک ً ساروج (آهک ساختمانی)
پوسیتک ً پوسیده
دشن ً دست راست
هوچیهرک ً خوب چهره
پات دید ً پدید
وی شاستی ً بیشترین
هاندیشیتن ً اندشیدن
کفچک ً قاشق (کفچه)
چکوچ ً چکش
آشناک ً آشنا
آپدان ً آبدان
ترانک ً ترانه (تازه و نو)
به جز آنچه که آمد (که مشتی از خروار بود) واژه های بی شماری نیز بی آنکه دگرگونی یافته باشند، از زبان پارسی
میانی (پهلوی ساسانی) به زبان امروزی ما آمده اند، برای نمونه واژه های:
«آشتی. تف. پشت. نکوهش. تیغ. پادزهر. ده. دهان. زشت. گفتار. شمشیر. کاروان. گران. جام. سرگین. جگر.
نیام. بهر. (قسمت). و...و...و هستند

پارسی امروزی
پارسی امروزی، یا «پارسی نوین» به زبانی گفته می شود که از سه - چهار سده ی پس از تاختن تازیان به ایران،
تا کنون، زبان رسمی و دیوانی و ادبی و دانشی ما ایرانیان، و ابزار پیوند اندیشه های مغزهای ما پارسی گویان به یکدیگر
است.
این زبان که در ایران «پارسی» در افغانستان «دری» و در تاجیکستان «پارسی تاجیکی» گفته می شود، به دید من
هر سه یکی است، با نامهای جدا، در این سرزمینها، و آنگونه که در برگهای پیشین آمد، دنباله ی زبان پارسی میانی
(پارسیک و پهلوانیک) است.

زبان پهلوی ساسانی (که با زبان پهلوی اشکانی در آمیخت و آنرا درون خود جای داد) تا دویست - سیسد سال پس از
تاختن تازیان به ایران در برابر فشار زبان تازی پایداری کرد.

گفتنی است که هم زبان پارتیک (اشکانی) و هم زبان پارسیک (ساسانی) هر دو با دبیره ی آرامی نوشته می شدند.
بهر روی. زفته رفته زبان پهلوی ساسانی زیر فشار واژه های تازی واپس رفت، و ایرانیان برای اینکه زبانشان در دریای
واژه های تازی (که به یاری دین اسلام هر چه بیشتر در گفتار و نوشتارشان راه یافته بود) غوته نخورد، زبان «پارسی دری»
را اندک اندک جانشین زبان «پهلوی ساسانی» کردند.

در باره ی خاستگاه زبان «پارسی دری» و انگیزه ی نامگذاری آن به «دری» انگاره ه هایی است که در آینده به آن می
پردازم. تنها میگویم که دو انگاره بیشتر از همه، هوادار دارد.
یکی اینکه می گویند «زبان دیوانی و درباری» ساسانیان، تنها زبان نوشتاری «پارسی میانی» بود، ولی در گفتگوی
روزانه ی مردم زبان پارسی دری بکار میرفت. و نام «دری» بر گرفته از واژه های «دربار» یا «درگاه پادشاه» است.
پیروان این باور می گویند «پارسی دری و پارسی میانی» از ریشه، یکی بودند، و از هم جدایی نداشتند. ولی در
درازای زمان، زبان نوشتاری ناتوان ماند، و زبان گفتاری آنسان گسترده شد، که در پایان دوران ساسانیان، این دو گویش
یکسره از هم جدا شدند.
دسته ای دیگر از پژوهندگان کمابیش همین نکته ها را می گویند. ولی بوارونه ی آن گروه نخست، بر این باورند که زبان
«پارسی میانی»، زبان مردم، و زبان «دری» زبان برجستگان دربار، و زبان گفتاری ویژگان و نزدیکان شاه بود. بهمین انگیزه
به آن «دری» یا «درباری» گفتند.
(بدید نویسنده. یک زبان بسته، که گروهی اندک به آن سخن می گویند، نمیتواند ناگهان همه گیر شود. بویژه هنگامی
که زیر چیرگی یک زبان بیگانه (زبان تازی) رفته باشد. پس زبان پارسی دری بی گمان دارای ریشه های ژرف و گویندگان
فراوانی بوده است که توانسته جای زبان پهلوی ساسانی را یگیرد)
بگذریم. پس از تاختن تازیان، تا پیش از فرمانروایی «هشام بن عبدالملک اُموی» (41 تا 95 قمری) زبان دیوانی و دفترهای
دولتی ایران، همه بزبان فارسی بودند.
هُشام، «حجاج بن یوسف» را بفرماندهی سپاه خود برگزید، و حَجاج، عبداله بن زُبیر را سرکوب کرد، و با منجنیق خانه ی
کعبه را در هم کوبید، و هُشام، فرمانداری ایران و عراق را به او سپرد.
در زمان فرمانروایی «حَجاج» کارهای دفتری و دیوانی به «زادان فرّخ» سپرده شد. و او، آمارها و فرمانهای کشوری و
دفترهای دیوانی را بزبان پارسی نوشت.
در همان زمان، «زادان فرخ فرزند پیری» مردی بنام «صالح بن عبدالرحمان» را که پارسی و تازی را بخوبی میدانست،
برای یاری دادن به خود، نزد حَجاج برد و او را به همکاری با خود گماشت.
روزی «صالح» به «زادان فرّخ» گفت: بخدا سوگند اگر بخواهم نوشته های دیوانی را به تازی برگردانم، بآسانی می توانم»
زادان فرخ برافروخت، و او را از این کار بر کنار داشت، و گفت: «با این کار ننگ جاودان را برای خود مخر»
چندی پس از آن زادان فرخ کشته شد.
روزی «صالح» داستان سخنان خود و «زادان فرخ» را در زمینه ی جابجایی دیوان ها و دفترهای فرمانروایی از زبان پارسی
به عربی، به «حجاج بن یوسف» باز گفت.
حجاج بر آن می شود که همه ی دفترها و آمارها و نوشته های دیوانی را به تازی برگرداند. و صالح را بر اینکار می گمارد.
و صالح نیز دستور حجاج را انجام می دهد.
«مردان شاه» فرزند «زادان فرخ» با آگاهی از این کار، به صالح سخنی می گوید که در تاریخ می ماند. او گفت: «ریشه ات
کنده باد، که ریشه ی زبان پارسی را کندی»
در این باره «بلاذری» در کتاب «فتوح البلدان» چنین می نویسد:


.... دیوان خراج سواد، و دیگر بخش های عراق به فارسی بود. چون حجاج ولایت عراق جُست، امر کتاب
را به «زادان فرخ پسر پیری» سپرد. صالح بن عبدالرحمان، مولای بنوتمیم، که تازی و فارسی می دانست
با وی بود. پدر صالح از اسیران سیستان بود، و زادان فرخ او را بخدمت حجاج در آورد. روزی صالح گفت:
بخدا قسم اگر بخواهم حساب را به تازی بگردانم، بتوانم. «بلاذری» در دنباله می نویسد:

... پس از آن «فرخ» بقتل رسید، و حجاج امر کتابت را به صالح سپرد. صالح سخنی را که میان وی و زادان
فرخ در نقل دیوان، به تازی رفته بود، با حجاج گفت. حجاج بر آن شد که دیوان را به پارسی از تازی بگرداند،
و صالح را بر آن گماشت. «مردان شاه» پسر زادان فرّخ به او گفت: خدا ریشه ات را از جهان برکَناد، که
ریشه ی زبان پارسی را برکندی...

آز آن پس بود که واژه های تازی، اندک اندک در سراسر پهنه ی ایران، به دستگاههای دیوانی و فرمانروایی راه یافت، و
رفته رفته به زبان مردم هم کشیده شد.

در سده ی چهارم هجری قمری، با اینکه غزنویان، سامانیان را از میان برداشته، و خود فرمانروای بخش بزرگی از ایران
آنروز شدند، ولی شیوه ی سامانیان را که نگهداشت و گسترش زبان پارسی بود، دنبال کردند. و در بارگاه سلطان محمود،
گروهی چامه سرای پارسی گوی مانند فرخی سیستانی و عنصری و عسجدی و منشوری سمرقندی و کسایی مرزوی و
غضائری رازی، گرد آمده بودند و بزبان پارسی شعر می سرودند.
فردوسی توسی نیز در همین دوران با آفرینش شاهنامه، دیواری استوار در برابر واژه های عربی کشید و کاخی بلند
برافراشت که از باد و باران گزند نیافت و نمی یابد.
تا سال 346 (قرن چهارم هجری قمری) هنوز زبان پارسی در برابر فشار واژه های تازی پایداری می کرد. در این سال
«ابو منصور محمد پسر عبدالرزاق» فرماندار توس، به کلیددار خود «سعد فرزند منصور عمری» دستور داد دانشورانی که
بزبان و تاریخ ایران آگاهی دارند، گرد بیایند و برای او شاهنامه بنویسند.
(تاریخ نویسان بر آنند که «ابومنصور» به پیروزی از «یعقوب لیث» که می خواست خدانامه را به «پارسی دری»
برگرداند، دستور اینکار را داد.)
در انجام فرمان او، دانشمندانی چون: «یزدان داد پسر شاپور» «خورشید پسر بهرام» «تاج فرزند خراسانی» «شادان
پسر برزین» از شهر های هرات و سیستان و نیشابور و توس گرد آمدند، و داستانهای ایرانی را از کتابخانه های برجای
مانده ی پهلوی ساسانی بویژه «خداینامه» گرد آورده، و مخلوطی را پدید آوردند، بنام «شاهنامه ی ابومنصوری»
بدبختانه این شاهنامه از میان رفته است، و تنها دیباچه ی آن بر جای مانده، که در اینجا بخشی از آن را نمونه می آورم،
تا روشن شود که در سده ی چهارم نیز زبان ما، ساده و دست نخورده مانده بود.

.....و این را شاهان، کارنامه از بهر دو چیز خواندند. یکی از بهر کار کرد، و رفتار و آیین شاهان، تا بدانند، و
در کار خدایی با هر کس بتوانند ساختن. و دو دیگر آنکه اندرو داستانهاست که هم به کوش (کوشش) و هم به
گوش خوش آید. که اندرو چیزهای نیکو با دانش هست، همچو پاداش نیکی، و پاد اَفرَه بدی ......

پیشتر می آییم و به زمان سلجوقیان می رسیم. در این دوران، زبان پارسی دری،در کارهای دیوانی و فرمانروایی دوباره
جای زبان تازی را گرفت و سیمرغ زبان پارسی از میان خاکسترهای خود، دوباره سر برآورد و پرکشید، و تا بدانجا بالا رفت
که در جهان اسلام، پس از زبان تازی دومین زبان گسترده شد، و از هند تا آسیای کوچک (ترکیه امروزی) را در بر گرفت،
پادشاهان بزرگ عثمانی مانند «سلطان محمد فاتح» و «سلطان سلیم» بزبان پارسی چامه سرودند، و دیوان شعرهای
سلطان سلیم دارای ارزش فراوان ادبی است. از سوی دیگر در خاک ایران، خواجوها، خیام ها، سعدی ها، و حافظ ها یکی
پس از دیگری در دامان زبان پارسی پرورده شدند، که هر یک آفتابی درخشان در آسمان ادب ایران بشمار می آیند.

به دوران صفویان و افشاریان می رسیم. در این دوران، زبان پارسی دوباره زیر تیرباران واژه های تازی و تازی
پردازی ها وسجع و قافیه های نابجا و همچنین واژه های ترکی رفت. و بسیاری از پژوهندگان ایرانی به انگیزه های
گوناگون، در گفتارها ونوشتارهای خود، از واژه های بیگانه سود بردند، و یا کتابهای خود را بزبان تازی نوشتند. و مردم نیز
برای دانشمندنمایی واینکه بگویند: ما، نوشته های بزرگان را خوانده ایم، آن واژه ها را بی آنکه به ژرفای معناهای راستین آنها
پی ییرند، در گفته ها و نوشته های خود آوردند، و زبان پارسی، سیلی های فراوانی خورد. آما بزانو در نیامد، ناتوان شد،
ولی فرو نیفتاد، زخم برداشت، امّا در بستر نخوابید، و هنوز هم سر پا ایستاده است.
گفتم در دوران افشاریان، زبان پارسی راه سراشیب را می گذرانید. و برای اینکه گواهی در این باره بیاورم، به «تاریخ
وصّاف» . «تاریخ جوینی» و «ظفرنامه» اشاره ای می کنم که نویسندگان آنها آنچه که در بند «سجع و قافیه» بودند، به
خواست و ریشه ی نوشته، و ساده نوشتن نمی اندیشیدند.
«وصّاف» در کتاب خود بنام «تجزیت الامصار، تجزیت الاعصار» (که به تاریخ وصاف معروف است) بروشنی
می گوید که خواست او، نشان دادن نیروی خود در شیوایی و روایی!! گفتارش است. و تاریخ، تنها دستاویزی برای کار
او است. و چنین می نویسد:
....نظر بر آن است که این کتاب مجموعه صنایع علوم و فهرست بدایع فضایل و دستور اسالیب بلاغت و
قانون قوالب براعت باشد. و اخبار و احوال، موضوع علم تاریخ است، تا مضافین آن بالعرض معلوم گردد....

نمونه ی دیگر، «دُرّه نادری» (نوشته ی میرزا مهدی خان استرابادی دبیر ویژه ی نادر) در سخت نویسی و سجع و
قافیه سازی، و حتا نادرست نویسی است.
او در «فتح نامه دهلی» می نویسد:
.....بعدالعنوان. بعدالمقدمه.
شکست اشرف افغان، عالیجاه ..... علیمردان خان شامل، ایشک آغاسی دیوان اعلا را با یلچی گری
هندوستان مأمور، و اعلام شد که چون افاغنه اشرار قندهار و کابل و غیره که از طرف منشأء فساد و اخلال
گردیدند از این دولت تَعَیُن، که هر گاه از آن جماعت احدی فرار نمایند، سدّ راه بر ایشان مسدود شود .....

در این نوشته نمونه های آلودگی و در هم ریختگی سخن پارسی و رعایت نکردن قاعده های دستوری زبان پارسی
بخوبی آشکار است.

زنجیره ی قاجاریان
در دوران قاجاریان، بجز پیچیده و دشوار نویسان گذشته، آخوندها نیز در بکارگیری هر چه بیشتر واژه های تازی به
میدان آمدند و از یکدیگر پیشی گرفتند.
در کتابچه های زناشویی. در فرمان دادگاهها. در برگهای خرید خانه و زمین. در پیمان نامه ها. در فرمان های دولتی. در
نوشته های داوران. بجز اندکی واژه های پارسی چیزی نمی بینید و همه ی آنها تازی است.
از حکم یک دادگاه:
.....اَحَد از متهمان در محضر قضات عالیه به دفاع از اتهامات وارده در ادعانامه ی مدعی العموم مشغول
شد، و از جرائم وارده اظهار برائت نمود.....

در برگ خرید خانه:
.....اسقاط کافهّ ی خیارات از طرفین متعاملین شد، بالاخص خیار غبن از بایع و مشتری و .....

گذشته از آخوندها، در زمان قاجاریان بانگیزه ی مغول نژاد بودن این زنجیره واژه های ترکی مغولی مانند: اتابک. قیچی.
چماق. چاتمه. توفان. خاقان. قاچ. جیران. چریک. قاراشمیش. چپق. قاشق. قره قروت. قرق. قراول. قشون. چپو. ایل. تیول.
سیورسات. ایلغار. گَلَن گَدَن. قنداق. ..و ....و.... بزبان ما ریختند.
سخن کوتاه، دوباره سیمرغ زبان پارسی سوخت و به سوی خاکستر شدن رفت. بویژه آنکه واژه های فرانسه. سپس
روسی و پس آنگاه انگلیسی هم رام خود را بدرون زبان ما گشودند. برای نمونه واژه های روسی: سماور. استکان. درشکه.
ترمز. چمدان. فانسخه ...و...و و واژه های فرانسه مانند مرسی. سینمه. تلویزیون. شاپو. لژ. رُز ...و...و یکی پس از
دیگری بزبان ما آمدند.
در سالهای پایانی زنجیره ی قاجاریان ناگهان زبان ما، دوباره جنبید و آرام آرام ساده نویسی روا شد و نویسندگانی
چون «میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی» پدید آمدند. اما نابسامانی و در هم ریختگی نه چندان بود که با کوشش یکی دو
تن بسامان برسد.

371


زنجیره ی پهلوی
در آغاز پادشاهی رضا شاه، دانشمندانی چون علی اکبر دهخدا. احمد کسروی. ذبیح بهروز جمال زاده. پور داوود، و
سپس دکتر گل گلاب و دکتر فره وشی، دکتر مقدم و دکتر کیا، یکی پس از دیگری پیدا شدند، و بدستور رضا شاه
«فرهنگستان زبان ایران» نیز بنیاد گذارده شد، و باز هم سیمرغ زبان پارسی از میان خاکستر خود، پرکشید و برای چندمین
بار نشان داده شد، که زبان پارسی نمردنی است. فریدون جُنیدی پژوهشگر ایرانی می نویسد:

......زبان فارسی دری، پردامنه ترین. ژرف ترین ساده ترین و زیباترین زبانهای جهان است، که فرزندان
این مرز و بوم، در درازای سده ها و هزاره ها، زیباترین و شیواترین گفتارها و اندیشه های مردمی را در
کالبد جادویی واژه های پالایش یافته و خوش آهنگ و ریشه دار آن، به جهانیان پیشکش کرده اند.
هیچ زیانی را در جهان یارای برابری و هماهنگی با آن نمی توان یافت......

با فرارسیدن شهریور 1320، و تاختن انگلیسی ها و روسها به ایران، همه چیز در هم ریخت، و از آن میان «فرهنگستان
زبان ایران» نیز از کار باز ایستاد.
ولی ده - دوازده سال پس از آن در زمان محمد رضا شاه دوباره قانونی را به مجلس بردند، و فرهنگستان دیگری را بنیاد
نهادند، که از سال 1352 من نیز نازش هموندی آن را پیدا کردم.
رویداد شوم 22 بهمن 1357 رخ داد. و یکی از نخستین کارهای آخوندها، حمله به زبان پارسی و بستن قرهنگستان بود.
ولی هنوز هفت - هشت سال نگذشته بود که غلتک زبان پارسی براه افتاد، و همانها که می گفتند فارسی گویی
ناشایسته است و زبان «فاخر» زبان تازی است، تن به بنیادگذاری دوباره ی فرهنگستان دادند. هر چند که این
فرهنگستان با فرهنگستان زمان محمد رضا شاه در خور سنجش نیست. ولی همین که آخوندها در برابر فشار زبان
پارسی و مردم پارسی گوی واپس نشتتند، خود یک پیروزی برای ایرانیان دلبسته به فرهنگ شان است.
نوشته ی خود را با سخنان «مهاتماگاندی» پیشوای فرزانه ی ملت هند، مرد جاودانه ی جهان، پایان می دهم که به ملت هند اندرز داد و گفت:


«زبان سنسکریت و پارسی را فرا گیرید، تا از دانشهای نو و کهن، بیش از بیش بهره بگیرید.»


رونوشت از http://nasserengheta.com/tarikhe-tahavole-zabane-farsi.htm

Mehrbod
04-11-2012, 02:23 AM
٭٭٭٭٭ باز آوردن پس‌وند «îk»

در فارسی نو، پس‌وند «î» هم برای ساخت صفت، هم برای ساخت نام به کار می‌رود. برای مثال، از «خوب» که صفت است، «خوبی» را می‌سازیم که نام است و از «ایران» که نام است، «ایرانی» را می‌سازیم که صفت است. پس «î» از صفت، نام و از نام، صفت می‌سازد. از این رابطه می‌توان برای تعیین این که یک واژه صفت است یا نام، استفاده کرد. برای مثال، «دوست» صفت است چون اگر به آن «î» بیافزائیم به «دوستی» می‌رسیم که نام است.

این پس‌وند صورت فَرگشته‌ی دو پس‌وند «îh» و «îk» فارسی میانه است. در فارسی میانه «îh» پس‌وند نام‌ساز است و «îk» پس‌وند صفت‌ساز. در فَرگشت زبان فارسی از میانه به نو، همخوان آخر این دو پس‌وند افتاده و در نتیجه، هر دو در فارسی نو «î» گشته‌اند. با این حال، هنوز برماند‌هائی از این دو را می‌توان در فارسی یافت. بهترین نمونه‌اش، واژه‌های مشتق از «تار» است:



واژه
رده
معنی



târ
صفت
تار: تیره



târ-îh
نام
تاری: تار بودن (مانند: تاری دید)



târ-îk
صفت
تاریک



târ-îk-îh
نام
تاریکی: تاریک بودن





نمونه‌ی دیگر، قید «نزد» است که از آن صفت «نزدیک» و نام «نزدیکی» مشتق شده. همان طور که پیدا'ست:


از «îh» نام مشتق می‌شود و از «îk»، صفت.

به لطف جدا بودن پس‌وند نام‌ساز و صفت‌ساز، از «تار» دو واژه‌ی متفاوت «تاری» و «تاریک» مشتق شده.

از صفت (تار) صفتی دیگر (تاریک) مشتق شده.

و جالبتر این که، از «تاریک» دوباره واژه مشتق شده: تاریکی.



همان طور که گفته شد، این واژه‌ها از فارسی میانه بر مانده‌‌اند و در فارسی نو ساخته نشده‌اند. در فارسی نو، تنها «î» هست که از آن تنها می‌توان یک واژه گرفت. در حالی که اگر آن دو پس‌وند می‌بودند، از یک واژه می‌شد دست کم سه واژه ساخت. و این یعنی چندبرابر شدن گنجایش واژه‌سازی زبان فارسی. شاید نتوان برای همه‌ی زمینه‌های زبان فارسی این کار را کرد، اما دست کم برای زبان علمی باید این دو پس‌وند را زنده کرد. یادگیری‌اش هم سخت نیست: برون‌داد «î» تنها نام می‌تواند باشد و برون‌داد «îk»، تنها صفت. اگر بخواهیم این دو پس‌وند را به فارسی باز آوریم:


هنگامی که پایه صفت بوده و از آن نام ساخته شده، نیازی به تغییر نیست؛ نمونه: آسانی (آسان بودن)، سفیدی (سفید بودن)، دانائی (دانا بودن)

هنگامی که پایه نام بوده و از آن صفت ساخته شده، باید «î» را، «îk» گردانیم؛ نمونه: زبان‌شناسی -> زبان‌شناسیک، دانش -> دانشیک (علمی)، گیاه -> گیاهیک، …



جدا از مناسب نبودن استفاده از «î» برای صفت‌گیری، مشکل دیگر این است که اگر واژه‌ به «î» پایان گیرد، دیگر نمی‌شود واژه ساخت. برای برون‌رفت از این بن‌بست، ناچار:


از عربی، عین صفت را نیز به فارسی می‌آوریم: صفت «بیضی» می‌شود «بیضوی»، صفت «هذلولی» می‌شود «هذلولوی». در حالی که اگر «îk» را به فارسی بر گردانیم، به راحتی داریم: بیضیک، هذلولیک.

به سیاق عربی صفت می‌بندیم: «مانی، مانوی». راستی، برای «مربوط به بینی» (nasal) باید چه بگوئیم؟ بینوی؟ یا برای «پیشانی» باید بگوئیم «پیشانوی»؟ در حاشیه اضافه کنم که این کار به این مورد خلاصه نمی‌شود: «لثه، لثوی»، «فرانسه، فرانسوی»، «هندسه، هندسی» …

از فرانسوی نیز به همین ترتیب: «تکنولوژی، تکنولوژیک»، «بیولوژی، بیولوژیک»، «استراتژی، استراتژیک». البته، پس‌وند «îk» فارسی میانه با پس‌وند «ique» فرانسوی از یک ریشه است و اگر ما پس‌وند «îk» را در فارسی نو می‌داشتیم، می‌توانستیم ادعا کنیم که این صفتها فارسی، و تنها نامها وام‌واژه اند!

در واژه دست می‌بریم. نمونه بسیار است اما برای مثال، صفت «زبان‌شناسی» می‌شود «زبان‌شناختی». یعنی، مجبور می‌شویم «زبان‌شناسی» را رها کنیم و برویم سراغ «زبان‌شناخت» و بسازیم: زبان‌شناختی. در حالی که اگر «îk» را به فارسی برگردانیم، به راحتی می‌سازیم: زبان‌شناسیک. نمونه‌ای دیگر: صفت «شیمی» می‌شود «شیمیائی»، صفت «شیلی» می‌شود «شیلیائی» و …




و این یعنی آشفته و نادقیق کردن زبان. برای ما که حاضر ایم این همه کارهای مختلف بکنیم و حتا دست به دامن زبان بیگانه بشویم، نباید به‌کارگیری پس‌وندی که به خود زبان تعلق داشته، جای ترسیدن داشته باشد.

در پایان، نمونه‌ای دیگر از فارسی میانه برای نشان دادن سودمندی پس‌وند «îk»: ته (آخر، انتها) —> تهیک (تهی، خالی) —> تهیکی (تهی/خالی بودن، خلأ). چونین امکان واژه‌گیری‌ای در فارسی کنونی نیست.

و سخن آخر این که: در صورتهای کهنتر زبان فارسی، وندهائی از دست «îk» کم نیست. بازآوری آنها می‌تواند به باروری هرچه بیشتر صورت امروزین زبان‌مان کمک کند.



رونوشت از http://jahanshiri.ir/fa/fa/ik.html

Mehrbod
04-11-2012, 02:34 AM
٭٭٭رفته یا رفته‌است

شادروان دکتر پرویز ناتل خانلری، در بخش آخر کتاب «دستور زبان فارسی»، صفحه‌ی ۳۴۰ تا ۳۴۲، مقاله‌ای دارند با عنوان «رفته - رفته‌است» که در آن نشان داده‌اند که بر خلاف آنچه بعضی از ادیبان می‌پندارند، حذف «است» از صیغه‌ی سوم‌شخص مفرد گذشته‌ی نقلی، نه تنها نادرست نیست، که در شعر فصیح فارسی، غالبن این صیغه با حذف جزء «است» آمده. ایشان از نظم نیز چند شاهد ذکر کرده‌اند.


این نوشتار در پی آن است که نشان بدهد: «است» اساسن جزء صرفی نیست و وجود «رفته‌است» در نوشتار (در گفتار هرگز نیست) باید به قیاس از کاربرد نافعلی ماده‌ی گذشته (صفت مفعولی، اسم مفعول) باشد.



پیشینه

فعل «بودن» در زمان حال ساده دو شکل دارد: آزاد و وابسته:



شخص مفرد
شخص جمع



آزاد
وابسته
آزاد
وابسته



hastam
am
hastim
im



hasti
i
hastid
id



hast
ast
hastand
and





شکل وابسته تنها به کار نمی‌رود و برای همین هم آن را «وابسته» می‌نامند. این شکل همواره با واژه‌های دیگر به کار می‌رود: چه طور ای (چه طور هستی)، خوب ام (خوب هستم)، کجا ای (کجا هستی). اما شکل آزاد تنها نیز به کار می‌رود: «هستم» (مقایسه کنید با «ام» که بی معنی است). شکل آزاد بیشتر برای تأکید است و در حالت عادی، از شکل وابسته استفاده می‌شود. شکل وابسته‌ی فعل بودن در فارسی میانه چونین بوده:



شخص مفرد
شخص جمع



ham
hêm




hêd



ast
hand





(«ê» صورت کشیده‌ی «e» است که در فارسی رسمی امروز ایران «î» شده)


فعل «بودن» یک فعل کمکی‌ست. برای مثال، گذشته‌ی پیشین (بعید) با زمان گذشته‌ی ساده‌ی این فعل ساخته می‌شود: رفته بودم. هنگامی که زمان حال این فعل در ساخت زمان به کار می‌رود، از شکل وابسته استفاده می‌شود و نه از شکل آزاد؛ با این تفاوت که در سوم‌شخص مفرد، پایانه‌ی صرفی (شناسه) تهی است و نه «است». نمونه‌ی آن، زمان گذشته‌ی ساده است:



فارسی نو
فارسی میانه



شخص مفرد
شخص جمع
شخص مفرد
شخص جمع



raftam
raftim
raft ham
raft hêm



rafti
raftid
raft hê
raft hêd



raft¤
raftand
raft ¤
raft hand




شناسه‌ی تهی یا پوچ با «¤» مشخص شده. پس، «رفتم» در لغت یعنی «رفت هستم». درست مانند «رفته‌ام» که یعنی «رفته هستم». برای این که بهتر متوجه بشویم، این دو را با «رفته بودم» مقایسه می‌کنیم: رفت هستم، رفته هستم، رفته بودم.

همان طور که در جدول بالا مشخص است، در فارسی میانه شکل وابسته‌ی فعل بودن حتا هنگامی که به عنوان عنصر صرفی به کار می‌رود، جدا نوشته می‌شود. این می‌تواند دلیلهای گوناگونی داشته باشد. برای مثال، شاید هنوز مفهوم فعل «بودن» پیدا بوده؛ چیزی که امروز نمی‌توان گفت و در فارسی امروز، به جای اطلاق «فعل کمکی» اینها را «شناسه» می‌گیریم.


شکل وابسته‌ی فعل بودن، برای ساخت گذشته‌ی نقلی نیز به کار می‌رود:



شخص مفرد
شخص جمع



rafteam
rafteim



raftei
rafteid



rafte¤
rafteand




اینک این پرسش مطرح است: چرا در فارسی نوشتاری «رفته‌است» دیده می‌شود؟ همان طور که نشان داده شد، هنگامی که زمان حال ساده‌ی فعل «بودن» به عنوان پایانه‌ی صرفی به کار می‌رود، در سوم‌شخص، پایانه تهی است و نه «است». این امر در صرف گذشته‌ی ساده مشهود است. برای زمانهای نقلی چون گذشته‌ی نقلی نیز، برای مثال، می‌شاید گفت «رفته» و نه «رفته‌است». البته، در فارسی گفتاری همواره صورت درست به کار می‌رود و ما می‌گوییم «رفته». سعدی نیز می‌فرماید:

فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه‌ی ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد.



ریشه‌یابی

ریشه‌ی پدیدار شدن این صورت در نوشتار، باید به کاربرد نافعلی ماده‌ی گذشته بر گردد. ماده‌ی گذشته به عنوان صفت نیز به کار می‌رود. برای مثال، در جمله‌ی «در بسته است»، «بسته» که در این جمله صفت است، در اصل ماده‌ی گذشته‌ی فعل «بستن» است. در فارسی نوشتاری به قیاس از این کاربرد، استفاده از «است» برای صیغه‌ی سوم شخص مفرد پدیدار شده که به هر حال، در اصل درست نیست؛ صرف فعل مقوله‌ای جداگانه است. البته در فارسی نوشتاری هم معمولن از شناسه‌ی تهی استفاده می‌شود اما بهتر است استفاده از این صورت جعلی، کاملن کنار گذاشته بشود.



در فارسی میانه، گذشته‌ی نقلی فعلهای ناگذرا با کمک فعل «ایستادن» (êstâtan) ساخته می‌شود:



شخص مفرد
شخص جمع



raft êstam
raft êstêm



raft êstîh
raft êstêt



raft êstêt
raft êstênd





این صورت شاید به فارسی نو نیز رسیده باشد. زیرا صورتهای صرفی «رفتستم، رفتستی، رفتست،...» در آثاری از ادبیات کهن و نیز چندی از گویشهای فارسی دیده می‌شود. پس با دیدن «رفتست» نباید برداشت کنیم که این همان «رفته‌است» است که کوتاه شده.



در پایان، یادآوری می‌شود که با مقایسه‌ی کاربرد فعلی و نافعلی ماده‌ی گذشته در فارسی گفتاری نیز می‌توان نشان داد که «است» کاربرد صرفی ندارد: در فارسی گفتاری می‌گوییم «dar basta'st» (در بسته‌ست) اما «Ali dar'o baste» (علی درو بسته). اگر «است» در صرف به کار می‌رفت، باید به همان ترتیب، در گفتار نیز وجود می‌داشت و می‌گفتیم «Ali dar'o basta'st».



رونوشت از http://jahanshiri.ir/fa/fa/rafte.html

Mehrbod
04-11-2012, 02:54 AM
٭٭٭٭٭ ریشه‌شناسی و ساختار زبان پارسی (http://database-aryana-encyclopaedia.blogspot.com/2010/10/0008.html)

Mehrbod
04-29-2012, 11:06 PM
٭٭٭٭٭ وند‌های زبان پارسیک

پیش‌وند‌ها
پیشوند تکواژ وابسته‌ایست که به آغاز واژه‌‌ چسبیده و چَم آن واژه را می‌ورداند.


آ/ا/ان: این پیشوند برای نفی بکار می‌رود و همریشه و هم معنی a/an/ab می‌باشد. مانند: آوردن، انیران، امرداد، اریخت.

اَبَر: این پیشوند برای بیان بزرگنمایی بکار می‌رود و هم ارز super در زبان انگلیسی است. مانند: ابرمرد، ابررسانا، ابرپیچند.

اَبی: این پیشوند دیس‌ی دیگر «بی» می‌باشد که از زبان اوستایی گرفته شده‌است و کاربردی مانند «بی» دارد. مانند: ابیراهی.

اَف: به معنی بر و بالا است و همریشه با Up. مانند: افسر(چیزی که بر سر می‌نهند)، افراشتن، افماردن.

ارتا/اردی/ارد: این پیشوند به معنی راست می‌باشد و همریشه با ortho انگلیسی است. مانند: اردیبهشت، اردستان، اردبیل، اردکان، ارتاساخت.

ام: به معنی این می‌باشد. مانند: امروز، امسال، امشب.

اوبا: "اوبا" از اوستای و ایرانی‌ یِ باستان داریم. به چم "هر دو" که با um در آلمانی‌ همریشه است. و همریشه با ambi. اوبا ساختن (umbauen)؛ اوبا نامیدن (umnennen) - Mehran Salari

اندر: دیسه‌ای دیگر از «در» است که هم ارز inter در زبان انگلیسی است و به معنی درون، میان یا میان دوچیز می‌باشد. مانند: اندرکنش، اندرهلیدن، اندرخورد، اندرشدن، اندراختریک، اندرابریک، اندراتمیک.

ب(۱): کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است و دیس‌ی کوتاه شده «با» است. مانند: بِخرد.

ب(۲): کاربرد دیگر این پیشوند در رساندن تاکید است که با فعل همراه می‌شود. مانند: بِرفت، بِشد.

با: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است. مانند: باخرد، با آزرم.

باز: این پیشوند معنی دوباره می‌دهد. مانند: بازآمدن، بازگفتن.

بر: کابرد این پیشوند بیشتر همراه فعل است و به معنی بالا و یا تاکید می‌دهد. مانند: برآمدن(طلوع کردن)، بررسیدن، برکندن.

بس: این پیشوند معنی بسیار و چندین می‌دهد. مانند: بسپار، بسپارش.

بی: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم نادارندگی چیزی است. مانند: بی مانند، بی خرد.

بیش: این پیشوند معنی زیاد می‌دهد و هم ارز hyper در زبان انگلیسی است. مانند: بیش دمی، بیش رویش.

پ: این پیشوند غالبا معنی ضد می‌دهد. مانند: پیراستن، پالودن.

پاد/پت: این پیشوند معنی ضد می‌دهد و هم ارز anti و counter در زبان انگلیسی است. مانند: پادزهر، پادساعتگرد، پادگردشگری، پادتن، پادگویی، پتیاره.

پار/پری/پیرار: این پیشوند به معنی قبل و پیش در زمان را می‌دهد و همریشه با pre انگلیسی است. مانند: پارسال، پیرارسال، پارینه سنگی.


پرا(پارا):این پیشوند از زبان اوستایی گرفته شده و هم ارز para در زبان انگلیسی است. مانند: پراشنوی[۱]، پاراهور، پراسو، پارامغناطیس، پرآسه.

پس: این پیشوند به معنی عقب (عقبتر از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پسرفت، پس بر؛ پسماند، پساویز، پس چهر.

پسا: این پیشوند به معنی بعد (بعد از چیزی) است و هم ارز post در زبان انگلسیس است. مانند:پسانوگرایی، پسانوین.

پی: این پیشوند به معنی پس (پس از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پیامد، پیجو، پیاینده.

پیرا/پر: این پیشوند به معنی پیرامون (پیرامون چیزی) است که از زبان اوستایی گرفته شده‌است و هم ارز peri در زبان انگلیسی است. مانند: پیراپزشکی، پیرادندان، پرستیدن، پراکندن، پرناوش، پرگشتن، پیراپزشکی، پیرابین، پیراشامه.

پیش: این پیشوند به معنی جلو (جلو از چیزی)؛ قبل (قبل از چیزی) است. مانند: پیشرفتن، پیشبرد؛ پیش نمایش، پیشامد.

ترا: این پیشوند که غالبا به معنی ورا (ورای چیزی) است و از زبان اوستایی گرفته شده‌است هم ارز trans در زبان انگلیسی است. مانند: ترابری، تراگسیلش، ترافرستادن، ترانهش، تراکنش، ترافرازنده.

تک: این پیشوند به معنی یک، تنها است و هم ارز mono و uni است. مانند: تک نگاری، تکپار، تکشاخ، تک رو.

در: این پیشوند به معنی درون، میان یا گاهی بیرون می‌باشد. مانند:درآمدن، درکنش، درماندن، درشمیدن، درکشیدن.

دژ: این پیشوند به معنی بد، با شیوه بد ویا ناجور بکار بردن می‌باشد. مانند: دژخیم، دژآگاه، دژدود، دژاختری.

دش: دیسه‌ای دیگر از دژ می‌باشد و هم ارز dys در زبان انگلیسی است. مانند: دشنام، دشیاد، دژخیم، دش دمی، دش زایی، دش آهنگی، دش میزی، دش اوباری، دش گواری.

دی: به معنی قبل می‌باشد. مانند: دیروز، دیشب

سر: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می‌رود. مانند: سرآمدن، سررفتن، سرریز، سرشار.

فر: این پیشوند در رساندن مفهوم تکامل، کمال و والایی بکار می‌رود. مانند: فرنشین(رئیس)، فرگشتن(تکامل یافتن)، فرآوری، فرآیند.

فرا: این پیشوند به معنی والا و بالا بکار می‌رود. مانند: فراتاب، فرارفتن، فرابری، فرابنفش.

فرو: این پیشوند به معنی فرود و زیر بکار می‌رود. مانند: فرورفتن، فروبنفش، فرونهادن، فروخوردن، فرومردن، فروریختن.

نا: این پیشوند منفی ساز است. مانند: ناجوانمرد، ناخردمند، نارس، نازا، نادان، ندار، نفهم.

ن: این پیشوند معنی «به سوی» و «پایین» می‌دهداست. مانند: نگریستن، نشستن، نپاهش، نپاهیدن.

وا: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می‌رود. مانند: وارفتن، واماندن، واپاشی، واکنش.

ور: این پیشوند به معنی بالا و بر بکار می‌رود و دیس پهلوی بر می‌باشد که در بسیاری از لهجه‌ها استفاده می‌شود. مانند: وررفتن، ورآمدن، ورکشیدن، ورداشتن، ورافتادن.

هم/هن/ان/: این پیشوند هم معنی homo, syn, com, co, col, con در زبان انگلیسی است و همریشه با sym/syn یونانی و سانسکریت است. دیس کهنتر هم ، هن/ان می‌باشد. مانند(هم): همایش، هماورد، همنشین، همزمان، همبست، همراه. مانند(هن): هنداختن، هندسه مانند(ان): اندازه، انباشتن، اندوختن

هو: این پیشوند به معنی خوب و نیک می‌باشد که از زبان اوستایی گرفته شده‌است که هم ارز Eu در زبان انگلیسی است. مانند: هومن، هوتن، هونهنگ، هوپرورد، هوگواری، هوهسته، هومرگ.




پس‌وند‌ها
پیشوند تکواژ وابسته‌ایست که به آغاز واژه‌ چسبیده و چَم واژه را می‌ورداند.


آسا: پسوند چگونگی و مانندگی می‌باشد. مانند: نهنگ آسا، شیرآسا، اهریمن آسا.

آگین(گین): پسوند دارندگی و اتصال می‌باشد. مانند: برف آگین، زهرآگین، خشمگین.

او: پسوند تصغیر و تحقیر است. مانند: یارو، شکمو، دخترو.

اومند: پسوند دارندگی است. مانند: تنومند، برومند، سیجومند، هستومند.

اور: پسوند دارندگی است. مانند: گنجور، مزدور، نمور.

ا(۱): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت فاعلی مطلق می‌سازد. مانند: بینا، شنوا، روا.

ا(۲): این پسوند الف ندایی است و برای خطاب قراردادن کسی بکار می‌رود.. مانند: خداوندا، پروردگارا.

ا(۴): این پسوند از مشخصه‌ای صفت می‌سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: ژرفا، گرما، دازا، بلندا، پهنا.

اد: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد گاهی به معنی انجمنی است که فعلی را انجام می‌دهند و گاهی به معنی اسم مکان است. مانند: نویساد(هیئت تحریریه)، سگالاد؛ کناد، هماد(انجمن)، چکاد.

اده: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم افزار می‌سازد. مانند: سنباده(از سنبیدن).

ار(۱): این پسوند به بن ماضی می‌چسبد و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: برخوردار، گرفتار، مردار، نوشتار.

اِشت/ست: در باستان est/esht پسوند زاب برترین بوده است. بهشت (best) - Aria Sarvar

ار(۲): این پسوند به بن ماضی می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: گفتار، رفتار، شنیدار.

اک: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و به معنی «آنچه کنند» می‌باشد. مانند: خوراک، پوشاک، نوشاک، آموزاک، کاواک.

ال: این پسوند اسم افزار می‌سازد. مانند: چنگال، پیچال، گودال، پیخال و واژگان نوساختهٔ تختال(slab)، پیچال(labyrinth)، برخال (fractal)، نگارال(graftal).

اله: این پسوند اسم می‌سازد. مانند: تفاله، پیچاله.

اُم: کاربرد این پسوند در اعداد است. مانند: یکم، دوم، سوم.

ان(۱): این پسوند به بن مضارع چسبیده و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: روان، گریان، سوزان.

ان(۲): این پسوند به بن مضارع چسبیده و از فعل قید می‌سازد. مانند: دوان دوان، جهان، کِشان.

انه(۱): این پسوند از اسم قید می‌سازد. مانند: دانشمندانه، پیامبرانه.

انه(۲): این پسوند از اسم صفت می‌سازد. مانند: مردانه، زنانه.

ایک: این پسوند دیس‌ی کهن تر از پسوند «ای» است که جدیدا بدست فرهنگستان زیانده شده‌است. مانند: روان شناسیک، زمین شناسیک، تاریک، نزدیک، باریک، پارسیک، رایانیک.

این: پسوند صفت سازاست. مانند: زرین، سیمین، بلورین، رنگین، آهنین، پولادین، مهین.

اینه: این پسوند اسم ساز است. مانند: خاگینه، زرینه، سیمینه، آردینه(حلوا).

باز: این پسوند از فعل باختن (بازی کردن) گرفته شده‌است و به معنی بازی کردن می‌باشد. مانند: قمارباز، دخترباز، کفترباز، آتشباز.

بان: این پسوند صفت فاعلی که دلالت بر نگاهبانی و حفاظت می‌کند، می‌سازد. مانند: راهبان، پاسبان، دژبان، دربان، پارکبان.

بد(پد): این پسوند نشانگر بر دارندگی و اتصال دلالت دارد. مانند: سپهبد، ارتشبد.

تر: این پسوند صفت تفضیلی می‌سازد. مانند: خوبتر، بدتر.

ترین: این پسوند صفت مطلق(بهترینگی) می‌سازد. مانند: خوبترین، بدترین.

چه(ژه): پسوند تصغیر است. مانند: کوچه، سراچه، خوانچه، مورچه، موژه، نایژه.

دان: این پسوند نشانگر جا است. مانند: نمکدان، شکردان.

دا/داگ: به معنی یک شبانه روز است و همریشه با day درانگلیسی و dag در آلمانی است.. مانند: فردا، فرتاک.

دیس: پسوند مانندگی است. مانند: ناودیس، تاقدیس، تندیس، سردیس، خاجدیس، دلدیس، بادام دیس.

زار: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: لاله زار، سبزه زار.

سار: پسوند مکان ساز است. مانند: یخسار، کوهسار، دیوسار.

سان: پسوند مانندگی، چگونگی است. مانند: دیوسان، شیرسان.

ستان: پسوند مکان ساز است. مانند: باغستان، گلستان، بوستان.

سرا: پسوند مکان ساز است. مانند: میان سرا، کاروان سرا، آهنگسرا، فرهنگسرا.

سیر: پسوند مکان ساز است. مانند: گرمسیر، سردسیر.

ش: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: روش، آموزش.

فام: این پسوند به آلودگی و رزیدگی بر چیزی دلالت می‌کند. مانند: زرفام، زرینه فام، سیه فام، گلفام.

ک: پسوند تصغیر یا تحقیر است. مانند: مردک، زنک، روباهک.

کار: این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: چوبکار، آهنکار.

کده: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: دانشکده، پژوهشکده، هنرکده.

کنت: در زبان سغدی به معنی شهر. مانند: سمرقند(سمرکنت)، تاشکند، پنجکند.

گار: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت مبالغه می‌سازد. مانند: آموزگار، پروردگار، فریفتگار.

گان: این پسوند اسم مجموعه از چیزی می‌سازد. مانند: اندامگان(مجموعه اندام‌ها)، حسابگان، افزارگان.

گاه: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: دانشگاه، پژوهشگاه، زایشگاه، آزمایشگاه، بازداشتگاه،.

گر: این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: پژوهشگر، رفتگر، کفشگر، مسگر، زرگر، درودگر، رویگر، آهنگر.

گرد: به معنی شهر معرب آن جرد می‌باشد. مانند: هشتگرد، سوسنگرد، سیاوشگرد، بروجرد، امزاجرد، دستجرد.

گری: این پسوند اسم مصدر از شغلی می‌سازد. مانند: رفتگری، ریخته گری.

گون: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهگون، پری گون، لاله گون.

مان: این پسوند غالبا به بن مضارع یا بن ماضی چسبیده و اسم مصدر می‌سازد. مانند: زایمان، ساختمان، پرسمان، گفتمان، گزیدمان(انتخابات)، گماشتمان(انتصابات).

مند(اومند): پسوند دارندگی است. مانند: دانشمند، بهرمند، فرهمند.

نا: این پسوند از مشخصه‌ای صفت می‌سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: فراخنا، تنگنا، دازنا، ژرفنا.

ناک: این پسوند به آلودگی، دارندگی یا فراوانی بر چیزی دلالت می‌کند. مانند: چسبناک، نمناک.

ند: این پسوند به بن مضارع چسبیده و اسم مصدر می‌سازد. مانند: گزند، روند، پیچند، چرخند، مانند.

نده: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: بیننده، گوینده، راننده، گواژنده(طعنه زننده).

وار(۱): این پسوند از اسم قید می‌سازد. مانند: دیوانه وار، فرشته وار.

وار(۲): این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: بزرگوار، سترگوار، سوگوار.

واره: این پسوند اسم انجمن یا هماد از کاری می‌سازد. مانند: جشنواره، سوگواره، اشکواره. این پسوند برای ساختن «نام»‌هایی بکار می‌رود که همانندی با یک چیز/کار (نام" دیگر را برساند ولی در ترازی کوچکتر و پایین تر از ان است، بدان می‌ماند و به چم آن وابسته‌است ولی براستی خود آن نیست مانند:
ماه - ماهواره که بجای «قمر مصنوعی» که پیشتر می‌گفتند درست شد. سنگ - سنگواره که بجای فوسیل بیشتر بکار می‌رود جشن- جشنواره که به چم فستیوال بکار می‌رود گوش - گوشواره

واری: این پسوند اسم مصدر می‌سازد. مانند: سوگواری، اشکواری.

ور: این پسوند صفت فاعلی می‌سازد. مانند: دانشور، راهور، کنشور، پاسور(پلیس).

وش: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهوش، پری وش، فرشته وش.

وند: این پسوند بر چگونگی و مانندگی و گاهی دارندگی دلالت دارد. مانند: شهروند، پیشوند، پسوند، میانوند.

ه(۱): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم افزار می‌سازد. مانند: استره(از استردن)، ماله، رنده(از رندیدن)، تراشه.

ه(۲): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: خنده، مویه، گریه، آموزه.

ی(۱): این پسوند به اسم می‌چسبد و صفت ساز است. مانند: سنگی، هندی، سیگاری، شطرنجی

ی(۲): این پسوند به اسم و صفت می‌چسبد و اسم ساز است. مانند: برادری، بزرگی، شیرینی، بیگانگی، عکاسی

ی(۳): این پسوند بیشتر در زبان عامیانه به قید می‌چسبد و قید ساز است مانند: صبحی (در جمله ی: امروز صبحی دیدمش.)




میان‌وند‌ها

آ/ا: مانند: سراسر، گرداگرد، دمادم، پایاپای، پیاپی.




پروند/پیراوند
پیشوندی دو بخشی که بخش نخست به آغاز واژه می‌چسبد و بخش دوم به پایان واژه.

؟




تراوند
وندی گسسته که به جاهای مختلف در واژه افزوده می‌شود.

؟






482

Mehrbod
05-16-2012, 11:42 PM
٭٭٭٭٭ کارواژه های آموده ( افعال ترکیبی یا مرکّب) آسیبی سخت بر زبان پارسی

کارواژه‌ها " در دستور زبان پارسی، واژگانی هستند که انجام یک کُنش را نشان می‌دهند. یک کارواژه مَهَندترین بخش یک گزاره‌است. یک کارواژه خود به تنهایی می‌تواند همه داده‌های نیازین در یک گزاره را در بر داشته باشد.

کارواژه‌ها واژگانی زایا هستند. کارواژه‌های هرزبان، چشمه‌های زاینده واژگان آن زبان هستند، زیرا از هر کارواژه چندین واژه همریشه می توان برگرفت که همگی به گونه‌ای انجام آن " کُنش " را می رسانند. ببینید از کارواژه " ساختن "، چند واژه می توان بدست آورد: ساز، ساخت، سازنده، سازندگی، سازش، سازشکار، سازوکار، سازگار، سازمند، سازمان، سازمانده، سازماندهی، سازواره، سازوار، ناساز، همساز، سازوبرگ، سازه، سازیدن، ساختار، ساختگی، ساختمان، زیرساخت، آهنگساز، ساززن، برساخته و...

ناگوارترین آسیب زبان عربی در زبان پارسی نازاکردن دستگاه کارواژه‌های ساده زبان پارسی بوده‌است. برای نمونه به جای آموزاندن، تعلیـم دادن؛ به جای خوراندن، تغذیـه کردن؛ به جای کوشیـدن، سعی به عمل آوردن/سعی کردن؛ به جای گردیـدن، تغیـیـر کردن؛ به جای برآمدن، طلوع کردن، روایی یافت.

با جایگزین شدن واژگان عربی با کارواژه‌های پارسی، برای رساندن پویایی و کنش در آن واژه، به ناچار این واژگان عربی با کارواژه‌های کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن همراه می‌شدند. ولی این آسیب تنها به این .... محدود نماند. این شیوه کم کم کارواژه های پارسی را نیز در بر گرفت و آنها را از زایش باز داشت و سترون کرد. در این روند نخست از کارواژه‌های پارسی، نامواژه ساخته شد و آنگاه نامواژه همراه با کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن یک کارواژه آمیزه‌ای نازا می سازد. مانند کوشش کردن به جای کوشیـدن؛ آموزش دادن، به جای آموزاندن؛ پرورش دادن، به جای پروریـدن؛ مالش دادن، به جای مالیـدن؛ کاوش کردن، به جای کاویـدن، شکیبایی کردن بجای شکیبیدن، پالایش کردن بجای پالاییدن، گسترش دادن بجای گسترانیدن، مانند بودن بجای مانستن، آزمایش کردن بجای آزمودن، اندیشه کردن بجای اندیشیدن و ...

کارواژه‌های آمیزه‌ای، نازا هستند و واژه دیگری از آنها نمی توان گرفت؛ حمام گرفتن، تجربه‌کردن، وابستگی داشتن، دل بریدن، طلاق دادن و تهمت زدن نمونه‌هایی از این گونه کارواژه‌ هاست.

واژگان عربی، بسیاری از کارواژه‌های زاینده پارسی را میراندند و امروزه بسیاری از آنها به فراموشی سپرده شده اند. کارواژه های زیبایی مانند: سپوختن، آجیدن، فساییدن و افالیدن، فسوسیدن، ویزیدن، آهنجیدن، آزرمیدن، آهیختن، انباردن، همارستن، اندمیدن، هرویسپاندن، اوباریدن، اُستوانیدن، هناییدن، سُهیدن، تَفسیدن، هکانیدن، افژولیدن. آگاشتن، پرماسیدن، یوفانیدن و...

پس بیایید، از این پس بیشتر کارواژه های ساده پارسی را بکار گیریم.

Mehrmad Kahzaei


رونوشت از www.facebook.com/notes/برابر-پارسی-واژه-های-بيگانه/کارواژه-های-آموده-افعال-ترکیبی-یا-مرکّب-آسیبی-سخت-بر-زبان-پارسی/422457734444909

Mehrbod
05-17-2012, 08:31 PM
٭٭ واژه "دکتر" ریشه‌ی ایرانی دارد

دکتر:

این کلمه از «دستور» ایرانی به معنی رئیس و پیشوا در دین زردشتی آمده است و کلمه ٔ دستور تا امروز به معنی رئیس دینی زرتشتی می‌باشد و نیز علمای بزرگ را، حتی در دوره اسلام دستور می نامیدند و این کلمه به معنی دکتر اروپایی معمول بوده است، چنانکه حکیم عمربن ابراهیم نیشابوری را به همانگونه که حجةالحق می گفتند «دستور» نیز میخواندند. ابوالحسن بیهقی (متوفی در حدود565 هَ . ق .) در کتاب خود موسوم به حکماء الاسلام (تتمه ٔ صوان الحکمة) در ترجمه ٔ حکیم خیام نیشابوری گوید الدستور الفیلسوف حجةالحق عمربن ابراهیم الخیام. و این کلمه بتوسط مسیحیان ایرانی در اول داخل کلیسا شده و سپس از آنجا تعمیم یافته و به دیگرتشکیلات علمی و ادبی راه یافته است. و از جمله دستورهای مسیحی یکی یوحنا الدمشقی است که در قرن هشتم مسیحی میزیسته است.



برگرفته شده از فرهنگ واژگان دهخدا


http://www.facebook.com/note.php?note_id=117495244975002



رونوشت از http://www.facebook.com/note.php?note_id=117495244975002

Mehrbod
05-17-2012, 09:00 PM
٭٭٭٭ «هفته» در ایران باستان

شناخته شده است که ایرانیان باستان بخش بندی ماه به هفته نداشتند و هر روز ماه نام ویژه خودش را داشت. واژه شنبه از ریشه سامی است و با سابات (Sabath) هم ریشه است.
کاربرد هفته ارزش بسیاری در سامانه گاهشماری دارد. اما باوری که امروزه گسترده شده است بر پایه ی این است که در ایران باستان هفته کاربری نداشته است. اگرچه آنها یک دلیلی دارند و آن هم این است که در متون پهلوی از بودِش هفته نامی برده نشده است و تنها از نامهای ویژه روزها بهره می جستند. تا اینجا می توان پذیرفت که در دربار زمانه ساسانی از هفته بهره نمی جستند اما آن را نمی توان به همه زمانه های ایران پیوند داد.

اما دلایلی نیز بر پایه ی اینکه در ایران باستان از هفته بهره برداری می شده، هست.
نخست اینکه، شمار روزهای هفته که از اهله های هفت روزه ماه برگرفته شده است و چون گاهشماری ماهشیدی (قمری) ساده ترین گاهشماری است و شناسایی گذر زمان از آن راه آسانتر است برخی از گروه ها وکشورها بی آموختن از یکدیگر به آن پی برده اند.

در شاهنامه واژه های هفته و چهارشنبه بیش از ۱۲۰ بار از آن یاد شده است.

(سـتاره شُـمَـر گفـت بـهرام را کـه در چـارشـنبه مـزن کـام را )

از آنجایی که شاهنامه را یکی از نشانه های نگهداری زبان و فرهنگ پارسی میدانیم، دور است که آفریننده بهترین شاهنامه ایران، ابوالقاسم فردوسی بی هیچ دلیلی و از روی ناآگاهی آن را بکار بسته است.

در بررسی های انجام شده در گاهشمار آفتابی چارتاقی زرتشت (کعبه ی زرتشت) به سازوکار جاسازی شده برای باز شناختن چهار هفته شهریور ماه (آخرین ماهِ سال هخامنشی) پی برده که ریزگان آن در نسک (کتاب) « بناهای تقویمی و نجومی ایران » باز آمده است.
متون مانوی کاربرد گسترده هفته را تأیید می کند. اگرچه در کتابهای یافت شده مانوی در تورفان و نیز در موگ تاگ از روزنگار پنجه ای نیز سود برده است. و همین گونه در این کتابها از روزهای یکشنبه و دوشنبه با نام مهر روز / خور روز و ماه روز یاد شد، و این دو، روزهای روزه داری مانوی دانسته شده اند. و همچنین می دانیم که روز دوشنبه، روز مقدس و بیکاری مانویان بوده است.

و آخر اینکه در متون یافت شده چینی از نام روزهای هفته نام برده شده است. در یک نوشتار نجومی کهن بودایی که در سال ۷۵۹ میلادی از سانسکریت به چینی بازگردانده شده است. و یانگ چینگ فنگ در سال ۷۶۴ میلادی کناره ای بر آن بازنوشته است؛ از نام روزهای هفته در زبان چینی و جایگزین آنها با روزهای هفته در پارسی میانه در دو گونه آن یاد کرده است: یوشمبت (روز بیکاری)، دوشمبت، سه شمبت، چرشمبت، پنج شمبت، شش شمبت، شمبت.

در همان نوشتار، هم ارز سغدی این نام ها بدینگونه با مبدأ یکشنبه باز آمده است: مهر روز (خورشید)، ماه روز (مهشید)، بهرام روز(بهرام شید)، تیر روز (تیرشید)، اورمزد روز (برجیس شید)، ناهید روز (ناهیدشید) و جیان روز (کیوان روز یا کیوان شید).
همانگونه که دیده می شود این نام ها از نام هفت اختر گردنده آسمان، خورشید و ماه و پنج ستاره روان (سیاره) شناخته شده آن زمان برگرفته شده است. این نام روزهای هفته ریشه در آیین کهن ایرانی مهرپرستی یا همان میترایی دارد. و شایان یادآوری است که با رخنه فرهنگ و آیین ایرانی میتراییسم در اروپا و گروویدن مردم بسیار به این آیین و پسندیدگی آن در کشورهای اروپایی، تا اندازه ای که میانه های سده پنجم میلادی آیین بیشتر مردم مهرپرستی بوده است، مایه ی این شد تا در دین ترساگری (مسیحیت) و بیشتر فرهنگ کشورها کارگر افتد به گونه ای که ما آن را در روزهای هفته نیز میبینیم.

نام روزهای هفته در ايران باستان بدين گونه بوده است:


کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید = سه‌شنبه
تیرشید = چهارشنبه
هرمزشید = پنج‌شنبه
ناهیدشید یا آدینه = جمعه




نام روزهای هفته در آیین میترایی که درون زبانهای اروپایی می شود:


1-دوشنبه (مه شید) از خدای ماه یا مون که در زبان انگلیسی " Monday " می شود ودر زبان آلمانی مونتاک
2-سه شنبه (بهرام شید) روز < تی ویس > که در انگلیسی " Tuesday " و در آلمانی میتوخ
3-چهار شنبه (تیر شید) روز ودین که در انگلیسی " Wednesday " و در آلمانی میتـــوخ
4-پنج شنبه (برجیس شید) روز تور که در انگلیسی " Thursday " و در زبان آلـمانی در دونـــر یا دونرســــتاه
5-آدینه (ناهید شید) روز اریر (خدای باروری) در انگلیسی " Friday " و در آلمانی فری تاک
6-شنبه (کیوان شید) روز کیوان (ساتورن) در انگلیسی " Saturday " و در آلمانی سام تاگ
7-یکشنبه (مهر شید) روز خورشید در انگلیسی " Sunday " و در آلمانی سون تاگ که به دست کنستانتین در سال ۳۲۱ میلادی روز خورشید (مهر) روز بیکاری هفتگی شد .



اينک با بررسی ريشه‌های اين واژگان به اين بر‌آيند ساده می‌رسيم:


کیوان شید = شنبه
Saturday = Satur + day
Saturn = کیوان

مهرشید = یکشنبه
Sunday = Sun + day
Sun = خور (خورشید) = مهر

مه شید = دوشنبه
Monday = Mon + day
Moon = ماه

بهرام شید = سه‌شنبه
Tuesday = Tues + day
Tues = god of war = Mars = بهرام

تیرشید = چهارشنبه
Wednesday = Wednes + day
Wednes = day of Mercury = Mercury = تیر

هرمزشید = پنج‌شنبه
Thursday = Thurs + day
Thurs = Thor = day of Jupiter = Jupiter = هرمز

ناهیدشید یا آدینه = جمعه
Friday = Fri + day
Fri = Frig = day of Venues = Venues = ناهید




ஜ۩۞۩ஜ
پارسی گو



رونوشت از https://www.facebook.com/photo.php?fbid=227675130678065&set=a.226665650779013.42552.226609480784630&type=1

Mehrbod
05-18-2012, 04:40 PM
451


تنها واژگان سیه‌فام پارسیک‌اند!



از http://www.facebook.com/photo.php?fbid=357808190921052&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater

Mehrbod
05-23-2012, 03:39 PM
٭٭٭٭



464



رونوشت از http://www.facebook.com/photo.php?fbid=170152116353328&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater

Mehrbod
05-23-2012, 05:05 PM
٭٭٭

بجای "سلام" بگوییم "درود" و بجای "خداحافظ"، بگوییم " خدا نگهدار" و یا "بدرود". این ها نه تنها پارسی اند بلكه تراز بالاتری از فرهنگ را میرسانند. چرا؟

تازیان باستان، تا زمان اسلام، هیچ فرمانروایی یگانه و ارتش و شهربانی و نیروهای نگهبان دیگر نداشتند ( از بیخ همچه شهری نداشتند كه شهربانی هم داشته باشند) . به هرروی برای همین، فرهنگ "قبیله" ای بیابانی فرمان برآن سرزمین می راند و قبیله ها كاری نداشتند جز انكه از همدیگر شتر و بـُز و زن و بچه و خرما و ... بدزدند. بزبان دیگر همواره سایه ی جنگ بر آن بیابانها افتاده بود و این بود كه هرگاه دو تازی جایی به هم نزدیك می شدند، بیم آن داشتند كه یك دزدی و یا آدم ربایی و آدمكشی در كار است و برای اینكه بهم نشان دهند كه امروز دزدی نمی كنند، می گفتند "سلام" كه به چم " صلح" در زبان امروز ماست و كوتاه شده ی " السلام علیك" است به چم " صلح بر تو" ، بزبان امروز ساده "نترس نمیخوام بكشمت !". ( كار به جایی رسید كه تازیان پیمان بستند دستكم چند ماه از سال دزدی نكنند و ماه های "حرام" = دارای حرمت= آزرما ، از اینجا پیدا شد). ولی در ایران باستان، چون هم سده ها فرمانروایی سراسری و شاهنشاهان و قانون و ارتش و شهربان ها بودند و هم بالاتر از آن، همه به یك دین آشتیجوی یكتاپرستی كه به كردار نیك فرا میخواند، گرایش داشتند، آشتی و ارام ( صلح) برای انها چیزی روزانه، بهنجار و سرشتین بود. هرگز یك ایرانی با دیدن ایرانی دیگر، گمان نمیكرد كه برای بـُـز دزدی و دست درازی ( تجاوز) به زن و بچه آمده است، پس نیازی به گفتن "آشتی باد" نبود.

آنچه برای ایرانیان، یا همان نیاكان پاك ما، مهند* بوده، تندرستی بوده و واژه ی " درود" به چم چیزی جز همین تندرستی* نیست!. بزبان دیگر: زمانی كه میگوییم " درود بر تو" همان " سلامتی برای تو" است و در گاه جدا شدن از هم میگفتند " بدرود" برابر همان " (برو) به سلامت " و یا " خدانگهدار تو باد" كه به كوتاهی همان " خدانگهدار" است. پس چه بهتر كه امروز هم ما ایرانیان، برای اینكه نشان دهیم كه فرهنگ شمشیر در سر نداریم و دارای فرهنگ و شهرمندی* والا هستیم، و نه بیابانی، از "درود" بجای" سلام" بهره ببریم و هم اینكه پارسی شیرین گفته باشیم.
---------
یادآوری:

"سلام" گفتن پیوند ناگزیر با دین اسلام ندارد و در هیچ قانون "شرع" نیامده. برای نمونه، تركان تركیه كه مسلمان هم هستند، بجای "سلام" میگویند "مرحبا"
Aria


* مهند = مهم
* شهرمندی = تمدن



رونوشت از http://www.facebook.com/photo.php?fbid=324636857571519&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater

Mehrbod
06-01-2012, 07:48 PM
٭٭٭٭٭



481

Mehrbod
06-03-2012, 10:48 AM
٭٭٭٭ شناخت‌ساز (حرف تعریف) در پارسی

شناخت‌ساز (حرف تعریف) بَر نام آید تا آن را بشناساند. دهخدا

برای نمونه در دستورزبان عربی "ال" شناخت‌ساز روشن (حرف تعریف معین) است، یا در انگلیسی
The
که در انگلیسی به آن "ارتیکل" گویند

یکی دیگر از کمبودهای دبیره‌ی (خط) پارسی، ناتوانی آن در نشان دادن شناخت‌ساز روشن(حرف تعریف معین) است، تا آنجا که برخی گمان می‌کنند به راستی پارسی شناخت‌ساز (حرف تعریف) ندارد.
شناخت‌ساز روشن(حرف تعریف معین) در پارسی "اِ" است و مانند زبان‌های اسکاندیناوی یا... به پایان نام چسبانده می‌شود.
شناخت‌ساز روشن(حرف تعریف معین) در پارسی گینه (جنس) ندارد، روی‌هم در زبان پارسی گینه (جنس) جای ندارد، شاید یکی از پیشرفت‌های زبان پارسی است و نشان دهنده‌ی برابری زن و مرد باشد .


شناخت‌ساز روشن: اِ
شناخت‌ساز ناروشن: يک



برای دریافت بهتر به نمونه‌های زیر نگاه کنید


یک سیب
An apple

آن سیب
That apple

سیب+ اِ = سیبِ
The apple
(sib + e = sibe)


گاهی با چسباندن "ه" در پايان نام نشان داده می‌شود، كه باز برای برخی ناشناخته است


سگه کجاست؟ / سگِ کجاست؟
Where is the dog?

مَردهِ (مَردِ) که آنجا نشسته، شوهر من است
The man sitting over there is my husband


شوربختانه این كمبود تا آنجاست، كه گاهی برخی ترزبانان (مترجمان) به نادرستی به جای "اِ" پایانی از "آن" بهره‌گیری می‌کنند


سیبِ کجاست؟
Where is the apple?

آن سیب کجاست؟
Where is that apple?

پرندهِ (پرنده + اِ) آبی بود
The bird was blue

آن پرنده آبی بود
That bird was blue



486


یاد‌آوری می‌شود كه كاربرد شناخت‌ساز (حرف تعریف) در هر زبان مگرهای خود را دارد و در پارسی نیاز به یک پژوهش ژرف دارد، كه در این جستار نمی‌گنجد

گرچه با دبیره‌ی (خط) كنونی پارسی ناسازگار نیستم، پَن (ولی) برای بهبود آن باید كاری بنیادین انجام شود

ایدون باد
سیامک



رونوشت از http://www.facebook.com/notes/siamack-%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D9%85%D9%83/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B3%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D8%B1%D9%81-%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/406829239339091

Mehrbod
06-14-2012, 02:19 AM
٭٭٭٭٭ هفت فرنود مهادین (دلیل اصلی) ناسازگاران با پاكسازی زبان پارسی

١- زبان، زبان است دیگر چه این، چه آن ، آماج تنها پیوند میان مردم است.
٢- زبان پاك و سره هیچ جای جهان نداریم و داشتن وام واژه یك چیز بهنجار است
۳- نیمی از زبان انگلیسی وام واژه است ولی زبان انگلیسی بسیار كامیاب هم هست.
۴- زبان "فارسی" به انگیزه ی واژه های عربی ، زبانی فاخر است و بی آنها، لخت و برهنه و "الكن" !
۵- زبان پارسی سره خنده دار و ریشخندی است(مسخره است)
۶- زبان چون پویاست، ، پس ولش كنیم كه واژه ها با روند "طبیعی" بیایند و بروند.
۷- زبان در پیشرفت ویا واپس ماندگی گویندگان آن زبان، هنود (تاثیر) ندارد


١- زبان، زبان است دیگر چه این، چه آن ، آماج تنها پیوند میان مردم است:---
پاسخ:---
آماج یك حاجی، رفتن به مكه است. او هم میتواند از هواپیما و هم از شتر برای اینكار بهره بجوید، هر دوی این ابزار، او را به مكّه می رسانند. پس آیا آن دو ابزار یكسان و هم ارزش اند؟ پاسخ، نه می باشد. در باره ی زبان ها هم همین سخن رواست. كارآیی و توانایی رسانه ای و پرمایگی و آسانی و یا سختی ، زیبایی و .. هر زبانی برابر زبان دیگر نیست. پس این گزاره كه " زبان زبان است، چه این و چه آن" یك سفسته بیش نیست، چرا كه ویژگیهای مهند زبانها را به فراموشی میسپارد. مانند اینكه بگوییم كه موش و نهنگ (وال) یكسان هستند چون هر دو بچه میزایند.
-----------
٢- زبان پاك و سره هیچ جای جهان نداریم و داشتن وام واژه یك چیز بهنجار است.
پاسخ:
وام واژه، چنان كه از نامش پیداست، واژه ای بوده كه یك زبان نداشته و ناچار آنرا وام گرفته، آنهم از راه داد و ستد فرهنگی و دانشیك و فندی. مانند تلویزیون، كامیون، سماور، ...
واژه ای كه جای یك واژه همسان را گرفته باشد ( مانند تشكر كه جای سپاس را گرفته و این واژه را بیرون كرده) وام واژه نیست و از راه دادو ستد فرهنگی هم نیامده، بساكه زورواژه است كه با شمشیر آمده و با زبان و كلك چاپلوسان بیگانه پرست گسترش یافته.
از این گذشته، ۷۰% زبان ما واژه های تازی اند، پس این دیگر داد و ستد فرهنگی نبوده، "یورش" بیابانی بوده است.
پس این سخن هم سفسته ی سنجش نابرابر ( قیاس مع الفارق) است.
----------
۳- نیمی از زبان انگلیسی وام واژه است ولی زبان انگلیسی بسیار كامیاب هم هست.---پاسخ:----
زبان انگلیسی یك زبان با ریشه ی میانه ای ژرمنیك و از ریشه ی بنیادین هندواروپایی است. وام واژه های زبان انگلیسی نیز كمابیش از هند و اروپایی ( لاتین) هستند. پس این وام از یك زبان همساز و هم ساختار و نزدیك و همریشه ی انگلیسی گرفته شده و نه از یك زبان سراسر بیگانه و ناهمریشه، مانند زبان سامی عربی كه ناهمساختار باشد و ناساز. اگر ما هم وام واژه از هندی و یا كوردی و سغدی كهن گرفته بودیم ( كه گرفتیم) هیچ باكی نبود چون خار در تن زبان ما نیستند ، بساكه برادران و خواهران زبان پارسی اند.
پس این سخن هم باز سفسته ی سنجش نابرابر بود كه "نابرابری" در آن، همان سامانه و ساختار و ناهمسازی یا همسازی این "وام واژه" هاست.
-----------
۴- زبان "فارسی" به انگیزه ی واژه های عربی ، زبانی فاخر است و بی آنها، لخت و برهنه و "الكن" !---
پاسخ:---
فردوسی با سرودن شاهنامه پاسخی در خور به این سخن بیهوده داده است، با كمترین كاربرد واژه های تازی، بالاترین شاهكار زبان پارسی را آفریده كه سرشار از پنداره و گوهر است. رودكی و بلعمی و دیگران هم نوشته های پارسی كمابیش سره دارند كه گویایی توانایی زبان پارسی بوده. ولی گروهی تازی پرست و شیفتگان به دشمنان پیروزمند ، جامه ی باشكوه خودی زبان پارسی را از تنش درآوردند و جامه ی بیگانه ی تازی را بر او پوشانیدند. ( چرا كه از دید روانی، مردم شكست خورده، دشمن پیروزمند را در روان ناخودآگاه خود برتر از خود دانسته و میكوشند خود را به آنها ببندند، كه این هم همواره بجا نیست.)
آماج ما هم بیرون كردن این جامه ی ناجور و ناروا و بدرد نخور بیگانه است كه ما پس از پوشیدن آن، هیچ دستاورد اندیشه و دانش و فند و .. نداشته ایم كه شایان یادآوری باشد و جز آفتابه به جایی نرسیده ایم، چنان كه میبینید، و پوشانیدن دوباره ی جامه ی خودمان است كه با آن، برترین اندیشه ها از "منشور حقوق بشر" كوروش و خردگرایی زرتشت گرفته تا سوسیالیسم مزدك و اندیشه ی مانی و پند بزرگمهر و دانشگاه گـُندی شاپور و شاهنامه را پدید آورده و هزار سال، همواره یكی از دو كشور نیرومند جهان، در كنار یونان/روم بودیم.
پس اینهم باز سخن بیهوده ی كسانی است كه شیفته ی این جامه ی بیگانه اند و چنان می نمایند كه ما پیش از این وام جامه ی زورچپان، برهنه و بی زبان ( عجمی و الكن!) بوده ایم.
--٢-ب--
با پارسی سازی، حافظ و خیام را از دست میدهیم !؟
یكی دیگر از سفسته های دشمنان پارسی سازی این است كه گویا با پارسی سازی، حافظ و خیام (!) و سعدی و .. را از دست می دهیم چون آنها چند درسدی واژگان تازی بكار برده اند كه یاوه ای بیش نیست. هم اكنون هم برای خواندن سعدی نیاز به واژه نامه است. پارسی سازی ، كنار نهادن واژگان تازی، در گفتار روزانه و در دانش و فرهنگ و نوشتار است و نه ناروا (ممنوع) كردن آن . روشن است كه كسی كه فقه می خواند بخواند، یا چامه های پر از واژگان عربی، میتواند این واژگان را برای كار خودش یاد بگیرد. نه اینكه به وارونه، به انگیزه ی اینگونه كاربرد های اندك مانند فقه و چند تا دیوان، زبان پارسی را از مدرن شدن و زایا شدن بازداریم. در كشور های اروپایی هم ادبسار "كلاسیك" كه واژه های كهن لاتین و .. دارد، جای خودش را نسكخانه ها و موزه ها دارد و كسی را از خواندن آنها بازنداشته اند. روشن است كه اگر اندیشه ی درخشانی در دیوان ها باشد، خود بخود رو میاید و بر سر زبانهاست، هرچند كه واژگان تازی در ان بكار رفته باشد، وگرنه نمی توان مرده را بزور زنده نگه داشت.
-----------
۵- زبان پارسی سره خنده دار و ریشخندی است(مسخره است)-----پاسخ:-----
هر سخن و واژه ی ناآشنا ، خنده دار می نماید ولی مردم دو گروهند، گروه فرهنگیده ( فرهیخته) كه پیش از خنده، كمی هم اندیشه شان را بكار می اندازند كه آیا به واژه های زبان مهادین و خودی ام و زبان نیاكانم بخندم یا نه، و گروهی بی فرهنگ و ناآگاه هرزخند كه برای انها زبان و فرهنگ بی ارزش بوده و یا ارزشی برابر یك "اس ام اس " خنده دار دارد. در گذشته هم گروهی از این بی فرهنگان و تازی پرستان به واژه هایی چون "دادگستری" بجای "عدلیه" و "شهربانی" به جای "نظمیه" و "بازنشسته" به جای "متقاعد"! و "دبستان" بجای "مكتب" و .. اینها می خندیدند. اگر ما به ریشخند اینگونه بی فرهنگان و دشمن پرستان بها میدادیم، هنوز هم نام" تهران"، "دارالخلافه ی طهران" بود و هنوز هم در دبستان ( ببخشید مكتبخانه!) به "دماسنج" میگفتیم " میزان الحرارة"
پس این سخن هم تنها گویای بی فرهنگی یا ناآگاهی گوینده ی آن است.
------------
۶- زبان چون پویاست، ، پس ولش كنیم كه واژه ها با روند "طبیعی" بیایند و بروند.----پاسخ:----
آدمی و سازمانهای همبودین ( اجتماعی) نیز بخشی از "طبیعت" هستند. امروز ما ما با دستكاری ژن ها و .. گندم و گوجه فرنگی بهتری درست میكنیم و یا داروهای كارساز فرامی اوریم (تولید میكنیم) و با ساختن كانال ها، از تنداب های ویرانگر پیشگیری می كنیم و با ساختن آب بند ها، انرژی پدید می اوریم كه همه ی اینها، كاریار بهزیستی ما و در راستای خوشبختی هرچه بیشتر مردمانند. اگر می خواستیم كه در هر جایی به روند "طبیعی" میدان بدهیم، بایستی پزشكان را از كار برداریم كه هر كودكی كه بیمار شد و خودش بهبود نیافت، به گونه ی "طبیعی" بمیرد و هر كه از پس سرماخوردگی اش برنیامد، بگونه ی "طبیعی" بمیرد و دیگر بایستی دست از پنی سیلین ، كه دستبرد در كار "طبیعت" است، بر میداشتیم. زبان پارسی هم یك پدیده ی پویا و جاندار مانند یك كودك است و بر ماست كه از آگاهی ها و ابزار خود سود ببریم كه این زبان "دیمی" نشود و از بیماری ها و كژی ها بركنار بماند. در پی همین اندیشه های خردمندانه بود كه در ایران ( و در بسیاری از كشورهای جهان) فرهنگستان زبان پدید آمد كه پزشك و راهنمایی برای زبان باشد ( اگر بز را باغبان نكنیم !).
خود فرهنگستان كنونی هم درست دارد همین كار پاكسازی را انجام میدهد ولی خب، به جان وام واژه ی فرنگی افتاده كه بیشتر به انگیزه ی "تعهد است تا تخصص" !
از اینرو، این سخن ناسازگاران با پالایش زبان نیز ، برخاسته از ناآگاهی و یا اگر از روی آگاهی است، همان زبانزد " یك بام و دو هواست"
-------------
۷- زبان در پیشرفت ویا واپس ماندگی گویندگان آن زبان، هنود (تاثیر) ندارد
----پاسخ:----زبان بخش بسیار بزرگی از فرهنگ است و پایه ی اندیشه به شمار میرود. زبان و اندیشه در پیوند دوسویه ی دیالكتیكی با هم هستند. واژه ها به اندیشه های پیكر میدهند و باز این اندیشه است كه به پیدایی واژه های نوین می انجامد. مغز آدمی میتواند با آمایش (تركیب) پنداره ها، پنداره های نوینی كه نیازش را برآورده میكنند و یا به انگارش پرو بال می بخشند پدید بیاورد. مغز مانند یك مهراز (معمار) است كه نه تنها از آجر ها سود میجوید كه ساختمانی را بسازد، بساكه آجر های نوینی نیز پدید میاورد. او "اسب و "بال" را با هم آموده و "پگاسوس" ( اسب بالدار) را در ویر خود پدید میاورد و برای آن داستان میبافد و از روی این الگو ، زمانی هم به اندیشه ی ساختن هواپیما می افتد. ژول ورن توانست پنداره ی زیردریایی های نوین اتمی را پیش از پدید آنها در داستان "بیست هزار فرسنگ زیردریا" پدید بیاورد چون مغز و اندیشه ی او به پنداره های زیرساختی فندی و فیزیكی و .. آشنا بود. روشن است كه اگر ژول ورن در عربستان زاده شده و زبان او دارای واژه ها و پنداره هایی مانند پیستون و موتور و فشار آب و پروانه ی چرخشی و نور فسفری و كارواژه های دریانوردی و ناوبری و ده ها و سد ها واژه ی بایسته ی دیگر نبود، شتر چران خوبی از آب در میامد و شاید داستان "لیلی و مجنون" را می نوشت ولی نه "پیرامون جهان در ۸۰ روز" و یا " آبخست رازآمیز".
*
كمابیش همه ی آفریده های فلسفی جهان به زبان های هندواروپایی هستند ( آنهم كه پور سینا و ... به عربی نوشته، برگردان از یونانی و .. بوده و تازه زبان مادری خود پورسینا و خیام و رازی و فارابی و ابوریحان بیرونی و .. همه پارسی كمابیش سره بوده است)
آیا از خود پرسیدیم چرا؟
چرا نمی توان پنداره های سخن نیچه را هتّا با بهترین بازگردان ها، آنچنان دریافت كه با زبان مهادین آن ، آلمانی؟ چون در آن زبان واژه هایی هستند كه نماینگر پنداره های ویژه هستد كه در زبان های دیگر همتا ندارد.
یا در فیزیك كوانتوم، هتّا انگلیسی ها هم واژه هایی مانند
Eigenwert
را از آلمانی گرفته اند و همانگونه بكار میبرند چون برابری گویا در زبان خود نیافتند.*

رایانه ای بنام مغز، از كودكی با روش و سامانه ی زبان مادری خود آشنا میشود و آن " الگوریتم" و "فرنودسار" ( منطق) كه در زبان نهفته است در مغز او جایگزین شده و مانند چوبی كه در كنار نهال نونشانده فرو میكنند كه به رویش او راستا بدهد، راستای و توان اندیشه ی زندگی او را راستا می بخشد. ما ایرانی ها مانند انگلیسی ها "به پایین نمی افتیم"، ما " زمین میخوریم". انگلیسی ها "سرما را میگیرند"، آلمانی ها "خود رابه سرما میدهند" و ما " سرما می خوریم"
اندیشه ی یك كودك عرب، گرفتار همان كالبد های زبان اش هم هست. در زبان عربی ریشه ها در كالبد ها ( قالب) ها ریخته می شوند و كسی نمیتواند كالبدشكنی كرده و یا كالبد تازه ای بسازد. برای نمونه ریشه " ك ت ب" در كالبد كارگیری " مفعول" ریخته می شود و می شود مكتوب. كسی نمیتواند برای نمونه، واژه ی كتمب بسازد چون كالبد "فعمل" ندارند. ب.ن. آنها برای نام جایگاه، یك كالبد دارند، برای نمونه مستراح = جای استراحت، مدرسه = جای درس. دیگر كالبد دیگری در دست نیست. اگر این جای آموزش بزرگ باشد، همان مدرسه است و كوچك هم باشد همچنین. آموزشگاه و آموزشكده و آموزش سرای و .. همه مدرسه اند.
برای هر كار و پنداره ی نوین كه در جهان پدید اید، عرب ناچار از گذاشتن یك چم فراتر بر یك ریشه ی در دسترس، یا یافتن یك ریشه ی نوین است ، چرا كه آمایش (تركیب) در آن زبان روا نیست و جایی ندارد. برای نمونه، واژه ی فروبار (داونلود) كردن، در عربی نیست و بایستی ریشه ای بسازند و یا بر یك ریشه ی كهن، یك چم دیگر بیفزایند. از همین روست كه بسیاری از ریشه های زبان عربی، دارای چندین بارِ پنداره ای هستند كه تنها در بافتار سخن و یا نوشته، میتوان گمان برد كه كدام پنداره در آنجا ، بكار رفته است.

برای نمونه، "كارآگاه"( دتكتیو) یك پیشه و یك پنداره ی نوین است. ما از واژه ی پهلوی كارآگاه (= استاد در كارخود) كه آموده ای از كار و آگاهی است سود جستیم، ولی عرب چون كارواژه ی برای این كار ندارد، برابر های زیر را بكار برده:
رَجُلُ التَّحَرِّي ، أو المَبَاحِث ، مُخْبِرُ تَحَرٍّ(القوامیس

یا ما برای كارواژه های نوین داونلود و آپلود می توانیم به آسانی بگوییم "فروبار" كردن و "فرابار" كردن، ولی عرب گیر میكند چون ریشه ای كه این كار را برساند ندارد و باید یا بسازد و یا یك ریشه ی دیگر را بازهم با این چم نوین، سنگین تر سازد.
نبودن شایند آمایش ( امكان تركیب) در زبان تازی، دست و پای زبان و اندیشه ی انان را بسته و مغز به آمایش پنداره ها خوی نگرفته و انچه را كه ما با یك واژه می نمایانیم، انها در دو یا چند واژه انجام میدهند. برای نمونه، انگلیسی می گوید "ایرمیل" كه ما در پارسی می توانیم بگوییم "هواپست" ولی اندیشه ی عربی تنها میتوان بگوید "پست هوایی" ( افزایش دو واژه به هم ) = البرید جوّی.

پس میبینیم كه در جایی كه زبانهای هند و اروپایی دستكم دو گزینه دارند: هواپُست و پست هوایی، عربی یك گزینه بیشتر ندارد.
یكی دیگر از كاستی های اندیشه ی كالبدی این است كه اگر پنداره ای فرای كالبد ها هم باشد، بایستی آنرا بزور در یك كالبد نزدیك تر چپاند.
برای نمونه، در زبان های هندواروپایی، به "مثلث" میگویند "تری انگل" سه كنج یا سه گوشه ، ( سه گوش). اكنون دو كودك تازه دبستانی ، یكی عربی و یكی هندواروپایی را بینگارید كه هنوز هندسه نخوانده اند و پنداره ی هندسی " مثلث" را
(القوامیس)
نمی شناسند .

كودك عرب به كالبد ها آشناست و می داند كه كالبد "مفعّل" مانند مشبك (شبكه شبكه)، یا مشجر (درخت دار) چه بر می اورد. و ریشه ی ثلث را هم می شناسد (= سه). كودك هندواروپایی هم میداند كه سه، كدام پنداره است و كنج و گوشه هم چیست. پس كودك عرب دو آگاهی دارد، یكی چم ریشه و دیگری كار كالبد; و با شنیدن نام مثلث، میداند كه این یك "چیزی" ست كه "سه تایی" است. كودك هند و اروپایی هم میداند كه چم ریشه ها چیستند. اكنون اگر به ایندو كه هرگز تاكنون یك مثلث هندسی ندیده ایند، هركدام یك برگ بدهیم كه در ان ، نگاره های گوناگون، مانند گیاه سه برگ، نردبان سه پله، و ... و سرنجام یك مثلث هندسی هم در ان باشد، كودك هند و اروپایی با داشتن آگاهی بیشتر كه سه گوشه، چیزی است كه سه تا گوشه دارد، زودتر سراغ ریخت هندسی سه گوش میرود ، در جاییكه كودك عرب كه از واژه ی مثلث تنها میداند یك چیز سه تایی را باید بیابد، گیر میكند چون نمیداند سه تا چی؟ سه تا پله؟ سه تا گوشه، سه تا پایه؟
ب.ن. ما به "تریپود" می گوییم سه پایه (تری = سه + پود = پای). عرب چون مثلث را برای هندسه بكار برده و سه و پا را نمیتواند با هم بیاماید، ناچار است روی به همتاهای دیگر آورده و بر چم یك یا چند واژه ی كهن بیفزاید:
حَمَّالَة ، سِيبَة ، مِحَفَّة ، مَحْمَل ، مَحْمِل ، مِنْصَب ، نَقَّالَة
( القوامیس)


ب.ن. ما به آسانی بجای اكتاپوس همانگونه میگوییم هشت پا (اُكت = هشت + پوس= پا) . عرب در اینجا گیر میكند چون بسادگی نمیتواند هشت را با پا در یك واژه بیاماید. اینست كه میگوید: أُخْطُبُوط !!( القوامیس)

برای نمونه در زبان آلمانی كارواژه ی
umdenken= um + denken ~ rethink
(denken = اندیشیدن )

هست كه به چم دگرگون ساختن اندیشه است و زبان آلوده ی ما توانایی یافتن یك برابر گویای یك واژه ای را برای ان ندارد و شاید بتوان با چشم پوشی، كارواژه ی نزدیك "بازاندیشیدن" را بجای ان نهاد، ولی در عربی همین اندك هم شدنی نیست چون چنین ریشه ای در زبانشان یافت نمیشود و بایستی بگویند "تغییر تفكر "و یا چیزی همانند این و یا یكی از ریشه های دیگرشان را بجای این هم به گاری شكسته ی زبان "كامل" عربی ببندند.
برای نمونه، واژه ی "مراجعه". یك دوجین چم گوناگون دارد:
مُراجَعَة (http://dictionary.sakhr.com/SearchResults.aspx?Lang=A-E&TextBox1=مُراجَعَة)
*(چم = معنی)http://www.daftarche.com/images/imported/2012/06/33.jpg


پس اندیشه ی هندواروپایی كه هم كالبدواره های آزاد را دارد [ مانند ریشه ی كارواژه + نده = كارور(فاعل)، نمونه گوینده = گوی + نده = كسی كه میگوید] و هم توان آمایش را دارد، رایانه نورونی مغز را با توان آمایشی، با راه های پرشمار آمایشیك ( كمبیناتوریك) پرورش میدهد و زبان عربی، اندیشه را در زنجیر كالبد ها در بند میكشد.

شاید گفته شود كه ما در زبان كنونی، هر دوی این " برتری ها" ! را داریم، نه چنین نیست. چون ایندو دو روند در راستاهای ستیزنده هستند، كار كودك ایرانی از عرب هم سخت تر است و میان دو راه گیر كرده: نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم

یك مغز مانند یك رایانه، یك توان شمارگری مرزمند دارد و اگر توان آن در چند شاخه و برای چند گماشتگی (تسك) در راه باشد، هرگز توان ١۰۰% خود را در راستا بكار نمی برد و همین كاهش توان ، برای شمارگری زباله های تازی، به كاهش توان سراسری می انجامد.

میدانیم كه دگرسانی میان یك آدم و یك میمون هم تنها در كمتر از یك درسد ژن های آنهاست و در میان آدم ها هم، كسی كه ١۰۰% توان مغزی را در یك راستا بكار می برد، همواره پیشرو تر از كسی است كه همان مغز را دارد ولی توان آنرا برای چند كار ( تاسك) بخش كرده و نمی تواند در یك راستا، توان ١۰۰% را بكار گیرد.

به گواهی تاریخ هم می بینیم كه عرب در ٢۰۰۰ سال هیچ نوآوری، اندیشه ی نوین، یافته ی نوین، ساخته ی نوین و چیزی كه باری از دوش مردمان و جهانیان بردارد پدید نیاورده و همواره گسارنده ( مصرف كننده) و یا چپاولگر بوده. ایرانیان هم از هزار سال پیش كه الودگی زبانشان آغازید، به جز آفتابه چیزی برای جهانیان، یا دستكم برای خودشان بدست نیاورده اند.

كودك ایرانی كه تازه پای در كلاس هندسه مینهد، با واژه های چون "مثلث متساوی الاضلاع" ! رودرو میشود و گریزان از هندسه و دستور زبان (ماضی التزامی !) و ادبسار یا همان "ادبیات" ( تجزیه و تحلیل ، نكره، معرفه، شبه جمله ! ) و مزداهیك یا همان "ریاضیات" ( مشتق ثانی منحنی هذلولی مماس بر ..) و فلسفه و منطق ( علة العلل، واجب الوجود! قیاس مع الفارق!..) و من پیمان میبندم كه بیشتر خوانندگان هتا دانش آموخته هم هنوز نمیدانند كه "سفسطه ی قیاس مع الفارق " به چه چمی است و از بیخ به چی میگویند!.

این گرفتاری اندیشه در كالبد ها و ریخت ها چنان میان ما بیداد می كرده و می كند كه در گذشته، كسانی بنام "عریضه نویس" ها باید یك نامه ی دیوانی و درخواست ساده را در كالبد های پیش ساخته میریختند كه دیوانیان دستكم یك نگاهی به ان بیندازند.

كوتاه سخن، زمانی كه توان آمایشگری و پردازشگری مغز كاستی می یابد، توان نوآوری و توان انگار و پندار و نوپندار (ایماژیناسیون ، فانتزی، اننوواسیون) از میان می رود. همان توان نوآفرینی و نوآوری، كه پایه ی اندیشه ی های نو، ساخته های نو، فند های نو، دانشهای نو و هنر های نوین است.

این است كه هیچ چیز نوی " به فكرمان " نمیرسد و همواره با پیروی و برگردان ها و ترزبان ها از بیگانه زنده ایم و در "كپی " كردن استاد شده ایم، آنهم پس از سالها دیركرد.از روس و كره و اینجا و آنجا، چیز هایی می خریم و یا می دزدیم و نامش را می گذاریم "فنّاوری شگفت انگیز دانشمندان متعهد كشور"

*

از سوی دیگر، همانگونه كه گفتیم، فرنودسار ( منطق) و ساختار درونی زبان هم یك كارگزار ( فاكتور، عامل) دیگر است كه با پیشرفت و نوآوری و اندیشه پروری سروكار دارد. برای نمونه، ما در پارسی كارواژه ی "پرسیدن" را داریم، همچنین كارواژه ی "بازپرسیدن" و درمغز خود میدانیم كه" بازپرسیدن"، یك جوری از "پرسیدن" است و اگر هم تا كنون واژه ی "بازپرسی" و یا "همه پرسی" را ندانسته باشیم، بازهم مغز ما به آسانی "همه" را با "پرسیدن" می آماید ( تركیب می كند) و كمابیش در می یابیم كه این یك جور پرسیدن است از همه، یا اینكه همه چیزی را میپرسند و سرانجام به آن چم میرسیم، ولی زبان تازی برای هركدام از اینها، یك ریشه نیاز دارد كه هیچگونه پیوند واژگانی هم باهم ندارند ، یكی هست سؤال، یا استسفار ! یكی هست اِسْتَقْصَى و دیگری میشود ااِسْتَطْلَعَ رَأْيَ الجُمْهُورِ!!(= همه پرسی).( القوامیس)

پس در اینجا یك مغز كه با زبان هندواروپای پرورش یافته، میان واژگان كه چم های نزدیك دارند، از بخش های خود همان واژه، پیوند میان واژگان را برپا میسازد و همواره یك شبكه ی واژگانی كه به هم پیوسته اند( لینك شده اند) در ویر او آماده است. او می تواند در گاه نیاز به تندی یك سازه ی دیگر را پدید بیاورد و یا دگرگون كند. برای نمونه، كارواژه ی "هرزپـُـرسی" را بسازد. شما هم تا كنون این واژه را نشنیده اید چون من همین اكنون ساختم!! ، ولی بیدرنگ میدانید كه این به چم پرسش بیهوده و پوچ است !!

ولی آلودگی با روش اندیشه و زبان عرب، بسیاری از مارا هم از اینكار بازداشته و مغزمان را كند كرده است و اینكه اكنون اینجور نوآوری ها افزایش یافته، بیشتر در پی كوشش های سره گویان و پارسی دوستان است و گرنه هنوز بیشترینه ی مردم گرفتار این زندانند .

در پی آلودگی هرچه بیشتر به واژه های و اندیشار تازی، اكنون ما بیشتر كارواژه ها را در دو یا چند بخش، با "كردن " بكار می بریم: تخریب كردن ! (آنهم در جاییكه تخریب خودش همان "خراب كردن" است) !، تشویق كردن، تقاضا كردن، توزیع كردن، تاسیس كردن، .. كار بجایی رسیده كه بجای "گریستن" پارسی هم میگوییم "گریه كردن" ! نوشته ها و گفته های ما پر از "كردن" و "به عمل آوردن" است! كارواژه ای را كه همچون زبان های نیالوده ی هندواروپایی دیگر، یكپارچه میتوانستیم بگوییم، مانند پرسیدن ( اسك در انگلیسی) میگوییم پرسش كردن، سؤال كردن ! اینگونه بازهم، بار و رنج شمارگری رایانه ی مغزی خودمان را افزایش داده و كارآیی انرا میكاهیم.

درازنوشت و كوتاه سخن :

* زبان تازی، گرفتار كالبد هاست و اندیشه را نیز ناگزیر در همان مرز گرفتار كرده.

* سازه های زبان تازی، گویایی سازه های زبان های هندواروپایی را ندارند

* واژگان تازی به انگیزه نبودن نوآوری هركدام با چند چم بار شده اند كه زبان را گنگ كرده.

* زبان تازی جای آمایش پنداره ها را در واژگان ندارد و توان آمایشگری اندیشه را از میان میبرد.

* زبان تازی، توان نوآوری و كالبد شكنی را از میان میبرد.

*آلودگی زبان تازی، مغز مارا از كاركرد ١۰۰% در یك راستا بازداشته

* آلودگی زبان تازی، توان پیوندسازی میان واژگان/كارواژگان را از ما گرفته.

( تا جاییكه یك فرهنگستانی ما هم نمیدانست كه فرسایش با سایش درپیوند است!)

* آلودگی زبان تازی، فروزه های روشن گویی و كوتاه گویی زبان پارسی را كاسته(= تقلیل داده است!!!)

Aria


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/06/34.jpg



رونوشت از http://www.facebook.com/note.php?note_id=313658335324850

Mehrbod
06-17-2012, 10:02 AM
٭٭٭٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/06/44.jpg


بُنواژه, سرواژه = مصدر
نام, نامواژه = اسم
فرنامواژه = ضمیر
کاروَر = فاعل
کارگیر = مفعول
کارواژه = فعل

گذشته = ماضی
آینده = مستقبل
کنون = مضارع
بایان = التزامی
پَرمانیک = امری
گذرا = متعدی
ناگذرا = لازم


زاب = صفت
زابگیر = موصوف
برواژه = قید
پیش‌نِهش = حرف جر = preposition
بندواژه = حرف ربط
بانگواژه = حرف ندا
فزوده = مضاف
برفزوده = مضاف الیه



بنمایه‌ها:
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=291962230838982&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=3&theater

https://www.facebook.com/pure.persian/posts/400367893331748

Mehrbod
06-21-2012, 11:29 PM
٭٭٭٭٭

" سلام ، عزیز فرندز، وات طور ایز یور حال؟

وی آر ممنون اند متشكّر فور یور محبت دت یو دید انتخاب آور صفحه.

گادحافظ"

----------

اگر عرب، انگلیس را هم گرفته بود، انگلیس ها باید مانند بالا می نوشتند و می خواندند! همان كاری كه ما می كنیم.
As

Mehrbod
06-21-2012, 11:37 PM
٭٭٭ همسنجی توانایی زبان پارسی و عربی در واژه سازی.


533


امروز یك جستار سنگین برای شما دوستان دارم:

----------
واژه سازی در عربی، همچنان كه كمابیش میدانیم، با یاری ریخت های زبان سامی ( ابواب) در كاربرد آنها بر روی واژگان ریشه ای این زبان هاست.
برای نمونه ریشه ی " ع ل م " = دانستن
با ریخت های " فاعل = عالم و مفعول = معلوم و .. استعلام و تعلیم و معلّم و مَعلَم و علّام و اعلم و علما و علیم و و .. و همچنین ریخته های كارواژه ای، مانند یعلم، اعلموا، ....در زمانهای گوناگون است.
پس شمار همه ی واژگانی كه میشود در تازی ساخت، فراورده (حاصلضرب) شمار ریشه ها در شمار ریخت هاست.
شمار ریشه ها به گفته ی فریدریش انگلس (كه زمانی می خواست عربی فراگیرد)، نزدیك ۴۰۰۰ است ( كه بیشتر آنها هم در باره ی شتر و بیابان اند و بیشتر هم چم های بسیار نزدیك دارند) . ما می گیریم ۵۰۰۰ و شمار ریخت ها در مرز اندكی است كه ما آنرا بزرگوارانه، ۶۰ می گیریم . پس بالاترین مرز واژه سازی، با ریشه هایی كه هم اكنون در عربی هست، نزدیك سیسد هزار واژه است.
از این گذشته، چسبانیدن و آمایش ( تركیب) دو یا چند ریشه به هم در عربی شدنی نیست. برای نمونه ما از دو كارواژه ی كندن و كردن، میتوانیم واژه ی " كند + ه + كار + ی " = كنده كاری را درست كنیم كه یك واژه است . در جاییكه در عربی ناچار باید از یك ریشه كه ویژه ی "كنده كاری" است ، مانند "منحوت" سود ببرند. از همین رو، یك پارسی زبان، با داشتن دو ریشه ی كندن و كردن، چم سومی را هم پدید میاورد كه نیاز به ریشه ی جداگانه ندارد ولی یك عرب زبان، ناچار باید هر سه ریشه جداگانه را بداند. در سنجه ی كلان تر، یك عرب زبان برای چیرگی سراسری به زبانش، ناچار از دانستن فراتر از ۴۰۰۰ ریشه است ( در كنار هزاران نامواژه ی جدا از همدیگر) و اگر در جهان، چم نوینی پدید آید، ناچار باید برای آن ریشه ی نوینی را از "هیچ" پدید بیاورند. یك پارسی زبان تنها باید اندك شماری از واژه های ریشه ای را بداند و واژه های دیگر، آموده ( تركیب) هایی از این ریشه اند. برای نمونه ، با دانستن "كندن"، "آكندن" را هم كه وارونه ی كندن است (= پركردن) دارد و همچنین "پرا كندن " ، چرا كه پیشوند "پرا" نشانه ی دور كردن از یك جاست. و یا "بركندن" ، كه انجام همین كندن ولی رو بالاست، مانند بركندن درخت از ریشه. و یا پیشوند های نام واژه ای، مانند دل كندن، جان كندن، ... كه همه ی اینها در عربی، یك كارواژه و ریشه ی جدا از هم دارد و هیچ همانندی و همسانی میان این كارواژه های عربی كه همگی در پارسی از ریشه "كندن" آن، به خویشاوند بودنشان پی می بریم، دیده نمیشود، یكی "حفر" است و یكی "ملاء" و دیگری "شتّ" و دیگری "خلع" و ...
***
در زبانهای هندو اروپایی، برای نمونه پارسی یا آلمانی، واژه ها می توانند از به هم چسبیدن واژه ها ، پسوند ها و پیشوند ها پدید بیایند، و هم اینكه ریشه های كارواژه های پارسی، دوگانه است، بزبان دیگر ما هم از ریشه ی كنون ( مانند بین ) و هم ریشه ی گذشته ( مانند دید) می توانیم سود بجوییم.
برای نمونه میتوانیم بگویم: دور + بین + ساز+ ی = دوربینسازی كه یك واژه است، ولی عرب تازه برای خود دوربین میگوید: "مِنْظار" و برای كارخانه : "مصنع"
پس روی هم باید بگوید "مصنع مِنْظار" كه دو واژه اند در پیوند افزودگی ( مضاف و مضاف الیه). و اگر فرتورنگار ( دوربین عكاسی) درست شد، چاره ای ندارند كه همان "كامرا" ی فرنگی را بگیرند و بگویند یا ریشه ی نوینی برای فرتورنگاری (فتوگرافی) درست كنند. پس از پدید آمدن هواپیما، می شد پست و نامه را از راه هوا هم جابجا كنند و در زبان هند و اروپایی، به سادگی به آن گفتند " ایرمیل" (= هواپُست ) ولی عرب باید بگوید " البرید جوّی"، باز دو واژه در پیوند زاب و زابگیر ( صفت و موصوف). <خود ما هم پس از آلودگی عربی، گرفتار زندان های اندیشه و كالبد های زبانی عربی شدیم و بجای همین هواپُست، به شیوه ی عربی گفتیم "پُست هوایی">
براین پایه، از روی شمارش آمایشی ( حساب كمبیناتوریك)، ما میتوانیم ، اگر مرزی برای بهم پیوستن نداشته باشیم، بی شمار واژه بسازیم ، بی اینكه نیاز به فراگیری بیشمار ریشه و پسوند و پیشوند و واژه داشته باشیم.
بر این پایه ، یك پارسی زبان، با یادگیری واژه های كمتر، به زبان خود چیره است و یك عرب با یاد گیری واژه های بسیار بیشتر. در زبان پارسی، روشن بهم چسبانیدن، راه را برای هركس برای ساختن واژه های نو باز كرده ولی در عربی باید ریشه و واژه ی نوین ساخته شود و یك نهاد یگانه این كار را بكند، چون به وارون پارسی، واژه ی برساخته و نو را كسی در نمی یابد. برای نمونه اگر واژه ی تازه ای مانند "داونلود" پیدا شود، عرب در می ماند ولی پارسی میتواند بگوید "فروبار"، چون پارسی-زبان هم "فرو" را میشناسد و هم "بار" را و، اگر هم این واژه را تا كنون ندیده باشد، به آسانی گمان میبرد كه چه میگوییم.
برای همین تراز بیسوادی عرب همواره بیم بالاتر بودن از تراز یك كشور همسان هندواروپایی را دارد و فزون بر این اندیشه اش بسته و گرفتار كالبد ها (قالب ها) است و می بینیم كه براستی از عرب هیچ دستاوردی در اندیشه و هنر و فند و فرنود و .. دیده نشده و نمیشود ( و از خود ما پس از آلودگی زبان و فرهنگ هم همچنین).
AS

زنده یاد دكتر حسابی نیز جستاری در این زمین نوشته است:
توانمندی زبان پارسی در برابرسازی
http://peykekhalvat.blogfa.com/post-61.aspx

Mehrbod
06-22-2012, 12:00 AM
٭ دنیا

534


واژه ی عربی "دنیا" ، در زبان كنونی ما به جای چند چیز بكار میرود و زبان مارا كم مایه كرده:


گیتی = world
جهان = universe
كیهان = cosmos / universe
گیتا = Planet Earth



دور دنیا در هشتاد روز = گرد گیتا در هشتاد روز

----

او در روز عید به دنیا آمد = او در نوروز چشم بر جهان گشود
با هواپیما می شود در یك شبانه روز دنیا را دور زد = با هواپیما می شود در یك شبانه روز گیتی را گشت
می گویند دنیا از بیگ بنگ بوجود آمده = می گویند كیهان از مهابانگ پدید آمده

Mehrbod
06-22-2012, 12:02 AM
٭٭٭٭ روشنگری در باره ی واژه ی پارس

چندی است كه چو افتاده كه 1- عرب برای خوار كردن ایرانیان نام پارس را از آوای سگان بر ایرانیان نهاده یا 2- به وارونه، از نام پارسیان بر آوای سگ نهاده ! و یا
اینكه 3- این فارس به چم اسب دوان است ( از فرس). باید گفت كه:
1
-Pars
این نام تیره ای آریایی است كه آنزمان كه عرب هیچكاره بود، برروی سنگنبشته های هخامنشی و هتا در تورات بوده و پیوندی با سگ و عرب ندارد. چم این واژه هم مانند پارت، "كناره ای" و یا "پهلویی" بوده، چون مادها خودشان را میانه ( ماد=میانه/مادر،مایه) و دیگر تیره های آریایی را پهلویی میشمارده اند كه واژه ی "پهلوی" هم از همینجا برای پارتیان پیدا شده.
parthva---|
........... .|-----> Part
........... .|-----> Pars
2- Bark
در زمان چیرگی عرب، نام یك استان ایران پارس بوده و نه نام همه ی ایران و ایرانیان. و عرب ایرانی را عجم میخوانده و نه پارس ! پ هم كه نمیتوانسته بگوید كه این را بر "پارس" سگ بنهد یا نه!. در هیچ تاریخ و گزارشی هم چنین چیزی نیامده. تازه اگر عرب اینهمه آگاهی تاریخی (!) داشته كه كوروش و پارسیان را خوار كند، چرا ایرانیان كه همواره با آنان میجنگیدند ( بابك و مازیار و ..) با آنها همراهی كرده و از این واژه سود جسته اند؟ پس اینهم یك سخن بی پشتوانه است كه چو انداخته اند.
الفارِس - 3
سخن دیگر اینكه، واژه اسب دوان در تازی، فارِس، با آهنگ " فاعـِل" است از ریشه ی "فـَـرَس" (=اسب) و وات "رِ" در آن زیر دارد ولی در واژه ی فارس، كه تازی شده ی پارس است، "ر" خاموش است، پس این چو هم درست نیست.
fâres <> fârs



535

--------------------------------------
از این گذشته، این جانور پاسبان گله های ایرانیان و خود آنها نیز بوده و در نزد نیاكان ما جایگاهی ارجمند داشته و جایگاهی ویژه نیز در آیین میترا و در اوستا دارد. بر اینپایه نباید از دید كنونی به گذشته های دور نگریست. سگ پس از اسلام بده شده و گرنه تیره های آریایی همواره دوستدار این جانور كه نخستین دوست و یاور مردم است، بوده اند و بیزاری از سگ و یا ناپاك دانستن آن در فرهنگ تازیان است.

در پایان: نامها نیستند كه به ما بزرگواری میبخشند، ما هستیم كه به نامها بزرگی ( و گاه پستی ) میبخشیم.

Mehrbod
06-22-2012, 12:10 AM
٭٭٭ شمارگان هندی


537

پــُرسیده شده بود كه آیا شمارگان ( اعداد) ما عربی هستند؟ در پاسخ باید گفت كه نه، شماركانی كه با سامانه ی دَه-تایی، در جهان گاهی بنام شمارگان تازی ( اعداد عربی)، نامیده می شوند، از بیخ هندی هستند ولی عرب آنرا به همراه تازش های خود به اروپا برده است و آنها گمان برده اند كه تازی است. همچنان كه در تاریخ آمده است، تازیان هیچگونه شهرمندی و دانش و شمارگری پیشرفته نداشته اند و گاه، شمار های برزگ تر از هزار و یا كمتر را هم نمی توانسته اند دریابند!

نكته: باید دانست كه داستان شمارگان ،جدا از دبیره ( الفبا) است و دبیره ی كنونی ما تازی است. برای همین، نوشته را از راست به چپ و شماره را از چپ به راست می نویسیم.
نكته: واژه ی "یك" پارسی از واژه ی " یــِـكاه" زبان كهن پیشاهندواروپایی گرفته شده كه در سانسكریت هم همین مانده و واژه ی عبری "یــِخاد" (= یك ) نیز از همین واژه ایرانی گرفته شده كه سپس شده " اِخاد" و دیرتر، این را عرب ها گرفته و "اِحاد" و سپس "احد" درست كرده اند.

AS


بنمایه های دانشگاهی


تاریخ دبیره، اسحق تیلر•:
Isaac Taylor's " History of the Alphabet "
"The later alphabets — Parsi, Hebrew, Syriac, Mon- golian, and Arabic — were at first local varieties of the Aramean"
http://www.archive.org/stream/storyofalphabetw00clod/storyofalphabetw00clod_djvu.txt
چگونگی پدید آمدن دبیره ی عربی از دبیره نـَبـَـطی ( از فرهنگنامه ی ایرانیكا)•ه
http://www.iranica.com/uploads/files/aramaic_tab2.jpg
•چگونگی پدید آمدن دبیره پهلوی و اوستایی از دبیره ی آرامی (از فرهنگنامه ی ایرانیكا)ه
http://www.iranica.com/uploads/files/aramaic_tab3.jpg
• تاریخ خط ما
محمد تقی بهار
http://persianlanguage.ir/articles/persian_alphabet/238
تاریخچه‌ای از خط و دبیره •
http://persianlanguage.ir/articles/persian_alphabet/2088
• تاریخچه‌ای از نگارش و خط
دکتر ژاله آموزگار
http://persianlanguage.ir/articles/persian_alphabet/585
روند گسترش دبیره از آندره لومر•
The Spread of Alphabetic Scripts (c. 1700--500 BCE)
André Lemaire
"The Bukân stela bears witness that from that
time Aramaic was in official use in the west of Iran, more particularly in the kingdom
of the Manneans, two centuries before its spread under the Achaemenid
Empire’ (Lemaire, 1998: 299). However, it was effectively not until the reign of Cyrus
(551–30) that Aramaic, which was used as the language of administration and communication
of that vast empire, became widespread, from Asia Minor to the Indus
and from Upper Egypt (Elephantine-Aswan) to Bactria (in the north of Afghanistan)
(Shaked, 2004)."
http://persianacademy.zxq.net/Bukan%20Script.pdf
•تاریخ دبیره، پوشه ی دوم ، جستار دبیره های (زبان های) آریایی ، برگ ٢۴۳
History of the Alphabet: Aryan Alphabets, Band 2, page 243
Von Isaac Taylor
"After the Arab conquest the Pahlevi chachter was replaced by arabic, which is now the alphabet of Persia"
شمارگان هندی •
http://en.wikipedia.org/wiki/Indian_numerals

Mehrbod
07-10-2012, 12:24 AM
درباره ی فرگشت about evolution

گردآوری از مزدک بامداد
(هرمزپگاه)
برداشت ها:
بنمایه های دانشگاهی انگلیسی زبان
فرهنگنامه ی لاروس
ویکی پدیای آلمانی در باره ی تاریخ فرگشت
هفته نامه های اشپیگل، پیکره ی دانش

بخش یکم

اندیشه ی فرگشت
اندیشه ی فرگشت و همچنین ریشه یکسان و دگرگونی گونه های زیندگان بسیار کهن است
و به سده ی ششم پیش از زایش عیسا بر میگردد که از سوی آناخیماندر
Anximander،
شاگرد تالِس نامدار، پیشاورد شده بود. این فیلسوف بر آن بود که هومن، از ماهی ها یا
جانوران ماهی گون پدید آمده اند.

لامارکیسم یا فراگیری زادی ویژگی های دستاوردی

اندیشه های فراونی از این دست، در سده هیژدهم فراگستر شدند. در ١۸۰۹، ژان باپتیست لامارک،
این اندیشه را به میان کشید که جانداران، آنچه را که در برخورد با طبیعت در درازای زندگی خود،
آروین کرده و توانایی هایی را که بدست آورده اند، به زادمان های پسین خود می سپارند،
برای نمونه ، اگر دم موشها بریده شود، سرانجام ، بچه موشی بی دم زاده خواهد شد.
یا اگر جانوری از یک اندام بیشتر کار بکشد ، این اندام در زادمان پسین وی بهتر خواهد شد،
با نمونه پرآوازه ی "زرافه" که گویا چون از گردنش برای خوردن برگهای بالای درخت بسیار سود جسته،
در هر زادمان، گردن زرافه ها دراز تر و دراز تر شده است.
به این برداشت از دگرگونی جانوران و فرگشت، "لامارکیسم" میگویند.
این ایده، هتّا بادشمنی و ناسازگاری کلیسای انگلیس و بسیاری از بزرگان سیاسی روبرو شده
و همچنین بسیارای از نهاد های دانشگاهی "کهن پا" با آن از سر ستیز برخاستند.

داروینیسم آغازین
در سال ١۸۵۸، چارلز داروین و آلفرد راسل والاس ، با همدیگر ، دو کار گوناگون در باره ی نگره ی
فرگشت را از رهگذر " گزینش طبیعی" در انجمن "لینه آن" لندن برنمایاندند. این برنمایی، با نگرش
و پیشواز چندانی روبرو نشد، به وارون آفریده ی دیگری از داروین که در سال پس از آن چاپ و پخش شد:
نسک " خاستگاه گونه ها"، که نگره فرگشت را بسیار موشکافانه و واگسترده ، روشن نموده بود،
آنچنان که که به پذیرش هر چه بیشتر این نگره انجامید.
نخست، بخش های ویژه ای از نگره داروین، مانند گام‌بگامی



571


( gradualismus )
و "گزینش طبیعی" با
سرسختی و پایداری سنگینی روبرو شد. هواداران لامارک چنین فرنود میکردند که برای نمونه پرده های
لای چنگال های پای اردک، در پی پا زدن کوشمند در آب، پدید امده اند و نه در رهگذر گزینش طبیعی،
که میگوید که آن مرغابی هایی چیره تر و کامیاب تر بودند که پرده های چنگالشان بزرگتر بوده.
ولی از آنجایی که آزمایشهای انجام شده برای پایوری نگره لامارکی، بی سرانجام بودند و نگره ی لامارک
را استوار نکردند، این نگره به سود داروینیسم کنار رفت.

دشورای های نخستین داروینیسم با دستاورد های "مندل"
داروین ، ولی نمیتوانست روشن کند که ویژگی های زیستی چگونه از زادمانی از زادمان دیگر به ریگ
سپرده می شوند، همچیان او نمیدانست که چرا چندگونگی های این ویژگی ها، در روند ریگسپاری،
آمیختگی نمی یابند.
گره‌گور مـِندِل در سال ١۸۶۶ یک نوشته بنام "آزمایشهایی برروی آمیزه های گیاهی"
بیرون داد که دیرتر، پایه و بنیاد دستور های مندل، که به نام او نامیده شدند، گردید. این دستور ها
میگویند که زاب های بویژه ای ، با یک شیوه و آرایش پیش بینی پذیر و کران‌نموده، به ریگ میرسند،
هنگامی که کارهای مندل، که نخست چندان به چشم نیامده بودند، در سال ١۹۰۰ دوباره یافته و
چشمگیر شدند، نگر های دیگرسان نخستین ژن شناسان و زیست‌آمارگران در باره ی تـُـندای فرگشت،
به یک شکاف ژرف میان مـُدل داروینی و مـُدل مندلی فرگشت، انجامیدند

آمایش فیشر
این شکاف ژرف، سرانجام در سال ١۹۳۰، با کار های زیست شناسانی چون " رولاند فیشر" ،
بسته شد. بارآورد کار او ، یک آمایش میان گزینش طبیعی داروین، و دستور های مندل ، به نام
" نگره ی آمایشی فرگشت" بود که همچنین پـُرگاه به نام "نوداروینیسم" نامیده میشود.
فیشر یک آمارگر و زیست شناس و ژن شناس برجسته و اَبَرهوشمند بود که ریچارد داوکینز از او با فرنام
بزرگترین جانشین داروین" یاد میکند. او کمابیش به تنهایی توانست شالوده ی دانش نوین آمار را بریزد.
او بود که در نسک " نگره ی ژنتیک گزینش طبیعی"، که برروی کارهای داورین بنیاد نهاده بود،
سازو کار ژنها و ریگسپاری آنها را که پایه ی دستور های مندل بود، با نگره ی گزینش طبیعی
همراه کرد و نشان داد که ایندو باهم پیوندی ژرف دارند. امروزه بخوبی میدانیم که این جهش های
ژنتیک هستند که زمینه را برای گزینش طبیعی فراهم کرده و فرگشت ، از پیوند این دو روند پدید میاید.
او همچنین نسکی در باره ی "فرگشت جنسی" پدید آورد که نشان میدهد که یک ویژگی ، هرچند کمیاب،
یک فشار گزینشی بالا را پدید میاورد. در پایان این نسک همچنین نگره هایی در باره ی نابودی
شهرمندی هایی که بزرگان آن زادآوری اندکی داشته باشند را به رشته ی نگارش درآورد.

یافتن شیوه ی ترابری ژنتیک
به سال ١۹۴۴، کارهای "اوسـْـوالد اِیوری" و همکارانش، نشانه های استواری بدست دادند که
اسید دزاوکسیریبونوکلئین
( DNA)،
ترابـِرِ داده های ژنتیک است. بهمراه رازگشایی از ساختار
DNA
بدست " جیمز واتسون" و "فرانسیس کریک" در سال ١۹۵۳، پایه ی مادی ریگسپاری روشن گردید.
از آن زمان، دانش ژنتیک و زیست شناسی مولکولی، وند های آژگاهی زیست شناسی فرگشتی میباشند.

دنباله در آینده...



هومن = انسان
آروین = تجربه
آروین کردن= تجربه کردن
نسک [nask] = کتاب
دستور = قاعده
پیشاورد = عـَرضه
نگره = نظریه( تئوری)
فرگشت = تکامل ( evolution)
دستاوردی = اکتسابی
ریگ سپردن = ارث نهادن
ریگ بردن = ارث بردن
ریگ = ارث( در بیخ ، مرده‌ریگ)
ریگسپاری = توارث
تـُـندا =speed =سرعت
پـُرگاه =often اغلب
فراگیری زادی ویژگی های دستاوردی = آداپسیون و ذاتی شدن صفات اکتسابی
دیگرسان =
different = متفاوت
آمایش = ترکیب، تلفیقcombination
بارآورد/ برآورد = نتیجه
آژگاه = مرکز
آژگاهی = مرکزی
تـَـرابر =حامل = transporter
وند = عضو، جزء
وند ها = اجزاء، اعضاء
زادآوری/بارآوری =زاد و ولد، fertility
کران‌نموده = تعریف شده




رونوشت از http://www.facebook.com/notes/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%DA%A9/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%D9%81%D8%B1%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%DB%8C%DA%A9%D9%85-about-evolution/303524133078019

Mehrbod
07-10-2012, 11:03 PM
درباره فرگشت
بخش دوم


گرگور مندل
( ١۸٢٢- ١۸۸۴)

گرگور مندل در سال ١۸۶۵ آزمایش های استوار اندیشیده شده ای را با نخود ها انجام داد،
که پیامد های ان، دیرزمانی نادیده ماندند. آنها تازه در آغاز سده ی بیستم ، از سوی
هوگو دو-وریس، کارل کورّنس و اریش چرماک* دوباره وایافته شده و به بستر دانش ژنتیک /
زیست شناسی فرگشتی پیوستند. دستاورد های مندل از نخستین آزمایشی بدست
آمدند که نشان میداد که هر زابِ ماده ی ریگسپار، که در آن زمان ناشناخته بود، دو جا،
برای زاب های مادری و زاب های پدری دارد که و اینکه این زاب ها با هم آمیخته نمیشوند ،
بساکه در یک شیوه ی ریگسپاری ویژه، زابی بر زاب دیگر چیره ویا در زادمانی های پسین
خودنمایی میکند**.
این نخستین برآوردی است که از راه آروین و آزمون ، انگاره های دیگری چون انگاره ی
داروین یا هِکِل* را (در باره ی ریگسپاری، نه فرگشت) به ستیز و چالش کشید.


دنباله در پیام های آینده...


*
Hugo de Vries
Carl Correns
Erich Tschermak
Haeckel

**
برای نمونه اگر دو نخود با پوست هموار و چروکیده با هم پیوند بخورند، چنین نیست که
از آنها نخودی با چروک کمتر پدید بیاید، بساکه نخود های چروکیده و وهمواری از انها به
شمار پیش بینی پذیر پدید میاید.


نگاره: دستور آمایش پذیری آزاد ژنها
( دستور سوم مندل
572
)



زاب = feature، صفت، صورت (GER. Merkmal)
انگاره = فرضیه
ریگسپاری = توارث
ماده ی ریگسپار = ماده حامل ارث
نگاره = تصویر
آمایش = ترکیب، تلفیق

Mehrbod
07-17-2012, 02:40 AM
درباره ی فرگشت
بخش سوم


ریگسپاری

همچنان که در پیش آورده شد، مندل توانست با آزمون آروینی نشان دهد که زاب ها
با هم آمیخته نمیشوند و برای همین زادمان های پسین، همواره یکسان تر و همانند تر
نمیگردند*، بساکه این زاب ها با قانون های ویژه ای که "دستور های مندل" نامیده شد،
در زادمان های پسین آشکارگی می یابند. آزمایش او با نخود های هموار-پوست و
چروک-پوست، در این زمینه پرآوازه است.
پژوهش هایی که دیرتر انجام شد، پرده از بنیاد مادّی ژنها برداشته و dna را در
جایگاه ماده ی ریگسپار شناسایی نمودند.

پس ژن ها از سر نو کران‌نمایی شده و بخش های ویژه ای از dna دانسته شدند.
Dna در جانداران در سازه هایی به نام "کروموزوم" ها انبار میشود.



586


یک جای معین در در روی یک کروموزوم " ژن لوکوس" نامیده میشود، (یا به کوتاهی
"لوکوس")، و یک واریاسیون یک زنجیره ی dna در روی یک "لوکوس" نیز "آلـّـِـل" نام گرفته است



587

Mehrbod
07-22-2012, 03:30 PM
مهران سالاری (http://www.facebook.com/mehran.salari.7):
دوستان گرامی‌، دوست میداشتم کمی‌ درباره یِ آروین‌هایتان با پارسی سخن گفتن در خانواده یِ خویش و یا با دوستان و واکنشِ ایشان و یا شاید ستیز‌ها و یا ستایش‌ها در این زمینه کوتاه گفت و گوی کنیم.

بهرِ کاربری یِ واژه‌هایِ ایرانی‌ (فارسی) و روشنگرایی در این زمینه برایِ خودتان بیشتر دشمن تراشیدید یا این که دوست‌هایِ نو یافتید؟

من خودم نخست با یک دیوارِ سترگِ گاه ریشخند، گاه چَفتِ (تهمت) به نژادگرایی و یا ستیزِ با دین روبرو بودم. و خرده گرفتنِ من از به تازی سخن گفتن و کاربری یِ فرافزونِ واژه‌هایِ بیگانه یِ ایشان و بی‌ مهری به زبان ایرانی‌ گاهی‌ نیز به گرفتاری با دوستان می‌‌انجامید. ولی‌ از آنجایی که پایدار ماندم و واندادم اکنون هم خودم کمی‌ نرم‌تر و آرامتر برخورد می‌کنم و هم دیگران سخنِ راست را می‌پذیرند. نه همه ولی‌ مِهینیگی یِ آنان. نرم‌تر و آگهترشان کردم. دستِ کم آگاهبود‌شان awareness را برایِ زبانِ فارسی کمی‌ بیدار کردم.





مهربد وارسته: (http://www.facebook.com/mehrbod.varaste)
من همواره روی ناخودآگاه سرمایه‌گذاری میکنم.
کسانی که به آن تراز خودآگاهی رسیده باشند که خود پارسی‌ گویند که هیچ، ولی برای دیگران بهترین راه همان سود بردن از نهان (ضمیر) ناخودآگاه است.

در اینکه چگونه میتوان از راه ناخودآگاه واژگان پارسی را جایگزین نمود سخن زیاد است، ولی من چند شیوه دم دست و کاربردی خودم را مینویسم.

استرس و خوانش واژگان:
همانجور که همگی گرایندانه دیده‌ایم، امروزه اگر هنگام سخن گفتن واژگان انگلیسی و ... را پشت سر هم سوار کنیم به "پرستیژ" و فرهیختگی کس بگونه‌ای میافزاید.
همینکار را میتوان با واژگان کمتر به گوش آشنای پارسی کرد. بجای singularity میتوان گفت تکینگی؛ نکته در اینجا تنها و تنها در خوانش و شیوه واگویش واژه نهفته است. اندکی "استرس" اینجا و آنجا این چم را میرساند که سخنگو (ما) میدانیم که از چه سخن میگوییم و واژه را نیز بدقت از همینرو "تکینگی" یا "تیل تکینگی (singularity point)" گزیده‌ایم.


بریخت شوخی و بازی در آوردن:
بجای "سلام" میتوان با آوایی شوخ گفت: «دروــــــــــووود بر تو». اگر چند ده بار و خورده‌ای به این شیوه بگویید «درود» و هر بار اندکی از بار شوخی آن کم کنید، سر انجام اگر «درود» تنها هم بگویید به گوش‌ کس ناآشنا نمیزند و جا افتاده است.
اکنون اگر بتوان همزمان درود را به جایگزینی "زیباتر" و "بهتر" از سلام درآورد کم کم همان کس و دیگران هم میآغازند به گاهی درود بجای سلام گفتن.


فرنود سادگی و کارآمدی واژه بجای برابر فارسی/تازی آن:
اگر کسی به ناآشنایی و شگفت (عجیب) بودن واژه نمارید، آنگاه میتوان بسادگی به اینکه برابر "فارسی/تازی" آن چم را نمیرساند نمارید.
برای نمونه اگر کسی پرسید فرنود گفتن «آگاهی‌رسانی» بجای «اطلاع‌رسانی» چیست، میتوان گفت که "برای من آسانتر است" و نیازی به درگیری و یا گفتمان بیشتر ندید.



پافشاری نکردن:
اگر کسی سخن را با گزاره‌ای مانند "کلمه‌ای که اینجوری .." آغازید کمابیش همیشه بهتر است که در پاسخ یکم ما هم بجای «واژه» بگوییم «کلمه»، سپس در گزاره پستر با گزاره‌ای مانند "اکنون این کلمه یا واژه را ..." برابر را جاانداخته و سپس در گزاره‌های پس از آن تنها "واژه" بگوییم.

این شیوه در فرهود (حقیقت) مانند این است که شما نخست به گزینش واژه کس از «کلمه» احترام گذاشته و سپس در جایگاه پیشنهاد «واژه» را آورده‌اید.
از این تیل به پس تنها بسامد (frequency) مهندی دارد. هر اندازه شما و دیگران بیشتر «واژه» بگویید، در گنجواژ مندارین (ذهنی) کس توانمندتر شده و هنگام سخن گفتن آسانتر بیاد میاید.







بهمن‌ حیدری (http://www.facebook.com/bahman.heydari):
من از آنجاییکه به دین باورمندم،برای برخی از دوستان سنگین به نگر میآید و هنگام گفتگو اینگونه واژگان پارسی را که در سخنانم بکار می گیرم و هم چنین از فراوانی واژگان تازی شکوه می کنم و نارسایی های زبان پارسی امروزی را آشکار می سازم،چهار شاخ می شوند وبا چشمانی از حدقه (چشمخانه،کاسه ی چشم) درآمده بمن می نگرند و با پرخاش خُرده می گیرند، تو دیگر چرا؟ مرد از کجا آمدی؟اگرهرانجمنی با آن باورهایی از آن دست شاه ستایان پی فراخی(افراطی)، یا ایران پرستان لافزنی که در سپهر های هپروتی بسر می برند و جز لاف و گزافهای تهی و منم منم های بی پایه آنچنانی که خود را تافته ای جدا بافته از همه ی همسایگان و جهان ادمی می دانند واینگونه باورمندان ایران خواهی کاری جز تخم دشمنی و نژادپرستی نمی کارند و تنها کاری که می دانند،شمشیر جدایی از نیام بر می کشند و بر تارک مردم این مرز وبوم فرود می آورند، تنها می توان گفت که به دستگاه اندیشه ات نمی خورد و نمی برازد.

من تنها در پاسخ آنها می گویم:من پیش از مسلمان بودن،یک ایرانی هستم .همه ی ما رفتنی هستیم و به سرای نیستی می رویم و هاتا دین،شاید روزی از هازمان رخت بر بندد ولی این نام ایران و خاکِ جاودان و همیشگی اش برپای و برجای خواهد ماند،پس از جان دل بکوشیم، همه ی ما باید با توش و توانمان، پاسدار این سرزمین اهورایی و زبان شیرین تر از نیشکر خوزستان باشیم که فردوسی بزرگ فرمو د :دریغ است که ایران ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود.

اکنون باید بخستویم که دیگر دوستان از همه گونه اندیشه ها وباورهای گوناگون آهسته آهسته به بایستگی بازسازی زبان فارسی که از کاروان دانش و تخشش جهان پیشرفته به گونه ای در جا زده است افتادند و هر کسی با یاری ندای درونی اش می کوشد،که همگام با دیگر دوستانی که پای در این راه دشوار گذاشته اند، همراه و هم پیمان شوند.






آریا: (http://www.facebook.com/pure.persian)
من مانند شما یکسره و سازش ناپذیر به پارسی سره سخن نمیگویم و بسته به اینکه با چه کسانی همسخن هستم، چند درسد بیشتر از واژگان پارسی سود میجویم، گاهی واژه هایی مانند "شوربختانه"، و .. را میپرانم. من باورمند به روش "آهستگی و پیوستگی" میباشم.





شاهین ایرانیار: (http://www.facebook.com/shahin.iranyar)
درود یاران، نخست باید بگویم که یادگیری پارسی‌ به من نیرویی تازه داده، هر روز با شور به این تاربرگ می‌‌آیم تا از دوستان بیاموزم، واژه‌ها را در دفتری می‌‌نویسم و به یاد می‌‌سپارم. هنگام نوشتن چون زمان تنگ نیست، آنچه را که به ویرم مانده بکار می‌برم، و دیگر واژه‌ها را دوباره پیدا می‌‌کنم. هنگام گفتگو با خانواده می‌کوشم تا آنجا که میشود پارسی‌ ناب را بکار ببرم، چون هنوز ورزیده نیستم، نخست به زبان پارسی‌ نا سره می‌اندیشم و سپس واژه‌ها را در مندارم به پارسی‌ بر میگردانم. این مایه ی کندی سخن گفتنم شده. همسرم نخست بی‌تاب میشد و میگفت من شکیبایی این را ندارم که تا فردا بنشینم تا تو گفته‌هات را بیانجامی. پسرم که بیشتر به زبان انگلیسی‌ سخن می‌‌گوید، میگفت بابا این چند واژه‌ای هم که درمیافتم دیگر نمی‌‌هوشم. گاهی به خودم می‌گفتم من که در ایران نیستم، هر اندازه هم که بکوشم نمی‌‌توانم هنودی چشمگیر بر روی خانواده داشته باشم چون زادمان آینده من به پارسی‌ سخن نخواهند گفت. با این همه چون مهر سرزمین اهورایی‌ام بر تن‌ و جانم تنیده، آموختن واژه‌های پارسی‌ ناب گویی مرا به گذشته‌های دور نیاکانمان می‌‌برد. به هروین، پس از گذشت چند ماه، اکنون هنگامی که از زبانم در میرود و به پسرم می‌‌گویم منتظرت هستم، او برمیگردد و میگویید: بابا منتظر تازی است، بگو چشم برات می مونم، یا واژه تمدن تازییه، پارسیش چیه؟

بیشتر دوستان هم ریشخند میزنند و می‌‌گویند ای‌ بابا، شما که نمیتوانی‌ چیزی را دگرگون کنی‌، یا کی‌ حالش رو داره دوباره پارسی‌ را از نو یاد بگیره، یا اینها رو باید تو دبستان به بچه‌ها بیاموزانند ما دیگه پیریم، برخی‌ هم هنگامی که به من میرسند می‌گویند درود، سپس برمی‌گردند و به دیگران می‌‌گویند سلام. گروهی هم زمانی‌ که مرا می‌بینند راهشان را کج می کنند که ناچار نشوند که هتا کمی‌ به خود فشار بیاوردند و یک واژه پارسی‌ بیشتر بگویند با اینکه من بارها به آنها گفته‌ام که شما هر جور که میخواهید گفتگو کنید. در این میان تنها چند تن‌ را یافتم که به درستی‌ به فردیدم که واژه‌های بیگانه اندیشه بیگانه را به ارمغان می‌اورد پی بردند و پس از کمی‌ گفتگو از من خواستند که برایشان واژه نامه پارسی‌ را با ریانامه پفرستم.





مهران سالاری: (http://www.facebook.com/mehran.salari.7)
آری دوستان به گمانم آروینها یِ ما به هم می‌‌مانند. سپاس از دوستان از درمیان گذاشتنِ آزمودگی هایشان. شاهین جان گزارشت بسیار شیرین بود. همچنین از پیشنهاد‌هایِ کارایِ مهبد جان و آرمان‌هایِ ستودنی یِ بهمنِ گرامی سپاسگذارم. همچنین سپاس از فرمَدار، که براهِ این تاربرگ گهولشِ دانسته‌ها در این زمینه را دَرهَماک شدنی ساخت.




رونوشت از http://www.facebook.com/pure.persian/posts/414629025238968

Mehrbod
08-13-2012, 12:23 PM
٭٭٭٭



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/94.jpg


به مناسبت زمین لزره دردناک در آذربایجان و با آرزوی آمرزش همه درگذشتگان و تندرسی برای همه آسیب دیدگان.
=======
برخی از واژگان بخشی از فرهنگ و پیشینه ایران زمین هستند. یکی از این واژه ها، واژه "آذر" می باشد که با فرهنگ ایران گره خورده است.
********
آذر در اوستا « آتَر/ آتَرش» و در پهلوی « آتُر / آتَخش » و در فارسی امروز « آذر / آتش »است. آذر، ایزد نگاهبان آتش و فروزه اهورامزداست. در فرهنگ ایران، آتش
یکی از پدیده‌های سپهری ستایش شده و سپنتا است؛ چون گرمای زندگی را در کالبد دیگر پدیده‌های هستی جاری می سازد و با نور خود که نشانی از آذر اهورایی است جان و دل یاران اهورامزدا را روشنایی می بخشد. پس « سوی پرستش » اهورا مزداست و آتش پرستاران (خدمتکاران و نگهداران آتش) در آتشکده از آن پرستاری (نگهداری و خدمت) می کنند (پرستش= خدمت و نگهداری).

در بسیاری از نوشته های کهن از آذر اهورایی یاد شده و جایگاه او ستوده شده است. برای نمونه در « یسنا، هات 62 » از آذر اهورایی با ویژگی هایی چون « برازنده ستایش و نیایش » ، « گشایش بخش » و « پناه بخش » یاد شده است و از او شادکامی، زندگی دراز، آسایش همگانی، کامروایی و روشنایی خواستار شده اند.
****
ورجاوندی و سپنتایی "آذر" تا بدانجا است که یکی از استان های بزرگ ایران کهن ، آذرآبادگان نامگذاری شده است که در آن آتشکده بزرگ ، شکوهمند و افسانه ای ایرانشهر، یعنی "آتشکده آذرگشسب " جای دارد. آذرگشسب و آذرآبادگان به آن اندازه مهین و برجسته بوده اند که پادشان ساسانی برای آغاز پادشاهی خود، پای پیاده به سوی آن و برای نیایش می شتافتند.
*****
همچنین، در گاهشماری ایرانی، نهمین روز از هر ماه و نهمین ماه از هر سال به نام "آذر" نامگذاری شده است. پس در نُهمین روز از آذرماه که نام روز و ماه یکی می‌شود یعنی روز آذر در ماه آذر، جشن « آذرگان » برگزار می شود. جشن آذرگان از جشن‌های ویژه آتش در فرهنگ ایران است که در ستایش آذر اهورایی برگزار می شود.

ایرانیان آذرگان را روزی خجسته می دانستند و در خانه‌ها و بام‌ها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و خواندن نیایش‌ها و گستردن سفره آیینی با خوراکی‌های گوناگون در آتشکده‌ها که آذین بندی شده بودند، جشن می گرفتند. به هنگام جشن، بر آتش چوب‌های خوش سوز و خوش بو می نهادند و آنگاه به مناسبت آغاز سرما، از آتش فروزان در آتشگاه، هر کس اخگری به خانه برده و آن آتش تا پایان زمستان در خانه‌ها فروزان بود و نمی گذاشتند خاموش شود و آن را نیک فرجام و فرخنده می دانستند. یکی از نیایش هایی که در آذر روز هرماه و از جمله در آذر روز از آذرماه خوانده می‌شود « آتش نیایش » نام دارد که پنجمین نیایش از پنج نیایش « خرده اوستا » است.افزون بر "آذرگان"، جشن سده به گونه ای به آتش پیوند خورده است و شب چله آخرین شب ماه آذر می باشد.


http://www.facebook.com/photo.php?fbid=359607120786957&set=a.127459697335035.32174.116405135107158&type=1&theater

Mehrbod
08-14-2012, 05:41 PM
٭٭٭



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/115.jpg


ضد زلزله = پاد لرزه
--------
همچنین:
در پیوند با <زمین لرزه> نگاه کنید به پیکی که شش ماه پیش پخش شد:
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=333679023333969&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=000000000000000&set=a.000000000000000.6696.000000000000000&type=1&theater)
---------
mm




http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/116.jpg

sonixax
08-14-2012, 05:51 PM
در پیوند با <زمین لرزه> نگاه کنید به پیکی که شش ماه پیش پخش شد:

مهربد جان میگه در دسترس نیست !

Anarchy
08-14-2012, 06:31 PM
مهربد جان میگه در دسترس نیست !

برای من که نشون میده..

sonixax
08-14-2012, 07:22 PM
حالا نشون داد ، نمیدونم چرا اون موقع نشون نمیداد . شاید ماله اینه که من توی فیس بوک عضو نیستم !

Mehrbod
08-16-2012, 11:38 AM
٭٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/128.jpg


پرهون = دایره
سپهر = کـُره

در پرهون هستی، چیزی جز مهر بجای نخواهد ماند.




http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/129.jpg


ژرفا = عمق
پهنا = عرض
درازا = طول
بلندا = ارتفاع










حالا نشون داد ، نمیدونم چرا اون موقع نشون نمیداد . شاید ماله اینه که من توی فیس بوک عضو نیستم !




اسپم نکن میلاد :4: درستش کردم اونو!

Mehrbod
08-16-2012, 11:49 AM
٭٭٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/130.jpg

فهرستی از پیوستار‌هایی که دو اندام تن (دل، دست ، پا، چشم ، گوش، ...) در آن به کار رفته است. آیا شما کاربرد های دیگری می‌شناسید؟


بی دست و پا = بی عرضه، خجالتی
دست و دل باز = بخشنده
دست و دل لرزیدن =‌ ترسیدن؟
دست از پا دراز تر = خیط شده
دست رو دست گذاشتن = تعلل کردن
دست دست کردن = تعلل کردن
چشم و همچشمی کردن = حسادت و رقابت
دل و دماغ نداشتن = بی حوصله
دست و پا گرم = با همت
دست دستی = به دست خود
چشم و دل سیر = وارسته
چشم و گوش بسته = بچه مثبت
بی چشم و رو = پررو
سر به سر گذاشتن = اذیت کردن
دست رو دل گذاشتن =
دست وپا بسته = محدود
سر و کله زدن = جر و بحث کردن، ور رفتن
دست و پا چلفتی = بی عرضه
دست به سر کردن = سر کار گذاشتن، مچل کردن
بی سر و پا = بی کلاس، بی اتیکت
پا روی دل گذاشتن = به حرف دل گوش ندادن
دست رو سر (کسی دیگر)گذاشتن = رمز کامیابی خود را به دیگران آموختن
چشم به دست دیگران داشتن = انتظار داشتن
پا رو چشم گذاشتن = منت گذاشتن
دست رو چشم گذاشتن = چشم پوشی کردن ، خود خواسته ندید گرفتن
بی سر ودل = سرگشته، غمگین
دست به دست دادن = همکاری ، همیاری
دست از سر کسی برداشتن = رها کردن، آسوده گذاشتن، بیخیال کسی شدن
پابه پا شدن = همراه شدن، آموزش گام به گام
سرتو سر هم کردن = جر و بحث کردن
چشم تو چشم هم کردن = به هم خیره شدن، محو همدیگر شدن، روبرو کردن
چشم تو چشم هم شدن = روبرو شدن
پا روی پا انداختن = کمک نکردن، بیکار نشستن
پا روی پا ی دیگری گذاشتن = دخالت کردن، درگیر شدن
پا جای پای کسی گذاشتن = دنباله روی کسی شدن
دست به پشت دست زدن = سیگنال دادن، علامت دادن
دست رو پشت دست گذاشتن = رابطه مخفیانه، پارتی بازی
سر از سر کشیدن = رقابت کردن
دست از دست کشیدن = پایان همکاری ، قطع رابطه
دل از دل بریدن = قطع رابطه
دل به دل راه داشتن = هم فکر بودن
چشم از چشم دزدیدن = قطع امید
سر تا پای کسی را شستن = حال طرف را بدجور گرفتن
دل به سر سپردن = منطقی شدن
سر به دل سپردن = احساساتی شدن
دل به پا سپردن = پریشانی
دل به چشم سپردن = رویا داشتن
دست به دل سپردن = یک عمل احساسی انجام دادن
دل به دست آوردن = مهر کسی را به دست آوردن
دست به دل کسی زدن = به کسی مهر ورزیدن،
سر و دست شکاندن = طرفدار چیزی بودن
سر و دست بریدن = جنایت کردن، تنبیه کردن
چشم و گوش کسی بودن = برای کسی از جایی اطلاعات آوردن
دست و پا شکسته = ناقص ، نامرتب ، نامنظم
سر از پا نشناختن = خیلی خوشحال بودن
یک سرو گردن بالاتر بودن = پیشرفته تر بودن
سرو گوش جنباندن = بازی گوش بودن
دست و رو شسته = بی شرم




پا به پا کردن = دست دست کردن :4:
سرتاسر = سراسر = همگی، هماگ
سر و دست شکستن = اصرار ورزیدن



سر تا پا گوشم = سراپا گوشم = همه توجهم به شماست



Wall Photos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=350561578358178&set=a.127459697335035.32174.116405135107158&type=1&theater)

sonixax
08-16-2012, 12:02 PM
سر تا پا گوشم = خیلی توجه میكنم .

Mehrbod
08-20-2012, 07:33 PM
٭٭٭ جشن شهریورگان خجسته باد


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/192.jpg
====

شهریور در اوستا نام سومین امشاسپند از گروه امشاسپندان است. در پهلوی خشَتریور Khshatrivar یا Shatrivar نامیده شده و در پارسی امروز "شهریور" و "شهریار" گفته می شود. در اوستا نماد شهریاری، توانمندی و فر و شکوه پادشاهی اهورا مزدا.

شهریور نام چهارمین روز هر ماه و ششمین ماه هر سال می باشد.
شهریورگان از جشنهای دوازدگانهٔ سال ایران باستان ‌است که در آن نام روز و نام ماه شهریور می باشد. (همانند مهرگان، تیرگان، سپندارمزدگان، ...)

شهریورگان از جشن خانگی بوده است که در آن خویشان و دوستان و آشنایان دور هم گرد می آمدند و خوراکی های ویژه و گوناگون آماده می شده و به مناسبت دگرگونی هوا نیز در آغازشب درگوشه ای از بام خانه ها آتش می‌افروختند.



Wall Photos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=362276680520001&set=a.127459697335035.32174.116405135107158&type=1&theater)

Mehrbod
08-31-2012, 01:51 AM
٭٭٭ کمی پارسی و واژگان همچَم

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد/نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد/حافظ افسونگر

درودهای بیشمار به شما ورجمندان و شیفتگان زبان پارسی،
بار دیگر واژگان نوین را با یکدیگر پی می گیریم:

ویل:
1 = فرصت
2 = ظفر و پیروزی

او هیچ ویلی(فرصتی)نیاف ت که هنرهای خود رابه نمایش گذارد.
بخت با او یار بود که توانست شکست را به ویل(پیروزی)دگرگون سازد.

* ویل پارسی می تواند با will انگلیسی (خواست = اراده) هم خانواده باشد.

ورساز یا ورسازه = زیبا و خوش اندام = رعنا

جیمز دین هنرپیشه درگذشته ی( مرحوم)هالیوود بسیار ورسازه بود.

واگردان = تفاوت

واگردان های(تفاوت های) ترسناکی میان کشورهای گرسنه با سیر به چشم می خورد.

نُهور = عین = چشم

کور دل همچو کور می باشد/سبک و بد نُهور می باشد/سنایی

یرقان = کاخه

او با نوشیدن نوشابه های مُلی(الکلی)جگرش از کار افتاد و دچار بیماری کاخه(یرقان)شد و رنگ رخساره اش به زردی گرایید.

سراب = کتیر

اگرچه سراب از آپسار یا آبسار پهلوی یا سرِ آب پارسی گرفته شده است.
چون زمینِ کَتیر کاو از دور/همچو آب آید و نباشد آب/(منطقی)

حدقه چشم = کابِنَه

او چنان گَرز را بر سر جانور بیچاره فرود آورد که چشم آن جانور از کابِنَه(حدقه)به بیرون پرید.

مار افعی = مار کُبری = گُرزه

اگرچه سراب از آپسار یا آبسار پهلوی یا سرِ آب پارسی گرفته شده است.
چون زمینِ کَتیر کاو از دور/همچو آب آید و نباشد آب/(منطقی)



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/282.jpg

شما را بخدای بزرگ می سپارم. شاد و خندان باشید.



Wall Photos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=426657557369448&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater)

Mehrbod
09-02-2012, 02:08 AM
فارسی:

اگر کسی نه در وقت ضرورت سخن گفت، قدرش شکسته می شود.

پارسی:

اگر کسی، نه در گاهِ نیاز، سخن گفت، ارج‌اش شکسته می شود.

پند بزرگمهر
Mazdak



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/2.jpg


Pinnwand-Fotos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=427231970645340&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1)

Mehrbod
09-18-2012, 05:51 PM
واژه نامه پهلوی

هنریک ساموئل نیبرگ


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/187.jpg


دستورنامه پهلوی، کتاب ارزشمندی است که به زبان پهلوی می پردازد. این کتاب که "هنریک ساموئل نیبرگ" آنرا گردآوری کرده است دارای دو بخش است. بخش دوم این کتاب، واژه‌نامه زبان پهلوی است که یکی از فراگیرترین واژه‌نامه‌های زبان پهلوی تاکنون است.

دیوید نیل مکنزی، "واژه نامه فشرده پهلوی" را با بهره گیری از بخشی از واژه‌های این کتاب، فراهم کرده است. واژه نامه پهلوی نیبرگ، دارای واژگان پهلوی بسیار ارزشمند و نابی است که کمتر بدانها پرداخته شده است.

این واژه نامه نخستین بار در سال ۱۹۳۱ به زبان آلمانی و با نام Hifsbuch des Pehlevi چاپ شد و سپس در سال ۱۹۶۴ برگردان بخش نخست و سپس بخش دوم که واژه نامه است به انگلیسی چاپ شد.

Mehrbod
09-23-2012, 10:59 AM
٭٭٭٭٭ ساده‌گویی و ساده‌نویسی

ساده گویی و ساده نویسی رهگشای زبان پارسی است.

در گذشته به ما یاد میدادند كه غلنبه سلمبه بنویسیم كه نشانگر "سواد" مان باشد. برای نمونه میگفتند: "واضح و مبرهن و هویداست كه گاو حیوان مفید فایده و سودمندی است"!! كه همان چم را میرساند كه گزاره ی زیبای ساده: "روشن است كه گاو جانور سودمندی است".

آوردن چند واژه با همان چم، یكی از بدبختی های زبان پارسی شده است كه شما زادمان نوین ( نسل جدید) باید از ان بپرهیزید. در انگلیسی و آلمانی هم كه زبان های دانش و فلسفه هستند هم چنین كاری نمیكنند!. به این گزاره نگاه كنید:


"معرف حضور انورتان هست كه حاج حسن اقا به مرگ مفاجات بدرود حیات گفته و از دنیای فانی بسوی دار باقی شتافته و روی در نقاب خاك كشید!!".


خوب اگر این گزاره را به رایانه ی آگاهی پرداز بدهند،
تنها آگاهی درونی سودمندی كه پیدا میكند این است كه:


"حسن مرد"!.

خوب هرآینه ما رایانه نیستیم و میتوانیم و باید اندكی ادبی تر
بنویسیم و برای همین بسنده هست كه برای نمونه بنویسیم:


" آگهی دارید كه حسن اقا ناگهان درگذشت".



این یكی دیگر از فند های پارسی نویسی است كه زبان ما را آگاهی رسان تر و استوار تر و بی پیرایه تر و آسانتر برای یادگیری، و برای دانشیك شدن، آماده تر میكند. سپاسگزارم.

AS

Pinnwand-Fotos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=162910643744142&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater)

Mehrbod
09-24-2012, 10:54 PM
http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/261.jpg







هتّا پارسی كردن یك واژه هم كارساز است.
AS
-----
فرهنگنامه ی این تاربرگ:
Facebook (http://www.facebook.com/note.php?saved&&note_id=174643239226361)


بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد

Alice
09-25-2012, 11:47 PM
دوستان می خواستم بدونم نام جستار مثلن "پارسیک" با "پارسی" چه تفاوتی داره ؟
یا "فرگشتیک" با "فرگشتی" !
یا "دانشیک" با "دانشی" !

Mehrbod
09-26-2012, 12:03 AM
دوستان می خواستم بدونم نام جستار مثلن "پارسیک" با "پارسی" چه تفاوتی داره ؟
یا "فرگشتیک" با "فرگشتی" !
یا "دانشیک" با "دانشی" !


شیوه درست زابسازی (زاب = صفت، adjective) در زبان پارسی برای این دسته از واژگان «ایک» است.


دانستن (کارواژه)
دانش (نامواژه) = science
دانشی = یک دانش (a science)؛ دانشی که درباره خود فیزیک است فرافیزیک نام دارد = یک دانش که درباره خود فیزیک است فرافیزیک نام دارد.
دانشیک = وابسته به دانش، scientific؛ پژوهش‌های دانشیک = تحقیقات علمی


اینجا نیز درباره پسوند «ik» بیشتر گفته: http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/#post8675

Alice
09-26-2012, 12:42 AM
دانستن (کارواژه)
سپاس مهربد عزیز
ولی به نظرتان بهتر نیست بن واژه رو از گروه کارواژه ها جدا کنیم ؟

Alice
09-26-2012, 12:49 AM
من نمی دونم آخه عزاداری امام حسین (ع) به این تاپیک چه ربطی داره ؟ :e404: :e409:
توی موضوعات مشابه هستـــ... :e056:

Mehrbod
09-26-2012, 12:52 AM
سپاس مهربد عزیز
ولی به نظرتان بهتر نیست بن واژه رو از گروه کارواژه ها جدا کنیم ؟

چکار کنیم؟ :39:

کارواژه تا جاییکه من میدانم همان verb یا فعل است، که در اینجا میشد «دانستن»

بُنواژه هم چهره‌هایی از کارواژه است، برای نمونه دانسته میشود بنواژه.


فردیدت چیز دیگری بود آلیس جان؟

Alice
09-26-2012, 09:34 AM
چکار کنیم؟

کارواژه تا جاییکه من میدانم همان verb یا فعل است، که در اینجا میشد «دانستن»

بُنواژه هم چهره‌هایی از کارواژه است، برای نمونه دانسته میشود بنواژه.


فردیدت چیز دیگری بود آلیس جان؟
همممممـ ؟ :)
دانسته چرا بنواژه ست مهربد جون ؟
بنواژه فقط حالت کار رو مشخص میکنه ؛ شخص و زمان که نداره ! هر کارواژه ای از بن واژه ساخته میشه !
بن فعل هم از بن واژه ها ساخته میشه ؛
دانسته رو چرا تو گروه بن واژه ها قرار دادین ؟ :e105:

Mehrbod
09-27-2012, 03:45 PM
٭٭٭ زبان پارسی، پویا است ؛زیرا فرآیند واژه سازی بر پایه ساختار ها می باشد.



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/297.jpg


ساختار های زبان پارسی از روی بن های واژه های تازه می آفرینند.
******

مغز یک ایرانی بایستی با دانستن بن ها، بتواند از روی ساختارها واژه های دلخواهش را بیافریند.


ساختار : %+نده (کنندگی(فاعلی))
[% نشاندهنده بن کنون (مضارع) است.]
*****
چند نمونه آشنا:


بافنده، سازنده، نگارنده، بیننده، شنونده، خزنده، چرنده، گوینده، بسنده، ستاننده، گیرنده، کشنده.

اگر پروا (شکیبایی و حوصله) داشتید این فهرست بلند بالا رو هم ببینید. (خیلی به معنی ها نپردازید.)



تازنده = مهاجم,حمله ور
کشنده = [مرگبار],خطرناک,دهشتناک
بخشنده = [آمرزگار,مهربان],رحیم,سخاوتمند,فیاض,کریم,نع م,سخی
فریبنده = اغوا کننده
رهاننده = [بوختار]، منجی، ناجی
تابنده = [تابان,درخشان,نورانی],براق,مشعشع
باورنده = مطمئن
بافنده = [جولاهه],نساج
بردارنده = [بلند کننده]
آزماینده = ممتحن
گوینده = راوی,مبین
آگاهنده = خبررسان
ستاننده = [گیرنده]
چفنده = اتهام زن,فهمنده
واکاونده = تحلیلگر,آنالیزر
اخمنده = بداخلاق
نوآورنده = مخترع
پرسنده = طالب,سوال گر,سائل
بسنده = کافی,قانع
همبندنده = ارتباط,کانال
ماننده = مرتبط,مشابه
پیشآینده = محتمل
پاکنده = [شوینده,پاک کننده]
کاربرنده = user,کاربر,operator
درگیرنده = مسبب,با اثر
پایدارنده = مبارز,مقاوم
گذرنده = عابر,عبور کننده,transient
گزارنده = شرح دهنده,بیان کننده,ارائه دهنده,توصیف کننده
آلاینده =
دیرنده = [پابرجا],بادوام
پیروزنده = موفق,مظفر
برگیرنده = شامل
تواننده = قادر
بازبیننده = ناظر,مرور کننده
دربردارنده = [دارای],حامل,حاوی,شامل
بازدارنده = مانع,موانع
کوچنده = مهاجر
هوشنده = متفکر
همنده = جامع,جمع کننده
افزاینده = [فزاینده],مکثر,صعودی
دارنده = مالک,صاحب,ارباب
آساینده = استراحت کننده
انگیزنده = محرک
پیشنده = سبقت گیر
شنونده = [روبرو],مخاطب
خواننده = قاری
سازنده = مبدع,خالق
چخنده = معترض
پوینده = [پرجنب و جوش],نا ساکن,فعال,متغیر
پژوهنده = [جستجو],تحلیل گر,محقق
پاینده = [جاودان,همیشگی,جاوید],دائم,دایم,بادوام,مستدام,لا زال,مقاوم
برگذارنده = [برگزار کننده]
کوشنده = [چغانه],فعال,فعالان,مجاهد,جهاد، ساعی
نخشنده = نقاش,طراح,نقشه کش
بخشاینده = [اوخشیدار]
چرخنده = روتور,سیار
نگرنده = شاهد,متوجه,ملتفت
جنبنده = متحرک
اندیشنده = [اندیشناک],متفکر
گمارنده = صاحبکار
آرامنده = مطمئن
ستاینده = حرمت کننده,متشکر,مجد کننده,شاکر
خواهنده = متقاضی,مدعی
آراینده = تنظیم کننده,رگولاتور
نماینده = [جانشین],وکیل,کفیل
گذارنده = استقرار کننده
باشنده = موجود,حاضر
زیبنده = لایق
ارزنده = نفیس,مقرون به صرفه,گرانقدر
رونده = مضارع,جاری,عابر
بندنده = قفل,طناب
انجامنده = اجرا کننده,مجری,عامل
هراساننده = [ترسناک],مخوف,وحشتناک,هولناک
کهرباینده = بار الکتریکی,قطب الکتریکی
زداینده = [فرشوکرت],حذف کننده
رخشنده = شفاف,براق
بیوسنده = چاپلوس,متواضع,امیدوار
یارنده = کمککار,کمک دست
پیامنده = مخبر
هناینده = موثر
پذیرنده = حاضر
سُهنده = حس کننده,درک کننده
جوینده = طالب
کراننده = [مرز بندنده],محدود کننده,مشخص کننده,تعیین کننده,حد گذارنده
بالنده = [برنا,جوان,سرافراز],مفتخر,متعالی
راینده = برنامه ریز,برنامه نویس
رزمنده = [ستیزه جو,ستیزنده],مبارز
انگارنده = فرض کننده
آفریننده = [وسپار],مولد,خالق,تولید کننده
شناسنده = مطلع,معلم
شتابنده = [دستپاچه,ناآرام,شتابزده],سریع,عجول
فرستنده = ارسال کننده,انتقال دهنده,منتقل کننده
آزارنده = [درد آور],ناراحت کننده,زجر آور,غصه آور,عذاب آور
فروشنده = کاسب
بیننده = مشاهده گر
جونده =
بُرنده = [تیز,چاقو]
سپرنده = طی شونده
آینده = آتی,آتیه,بعدها,بعدی
پیداینده = [پدید آور],به وجود آور,بوجود آور
زینده = ساکن,مقیم
نفریننده = لعنت کننده
گسترنده = توسعه دهنده,مبلغ,منتشر,مروج,بسط دهنده
باینده = موجب,باعث
خشمنده = عصبانی
نکوهنده = منتقد,معترض
رمبنده = خرابکار
رامنده = [شادمان],مسرور
آموزنده = مفید
فرساینده = [خسته کننده],تحلیل برنده
بازگوینده = تکرار کننده
بررسنده = تحقیق گر
برپادارنده = تشکیل دهنده
برازنده = [سزاوار],لایق,




Pinnwand-Fotos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=351306078283728&set=a.127459697335035.32174.116405135107158&type=1&theater)

Mehrbod
09-27-2012, 03:52 PM
٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/298.jpg

توانایی زبان پارسی در ساخت واژگان زیبا برای کاربرد های دانشی فزاینده و بی مانند هست و کمتر زبانی یارای پایاپایی با این زبان زیبا را دارد. به نمونه زیر بپردازید:


پارسی : تَراشه
انگلیسی: Integrated circuit
عربی: دارة متكاملة

و این توانایی در نمونه زیر بیشتر به رخ کشیده می شود:


پارسی: ریز تراشه
انگلیسی Very Large Scale Integration
عربی :دارة التكامل الفائق

یعنی اگر واژه ای درست ساخته شود همه به کار خواهند برد.

Mehrbod
09-28-2012, 08:08 PM
٭٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/303.jpg


گروهی می پندارند كه درازگویی نشانه ی "سواد" است و یك واژه را دوبار به پارسی و به عربی و یا عربی-عربی می آورند، مانند: "ضرر و زیان"، " واضح و مبرهن و اظهر من الشمس است كه ..."، " سود و استفاده ".

در یك زبان كارآمد، این درازگویی ها نیست.

AS
-----
فرهنگنامه ی این تاربرگ:
Facebook (http://www.facebook.com/note.php?saved&&note_id=174643239226361)

Mehrbod
09-28-2012, 08:27 PM
٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/304.jpg


کارواژۀ «دِگـَـریستن/دگریدن/ دیگریدن» می‌تواند دارای چم «تغییر کردن، تحوّل یافتن، تبدیل شدن، تطوّر یافتن» باشد.
این هم برخی از برساخته‌های این کارواژۀ ساده:


دگرش/ دگرمان = تغییر، تغیّر، تحوّل، تطوّر، تبدیل، ...
دگرنده/ دگرند/ دگرا/ دگران/ دگریدار/ دگریدگر = متغیّر، تغییرکننده، مبدِّل ...
دگریده = تغییریافته، متطوّر..
دِگـَـریسته = متحوّل، مبدَّل، ...



با افزودن پیشوند و پیشوندواره می‌توان چم‌های دیگری هم از این کارواژۀ ساده گرفت (که در این‌جا تنها برخی از برساخته‌ها را می‌آوریم)؛ برای نمونه:



بازدگرش/ بازدگری = تغییر مجدّد، تغیّر دوباره، تحوّل دوباره، تطوّر مجدّد، ...
بازدگریده = مجدّداً تغییریافته، دوباره‌متحوّل‌شده، ...
خوددگرش = «تغییر و تبدیل خود»
خوددگرنده = «تغییردهندۀ خود، autochange»
خوددگریده = «آن‌چه/ آن‌که خودش را متحول ساخته است»، ...
پیش‌دگریده = ، ...
دُشدِگری = «تغییر به وضعیت بدتر»، ...
درون‌دگریده = «آن‌چه درونش دگرگون شده»، ...
برون‌دگرش = «آن‌چه بیرونش دگرگون شده»، ...
فرادگرانی = «باید دگرگون کردن بیش از حد»، ...
کم‌دگریده = «آن‌چه تغییرات اندک داشته»، ...
بیش‌دگرش = «تغییرات زیاد (داشتن)»، ...
ریزدگرش = «تغییرات جزئی (داشتن)»، ...
دیردگرنده = «آن‌چه دیر تغییر می‌یابد»، ...
وادگریده = «آن‌چه به چیزهای متفاوت تبدیل شده»، ...
هم‌دگرانش = «تغییر دادن همدیگر؛ با هم و گروهی تغییر دادن»، ...
سخت‌دگرنده = «آن‌چه سخت تغییر می‌کند»، ...

و هزاران واژۀ دیگر که در زمان نیاز می‌توان از این کارواژۀ ساده ساخت. در این‌جا تنها نمونه‌های از وندها و وندواره‌ها به‌کار گرفته شدند.

-----
فرهنگنامه ی این تاربرگ:
Facebook (http://www.facebook.com/note.php?saved&&note_id=174643239226361)

Mehrbod
09-30-2012, 11:52 AM
٭٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/357.jpg

پافشاری در كاربرد واژه های تازی، نویسنده را وادار میكند كه چند واژه ی دیگر پارسی را هم به یاری آن واژه ی تازی بیاورد، برای نمونه، كاربرد واژه ی تازی "قتل" برای رساندن "كشته شدن"، برابر " به قتل رسیدن" است، كه "به" و "رسیدن" ! را هم به نوكری "قتل" میاورد كه تازه چم ناجور " به كشتن رسیدن" را دارد.
AS




***


اگر شده تنها یك واژه را هم بجای عربی ، پارسی بگویید، بازهم به زبان پارسی و فرهنگ ایرانی یاری رسانده اید.

نمی شود كه همه ما ١۰۰ % پارسی بنویسیم، تا آنجا كه می دانیم و می توانیم اینكار را بكنیم. برای نمونه این گزاره ی برگرفته از تازه های روز، هر بار اندكی پارسی تر شده:


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/358.jpg

Alice
09-30-2012, 11:55 AM
مهربد جان آخر بن واژه ها چه شدند ؟
تا جاییکه من می دانم بن واژه ها در زبان فارسی همان مصدرها هستند که ریشه کارواژه ها به حساب می آیند ؛ دیدن ؛ رفتن ؛ نگریستن ؛ خواندن ؛ بن واژه ها نه شخص دارند و نه زمانــــ...
کارواژه ها اما از بن واژه ها ساخته می شوند و زمانِ رویداد و شخصِ آن را مشخص می کنند ؛ دیدم ؛ رفتید ؛ آمده ام ؛ می خوانند
بن واژه ها تنها ریشه کارواژه محسوب می شوند و در جمله کارآیی ندارند...
یک جمله مستقل ساده دارای یک کارواژه (فعل) استــــ... ! جمله مستقل مرکب چندین کارواژه دارد... !

Mehrbod
09-30-2012, 12:10 PM
مهربد جان آخر بن واژه ها چه شدند ؟
تا جاییکه من می دانم بن واژه ها در زبان فارسی همان مصدرها هستند که ریشه کارواژه ها به حساب می آیند ؛ دیدن ؛ رفتن ؛ نگریستن ؛ خواندن ؛ بن واژه ها نه شخص دارند و نه زمانــــ...
کارواژه ها اما از بن واژه ها ساخته می شوند و زمانِ رویداد و شخصِ آن را مشخص می کنند ؛ دیدم ؛ رفتید ؛ آمده ام ؛ می خوانند
بن واژه ها تنها ریشه کارواژه محسوب می شوند و در جمله کارآیی ندارند...
یک جمله مستقل ساده دارای یک کارواژه (فعل) استــــ... ! جمله مستقل مرکب چندین کارواژه دارد... !

درود،

میگمانم به «بنواژه» یا «سرواژه» هر میگویند «مصدر».

ولی در زبانشناسی تا آنجاییکه من میدانم به همه ریخت‌های صرف شده کارواژه نیز میگویند «بنواژه»، برای نمونه:


رفت، رو، رفته

همگی بنواژه به شمار میروند، یا در انگلیسی همان Lemma (morphology) (http://en.wikipedia.org/wiki/Lemma_(morphology))

بن‌واژه - ویکی‌پدیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%86%E2%80%8C%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87)


اگر لغزشی میبینی بگو.

Alice
09-30-2012, 12:44 PM
البته همه چیز روشن استـــ... !
تنها در برگردان پارسی مصدر مشکل داریمـــ... !
کارواژه که همان فعل است ؛ تعریف سرواژه هم در ویکی پدیا به مصدر نمی خورد ؛ می ماند بن واژه به چم ریشه واژه ؛ هممممــ ؟

میگمانم به «بنواژه» یا «سرواژه» هر میگویند «مصدر».
این را کمی باز تر می کنید ؟

Mehrbod
09-30-2012, 12:58 PM
البته همه چیز روشن استـــ... !
تنها در برگردان پارسی مصدر مشکل داریمـــ... !
کارواژه که همان فعل است ؛ تعریف سرواژه هم در ویکی پدیا به مصدر نمی خورد ؛ می ماند بن واژه به چم ریشه واژه ؛ هممممــ ؟

این را کمی باز تر می کنید ؟

گویا به lemma میگویند سرواژه، که میشود همان چهره‌های گوناگون که بالا گفتیم.

بنواژه هم میتواند همان ریشه واژه باشد.


روی هم رفته درست نمیدانم، اینجا بپرسید استادان زبانشناس بهتری داریم گرامی: ‫برابر پارسی واژه های بيگانه | Facebook‬ (http://www.facebook.com/pure.persian)

Mehrbod
09-30-2012, 01:17 PM
٭٭٭٭ زابسازی با پسوند «-ا»
از رشته ی دستور زبان پارسی.

بررسی برخی پسوند ها كه به زاب ( صفت) می‌چسبند و نام یا زاب می‌سازند.


•پسوند "ا" از ریشه ی آمدن (آی) است، مانند ژرفا یا پهنا كه همان پهنای است و برابر "پهن آمدن" كه همان اندازه ی پهن بودن است.
این با پسوند "ا" كه به ریشه ی كنونی كارواژه ها میچسبد ( مانند گویا، جویا) یكی نیست.

•پسوند "ی" كه نام زاب را میسازد، مانند پهنی كه همان "نام پهن بودن" است.

•پسوند "نای" جایی را نشان میدهد كه دارای آن زاب است، مانند ژرفنا، درازنا

•پسوند "ه" چیزی را كه دارای آن ویژگی است می نماید، مانند پهنه، ژرفه

•پسوند "آور" كه پـُری و بسیاری آن زاب را میرساند، مانند پهناور (بسیارپهن)



پس:


ژرف
ژرفا= اندازه ی ژرفی
ژرفی = نام ژرف بودن
ژرفنا = جای ژرف
ژرفه = آنچه ژرف است
ژرفاور = بسیار ژرف



نمونه برای دریافت بهتر:


دریا ژرف است
ژرفی دریا برایم هراسناك است
ژرفای دریای پارس ١۰۰ متر است؟
ژرفنای دریای پارس آكنده از درّ و گوهر است
دوزخ، ژرفه ایست هفت آشكوبه، سوزان و گدازان
جایگه نیكان ، مـینوی بلندآور است و نه دوزخ ژرفاور


AS

Mehrbod
09-30-2012, 02:00 PM
٭٭ چهار سالگَه


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/360.jpg


واژه تازی "فصل" در چند چم بكار میرود:

فصل ( فصل كتاب ) chapter / Kapitel = بند، بخش، فرگرد، گـُفتار


این نسك دارای پیشگفتار، ١٢ گفتار و یك پسگـُفتار است


فصل ( فصل كردن ) to separate / trennen= بند بند كردن، جدا كردن، گسستن:


ما برای وصل كردن آمدیم، نی برای فصل كردن آمدیم=
ما برای به هم پیوستن آمدیم ، نیامدیم برای از هم گسستن


فصل ( فصل سال) season / Jahreszeit = هنگام - سالــْــگــَه:


هر سال دارای ۴ سالگه است: بهاران و تابستان، خزان و زمستان. خیزید و خز آرید كه هنگام خزان است.



AS


فصل ورزشی" هم داریم که میتوان آنرا "دوره ی ورزشی" گفت. نمونه: -->


تیم فوتبال پاس فصل موفقی را داشت!.. که میشود: --> باشگاه فوتبال پاس دوره‌ی کامگاری را داشت

Ehsan T Parsi

Mehrbod
09-30-2012, 02:08 PM
٭٭ نیودن

بجای دعا، بگوییم نیایش.


ادعیه = نیایش‌ها

به حضور خدا دعا كردیم كه به ما سلامتی عطا فرماید = به پیشگاه خدا نیایش كردیم كه به ما تندرستی بخشد (ارزانی فرماید)

AS




دعا كردن = نیایش كردن، نیودن
دعا میكنم = نیایش میكنم ، می‌نیایم
دعا كردم = نیایش كردم، نیودم



داریوش شاه میگوید:


اهورامزدا با بـَغان ویژگان* مرا یاری كناد!
اهورا مزدا این كشور را از دشمن، از خشكسالی**، از دروغ بپایاد!
به این كشور نیاید، نه دشمن، نه خشكسالی، نه دروغ!
آن دَهـِش**** را من از اهورا مزدا و بـَغان ویژگان درمیخواهم*****
این دَهـِش را اهورا مزدا با بـِغان ویژگان به من بدهاد!






*بغان ویژگان = خدایان خاندان شاهی
** خشكسالی، اینجا به چم قحطی
*** بپایاد = باشد كه نگاهبانی كند و بپاید ( از پاییدن)
**** دهش = بركت و نعمت
***** درمیخواهم = درخواست میكنم





http://www.daftarche.com/images/imported/2012/09/361.jpg

نیایش داریوش بزرگ، شاهنشاه هخامنش

Mehrbod
10-01-2012, 01:26 PM
٭٭


زمان واژه‌ای پارسی - نام یکی از خدایان کهن ایران یا «zurvan» - است که از پارسی به تازیک رفته است.



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/08/11.jpg

Zurvan - زمان



واژگان بسیار دیگری نیز از پارسی به عربی رفته‌اند، همچون واژه "دین".

ریخت این واژگان در درازنای زمان دچار دگرش شده است:



اندازه = هندسه
برخی = بعضی
برگ = ورق
بنیاد = بنیان
تَپ = طب
ترزبان، ترگُمانیدن = مترجم
رده = ردیف
روزی = رزق
زات = ذات
زِفر = صفر
زهیه = ضخم
سَرتک = سراط
سناه = سلاح
سنایش = ثنا
شاهراه = شارع
فردم = فرد
فریز = فریضه
کادیک = قاضی
کاسپین = قزوین
کاست = قسط
کالب = قالب
کپا = قبا
کلات = قلعه
کله = قله
کمیدان = قم
کندک = خندق
کوپله = قفل
لشکر = عسکر
ماتک = ماده
مانک = معنی
مَتل = مثل
مزگت = مسجد
مهرآب = محراب
مهرک = مریض
مولش = مهلت
نال = نعل
نانوک = نعنا
نمونه = نموذج
هام = عام

Mehrbod
10-01-2012, 01:56 PM
٭٭ پیشیاری


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/1.jpg


در سال‌های نه چندان دور، در پارسی واژه "پیشیاری" برای "خدمت" بکار می‌رفته است.
پیشیاری و پیشیاری کردن هنوز در بسیاری از گویش‌های مرکزی ایران زنده است.



-خدمت کردن = پیشیاری کردن
-خدمت = پیشیاری
-خدمات = پیشیاری‌ها
-به خدمت گرفتن = پیشیار گرفتن
-خادم/مستخدم/خدمتکار = پیشیار



Pinnwand-Fotos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=278736588905779&set=a.227971057315666.46696.227957537317018&type=1&theater#)

Mehrbod
10-05-2012, 08:17 PM
٭٭٭٭ بی

واژه‌ی «بدون» تازی است. به جای آن می‌توان «بی‌» به کار برد:



بدون شکر = بی‌شکر

گزارشگران بدون مرز = گزارشگران بی‌مرز

آتش بدون دود = آتش بی‌دود


-------



بی‌ تو خاکسترم
بی‌ تو، ای دوست!
بی‌ تو، تنها و خاموش
مهری افسرده را بسترم

بی‌ تو در آسمان، اخترانند
دیدگان شررخیز دیوان
بی‌ تو نیلوفران آذرانند
بی‌ تو خاکسترم
بی‌ تو، ای دوست!

بی‌ تو این چشمه سار شب آرام
چشم گرینده ی آهوان است
بی‌ تو، این دشتِ سرشار
دوزخ جاودان است

بی‌ تو مهتابِ تنهای دشتم
بی‌ تو خورشیدِ سرد غروبم
بی‌ تو بی‌ نام و بی‌ سرگذشتم
بی‌ تو خاکسترم
بی‌ تو، ای دوست!

بی‌ تو این خانه تاریک و تنهاست
بی‌ تو، ای دوست
خفته بر لب، سخن هاست!
بی‌ تو خاکسترم
بی‌ تو، ای دوست!


---
م. آزاد


در چامه زنده یاد م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی) تنها واژه "غروب" تازیست

mm

Mehrbod
10-07-2012, 06:44 PM
٭٭٭ گاه: پسوند جای و زمان

زبان پارسی پویا است؛ زیرا فرآیند واژه سازی بر پایه کالبدها شدنی است.


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/51.jpg


کالبد‌‌های پارسی از روی بُن‌ها، واژه‌های نو می‌آفرینند.

مغز یک ایرانی بایستی با دانستن بن ها، بتواند از روی کالبد واژه‌های دلخواهش را بیافریند.



ساختار: +ش+ گاه (جای +ش)

% نشاندهنده بن کنون (مضارع) است.



چند نمونه آشنا:



پالایشگاه = تصفیه خانه نفت,تصفیه خانه
دانشگاه = آکادمی,University
گردشگاه = تفرجگاه,تفریح گاه
آزمایشگاه = لابراتوار
دوزشگاه = خیاط خانه
زایشگاه
پرورشگاه = [شیرخوارگاه]
ورزشگاه = استادیوم
نکوهشگاه = ندامتگاه
آسایشگاه
آموزشگاه = مدرسه
خوانشگاه
نیایشگاه = معبد
ستایشگاه
پژوهشگاه = مرکز تحقیقات
نمایشگاه = [تماشاخانه,تالار]
پذیرشگاه = [مهمانسرا,کاروانسرا]
آرایشگاه
پرستشگاه
چرخشگاه = عطف,نقطه عطف
++++++++++++++
نویسنده باور دارد، واژگان زیر نیز می توانند جای یک واژه بیگانه را بگیرند و به بارور شدن بن های پارسی یاری رسانند:
بافشگاه
ربایشگاه
تابشگاه
انگارشگاه
جویشگاه
کاوشگاه
توپشگاه
خمشگاه
مکشگاه
چالشگاه
رامشگاه
اندوزشگاه
رویشگاه
پویشگاه
سپارشگاه
شورشگاه
فرستشگاه = خط انتقال,خطوط نیرو
آهنجشگاه = محل خروج,اگزوز
آکنشگاه = خازن,مخزن,محل جمع آوری
لغزشگاه
زدایشگاه
شمارشگاه
انجامشگاه = محل اجرا
گوارشگاه = جهاز هاضمه
رویشگاه
پراکنشگاه = پست برق
لرزشگاه
یابشگاه
پخششگاه = مرکز پخش,انتشارات
گیرشگاه
نوازشگاه
ارزشگاه
مالشگاه
خورشگاه
کنشگاه
خیزشگاه
تازشگاه
گدازشگاه
اندازشگاه
پوششگاه
سوزشگاه
مانشگاه
روشگاه
کنشگاه
گویشگاه
ریزشگاه
زیرشگاه
پایشگاه
بازبینشگاه = منظر
سازشگاه
گرایشگاه
افزایشگاه
تنشگاه
گزارشگاه
سرایشگاه
دارشگاه
توانشگاه
بخشایشگاه
بخششگاه
جوششگاه
رانشگاه
نگرشگاه
جنبشگاه
گشایشگاه
گزینشگاه
پیمایشگاه
گزشگاه
بارشگاه
کششگاه
آمیزشگاه
بینشگاه
پرشگاه = سکو
پردازشگاه
بُرشگاه
برازشگاه
چرزشگاه
دمشگاه
گرانشگاه
پرسشگاه

Mehrbod
10-09-2012, 12:23 PM
٭٭٭ خورآی و خوربَر


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/54.jpg



شرق = خورآی، خورآیان

غرب = خوربر، خوربَران


خورآی = جایی که خور[شید] آید.



"شید" در واژه خورشید نیز همان "نور" است:


خورشید = شیدِ خور (نور هور/خور)
مهشید، ماهشید = شیدِ ماه

Mehrbod
10-10-2012, 08:41 PM
٭٭٭ واژه های نو .. چاپ 1320

هزاران واژه ای که امروزه در نوشتن و گفتار روزانه مردم ایران بکار می روند در فربود، همگی تا زمان زنده‌یاد رضاشاه نبودند و به کوشش فرهنگستان ایران ساخته شدند و به جای برابرهایی پارسی در برابر واژه‌های عربی و فرانسوی درون زبان پارسی شدند.


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/59.jpg

در آن زمان شنیدن و بکار بردن این واژگان نوین بسیار شگفت‌آور و هتا بس خنده دار بود...


این کتاب گرد‌آیه‌ی آن واژگان است که برخی‌اشان در زیر امده‌اند:



اطفائیه = آتش نشانی
سانتاریوم = آسایشگاه
احصائیه = آمار
سویلیور = آلودگی
ویلیور = ارزش
محرک بالفعل = انگیزه
عضوالجسم = اندام
عودت الی المبدا = بازگشت
تادیه = پرداخت
پرونوستیک = پیش‌بینی
شرایط المعین = پیشنهاد
جهاز = دستگاه
تمام المتاع = سرمایه
عضوالاداره = کارمند

میزان الحراره = دماسنج
ضریب زاویه = شیب
کثیرالاضلاع = چندضلعی
کثیر الجمله = چند جمله‌ای
متواری الاضلاع = همروبر
عاکِس = بازتابنده
انفصال = ناپیوستگی
صعودی اکید = یکنوا افزایشی
عدلیه = دادگستری
وزارت مالیه = دارایی
طیاره = هواپیما
درخواست = مطایبه



اینک اگر دلتان برای این واژکان تنگ شده یه سر به فرمهای دادگستری بزنید ویا نوشتار
هنجارهایمان را از دیده بگذرانید تا واژکگنی را بیابید که عربها هم از بودن آنها آگاهی ندارند!

و هزاران واژه دیگر ..

اگر کسی در آن زمان بجای اینکه بگوید:

"بنده به حضرت سرکار شرایط المعین خودم را معروض می کنم"

می گفت:

"من به شما پیشنهاد می کنم .."

گفته‌ای بس شگفت و بی معنی و خنده‌دار به نگر می‌رسید، چون در آن زمان نه واژه "پیشنهاد" بود و نه کسی در زندگیش‌اش چنین واژگانی را شنیده بود.


Wall Photos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=427650420624383&set=a.185423468180414.49950.178907985498629&type=1&theater)

Mehrbod
10-13-2012, 04:19 PM
٭٭ Guess (حدس‌)- گاس gās.


در زبان انگلیسی guess همان حدس-گمان-ظن است که با گاس آریایی با همین مانی هم ریشه است.


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/36.gif


هم اکنون گاهَس gāhas در گویش مردم استان سپاهان (نایین-خوروبیابانک-روستای ایراج) برابر با «احتمالن» و گاسه gāse در گویش مردم استان پارس (سیوند-جهرم-نیریز-پسا) برابر با «شاید» است. گاس در زبان کردی سورانی و داراب و گاسه در گویش شیرازی نیز به همین مانی است.

ازینرو "حدس ‌زدن/احتمال دادن" همان «گاسیدن» است.

Mehrbod
10-16-2012, 10:45 PM
٭٭٭٭ شَوَند / آوَند

Âvand / šavand


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/19.gif


علت (عربی) = شـَـوَند، انگیزه (چیزی که خاستگاه یک رویداد است) (cause)
دلیل (عربی) = آوَند، نشانگر (چیزی که رویداد را روشن میکند) (indication)



بیاد داشته باشیم که این دو را بجای هم نگیریم:



دلیل: اینکه امروز زمین خیس است، آوند باران دیشب است.
علت : شوند باریدن باران، خوردن هوای سرد به ابرهاست.


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/10/197.jpg




دلیل: تابش آفتاب ( = نور خورشید)، نشانگر هستی خورشید است
علت: او به انگیزه ی نداشتن پول، در خانه ماند.

Pazhuhande
10-28-2012, 04:27 PM
واقعا از تلاشی که دوستان انجام میدهند خرسند شدم.
اما نکته ی مهمی که شایسته ی توجه است، شیوه ی نگارش و نثر ما در امروز است.
در اینباره من به مرحوم فروغی (ذکاء الملک) اشاره می کنم که می فرمود (البته از حافظه نقل می کنم):
« من همیشه آنگونه می نویسم که از آن پارسی تر ممکن نباشد»
منظور این بزرگوار این بود که کم کم می آیم واژگان فارسی را در متن می گنجانم تا خواننده دچار زحمت نشود.
بنده هم معتقدم اگر ما بیاییم یکسره تمام واژگان متنمان را برابر سازی و جایگزین کنیم، خواننده به سختی با متن ما ارتباط برقرار خواهد نمود. اما اگر این روند، آهسته ولی پیوسته پیش برود، قطعا پیشرفت بزرگی حاصل خواهد شد.
ضمنا، دور ریختنِ کامل واژگان عربی موجب می شود نسل جوان ما با متون کهن ادبی خود کمی بیگانه شوند. برای حل این مشکل چه نظری دارید؟
آیا دوستان از خواندنِ حافظ و سعدی و مولوی لذت نمی برند؟!
از همه ی اینها گذشته، بنظر من آنقدر که در فرآیند واژه سازی زبان کار شده، بر روی "دستور زبان" کار نشده.
بهتر نیست کمی هم باین مورد بپردازیم؟:e303:

Mehrbod
11-02-2012, 10:33 AM
واقعا از تلاشی که دوستان انجام میدهند خرسند شدم.


نخست اینکه هموندی شما را خوشآمد میگویم، اگر بیراهه نروم "یک ایرانی" گرامی :e303:

دو اینکه کوشش‌های اینجا که بیشتر از آن من بوده‌اند :e402: :4: امید است با آمدن شما و دیگر پارسی دوستان اندکی از بار آن کاسته شود.





اما نکته ی مهمی که شایسته ی توجه است، شیوه ی نگارش و نثر ما در امروز است.
در اینباره من به مرحوم فروغی (ذکاء الملک) اشاره می کنم که می فرمود (البته از حافظه نقل می کنم):
« من همیشه آنگونه می نویسم که از آن پارسی تر ممکن نباشد»
منظور این بزرگوار این بود که کم کم می آیم واژگان فارسی را در متن می گنجانم تا خواننده دچار زحمت نشود.
بنده هم معتقدم اگر ما بیاییم یکسره تمام واژگان متنمان را برابر سازی و جایگزین کنیم، خواننده به سختی با متن ما ارتباط برقرار خواهد نمود. اما اگر این روند، آهسته ولی پیوسته پیش برود، قطعا پیشرفت بزرگی حاصل خواهد شد.


آری، اینها همه رویکردهای ما میتوانند باشند. من پیشتر درباره رویکرد خودم و چندتایی از دیگر دوستان اینجا نوشته‌ام: ساختارشناسی زبان پارسیک - صفحه 2 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-2.html#post11731)


رویکرد (approach) کنونی من بر این پایه است که گفتمان‌های فرنودین و دانشیک را روی پارسی که خود زبانی بس ساده و دانشیک است میانجامیم و فرهنگیدگان (فرهخیتگان) را به پارسی گویی میکشانیم. به دید من داشتن چند سد پارسی گوی فرهنگیده که از روی زیبای و کارکرد پیشبردین (pragmatic) آن را بسیار بکار ببرند بهتر و شدنی‌تر است از آنکه بخواهیم چند دوکرور (میلیون!) آدم را به پارسی گویی بکشانیم.

رویکردهای دیگری نیز هستند، رویکرد بسیاری این است که باید آهسته آهسته پیش رفت و واژگان را کم کم جا انداخت؛ بیشتر کسانی که این را میگویند
سن بالاتر و پختگی بس بیشتری از من دارند و می‌گمانم "درست" هم بگویند، ولی من خودم جوان‌تر از آن هستم که بخواهم این بردباری‌ها را به خرج دهم!





ضمنا، دور ریختنِ کامل واژگان عربی موجب می شود نسل جوان ما با متون کهن ادبی خود کمی بیگانه شوند. برای حل این مشکل چه نظری دارید؟
آیا دوستان از خواندنِ حافظ و سعدی و مولوی لذت نمی برند؟!
از همه ی اینها گذشته، بنظر من آنقدر که در فرآیند واژه سازی زبان کار شده، بر روی "دستور زبان" کار نشده.
بهتر نیست کمی هم باین مورد بپردازیم؟:e303:

سرور آریا در اینباره پیشتر نوشته‌اند:

هفت فرنود مهادین (دلیل اصلی) ناسازگاران با پاكسازی زبان پارسی (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-2.html#post10621)

Alice
11-02-2012, 11:29 AM
از همه ی اینها گذشته، بنظر من آنقدر که در فرآیند واژه سازی زبان کار شده، بر روی "دستور زبان" کار نشده.

دستور زبان پارسی ؛ عاری از قواعد دستوری تازیک بسیار ساده و آسان است ؛ یا بهتر بگویم دستور زبان معیار دستور زبان پارسی را در خود حل کرده و نیازی به کار شدن بروی ان نیست !
در پارسی با "ها" هر واژه ای که دلتان بخواهد را جمع می بندید ! ولی گاهی ساختارخهای زمخت تازیک دستور ساده و سر راست پارسی تهدید می کند !
به طور مثال ، نمونه جمع مکسر و بی قاعده عربی که زبان ما را در بر گرفته است :
اجسام ؛ الفاظ ؛ عُلوم ؛ حُروف ؛ ادعیه (ج دعا) ؛ اغذیه ؛ مِلَل ؛ عِلَل ؛ کُتُب ؛ رُسُل ؛ غُدَد ؛ قُلَل ؛ جداول ؛ عناصر ؛ جزایر ؛ علایم (ج علامت) ؛ کواکب (ج کوکب) ؛ مکاتیب ؛ شیاطین ؛ مقادیر ؛ حُکَما ؛ اَطِبا (ج طبیب) ؛ حُضّار ؛ انبیا ؛ عُرَفا ؛ جِبال ؛ نِکات (ج نکته) و ... !


بینگارید کودکان باید با همه این ها آشنا شوند... Wow چه شَوَد :) یک "ها" بگذارید خلاص سازیدشان دیگر...

Nocturne
11-02-2012, 11:56 AM
برابر واژه ی (histrionic) به معنای کسی که جلب توجه را بسیار دوست دارد به پارسی چه میتواند باشد؟

Mehrbod
11-02-2012, 12:03 PM
دستور زبان پارسی ؛ عاری از قواعد دستوری تازیک بسیار ساده و آسان است ؛ یا بهتر بگویم دستور زبان معیار دستور زبان پارسی را در خود حل کرده و نیازی به کار شدن بروی ان نیست !
...

بینگارید کودکان باید با همه این ها آشنا شوند... Wow چه شَوَد :) یک "ها" بگذارید خلاص سازیدشان دیگر...

آفرین درست همین است. در کنار آن شگرف‌ترین ویژگی پارسی - که من در جایگاه یک برنامه‌ریز هنوز نمیتوانم آن را سراسر دریابم - این ترازمندی‌ای است که میان فرنایش (فرنودن) و زیبایی نگه میدارد.

بیشتر زبانها تنها میتوانند در یکی از اینها پیش بروند، برای نمونه فرانسه در زیبایی سرآمد است، ولی از دید فرنودین مفت نمیارزد! زبان انگلیسی در سوی دیگر، از دیدگاه فرنودین بس توانمند است، ولی از دید زیبایی زشت و خام است.

ولی پارسی بگونه‌ای فرگشته که یک ترازمندی بسیار زیبا و گیرایی میان این دو پدید آورده، برای نمونه در همین در چندینه بستن، دو راه و دو پسوند وا گذاشته:


-ان: پسوند زیبایی که برخی چیزها - بویژه جانداران را میتوان با آن چندینه بست: پرندگ (پرنده) -> پرندگان

-ها: پسوند generic یا همان فرنودین که همه چیز را میتوان با آن چندینه بست: پرنده -> پرنده‌ها

Mehrbod
11-02-2012, 12:09 PM
برابر واژه ی (histrionic) به معنای کسی که جلب توجه را بسیار دوست دارد به پارسی چه میتواند باشد؟

خودنما!

واژگان همچم:


خودبین: کسی که تنها خودش را میبیند.
خودپسند: کسی که خودش را بالاتر میبیند، واژه‌ای کمابیش -
خودخواه: کسی که خودش را میخواهد، واژه‌ای + که امروز کمی - شده.
خودپرست: خودخواهی که به دیگران هیچ بهایی نمیدهد، برابر - درست در برابر خودخواه
خودسر: کسی که به سخن دیگران گوش نمیدهد.
خودرای: کسی که نگر خودش را بالاتر از دیگران میبیند.
خودکام: کسی که رفتارش تنها در راستای برآوردن کام (لذت) خودش است / خودکامه = دیکتاتور
خودستا: کسی که خودش را پیش دیگران می‌ستاید.
خوددار: کسی که خودش را کنترل میکند / خودداری: کنترل روی خود در نیانجامیدن یک کار.
...

mamad1
11-05-2012, 12:20 PM
مهربد جان معادل فارسی و پارسی برای واژه tooltip چی هست؟

Ouroboros
11-05-2012, 01:06 PM
مهر بورزید برابرنهاده‌هایی برای اینها پیشنهاد بکنید: مَجاز، استعاره، تشبیه و کنایه.

Pazhuhande
11-05-2012, 01:57 PM
برای تشبیه "مانندگی" و کنایه"گوشه زنی" پیشنهاد میشود.ارکان ادبی تشبیه را استاد کزازی اینگونه گفته اند: مشبه = مانسته ، مشبه به = ماننده ، وجه شبه = مانروی، ادات تشبیه =مانواژ

Mehrbod
11-05-2012, 04:27 PM
مهربد جان معادل فارسی و پارسی برای واژه tooltip چی هست؟



tip = راهنما، یاری، نمار (از نِماردن = اشاره کردن)، نُک
tool = ابزار


پس میتوانیم بگوییم:


نمارافزار
نوک‌راهنما
نوک‌ابزار
..

Mehrbod
11-05-2012, 04:29 PM
وجه شبه = مانرویادات

این «مانرویادات» از چه واژگانی ساخته شده گرامی؟

Mehrbod
11-06-2012, 04:01 AM
برای تشبیه "مانندگی" و کنایه"گوشه زنی" پیشنهاد میشود.ارکان ادبی تشبیه را استاد کزازی اینگونه گفته اند: مشبه = مانسته ، مشبه به = ماننده ، وجه شبه = مانرویادات ، تشبیه =مانواژ


مهر بورزید برابرنهاده‌هایی برای اینها پیشنهاد بکنید: مَجاز، استعاره، تشبیه و کنایه.


این «مانرویادات» از چه واژگانی ساخته شده گرامی؟

امیر جان پرسش را اینجا https://www.facebook.com/pure.persian/posts/449153345119869 کردم و پاسخها را میاورم.

نخست همان واژگانی که یک ایرانی گرامی آورد:


تشبیه = مانندگى
مشبه = ماننده
مشبه به = مانسته
وجه شبه = مانروى
ادات تشبیه = مانواژ


از استاد كزازى


هر آینه چیزی که پرسیده بودم از همینرو بود، در پارسی دو پسوند چندینه "ها" و "ان" بیشتر نداریم، "ات" تازیک است، پس مانروی‌ها درست است.


استاد گرامی بهمن هم پاسخ بسیار روشنگرانه‌ای دادند:



مجاز = اَراستین = a raastin = غیر واقعی = بی پایه = بی بنیاد.
مجاز به کار بردن واژه ای که در جای اَ راستینی اش نباشد، و به سامه(شرط) آنکه میان مانک راستین و اَ راستین پیوندی بر پا باشد،مانند:ایران در هماوردهای بسکتبال آسیایی به جایگاه نخست دست یافت،در این گزاره ایران بجای دسته بسکتبال ایران آمده است /


استعاره = مانندآری
هرگاه واژه ای به آوند همانندی اش با واژه دیگری به کار رود استعاره پدید می آید، به گفته ی دیگر،استعاره ،همانند آوری ایست که تنها یکی از پهلویی ها (طرفین)همانند آوری در سخن گفته می شود،مانند :ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد به این مانک که جوان خوبرویی مانند ستاره در انجمن بدرخشد.


تشبیه = همانندسازی
همانند کردن میان دوچیز/او رخ دلدارش را به گل همانند کرد(تشبیه کرد).


کنایه = پوشیده‌گویی
پوشیده گوییکه دو مانک از آن میتوان برداشت کرد،الف = نزدیک؛ ب = دور
مانند: چشم به راه بودن/مانک نزدیک راه را نگاه کردن و مانک دور،بیوسیدن است.


بهمن

Pazhuhande
11-08-2012, 03:30 PM
این «مانرویادات» از چه واژگانی ساخته شده گرامی؟
خودتان به اشتباهِ تایپیِ بنده پی بردید.
پوزش می خواهم.
ولی گویا در ویرایش هم درست نشده که؟!!
---
راستی دوباره به متن نگه انداختم مثل اینکه اشتباه مرا کامل در نیافتید.
وجه شبه = مانروی ؛ ادات تشبیه =مانواژ . مانروی و ادات در تایپ به هم چسبیدند و چنین شد. هدف من جمع بستن با "ات" نبود.

Mehrbod
11-08-2012, 03:49 PM
٭٭٭٭ کارواژگان گذرا (متعدی)/ناگذرا (لازم)



گذرا = transitive = متعدی
ناگذرا = intransitive = لازم
کارواژه = verb = فعل
کارور = subject = فاعل
کارگیر = object = مفعول
گزاره ≈ phrase = جمله
آموده = ترکیب شده



در پارسی و زبان‌های هندواروپایی کارواژه را میتوان به دو ریخت بکار گرفت، گذرا و ناگذرا، برخی کارواژگان نیز دوگذرا بوده و به هر دو شیوه کار میکنند.

کارواژگان ناگذرا

این دسته کارواژگانی هستند که نیاز به کارگیر ندارند، برای نمونه میتوان گفت:


مازیار خوابید -> خوابید.

در گزاره بالا نیازی به کارگیر نیست، نیازی نیست بپرسیم چه کسی خوابید، از همینرو کارواژه "گذری" دیگر ندارد.



کارواژگان گذرا

در دست دیگر، کارواژگانی که نیاز به کارگیر دارند را گذرا می‌نامیم. برای کارواژه "خوابیدن" در بالا ما میتوانییم بگوییم:


مازیار بچه را خواباند -> خواباند؟

همچنانکه میتوان دید، گفتن "خواباند" بتنهایی پرسشیک شده و نیاز به پاسخ به «چه کسی را خواباند؟» پیش میاید، از همینرو این دسته را گذرا مینامیم: با گذر از کارگیر به کارواژه میرسیم (پارسی) / با گذر از کارواژه به کارگیر میرسیم (انگلیسی).




از ساخت و کاربرد کارواژگان گذرا نترسیم.

در زبان پارسی دو چیز بس پسندیده و خواستنی است، نخست بکار نبردن کارواژگان آموده:


آبمیوه را خرید کردم -> آبمیوه را خریدم.
نوشته را ویرایش کردم -> نوشته را ویراستم.



و همچنین، بکارگیری کارواژه گذرا بجای آموده آن:


با دست خمیر را نرم کرد -> با دست خمیر را نرماند.
با زبان بازی او را به فریب دادن دوستش وادار کرد -> با زبان بازی او را به فریباندن دوستش واداشت.




بر این رویکرد، کارواژه آموده میتواند خود چَم سراسر دگرسانی نیز داشته باشد:


مازیار بچه را خواباند = به خواب رفتن.
دخترک زیبا مازیار را خواب کرد = دل بردن.
با زبانش او را نرم کرد = فریباندن.




برخی کارواژگان گذرا



فریبیدن (فریفتن) / فریباندن
خندیدن / خنداندن
گریستن / گریاندن
فریادیدن / فریاداندن
اندیشیدن / اندیشاندن = به اندیشه واداشتن
رامیدن / راماندن
تنزیدن (رقصیدن) / تنزاندن = به رقص واداشتن!
زیستن / زیواندن = زنده کردن
بیمیدن / بیماندن = ترساندن
امیدیدن / امیداندن = امید دادن
اندرزیدن / اندرزاندن = اندرز دادن
مرگیدن = مردن / مرگاندن = کشتن
راییدن (راهبری کردن) / رایانیدن
نیرنگیدن / نیرنگانیدن = به نیرنگ واداشتن
نیازیدن / نیازانیدن = نیازمند کردن
زوریدن / زورانیدن = اجبار و زور کردن
زیانیدن = زیان دیدن / زیاناندن = زیان رساندن
سودیدن = سود بردن / سودانیدن = سود رساندن
روزیدن (روشندن -> روز) / روشناندن / روزاندن = روز کردن؛ او همه چیز را برای من مانند روز روشناند = او همه چیز را بر برای من مانند روز روشن کرد!






پ.ن.
بیشترین زمان نگارش این نوشتار هزینه درآوردن این شد که آیا سرانجام "لازم" میشود transitive و "متعدی" intransitive، یا اینکه وارونه! :e405:

Mehrbod
11-08-2012, 04:00 PM
خودتان به اشتباهِ تایپیِ بنده پی بردید.
پوزش می خواهم.
ولی گویا در ویرایش هم درست نشده که؟!!
---
راستی دوباره به متن نگه انداختم مثل اینکه اشتباه مرا کامل در نیافتید.
وجه شبه = مانروی ؛ ادات تشبیه =مانواژ . مانروی و ادات در تایپ به هم چسبیدند و چنین شد. هدف من جمع بستن با "ات" نبود.

پس لغزش از خواندن من بود گرامی، درست ندیدم.

Alice
11-11-2012, 02:55 PM
اینروزها که با دوستان و دیگران در باب پارسی گویی و پالایش زبان به گفتگو می نشینم ؛ پُرگاه به گوشم میخورد که عربها برای خوارداشت ایرانیان ، به خوراکمان میگفتند "غذا" که در عربی به چم پیشاب شُتر است ! و یا به واغ واغ ِ سگان "پارس کردن" می گفتند !
تا بدانجا که چند گاهی پیش ؛ یکی از استادانمان اینچنین به ما پند و اندرز میکرد که فرزندان من ؛ تازیان ِ ناپاک برای خوارداشتمان به ما ژاژخایی میکردند و به خوراک ما ، فرنام ِ "غذا" که همان پیشیاب شُتر در زبانشان باشد را میدادند و . . . ؛ من نیز نتوانستم سر بر نیاورم و خاموش بمانم ؛ بی درنگ این پندار نادرست و انگ و بد نامی اش را گوشزد نمودم !
در زبان عربی واژه ای است که به "الف مقصوره" پایان می یابد ؛ و آن "غذی" است که "غذا" خوانش می شود ، درست مانند عُظمی که عُظما خوانده می شود ؛ و یا عیسی و عیسا ؛ که تازه خود ِ "غذی" هم به باریکی ، سراسر چم ِ پیشاب شُتر را نمی رساند !
از سویی دیگر واژه "غِذاء" با آهنگ "نِساء" به چم خوراک و خواراکیـست ؛ که چندینه ی بی سامان آن در عربی میشود اغذیه !
در فربود هنگامیکه یک واژه عربی در فرهنگ واژگان ما تنیده می شود ، همیشه با اندکی دگرگونی همراه بوده است ؛ مانند خُلُق و خُلق ، و یا سَـیِّد و سِـیِّد و . . . ؛ واژه "غِذاء" نیز از این پَرهون جدا نمانده و رفته رفته همزه پایانی اش زُدوده شده و با اندکی دگرگونی در گفتار به ریخت "غَذا" در آمده است ! روشن است که در این فرآیند عرب ها هیچ دستی نداشته اند !

داستان پارس کردن سگان ولی خنده آور تر است ؛ عرب ها /پ/ را نمی توانند واگویش کنند ؛ به زبان پارسی میگویند فارسی ، به پیل می گویند فیل و به پلپل ، فلفل ! آنگاه چگونه به واغ واغ ِ سگان "پارس" میگفتند ؟
داستان از جایی آغاز می شود که در گذشته ؛ سگان وسیله پاسداشت ِ خانه و هموندانش بوده اند ، برای نمونه شب هنگام در گاه ِ خُفتن ، می گفتند که سگ را باز کرده ام تا پاس دهد ( پاسداری کند )
( پاس داشتن = پاسداری کردن = پاسداشت )
اندک اندک ، پاسداری ِ سگان نیز چون دیگر واژگان ، دُچار فرآیند ِ دگرگونی ِ مینویی گشته است و در این راه پُر پیچ و خَم ، به آوای سگان شناخته شده است ! و سپس مردمان فرهنگباخته ما ؛ "پاس" را به "پارس" پُر آوازه ساخته اند !

پس این داستانهای ساختگی که امروزه در دهانها می جُنبد ، و میخواهیم شانه خالی کنیم تا آن را به عرب ها بچسبانیم ؛ سراسر بیپیوند با تازیان است ؛ و چون همیشه ؛ هر بلایی که بر سرمان می آید ؛ از ماست که بر ماست !

Russell
11-11-2012, 03:12 PM
پس این داستانهای ساختگی که امروزه در دهانها می جُنبد ، و میخواهیم شانه خالی کنیم تا آن را به عرب ها بچسبانیم ؛ سراسر بیپیوند با تازیان است ؛ و چون همیشه ؛ هر بلایی که بر سرمان می آید ؛ از ماست که بر ماست !
در اینکه اینها مزخرف هستند و پخش اینجور حرفها در میان مردم مرسوم است حرفی نیست،ولی این پیوندی با بدوی و بیخود بودن فرهنگ عربی در گذشته و بی ارزش بودن آن نزد من یکی ندارد،با اینهمه توحش و زورچپانی از سوی اعراب نسبت به پارسی حالا حالا ها راه است تا طلبکاری اعراب و فرهنگ عربی از ما.
حقیقتش اینست که تلاش سیستماتیک برای تحقیر و نابودی زبان پارسی از سوی اعراب وجود داشته یا هواداران آنها وجود داشته،من در کتم نمیرود که مردم مغرور ایران یا هر تمدن دیگری با آغوش باز بروند به استقبال رسوم یک سری محاجم بدوی و این بده بستان فرهنگی باشد،آنچه بوده هم از ناچاری ایرانیان بوده برای بقا.

Mehrbod
11-11-2012, 03:50 PM
اینروزها که با دوستان و دیگران در باب پارسی گویی و پالایش زبان به گفتگو می نشینم ؛ پُرگاه به گوشم میخورد که عربها برای خوارداشت ایرانیان ، به خوراکمان میگفتند "غذا" که در عربی به چم پیشاب شُتر است ! و یا به واغ واغ ِ سگان "پارس کردن" می گفتند !
تا بدانجا که چند گاهی پیش ؛ یکی از استادانمان اینچنین به ما پند و اندرز میکرد که فرزندان من ؛ تازیان ِ ناپاک برای خوارداشتمان به ما ژاژخایی میکردند و به خوراک ما ، فرنام ِ "غذا" که همان پیشیاب شُتر در زبانشان باشد را میدادند و . . . ؛ من نیز نتوانستم سر بر نیاورم و خاموش بمانم ؛ بی درنگ این پندار نادرست و انگ و بد نامی اش را گوشزد نمودم !
...
پس این داستانهای ساختگی که امروزه در دهانها می جُنبد ، و میخواهیم شانه خالی کنیم تا آن را به عرب ها بچسبانیم ؛ سراسر بیپیوند با تازیان است ؛ و چون همیشه ؛ هر بلایی که بر سرمان می آید ؛ از ماست که بر ماست !

آفرین! برخی از این برداشت‌ها نادرست هستند و خنده‌دار اینکه، کسانی که اینها را بازگویی میکنند خود به "فارسی" سخن میگویند!

سگ هم در فرهنگ ایرانی همانجور که گفتی همواره همدم و جانور نیکسرشتی به شمار میرفته و «پارس کردن» چیز زشتی ندارد، ریشه‌یابی واژه «پارس» را هم در همین جُستار آورده بودیم.

برابرهای "غذا":


خوراک، نوشاک = غذا
خوراکی = اغذیه
خوردنی، نوشیدنی = food, drinks
ناهار (پارسی است)
شام (پارسی است)
ناشتایی، پِگاهیک = صبحانه؛ ناشتایی = شکستن روزه، چنانکه در انگلیسی میگویند breakfast = breaking the [night's] fast

sonixax
11-11-2012, 06:13 PM
غذا : لغة فارسیة - WiKi (http://ar.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D8%BA%D8%A9_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%8A% D8%A9)

عربها میگن کلمه فارسی هستش :e415: خودشون مینویسند غذاء

Alice
11-11-2012, 07:15 PM
غذا : لغة فارسیة - WiKi

عربها میگن کلمه فارسی هستش خودشون مینویسند غذاء

فرهنگ معین ، دهخدا و بسیاری کسان دیگر این واژه را عربی دانسته اند !

گمانه زنی هایی از این دسته چیز تازه ای نیستند ، درباره واژگان دیگر نیز هست ؛

sonixax
11-11-2012, 07:18 PM
فرهنگ معین ، دهخدا و بسیاری کسان دیگر این واژه را عربی دانسته اند !

گمانه زنی هایی از این دسته درباره واژگان دیگر نیز هست ؛

بله ریشه واژه عربی هست ، ولی اعراب یک همزه هم تهش میچسبانند . این کلمات عربی که وارد فارسی شده اند و تغییر شکل داده اند یک اسم خاصی داشتند . خاطرم نیست .

Anarchy
11-11-2012, 07:51 PM
بله ریشه واژه عربی هست ، ولی اعراب یک همزه هم تهش میچسبانند . این کلمات عربی که وارد فارسی شده اند و تغییر شکل داده اند یک اسم خاصی داشتند . خاطرم نیست .

به وارونه اش که میگن معرب میلاد!! شاید به این بگن مفرس:e105:...حالا عرب ها منظورشون چیه که میگن کلمه فارسیه؟

sonixax
11-11-2012, 08:33 PM
به وارونه اش که میگن معرب میلاد!! شاید به این بگن مفرس...حالا عرب ها منظورشون چیه که میگن کلمه فارسیه؟

آخه خودشون میگن غذاء !!!

غذاء - WiKi (http://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D8%B0%D8%A7%D8%A1)

Anarchy
11-11-2012, 09:08 PM
آخه خودشون میگن غذاء !!!

غذاء - WiKi (http://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D8%B0%D8%A7%D8%A1)

باشه حالا یه ذره شیوه نوشتنش عوض شده که مهم نیست و نمیشه گفت کلمه فارسی هست:e404:

undead_knight
11-12-2012, 08:46 PM
نمیدونم جای مناسبی هست یا نه،به هر حال امیدوارم جای درستی رو انتخاب کرده باشم.
چرا باید عناصر بیگانه ای که مدت زیادی در یک زبان مورد استفاده قرار گرفتند رو پالایش کرد؟

Russell
11-12-2012, 09:06 PM
نمیدونم جای مناسبی هست یا نه،به هر حال امیدوارم جای درستی رو انتخاب کرده باشم.
چرا باید عناصر بیگانه ای که مدت زیادی در یک زبان مورد استفاده قرار گرفتند رو پالایش کرد؟
نه دوست گرامی،چندی پیش ما همچین بحثی داشتیم ولی اینجا گویا نبود من پیدایش نکردم الان،شاید در کافه باشد،شما مهربورزید بحثتان را در هما کافه فعلا مطرح کنید تا در آینده نزدیک مرتبش کنیم

sonixax
11-12-2012, 09:11 PM
چرا باید عناصر بیگانه ای که مدت زیادی در یک زبان مورد استفاده قرار گرفتند رو پالایش کرد؟

به نظر بنده نه تمامشان ولی بسیاری از آنها باعث گیج شدن میشوند .
خودم را مثال میزنم که تا سال سوم دبیرستان نمیدانستم ماضی یعنی چه !

undead_knight
11-12-2012, 09:12 PM
نه دوست گرامی،چندی پیش ما همچین بحثی داشتیم ولی اینجا گویا نبود من پیدایش نکردم الان،شاید در کافه باشد،شما مهربورزید بحثتان را در هما کافه فعلا مطرح کنید تا در آینده نزدیک مرتبش کنیم
متشکر
صبر میکنم تا پیدا بشه:)

Mehrbod
11-12-2012, 09:16 PM
نمیدونم جای مناسبی هست یا نه،به هر حال امیدوارم جای درستی رو انتخاب کرده باشم.
چرا باید عناصر بیگانه ای که مدت زیادی در یک زبان مورد استفاده قرار گرفتند رو پالایش کرد؟

چونکه برخی عنصر‌ها هرگز با یکدیگر واکنش نمیدهند، هتا اگر هزار سال مانند پارسیک و تازیک بگذرد.
این دو زبان با دو ریشه گوناگون با یکدیگر جور نمیشوند؛ هر آینه، برخی عنصر‌ها از زبان‌های همریشه هندواروپایی میتواننند وام گرفته شوند.

در اینجا بیشتر آمده ‫هفت خوان اسپندیاد. | Facebook‬ (http://is.gd/Fkc2uC)

undead_knight
11-12-2012, 11:14 PM
چونکه برخی عنصر‌ها هرگز با یکدیگر واکنش نمیدهند، هتا اگر هزار سال مانند پارسیک و تازیک بگذرد.
این دو زبان با دو ریشه گوناگون با یکدیگر جور نمیشوند؛ هر آینه، برخی عنصر‌ها از زبان‌های همریشه هندواروپایی میتواننند وام گرفته شوند.

در اینجا بیشتر آمده ‫هفت خوان اسپندیاد. | Facebook‬ (http://is.gd/Fkc2uC)
خب خوندم.
جالب بود تا حدی جواب پرسش هام رو گرفتم ولی نه همه رو.
برای مثال یک Lingua franca میتونه بعضی واژگان یا دستور زبان رو از زبان های دیگه( و نه لزوما زبان هم ریشه) داشته باشه.(البته با وجود یک زبان اصلی و پایه)چطور چنین چیزی ممکنه؟

Mehrbod
11-12-2012, 11:23 PM
خب خوندم.
جالب بود تا حدی جواب پرسش هام رو گرفتم ولی نه همه رو.
برای مثال یک Lingua franca میتونه بعضی واژگان یا دستور زبان رو از زبان های دیگه( و نه لزوما زبان هم ریشه) داشته باشه.(البته با وجود یک زبان اصلی و پایه)چطور چنین چیزی ممکنه؟

اگر نمیشد که امروز "فارسی" نداشتیم!
سخن درباره هوتاد (کیفیت) آن است، نه شایندگی (امکان) آن.

زبان پارسی چند بُرزرایه‌ای (order of magnitude) پیشرفته‌تر از تازی است و ساختار فرنودین و آمایشیک (combinational) آن اندیشه را پر و بال میدهد.
آمیختن عربی با آن مانند این است که شما موتور ژیان را روی لامبورگینی گالاردو سوار کنید، ماشین همچنان راه میرود، ولی بیگمان به پای گالاردو دیگر نمیرسد، میرسد؟


در اینجا نیز کمی به آن پرداخته‌ایم: کارکرد زبان در اندیشه (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-739/#post21624)

undead_knight
11-12-2012, 11:39 PM
اگر نمیشد که امروز "فارسی" نداشتیم!
سخن درباره هوتاد (کیفیت) آن است، نه شایندگی (امکان) آن.

زبان پارسی چند بُرزرایه‌ای (order of magnitude) پیشرفته‌تر از تازی است و ساختار فرنودین و آمایشیک (combinational) آن اندیشه را پر و بال میدهد.
آمیختن عربی با آن مانند این است که شما موتور ژیان را روی لامبورگینی گالاردو سوار کنید، ماشین همچنان راه میرود، ولی بیگمان به پای گالاردو دیگر نمیرسد، میرسد؟


در اینجا نیز کمی به آن پرداخته‌ایم: کارکرد زبان در اندیشه (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-739/#post21624)
ببخشید من هی سوال میکنم
این پالایش چند درصد از کلمات زبان رو در بر میگیره؟(چه درصدی از کلمات حذف باید بشند؟)
روش انتقال به چه صورت باید باشه؟(چون تغییر به این گستردگی و سرعت زبان رو نامفهوم میکنه)

Mehrbod
11-13-2012, 12:02 AM
ببخشید من هی سوال میکنم
این پالایش چند درصد از کلمات زبان رو در بر میگیره؟(چه درصدی از کلمات حذف باید بشند؟)


هر چه بیشتر، بهتر = The more, the better

:e405:

نگرش من روی 100 درسد، ولی با سوگیری به زبان‌های همریشه مانند لاتین، آلمانی، انگلیسی و .. با اینها میتوانیم داد‌و‌ستد واژه و ساختاری خوبی داشته باشیم.





روش انتقال به چه صورت باید باشه؟(چون تغییر به این گستردگی و سرعت زبان رو نامفهوم میکنه)

مغز خودتان را دستکم نگیرید، یادگیری «فارسی» و «پارسی» کنار هم کاری ندارد، برای مغزتان هم خوبه، از پیرش آن پیشگیری میکند.

خویشکاری (وظیفه) پالایش زبان نیز بر دوش «فرهنگستان زبان پارسی» است، ولی شوربختانه چون ج.ا. با پارسی و فرهنگ ایرانی دشمنی دارد گذرانه
این خویشکاری روی دوش ما افتاده، پس از سرنگونی این رژیم به امید اسپاگتی یک فرهنگستان خوب روی کار آمده و ناسوگیرانه آماج را دنبال میکند.

هرآینه تاکنون ما بریخت همتا‌به‌همتا (peer-to-peer) واژگان را بیرون کشیده/براسخته و با هم‌اندیشی میان استادان زبان‌شناس در facebook و .. به یک هم‌رایی (consensus) یکسان میرسیم و پیش میرویم.


اکنون برای اینکه ببینید با پارسی گویی زبان "نامفهوم=گُنگ" نمیشود، من نوشته خودتان را پارسی میکنم ببینید آن در می‌دریابید یا نه:

فارسی



ببخشید من هی سوال میکنم
این پالایش چند درصد از کلمات زبان رو در بر میگیره؟ (چه درصدی از کلمات حذف باید بشند؟)
روش انتقال به چه صورت باید باشه؟ (چون تغییر به این گستردگی و سرعت زبان رو نامفهوم میکنه)




شمار واژگان = 41
واژگان تازی = 9 ≈ 21%
واژگان پارسی = 32 ≈ 79%




پارسی

ببخشید من هی میپرسم
این پالایش چند درسد از واژگان زبان رو در بر میگیره؟ (چه درسدی از واژگان زدایش باید بشند؟)
روش واگذاری چگونه باید باشه؟ (چون دگرش به این گستردگی و تندا زبان رو گنگ میکنه)




شمار واژگان = 38 -> 8 درسد کوتاه‌تر، از روی کاربرد کارواژگان ناآموده (ترکیب نشده)
واژگان تازی = 0 -> 100% پارسی




پارسی پیشرفته


ببخشید من هی میپرسم
این پالایش چند درسد از واژگان زبان رو می‌دربرگیره؟ (چه درسدی از واژگان را باید زدود؟)
روش واگذاری چگونه باید باشه؟ (چون دگرش به این گستردگی و تندا زبان رو می‌گُنگاند)




شمار واژگان = 35 -> 15 درسد کوتاه‌تر.

undead_knight
11-13-2012, 12:13 AM
خیل کم پیش میاد ولی خب در این زمینه اقناع شدم.
هرچند بعضی نوشته ها کلمات کهن و ناآشنا زیادی دارند و برای فهمیدنشون باید یک دیکشنری کنار دستم باز باشه:))

Mehrbod
11-18-2012, 05:21 PM
ماده‌ی تاریک به زبان ساده

ماده‌ی تاریک از یک نگره برآمده که کیهان‌شناسان بیرون داده‌اند. آنها با نِپـاهش کهکشانها دریافتند که چرخش کناره‌ها و بازو‌ان آنها، آن تُـندایی را که قانون گرانش می‌گوید، ندارد. آنها گفتند که گویا ریزگان دیگری هم که شــید‌شان به ما نمیرسد و یا شیدی از خود برون نمی‌تابند، در کار میباشند که نیروی گرانششان، روی
چرخش این کهکشان ها کارگر است، زیرا این چرخش با چَنـتای تکه‌های پدیدار ِ ماده‌ی آن کهکشانها جور در نمیآید، ولی چون نمی‌دانستند که این ماده‌ی نادیدنی (= فوتون نمی‌دهد) چیست و در این باره داده 'روشنی' در دست نداشتند، این پدیده را ماده‌ی 'تاریک' نامیده و کار را به کارشناسان ریزگان بُـنیادین پاس داده و گفتند: اینک شما بیابید این چه می تواند باشد!؟

پاسخ‌ کارشناسان این بود که اینها می‌توانند «نوترینو‌ها» باشند که تَن‌مایه دارند، ولی شید نمی‌تابند، پس گرانش دارند، ولی با تلسکوپ نمی‌توان دید و ...

یک رشته از دانشمندان هم نگره‌ی دیگری دارند و آن این است که شاید «پایای گرانش (G)» آنگونه که نیوتن با آروین در زمین و راژمـان خورشیدی بدست آورد، در همه جا یکسان نیست و "پایا" نمی‌باشد.

در آینده روشن خواهد شد که کـارساز این ناجوری‌ها چه بوده، شاید پیشرفت ابزار نـِپاهِش و شمارگری، گره‌ی برخی ازین پرسمان‌ها را بگشاید.



نگره = نظریه
تُندا = سرعت
قانون گرانش = قانون جاذبه ی اجرام
ریزک = ذره
ریزگان = ذرات
بازتاب = انعکاس
چـَنتا = مقدار، کمیت
پدیدار = (به + دیدار ) مرئی، دیده شدنی
ناپدیدار = نامرئی، دیده ناشدنی- نادیدنی
آروین = تجربه
راژمان خورشیدی = منظومه ی شمسی
کارساز = عامل
تَـن‌مایه = جرم
ماند‌مایه = جرم سکون
پـایـا = ثبات = constant
نـِپاهش (نِپاهستن/نپاهیدن) = مشاهده، to observe




Chronik-Fotos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=453272504707953&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1)

shirin
11-19-2012, 10:13 PM
در کل زبان برای من ابزاری هست برای انتقال مفاهیم . تعصب ملی میهنی نسبت بهش ندارم. :D

Mehrbod
11-19-2012, 10:13 PM
در کل زبان برای من ابزاری هست برای انتقال مفاهیم . تعصب ملی میهنی نسبت بهش ندارم. :D

ولی کارکرد زبان در اندیشه - صفحه 2 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-739-%D9%86%D9%88/) چه پیوندی به میهن‌دوستی دارد!؟

shirin
11-19-2012, 10:19 PM
یعنی منظور این هست که نوع زبان گویش روی نوع تفکر تاثیر داره؟ فرضا کسی که زبانش انگلیسی هست بهتر از یه عرب زبان فکر میکنه؟ یا کسی که پارسی حرف میزنه بهتر از یه عرب زبان می اندیشد؟

Mehrbod
11-19-2012, 10:22 PM
یعنی منظور این هست که نوع زبان گویش روی نوع تفکر تاثیر داره؟ فرضا کسی که زبانش انگلیسی هست بهتر از یه عرب زبان فکر میکنه؟ یا کسی که پارسی حرف میزنه بهتر از یه عرب زبان می اندیشد؟

آفرین، آری.

shirin
11-19-2012, 10:26 PM
نمیدونم. شاید. ولی به نظرم منطقی نمیاد. چون اگر اندیشه پارسی زبانان بهتر بود طبیعتا هیچوقت نباید مغلوب عرب زبانان میشدند.

Mehrbod
11-19-2012, 10:30 PM
نمیدونم. شاید. ولی به نظرم منطقی نمیاد. چون اگر اندیشه پارسی زبانان بهتر بود طبیعتا هیچوقت نباید مغلوب عرب زبانان میشدند.

سنجش نابرابریه شیرین جان.

تن آدم چند سد میلیارد بار پیچیده‌تر از ویروس هپاتیت C ئه، ولی بهمین سادگی از پا در میاد.
پس باید بگوییم چون تن آدم پیچیده‌تر و پیشرفته‌تره، نباید "مغلوب" هپاتیت میشد؟

ایران هم اگر خوب بنگرید پیش از اسلام بود که دستاوردهای دانشیک و اندیشمندان بسیار داشت و پس از اسلام هم کسانی چون خیام و خوارزمی و .. زبان مادری‌اشان پارسی پاک بود که همچنان به دانش روز جهان افزودند.

امروز بزرگترین دشواری ما بدید من نه در «اسلام» که در اندیشه در بند شده اسلامی (=فارسی) است.

shirin
11-19-2012, 10:38 PM
خب به نظر من هم پیشرفت یا عدم پیشرفت کشوری یا مردمی رو به نوع زبان مردمشون نسبت بدیم هم دیدگاه نادرستی هست. علاوه بر اون کمی هم فاشیستی به نظر میرسه.

Mehrbod
11-19-2012, 10:43 PM
خب به نظر من هم پیشرفت یا عدم پیشرفت کشوری یا مردمی رو به نوع زبان مردمشون نسبت بدیم هم دیدگاه نادرستی هست. علاوه بر اون کمی هم فاشیستی به نظر میرسه.

پوشاندن واقعیت با برچسب فاشیسم هم منطقی نیست.

دیگر اینکه، مگر کسی نمیتواند برود انگلیسی بیاموزد؟ یا مگر دیگر کشورها نمیتوانند مانند ما با پالایش و دادوستد فرهنگی/زبانی، زبان مادری‌اشان را بهتر و بروز کنند؟

روی هم رفته این دیگر چه جور نگرشی است ... نکند از فردا بگوییم ایران در بُن‌مایه‌های زیستی (نفت، آب، ...) در جهان سرتر است هم فاشیست میشویم؟ :4:

Alice
11-19-2012, 10:48 PM
غیر "عربی"
قانون عربیزه از "یونانی‌ِ" canon

زبان پارسی ما را باش

ناقانونی دستکم بگویید، یک خورده‌ای رو به پارسی میرود!

خُب مهربُد جان به دید من بکار بُردن خود واژه "قانون" گزندی به زبان نمی رساند ! ولی از ساختارهایش باید بپرهیزیم ؛
درست مانند "قلم" که عربیزه ی کالاموس در زبان یونانی ست :

1- آنچه که از قلم مهربُد می تراود زیباست !
2- آنچه که از "کلک" مهربُد می تراود زیباست !

بی گمان گزینه ی یکم زیباتر است و هیچ گزندی نیز به زبان وارد نمی کند !

همممــ... ؟

shirin
11-19-2012, 10:52 PM
ا
پوشاندن واقعیت با برچسب فاشیسم هم منطقی نیست.

دیگر اینکه، مگر کسی نمیتواند برود انگلیسی بیاموزد؟ یا مگر دیگر کشورها نمیتوانند مانند ما با پالایش و دادوستد فرهنگی/زبانی، زبان مادری‌اشان را بهتر و بروز کنند؟

روی هم رفته این دیگر چه جور نگرشی است ... نکند از فردا بگوییم ایران در بُن‌مایه‌های زیستی (نفت، آب، ...) در جهان سرتر است هم فاشیست میشویم؟ :4:




اینکه فرضا سرزمین ایران غنی از منابع معدنی یا سوخت فسیلی هست ربطی به اینکه فارسی زبانان بهتر می اندیشند نداره. اولی رو راحت میشه اثبات کرد با نشون دادن معادن و ذخیرهای منابع زیستی و سوخت های فسیلی. ولی وقتی این طرز فکر رو داشته باشی اندیشه خودت رو برتر از بقیه میدونی و وقتی خودت رو اندیشمندتر و بهتر بدونی رفتارهای فاشیستی ازت سر میزنه. در ثانی این دیدگاه چقدر علمی هست؟ آیا آزمایشی انجام شده و نتیجه و تحقیق علمی تایید شده و مستند داری؟

Mehrbod
11-19-2012, 10:58 PM
ا
اینکه فرضا سرزمین ایران غنی از منابع معدنی یا سوخت فسیلی هست ربطی به اینکه فارسی زبانان بهتر می اندیشند نداره. اولی رو راحت میشه اثبات کرد با نشون دادن معادن و ذخیرهای منابع زیستی و سوخت های فسیلی. ولی وقتی این طرز فکر رو داشته باشی اندیشه خودت رو برتر از بقیه میدونی و وقتی خودت رو اندیشمندتر و بهتر بدونی رفتارهای فاشیستی ازت سر میزنه. در ثانی این دیدگاه چقدر علمی هست؟ آیا آزمایشی انجام شده و نتیجه و تحقیق علمی تایید شده و مستند داری؟


آفرین، برای همین هم جستار کارکرد زبان در اندیشه - صفحه 2 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-739-%D9%86%D9%88/) را من آغازیدم که پاسخی به این پرسش‌های بدیهی بدهم.

زبان 100% در اندیشه شما نقش دارد و اینرا میتوانیم با نگرش به زبان‌های ساختگی (برنامه‌ریزی رایانه‌ای) بسادگی بیازماییم، در همان جستار نیز چند نمونه آورده و بررسیده‌ایم شیرین جان.

روی هم رفته اندیشه برتر از زبان برتر میاید و هر کس که بگوید این دو پیوندی به هم ندارند بسادگی دروغ گفته یا در دام political correctness بیجا افتاده.

Mehrbod
11-19-2012, 11:05 PM
خُب مهربُد جان به دید من بکار بُردن خود واژه "قانون" گزندی به زبان نمی رساند ! ولی از ساختارهایش باید بپرهیزیم ؛
درست مانند "قلم" که عربیزه ی کالاموس در زبان یونانی ست :

1- آنچه که از قلم مهربُد می تراود زیباست !
2- آنچه که از "کلک" مهربُد می تراود زیباست !

بی گمان گزینه ی یکم زیباتر است و هیچ گزندی نیز به زبان وارد نمی کند !

همممــ... ؟

زیبایی یک چیز نسبی است آلیس گرامی، پس سخن از "بیگمان زیباتر بودن" نادرست است.

آسانتر بودن گفتن "قلم" در برابر "کلک*" هم از کاربرد بیشتر «قلم» میاید.

دادوستد واژگان پذیرفتنی است، ولی در آنجا هم نباید واژه را از پالایش رد شده چند زبان دیگر برداریم، اگر نیاز به "قانون" داشتیم میباید "canon = کانُن" را برداریم تا
فردا در نوشتارهای دانشیک دیگر با انگلیس‌زبانها و .. واژه یکسانی در دست داشته باشیم. هر آینه زمانیکه در پارسی خودمان "داته" را داریم که یک اندازه هم هست، چرا بگوییم قانون؟

پس رویکرد ما باید این باشد:


غیر قانونی
ناقانونی
ناداتیک



در کنار همه اینها، چگونه کاربرد "قانون" آسیبی به زبان نمیزند آلیس جان؟ اگر ما میگوییم:


داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی


چرا ناگهان به جای «داته» که این همه نزدیکی با دیگر واژگان دارد بگوییم "قانون"؟



* برابر زیبای «خامه» را هم داریم که در جایگاه آرایه ادبیک بکار میرود: خامه‌ی نویسندگی = استعداد نویسندگی.
مِداد و خودنویس هم برای دیگر "قلم" ها داریم.

Alice
11-19-2012, 11:37 PM
زیبایی یک چیز نسبی است آلیس گرامی، پس سخن از "بیگمان زیباتر بودن" نادرست است.

آری زیبایی وسته است ؛ ولی فردید من بیشتر زیبایی از پنجره نگاه "اهل هُنر" یا "اهل قلم" بود !

1- نسیم در پیچ و تاب گیسوانم فرو می پیچید !
2- باد در پیچ و تاب موهایم فرو می پیچید !

در نگاه خواننده "معمولی" ، شاید دو گزاره یادکرده دگرسان نباشند ؛
ولی اهل قلم بی گمان گزینه یکم را می پسندند !
بر این پایه ما همواره در یک نوشتار ادبی ، از همسنگهای چشمگیرتری سود می جوییم !

برای نمونه اهل سینما اگر Seveth Seal از Ingmar Bergman را می ستایند ، بیننده "معمولی"
شاید در میان فیلم آن را رهانیده و به تماشای American Pie بنشیند !

پس سنجه های زیبایی و هُنر را اهل فند در آن زمینه باید کرانه نمایی کنند نه همگان !
و کسانی چون تو باید واژگان هُنرمندانه را برگزینند تا اینکه بگویی زیبایی وسته است و تمام ؛

Mehrbod
11-19-2012, 11:51 PM
آری زیبایی وسته است ؛ ولی فردید من بیشتر زیبایی از پنجره نگاه "اهل هُنر" یا "اهل قلم" بود !

1- نسیم در پیچ و تاب گیسوانم فرو می پیچید !
2- باد در پیچ و تاب موهایم فرو می پیچید !

در نگاه خواننده "معمولی" ، شاید دو گزاره یادکرده دگرسان نباشند ؛
ولی اهل قلم بی گمان گزینه یکم را می پسندند !
بر این پایه ما همواره در یک نوشتار ادبی ، از همسنگهای چشمگیرتری سود می جوییم !

برای نمونه اهل سینما اگر Seveth Seal از Ingmar Bergman را می ستایند ، بیننده "معمولی"
شاید در میان فیلم آن را رهانیده و به تماشای American Pie بنشیند !

پس سنجه های زیبایی و هُنر را اهل فند در آن زمینه باید کرانه نمایی کنند !
و کسانی چون تو باید واژگان هُنرمندانه را برگزینند تا اینکه بگویی زیبایی وسته است و تمام ؛


خوب واژگان پارسی هم‌آرِش (synonym) برای ادبسار کم نداریم، تنها باید بیرون کشید. یک استادی به نام «بهمن» داریم که در تاربرگ fb (pure.persian (https://www.facebook.com/pure.persian)) آن اندازه به شما واژگان هم‌آرش میدهد که نتوانید هتا نیمی از آنها را بویرید :e402:

برای گزاره‌ هم من هنری‌ترین و فرنودین‌ترینش این را میپسندم:


باد در پیچ و تاب گیسوانم می‌فروپیچید.

1- کارواژه را جدا نمیکنیم (به سرنوشت آلمانی نمیخواهیم دچار شویم، میخواهیم؟) ، فروپیچیدن -> می‌فروپیچد.
تنها بهتر است در چکامه‌سرایی یا همان نوشته‌های ادبیک جداسازی کرد، ولی در نوشتارهای دانشیک کارواژه باید بی کم و کاست سرهم بکار رود تا زبان ساختار فرنودینش را از دست ندهد:


واکافتن:

می‌واکاوم
وامی‌کاوم

بازگفتن:


می‌بازگویم
باز میگوید



در چکامه‌سرایی میتوان از این فراتر هم رفته و برای نمونه داریم:


گفته بودی كه بیایم چو به جان آیی تو - من به جان آمده‌ام، پس چرا می‌نایی؟

این از توانمندی‌های زبان پارسی است که در همه زمینه‌ها از خود نرمش نشان میدهد، ولی
بایستی با نگرش به بافتار (context) سخن از ساختار یکسان و ویژه‌ای سود برد تا زبان نیآشوبد (= آشفته نشود).


2- «گیسوان» و «موها» نیز بسته به اینکه کدام از دید آواییک زیباتر است میگزینیم، در اینجا گیسوان.


3-

باد ≠ نسیم

اگر بجای «نسیم» در گزاره گفته‌ایم «باد» از سر ناچاری بوده، اگر نه نسیم میشود "باد نرم" یا "باد خوش". در اینجا بایستی برابر درست آنرا یافت یا همان «باد نرم» یا ... گفت:


نرمبادی در گیسوانم می‌فروپیچد.

بادِ نرمی در گیسوانم می‌فروپیچد.


ولی اگر مانند استاد بهمن بالا کارکشته باشید، برابر درست آنرا میدانید و بجای بازی‌های من با نرم و خوش و .. میگویید:


اَیازی در گیسوانم می‌فروپیچد.

از:
facebook.com/photo.php?fbid=427026120665925&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1

Mehrbod
11-26-2012, 03:23 AM
«سالروز» و «سالگرد» چه دگرسانی* از هم دارند؟

سالروز، روزی در سال را كه چیزی در ان روی داده، بزرگ میكند ولی سالگرد به گردیدن سال و گذشتن یك سال از یك رویداد می نگرد. نمونه:


بیست و نه اسفند، سالروز "ملی" شدن نفت در سال ١۳٢۹ و شست و یكمین سالگرد آن است.

اگر بگوییم شست و یكمین سالروز، نادرست است. اگر بگوییم كه روز بیست و نه اسفند سالگرد ملی شدن نفت است بازهم نادرست است چون از آن رویداد یك سال نمیگذرد. پس باید در سالگرد، اگر بیش از یك سال باشد، شمار آنرا هم گفت، مانند دهمین سالگرد.



دگرسانی = تفاوت
ملت (عربی) = پات‌رَم، پای‌رَم (پارسی)
ملی (عربی) = پایـْرَمی



paat ram- paay ram
Pahlavi Dictionary McKenzie

Sotude
11-27-2012, 12:57 AM
مهربد گرامی، واژه ی پیشنهادی تو برای "ساعت" (به چم زمان، نه دستگاه نمایش زمان) چیست؟
من خودم واژه ی گاهَک را بسیار پسندیده ام، هم کوتاه است، هم بخش (سیلاب) های آن با بخش های واژه ی عربی نامبرده سازگار است و هم از نگر آوایی نزدیک به هم هستند. نگر تو چیست؟
راستی، ما در زمینه ی زبان پارسی و ساده سازی آن، در فیسبوک (نَسک نما!!) با هم سُخنیدیم (سخن گفتیم)

Mehrbod
11-27-2012, 01:05 AM
مهربد گرامی، واژه ی پیشنهادی تو برای "ساعت" (به چم زمان، نه دستگاه نمایش زمان) چیست؟
من خودم واژه ی گاهَک را بسیار پسندیده ام، هم کوتاه است، هم بخش (سیلاب) های آن با بخش های واژه ی عربی نامبرده سازگار است و هم از نگر آوایی نزدیک به هم هستند. نگر تو چیست؟
راستی، ما در زمینه ی زبان پارسی و ساده سازی آن، در فیسبوک (نَسک نما!!) با هم سُخنیدیم (سخن گفتیم)

به دفترچه خوش آمدید ستوده گرامی :e303:

برای واژگان ساعت و .. من پیشنهادهای سرور آریا از fb را میپسندم که از همه بهتر هستند:



ساعت = تـَسو، سایه
دقیقه = باریکه
ثانیه = دَم




باریک = minute = خرد، ریز؛ باریکبین = موشکاف
باریکه = minute = دقیقه



هر آینه این دسته از واژگان را میتوانیم تنها در گامهای پایانی بازدیسی پارسی به کار ببریم، تا آن زمان همین واژگان ساعت و دقیقه کار راه اندازند.

Sotude
11-27-2012, 01:15 AM
به دفترچه خوش آمدید ستوده گرامی :e303:

برای واژگان ساعت و .. من پیشنهادهای سرور آریا از fb را میپسندم که از همه بهتر هستند:


ساعت = تـَسو، سایه
دقیقه = باریکه
ثانیه = دَم



باریک = minute = خرد، ریز؛ باریکبین = موشکاف
باریکه = minute = دقیقه



هر آینه این دسته از واژگان را میتوانیم تنها در گامهای پایانی بازدیسی پارسی به کار ببریم، تا آن زمان همین واژگان ساعت و دقیقه کار راه اندازند.

پس به گمانم نگریه های من را در نسک نما خواندی ! :)
در این که سرور آریا، سرور و استاد ماست هیچ سخنی نیست ولی من با واژه ی Nasu (یا Nasv) چالش دارم!! سرشت (origin اصالت؟!) این واژه از کجاست؟! به نگرم پارسی سره نیست و همچنین به درستی توی زبان نمی چرخد!! ولی واژه های باریکه و دَم، واژگانی زیبا و دلنشین بودند! سپاس.
چشم براه پاسخت هستم

Mehrbod
11-27-2012, 01:34 AM
پس به گمانم نگریه های من را در نسک نما خواندی ! :)
در این که سرور آریا، سرور و استاد ماست هیچ سخنی نیست ولی من با واژه ی Nasu (یا Nasv) چالش دارم!! سرشت (origin اصالت؟!) این واژه از کجاست؟! به نگرم پارسی سره نیست و همچنین به درستی توی زبان نمی چرخد!! ولی واژه های باریکه و دَم، واژگانی زیبا و دلنشین بودند! سپاس.
چشم براه پاسخت هستم

تا جاییکه من میدانم Tasu است، ولی درباره ریشه‌ی آن بایستی همانجا بپرسید گرامی!

واژه دیگر «سایه» است، ولی همپوشانی با سایه‌‌ی آفتاب پیدا میکند که خواستنی نیست. «تـَسو» روی هم رفته واژه خوبی میزند، چرا در زبان نمیچرخد؟


یک تسوی دیگر آنجایم -> یه تسو دیگه اونجام

از "ساعت" کوتاه‌تر و آسانتره، به دید من.

Alice
11-27-2012, 10:57 AM
مهربد گرامی، واژه ی پیشنهادی تو برای "ساعت" (به چم زمان، نه دستگاه نمایش زمان) چیست؟
من با واژه ی Nasu (یا Nasv) چالش دارم!!

درود
به دفترچه خوش آمدید ؛
تسوک (tasuk) یا تسوی و نه nasv ، واژه ی پارسی ست و از زبان پهلوی می آید ؛ همین واژه در زبان تازیان
به ریخت "طسوج" در آمده است ؛ گرفتاری ندارد و میتواند بسادگی از آن سود جُست !


شناسه های "شخص" (؟؟!)

چون چندین بار به شناسه های "شخص" نماره داشتید باید بگویم ما شناسه "شخص" نداریم ،
یک شناسه داریم که در گروه نهادها جای دارد و بدان نهاد پیوسته می گوییم ، کَس و شمار کارواژه
را روشن میسازند که به "نهاد پیوسته" نیز نامدار است !


مهربُد گرامی، من هیچگاه نگفتمکه همه ی کارواژه ی بی روال را از زبانمان بزداییم و آن ها را دور بریزیم! همانگونه که اشاره کردی، این کار، کاری نابخردانه است. من گفتم چه خوب است کارواژه هایی که بهره گیری کمتری در زبان گفتاری روزانه ی ما دارند را روالمند کنیم. برای نمونه هرگز نمی توان (دست کم در زمان کنونی!!) کارواژه ی بی روال "داشتن" را به کارواژه ی روالمند "داریدن" دگَراند (تبدیل کرد)!

همانگونه که گفتید ، همه کارواژه ها ، بویژه برخی کارواژگان اسنادی و دیگر کارواژگانی که در
دستور گردانش کارواژه ها تنیده شده اند و رهانیدشان مایه بی سامانی زبان میشود را نمی توان
بازسازی کرد ، جدای اینکه خمشپذیری و ساختار ادبیک پارسی (در رهگذر زیبایی شناسیک)
را از آن می رُباییم (همواره که نباید به دنبال فرنودین بودن باشیم) ، تنها در جایگاه ویرایش
زبان شاید بتوان دگرگونی های اندکی انجام داد !



تازه نیمی از کارواژه های نامبرده خود به خود در دستگاه زایایی زبانمان ساخته شده
و برمانده نیز میشوند !

نگر مهربُد دراین باره سراسر درست بود و نگر من نیز هست !

Sotude
11-27-2012, 05:17 PM
راستی، درباره ی دگرسان بسیار زبان پارسی گفتار با زبان پارسی نوشتار، تناه به یادآوری همین بسنده می کنم که چالش بسیاری از "فارسی زبانان!!" نوشتن یک نوشتار یا یک نامه ی "رسمی" و نوشتاری است! دست کم که خود من تا همین چندسال پیش اینگونه بودم و برایم دشوار بود تا "رسمی" و نوشتاری بنویسم. هرچه زبان گفتار به زبان نوشتار نزدیک تر باشد، بهتر است. می توانید نگر یک زبانشناس در این باره بخواهید تا دریابید چه می گویم!!
"والله" به پیر به پیغمبر، این دگرسانی بسیار گفتار با نوشتار، به سود زبان ما نیست. من با رضا شها پهلوی کاری ندارم و او بر سر من جای دارد! " ولی "لطمه" ی بسیار بزرگی که خاندان قاجار و پهلوی به زبان ما زدند ( نگر من بیشتر خاندان نفرین شده ی قاجار می باشد!!) نابخشودنی است! همانگونه که می دانید، در زمان قاجار، سخنیدن (سخن گفتن) مردم بسیار نزدیک به عربی بود و می توانم بگویم زبان پارسی در زمان قاجار به سان یکی از گویش های عربی بود که تنها اندکی واژه ی پارسی و همچنین بسیاری واژه ی تورکی ، فرانسه و عربی دارد! ولی پس از آمدن رضاشاه (خدایش بیامرزد!) که خود بسیار آسوده و راحت می سخنید (سخن می گفت)، مردم هم به این کار ترغیب شده و این بار از سوی دیگر بام به پایین افتادند و این گونه سخنیدن در دهه ی 20 تا 50 (گویش جاهلی!!!) به اوج خود رسید! هرچند رضاشاه بزرگ دست کم یک فرهنگستان باری زبان پارسی سازید و یک کاردان (شادروان احمد کسروی) را بر مسند آن نهاد ( گمارد). ولی پسر "ناخلفش" هیچ کاری در این باره نکرد و گند زد به همه چیز! این پسر "ناخلف" همچنین دست آخوندان را در کارهای کشور بازگذاشت تا به "انقلاب" سال 57 رسید!!!!
امیدوارم به هواداران محمدرضا پهلوی برنخورده باشد ولی درستی (حفیقت) همین است! تلخ و سوزان!

Alice
11-28-2012, 09:19 PM
بیاورید تا بِبررسیم.

نادرست !
برای همین هم درباب کارواژگان آموده یک پژوهش زبان شناسیک از شما خواسته بودم !
هر واژه ای که با کارواژگان "کردن و داشتن و..." آمد را که نمیتوان زدود و از واژه ی پیشین یک
کارواژه خودسر ساخت ؛ خُب اینجا بایسته می بینم بیشتر روشنگری کنم ؛ ما سه گونه
کارواژه داریم ؛ کارواژه ساده، کارواژه پیشوندی (بازگشتن ، فرو پیچیدن ، در آمدن و... )
و کارواژه آموده !
کارواژه آموده از ترکیب کارواژه ساده با تکواژ ناوابسته بدست می اید :
چشم پوشیدن ؛ فراموش کردن و...
ولی باید در نگر بگیریم که در کارواژه آموده، وند پیشتاز با وند پیشین نباید پیوند
فراشناسایی ( رابطه نحوی) داشته باشد ؛ این دستاورد مهند را می شود به گونه
زیر بازنمود :
در بررسی کارواژه آمایشی ، بی برو برگرد باید در خود گزاره آن را بررسی کرد !
1- من جزوه ی دوستم را از او وام گرفتم ! (قرض گرفتم)
2- مهربُد وام گرفت !
کارواژه یکم آموده است ، ولی کارواژه دوم نه ، چرا ؟
برای اینکه در آن "مهربُد" کارور است و "وام" کارگیر ( نه اینکه وندی از کارواژه به شمار رود)
در این گزاره "وام" در گروه نامواژه ها می باشد و می توان با افزودن وابسته هایی آن را
گسترش داد ! (مهربُد وام های بسیاری گرفت ، مهربُد هیچ وامی نگرفت، مهربُد وام ها
گرفت و...) در گزاره یکم ولی وام گسترش پذیر نیست و نمی شود هیچ وابسته ای را بدان
افزود ! افزون بر اینها "وام" نیز با "گرفتن" هیچ پیوند فراشناسایی ندارد و در کارواژه تنیده است !
بهمان کس من را بسیار دوست دارد ! ( چنین کارواژه ای آموده است و گسترش پذیر نیست ،
نمی شود وابسته ای بدان افزود، "دوست" با "دارد" هیچگونه پیوند "نحوی" ندارد)
پیشتر در پیام خودینه نیز در این باره اندکی رایزنی داشتیم که چون دیرتر آن گفتمان نیمه کاره رها
ماند، در اینجا آن را به قلم میاورم !
درباره "افعال مجهول" میگفتی برای نمونه نسک نوشته شد ، نامه فرستاده شد و...
را چگونه با زدودن کارواژه کمکی (= شد) بدست بیاوریم ؟
"نامه فرستادید" را پیشنهاد دادی !
در دستور زبان پارسی برخی کارواژگان را کارواژه کمکی می نامند ، این نام از اینرو برای آنان
گزیده شده که در ساخت گذشته پیشترین، بایان گذشته، گذشته پیوسته و کنون پیوسته و...
(ماضی بعید و ماضی التزامی و ماضی مستمر و مضارع مستمر و ...)
از یاری آنان سود می جوییم !
گفته بودم، داشتم میگفتم، دارم می گویم، گفته شد و ...
کارواژه های آبی رنگ را در دستور "معیار"، "افعال کمکی" نام گذاریده اند و بدین ترتیب این فرایند را
را اینگونه باز می نمایند که اگر کارواژه ساده ای با کارواژگان کمکی درآمیخته شود ، باز هم کارواژه
را ساده می دانیم ! (= این کارواژه ها آموده نیستند)
بر این پایه تا زمانی که کران نمایی روشنی از کارواژه آموده نداری، نمی توانی در گزاره هایت به
دلخواه بهمان کارواژه را آموده بخوانی و یک کارواژه ی پیمانی ِ خودسر از آن بسازی !
همچنان پافشاری میکنم اگر از سرور آریا و... نوشتمانی زبان شناسیک در اینباره داری به من
بده تا بخوانم ؛

Sotude
11-28-2012, 09:55 PM
بیاورید تا بِبررسیم.
خانم آلیس درست می گویند. برای "صرف" کارواژه ی آموده باید بدانیم که این کاروآزه در آغازر چه بوده سات که اینهم یکی از دشواری های این گونه کارواژه هاست.
می گمانم "صرف" درست کارواژه ی "بررسیدن"، برای این گزاره می شود : بَررسیم یا بَربـِرسیم (با barbarism اشتباه نگیرید!!)
همچنانکه در زبان انگلیش، برای کارواژه های آموده و دو واژه ای (نمونه: put on (به تن کردن،پوشیدن) نمی توان گفت put on it! چم این گزاره با گزاره ی put it on، از زمین تا آسمان دگرسان است!!)
و دیگر .... کارواژه ها..

Mehrbod
11-29-2012, 01:38 AM
نادرست !
برای همین هم درباب کارواژگان آموده یک پژوهش زبان شناسیک از شما خواسته بودم !
هر واژه ای که با کارواژگان "کردن و داشتن و..." آمد را که نمیتوان زدود و از واژه ی پیشین یک
کارواژه خودسر ساخت ؛ خُب اینجا بایسته می بینم بیشتر روشنگری کنم ؛ ما سه گونه
کارواژه داریم ؛ کارواژه ساده، کارواژه پیشوندی (بازگشتن ، فرو پیچیدن ، در آمدن و... )
و کارواژه آموده !
کارواژه آموده از ترکیب کارواژه ساده با تکواژ ناوابسته بدست می اید :
چشم پوشیدن ؛ فراموش کردن و...
ولی باید در نگر بگیریم که در کارواژه آموده، وند پیشتاز با وند پیشین نباید پیوند
فراشناسایی ( رابطه نحوی) داشته باشد ؛ این دستاورد مهند را می شود به گونه
زیر بازنمود :
در بررسی کارواژه آمایشی ، بی برو برگرد باید در خود گزاره آن را بررسی کرد !
1- من جزوه ی دوستم را از او وام گرفتم ! (قرض گرفتم)
2- مهربُد وام گرفت !
کارواژه یکم آموده است ، ولی کارواژه دوم نه ، چرا ؟
برای اینکه در آن "مهربُد" کارور است و "وام" کارگیر ( نه اینکه وندی از کارواژه به شمار رود)
در این گزاره "وام" در گروه نامواژه ها می باشد و می توان با افزودن وابسته هایی آن را
گسترش داد ! (مهربُد وام های بسیاری گرفت ، مهربُد هیچ وامی نگرفت، مهربُد وام ها
گرفت و...) در گزاره یکم ولی وام گسترش پذیر نیست و نمی شود هیچ وابسته ای را بدان
افزود ! افزون بر اینها "وام" نیز با "گرفتن" هیچ پیوند فراشناسایی ندارد و در کارواژه تنیده است !
بهمان کس من را بسیار دوست دارد ! ( چنین کارواژه ای آموده است و گسترش پذیر نیست ،
نمی شود وابسته ای بدان افزود، "دوست" با "دارد" هیچگونه پیوند "نحوی" ندارد)
پیشتر در پیام خودینه نیز در این باره اندکی رایزنی داشتیم که چون دیرتر آن گفتمان نیمه کاره رها
ماند، در اینجا آن را به قلم میاورم !
درباره "افعال مجهول" میگفتی برای نمونه نسک نوشته شد ، نامه فرستاده شد و...
را چگونه با زدودن کارواژه کمکی (= شد) بدست بیاوریم ؟
"نامه فرستادید" را پیشنهاد دادی !
در دستور زبان پارسی برخی کارواژگان را کارواژه کمکی می نامند ، این نام از اینرو برای آنان
گزیده شده که در ساخت گذشته پیشترین، بایان گذشته، گذشته پیوسته و کنون پیوسته و...
(ماضی بعید و ماضی التزامی و ماضی مستمر و مضارع مستمر و ...)
از یاری آنان سود می جوییم !
گفته بودم، داشتم میگفتم، دارم می گویم، گفته شد و ...
کارواژه های آبی رنگ را در دستور "معیار"، "افعال کمکی" نام گذاریده اند و بدین ترتیب این فرایند را
را اینگونه باز می نمایند که اگر کارواژه ساده ای با کارواژگان کمکی درآمیخته شود ، باز هم کارواژه
را ساده می دانیم ! (= این کارواژه ها آموده نیستند)
بر این پایه تا زمانی که کران نمایی روشنی از کارواژه آموده نداری، نمی توانی در گزاره هایت به
دلخواه بهمان کارواژه را آموده بخوانی و یک کارواژه ی پیمانی ِ خودسر از آن بسازی !
همچنان پافشاری میکنم اگر از سرور آریا و... نوشتمانی زبان شناسیک در اینباره داری به من
بده تا بخوانم ؛


من که چیزی روی هم رفته نگرفتم! اگر فردیدت این بود که بجای «ببرسیم» باید گفت «بر برسیم»،
نادرسته، «بر» یک پیشوند به شمار میرود نه یک واژه دیگر که کارواژه آموده (=ترکیبی) ساخته باشیم.
خود کارواژگان آموده هم اگر زمان درازی گذشت و پر کاربرد بودند را میتوان به هم چسبانده و یکجا "صرف" کرد، چنانکه در آلمانی میکنند.

پس:


بررسیدن —> بررس = بِبررس = do check


نمونه کارواژه آموده که میتوان یکجا صرفید:


کاربردن -> می‌کاربرم = کار میبرم.



اگر اندکی هم بیاندیشید، می‌دریابید که همین وندهای کنونی هم در زمان خودشان "واژگان" دیگری بوده‌اند و درازنای زمان کم کم به وند دگریسته‌اند.

اگر نه چند هزار سال و اندی پیش، نیاکان ما گرد هم ننشسته‌اند و از خودشان "در (دریافتن) = اندر"، "بر (بررسیدن) = راستا"، "نِ (نگاه) = پایین، زیر" و .. را در نیاورده‌اند که سپس بگویند به اینها بگوییم "وند" :4:


در کنار آن، ما همه این کارواژگان را بشیوه دلخواه دوست تازه‌امان «ستوده» با "-یدن" میسازیم
که به ساختار واژه آسیب نمیرساند، پس از "می‌کاربرم" میتوان همیشه به "کاربردن" رسید.

Alice
11-29-2012, 10:57 AM
من که چیزی روی هم رفته نگرفتم! اگر فردیدت این بود که بجای «ببرسیم» باید گفت «بر برسیم»

نه ، چکیده پُست* من این بود که در آن گزاره واژه «بررسی» از ستون های
مهادین گزاره می باشد و وندی از "کارواژه" نبود که آن را در گروه کارواژهای
آمایشی دانستی و یک کارواژه خودسر از آن ساختی ! واژه «بررسی» را در
دستور "معیار" ، "مسند" میدانند که از پایه های گزاره در گروه نامواژه است !
( در گروه فعلی قرار نمی گیرد، گروه اسمی جداگانه ای دارد) کران نمایی کارواژه
آمایشی را هم که بالاتر روشن ساختم !
بررسی کنیم = گزاره سه وندی به همراه "مسند" ؛ ساختمان آنرا در زیر میاورم !

بیاورید تا بررسی کنیم !
بیاورید = کارواژه پرمانیک ، تا = پیوند وابسته ساز
===> بررسی کنیم : نهاد = ما (پنهان) ، بررسی = مسند ، کنیم = کارواژه

پس امیدوارم هوشیده باشی که وندهای مهادین گزاره را نباید به ایرنگ وندی از
کارواژه دانست و با کران نمایی نادرست از کارواژه آمایشی، زمینه های بیسامانی
دستور زبان را فراهم آورد !

* واژه «پُست» به گمان بالا پارسی ست ، بر این پایه سود بردن از واژگان پیک و
نوشتار و ... بایستگی ندارد !

Mehrbod
11-29-2012, 12:56 PM
نه ، چکیده پُست* من این بود که در آن گزاره واژه «بررسی» از ستون های
مهادین گزاره می باشد و وندی از "کارواژه" نبود که آن را در گروه کارواژهای
آمایشی دانستی و یک کارواژه خودسر از آن ساختی ! واژه «بررسی» را در
دستور "معیار" ، "مسند" میدانند که از پایه های گزاره در گروه نامواژه است !
( در گروه فعلی قرار نمی گیرد، گروه اسمی جداگانه ای دارد) کران نمایی کارواژه
آمایشی را هم که بالاتر روشن ساختم !
بررسی کنیم = گزاره سه وندی به همراه "مسند" ؛ ساختمان آنرا در زیر میاورم !

بیاورید تا بررسی کنیم !
بیاورید = کارواژه پرمانیک ، تا = پیوند وابسته ساز
===> بررسی کنیم : نهاد = ما (پنهان) ، بررسی = مسند ، کنیم = کارواژه

پس امیدوارم هوشیده باشی که وندهای مهادین گزاره را نباید به ایرنگ وندی از
کارواژه دانست و با کران نمایی نادرست از کارواژه آمایشی، زمینه های بیسامانی
دستور زبان را فراهم آورد[SIZE=4][B] !


خیر، چیزی برای «هوشیدن» نبود، آلیس جان سخنانت نیز بیش از اندازه گنگ و نادریافتنی هستند.

روی هم رفته «بررسی کردن» یک کارواژه آموده است، شما میتوانید بگویید «بررسیدن».
همانگونه که «واکاوی کردن» یک کارواژه آموده است، میتوانید بگویید «واکاویدن / واکافتن».


گاهی هم نمیتوانید بگویید چون پیشتر کارواژه گرفته شده؛ نمونه «خواب کردن = فریفتن» را نمیشود همیشه به «خوابیدن» کاست، چرا که دومی
پیشتر گرفته شده و چم دگرسانی دارد. ولی «خواب نمودن»، «خواب گرفتن» و .. را که به کار نمیروند، ولی اگر میرفتند را میشد به «خوابیدن» کاهید.

«خواب کردن» زمانیکه برای به خواب بردن کسی باشد - که باز بکار نمیرود خوشبختانه- را میتوان به «خواباندن» کاست: او بچه را خواب کرد = او بچه را خواباند.




بررسیدن . [ ب َرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) پرسیدن . (برهان ) (انجمن آرا). سؤال کردن . (آنندراج ). وارسیدن .(انجمن آرا) (آنندراج ). وارسی کردن . فحص کردن . تفتیش کردن . پژوهش کردن . تحقیق کردن . تفحص و تجسس کردن . تعرف . (لغت بیهقی ). جستجو کردن : [ سلیمان بن عبدالملک ] دل در آن بست که برمک را از بلخ بیاوردو وزارت خویش بدو دهد اندیشید که مگر هنوز گبر باشدپس [color=red]بررسید مسلمان زاده بود شاد شد. (تاریخ بیهقی ).


بررسیدن


بررسیدم = I checked
بررسیدی
بررسید
بررسیدیم
بررسیدید
بررسیدند
بررس = check
ببررس = do check



برداشتن


برداشتم = I picked up
...
بردار = pick up
ببردار = do pick up

Mehrbod
11-30-2012, 01:16 AM
چند نکته

1- در دستور زبان "کنونی" پارسی، برخی چیزها بیراهه رفته‌اند. برای نمونه یک چیزی به نام کارواژگان پیشوندین از خودشان درآورده‌اند و
میگویند شیوه درست بگوییم صرف کردن «وادادن» این است که بگویید «وا میدهم».
ما در اینجا کوشیده‌اید این شیوه نادرست را از سر بیاندازیم که سرانجام آن به آلمانی و آشفتگی بسیار ناخواستنی آن میرسد: بازدیسی زبان پارسی (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/#post7990)

2- در اینجا ما پیشنهاد داده‌ایم که مانند زبان‌های همخانواده آلمانی/انگلیسی، این ویژگی خواستنی که با چسباندن چندواژه کارواژه میسازند را داشته باشیم.

برای نمونه در آلمانی بجای "صبحانه خوردن" دو واژه صبحانه+تکه (نان) را به یکدیگر چسبانده و یکجا صرف میکنند:


frühstücken - Wiktionary (http://en.wiktionary.org/wiki/fr%C3%BChst%C3%BCcken)

Das deutsche Wort „Frühstück“ reicht etymologisch bis ins 15. Jahrhundert zurück und bedeutete ursprünglich das frühmorgens gegessene Stück Brot.


واژه آلمانی «Frühstück» از دیدگاه واژه‌شناسی به سده 15 برگشته و به چم خوردن تکه نان روزانه در پگاه (صبح) زودهنگام است.



frühstücken = früh (زودهنگام) + stück (تکه نان) en (-ایدن)


و آنرا اینجور صرف میکنند:


ich frühstückte = من ناشتاییده‌ام
du frühstücktest = تو ناشتاییده‌ای
..


پس این تنها یک پیشنهاد است، ولی در فربود (واقعیت) وند‌های کنونی زبان ما مانند «وا، نِ، فرو، فرا، ترا، دگر..» همگی خود در گذشته واژه بوده‌اند که از
کاربرد بسیار به وند دگریسته‌اند و هنوز گاه جدا بکار میروند. پس ما هم میتوانید یا چندتا وند بیافزاییم، یا واژگان آموده را بریخت کارواژه صرف کنیم و کاری بر پاد آنچه پیشتر شده نکرده‌ایم:


کاربردن -> می‌کاربرم، می‌کاربری.
سرُساماندن -> می‌سرُسامانم، می‌سرُسامانی، ...
خودآگاهیدن -> می‌خودآگاهد (خودآگاه میشود)
دگرنامیدن -> می‌دگرنامم (change name)

Dariush
11-30-2012, 10:44 AM
مهربد گرامی،
احتمالا این پست یک اسپم به حساب آید، اما جای بهتری برای عنوان کردنش نیافتم
واژه گزینی های شما در حین نوشتن پستها،قدری باعث تلاشِ منِ خواننده که چندان با پارسی اصیل آشنا نیست یا اینکه تعصب کمتری نسبت به آن دارد، میشود!
نکته دیگری که البته ربط چندانی به بخش پیشین ندارد،این است که به نظرم در این راه گروهی از پارسی زبانان، دچار نوعی تعصب بی مورد میشوند.به خصوص در مورد زبان عربی.یعنی سعی و تلاشی پیگیر در برگرداندن هرآنچه از عربی به پارسی وارد شده است.البته در خیلی موارد این کار درست است اما بسیاری اوقات به نظرم بی مورد است و همان واژه های عربی بهتر است!به نظر من،عربی زبان بسیار قوی ای است و نباید به سبب تعصباتی که روی زبان پارسی داریم، از ویژگی های خوب زبان عربی که میتوانند زبان پارسی را شکوفاتر کنند بی بهره شویم.
البته من زبان شناس نیستم بلکه صرفا در حد یک مخاطب برای محتویات زبان پارسی به حساب می آیم.موضوعی که برایم تعجب آور است این است که اینقدر که ما برای پاکسازی زبان خود از واژه های عربی تلاش میکنیم و خود را به رنج می اندازیم، برای زبانهای اروپایی چنین کاری نمیکنیم.این درحالی است که مثلا در هرکدام از زبانها اروپایی که بگردید انبوهی از واژه های وارد شده از زبانهای دیگر می یابید.

undead_knight
11-30-2012, 03:59 PM
مهربد گرامی،
احتمالا این پست یک اسپم به حساب آید، اما جای بهتری برای عنوان کردنش نیافتم
واژه گزینی های شما در حین نوشتن پستها،قدری باعث تلاشِ منِ خواننده که چندان با پارسی اصیل آشنا نیست یا اینکه تعصب کمتری نسبت به آن دارد، میشود!
نکته دیگری که البته ربط چندانی به بخش پیشین ندارد،این است که به نظرم در این راه گروهی از پارسی زبانان، دچار نوعی تعصب بی مورد میشوند.به خصوص در مورد زبان عربی.یعنی سعی و تلاشی پیگیر در برگرداندن هرآنچه از عربی به پارسی وارد شده است.البته در خیلی موارد این کار درست است اما بسیاری اوقات به نظرم بی مورد است و همان واژه های عربی بهتر است!به نظر من،عربی زبان بسیار قوی ای است و نباید به سبب تعصباتی که روی زبان پارسی داریم، از ویژگی های خوب زبان عربی که میتوانند زبان پارسی را شکوفاتر کنند بی بهره شویم.
البته من زبان شناس نیستم بلکه صرفا در حد یک مخاطب برای محتویات زبان پارسی به حساب می آیم.موضوعی که برایم تعجب آور است این است که اینقدر که ما برای پاکسازی زبان خود از واژه های عربی تلاش میکنیم و خود را به رنج می اندازیم، برای زبانهای اروپایی چنین کاری نمیکنیم.این درحالی است که مثلا در هرکدام از زبانها اروپایی که بگردید انبوهی از واژه های وارد شده از زبانهای دیگر می یابید.
من هم تا حدی موافقم،برای نمونه بسیاری از کلمات که در انگلیسی موجوده نه از زبان های هم خانواده بلکه از زبان هایی هست که در ابتدا پیوندهای جغرافیایی یا فرهنگی و حتی زبانی خاصی با انگلیسی نداشتند و نتیجه ارتباط با سرزمین های مستعمره هستند.

Mehrbod
11-30-2012, 05:51 PM
مهربد گرامی،
احتمالا این پست یک اسپم به حساب آید، اما جای بهتری برای عنوان کردنش نیافتم
واژه گزینی های شما در حین نوشتن پستها،قدری باعث تلاشِ منِ خواننده که چندان با پارسی اصیل آشنا نیست یا اینکه تعصب کمتری نسبت به آن دارد، میشود!
نکته دیگری که البته ربط چندانی به بخش پیشین ندارد،این است که به نظرم در این راه گروهی از پارسی زبانان، دچار نوعی تعصب بی مورد میشوند.به خصوص در مورد زبان عربی.یعنی سعی و تلاشی پیگیر در برگرداندن هرآنچه از عربی به پارسی وارد شده است.البته در خیلی موارد این کار درست است اما بسیاری اوقات به نظرم بی مورد است و همان واژه های عربی بهتر است!به نظر من،عربی زبان بسیار قوی ای است و نباید به سبب تعصباتی که روی زبان پارسی داریم، از ویژگی های خوب زبان عربی که میتوانند زبان پارسی را شکوفاتر کنند بی بهره شویم.
البته من زبان شناس نیستم بلکه صرفا در حد یک مخاطب برای محتویات زبان پارسی به حساب می آیم.موضوعی که برایم تعجب آور است این است که اینقدر که ما برای پاکسازی زبان خود از واژه های عربی تلاش میکنیم و خود را به رنج می اندازیم، برای زبانهای اروپایی چنین کاری نمیکنیم.این درحالی است که مثلا در هرکدام از زبانها اروپایی که بگردید انبوهی از واژه های وارد شده از زبانهای دیگر می یابید.

آری، ما در راستای زبانهای اروپایی آن اندازه پالایش نمیکنیم، چون از زبانهای "همخانواده" ما هستند و میتوان به گاهِ نیاز، از آنها واژه یا هتا ساختار وام گرفت.
ولی تازی از زبان خانواده‌های هندو-اروپایی نیست و نه ساختار یکسانی که هیچ، نه همسانی با پارسی دارد، نه دستور زبان همسانی دارد و نه هیچ چیز دیگری.

در کنار آن، من هم در گذر همه این چند ساله که پارسی گویی میکنم شاید کمتر از دو یا سه واژه از خودم ساخته باشم، بیشتر این واژگان را چنانکه پیشتر
هم گفته‌ام، بشیوه‌ی همتا-به‌-همتا (peer-to-peer) از استادان زبانشناس گوناگون در facebook‌ یا هتا همان فرهنگستان زبان پارسی برداشته‌ام.

برای نمونه، فرهنگستان زبان پارسی بجای clone (بازگردان نادانشیک: شبیه‌سازی) برابر «تاگ» را از پارسی کهن بیرون کشیده که چمی یکسان دارد و شما
در زبان روزانه خودتان هم تا امروز به کار برده‌اید بی اینکه به آن بیاندیشید: او دختر بی‌همتایی است —> بی همتا =بی+هم+تاگ (کسی که مانند ندارد).

سپس از روی آن کارواژه ساخته‌اند: تاگ+یدن = تاگیدن


تاگیدن = to clone
تاگش = cloning
...



اکنون شما "تاگیدن" را میپسندید یا "شبیه‌سازی کردن"؟


Šabihsâzi kardan = 15 letters
Tâgidan = 6 letters

Yâxte râ šabihsâzi kardand = 23 letters
Yâxte râ tâgidand = 15 letters | ⅓ (35%) shorter!


در اینجا این زبان "کامل" عربی برای ما بهتر بود، یا زبان پارسی خودمان که هم کوتاه‌تر، هم زیباتر و هم کارواژه زایا برایمان آورد؟







من هم تا حدی موافقم،برای نمونه بسیاری از کلمات که در انگلیسی موجوده نه از زبان های هم خانواده بلکه از زبان هایی هست که در ابتدا پیوندهای جغرافیایی یا فرهنگی و حتی زبانی خاصی با انگلیسی نداشتند و نتیجه ارتباط با سرزمین های مستعمره هستند.


نادرست است.

در زبان انگلیسی واژگان کمابیش همگی از زبان‌های همخانواده انگلیسی - که با ما نیز همریشه و همخانواده هستند - گرفته شده‌اند:



یونانی: Eukaryote (http://en.wikipedia.org/wiki/Eukaryote), ..
لاتین: Aqua, Homosapiens, ...
آلمانی: Angst, Zeitgeist, Uber, ..
پارسی (تازیک): Algorithm, Alcohol, Chemistry, ..
..




List of Latin words with English derivatives - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Latin_words_with_English_derivatives)




همچنان که پیشتر هم گفته‌ایم و گفته‌اند، بر ما هم هیچ ننگی نیست که اگر نیاز بود از زبان‌های همریشه و همخانواده پارسیک
چون تاجیک، پشتو، کوردی و هتا همریشه چون لاتین، واژه و ساختار وام بگیریم چرا که آسیبی بر پیکر زبان نیاورده و آنرا هر چه بیشتر نیز توانمند میکنند: بازدیسی زبان پارسیک (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/#post7990)




http://www.daftarche.com/images/imported/2012/11/98.jpg

تبارشناسی زبان‌های هندو-اروپایی

Dariush
11-30-2012, 08:34 PM
حقیقتش، شاید این از ناتوانی من در شناخت زبانها و ریشه هایشان باشد که نمیتوانم درک کنم که چرا باید یک زبان برای حفظ خودش تلاش کند!
موضوع این است که حدود یک سال پیش من قصد داشتم یک مقاله فلسفی را ترجمه کنم که در آن مقاله به واژه هایی برخورد میکردم که معادل عربیشان به نظرم خیلی بهتر از معادل فارسیشان می آمدند!یعنی آن استحکامی که واژه های عربی مورد نظر داشتند، در معادلهای پارسی شان نیافتم.پس از اینکه مدتی زیاد در فرهنگ نامه های پارسی به دنبال برگردان آن واژه ها گشتم، در نهایت به این فکر کردم که چه عیبی دارد از همان واژه های عربی استفاده کنم؟حتما میدانید که ترجمه واژه های فلسفی و یافتن واژه ای که حامل دقیقا همان بار معنایی واژه برگزیده توسط نویسنده اصلی باشد، چه کار جانکاهی ست(و گاها غیر ممکن است)!
مثلا واژه ی "تصور"
شما چه واژه ای برای جایگزینی پیشنهاد میکنید؟
با توجه به این چیزهایی که شما فرمودید تا اندازه ای برام توجیه شد که چرا باید سعی کرد از واژه های پارسی استفاده کرد!در واقع از نظر شما این یک تعصب نیست بلکه راه درست و اصولیِ سخن گفتن است!اما با توجه به اینکه زبان بخشی از یک فرهنگ است و از آنجا که فرهنگ عربی و فرهنگ پارسی به شکلهای مختلف، بیش از یک هزاره در تعامل بوده اند آیا نباید پذیرفت که بخشی از این تعامل باید تعامل بین زبانهای ما باشد؟
بعد اینکه آیا زبان عربی هم به همین اندازه از زبان پارسی تاثیر گرفته است؟من مطلب درخور توجهی در این مورد نیافته ام تا کنون!

Mehrbod
11-30-2012, 09:29 PM
حقیقتش، شاید این از ناتوانی من در شناخت زبانها و ریشه هایشان باشد که نمیتوانم درک کنم که چرا باید یک زبان برای حفظ خودش تلاش کند!


شاید برای این که چندان درباره کارکرد زبان در اندیشه‌اتان نسِگالیده‌اید (فکر نکرده‌اید)؟

من از روی رشته کاری با بیش از 100 و خورده‌ای زبان‌های ساختگی (programming) سر و کار داشته و چیرگی دارم و چندتایی هم ساخته‌ام، که به آنها DSL یا Domain-specific language - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Domain-specific_language) میگویند.

اگر مانند من شباروز با زبان‌های برنامه‌ریزی سر و کله زده باشید، یک بینادلی تیز (sharp intuition) درباره کارکرد زبان در چگونگی اندیشیدن و فرجامیابی (نتیجه‌گیری) اتان بدست میاورید.

در اینباره اینجا اندکی گفتمان کرده‌‌ایم: کارکرد زبان در اندیشه (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-739/)






موضوع این است که حدود یک سال پیش من قصد داشتم یک مقاله فلسفی را ترجمه کنم که در آن مقاله به واژه هایی برخورد میکردم که معادل عربیشان به نظرم خیلی بهتر از معادل فارسیشان می آمدند!یعنی آن استحکامی که واژه های عربی مورد نظر داشتند، در معادلهای پارسی شان نیافتم.پس از اینکه مدتی زیاد در فرهنگ نامه های پارسی به دنبال برگردان آن واژه ها گشتم، در نهایت به این فکر کردم که چه عیبی دارد از همان واژه های عربی استفاده کنم؟حتما میدانید که ترجمه واژه های فلسفی و یافتن واژه ای که حامل دقیقا همان بار معنایی واژه برگزیده توسط نویسنده اصلی باشد، چه کار جانکاهی ست(و گاها غیر ممکن است)!
مثلا واژه ی "تصور"
شما چه واژه ای برای جایگزینی پیشنهاد میکنید؟


اینجور نیست. واژگان پارسی همگی ساختاری وند‌وند دارند که آنها را ساده‌تر و دریافتنی‌تر میکند.

برای نمونه، همین «تصور» که شما میگویید، برابر «انگاشت» آن روی پارسی بسیار بهتر کار میکند، چرا که:


انگاشتن = تصور کردن
انگاریدن = فرض کردن
انگاشت = تصور = imagination
انگاشتیک = تصوری = imaginary
انگارش = تصور کردن، فرض کردن؛ به مزداهیک (mathematic) انگارش نیز میگویند، چرا که دانش «فروض» است.
انگار = فرض، حالت: انگار که این واژه زیباتر است.
انگاره = ایده؛ idea


و ساختاری سراسر یکسان با «پنداشتن» هم دارد:


پنداشتن / پنداریدن = تخیل کردن
پندار = تصور، خیال
پنداره = مفهوم، اندیشه، concept
پنداشت = وهم، تخیل
پیش‌پنداشت = per-conception




در فرهود (حقیقت) تازیک اندیشه ما را در بند هم کرده، چرا که بجای «انگاشتن» و «پنداشتن» و «گمانیدن» و ...
تنها میگوییم "تصور کردن". هنگامیکه واژه "تصور کردن" چیزی این نیست که یک چیز نگاره‌ای (تصویری) را "میکنید"!






با توجه به این چیزهایی که شما فرمودید تا اندازه ای برام توجیه شد که چرا باید سعی کرد از واژه های پارسی استفاده کرد!در واقع از نظر شما این یک تعصب نیست بلکه راه درست و اصولیِ سخن گفتن است!اما با توجه به اینکه زبان بخشی از یک فرهنگ است و از آنجا که فرهنگ عربی و فرهنگ پارسی به شکلهای مختلف، بیش از یک هزاره در تعامل بوده اند آیا نباید پذیرفت که بخشی از این تعامل باید تعامل بین زبانهای ما باشد؟


آری، همکنشی و دادوستد میان زبانها و فرهنگها چیزی خواستنی است، ولی در اینجا هم بایستی با نگرشی ژرف و درست به دادوستد پرداخت.
وامواژه (loanword) چیزی بجاست، ولی همانجور که برخی دوستان گفته‌اند، ما در پارسی از عربی وامواژه نگرفته‌ایم، زورواژه گرفته‌ایم!

چون برای نمونه، آیا برای «سلام» ما خودمان «درود» نداشته‌ایم که وامواژه بگیریم؟ یا برای «صبح» واژگان «بامداد، پِـگاه و ..» را نداشته‌ایم؟

یا برای «غذا»، آیا ما خودمان اینها را نداشته‌ایم؟


خوراک، نوشاک = غذا
خوراکی = اغذیه
خوردنی، نوشیدنی = food, drinks
ناهار (پارسی است)
شام (پارسی است)
ناشتا، پِگاهیک = صبحانه؛ ناشتا = شکستن روزه، چنانکه در انگلیسی میگویند breakfast = breaking the [night's] fast



گاهی زمانها زمانیکه واژه را درست بکار بردید تازه برای خودتان هم چم واژه باز میشود. برای نمونه
من نخستین بار که «سپارش» را شنیدم بود که تازه دریافتم چه چمی دارد و چرا "سفارش" بدرد نمیخورد:


سپردن —> سپار
سپارش: آنچه که به کسی میسپرند!


پیش از دانستن این، برای من هیچگاه پیوندی میان "سفارش" و "سپردن" نبود، امروز ولی
زمانیکه میگویم "بهش سپارشت را میکنم"، میدانم که یک چیزی را دارم به کس دیگری "می‌سِپارم".

اکنون برخی بنادرستی میگمانند اینجا کسی با عرب دشمنی دارد که میخواهد "سفارش"
را دوباره "سپارش" بکند، هنگامیکه آماج مَهندتر (مهمتر) ما بهکرد اندیشه خودمان است.

بهمین ریخت، چم واژه بسیار کهن و باستانی «خواهش» نیز برای من روشن نبود، تا اینکه تازه دریافتم:


خواستن —> خواه
خواهش: "خواستن کردن"


پس ما میتوانیم یک چیزی را از کسی "بخواهیم"، یا اینکه میتوانیم آنرا «خواهش کنیم» و بار ارجمندانه (احترام مند) به آن بدهیم.

یا به واژه «قانون = داته» بنگرید، سراپای زبان ما را «دات» گرفته:


داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی
داتیکی = حقوقی؟


ولی ما هیچ آگاهی‌ای به آن نداریم چراکه پی‌ورزانه روی «قانون» پافشاری میکنیم، آنهم زمانیکه خود قانون عربیزه شده canon یونانی است.





بعد اینکه آیا زبان عربی هم به همین اندازه از زبان پارسی تاثیر گرفته است؟من مطلب درخور توجهی در این مورد نیافته ام تا کنون!

من در اینباره دانشی ندارم، ولی تا آنجاییکه از گفتگوهای پراکنده گرفته‌ام هنود (اثر) بسیاری روی آن گذاشته.

شوربختانه کمابیش همه دانشمندانی که بیجا عرب نامیده‌ شده‌اند هم خود ایرانی و پارسی زبان بوده‌اند، مانند خوارزمی (نام 100% پارسی) که
واژه "الگوریتم - algorithm" را به او داده‌اند، هنگامیکه واژه نیاز به "ال-" عربی ندارد و فرهنگستان زبان پارسی هم از اینرو برابر "خوارزم" را برای algorithm گزیده که بس زیباست:



خوارزم = algorithm
خوارزمیک = algorithmic


ولی باز برخی کوته‌اندیش روی الگوریتم پافشاری میکنند، انگار که بایستی «خوارزم» نخست بشود «الخوارزم»، سپس برود انگلیسی «الگورتیم» شده و سرانجام دوباره به ما برگردد!

undead_knight
11-30-2012, 09:42 PM
حقیقتش، شاید این از ناتوانی من در شناخت زبانها و ریشه هایشان باشد که نمیتوانم درک کنم که چرا باید یک زبان برای حفظ خودش تلاش کند!
موضوع این است که حدود یک سال پیش من قصد داشتم یک مقاله فلسفی را ترجمه کنم که در آن مقاله به واژه هایی برخورد میکردم که معادل عربیشان به نظرم خیلی بهتر از معادل فارسیشان می آمدند!یعنی آن استحکامی که واژه های عربی مورد نظر داشتند، در معادلهای پارسی شان نیافتم.پس از اینکه مدتی زیاد در فرهنگ نامه های پارسی به دنبال برگردان آن واژه ها گشتم، در نهایت به این فکر کردم که چه عیبی دارد از همان واژه های عربی استفاده کنم؟حتما میدانید که ترجمه واژه های فلسفی و یافتن واژه ای که حامل دقیقا همان بار معنایی واژه برگزیده توسط نویسنده اصلی باشد، چه کار جانکاهی ست(و گاها غیر ممکن است)!
مثلا واژه ی "تصور"
شما چه واژه ای برای جایگزینی پیشنهاد میکنید؟
با توجه به این چیزهایی که شما فرمودید تا اندازه ای برام توجیه شد که چرا باید سعی کرد از واژه های پارسی استفاده کرد!در واقع از نظر شما این یک تعصب نیست بلکه راه درست و اصولیِ سخن گفتن است!اما با توجه به اینکه زبان بخشی از یک فرهنگ است و از آنجا که فرهنگ عربی و فرهنگ پارسی به شکلهای مختلف، بیش از یک هزاره در تعامل بوده اند آیا نباید پذیرفت که بخشی از این تعامل باید تعامل بین زبانهای ما باشد؟
بعد اینکه آیا زبان عربی هم به همین اندازه از زبان پارسی تاثیر گرفته است؟من مطلب درخور توجهی در این مورد نیافته ام تا کنون!
البته به نظر من تاثیر زبان روی تفکر انکار نشدنیه.
برای مثال این جمله رو در نظر بگیرید"آب مایع است"است در اینجا یک فعل بی زمانه که یکی از کاربردهاش زمانی هست که شما میخواید در مورد ماهیت یک چیز نظر بدید وبرای نمونه عربی چنین فعلی رو نداره(و به همین خاطر برای بیان دقیق همچین چیزی مشکل دارند) ولی معادل های فرانسوی و انگلیسی "est" و "is" هستند(کلا عربی برای شعر گفتن و ادبیات مناسب تره تا فلسفه ورزی،دلیل اینکه لغات فلسفی عربی هم بیشتره یا به ذهن نزدیک تره به خاطر سالها فلسفه ورزی به زبان عربی و آشنایی نسبی ما فارسی زبان ها با اونه)


نادرست است.

در زبان انگلیسی واژگان کمابیش همگی از زبان‌های همخانواده انگلیسی - که با ما نیز همریشه و همخانواده هستند - گرفته شده‌اند:
بعضی اسامی خاص مثل غذاها،سنت ها،مکان ها و...(که فکر میکنم مشخصه نیازی به ترجمه ندارند و در همین انگلیسی هم نمونه هاشون زیاده) بعضی کلمات هم صفت یا اسم های غیر خاص هستند ولی ریشه متفاوت دارند.
براتون از کلمات انگلسی فعلی نمونه میارم:
coach ریشه مجار داره،silk,tea,catsuo,tycoon ریشه چینی دارند،lama ریشه تبتی داره،tomato,chocolate ریشه در زبون آزتک ها دارند،bizarre از زبون باسک گرفته شده،samurai,kimono ژاپنی هستند، admiral,Algorithm, Alcohol,mattress,orange,assassin ریشه عربی دارند ( و نه ریشه هندو اروپایی!) و البته لغات با ریشه عربی در انگلیسی کم نیستند (http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Arabic_loanwords_in_English)(و اتفاقا لغات پرکاربردی هستند)

در حالت کلی من با شما موافقم که زبان ما در حال حاضر بیش از اندازه وازگان عربی داره،ولی پالایش واژه ها نباید به صورت یک جنگ صلیبی دربیاد که هر لغت عربی رو در دم نابود کنیم! به نظرم باید معیارهایی جز ریشه هم در پالایش باشه تا منطقی ترش کنه.

پیشاپیش بگم ممکنه در مورد ریشه بعضی اختلاف باشه ولی برای نمونه آورده شدند نه اینکه ریشه ها صد درصد درست باشه :)

Dariush
12-01-2012, 01:04 AM
شاید برای این که چندان درباره کارکرد زبان در اندیشه‌اتان نسِگالیده‌اید (فکر نکرده‌اید)؟

من از روی رشته کاری با بیش از 100 و خورده‌ای زبان‌های ساختگی (programming) سر و کار داشته و چیرگی دارم و چندتایی هم ساخته‌ام، که به آنها DSL یا Domain-specific language - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Domain-specific_language) میگویند.

اگر مانند من شباروز با زبان‌های برنامه‌ریزی سر و کله زده باشید، یک بینادلی تیز (sharp intuition) درباره کارکرد زبان در چگونگی اندیشیدن و فرجامیابی (نتیجه‌گیری) اتان بدست میاورید.

در اینباره اینجا اندکی گفتمان کرده‌‌ایم: کارکرد زبان در اندیشه (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-739/)






اینجور نیست. واژگان پارسی همگی ساختاری وند‌وند دارند که آنها را ساده‌تر و دریافتنی‌تر میکند.

برای نمونه، همین «تصور» که شما میگویید، برابر «انگاشت» آن روی پارسی بسیار بهتر کار میکند، چرا که:

انگاشتن = تصور کردن
انگاریدن = فرض کردن
انگاشت = تصور = imagination
انگاشتیک = تصوری = imaginary
انگارش = تصور کردن، فرض کردن؛ به مزداهیک (mathematic) انگارش نیز میگویند، چرا که دانش «فروض» است.
انگار = فرض، حالت: انگار که این واژه زیباتر است.
انگاره = ایده؛ idea


و ساختاری سراسر یکسان با «پنداشتن» هم دارد:

پنداشتن / پنداریدن = تخیل کردن
پندار = تصور، خیال
پنداره = مفهوم، اندیشه، concept
پنداشت = وهم، تخیل
پیش‌پنداشت = per-conception




در فرهود (حقیقت) تازیک اندیشه ما را در بند هم کرده، چرا که بجای «انگاشتن» و «پنداشتن» و «گمانیدن» و ...
تنها میگوییم "تصور کردن". هنگامیکه واژه "تصور کردن" چیزی این نیست که یک چیز نگاره‌ای (تصویری) را "میکنید"!






آری، همکنشی و دادوستد میان زبانها و فرهنگها چیزی خواستنی است، ولی در اینجا هم بایستی با نگرشی ژرف و درست به دادوستد پرداخت.
وامواژه (loanword) چیزی بجاست، ولی همانجور که برخی دوستان گفته‌اند، ما در پارسی از عربی وامواژه نگرفته‌ایم، زورواژه گرفته‌ایم!

چون برای نمونه، آیا برای «سلام» ما خودمان «درود» نداشته‌ایم که وامواژه بگیریم؟ یا برای «صبح» واژگان «بامداد، پِـگاه و ..» را نداشته‌ایم؟

یا برای «غذا»، آیا ما خودمان اینها را نداشته‌ایم؟

خوراک، نوشاک = غذا
خوراکی = اغذیه
خوردنی، نوشیدنی = food, drinks
ناهار (پارسی است)
شام (پارسی است)
ناشتا، پِگاهیک = صبحانه؛ ناشتا = شکستن روزه، چنانکه در انگلیسی میگویند breakfast = breaking the [night's] fast



گاهی زمانها زمانیکه واژه را درست بکار بردید تازه برای خودتان هم چم واژه باز میشود. برای نمونه
من نخستین بار که «سپارش» را شنیدم بود که تازه دریافتم چه چمی دارد و چرا "سفارش" بدرد نمیخورد:

سپردن —> سپار
سپارش: آنچه که به کسی میسپرند!


پیش از دانستن این، برای من هیچگاه پیوندی میان "سفارش" و "سپردن" نبود، امروز ولی
زمانیکه میگویم "بهش سپارشت را میکنم"، میدانم که یک چیزی را دارم به کس دیگری "می‌سِپارم".

اکنون برخی بنادرستی میگمانند اینجا کسی با عرب دشمنی دارد که میخواهد "سفارش"
را دوباره "سپارش" بکند، هنگامیکه آماج مَهندتر (مهمتر) ما بهکرد اندیشه خودمان است.

بهمین ریخت، چم واژه بسیار کهن و باستانی «خواهش» نیز برای من روشن نبود، تا اینکه تازه دریافتم:

خواستن —> خواه
خواهش: "خواستن کردن"


پس ما میتوانیم یک چیزی را از کسی "بخواهیم"، یا اینکه میتوانیم آنرا «خواهش کنیم» و بار ارجمندانه (احترام مند) به آن بدهیم.

یا به واژه «قانون = داته» بنگرید، سراپای زبان ما را «دات» گرفته:

داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی
داتیکی = حقوقی؟


ولی ما هیچ آگاهی‌ای به آن نداریم چراکه پی‌ورزانه روی «قانون» پافشاری میکنیم، آنهم زمانیکه خود قانون عربیزه شده canon یونانی است.





من در اینباره دانشی ندارم، ولی تا آنجاییکه از گفتگوهای پراکنده گرفته‌ام هنود (اثر) بسیاری روی آن گذاشته.

شوربختانه کمابیش همه دانشمندانی که بیجا عرب نامیده‌ شده‌اند هم خود ایرانی و پارسی زبان بوده‌اند، مانند خوارزمی (نام 100% پارسی) که
واژه "الگوریتم - algorithm" را به او داده‌اند، هنگامیکه واژه نیاز به "ال-" عربی ندارد و فرهنگستان زبان پارسی هم از اینرو برابر "خوارزم" را برای algorithm گزیده که بس زیباست:

خوارزم = algorithm
خوارزمیک = algorithmic


ولی باز برخی کوته‌اندیش روی الگوریتم پافشاری میکنند، انگار که بایستی «خوارزم» نخست بشود «الخوارزم»، سپس برود انگلیسی «الگورتیم» شده و سرانجام دوباره به ما برگردد!
سپاس از توضیحات شما.
با این توضیحاتی که فرمودید مرا به رنجهایی انداختید!اکنون در استفاده از هر واژه باید خیلی بیشتر دقت کنم.تا دیروز فکر میکردم که اینها صرفا به دلیل کاربرد و تداعی ای که در ذهن مخاطب ایجاد میکنند قابل تمایز هستند.اما اکنون دانستم که موضوع خیلی پیچیده تر از اینهاست و برای حفظ آبروی خودم که شده باید خیلی بیشتر در این مورد مطالعه کنم.
اما در مورد آن واژه تصور، متاسفانه هیچ کدام از آنهایی که پیشنهاد دادید به تنهایی، آنچه که من مدنظر دارم را تداعی نمیکنند.این واژه یکی از کلید واژه های فلسفه شوپنهاور است.حتی همین واژه تصور هم آنچه که میخواستم نبود ولی چون از بقیه کاملتر بود از آن استفاده کردم.واژه ای که شوپنهاور در زبان آلمانی از آن استفاده میکند Vorstellung است که مترجم کتابهای انگلیسی آنرا به Idea برگردانده است اما خود او هم گفته که هنوز از آنچه که برگزیده راضی نیست!داریوش آشوری ، واژه بازنمود را انتخاب کرده است.این واژه خیلی خوب است اما همچنان فکر میکنم همان تصور بهتر است!(البته داریوش آشوری استادی چیره دست و بی نظیر است).با توجه به آنچه از فلسفه شوپنهاور میدانم، کلمه vorstellung ترکیبی ست از واژه هایی چون پندار،پنداره،پنداشت،انگار و انگاره (اینها را از میان آنچه شما پیشنهاد دادید انتخاب کردم).واژه ای که بتواند همه ی این مفاهیم را یکجا در خود داشته باشد، نیافتم و البته واژه تصور هم آنقدرها مرا راضی نکرد!چون این واژه خیلی کلی است.
لازم به ذکر است که من دیده ام در برگردان واژه Vorstellung از آلمانی به انگلیسی از واژه هایی چون :Idea,Vision,Presentation,Imagination و شکلهای مختلف واژه Concept را استفاده کرده اند.
به قول هگل، زبان قوی تر، زبانی ست که واژه هایش کلی تر باشند و یک واژه بتواند در معانی گسترده و حتی متضاد به کار رود.
نکته ای که باید بگویم این است که زبان آلمانی زبان فلسفه است و برگرداندن واژه هایی که کانت ، هگل، شوپنهاور، هایدگر ، نیچه و... در نوشته های خود برای مفاهیم فلسفی استفاده کرده اند، برای مترجمی که قصد برگرداندن آنها به هر زبان دیگری را دارد، بی نهایت دشوار و سخت است.حتی مترجم های انگلیسی هم در این کار در مانده اند.از کسانی که کارهایش خیلی درخشان است داریوش آشوری است و بعضی وقتها واژه هایی که او ساخته و یا انتخاب کرده است، مرا شگفت زده میکند و ضمنا برایم حکایت از دانش و تلاش بالای او دارد.اما متاسفانه در زمینه فلسفه، زبان پارسی قدری مهجور مانده است و با اینکه فیلسوفان بزرگی چون فارابی، ایرانی بوده اند اما از زبان عربی استفاده کرده اند که باعث شده است در این زمینه زبان پارسی در مقابل زبان عربی قدری عقب تر باشد.موضوع این است که شخصی چون که یک مخاطب عام برای نوشته های زبان پارسی هستم، عامل اصلی در انتخاب یک واژه این است که آن واژه در ذهن مخاطب نوشته من، چه مفهومی را تداعی میکند.چون من میخواهم شخص مورد نظر بهترین تداعی ممکن را داشته باشد و منظور من نزدیک ترین باشد.اما فکر میکنم این ، قدری با درست گزینی واژه ها در تعارض باشد!و البته برای مطالب فلسفی، شرط اول الویت بیشتری دارد.
در ضمن لیستی از واژه هایی که هنوز برایشان معادل مناسبی نیافته ام(عربی، انگلیسی و آلمانی) دارم که احتمالا از شما برای گزینش بهترین جایگزینهایش کمک بخوام!
بازهم سپاس.

Mehrbod
12-01-2012, 05:17 AM
سپاس از توضیحات شما.
با این توضیحاتی که فرمودید مرا به رنجهایی انداختید!اکنون در استفاده از هر واژه باید خیلی بیشتر دقت کنم.تا دیروز فکر میکردم که اینها صرفا به دلیل کاربرد و تداعی ای که در ذهن مخاطب ایجاد میکنند قابل تمایز هستند.اما اکنون دانستم که موضوع خیلی پیچیده تر از اینهاست و برای حفظ آبروی خودم که شده باید خیلی بیشتر در این مورد مطالعه کنم.


خواهش میکنم و اینکه آری، مانند هر کاری دیگری در آغاز اندکی رنجآور است، ولی دیر یا زود مغز خودش را سازواریده (adopted) و از پیش هم بسیار آسانتر میشود،
چون اینبار شما واژگان کمتری را در فرهود (حقیقت) به یاد سپرده و پیوند‌های نیرومند و پایدارتری هم میان واژگان و گنجواژ (thesaurus) ذهنی‌اتان ساخته‌اید.






اما در مورد آن واژه تصور، متاسفانه هیچ کدام از آنهایی که پیشنهاد دادید به تنهایی، آنچه که من مدنظر دارم را تداعی نمیکنند.این واژه یکی از کلید واژه های فلسفه شوپنهاور است.حتی همین واژه تصور هم آنچه که میخواستم نبود ولی چون از بقیه کاملتر بود از آن استفاده کردم.واژه ای که شوپنهاور در زبان آلمانی از آن استفاده میکند Vorstellung است که مترجم کتابهای انگلیسی آنرا به Idea برگردانده است اما خود او هم گفته که هنوز از آنچه که برگزیده راضی نیست!داریوش آشوری ، واژه بازنمود را انتخاب کرده است.این واژه خیلی خوب است اما همچنان فکر میکنم همان تصور بهتر است!(البته داریوش آشوری استادی چیره دست و بی نظیر است).با توجه به آنچه از فلسفه شوپنهاور میدانم، کلمه vorstellung ترکیبی ست از واژه هایی چون پندار،پنداره،پنداشت،انگار و انگاره (اینها را از میان آنچه شما پیشنهاد دادید انتخاب کردم).واژه ای که بتواند همه ی این مفاهیم را یکجا در خود داشته باشد، نیافتم و البته واژه تصور هم آنقدرها مرا راضی نکرد!چون این واژه خیلی کلی است.
لازم به ذکر است که من دیده ام در برگردان واژه Vorstellung از آلمانی به انگلیسی از واژه هایی چون :Idea,Vision,Presentation,Imagination و شکلهای مختلف واژه Concept را استفاده کرده اند.
به قول هگل، زبان قوی تر، زبانی ست که واژه هایش کلی تر باشند و یک واژه بتواند در معانی گسترده و حتی متضاد به کار رود.
نکته ای که باید بگویم این است که زبان آلمانی زبان فلسفه است و برگرداندن واژه هایی که کانت ، هگل، شوپنهاور، هایدگر ، نیچه و... در نوشته های خود برای مفاهیم فلسفی استفاده کرده اند، برای مترجمی که قصد برگرداندن آنها به هر زبان دیگری را دارد، بی نهایت دشوار و سخت است.حتی مترجم های انگلیسی هم در این کار در مانده اند.از کسانی که کارهایش خیلی درخشان است داریوش آشوری است و بعضی وقتها واژه هایی که او ساخته و یا انتخاب کرده است، مرا شگفت زده میکند و ضمنا برایم حکایت از دانش و تلاش بالای او دارد.


من با هیچکدام از مترجمانی که آوردید آشنایی نداشتم و نوشته‌هایتان بسیار آگاه کننده بودند. مایه‌ی خرسندی است
دیرتر بیشتر درباره کارهای نوشته شده و ترزبانده ایشان و همچنین واژگان برساخته پیشنهادی‌اشان بنویسد.

سخنان شما درباره زبان نیز سراسر بجا بودند، هیچ دو زبانی را نمیشود موبه‌مو به یکدیگر ترزبانید، تنها میتوان به یکدیگر نزدیناندشان (approximate).


درباره واژه Vorstellung نیز من اندکی پژوهیدم، به دور از بافتار (context) فلسفی
نزدیکترین و باریکترین (دقیق) برابر همان «پنداشت» بود که در "فارسی" میشود "تخیل".



'پنداشتن = Vorstellen
پنداشت (نامواژه یا اسم مصدر) = Vorstellung'


ساختار واژه نیز پیچیدگی چندانی ندارد:


Vor + Stellen
پیش + گذاشتن / نهادن


پس اگر بخواهیم بر پایه‌ی ساختار یکسان پارسی و آلمان واژه برسازیم:


گذاشتن، نهادن = Stellen / پیش = Vor

پیش‌گذاشت، پیش‌نهش، پیشگذار، ...


که در نگاه یکم چنگی به دل نمیزنند، ولی با کمی کندوکاو میان آمایش‌ها (ترکیبها) میتوان واژه درخوری بیرون کشید.

روی هم رفته ولی فلسفه Vorstellen در آلمانی بر این بوده که یک چیزی را شما پیشِ روی یک چیز دیگر میگذارید.

این رویکرد بدی در واژه‌سازی نبوده، ولی من برتری بسیار بیشتری به «پنداشتن» پارسی میدهم، چرا که تنها و تنها در
فرهشتِ (theme) وابسته به اندیشه به کار میرود، هنگامیکه vorstellen برای "دستکم" سه پنداره (concept) گوناگون در آلمانی به کار میرود:


نمایش یا presentation: یک نویسنده کارش را میتواند به "پیش‌گذاشتن = نمایش" بگذارد.
گذاشتن یا to put
پنداشت یا imagination



در واپسین باره، Vorstellen به چم "پیش روی خود آوردن یک چیز (در ذهن)" به کار میرود؛ خوب، ولی نه آنچنان ویژه.





اما متاسفانه در زمینه فلسفه، زبان پارسی قدری مهجور مانده است و با اینکه فیلسوفان بزرگی چون فارابی، ایرانی بوده اند اما از زبان عربی استفاده کرده اند که باعث شده است در این زمینه زبان پارسی در مقابل زبان عربی قدری عقب تر باشد.موضوع این است که شخصی چون که یک مخاطب عام برای نوشته های زبان پارسی هستم، عامل اصلی در انتخاب یک واژه این است که آن واژه در ذهن مخاطب نوشته من، چه مفهومی را تداعی میکند.چون من میخواهم شخص مورد نظر بهترین تداعی ممکن را داشته باشد و منظور من نزدیک ترین باشد.اما فکر میکنم این ، قدری با درست گزینی واژه ها در تعارض باشد!و البته برای مطالب فلسفی، شرط اول الویت بیشتری دارد.


من در این زمینه همسو نیستم. خود من دانشی نزدیک به 0 درباره واژگان عربی
که بنام فلسفه در پارسی برای بکار میروند دارم، ولی برای فلسفیدن پارسی را بسیار کارا میبنیم.

برای نمونه برخی پنداره‌های فلسفی که میانشان "عربی" بسیاری هم به پارسی راه یافته‌اند:


قیاس = سنجش
مع الفارق = نابرابر
سفسته = کژفرنود
واجب الوجود = ناچارباش (مانند آماده‌باش)
موجود = باشنده (bâš+ande مانند guy+ande)
برهان = پَروهان (برهان عربی شده)
واقعیت = فربود / فرابود: آنچه فرای ما نیز هست
حقیقت = فرهود
معرفت = شناخت
بینهایت = بی‌کران، بی‌مرز
dualism = دوگانه‌انگاری / دوگانه‌گِرایی
مفهوم = پنداره
مفهوم = فرایافت: چیزهایی که با آمایش (ترکیب) پنداره‌ها بدست میایند.
ازل = ازل: اَسر / اَ پیشوند نایش (نفی) در پارسی است، پس اَسر میشود چیزی که سر ندارد.
ابد = ابد: اَپَد: چیزی که پا ندارد!
عالم = جهان
جاویدان = eternal
امرداد = immortal (از پارسیک amertât به انگلیسی)
فلسفه = جهانبینی
فلسفه = فرابینی
[فلسفه] مشاء = راه‌رونده = Peripatetic
سیر = گذر
حکمت = فَرزان
خلق کردن = آفریدن
تجرید = آهنجش (از آهنجیدن = to abstract)
جزم = خشک
پرتاب‌‌شدگی / افکندگی = Thrownness (از هایدگر)









در ضمن لیستی از واژه هایی که هنوز برایشان معادل مناسبی نیافته ام(عربی، انگلیسی و آلمانی) دارم که احتمالا از شما برای گزینش بهترین جایگزینهایش کمک بخوام!
بازهم سپاس.

به روی چشم :e306:

Dariush
12-02-2012, 12:25 AM
در مورد آشوری، چون من هنوز از زبان شناسان ایرانیِ دیگر اطلاع دقیقی ندارم، نمیتوانم مقایسه ای میان او و دیگران بدهم اما میتوانم به جرات بگویم کارِ او در ترجمه متون فلسفه،بی نظیر است.معروفترین ترجمه هایش، ترجمه کتابهای نیچه است(چنین گفت زرتشت،فراسوی نیک و بد و ...).ترجمه چنین گفت زرتشت به نظر من یک در زبان فارسی یک شاهکار است.در این کتاب،نیچه از رمز و راز و استعاره و اشاراتِ فراوان در بیان مفاهیم فلسفه خود بکار میگیرد و به کتاب فضایی شاعرانه میدهد.تصور کنید ترجمه چنین اثری برای مترجم چه جهنمی میتواند باشد،اما آشوری حقیقتا یک شاهکار خلق کرده است.خیلی از اوقات در حین خواندن این کتاب به طور ناخودآگاه به جای اینکه درگیر مفهوم سخن شوم، درگیر کلام آهنگین و نثر بی نظیر کتاب میشوم.بخشی از این کتاب را نقل میکنم(قطعه پیشگو-ص 149-در این بخش،نیچه نیهیلسم را میکوبد):

«و دیدم که اندوهی گران بر بشر فراز می آید.بهترینان از کارهاشان آزرده شدند.»
«آموزه ای پدید آمد و باوری کنار اش:همه چیز پوچ است؛همه چیز یکسان؛همه چیز رو به پایان!
«و از تمام تپه ها پژواک آمد:همه چیز پوچ است؛همه چیز یکسان؛همه چیز رو به پایان!
«آری خرمن کرده ایم،اما چرا میوه هامان همه سیاه و تباه شدند؟دوش از ماهِ بدخواه چه فروفتاد؟
«کارمان همه بیهوده بوده است و شرابِ مان زهر گشته است و چشم بد بر کشت ها و دل هامان داغِ زردی زده است
«چنان خشکیده ایم همه که اگر آتش در ما افتد [در دمی] خُرد و خاکستر خواهیم شد.آری، آتش نیز از ما به تنگ آمده است!
«چشمه هامان همه خشکیده اند.دریا نیز پس رفته است.زمین همه میخواهد از هم دهان بازکند، اما ژرفنا نمیخواهد فروبلعد!
«دریغا،کجاست دریایی که باز در آن غرق میتوان شد:زاریِ ما اینگونه بر فرازِ مرداب های کم ژرفنا طنین افکن است.
«به راستی، خسته تر از آنیم که تن به مرگ دهیم.هنوز بیداریم و زنده_اما در گورخانه ها

میبینید مترجم چه هنرمندانه، زبان شاعرانه را در کتاب حفظ کرده است؟
ایشان کتابهایی چون "زبان باز" و "فرهنگ واژه های علوم انسانی" و "دانشنامه سیاسی" نیز منتشر کرده اند.(تا آنجا که من آثارشان را میشناسم و پیشنهاد میکنم حتما کتاب زبان باز را بخوانید. البته خودم هنوز این کتاب را پیدا نکرده ام!).
برای اطلاعات بیشتر به سایت شخصی خودشان مراجعه کنید: ashouri.malakut.org
واژه هایی که ایشان ساخته اند، الان زیاد در یادم نیستند چرا که معمولا در لابه لای نوشته ها آنها را میبینم و پس از لختی تامل از آنها میگذرم.اما چندتا از آنها که در یادم مانده اند:
رانه:در آلمانیTrieb و در انگلیسی Drive : در اصطلاح زیست شناسی، هریک از محرکهای اساسی زیستی مانند غریزه خویشتنپائی،گرسنگی و جفت جوئی که سازوکارهای بنیادی اداره زندگی در موجود زنده اند.این واژه را از ماده «ران» (ریشه فعل راندن)+ ه در فارسی ساخته ایم.(فراسوی نیک و بد ص 33، پانویس شماره 2)
نویسا:همواره نویسنده
درونه:محتوا
درازآهنگ:طولانی
این چندتا الان در ذهنم بودند.اگر چیز جدیدی یادم آمد، بازهم همینجا نقل خواهم کرد.البته به نظر من بخش درخشان کار آشوری این است که در ترجمه ی یک متن، به بهترین شکل ممکن هم به مفهوم متن ، هم به سبک نوشته ، هم به ساختار و طرح نوشته وفادار باقی میماند و همه ی اینها در حالی ست که "پارسی" ترجمه میکند!
اما در مورد خودم، مشکلی که داشتم و دارم این است که هنوز آنگونه که باید و لازم است با پارسی آشنا نشده بودم که پی آموختن انگلیسی رفتم و هنوز در انگلیسی هم خبره نشده پی آموختن آلمانی هستم!مضکلی که درگیرش هستم، نوعی سردرگمی است.سردرگمی ای که ناشی از یافتن و پذیرفتن اولین انتخاب است برای معادل واژه های بیگانه یا مفاهیم مطروحه در نوشته ها، در مقابل بهترین انتخاب!در واقع از انجا که قصدم عادت به خواندن متون به زبان اصلی بود، وقتی در واژه ه نامه ها،یک واژه اینگلیسی را میجستم، با انبوهی از معانی معادل روبرو میشدم که به اجبار با توجه به متن، واژه ای را انتخاب میکردم؛ این در حالی ست که واژه نامه های انگلیسی به انگلیسی، کاربرد دقیق یک واژه را مشخص میکنند و شما دیگر دردسر انتخاب ندارید!بارها و بارها پیش آمده است که مفهوم یک واژه ای که نویسنده اصلی به کار برده است را میدانستم ولی تلاش من برای یافتن معادل پارسی برایش،به بن بست میرسید!سردرگمی ها باعث شد که پارسی را رها کرده و به زبان اصلی بپردازم!اما مشکل زمانی آغاز شد که من خواستم از مرحله خواندن به مرحله نوشتن وارد شوم!تا زمانی که برای خودم مینوشتم، مشکلی نبود، اما وقتی خواستم برای مخاطب عام بنویسم، به مصیبت و نقص عظیمی که گرفتارش هستم پی بردم!
در مورد واژه Vorstellung به نظرم، بخشی از بار معناییِ این واژه همان است که مورد اشاره عامه مردم است.اما آنچه در فلسفه شوپنهاور آمده، بیش از این است و خود شوپنهاور به آن معانی جدید افزوده است و همین باعث شده است که این واژه معنایش بیش از پیش "کلی و گسترده " شود!اصولا بخش مهمی از شناخت یک فلسفه، شناختِ معانی خاص واژه ها و کلید واژه های و در نهایت سمبل واژه ها در آن فلسفه است.و معمولا این معانی، بیش از آنچیزی ست که ما پیش از این در محاوره ها و نوشته ای معمولی خود استفاده میکردیم!
نکته نهایی این است که فرقی ست بین منِ نوعی و مترجمین مشهور!تا آنجا که من بهره گیرِ عام از زبان پارسی هستم، وقتی چیزی به این زبان مینویسم، مخاطبِ من معمولا در پی شناخت مفاهیم (آنهم به ساده ترین شکل و با کمترین زحمت) است و چندان کاری به درست نویسی های من ندارد!در غیر اینصورت، خیلی زود نوشته مرا به آتش خواهد افکند.اما وقتی کسی همچون آشوری چیزی مینویسد،این اختیار را دارد که کار خود را به خواننده تحمیل کند.البته این تحمیل در نهایت به سود مخاطب و در نهایت زبان پارسی خواهد بود.
به هر حال خیلی خرسند شدم از آشنایی با شما و مطمئنم در ادامه از شما بهره ها خواهم برد!

Mehrbod
12-04-2012, 01:29 AM
٭٭٭٭ نگاهی به آمیختن، درآمیختن، آلودن، پالودن، آمودن، آراستن، پیراستن و ویراستن


بجای " مخلوط و ممزوج و تركیب " از واژه های آمیختن و درآمیختن و آمودن پارسی، مانند نمونه های زیر سود ببریم:


اگر رنگ آبی و سبز را ممزوج كنیم ، سبز میشود = اگر رنگهای آبی و سبز را درآمیزیم، سبز میشود.

بتون، مخلوطی از شن و ماسه لازم دارد = بتون، آمیزه‌ای از شن و ماسه نیاز دارد.

اگر این قطعات را باهم درست تركیب كنیم، هواپیما میشود = اگر این تكه ها را درست بیاماییم، هواپیما میشود.



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/16.jpg



آمودن —> آمای
آمیختن —> آمیز


ساخته های دستوری شدنی:


آمیزش
آمیزه
آمیزنده
آمیزا
آمیزند
آمیزان
آمیخته
آمیختار
آمیختمان
...



AS



آمودن



آمودن = ترکیب کردن = To combine
آموده = ترکیب شده = Combined
آمایش = ترکیب کردن (نامواژه) = Combination
آمایشی = یک آمایش = A combination
آمایشیک = ترکیبی = Combinatorial
آمایشیکی = ترکیبیات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA) = Combinatoric
...



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/11/13.png

سه‌گوش خیام/پاسکال

Mehrbod
12-04-2012, 02:57 AM
٭٭٭٭٭ Quantitative & Qualitative



چندی گرا (چندی گرایانه) = كار با نگرش به شمار و چندی چیز ها = كوانتیتاتیو
چونی گرا = كار با نگرش به چونی و كارسازی چیز ها = كوالیتاتیو


در کاربرد کنونی هامی کیفیت ( فلان جنس کیفیت دارد) میتوان گفت "خوشگون است" یا درست تر " خوشگن" است. (گن = جنس)

خود واژه ی کوانت همان واژه‌ی چند پارسی است و در پارسی (کهن) ما یک پسوند نام ساز داشتیم بنام "تات". برای نمونه درود همان دره وه تات است و "دره وه" همان تندرست است، پس "دروه تات" میشود تندرستی. ..

همینگونه، در کوانتیته این "ایته" پایانی همان "تات" یا "داد" پارسی است پس میتوان بجای کوانتیتی گفت «چندیداد» که این از دید واژه شناسی درست ترین بازگردان پارسی است.

یا به پارسی امروزی، میشود گفت "چندیّت" که انیجا این "ایّت" تازی نمی باشد و برابر همین بسوند هندواروپایی "تات"/ایتی انگلیسی/-ایته (فرانسه) /ایداد اسپانیایی است.

واژه ی کوالیته از ریشه "کوا" است که "ل" از برای آوایی بودن پایان "کوا" بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = "تات" و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.

...براین پایه، "خوبیّت" خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی)

پس از دید ریشه شناسی درست تر است که بگوییم:


quantity = چنداد
quantitative = چندادین
quality = هوداد
qualitative = هودادی(ن)


Aria



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/1.gif


پیشنهادهای من:


quantity = چنتاد
quantitative = چنتادین
quality = هوتاد
qualitative = هوتادین

Mehrbod
12-04-2012, 03:01 AM
٭٭٭٭ شایستن و بایستن


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/17.jpg

بیشتر ما شاید ریشه ها و شاخه های دو كارواژه ی "شایستن" و "بایستن" را ندانیم، چون از آنها بسیار اندك سود میبریم.
در نگاره ای كه برای شما فراهم كردم، واژه هایی را كه از این دو ریشه پدید میایند
بهمراه چم انها نگاشته ام. در آن میبینید كه واژه هایی همچون " امكان و وجوب"،
"ممكن و واجب" یا "جبر و اختیار"، از این دو ریشه پدید میایند كه میتوان از آنها بجای
همتای پارسی این واژه های تازی ، بویژه درنوشتارهای وابسته به "فلسفه و منطق" سود برد.

AS

Mehrbod
12-04-2012, 03:14 AM
٭٭٭٭٭ برخی پیشوند های كارواژه ای (فعل)


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/18.jpg


بر: از پایین به بالا

خاستن و برخاستن، داشتن و برداشتن، آوردن و برآوردن
آهی از سینه برآورد. چنان تاخت تا گرد از زمین برآمد. چون بزرگمهر را دانا یافت، او را بركشید و وزیر كرد.



فرو: از بالا به پایین

دادن و فرودادن (بلع)، رفتن و فرو رفتن، نوشتن و فرونوشتن، شدن و فروشدن (غرق شدن)



وا / باز:

١- دوباره و چند باره كردن: بازگو، بازجو، بازپرداخت، بازسازی، بازگشت
٢- گشودن و ازهم باز كردن : واگرایی، وانمود، واكاوی ، وامانده



در

١- بدر (pad dar) ، از درون به بیرون


(به) درآوردن، (به) درآمد، ( به) درخواست

٢- اندر (en dar)، از بیرون به درون


اندر شدن (داخل شدن)، (ان) دریافتن = درك كردن




پر، پا: از میانه به پیرامون و اینور و آنور

كندن و پراكندن (= چیزی را كه یكجا است به این جا و انجا پخش كردن)

هیختن و پرهیختن (هیختن= هشتن = گذاشتن) = گذاشتن چیز ها به جای های دور از خود = پرهیز كردن.
پرداختن ، پراش..



هم، هما، هن، ان: یكجا و باهم و در كنار هم آوردن

انبار = یكجا بار كردن، اندوختن = یكجا دوختن، هنباختن، هنباز = هم بازی = شریك




سر : به پایان و مرز

سرآمدن، سررسیدن، سر رفتن، ..

AS

Mehrbod
12-05-2012, 05:57 PM
٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/21.jpg



مکعب = کاب
مکعب مستطیل = دراز‌کاب
hypercube = hyperwürfel = hyperkubus = فراكاب


فَرداشت ("قضیه") اویلر:


شمار یال‌ها - شمار رُخ‌ها + شمار کُنج‌ها = ٢



یال: رَجی (خطی) که دو کُنج کنار هم را به هم پیوند می دهد.

همچنین:


دهخدا می نویسد که واژه‌ی "قاب" که با آن بازی (قاب بازی) می کنند: " استخوانی خرد در پاچه ٔ گوسفند و غیره . محرف کعب عرب است . (آنندراج )"
---
فرهنگ نامه های ریشه شناسی هم ریشه‌ی cube را در هندو اروپایی می دانند و به این استخوان پیوند می دهند.




C. I. keu-b-:

a. In Anwendung auf Biegungen am Körper, sich im Gelenk biegen:

gr. κύβος `Höhlung vor der Hüfte beim Vieh; Wirbelknochen - Würfel' (daraus lat. cubus; κύβωλον `Ellbogen' Poll. entweder von κύβος mit Suff. -ωλο- oder Umbildung von κύβιτον ds. - aus lat. cubitum - unter Einwirkung von ὠλένη);
----


mm

undead_knight
12-05-2012, 08:52 PM
یکی از چیزهایی که به نظرم در راستای پالایش زبان باید بهش دقت کرد،هماهنگی وازگانه حتی اگر از زبان هم خانواده نباشه.

برای نمونه:"هدف مند،هدف دار" چون نمونه همچین چیزی رو توی انگلیسی هم دیدم"assassinate Assassination" هم از واژه ای با ریشه عربی گرفته شدند.
نظر دوستان چیه؟

Mehrbod
12-05-2012, 09:29 PM
یکی از چیزهایی که به نظرم در راستای پالایش زبان باید بهش دقت کرد،هماهنگی وازگانه حتی اگر از زبان هم خانواده نباشه.

برای نمونه:"هدف مند،هدف دار" چون نمونه همچین چیزی رو توی انگلیسی هم دیدم"assassinate Assassination" هم از واژه ای با ریشه عربی گرفته شدند.
نظر دوستان چیه؟

درباره ریشه‌شناسی assassination من چندین نگره دیده‌ام، بهترین آن بدید من «حشـاشین» است که پیروان «حسن صباح» روی خود گذاشته بودند، به چم «داروفروش».

واژگان که باید ساختار هماهنگی داشته باشند و بیشتر زمانها دارند. در اینجا اگر ساختار را پارسی نگه
داریم و «حشیش‌‌فروش» بجای «حشاش» بگوییم، میتوانیم فرداروز با «دارو» بسادگی آنرا بازدیسی کنیم.

چنانکه برای «هدف» هم برابر «آماج» را داریم و واژگان «آماجمند» و .. را جایگزین میکنیم.

زبانهای انگلیسی و پارسی هم ساختاری همانند دارند، برای نمونه همان پسوند -ation انگلیسی در پارسی -eš است:

To form = Disidan
Form = Dis (mânande tan+dis or تندیس)
Form+ation = Dis+eš
Re+form+ation = Bâz+dis+eš

Pazhuhande
12-07-2012, 05:44 AM
مهربُد جان، کاری بَس ننکو کرده­ای.
خیلی دوست­دارم که در بحث­هایِ­تان بپیوند-ام، ولی سرعتِ پایینِ اینترنت (که البته بعدها چاره خواهد شد) و افزوده­برآن، دردسر هایِ روزانه نمی­گذارند چندان "کُنا" (فعّال) باشم.
اما پیشنهادی دارم.
فکر نمی­کنی اگر از تلاش­های خودت و دوستان در راستایِ واژه­سازی و واژه­گزینی یک فایل Pdf (با همین رنگ­آمیزی و آرایشی که در پُست­های­ات است) بسازی، بسیار نیکوتَر گردد و بازتابِ بیشتری در این دنیایِ مجازی بیابد.
البته باید در نِگر داشته باشی که سخت است با سد-در-سدِ سخنان و پیشنهادهایت همسو بود، اما بی­گمان راهی در پیش گرفته­ای که می­تواند موجبِ باروری و شکوفاییِ زبانِ ما گردد.
من در زمینه­ی زبانِ فارسی خواندنِ چند کتاب را به­شدت به همه توصیه می­کنم.
یکی کتاب­هایِ "داریوش آشوری" که دوستمان، داریوش، هم آنرا توصیه کردند. من دو کتابِ "زبانِ باز" و "بازاندیشیِ زبانِ فارسی" را دار-اَم. و کتابِ دیگر "پیرامونِ زبان و زبان­شناسی" از استاد "محمدرضا باطنی"است که به­دیدِ من از بزرگترین زبان­شناسانِ امروزِ ایران­ است.

یک پرسش از دوستِ فلسفه­ورزمان ، داریوش، دارم. به نظر شما ترجمۀ کتابِ مشهور "کانت" بصورتِ « نقدِ عقلِ محض» زیباتر است؛ یا « سنجشِ خردِ ناب» ؟!
هرچند، قصدِ داوری ندارم، تنها می­خواهم دیدِتان را بدانم.

undead_knight
12-07-2012, 04:32 PM
درباره ریشه‌شناسی assassination من چندین نگره دیده‌ام، بهترین آن بدید من «حشـاشین» است که پیروان «حسن صباح» روی خود گذاشته بودند، به چم «داروفروش».

واژگان که باید ساختار هماهنگی داشته باشند و بیشتر زمانها دارند. در اینجا اگر ساختار را پارسی نگه
داریم و «حشیش‌‌فروش» بجای «حشاش» بگوییم، میتوانیم فرداروز با «دارو» بسادگی آنرا بازدیسی کنیم.

چنانکه برای «هدف» هم برابر «آماج» را داریم و واژگان «آماجمند» و .. را جایگزین میکنیم.

زبانهای انگلیسی و پارسی هم ساختاری همانند دارند، برای نمونه همان پسوند -ation انگلیسی در پارسی -eš است:

To form = Disidan
Form = Dis (mânande tan+dis or تندیس)
Form+ation = Dis+eš
Re+form+ation = Bâz+dis+eš

توی اون پستی که در مورد کلمات با ریشه متفاوت(که هند و اروپایی نیستند)مثال زیاد زدم،نمونه دیگه alcohol هست.Alcoholism،alcoholic هست.
من مخالف این نیستم واژگان پارسی رو به کار ببریم(و به خیلیهاشون هم میل دارم)ولی نگاه من اینه که اگر به هر واژه شانس یکسان بدیم،ممکنه همزیستی بینشون بوجود بیاره یا واژه که بیشتر استفاده میشه جای دیگری رو بگیره.

مثلا وقتی ما ما هر دو واژه آماجمند و هدفمند رو داشته باشیم،این استفاده جامعه که نشون میده کدوم بهره وری بیشتری داره(بر اساس ساختار زبان)چون وقتی نیروی بیرونی در کار نباشه،میل به استفاده از وازه های ساده تر و روانتره،شاید گاهی یک وازه با ریشه های متفاوت بتونه بهتر از واژه پارسی در ساختار زبان عمل کنه.

Mehrbod
12-08-2012, 06:50 PM
توی اون پستی که در مورد کلمات با ریشه متفاوت(که هند و اروپایی نیستند)مثال زیاد زدم،نمونه دیگه alcohol هست.Alcoholism،alcoholic هست.
من مخالف این نیستم واژگان پارسی رو به کار ببریم(و به خیلیهاشون هم میل دارم)ولی نگاه من اینه که اگر به هر واژه شانس یکسان بدیم،ممکنه همزیستی بینشون بوجود بیاره یا واژه که بیشتر استفاده میشه جای دیگری رو بگیره.

مثلا وقتی ما ما هر دو واژه آماجمند و هدفمند رو داشته باشیم،این استفاده جامعه که نشون میده کدوم بهره وری بیشتری داره(بر اساس ساختار زبان)چون وقتی نیروی بیرونی در کار نباشه،میل به استفاده از وازه های ساده تر و روانتره،شاید گاهی یک وازه با ریشه های متفاوت بتونه بهتر از واژه پارسی در ساختار زبان عمل کنه.




admiral,Algorithm, Alcohol,mattress,orange,assassin ریشه عربی دارند ( و نه ریشه هندو اروپایی!) و البته لغات با ریشه عربی در انگلیسی کم نیستند(و اتفاقا لغات پرکاربردی هستند)




assassin = حشاش از حسن صباح، ایرانی
orange = نارنگ؛ پارسی
alcohol = از زکریای رازی، ایرانی
algorithm = بسته به خوارزمی، ایرانی
admiral = برگرفته‌ی ال‌امیر، خود به گِرایند (احتمالا) بالا برگرفته از «میر» پارسی، مانند «میرآب» - این را جای دیگر پرسیدم دیرتر خواهیم دانست.



پس چنانکه میتوان دید، بیشتر این واژگان یا یکراست ریشه ایرانی و پارسی دارند، مانند خوارزم که واژه‌ای
سددرسد پارسی و باستانی است، یا اینکه بدست ایرانیان برساخته شده‌اند، مانند همان الکل و باز عرب کاره‌ای نبوده.


In Avestan the name is Xvairizem, in Old Persian Huwarazmish, in Modern Persian خوارزم (Khwārazm), in Arabic خوارزم Khwārizm, in Old Chinese Hūsìmì (呼似密), modern Chinese Huālázǐmó (花剌子模), in Uzbek Xorazm, in Greek Χορασμία and Χορασίμα, by Herodotus.



کاربرد واژه «هدف» بجای «آماج» هم باز نادرست است، چراکه من یا شما یا هتا رایانه نمیتواند همه واژگان پارسی را از بر بداند، ولی با کاربرد
واژه ریشه‌دار در جای دیگر می‌دریابیم که چگونه، بگوییم همین «آماج» به واژگان دیگر پیوسته و ساختار زبان همچنان پیوستگی خود را نگه میدارد.

واژگان پارسی بیشتر زمانها در ساختار زبان هم بهتر کار میکنند:


آماجگاه = destination
خاستگاه = source


بخش کوچکی از ادبسار پارسی روی اینترنت آنهم اینترنت جستجوپذیر آمده، ولی همینجا میتوان دید که آماج پیشتر به کار رفته:


چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی


کاربرد دو واژه یکچم (≈synonym) هم کاری نابخردانه است و سودی ندارد، مگر در چامه‌سرایی.

نمونه بسیار خوب همانند دیگر، «داته» بود که بالا آوردیم؛ اگر کسی ریشه واژه را نمیدانست به پندار نادرست برابر «قانون»
را بهتر دیده و بکار میبرد، هنگامیکه در فربود (واقعیت)، میبینیم با کار خود همان همانگی ساختارِ زبان که خودتان گفتید را برهم میزند:



داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی
داتیکی = حقوقی؟

Mehrbod
12-08-2012, 07:11 PM
مهربُد جان، کاری بَس ننکو کرده­ای.
خیلی دوست­دارم که در بحث­هایِ­تان بپیوند-ام، ولی سرعتِ پایینِ اینترنت (که البته بعدها چاره خواهد شد) و افزوده­برآن، دردسر هایِ روزانه نمی­گذارند چندان "کُنا" (فعّال) باشم.


:e306:





اما پیشنهادی دارم.
فکر نمی­کنی اگر از تلاش­های خودت و دوستان در راستایِ واژه­سازی و واژه­گزینی یک فایل Pdf (با همین رنگ­آمیزی و آرایشی که در پُست­های­ات است) بسازی، بسیار نیکوتَر گردد و بازتابِ بیشتری در این دنیایِ مجازی بیابد.


نگران نباشید پژوهنده گرامی، همه نوشتارهای اینجا و بسیاری دیگر را من در گذر زمان یکجا اندوخته‌ام و اگر
اندکی از کار آسودگی بیابم، به امید اسپاگتی بزرگترین تارنمای وابسته به پارسی را راه اندازی میکنیم که دربرگیرنده
ابزارهای بسیار گوناگونی است که ما بسیار می‌نیازیم. بخش‌های گوناگونی از کار انجامیده و برآیند آنرا در آینده نزدیک خواهیم داشت.

شیوه نمایش و زیبایی کار نیز مانند همینجا بوده و از سیستم‌های رنگدهی خودکار و .. سود برده‌ام تا نوشته دلنشین
و خواندنی بماند. در کنار آن برای واژگان فرتورهای گیرا و چامه‌های وابسته را نیز نرم‌افزار خودکار میجوید و کنار واژگان و .. نمایش میدهد.






البته باید در نِگر داشته باشی که سخت است با سد-در-سدِ سخنان و پیشنهادهایت همسو بود، اما بی­گمان راهی در پیش گرفته­ای که می­تواند موجبِ باروری و شکوفاییِ زبانِ ما گردد.
من در زمینه­ی زبانِ فارسی خواندنِ چند کتاب را به­شدت به همه توصیه می­کنم.
یکی کتاب­هایِ "داریوش آشوری" که دوستمان، داریوش، هم آنرا توصیه کردند. من دو کتابِ "زبانِ باز" و "بازاندیشیِ زبانِ فارسی" را دار-اَم. و کتابِ دیگر "پیرامونِ زبان و زبان­شناسی" از استاد "محمدرضا باطنی"است که به­دیدِ من از بزرگترین زبان­شناسانِ امروزِ ایران­ است.


سپاس پژوهنده جان، من هم در پی سخنان دوستمان داریوش، اندکی درباره سرکار "آشوری"
پژوهیدم، شوربختانه ولی ایران نیستم و باید ببینم این کتابها روی اینترنت هم یافت میشوند یا نه.






یک پرسش از دوستِ فلسفه­ورزمان ، داریوش، دارم. به نظر شما ترجمۀ کتابِ مشهور "کانت" بصورتِ « نقدِ عقلِ محض» زیباتر است؛ یا « سنجشِ خردِ ناب» ؟!
هرچند، قصدِ داوری ندارم، تنها می­خواهم دیدِتان را بدانم.

:e00e: :pidgin_141:

undead_knight
12-08-2012, 07:23 PM
assassin = حشاش از حسن صباح، ایرانی
orange = نارنگ؛ پارسی
alcohol = از زکریای رازی، ایرانی
algorithm = بسته به خوارزمی، ایرانی
admiral = برگرفته‌ی ال‌امیر، خود به گِرایند (احتمالا) بالا برگرفته از «میر» پارسی، مانند «میرآب» - این را جای دیگر پرسیدم دیرتر خواهیم دانست.

پس چنانکه میتوان دید، بیشتر این واژگان یا یکراست ریشه ایرانی و پارسی دارند، مانند خوارزم که واژه‌ای
سددرسد پارسی و باستانی است، یا اینکه بدست ایرانیان برساخته شده‌اند، مانند همان الکل و باز عرب کاره‌ای نبوده.
ایرانی= پارسی نیست،این رو شما باید بهتر بدونید،خیلی از اندیشمندان اسلامیون ایرانی بودند ولی آیا زبانی که استفاده میکردند پارسی بوده؟!
بنابراین به این دلیل که واژه ای توسط یک ایرانی استفاده شده نمیتونیم استدلال کنیم که حتما ریشه پارسی داشته.در ضمن لینکی که گذاشتم دارای نمونه های زیادی بود و اگر نمونه ها رو ببینید خیلی از اونها کاملا عربی هستند و واقعا تلاش برای پیدا کردن ریشه پارسی براشون بیهودست.

[l
tr]
In Avestan the name is Xvairizem, in Old Persian Huwarazmish, in Modern Persian خوارزم (Khwārazm), in Arabic خوارزم Khwārizm, in Old Chinese Hūsìmì (呼似密), modern Chinese Huālázǐmó (花剌子模), in Uzbek Xorazm, in Greek Χορασμία and Χορασίμα, by Herodotus.
[/ltr]

گفتم که ممکنه در ریشه بعضی نمونه ها اختلاف باشه ولی این فقط مسئله نمونه هست و به کلیت وجود کلمات عربی در انگلیسی خدشه ای وارد نمیکنه..


کاربرد واژه «هدف» بجای «آماج» هم باز نادرست است، چراکه من یا شما یا هتا رایانه نمیتواند همه واژگان پارسی را از بر بداند، ولی با کاربرد
واژه ریشه‌دار در جای دیگر می‌دریابیم که چگونه، بگوییم همین «آماج» به واژگان دیگر پیوسته و ساختار زبان همچنان پیوستگی خود را نگه میدارد.

واژگان پارسی بیشتر زمانها در ساختار زبان هم بهتر کار میکنند:


آماجگاه = destination
خاستگاه = source


بخش کوچکی از ادبسار پارسی روی اینترنت آنهم اینترنت جستجوپذیر آمده، ولی همینجا میتوان دید که آماج پیشتر به کار رفته:


چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی


معنای آماج،معنای هدف ؟! در واقع اگر مفهوم این دو کلمه کاملا یکیه،به حرف من میرسیم که بزاریم واژه انتخاب بشه نه اینکه به به زور یکی رو جای اون یکی بشونیم،اگر هم یکی نیست که وجود هر دو اشکالی نداره.
معنای کلمات که ذاتی نیست!معنای کلمات یک چیز توافقی هست.


کاربرد دو واژه یکچم (≈synonym) هم کاری نابخردانه است و سودی ندارد، مگر در چامه‌سرایی.
شوخی میفرمائید؟!این همه واژگان که در زبان های مختلف وجود دارند کاربردشون نابخردانست؟برای نمونه goalو aim وobjective معنای نزدیکی دارند ولی باز هم تفاوت هایی دارند که باعث وجودشون شده،در یک زبان احتمال ادامه حیات دو وازه هم معنا برای طولانی مدت خیلی کمه.


نمونه بسیار خوب همانند دیگر، «داته» بود که بالا آوردیم؛ اگر کسی ریشه واژه را نمیدانست به پندار نادرست برابر «قانون»
را بهتر دیده و بکار میبرد، هنگامیکه در فربود (واقعیت)، میبینیم با کار خود همان همانگی ساختارِ زبان که خودتان گفتید را برهم میزند:



داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی
داتیکی = حقوقی؟

[/QUOTE]
ببینید من میگم ما یک فرضی داریم و اونم اینه که وازگان پارسی در ساختار زبان بهتر و روانتر عمل میکنند،خب نظر من اینه که وقتی هر دو وازه رو معرفی میکنیم،واژه که در این ساختار بهتر و روان تر عمل کنه باقی میمونه،مگر مردم بیمارند که به در حالت عادی به دنبال نمونه های سخت و تر وناسازگار تر برند؟
مثلا من نمونه بالا رو قبول دارم ولی در مورد آماج نه،آیا به همین ترتیب میشه شکل های دیگش رو نشون بدید؟

Mehrbod
12-08-2012, 08:08 PM
ایرانی= پارسی نیست،این رو شما باید بهتر بدونید،خیلی از اندیشمندان اسلامیون ایرانی بودند ولی آیا زبانی که استفاده میکردند پارسی بوده؟!
بنابراین به این دلیل که واژه ای توسط یک ایرانی استفاده شده نمیتونیم استدلال کنیم که حتما ریشه پارسی داشته.در ضمن لینکی که گذاشتم دارای نمونه های زیادی بود و اگر نمونه ها رو ببینید خیلی از اونها کاملا عربی هستند و واقعا تلاش برای پیدا کردن ریشه پارسی براشون بیهودست.


خوب همان زکریای رازی هم اندیشه‌اش به پارسی بوده که دانشمند شده، اگر نه چرا همه دانشمندان عرب خوانده، در فرهود (حقیقت) ایرانی بوده‌اند، ژن ما که بهتر نیست، هست؟

نامگذاری چیزها را هم چنانکه میبینیم، از سر ناچاری زمانه عربی بوده. برخی واژگان مانند همین
الکل را هم من پافشاری نمیکنم که جایگزین شوند، فراموش نشود که عرب‌ها به آن الکُحول میگویند.






گفتم که ممکنه در ریشه بعضی نمونه ها اختلاف باشه ولی این فقط مسئله نمونه هست و به کلیت وجود کلمات عربی در انگلیسی خدشه ای وارد نمیکنه..


نخست اینکه مگر هر کار نادرستی در انگلیسی کردند باید در پارسی هم بکنیم؟

انگلیسی یک زبان نوپایی است در برابر پارسی، شما چرا میخواهید زبان کهن پارسی که در جهان میتواند بهترین باشد را به تراز انگلیسی پایین بیاورید؟






معنای آماج،معنای هدف ؟! در واقع اگر مفهوم این دو کلمه کاملا یکیه،به حرف من میرسیم که بزاریم واژه انتخاب بشه نه اینکه به به زور یکی رو جای اون یکی بشونیم،اگر هم یکی نیست که وجود هر دو اشکالی نداره.
معنای کلمات که ذاتی نیست!معنای کلمات یک چیز توافقی هست.


ببخشید، مگر کسی زور کرده بگویید آماج undead جان!؟

بیشتر به نگر میاید که به ما زور شده بگوییم «هدف».





شوخی میفرمائید؟!این همه واژگان که در زبان های مختلف وجود دارند کاربردشون نابخردانست؟برای نمونه goalو aim وobjective معنای نزدیکی دارند ولی باز هم تفاوت هایی دارند که باعث وجودشون شده،در یک زبان احتمال ادامه حیات دو وازه هم معنا برای طولانی مدت خیلی کمه.



همچم = synonym
یکچم = ؟


آن کارکتر ≈ را که من برای زیبایی نیاوردم، در انگلیسی برابر واژه «یکچم» را نیافتم، بجایش hypernym, metanym و .. را یافتم که چم دگرسانی دارند.

در پارسی واژگان "یکچم" بیخود داریم، مانند «سلام» بجای «درود» که سددرسد چم و کاربرد
یکسانی دارند. یا همان «هدف» بجای «آماج». اینها را باید در گذر زمان دور ریخت و پالود.

نیاز به واژگان همچم اگر بود، چنانکه گفتیم از سرچشمه‌های زیر بیرون میکشیم:


1- پارسی
2- پارسیک، اوستا، ..
3- زبان‌های همخانواده: تاجیک، پشتو، دری..
4- زبان‌های همریشه: لاتین، آلمانی، انگلیسی، ..
5- زبان‌های بیگانه: چینی، تازیک (عربی)، ..


پس در این پایگانی، واپسین برگزیدگی به زبان‌های بیگانه داده میشود.

این پایگانی دربرگیرنده «نام‌های ویژه» نیست. "سامورائی" را در هیچ زبانی نمی‌ترزبانند،
ولی octopus به هشت‌پا را چرا! eukaryote به هویاخته و eustress به هوتنش و .. را نیز بهمچنین.

برخی واژگان میانکشوری مانند «تروریست» و «پیتزا» نیز برگزیدگی ندارند و نیازی به ترزبانش نیست.







ببینید من میگم ما یک فرضی داریم و اونم اینه که وازگان پارسی در ساختار زبان بهتر و روانتر عمل میکنند،خب نظر من اینه که وقتی هر دو وازه رو معرفی میکنیم،واژه که در این ساختار بهتر و روان تر عمل کنه باقی میمونه،مگر مردم بیمارند که به در حالت عادی به دنبال نمونه های سخت و تر وناسازگار تر برند؟
مثلا من نمونه بالا رو قبول دارم ولی در مورد آماج نه،آیا به همین ترتیب میشه شکل های دیگش رو نشون بدید؟

نه، این انگاشت شما بود. من گفتم:


1- ما نمیتوانیم تنها از روی روانی واژگان را برگزینیم (ترجیح دهیم)، چرا که هیچکس نمیتواند همه واژگان پارسی را از بر بداند و با کاربرد واژه روانتر بیگانه، شما ساختار زبان را نادانسته آشوبانده‌اید.

2- همه واژگان "ناروان" امروزی هم در گذر زمان روان میشوند، پس در این گذر ما چیزی را از دست نداده‌ایم: هوخشسپ -> شب
+ خودمان هم میتوانیم این فرایند را بشتابانیم و نیازی به نشستن نیست.

3- پارسی از یگانه زبان‌های زنده جهان است که همه سداها را پوشش میدهد. اگر ما از انگلیسی وامواژه بسیار بگیریم، واکه‌های «خ، ق، ژ» در زبانمان کم میشود و آماروار به نابهنجاری می‌افزاید. اگر از تازیک وامواژه بسیار بگیریم (که گرفته‌ایم)، واکه‌های «گ، ژ، پ، چ» کم میشوند و هتا کژ میشود کج و دیرتر یک واژه بیخود «معوج» هم برساخته میشود!

4- واژگان تازیک (عربی) ساختاری ویروس‌وار بر پیکر زبان ما دارند. اگر شما «علم» را بیاورید، «عالم، معلوم، علما، علیم، تعلیم، تعلم، استعلام، ..» هم بدنبالش سرازیر میشوند، پس از عربی باید هرچه بیشتر پرهیزید.

5- ...


این چهارتا را پسادستی (نسیه) داشته باشید!

روی هم رفته هم من با دانش بسیار اندکم در پارسی هرگز نیاز به وامواژه آنهم از زبان بدردنخور عربی ندیده‌ام!

زمانیکه شما به کسانی که دانش بیشتری دارند مینگرید، مانند سرور بهمن که استاد ما هستند (https://www.facebook.com/Paarsipaak)
آن اندازه به شما واژه هم‌آرِش (=synonym) میدهند که نتوانید از بر هم کنید :pidgin_141:

Mehrbod
12-09-2012, 12:48 AM
admiral = برگرفته‌ی ال‌امیر، خود به گِرایند (احتمالا) بالا برگرفته از «میر» پارسی، مانند «میرآب» - این را جای دیگر پرسیدم دیرتر خواهیم دانست.



مهربد گرامی،در زبان پهلوی واژه "میرک"=mirak به چم مرد،شوهر،بزرگ خانه،خواجه و سرور آمده است/از آنجاییکه چم امیر بزرگ و سرور است،پس می توان گفت که این واژه امیرِتازی برگرفته از میرک پهلوی است./بهمن


https://www.facebook.com/pure.persian/posts/460737617294775?comment_id=5035734&ref=notif&notif_t=feed_comment

Mehrbod
12-13-2012, 12:19 AM
٭٭٭ واژگان همآرِش

به نام خدا

1 = در حقِ = براستا = berâstâ

او مردی بزرگ و بخشنده بود و براستای (در حق) مردم نیکی های بَفخَمی (فراوانی) انجام داده بود.

2 = ذکاوت = هوشیاری

در نسک ها می خوانیم که پورسینا در هوشیاری (ذکاوت) از بی همالان روزگار بود.

3 = توهم = nehâzeš = نهازِش

او به بیماری روانی دچار شده است و پیوسته در نهازِش‌ها (توهمات) بسر می برد.

4 = توهین = tohin کردن = ویزاستن = vizâstan - این واژه برگرفته از فرهنگ پهلوی است.

کسی هوده (حق) ندارد به دیگران بویزاید (bevizâyad) و هر آدم ویزاینده (توهین کننده) از منشِ نیکو تهی است.

5 = ماهر = mâher = آبدست = âbdast /مهارت = آبدستی

بهوش باش! او بسیار زیرک است و در هر کار و فندی آبدست (ماهر) است.
چنان در لطف بودش آبدستی/که بر آب بر لطافت نقش بستی/نظامی

6 = برکه = آبگیر

باد بهاری به آبگیر برآمد/چون رخ من گشت آبگیر پر از چین/عماره
چامه سرا بسیار زیبا رخ پرچین و چروکش (پیری‌اش) را به آژنگ‌هایِ (موج های کوچک) آبگیر همانند کرده است.

7 = حُقه باز = hoqqe baaz = آپاردی = âpârdi

آدم نباید با او دمخور شود چونکه بی سر و پا و آپاردی است.


بهمن


https://www.facebook.com/photo.php?fbid = 361260740637691&set = a.296448387118927.63869.296371163793316&type = 1

Mehrbod
12-13-2012, 02:17 AM
٭٭ نون - nun




فعلا که نیمِ بیشتر هموندان این انجمن از پارسی‌گویی ما سخت برآشفته‌اند، ولی ما خودمان را به آن راه زده و میگوییم :4:

فعلن = هم اینک
فعلی = کنونی

پ.ن : کسی که خربزه میخوره پای لرزش هم میشنه مهربد جان :e105:


پیشامدانه همین چند دم پیش واژه بس درخوری برای "فعلا" از سرور آریا داشتیم که بهتر دیدم اینجا بیاورم:



فعلا = نون (Nun)
فعلا = اینک (Inak)
فعلا = کنون (Konun)

فعلی = کنونی (Konuni)



http://www.daftarche.com/images/imported/2012/12/40.jpg


نکته زیبا اینکه واژه Nun‌ بهمین چم در آلمانی بکار میرود:
Now = Nun, Jetzt



https://www.facebook.com/pure.persian/posts/459858397382697

Mehrbod
12-14-2012, 01:19 AM
٭٭٭ واژگان یکآرِش (synonym)

به نام خدا

دقیق = باری = Bâri

آموزه های کنفسیوس کوتاه ولی بسیار باری (دقیق) است.
رای دانا سر سخن ساری است/نیک بشنو که این سخن باری است/عنصری


باصره = بینایی

او در اثر یک ضربه ی سنگین بر سرش، قدرت باصره یک چشمش را از دست داد = او با دریافت یک زنش سنگین بر سرش، نیروی بینایی یک چشمش را از دست داد.


عصیان = osyaangar' = رفوشه = Rafuše

آدم با رفوشه (عصیان) کردن در برابر خدا آدم شد.

مسخرگی = رفوشه

دلقک با رفوشه بیندگان را بسیار خندانده بود.


اضطراب = ezteraab = تلواسه = Talvâse

تلواسه‌های بی‌آوندش (بی دلیلش) او را از خواب و خوراک انداخت.


واهی = vaahi = سُست

او با سخنان سست (واهی) پروای (حوصله ی) شنوندگان را سر برد.


مخالف = mokhaalef = کیاگن = Kayâgen

او با من دشمنی می ورزید و همیشه کیاگن (مخالف) نگر من بود.


وسواس = vasvaas = دودلی

او نمی توانست خوب پیشرفت کند چونکه دودلی‌هایش (وسواس هایش) به گونه ی بیماری در آمده است.


سقطِ جنین = saght e janin = آفگانه = Âfgâne

همسرِ آبستن او با شنیدن سدای هراسناکی از ترس آفگانه کرده است (سقط جنین کرده است).


طبقه = tabagh (e)a = آشکوبه = škube

شهرداری می خواهد یک ساختمان سی آشکوبه (طبقه) در دل شهر برپاکند.
وین چارطاق ششدر هفت آشکوب چرخ/یک تابخانه حرم کبریای اوست/خواجو



خطا = khataa = لغزش = آشکوخ = škux

اگر او کارهایش را اندیشیده و سنجیده انجام می داد هرگز دچار این آشکوخ‌های (خطاهای) بچگانه نمی شد.



بهمن

Mehrbod
12-15-2012, 10:11 PM
فانی = faani = میرا = Mirâ

در این جهان میرا تنها چیزی که ارزش دارد دوستی میان آدمیان است، پس بکوشیم: دوستی را در میان خود استوار و پایدار سازیم.


اِصطکاک = estekaak = سایش = Sâyeš

امروز بامداد که روز سردی بود آدمها در ایستگاه اتوبوس، دستهایشان را با سایشِ تند گرم می کردند.


کتبی = katbi = نوشتاری = Neveštâri

کارگران کارخانه خواسته هایشان را به گونه نوشتاری (کتبی) به آگاهی سرپرست کارخانه رساندند.


مُلحق = molhagh شدن = پیوستن = Peyvastan

رودخانه ماین که نزدیک به 527 کیلومتر است سرانجام به رودخانه بزرگ راین می‌پیوندد (مُلحق می شود).

تمنی = tamannaa = درخواست = Darxavâst

از شما درخواست (تمنی) می‌کنم که در این کار دشوار با من همکاری کنید تا آنرا بجا (بموقع) به سرانجام رسانم.


منطبق = montabegh = برابر = Barâbar

اگر همه بکوشند که کارهایشان را برابر (منطبق) با رَستَک (قانون) انجام دهند هازمانی (جامعه ای)، بسامان خواهیم داشت.


متحیر = motehayyer = هاج و واج = Hâjovâj

هنگامیکه گزارش را خواند هاج‌وواج شد(متحیر شد) و با چشمانی خیره شده به رویه(صفحه) کاغذ می نگریست.



بهمن

Mehrbod
12-16-2012, 11:16 PM
٭٭٭ واژگان یکآرِش (synonyms)

انعام = en'aam ما ایرانی ها فسوسانه آنرا اَنعام که در تازی به چم چهارپایان و ستوران است ، بجای آن بکار می گیریم = بغیاز = Baqyâz

او هر گاه به خوراک‌کده (رستوران) برود به کارگران آن همیشه بغیاز (اِنعام) خوبی می‌دهد.


جاه طلبی = بلندگرایی = بلندپروازی

بلندپروازیهای او بسی سیجناک (خطرناک) است و برای رسیدن به آماجش می تواند دیگران را بآسانی به نابودی بکشاند.


ولایت = velaayat = بُلوک = Boluk

تو از کدام بلوک می آیی؟
من از بلوک خراسان می آیم.


رشوه = reshve = پاره = بُلکَفت = Bolkaft

بُلکُفت‌خواری (رشوه خواری) مانند موریانه ای است که هازمان (جامعه) را از درون می پوکاند.


مبلغ = mablagh = بلنج = Belanj

ما برای برنامه‌امان بلنجِ (مبلغِ) سد هزار دلار نیاز داریم و باید از بانک وام بگیریم.


تشبث = tashabbos = بُلُک = Bolok

او نتوانست گفته های خود را بیاستواند (ثابت کند) و بناچار دست به بُلُک (تشبث) می‌زد.


خلاقیت = khallaaghiyat = نوآوری = بِلَک = Belakâvari

بِلَک‌آوریهای (خلّاقیتهای) او در زمینه چکامه (قصیده) بسیار شگفت انگیز است.

بهمن

Mehrbod
12-17-2012, 08:53 PM
٭٭٭ یکآرِشان (synonyms)

اجتماع = 'ejtemaa کردن = خجیدن = Xajidan

کارگران و نیروهای رنجبر پایتخت برای روز کارگر در میدان شهر خجیدند (اجتماع کردند) و نمایندگانشان هریک به پَستا (نوبت) به سخنرانی پرداختند و با کف زدنهای پیوسته ی نیروهای کارگری روبرو می شدند.


طبّاخ = tabbaakh = آشپز = خورشگر = Xorešgar

ز هر گوشت از مرغ و چارپای
خورشگر بیاورد یک یک بجای (فردوسی)


عاشق = خاش = Xâš

در داستانهای خاشانه (عاشقانه) فرهاد کوهکن در چامه های سروادان (شاعران) بویژه نظامی از کهرمان های بنام خاشی (عاشقی) در پهنه ی ادبسار (ادبیات) ایران خود نمایی می کند.


اذیّت = aziyat = آرنگ = Ârang

نه هر گز از تو رسیده بموری آرنگی
نه هرگز از تو رسیده بمردی آزاری (کمال اسماعیل)


غُضروف = ghozruf = چَرندو = Carandu

یکی از دشواریهای مهند (مهم) دوندگان دوهای سد متر،دویست متر و چهارسد متر همیشه ساییدگی چرندو (غُضروف) است.


قطار = ghatar = خَرَند یا خَرَه = هر آنچه در کنار هم یا روی هم بسامان (منظم) چیده شود را خَرَه یا خَرَند گویند = Xara or Xarand

تَذَرو تا همی اندر خَرَند خایه نهد
گوزن تا همی از شیر کند پستان (ابوشکور بلخی)

گِرد خانه کتابهای سَرَه - از خری همچو خِشت کرده خَرَه (جامی)


تقلید کردن از روی مسخرگی = خُنبانیدن = Xonbânidan

دلقکان در دربارها با شیرینکاریها و خُنبانیدن از گفتار و کردار همه ی آدمها ی درباری بجز پادشاه، شاه و دیگران بینندگان را می خندانیدند.

Mehrbod
12-18-2012, 02:28 AM
٭٭٭ یک‌آرِشان

قیاس = ghiyaas = همپنداری

از قیاسش خنده آمد خلق را/کو چو خود پنداشت صاحب دلق را/مولوی


محافظه کار = کنون‌پسند = کنون‌گرا = کنون‌نگر

نیروهای کنون‌نگر (محافظه کار) همیشه از نیروهای پیشتاز و پیشآهنگ ترسی بدل دارند.


مرتجع = 'mortaje = کهن

پسند = کهن‌گرا = کهن‌نگر
نیروهای کُهن‌نگر (مرتجع) همیشه از پیشرفت و نو نگری، بیمی سَتَهم (شدید) بدل دارند.


مدرنیست = moderniste (فرانسوی) = نوپسند = نوگرا = نونگر

نیروهای نونگر همیشه پیشرفت و نو نگری را همراه زمان از جانِ دل می پذیرند، و با آن خوب کنار می آیند.


عده ای = eddeyi' = تنی چند

دیروز در مهمانی پانای (آقای) نیکو نگر تنی چند از نویسندگان سرشناس بودگی (حضور) داشتند.


صرف = sarf = هزینه

میلیون ها دلار هزینه‌ی (صَرف) این مهمانخانه های سترگ چند آشکوبه شده است.


معاشرت = mo'aasherat = آمیزگاری = Âmizgâri

صادق هدایت نویسنده ی بزرگ ایرانی با مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی که به گروه چهارتایی در آن زمان نامور بودند، آمیزگاری (معاشرت) داشت.

Mehrbod
12-18-2012, 11:12 PM
٭٭٭ یکآرِشان

صریح = sarih = بی‌پرده

او بسیار نترس بود و نگر خود را در برابر هر کسی بی‌پرده و سر راست به زبان می آورد.


قناعت = ghann'at = کم‌هزینگی = Kamhazinegi

او به چیزهای گرانبها هیچ دلبستگی ندارد و تنها با کمهزینگی (قناعت) زندگی را می گذراند.


شعبده = sho'bade = منجک = Manjak

منجکگران (شعبده بازان) می توانند با منجکشان (شعبده اشان) چیزی را در جا بجهانند و بینندگان را به شگفتی بیآورند.


ورطه = varte = منجلاب = Manjælâb

او با کارهای ننگینش به منجلاب رسوایی و بدنامی کشیده شده است.


کساد = kasaad = مندک = Mandak

بازار از جنب و جوش افتاده است و همه از مندکی (کسادی) مینالند.
رستم و حمزه و مخنث یک بُدی/علم و حکمت باطل و مندک بُدی


رونق = ronagh = نماک = Namâk

هرگاه آبُری (اقتصاد) هر کشوری در نماک (رونق) نباشد آهسته آهسته بسوی آشفتگی (ناامنی) و سپس شورش ها پیش میرود.


کسب = kasb = الفنج = Alfanj / چم دیگر الفنج، اندوخته است.

یا قناعت کش ار کشی غم و رنج
ورنه بگذر ز عقل و عشق اَلفَنج (سنایی)

SAMKING
12-19-2012, 01:33 AM
پارسی واژه "آنلاین" چی میشه؟

یا شاید بهتر باشه خود آنلاین رو بکار ببریم،نه؟

Mehrbod
12-19-2012, 03:03 AM
پارسی واژه "آنلاین" چی میشه؟

یا شاید بهتر باشه خود آنلاین رو بکار ببریم،نه؟



آنلاین = همگاه
آفلاین = ناهمگاه


دو سامانه میتوانند از دیدِ دادو ستد آگاهی ها، دو جور با هم در پیوند باشند، یكی همگاه و دیگری ناهمگاه. پیوند همگاه آن است
كه اگر در یك سامانه چیزی دگرگون شد، این دگرگونی بیدرنگ به سامانه‌ی دیگر هم گزارش شود و ناهمگاه این است كه این
گزارش بیدرنگ نباشد و و برای نمونه، یكبار در یك بازه ی زمانی ویژه روی دهد (تاكت=تپش). زمانی كه پیوند همگاه نباشد، آگاهی
های یك سامانه از سامانه ی دیگر میتوانند "كهنه" بشوند و سامانه همواره با ان آگاهی های انبار شده و كهنه كار میكند و از آنچه
تازه شاید روی داده، ناآگاه است. بر این پایه، هرگاه یك سامانه، همگام با سامانه‌ی دیگر آگاه باشد، با او همگاه است.

نمونه‌ها:


سیستم دفاعی انلاین شد = سامانه ی پدافندی همگاه شد
گزارش كار خود را آنلاین ( بیدرنگ در پی هر دگرگونی) به ما بدهید = گزارش كار خود را همگاه به ما بدهید.
براوزر من آنلاین است = تارخوان من همگاه است.


برابر واژه های فندیک:


سامانه = سیستم
راژمان = Râžmân = سیستم
راژمانیدن = Râžmânidan = To systemize

آگاهی = اطلاعات = information
دادوستد داده‌ها = data exchange
گَهولش = exchange = gahuleš
تپش = تاكت = tact

تارخوان = براوزر = (internet (browser
انبار‌شده = ذخیره شده = saved

بی‌درنگ = فورا ً = instantly
بازه (ی زمانی) = interval
همزمان = سینكرون = synchronously
ناهمزمان / آهمزمان = آسینكرون = asynchronously

Pazhuhande
12-19-2012, 09:07 AM
درودی دوباره بر مهربد.
پیشنهادم این است که هر برابری که می نویسید، ریشه اش هم یاد کنید که مثلا در فلان بخشِ "اوستا" یا فلان کتابِ دوره ی میانه آمده است.
اینگونه بسیار "دل-استوارتر" خواهیم شد.

راستی، اگر این واژه نامه ی کوچک پارسی میانه را تا کنون معرفی نکرده اید پیشنهاد می کنم حتما دانلود کنید و بخوانیدش:
دانلود کتاب واژه نامه کوچک پارسی میانه (http://p30download.com/fa/entry/39189/)

به دلیل کمبودِ سرعت نتوانستم بر سایتِ دفترچه آپلود کنم. اگر می پسندید خودتان رحمت اش را بکشید.

از بس حجم مطالب زیاد است نمی توانم نظراتم را مو به مو بدهم. شاید اگر به مرحله ی نهایی رسید. با ریزبینی نگاهی به تمام پیشنهادهایتان بیندازم.

Mehrbod
12-19-2012, 09:32 PM
درودی دوباره بر مهربد.
پیشنهادم این است که هر برابری که می نویسید، ریشه اش هم یاد کنید که مثلا در فلان بخشِ "اوستا" یا فلان کتابِ دوره ی میانه آمده است.
اینگونه بسیار "دل-استوارتر" خواهیم شد.


سپاس پژوهنده جان، ولی ریشه‌شناسی (etymology) واژگان بس فراتر از فرهشت این جستار میرود.

روی هم رفته هم بیشتر واژگانی که میاوریم ریشه‌شناسی نمیخواهند، همگاه = هم+گاه.

هر دو واژه ناب پارسیکند.

در کنارش، همه واژگان گردآورده شده را پیشتر دوستان و استادان زبان‌شناس در جاهای
دیگر هایسته‌اند (تایید)، آنهایی که دودل هستیم (مانند پارسی بون امیر) را هم همیشه یادآوری میکنیم.

Pazhuhande
12-20-2012, 01:35 PM
می توان پذیرفت، ولی اگر شواهد و نمونه های بیشتری بیاوری بی گمان ارزش و بازتاب کارت گسترده تر خواهد بود. البته می شود این ها را پس تر افزود. و من هم خوشحال خواهم شد در این رابطه یاری کنم.اما یک نقد: برای واژه ی "قیاس" برابر "پندار" را پیش نهاده ای. برای نمونه هم بیتی مشهور از مولانا را یاد کرده ای از داستان طوطی و بقال.از قیاسش خنده آمد خلق را / کاو چو خود پنداشت صاحب دلق راولی به دید من این برابر، چندان مناسب نیست.پنداشتن برابر مناسب تریست برای "فرض کردن" یا "خیال کردن" . در بیت مولانا هم همین معنا را دارد. (واژه نامه ی معین هم پنداشتن را اینگونه بازمعناییده: چنین فرض کردن ؛ گمان بردن؛ ظن بردن و...)من فکر می کنم فعل "سنجیدن" برابر مناسب تری برای "مقایسه کردن" باشد.و قیاس مع الفارق هم به همین ترتیب می شود سنجش نابرابر. یا "سنجش ناسنجیده" (که کمی خوش آهنگ تر است و مانند عبارت "ترجیح بلامرجح" است) دید شما یاران چیست؟

Mehrbod
12-20-2012, 04:26 PM
می توان پذیرفت، ولی اگر شواهد و نمونه های بیشتری بیاوری بی گمان ارزش و بازتاب کارت گسترده تر خواهد بود. البته می شود این ها را پس تر افزود. و من هم خوشحال خواهم شد در این رابطه یاری کنم.اما یک نقد: برای واژه ی "قیاس" برابر "پندار" را پیش نهاده ای. برای نمونه هم بیتی مشهور از مولانا را یاد کرده ای از داستان طوطی و بقال.از قیاسش خنده آمد خلق را / کاو چو خود پنداشت صاحب دلق راولی به دید من این برابر، چندان مناسب نیست.پنداشتن برابر مناسب تریست برای "فرض کردن" یا "خیال کردن" . در بیت مولانا هم همین معنا را دارد. (واژه نامه ی معین هم پنداشتن را اینگونه بازمعناییده: چنین فرض کردن ؛ گمان بردن؛ ظن بردن و...)من فکر می کنم فعل "سنجیدن" برابر مناسب تری برای "مقایسه کردن" باشد.و قیاس مع الفارق هم به همین ترتیب می شود سنجش نابرابر. یا "سنجش ناسنجیده" (که کمی خوش آهنگ تر است و مانند عبارت "ترجیح بلامرجح" است) دید شما یاران چیست؟

درود،
پژوهنده گرامی آن دسته از نوشته‌ها همگی از استاد بهمن، در جایگاه پیشنهادهای ایشان از این تاربرگ هستند: ‫پارسی پاک | Facebook‬ (http://www.facebook.com/Paarsipaak)

یکآرِش (synonym) "قیاس" را نیز ایشان "هم‌پنداری" آورده بودند نه "پندار" تنها. هم‌پنداری به نگر من خوب است، زمانیکه
دو چیز را با یکدیگر می‌پنداریم آیا جدا از این نیست که سرگرم همانندی، همسنجی، دگرسان‌یابی و .. میان آن دو (=قیاس، سنجش) هستیم؟

پس برابر ایشان میشود:


هم‌پنداشتن = co-imagining


بسیاری از برابرهای بهمن گرامی در جایگاه یکآرش هستند، مانند berâstâ (بِراستا) بجای "در حقِ"، که برابر آنرا نون (اکنون) هم داریم = در هوده‌ی.

Mehrbod
12-20-2012, 11:55 PM
درباره ی ماتیکان باید فایل را ببینم. کوششم را می کنم. من سنجش را به دو دلیل بر همپنداری ترجیح می دهم. 1. بنا بر اصل اقتصاد زبانی -که علمی نیز هست- اگر دو واژه بر یک معنا دلالت کنند، آنی را که ساده تر و کوتاه تر است باید برگزید.2. "هم" پنداشتن دو چیز، اینگونه به دید می آید که یعنی "یکی دانستن آن دو چیز" . حال آنکه در فرآیند قیاس، ما دوچیز را یکشان نمی پنداریم بلکه وجوهی از انها را مانند هم می دانیم. شاید بگویید "هم" با "یک" فرق می کند. در اینباره من فکر می کنم چنین نیست. هنگامی که می گوییم دو نفر هم کلاس اند، به این معناست که در کلاسی "یکسان" درس می خوانند، نه دو کلاس نزدیک و مشابه به هم. اینگونه نیست؟ در واژه های همکار و همراه و همسال نیز به این گونه کار می کنیم. البته اگر سخنم را نمی پذیرید بگویید.

پژوهنده ارجمند، وندها در هیچ زبانی آن اندازه دقیق نیستند که تنها و تنها یک چم بدهند.

پیشوند‌های «هم، هن، ان» که برابر «co، com، ..» در انگلیسی باشند نیز همینگونه‌اند.
در انگلیسی هنگام واژه‌سازی بدید من کار بهتری انجام داده‌اند و برای نمونه synchronous در ترزبان درست میشود یک‌زمانی، نه همزمانی.

در پارسی "هم" و "یک" کمی آشفته‌ شده‌اند و در گذر زمان باید آنرا بهتر نمود. نمونه زیر گویاست:


همزمان = synchronous (درست آن یکزمان، پیشوند syn = یک)
همکار = coworker


هر آینه، این را نفراموشید گرامی که واژگان یکآرِش یا synonyms در هر زبانی بایسته هستند. ما یک «همسنجیدن» کوتاه
و خواستنی برای "مقایسه کردن" داریم، بسیار خوب، ولی برای واژگان کمابیش یکچم ولی دگرسان زیر برای to compare چه؟


همسنجیدن = to compare
واکافتن = to analyze
رویکرد یافتن، رویارویی کردن، ؟ = to approach
؟ = to assimilate
؟ = to balance
؟ = to bracket
؟ = to collate
؟ = to confront
چسباندن، پیوستن = to connect
؟ = to consider
؟ = to contemplate
؟ = to contrast
؟ = to correlate
؟ = to equate
بررسیدن = to examine
؟ = to hang
؟ = to inspect
= to juxtapose
پیوستن = to link
همخواندن = to match
اندازه گرفتن = to measure
نِپاهستن = to observe
؟ = to oppose
؟ = to parallel
؟ = to ponder
؟ = to relate
؟ = to resemble
؟ = to scan
؟ = to standardize
بررسیدن = to study
نزدینیدن = to approximate to
نزدیکیدن = to bring near
همآوردیدن؟ = to compete with
دگرسانیدن؟ = to distinguish between
؟ = to draw parallel
؟ = to make like
؟ = to match up
جداییدن؟ = to segregate
جداییدن = to separate
پرواسیدن = to touch
؟ = to weigh



برخی از نمونه شاید در نگاه نخست مانند هم بیایند، بگوییم separate و segregate، ولی در بافتار گوناگون به چیزهای گوناگون می‌نِمارند (اشاره میکنند).

بهمین ریخت، برای "سنجیدن" هم ما در انگلیسی یکآرش‌های فراوان داریم:



سنجیدن = to conclude, to infer؛ خود واژه انگلیسی هم پیشوند -co دارد.
؟ = analogy
؟ = affinity
؟ = alikeness
همسنجش = comparison
؟ = correlation
؟ = correspondence
؟ = equivalence
؟ = homology
؟ = likeness
؟ = metaphor
وابستن؟ = relation
وابستگی = relationship
؟ = resemblance
؟ = semblance
؟ = simile
؟ = similitude


چنانکه میتوان دید برخی از برابرهای انگلیسی هم پیشوند "هم" دارند، مانند correlation، correspondence، ...

"هم‌پنداشتن" پس در این دیدگاه میتواند بردارنده برخی از این کمبودها باشد.
بایستی نخست واژه را به گنجواژ ذهنی‌امان بیافزاییم، سپس در بافتار گوناگون ببینیم کجا بهتر کار میکند یا جانشین بهتریست.

یکجا «سنجیدن» خوبتر کار میکند، یک جا «همپنداشتن»، تازه بماند که "همپنداشتن" پیشتر در چامه‌سرایی هم به کار رفته و برساخته‌ی همچین نویی هم نیست.

Mehrbod
01-03-2013, 02:21 AM
ثبات = sabaat = پابرجایی
2 = ملموس = malmus = پاسیده = Pâsideh

چیزهایی که او می گفت برای من به هیچ روی پاسیده (ملموس) نبود.



کلا = پاک

هیچ کس برای او تره ای خورد نمی کند چونکه او پاک (کُلّأ) یک آدم دروغگوست.



توجه کردن = روی آوردن = پیچیدن

ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کزان پس نپیچی عنان سوی جنگ

با سر دردی که من داشتم نمی توانستم سخنان او را ببپچم (توجه کنم).

سپهبد پشیمان شد از کار اوی
بپیچید از آن راست گفتار اوی (فردوسی)


توزیع = tozi'aکردن = پیختن = Pixtan

ز بالا بریشان درم ریختند
زمشک و زعنبر همی پیختند
پیختن زاوری ها (توزیع کردن خدمات) در همه ی کشورها نادادگرانه (ناعادلانه) است.



ظاهر = zaaher = پیدا = Peydâ

آدمهای پیدابین (ظاهربین) هرگز پیچیدگی های هر دشواری را در نخواهند یافت.
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان هم نیز (حافظ)


متمایز بودن = اختلاف داشتن = پیدا بودن

پسر زاد جفت تو در شب یکی
که از ما پیدا نبود اندکی



بغرنج = Boqranj = پیچ‌ در پیچ

این کار بسیار پیچ‌ در پیچ است باید با آرامش با او بر خورد کرد.


بهمن

Mehrbod
01-03-2013, 10:28 PM
٭٭٭ یک‌آرِشان

تعیین = ta'yin کردن = هَـکانیدن = Hakânidan

نمایندگان با آرای مردم در گزینش‌ها (انتخابات) هکانیده شده (تعیین شده) و سپس به گزینستان راه می یابند.


مبادله = mobaadeleh کردن = یوفانیدن = Yufânidan

در گذشته میان کشورهای اروپای خاوری کالا را با کالا می‌یوفانیدند (مبادله می کردند) .


تمنی = tamannaa کردن = فاریدن = Fâridan

از شما می‌فارم (تمنی می کنم) که مرا در گفتگو با پانای (آقای) سرپرست همراهی کنید.


انکارenkaarکردن = ورسوریدن = Varsuridan

امروز او یک چیزی می گوید و فردا همان چیز را مانند آبخوردن می‌ورسورد (انکار می کند) .


تخریب = takhrib کردن = رُمبانیدن = Rombânidan

می گویند اینجا،این ساختمان های کهنه ایکه می بینی رُمبانیده می شوند (تخریب می شوند) و به جای چند آسمانخراش ساخته می شوند.


مواظب movaazeb بودن = بوشیدن = Bušidan

بِبُوش (مواظب باش) که بچه نیفتد.اگر تو بچه را نبوشی (مواظب نباشی) می تواند دسته گلی بآب دهد.


اهلی کردن = فساییدن = Fasâyidan

گاو چرانها پس از کوشش های فراوان اسبها و گاوهای بدرام را میفسایند (اهلی می کنند).


بهمن

undead_knight
01-07-2013, 07:44 AM
junk science
چه برگردانی براش میشه داشت؟
دیگه pseudoscience جواب نمیده برای اسم بردن از اینها:)

Mehrbod
01-07-2013, 07:56 AM
junk science
چه برگردانی براش میشه داشت؟




junk = آشغال = آخال، شَلته
pseudo = نَما

pseudoscience = دانـشنما (dânešnamâ)
junk science = آخـالدانش (âxâldâneš)، شَلـته‌دانش (šaltedâneš)






آخال . (اِ) سقط. افکندنی . نابکار. حشو. فضول . بدترین چیزی . (فرهنگ اسدی ، خطی ). و این کلمه صورتی از آشغال متداول امروز است :
از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست بمن بر مگر آخال .



شلته . [ ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ) جای مردار و ناپاک ، یعنی موضعی که در آن سرگین و پلیدی و خاکروبه و جز آن ریزند. مزبله . ۞ (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ).




Junk Science - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Junk_Science)





دیگه pseudoscience جواب نمیده برای اسم بردن از اینها:)


باید برای برسازی این واژگان خودمان پیشگام شویم تا کم کم برابرهای درخور جا بیافتند.

Mehrbod
01-07-2013, 09:06 AM
این یدونه خیلی خوبه دیگه ازش باید استفاده کنم :)


آری pseudo کمابیش همیشه نما میشود.





باقیش هم بد نیست ولی خب هنوز نیاز داره چکش کاری بشه:)

من هر زمان میایم که از این واژه‌های ناجور و به گوش نآشنایی که به کار میبرم اندکی بشرمم، یاد اینکه زبان پارسی
کنونی چه اندازه آشوبزده است میافتم، و از آنجاییکه براستی از این بدترش دیگر نمیشود کرد با پندار و وژدانی آسوده کارم را دنبال میکنم .. ((:

undead_knight
01-07-2013, 09:14 AM
برای
thought crime = تبه،بزه اندیشی خوبه؟ :)

Mehrbod
01-07-2013, 10:40 AM
برای
thought crime = تبه،بزه اندیشی خوبه؟ :)

نه بزه‌اندیشی میشود اندیشیدنِ بزه‌، یا جرم اندیشی! بیشتر به خود بزهکاری میخورد (:



اندیشیدن = to think
اندیشگ -> اندیشه = thought؛ اندیشه همان اندیشک/اندیشگ ئه و برای همین ما هنوز هنگام چندینه بستن گاهی میگوییم "اندیشگان".
اندیشی = thinking
اندیشناک (اندیشمند) = thoughtful
اندیشیک / اندیشوی (زاب) = thought؛ فرایندهای اندیشیک = thought processes
...


پس thought crime میشود:


crime of thought = بَـزَهِ‌ اندیشه (bazahe andiše)


وارونه‌های آن (اندیشه‌بزه / اندیش‌بزه / ...) چندان خوب در نمیایند و ما با همین x of y به آماج میرسیم، تنها
باید نگریست که bazah andiše خوانده نشود (از بدبختی‌های این دبیره اهریمنیک)، آن e در "bazahe" برابر of میشود.

Mehrbod
01-07-2013, 11:04 AM
اورول think crime رو به جای Though tcrime هم در جاهایی از کتابش به کار برده پس فکر میکنم "اندیشی"هم بد نباشه.


در اینجا نمیدانم، ولی thought crime همان crime of thought ئه، thought of crime میشود اندیشه‌ی بزه:


bazahe andiše = thought crime
andišeye bazah = crime thought





تبه پارسی نیست؟ تفاوت بزه کار و تبه کار چیه؟

تبه هم پارسی است، ولی بزه از جرم و گناه و قانون میاید، تبه از تباهی (تباهیدن) و نابودی و پوسیدن و اینها، به گمانم به assault نزدیک باشد:



guilty = گناهکار
sinner = گناهگر، گناهکار؛ بار دینیک
criminal = بزهکار
assaulter، bully = تبهکار
assaulting = تبهکاری

Mehrbod
01-08-2013, 03:21 AM
٭٭٭ یک‌آرِشان (synonyms)

بد اخلاق = پیشانی-تُرش (Pišâni-torš)

او بسیار پیشانی‌-تُـرش (بد اخلاق) است و بچه ها بیش از اندازه از او می ترسند.


ارتباط بر قرار کردن = تاردواندن (târdavândan)

دشمن با سازمان ایکس تاردوانده بود (ارتباط بر قرار کرده بود) و از آن داده‌های (اطلاعات) فراوانی بدست آورده است.


اختلاف و دعوا = کَشیدگی (kašidegi)

میان آندو گروه کشیدگی (اختلاف و دعوا) پدید آمده بود و پیوندشان درست مانند کارد و پنیر بود.


بالاجبار = سرزوری (sarzuri)

چه بخواهیم،چه نخواهیم، سرزوری (بالاجبار) روزی مهمان خاک خواهیم شد.

اشتباه کردن = لخچیدن (laxcidan)


هر گاه در هر کاری لخچیده‌ایم (اشتباه کرده ایم)، گناه آنرا با دلیری بپذیریم و به گردن این و آن نیندازیم.


غیر علنی بودن = پشت پرده بودن

دیروز گفت‌و‌گذار (مذاکره) میان دو کشور پشت پرده بود (غیر علنی بود) تا کنون هیچگونه گزارشی از آن گفت‌وگذار بدست رسانه ها نرسیده است.


معرفی = mo'arrafi کردن = آشنایی بخشیدن

دیروز فرنشینِ (رئیس) دانشگاه استادان را به دانشجویان، آشنایی بخشیده است (معرفی کرده است).


واژگان امروزی را از همزبانانِ کشور افغانستان که در زبان روزانه اشان کاربرد دارد وام گرفته ام.
بهمن

Mehrbod
01-30-2013, 11:12 AM
چند نکته هست،بعضی چیزها قابل جداکردن از فرد نیست،مثلا باورها جزئی از فرد به حساب نمیاند(حتی اگر با شخصیتش کاملا عجین شده باشند)ولی در مقابل چهره یک بخشی از فرد حساب میشه.
خب اینجا اگر شخصیت مهم باشه،وقتی ما از باورهای اون فرد متنفریم از شخصیت اون فرد هم متنفر میشیم،اگر هم از چهره فرد متنفر باشیم هرچند باز هم به نوعی از اون فرد متنفریم ولی میتونیم از شخصیتش متنفر نباشیم.
حالت دیگه ای هم هست که انسانیت فرد رو یک چیز جداگانه از شخصیت و ظاهرش در نظر بگیریم و تنفر از این دو رو معادل تنفر از انسانیت فرد در نظر نگیریم.

تنفر معادل نپسندیدن نیست،میشه شخصیت،چهره، فیزیک و... یک انسان رو نپسندید ولی ازش متنفر نبود.
این البته دو حالت داره یا ما از ویژگی های اون شخص متنفریم(مثلا شخصیتش یا ظاهرش)یا اینکه فقط اونها رو نمیپسندیم.حتی در حالت تنفر باز هم میشه از انسانیت شخص متنفر نبود :)

من پیشنهاد میکنم از این پنج کارواژه برای باریکنمایی سود ببریم:


پسندیدن / نپسندیدن

پذیرفتن / نپذیرفتن

دوسیدن* / ندوسیدن

بیزاریدن / نبیزاریدن

ستیزیدن / نستیزیدن




MacKenzie - A Concise Pahlavi Dictionary, p. 27

dōst [dwst' I = M, N -] friend.
~ih: friendship, love. = دوستی

dōsidan, dōs- [dwl-ytn'] like, love. = دوسیدن



با این 5 کارواژه میتوان بباریکی گفت که نگرش ما درباره یک چیز چگونه است.

Gilgamesh
01-30-2013, 12:30 PM
bully=زورگو؟

Mehrbod
01-30-2013, 12:43 PM
bully=زورگو؟


to bully = گردن‌کلفتی کردن
bully = گردن‌کلفت


"زورگو" هم روشنه میشود گفت گیلگمش جان (:

Mehrbod
02-01-2013, 08:02 AM
«روشنفکر» واژه‌ای برساخته و پوچ است، بهتر است اینها را بکار ببریم:



فرهیخته / فرهنگیده = educated

خردمند = intellectual

فَـرزان = wisdom؛ فرزانه = wise؛ فرزانگی = wiseness

دانشبُد = erudite



مهربد، میشه سطح و ارتباط اینها رو با هم توضیح بدی؟
مثلا بنظر میاد/برداشت میشه که دانشبد از نظر سطح بالاتر از فرهیخته باشه.
ضمنا در دیکشنری که نگاه میکنم تفاوت معنایی واضح و برجسته ای بین این دو بنظر نمیاد؛ آیا شما یا کس دیگری اینها رو خودتون وضع کردید (و بر چه اساسی؟) یا از زبان/فرهنگ دیگری گرفتید؟

تفاوت/سطح/ارتباط میان خردمند و فرزانه را نیز بیان کنید.

همه این پنداره‌ها همپوشانی فراوانی میان خود دارند، ولی هر کدام به یک سو می‌گِرایند.


فرهنگیده / فرهیخته

مهندترین ویژگی ادبورزی و دانشمندی است. درستِ واژه «فرهنگیده» است که از «فرهنگیدن»
میاید، کسی که فرهنگمند است و به دانش‌های گوناگون ولی بیشتر "استاندارد" آگاهی دارد.

من خام بایستگی‌های فرهیختگی را بترتیب مَهندی (اهمیت) این سه میشمارم:


- ادب
- خرد
- دانش


چنانکه میبینید دانش در فرهیختگی جای پایینتری از ادب دارد، ادب نیز بیشتر به چَم سُخنوری است، نه "مودب" بودن.

نمونه خوب فرهیخته سرور "صادق هدایت" است که سُخنور والایی بوده و همچنین خرد و دانش بایسته را نیز داشته‌ است.



فرزانه - Wise

فرزان همان wisdom و در تازیک "حکمت" است، ولی همچنان به چهره واژه‌ی «فرزان» تا به امروز به کار رفته، برای نمونه میگوییم «فرزانه خیام اینچنین سُرود»، که در اینجا "فرزانه = حکیم".



فرزان . [ ف َ ] (اِ) علم . حکمت . دانش . (برهان ). حکمت . (صحاح ) (اسدی ). || استواری . (برهان ). || (ص ) حکیم . فیلسوف . فرزانه . (یادداشت به خط مؤلف ) :
هر کجا تیزفهم فرزانی است
بنده ٔ کندفهم نادانی است .


فرزانگی بسوی هماگ‌گرای (holism) می‌گِراید، فرزانه کسی است که
میتواند بر پاد من و شما از میان کدری (opacity) فَرهود (حقیقت) را بیرون بکشد.

فرزانگی از دیرباز گفته شده که تنها در درازنای زمان و سالخوردگی بدست میاید و خود برآمده از آروینِ سخت و گران است.

اگر بخواهیم دانشیک‌تر بگوییم، فرزانه کسی است که یافتیک‌ها (heuristics) یا قانون‌های سرانگشتی بسیار
دانسته و بنمونه میداند که کجا چه سخنی سنجیده است، یا در بهمان گرفتاری چه رویکردی از همه کارآمدتر است.



دانشبُد - Erudite

دانشبُد کسی است که دانشش در همه گُستراها (dimensions) می‌گُسترد.
دانشبُد یا erudite در دانش‌اندوزی خود آزاد و بی‌ آماج است و کسی است که درباره هر چیز چیزهایی میداند.

در همان نمونه بالا، «خیام نیشاپوری» باز یک دانشبُد نیز بوده، زیرا در کنار «چامه‌سرایی» به دانش‌های
«مَزداهیک (mathematics)»، «ستاره‌شناسی»، »فلسفه» و رویهمرفته همه دانش‌های زمان خود چیره بوده.




اینها از یکدیگر بهتر و بدتر یا مِهتر و کِهتر (بزرگتر و کوچکتر) نیستند، همگی در راستای شناخت جهان
بیرونی پیش میروند و چنانکه بالا نیز گفتیم، در بسیاری زمینه‌ها مانند «دانش» با یکدیگر همپوشانی دارند.

Mehrbod
02-19-2013, 03:26 PM
٭٭٭٭ جـایْنـام‌هـایِ (ضمیرهای) پارسیک

یکی از راههای خوب برای درآوردن فرهیختگی یک نویسنده نگرش به کاربُرد «جاینام‌ها»‌ بدست وی است.
جاینام‌‌ها چنانکه از نامشان برمی‌آید واژگانی هستند که جانشین نام در گزاره میشوند, برای نمونه در گزاره:


مهشید به نگارش داستان پرداخت.

ما میتوانیم در گزاره‌های پسین بجای "مهشید" از جاینام‌های «او» یا «وی» بهره بگیریم. نکته‌ی بالا در برآوردِ
فرهیختگی نویسنده که گفتیم بسادگی به این کوتاه میشود که ببینیم آیا از "او" و "وی" بدرستی بهره میگیرد یا نه :e402:

جاینام «وی» در زبان پارسیک امروزین تا اندازه‌ی بالایی مُرده و بیشتر بریخت یک
واژه‌ی غلمبه سلمبه درآمده که گاه میتواند جانشین «او» شود, که این هر آینه نادرست و ناکارآمد است.


ساده شده, ما در زبان‌های هندواروپایی چندین کُنـونه (case) داریم که دوتای پُرکاربُردِ آنها کاروَریک (فاعلی) و کارگیریک (مفعولی) باشند.

کاروَریک:


مهشید خسته شد.


در پارسیک گاه به کنونه‌ی کارگیریک «را‌یی» میگویند که نِماره به "را" داشتن گزاره‌های آن است,

کارگیریک:


مهشید را بیرون میبینم.


که در اینجا برای «جاینام‌ها», بسادگی باید به یاد سپرد که «وی» تنها در گزاره‌های کارگیریک باید به کار رود و بس:


مهشید خسته بود و از همینرو امروز وی را بیرون نمیبینم.


در گزاره‌ی بالا کاربُرد "او" بجای "وی" نادرست است, که میتوان در زبان گفتاریک از آن چشـمپـوشید ولی در زبان نوشتاریک شایسته‌تر است درست به کار ببریم.


LanguageNominative - KârvarikAccusative - Kârgirik
Enhe / she / ithim / her / it
Deer / sie / esihn / sie / es
Pâu / ânvey / ân



انگلیسی و «وی»
بسیاری در انگلیسی نمیدانند چه زمانی باید who یا whom را در پرسش بکار ببرند که با دانستن دگرسانی میان کاروریک و کارگیریک بآسانی میتوان اینرا نیز دریافت.
whom تنها و تنها زمانی به کار میرود که پاسخِ پـُرسش کارگیریک باشد, i.e. با "him/her" پاسخ داده شود که همان "وی" در پارسیک باشد:

Whom did you sleep with last night!?
- I slept with her/him.

Bâ ce kasi dišab xâbidi!?
- Bâ vey xâbidam.





همه کنونه‌های پارسیک

زبان توانای پارسی (۲) - پالایش زبان پارسی (http://parsi-l.persianblog.ir/post/35)

1- کنونه‌ی کاروَریک (nominative): هر گاه واژه‌ای در رسته‌ی "کننده" بیاید، در کنونه‌ی کنندگی یا کاروَریک است.


اسپ آمد. اسپ خسته است.


2- کنونه‌ی کارگیریک (accusative): هر گاه واژه‌ای در رسته‌ی "کرده" بیاید، در کنونه‌ی کارگیریک است و چون در پارسی نو در بیشینه‌یِ گاه‌ها پس از کرده، پیش‌نِهِشِ "را" می‌آید، آن‌را کنونه‌ی «رایی» نیز خوانده‌اند.


اسپ را آوردم.


3- کنونه‌ی وابستگی یا دارندگی (genitive): هرگاه واژه‌ای در رسته، "برگیر" باشد، در کنونه‌ی افزونی یا وابستگی یا همان دارندگی است.


پایِ اسپ شکست.


4- کنونه‌ی آواییک (vocative):


از اسپ پیاده شد.


5- کنونه‌ی رساگر (متمم) اَزی (ablative): هر گاه واژه‌ای در رسته، رساگر با افزون‌واژه‌ی "از" باشد در کنونه‌ی "رساگر ازی" است.


از اسپ پیاده شد.


6- کنونه‌ی رساگر ابزاریک (instrumental): هر گاه واژه‌ای در رسته، رساگر کارواژه با افزون‌واژه‌ی "با" باشد، در کنونه‌ی "رساگر ابزاریک" است.


با اسپ رفت.


7- کنونه‌ی رساگر به‌ای یا بَـرایی (dative): هر گاه واژه‌ای در رسته، رساگر کارواژه باشد و پیش از آن افزون‌واژه‌ی "به" یا "برای" بیاید در کنونه‌ی "رساگر بـرایی" است.


برای اسپ یونجه آورد. به اسپ آب داد.


8- کنونه‌ی رساگر دَری (locative): هرگاه واژه‌ای در رسته، رساگر کارواژه با افزون‌واژه‌ی "در" باشد، در کنونه‌ی "رساگر دری" است.


در اسپ بزرگواری‌ای است که در جانوران دیگر نیست.

محمد
02-19-2013, 06:01 PM
زبان عربی بهترین و غنی ترین زبان دنیاست!!! هیچ زبونی نمیتونه مثل عربی یه شاهكار ادبی مثل قران رو بسازه!!!!
زبان عربی بلیغ ترین زبان دنیاست. حالا شماها هی فحش بدید بهش:e056: یعنی نزادپرستی كنید. هیچ زبانی تو دنیا نمیتونه كوتاه مثل عربی باشه. چون ضمایر نصب و جر به تمام كلماتش میچسبه و كوتاه و بلیغش میكنه!!!

Mehrbod
02-19-2013, 06:59 PM
زبان عربی بهترین و غنی ترین زبان دنیاست!!!


بهترین زبان جهان که نمیتوانند «گڃ» بگویند و ڃهار واکه‌ی پ ژ گ ڃ هم ندارند؟ :4:




هیچ زبونی نمیتونه مثل عربی یه شاهكار ادبی مثل قران رو بسازه!!!!


اینرا که فردوسی با شاهنامه‌ی خود پیشتر پاسخ کوبنده داده!





زبان عربی بلیغ ترین زبان دنیاست.


آری آن اندازه "بلیغ" که من هتا نمیدانم بلیغ ڃه هست, همان بُرنایی و دیرینگی زبان را میگویید؟




حالا شماها هی فحش بدید بهش:e056: یعنی نزادپرستی كنید.



زبان ≠ نژاد


به این هم اینجا پیشتر پاسخیده‌ایم: آیا تلاش برای پارسی نویسی نمودی از فاشیسم است؟ (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%86%D9%85%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%81%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%9F-839/)





هیچ زبانی تو دنیا نمیتونه كوتاه مثل عربی باشه. چون ضمایر نصب و جر به تمام كلماتش میچسبه و كوتاه و بلیغش میكنه!!!

آری تازیک گاه کوتاه میشود, ولی این را به بهای واژه‌سازی از هیڃ خود بدست میاورد که خواستنی نیست, این پُست را برای آگاهی بیشتر بنگرید.



رونوشت

٭٭٭ همسنجی توانایی زبان پارسی و عربی در واژه سازی.


533


امروز یك جستار سنگین برای شما دوستان دارم:

----------
واژه سازی در عربی، همچنان كه كمابیش میدانیم، با یاری ریخت های زبان سامی ( ابواب) در كاربرد آنها بر روی واژگان ریشه ای این زبان هاست.
برای نمونه ریشه ی " ع ل م " = دانستن
با ریخت های " فاعل = عالم و مفعول = معلوم و .. استعلام و تعلیم و معلّم و مَعلَم و علّام و اعلم و علما و علیم و و .. و همچنین ریخته های كارواژه ای، مانند یعلم، اعلموا، ....در زمانهای گوناگون است.
پس شمار همه ی واژگانی كه میشود در تازی ساخت، فراورده (حاصلضرب) شمار ریشه ها در شمار ریخت هاست.
شمار ریشه ها به گفته ی فریدریش انگلس (كه زمانی می خواست عربی فراگیرد)، نزدیك ۴۰۰۰ است ( كه بیشتر آنها هم در باره ی شتر و بیابان اند و بیشتر هم چم های بسیار نزدیك دارند) . ما می گیریم ۵۰۰۰ و شمار ریخت ها در مرز اندكی است كه ما آنرا بزرگوارانه، ۶۰ می گیریم . پس بالاترین مرز واژه سازی، با ریشه هایی كه هم اكنون در عربی هست، نزدیك سیسد هزار واژه است.
از این گذشته، چسبانیدن و آمایش ( تركیب) دو یا چند ریشه به هم در عربی شدنی نیست. برای نمونه ما از دو كارواژه ی كندن و كردن، میتوانیم واژه ی " كند + ه + كار + ی " = كنده كاری را درست كنیم كه یك واژه است . در جاییكه در عربی ناچار باید از یك ریشه كه ویژه ی "كنده كاری" است ، مانند "منحوت" سود ببرند. از همین رو، یك پارسی زبان، با داشتن دو ریشه ی كندن و كردن، چم سومی را هم پدید میاورد كه نیاز به ریشه ی جداگانه ندارد ولی یك عرب زبان، ناچار باید هر سه ریشه جداگانه را بداند. در سنجه ی كلان تر، یك عرب زبان برای چیرگی سراسری به زبانش، ناچار از دانستن فراتر از ۴۰۰۰ ریشه است ( در كنار هزاران نامواژه ی جدا از همدیگر) و اگر در جهان، چم نوینی پدید آید، ناچار باید برای آن ریشه ی نوینی را از "هیچ" پدید بیاورند. یك پارسی زبان تنها باید اندك شماری از واژه های ریشه ای را بداند و واژه های دیگر، آموده ( تركیب) هایی از این ریشه اند. برای نمونه ، با دانستن "كندن"، "آكندن" را هم كه وارونه ی كندن است (= پركردن) دارد و همچنین "پرا كندن " ، چرا كه پیشوند "پرا" نشانه ی دور كردن از یك جاست. و یا "بركندن" ، كه انجام همین كندن ولی رو بالاست، مانند بركندن درخت از ریشه. و یا پیشوند های نام واژه ای، مانند دل كندن، جان كندن، ... كه همه ی اینها در عربی، یك كارواژه و ریشه ی جدا از هم دارد و هیچ همانندی و همسانی میان این كارواژه های عربی كه همگی در پارسی از ریشه "كندن" آن، به خویشاوند بودنشان پی می بریم، دیده نمیشود، یكی "حفر" است و یكی "ملاء" و دیگری "شتّ" و دیگری "خلع" و ...
***
در زبانهای هندو اروپایی، برای نمونه پارسی یا آلمانی، واژه ها می توانند از به هم چسبیدن واژه ها ، پسوند ها و پیشوند ها پدید بیایند، و هم اینكه ریشه های كارواژه های پارسی، دوگانه است، بزبان دیگر ما هم از ریشه ی كنون ( مانند بین ) و هم ریشه ی گذشته ( مانند دید) می توانیم سود بجوییم.
برای نمونه میتوانیم بگویم: دور + بین + ساز+ ی = دوربینسازی كه یك واژه است، ولی عرب تازه برای خود دوربین میگوید: "مِنْظار" و برای كارخانه : "مصنع"
پس روی هم باید بگوید "مصنع مِنْظار" كه دو واژه اند در پیوند افزودگی ( مضاف و مضاف الیه). و اگر فرتورنگار ( دوربین عكاسی) درست شد، چاره ای ندارند كه همان "كامرا" ی فرنگی را بگیرند و بگویند یا ریشه ی نوینی برای فرتورنگاری (فتوگرافی) درست كنند. پس از پدید آمدن هواپیما، می شد پست و نامه را از راه هوا هم جابجا كنند و در زبان هند و اروپایی، به سادگی به آن گفتند " ایرمیل" (= هواپُست ) ولی عرب باید بگوید " البرید جوّی"، باز دو واژه در پیوند زاب و زابگیر ( صفت و موصوف). <خود ما هم پس از آلودگی عربی، گرفتار زندان های اندیشه و كالبد های زبانی عربی شدیم و بجای همین هواپُست، به شیوه ی عربی گفتیم "پُست هوایی">
براین پایه، از روی شمارش آمایشی ( حساب كمبیناتوریك)، ما میتوانیم ، اگر مرزی برای بهم پیوستن نداشته باشیم، بی شمار واژه بسازیم ، بی اینكه نیاز به فراگیری بیشمار ریشه و پسوند و پیشوند و واژه داشته باشیم.
بر این پایه ، یك پارسی زبان، با یادگیری واژه های كمتر، به زبان خود چیره است و یك عرب با یاد گیری واژه های بسیار بیشتر. در زبان پارسی، روشن بهم چسبانیدن، راه را برای هركس برای ساختن واژه های نو باز كرده ولی در عربی باید ریشه و واژه ی نوین ساخته شود و یك نهاد یگانه این كار را بكند، چون به وارون پارسی، واژه ی برساخته و نو را كسی در نمی یابد. برای نمونه اگر واژه ی تازه ای مانند "داونلود" پیدا شود، عرب در می ماند ولی پارسی میتواند بگوید "فروبار"، چون پارسی-زبان هم "فرو" را میشناسد و هم "بار" را و، اگر هم این واژه را تا كنون ندیده باشد، به آسانی گمان میبرد كه چه میگوییم.
برای همین تراز بیسوادی عرب همواره بیم بالاتر بودن از تراز یك كشور همسان هندواروپایی را دارد و فزون بر این اندیشه اش بسته و گرفتار كالبد ها (قالب ها) است و می بینیم كه براستی از عرب هیچ دستاوردی در اندیشه و هنر و فند و فرنود و .. دیده نشده و نمیشود ( و از خود ما پس از آلودگی زبان و فرهنگ هم همچنین).
AS

زنده یاد دكتر حسابی نیز جستاری در این زمین نوشته است:
توانمندی زبان پارسی در برابرسازی
پیک خورشید - توانمندی زبان پارسی در برابرسازی از نگاه دکتر حسابی (http://peykekhalvat.blogfa.com/post-61.aspx)

Mehrbod
02-20-2013, 06:13 PM
گفتگو‌های کناری به جستار جداییده: ساختارشناسی زبان پارسیک (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%AC%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-902/) جنبانیده شدند.

Mehrbod
02-23-2013, 11:40 AM
٭٭٭

‫واژه ی تازی "تمام" بجای چند پنداره (مفهوم) بکار میرود و زبان ما را از اینرو، کم مایه کرده است.

پس بهتر این است که بجای هرکدام از کاربردهای آن، واژه ی برابر درخور پارسی آنرا بکار ببریم تا به پرمایگی زبانمان بیفزاییم.‬


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/02/13.png

Mehrbod
02-24-2013, 10:14 AM
واژه ی "قدیم" بجای چند فرایافت[1] بکار میرود و اینگونه، زبان مارا کم‌مایه کرده است.
چه بهتر که برابر های پارسی آنرا بکار ببریم که سخن ما روشنتر و زبان ما گویا تر شود.


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/02/14.png



----
1. ^ Farâyâft || فرایافت: پنداره‌ای که از چند پنداره‌یِ دیگر ساخته شده باشد; مفهوم Concept

Mehrbod
03-01-2013, 08:03 PM
شاید ما با چیزی یگانه روبرو هستیم که گاه آن را چونان «زبان» می‌بینیم و توصیف می‌کنیم،‌و گاه آن را چونان «اندیشه» به اندیشه می‌آوریم. - راستی را هر چه باشد، همچنین بگذارید در سپهری فروتنانه‌تر نیز چاره‌اندیشی کنیم: هرکسی باید دست‌کم یک گوشه‌ی کار را بگیرد، و دست‌کم در یک زمینه بکوشد و راه پوید، تا در هر زمینه/در همه‌ی زمینه‌ها پیشرفت الفنجیده شود.

— میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی
11. Juli 2011

‫میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی | Facebook‬ (http://www.facebook.com/pages/میرشمسالدین-ادیبسلطانی/158761437528043)


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/14.jpg

Mehrbod
03-05-2013, 12:34 PM
باران که میاید، همه پرندگان به‌دنبال سرپناهند؛
یگانه[1]، شهباز[2] است که بالای ابرها پرواز میکند:
این دیدگاه است که دگرسانی[3] می آفریند!


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/2.png



یگانه = فقط
شهباز = عقاب
دگرسانی = تفاوت




----
1. ^ Yegâne || یگانه: بی مانند; تنها Unique
2. ^ Šahbâz || شهباز: عقاب Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Eagle), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%87%D8%A8%D8%A7%D8%B2) Eagle
3. ^ Degarsâni || دگرسانی: تفاوت Difference

Mehrbod
03-07-2013, 04:23 PM
٭٭٭٭ کم و بیش

بیایید بجای خشک‌اندیشی و پیروی از کالبد‌هایِ از پیش آموخته, از توانِ شگرف و ساختارمندِ زبانمان بهره بگیریم!


پارسیک[1] انگلیسی پ.ج. ع. نمونه
بیش max biš أكثر بیش از این نمیتوان در اینباره چیزی گفت.
کم min kam أقل -
بیشیدن to maximize bišidan - -
کمیدن[2] to minimize kamidan - -
بیشترینه maximum bištarine حدأکثر بیشترینه‌یِ کسانی که این نوشته را خوانده‌اند به آموختن پارسی گرایش دارند.
کمترینه minimum kamtarine حدأقل - نیکسرشتی برای پدیداریِ خود نیاز به کمترینه‌ای از بهزیوی (رفاه) دارد.
بیشین maximal bišin - - ترنجش بیشینِ ماهیچگان از این فراتر نمیرود.
کمین minimal kamin - دستمزد کمینِ برای انجام اینکار بیشتر از اینها است.
بیشینانه / بیشین‌وار maximally bišinâne / bišinvâr - -
کمینانه / کمین‌وار minimally kaminâne / kaminvâr - -
بیشینه[3] major bišine أکثر بیشینه‌یِ مردم آگاه[4] هستند.
کمینه[5] minor kamine اقل کمترینه‌یِ دما امسال °١١- بوده است.
بیشینگان[6] majority bišinegân أكثریة - در گُزیدْمان[7] (election) کشوردار (رٸیس جمهور), رای بیشینگان سرنوشت‌ساز است.
کمینگان[8] minority kaminegân أقلیتة - در مردم‌سالاری, از آزادی‌هایِ کمینگان در برابر بیشینگان پاسداری میشود.
کمابیش more or less kamâbiš - کمابیش همه‌یِ برابرها را با دو واژه‌یِ کم و بیش ساختیم (:
مهینیدن to increase mehinidan - -
کاهنیدن to decrease kâhenidan - -




بازویراسته[9] شد: https://www.facebook.com/pure.persian/posts/000000000000000



----
1. ^ pârs+ik::Pârsik || پارسیک: زبان پارسیِ نزدیکتر به پهلویک D4f (http://tinyurl.com/c4obhbo) Persian persisch
2. ^ Kamidan || کمیدن: کمترینه کردن; کم کردن; کاستن; Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Minimize) To minimize
3. ^ Bišine || بیشینه: أكثر Major
4. ^ Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن To be informed
5. ^ Kamine || کمینه: أقل Minor
6. ^ biš+in{miyânvand}+eg+ân::Bišinegân || بیشینگان: أكثریت Majority
7. ^ gozid+mân::Gozidmân || گزیدمان: انتخابات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Election) Election
8. ^ kam+in{miyânvand}+eg+ân::Kaminegân || کمینگان: أقلیت Minority
9. ^ Virâstan || ویراستن: ویرایش کردن; تصحیح کردن To edit

Angela
03-07-2013, 08:19 PM
یه سوال: مگه افزایش و کاهش ایرادی داره؟!

Mehrbod
03-07-2013, 08:36 PM
یه سوال: مگه افزایش و کاهش ایرادی داره؟!

درود, نه آکی به این دو واژه درون نیست آنجلا جان, ولی افزایش که همان بیشیدن نیست!


افزودن (افزایش) = to add = اضافه کردن
کاستن (کاهش) = to reduce = تقلیل دادن
بیشیدن = to maximize = به بیشترین بردن
کمیدن = to minimize = به کمترین کاستن

Mehrbod
03-10-2013, 02:42 PM
٭٭٭ از آنجایی که ما چم درست واژه ی بیگانه ی "دلیل" را نمیدانیم، آنرا به نادرست بجای چند فرایافت(مفهوم) گوناگون بکار میبریم:



http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/5.png

Mehrbod
03-10-2013, 02:51 PM
٭٭٭٭ حق, حقیقت

حقوق به چم juristics = theory of law = دادیک
حقوق به چم rigths = سزامندی(ها)
حقوق به چم salary = ماهانه، مزد، دستمزد ..
حق (حقیقت) به چم truth = فرهود
حق در برابر باطل = هوده در برابر بیهوده
اخلاق به چم ethics = study of morals = آرتائیک
اخلاق به چم moral = the right way of life =آرتا
کسی که اخلاق moral را نگه میدارد = اردوان (آرتابان)
اخلاق به چم mood = خوی - خیم و سرشت ( بداخلاق= بدخو/بدخیم)

Aria

Mehrbod
03-12-2013, 12:35 AM
٭٭٭٭ نم, نم‌آلود, نم‌گرفته, نمور, ...

بجای واژه های ناسازگار تازی "مرطوب، رطوبت، .." میشود از واژه های پارسی "نم، نمی، تری و خیسی و ... " بگونه ای باریک‌بینانه تر و گویا تر سود جـُست.


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/6.png

Mehrbod
03-12-2013, 05:08 PM
٭٭٭٭ برواژگیدن در زبان پارسیک | ‌-وار, ly-, ...

برواژگانِ (قید‌های) "به طور, به شکل" و همانند را میتوان بآسانی با واژگان
"بریخت, بمانند" و یا پسوندهای کارآمدتر «-وار», «-انه», «-ان» بازنوشت:



به طور چشمگیری —> چشمگیرانه = impressively
به شکل خودکار —> خودکار, خودکاروار, خودکارانه = automatically
به طور فرگشتیک —> فرگشتانه, فرگشت‌وار = evolutionally

بطوریکه میخندید گفت —> خندان گفت
در حالیکه گریه میکرد در آغوش من آمد —> گریان در آغوش من آمد




همچنین پسوند "ان" تازیک میباشد و نباید با آن برواژه ساخت:


گاها (نادرست) —> گاهی
مثلا (نادرست) = نمونه‌وار

Mehrbod
03-19-2013, 02:05 PM
واژه ی تازی "واحد" نیز مانند بسیاری از واژگان تازی دیگر، بجای چند فرایافت[1] گوناگون بکار میرود و زبان مارا کم‌مایه کرده است. چه بهتر که از جانشین های کارآمد تر پارسی بجای آن، بهره بجوییم.


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/12.png


----
1. ^ Farâyâft|| فرایافت: پنداره‌ای که از چند پنداره‌یِ دیگر ساخته شده باشد; مفهوم Concept

Mehrbod
03-22-2013, 12:53 PM
٭٭٭٭٭ واژه‌سازی در زبان پارسی


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/70.jpg


زبان پارسی یك زبان بسیار نیرومند برای واژه سازی است كه شاید تنها در جهان، زبان آلمانی از آن در این زمینه برتر باشد.

بهرروی هركس میتواند با كاربرد درست دستور زبان و آیین واژه سازی، واژه هایی بسازد كه "قانونی" هستند، هرچند در واژه نامه هم نباشند ( گفتنی است كه ما یك واژه نامه ی درد و درست نداریم ، حتی واژه نامه ی دهخدا هم یك گردآیه ی اندكی هردنبیل است). برای نمونه میتوان از ریشه ی گذشته ی یك كارواژه ( فعل) و پسوند "آر"، یك نام درست كرد، مانند خرید+آر = خریدار. همینگونه میتوانیم با فروختن، فروختار را درست كنیم. ااین واژه سرتاپا فارسی است و قانونی هم هست، گرچه شاید در هیچ واژه نامه ای نباشد و هرگز نشنیده باشیم و فرهنگستان هم امضا نكرده باشد
AS

Mehrbod
03-23-2013, 12:03 PM
٭٭٭

در زبان پـُرمایه ی پارسی، واژگان درخورتری بجای واژه ی تازی "لباس" فرادست ماست: رخت، پوشاک، جامه، پوشیدنی، تن‌پوش، ...


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/17.png

Gilgamesh
03-25-2013, 09:29 PM
بهترین برابر برای واژه‌ی اسپویل چیست؟
* در اینجا فردید از اسپویل لو دادن داستان فیلم و انیمه و … می‌باشد

Mehrbod
03-26-2013, 02:32 PM
بهترین برابر برای واژه‌ی اسپویل چیست؟
* در اینجا فردید از اسپویل لو دادن داستان فیلم و انیمه و … می‌باشد

شاید "تباهیدن":
تباهیدن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-75224e761bb744449a2dfb6fb513ba6b-fa.html)



تباهیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) فاسد شدن . (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب ) (ناظم الاطباء). ضایع شدن . (ناظم الاطباء). || گمراهی . (لسان العجم ایضاً). || پوسیدن . (ناظم الاطباء). || فنا شدن و فنا کردن . (لسان العجم ایضاً). || باطل گشتن . (ناظم الاطباء). || خراب کردن . (منتهی الارب ).



داستان را که تباهیدی.
دنباله‌یِ داستان را نتباهید.

Gilgamesh
03-26-2013, 03:23 PM
شاید "تباهیدن":
تباهیدن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-75224e761bb744449a2dfb6fb513ba6b-fa.html)




داستان را که تباهیدی.
دنباله‌یِ داستان را نتباهید.

چندان زیبا نیست. بیشتر به چم مزه پران است تا تباهیدن

Dariush
03-26-2013, 04:54 PM
«درز» چطور است؟

Mehrbod
03-27-2013, 06:50 PM
«درز» چطور است؟

درز چی چیدن داریوش جان؟ (:

درز گرفتن؟ درز دادن؟

Mehrbod
03-27-2013, 08:07 PM
٭٭٭ LOVE



کلمه عشق فارسی هست؟ هر کی یه چیزی میگه . من مطمئنم که عربیه . معادل فارسی ش مهر هست . ولی این که به یکی بگی تو لاو منی .... یا تو عشق منی جور در نمیاد . مثلا بگی تو مهر منی؟ میشه معادلش رو بگین؟ قبلا هم این پرسش رو. داشتم


بیشمار واژه برای عشق داریم, Pick what you like!


دلباختن
دلدادن
دلبستن
دلسپردن
شیفته شدن/گشتن
شیدایی
...


نمونه:

من و او دلداده‌ایم = من و او عاشقیم



http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/96.jpg



این هم یک گزاره به زبان توانای پارسیک[1] (:


«او دلباخته‌یِ وی شده است.»


در زبانهای گُنیکی[2] دیگر بجای این باید ٤ گزاره‌یِ دگرسان[3] بگویید ((((:



----
1. ^ pârs+ik::Pârsik || پارسیک: زبان پارسیِ نزدیکتر به پهلویک D4f (http://tinyurl.com/c4obhbo) Persian persisch
2. ^ Goniki || گنیکی: جنسیتی Gender-inclusive
3. ^ Degarsân || دگرسان: متفاوت Different

undead_knight
03-31-2013, 09:43 AM
subjective validation
cold reading
فارسی اینها چی میشه از دیدت مهربود؟

Mehrbod
03-31-2013, 10:11 AM
subjective validation
cold reading
فارسی اینها چی میشه از دیدت مهربود؟

پارسی! (:


برای subjective و objective ما یک ریشه‌یِ ject آنجا داریم که میشود âxt (آخت):

âxt, contraction of âxté, p.p. of âxtan, variants âhixtan, âhiz- "to draw (a sword)," âhanjidan "to draw up, pull, extract," Mid.Pers. âhixtan, âhanjitan "to draw out, pull up, extract," Av. θanj- "to draw, pull, drive;" Proto-Iranian *θanj-.


که در واژگان آهیختن (بیرون کشیدن) و .. هم آنرا داریم:
آهیختن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9382c018db714bf38f6afa324891950a-fa.html)


آهیختن . [ ت َ ] (مص ) کشیدن . برکشیدن . برآوردن . سَل ّ. تشهیر. بیرون کشیدن . آختن . آهختن . آهنجیدن . برآوردن :
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام .



پس میشود:


برآخت[1] = object; چیزیکه (آختیکه) بیرون از ما باشد.
درآخت[2] = subject; چیزیکه از درون دریافت میشود.


همچنین,


هایستن[3] = to confirm
پایمندستن[4] = to validate
ارزنهادن[5] = to give credit

واژگان برآمده:
پایمند[6]
پایمندی[7]
ارزنهاد[8]


پس رویهم میشود:


subjective validation = پایمندِش[9] درآختی[10]
subjective validity = پایمندیِ درآختی









cold reading


واژه‌به‌واژه که روشنه: سرد‌خوانی
از دید معنایی میشود «تن‌خوانی[11]»: خواندن زبان تَن



----
1. ^ Barâxt || براخت: ابژه Object
2. ^ Darâxt || دراخت: سابجکت Subject
3. ^ Hâyestan || هایستن: تایید کردن; هایسته کردن To confirm
4. ^ pây+mandestan::Pâymandestan || پایمندستن: اعتبار بخشیدن; معتبر ساختن ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=valid&formSubmit=Search&showAll=1) To validate
5. ^ arz+nehâdan::Arznehâdan || ارزنهادن: ارزش دادن; بها دادن To give credit
6. ^ pây+mand::Pâymand || پایمند: معتبر ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=valid&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Valid) Valid
7. ^ pây+mand+i{pasvand}::Pâymandi || پایمندی: اعتبارپذیری ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=valid&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Validity) Validity
8. ^ arz+nehâd::Arznehâd || ارزنهاد: چیزیکه دارای ارزش و اعتبار باشد Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Credible) Credible
9. ^ pây+mand+eš::Pâymandeš || پایمندش: فرایند اعتبار بخشی ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=valid&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Validation) Validation
10. ^ dar+âxt+i{pasvand}::Darâxti || دراختی: ذهنی ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=subjective&formSubmit=Search&showAll=1) Subjective
11. ^ tan+xwânidan::Tanxwânidan || تنخوانیدن: تنخواندن: خواندن زبان تن و اندام To cold read

undead_knight
03-31-2013, 10:30 AM
برگردان تن خوانی رو میپسندم ولی پایمندِش[9] درآختی[10] خیلی جالب نیست به نظرم زیادی سره هست:)
البته یک نکته دیگه اینکه اینجا سابجکتیو به معنای ذهنی و درونی نیست و بهتر بود این توضیح رو قبلش میدادم:
Subjective validation, sometimes called personal validation effect, is a cognitive bias by which a person will consider a statement or another piece of information to be correct if it has any personal meaning or significance to them
مشابه های شخصی و فردی و... براش بهتره.برای ولیدیشن واژه ای نیست که به زبان فعلی نزدیک تر باشه؟

Mehrbod
03-31-2013, 05:25 PM
برگردان تن خوانی رو میپسندم ولی پایمندِش[9] درآختی[10] خیلی جالب نیست به نظرم زیادی سره هست:)
البته یک نکته دیگه اینکه اینجا سابجکتیو به معنای ذهنی و درونی نیست و بهتر بود این توضیح رو قبلش میدادم:
Subjective validation, sometimes called personal validation effect, is a cognitive bias by which a person will consider a statement or another piece of information to be correct if it has any personal meaning or significance to them
مشابه های شخصی و فردی و... براش بهتره.برای ولیدیشن واژه ای نیست که به زبان فعلی نزدیک تر باشه؟

واژه‌هایِ آهنجیک[1] برابر‌هایِ ساده‌تر ندارند (و نباید هم داشته باشند), برآخت[2] و درآخت[3] واژگان بس درخوری هستند به دید من, باید کم کم جا انداخت اشان.

برای روشنگری برای خواننده‌یِ هام[4] ولی روشنه به هیچ روی هیچکدامِ اینها پیشنهاد نمیشوند, همان "تایید" و "تثبیت" و ... را به کار ببر که فراخورتره, یک چند درسد پارسیِ بیشتر میبسندد[5].

درآختی[6] برای بالا هم به درست به کار میرود, با این همه برای خالی نبودن عریضه:


معتبر = ارجدار, باپشتوانه
اعتبار = پشتوانه, ارج / ارجدهی
cognitive bias = سوگیری[7] مغزی/روانی




پشتوانه‌یِ خود-سوگیرانه ≈ subjective validation
ارجدهی خویش-سوگیرانه ~




همچنین:


شخصی = خودین[8], کسین
محرمانه = خودویژه[9]









----
1. ^ Âhanjidan || آهنجیدن: انتزاع کردن; بیرون کشیدن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Abstraction) To abstract
2. ^ Barâxt || براخت: ابژه Object
3. ^ Darâxt || دراخت: سابجکت Subject
4. ^ Hâm || هام: عام General
5. ^ Basandidan || بسندیدن: بسنده کردن; کفایت کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Suffice) To suffice
6. ^ dar+âxt+i{pasvand}::Darâxti || دراختی: ذهنی ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=subjective&formSubmit=Search&showAll=1) Subjective
7. ^ su+gereftan::Sugereftan || سوگرفتن: تعصب داشتن; پیورزیدن; تمایل بسوی ویژه‌ای داشتن To be biased
8. ^ xod+in{pasvand}::Xodin || خودین: شخصی Personal
9. ^ xod+viž+e::Xodviže || خودویژه: محرمانه; شخصی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Private) Private

Mehrbod
03-31-2013, 07:24 PM
٭٭٭ واژه های تازی گاه در جای چند فرایافت[1] بکار میروند و زبان ما را کم مایه و درشت کرده اند.


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/28.png



----
1. ^ Farâyâft || فرایافت: پنداره‌ای که از چند پنداره‌یِ دیگر ساخته شده باشد; مفهوم Concept

Mehrbod
04-01-2013, 12:20 PM
٭٭٭٭ فروباشتن (فروباریدن, فروبار کردن) / فراباشتن (فراباریدن, فرابار کردن)


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/2.jpg



داونلود کردم = فروباشتم[1].

این پرونده را فروبارید = Download this file

فروبار[2] = download; پیوند فروبار را در زیر پیدا میکنید.

فروباشتن = فروباریدن = فروبار کردن = download کردن




همتای آن, "آپلود کردن" را نیز میتوان بسادگی فراباشتن[3] گفت:


فرابار[4] = upload; برای فرابار به این تارنما بروید.

میتوانی این کتاب را بفراباری؟ = ?kannst du das buch hochladen

فراباشتن = فراباریدن = فرابار کردن = upload کردن







----
1. ^ foru+bâštan::Forubâštan || فروباشتن: فروبار کردن; داونلود کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Download), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Herunterladen) To download
2. ^ Forubâr
3. ^ farâ+bâštan::Farâbâštan || فراباشتن: فرابار کردن; آپلول کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Upload), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Hochladen) To upload
4. ^ Farâbâr

Sotude
04-02-2013, 09:38 AM
فروباشتن (فروباریدن, فروبار کردن) / فراباشتن (فراباریدن, فرابار کردن)



فروباشتن دیگه از کجا به نگرت رسید مهربد جان؟؟!!!!!!! واژه ی دلنشینیه!
اگر نلغزم (اشتباه نکنم) از دو بخش "فرو" + "انباشتن/انباردَن/انباریدن" ساخته شده. درسته؟ می تونست "فرونباشتن Fru(a)nbaashtan" هم باشه.
به شوند داشتن اندیشه ی نوآورانه ات بهت شادباش می گم.:e41f:

مهربد جان، من از تو (که گـَردانگـَر بخش ادبسار هستی) می بیوسم که کاربرد درست پیشوندهای "فرا" و "فرو" را در انجمن جا بندازی. یکی از کاستی بزرگی که این دبیره ی عربی به زبان ما زده، نپشتیبانی از همخوان آغازین واژه است. به سخن دیگر، ریخت درست این پیشوندها بدین گونه بوده:


Fraa (Avestan) --> Vraa/Fraa/Apar(=Abar=hyper) (Middle Per.) --> Afraa/Faraa (Modern Per.) = Post Arabized
Fru (Avestan) --> Fru (Middle Per.) --> Faraa (Modern Per.) = Post Arabized


پس بهتر اینه که از ریخت درست این پیشوند ها ببهریم (بهره ببریم) چون زمانی که به لاتین می نویسیم، هم نوشته های ما کوتاه تر میشه و هم این که ریخت درست رو نوشتیم و هم اینکه دبیره ی لاتین در زمینه ی خوانش همخوان آغازین، دشواری ای نداره؛ پس:



to download (verb) = Fru-baashtan / Fru-nbaashtan / Fru-baardan / Fru-baaridan
downloading (gerund) = Fru-nbaasht / Fru-baasht
download (noun) = Fru-nbaar / Fru-baar

to upload (verb) = Fraa-baashtan / Fraa-nbaashtan / Fraa-baardan / Fraa-baaridan
uploading (gerund) = Fraa-nbaasht / Fraa-baasht
upload (noun) = Fraa-nbaar / Fraa-baar


بدرود! دیگه من رو تا اردیبهشت ماه نمی بینید!!:e00e:

Mehrbod
04-02-2013, 05:10 PM
فروباشتن دیگه از کجا به نگرت رسید مهربد جان؟؟!!!!!!! واژه ی دلنشینیه!
اگر نلغزم (اشتباه نکنم) از دو بخش "فرو" + "انباشتن/انباردَن/انباریدن" ساخته شده. درسته؟ می تونست "فرونباشتن Fru(a)nbaashtan" هم باشه.
به شوند داشتن اندیشه ی نوآورانه ات بهت شادباش می گم.:e41f:


نه, خود کارواژه‌یِ[1] انباشتن از ان+باشتن ساخته شده, "اَن" و "هن" و ... که چهره‌‌هایِ دگرسته‌یِ[2] «هم» باشند, مانند con, com و .. که همان co باشند,
پس انباشتن میشود باشتن با هم که چَم[3] یکجا بار کردن (باریدن) میدهد که بخش باشتن آن یکسان با برابرهای load و laden در زبان‌هایِ همخانواده است.

پیشوندهای «فرا» و «فرو» نیز بسادگی برابر با همتاهای خود در انگلیسی و .. میباشند.

نِ+باشتن هم میتوان ساخت, «نِ» چمِ پایین و زیر میدهد, مانند "نشستن" یا کارواژه‌یِ برساخته‌یِ[4] حیدری ملایری «نپاهستن[5] ≈ زیر چشم پاییدن».






مهربد جان، من از تو (که گـَردانگـَر بخش ادبسار هستی) می بیوسم که کاربرد درست پیشوندهای "فرا" و "فرو" را در انجمن جا بندازی. یکی از کاستی بزرگی که این دبیره ی عربی به زبان ما زده، نپشتیبانی از همخوان آغازین واژه است. به سخن دیگر، ریخت درست این پیشوندها بدین گونه بوده:


Fraa (Avestan) --> Vraa/Fraa/Apar(=Abar=hyper) (Middle Per.) --> Afraa/Faraa (Modern Per.) = Post Arabized
Fru (Avestan) --> Fru (Middle Per.) --> Faraa (Modern Per.) = Post Arabized


پس بهتر اینه که از ریخت درست این پیشوند ها ببهریم (بهره ببریم) چون زمانی که به لاتین می نویسیم، هم نوشته های ما کوتاه تر میشه و هم این که ریخت درست رو نوشتیم و هم اینکه دبیره ی لاتین در زمینه ی خوانش همخوان آغازین، دشواری ای نداره؛ پس:

...



من از واکه‌هایِ بیسدا خوش‌ام نمیاید, ولی به هر روی در نرم‌افزاری که نوشته‌ام ساختار واژگان را نیز
میاموزد و پس دیرتر میشود بآسانی همه‌یِ وندها را به چهره‌ و سدای درست اشان بازنوشت, اگرکه نیاز بود (:






فروباشتن دیگه از کجا به نگرت رسید مهربد جان؟؟!!!!!!! واژه ی دلنشینیه!


در خیابان می‌گامیدم[6] و باران 'میباشت' و از آنجاییکه به فشردگش[7] کارواژگان[1] همیشه میاندیشم از آسمان بهم یان[8] شد که فروباریدن[9] را میتوان به فروباشت فشردگید[10] ((:




بدرود! دیگه من رو تا اردیبهشت ماه نمی بینید!!:e00e:

به امید دیدار دوباره‌ ستوده جان :e306:



----
1. ^ آ ب kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Verb
2. ^ Degarestan || دگرستن: تغییر کردن To change
3. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie Meaning
4. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) To coin || برساختن: به انجام رسانیدن To develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن To instruct; construct
5. ^ ne+pâhestan::Nepâhestan || نپاهستن: مشاهده کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/observation), ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=observe&formSubmit=Search&showAll=1) To observe
6. ^ Gâmidan || گامیدن: رفتن و قدم زدن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-043eb8c328ce4a7b8442950b300af48f-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Walk) To walk
7. ^ fešordeg+eš{pasvand}::Fešordegeš || فشردگش: فرایند فشرده‌ساختن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Compression) Compression
8. ^ Yân || یان: الهام Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9e2189bd20b342a3992a9142553ba96f-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Inspiration) Inspiration || یان: مکاشفه; وحی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9e2189bd20b342a3992a9142553ba96f-fa.html) Revelation
9. ^ foru+bâštan::Forubâštan || فروباشتن: فروبار کردن; داونلود کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Download), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Herunterladen) To download herunterladen
10. ^ fešordeg+idan::Fešordegidan || فشردگیدن: فشرده‌ساختن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Compress) To compress

Mehrbod
04-02-2013, 07:26 PM
٭٭٭ سروده زیبا از فروغ فرخزاد؛ سراسر واژگان پارسی



آتشی بود و فسرد[1]
رشته ای بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادویی اندوه شکست



http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/3.jpg




https://www.facebook.com/zabanparsipouya/posts/543997492293984



----
1. ^ Afsoridan <— Fesordan || افسریدن: سرد شدن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9893742b7454428885feb8336fbf4c71-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Freeze) to freeze || افسریدن: اندوهگین گشتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9893742b7454428885feb8336fbf4c71-fa.html) to deject; to dispirit; to dishearten

mosafer
04-03-2013, 09:59 AM
برای کمک به برابریابی, من این سرچشمه‌ها را نیز به دوستان پیشنهاد می‌کنم:


ParsiBegoo | پارسی گویی (http://www.iranian.be/start/)
آناهیتا, پالایشگر زبان پارسی (http://www.iranian.be/anahita/) از همان سایت بالا,
از پالایشگر می‌توانید برای برگرداندن همزمان چند واژه سود ببرید.
یکی دیگر: ویرایشگر خودکار - پارسی سخن بگوییم. (http://parsibegoo.brinkster.net/pardaz.asp)




چقدر میتونه کمک کنه به نوع پارسی نوشتن و گفتن؟
البته به نظرم چندان هم پارسی وار نیست

Mehrbod
04-03-2013, 01:13 PM
چقدر میتونه کمک کنه به نوع پارسی نوشتن و گفتن؟
البته به نظرم چندان هم پارسی وار نیست

کمک که ١٠٠% خواهد کرد, برای گرفتن بنمایه‌یِ[1] بیشتر نیز: سرچشمه های پارسی نویسی/گویی (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%B1%DA%86%D8%B4%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-801/)

برای یادگیریِ پارسی به نگر من تنها چیزیکه باید آموخت اندکی آشنایی با ساختار زبان امان است, بویژه اینکه بُـنواژه‌ها[2] چگونه کار میکنند.

زبان پارسی بسادگی از یک بنواژه مانند «کردن» دو بُـندیس[3] بیرون میکشد:


بن کنون = کُن
بن گذشته = کرد


اکنون ما با چسباندن و کاربردن این بُندیس به همراه دیگر واژگان و وندها (پیشوند, میانوند, پسوند, ...) واژه‌هایِ نو میسازیم:


کرد+ار = کردار
کُن+اِش = کُنش
کُن+انده = کننده
...


برخی از وند‌ها آن اندازه در زبان به کار رفته‌اند که بریخت کالبد[4] درآمده‌اند و همه ما پارسی‌زبانان در ساخت آنها می‌همگراییم[5], بی آنکه نیاز به اجازه گرفتن از کسی هم برود:


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/70.jpg

بن کنون = پر
بن گذشته = پرید



پس شما با یادگیری یک بنواژه‌ مانند "پریدن" بی آنکه نیاز به کار بیشتری باشد ناگهان سد و خرده‌ای واژه‌یِ دیگر را نیز از روی این کالبد‌هایِ استاندارد آموخته‌اید بی آنکه هتا[6] نیاز به اندیشیدن به آنها داشته باشید.

یا یک نمونه‌یِ دیگر, اگر شما تنها یک بنواژه‌یِ «گـَهـولیدن[7]» به چم[8] "مبادله کردن" را بیاموزید, آنگاه بی نیاز بیشتر به هیچ چیزی دیگر میدانید که:


گهول+ش = گهولش = کنش مبادله کردن
گهول+ش+گر = گهولشگر[9] = صراف
گهول+انده = گهولنده[10] = مبدل = exchanger
گهول+ش+گاه = گهولشگاه = صراف‌خانه
...


یا با آموختن «آمودن[11]» به چم «ترکیب کردن»:


بن گذشته = آمود (مانندِ آزمودن —> آزمود)
بن کنون = آمای


میتوانید بآسانی دریابید که:


آمایش[12] = ترکیب
آموده = مرکب
آمایشگر = ترکیب‌گر


و بیشمار واژه‌یِ دیگر که هنوز به آنها چمی نبسته‌ایم و دستمان باز است:


آمودار = ؟
آماینده = ؟
آمایال = ؟
...


یکی از کارواژگان[13] بسیار پرکاربرد پارسیک[14] نمونه‌وار «نمودن» است که ببینید چه اندازه واژه از آن بیرون کشیده‌ایم:


نِمودار
نِماینده
نِمایار[15] = آواتار
نمایان
نمود
بازنمود
رهنمود
راهنما
...

با افزودن یک پیشوند به بنواژه‌یِ[2] بالا ما ناگهان همه‌یِ واژگان بالا را 2x کرده‌ایم: وا+نمودن —> وانمودن


وانمودگر = نقش بازی کننده
وانمودن = نقش بازی کردن
..






پس با فراگیری کمتر از ١٠٠٠ بنواژه شما ناگهان چمِ ١٥,٠٠٠ واژه و بسیار بیشتر را خواهید دانست! (:









----
1. ^ bon+mâye::Bonmâye || بنمایه: منبع Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Resource), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87) resource || بنمایه: منبع زیستی biological resource
2. ^ آ ب bon+vâže::Bonvâže || بنواژه: مصدر infinitiv
3. ^ bon+dis::Bondis || بندیس: گردآیه‌ای از دیس‌هایِ شایندِ یک واژه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Lexeme) lexeme
4. ^ Kâlbod || کالبد: قالب Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-210ed04b28e047809911bb6dfae41cd2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Template) template || کالبد: تن جاندار Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-210ed04b28e047809911bb6dfae41cd2-fa.html) body körper
5. ^ ham+gerudan::Hamgerudan || همگرودن: گراییدن به یک نقطه‌یِ مشترک Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Converge) to converge
6. ^ Hattâ || هتا: حتی; این واژه پارسیکه و نیازی به نوشتن آن بریخت حتی نیست Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Even) even
7. ^ Gahulidan || گهولیدن: بدل کردن; چیزی را با چیزی عوض کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-7e343b61a93c46f297c430af492942f1-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Exchange) to exchange
8. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
9. ^ gahul+eš{miyânvand}+gar::Gahulešgar || گهولشگر: صراف; ارزگهولشگر currency exchanger
10. ^ gahul+ande::Gahulande || گهولنده: مبدل Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Exchanger) exchanger
11. ^ â{pišvand}+mudan::Âmudan || آمودن: ترکیب کردن to combine
12. ^ âmây+eš{pasvand}::Âmâyeš || آمایش: ترکیب combination
13. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل verb
14. ^ pârs+ik::Pârsik || پارسیک: زبان پارسیِ نزدیکتر به پهلویک D4f (http://tinyurl.com/c4obhbo) persian persisch
15. ^ nemây+âr::Nemâyâr || نمایار: در سانسکریت به چم فرزند خداوند است که به جای او در روی زمین آمده ولی اکنون در جای باشنده و شناسه ای بکار میرود که نماینده ی یک آدم راستین در یک پیرامون پندارین است. برای نمونه، یک بازیکن در یک بازی همگانی کامپیوتری که نام و نشان و چهره ی او همان نام و نشان و چهره ی بازکین راستین در جهان راستین نیست ( یا نیاز نیست باشد) Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-abdde76223e34d44afaab03ede5583af-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Avatar) avatar

mosafer
04-03-2013, 02:47 PM
ممنون بابت توضیح مفصلتون
یکی از کاربران گفته بود



کار جالبی‌ که هست ، ولی‌ دهان ما را سرویس می‌کند ۲ خط نوشته‌های مهربد را بخوانیم :e105:

الان کاملا درکش کردم

+
اونقدر سعی در ساده خواندن و ساده گفتن کردیم که این نوع پارسی برایم عجیب و غریب است

mosafer
04-04-2013, 07:26 PM
کمک که ١٠٠% خواهد کرد,

امروز فرصتی داشتم برای قیاس کردن متون معمولی با پارسی و برام جالب بود ویراش کردن در سایتی که قبلتر ذکر شد
و غلط یابی بسیار خوبی هست و اینگونه بهتر در ذهن میمانند
به همین خاطر مطلبی که چند روز پیش نوشتم رو خواستم اینطور ویرایش کنم ولی به نظر چندان پارسی وار نیست
ببینید :


میکشاند مرا به زمین
همچون اسبان بند گسیخته
میبرد پی آبی تا شاید بخواباند عطشی که سالیان سال است وجودم را فرا گرفته
کاش بدانی چه میکند این بیقراری های دل بی تاب من
بر بندم مکش ای روزهای دور از ذهن
من هراس دارم از هر آنچه نامش زندگیست
قدری آهسته قدم بردار !
بگذار پای به پایت قدم بر زمینی بگذارم که مرا دیر یا زود در خود خواهد بلعید
و من روزی نیست خواهم شد...
و تو آرام دست بر سینه بر سر مزاری خیره میشوی که هیچت باور نیست
نمیتوانی مردانگی کنی و چشمانت را از من برگیری
و این تند باد پاییزی اشکان تو را سرازیر میکند، میدانم
تو من را سالهاست به گور سپردی
لختی درنگ کن ما روزی با هم محشور میشویم
و آن روز مبارکمان باد...

و این ویرایش شده در سایت اناهیتا

میکشاند مرا به زمین
همچون اسبان بند گسیخته
میبرد پی آبی تا شاید بخواباند تشنگی که سالیان سال است وجودم را فرا گرفته
کاش بدانی چه میکند این نا آرامی های دل بی تاب من
بر بندم مکش ای روزهای پیرامون از یاد
من ترس دارم از هر آنچه نامش زندگیست
کمی آهسته گام بردار !
بگذار پای به پایت گام بر زمینی بگذارم که مرا آتشگاه یا زود در خود خواهد بلعید
و من روزی نیست خواهم شد...
و تو آرام دست بر سینه بر سر گور خیره میشوی که هیچت باور نیست
نمیتوانی مردانگی کنی و چشمانت را از من برگیری
و این تند باد پاییزی اشکان تو را سرازیر میکند ، میدانم
تو من را سالهاست به گور سپردی
لختی درنگ کن ما روزی با هم محشور میشویم
و آن روز مبارکمان باد...

و توقعم چیزی بیشتر بود چون قبلتر شما پست من رو به زبان پارسی برگرداندید و کلا فرق کرد


درسته اختلاف نظر زیاد دارم باهتون و کلا به قول معروف آبمون تو یک جوی نمیره
ولی نمیشه ندید مواردی رو که قابل تقدیر هست
اونهم معانی کلمات بعضا غریب و بیگانه که در پستهاتون قرار میدید
کار جالب و قشنگی هست


—> 98% پارسی
درسته ناسازگاری بسیار دارم باهاتون و رویهمرفته به زبانزد نامی آبمون تو یه جوی نمیره
ولی نمیشه ندید نکته‌هایی رو که سپاس بجاآوردنی هستند
اونهم معنی‌هایِ واژگان گاه ناآشنا و بیگانه که در پست هاتون میگذارید
کار گیرا و قشنگی هست

Mehrbod
04-04-2013, 07:59 PM
امروز فرصتی داشتم برای قیاس کردن متون معمولی با پارسی و برام جالب بود ویراش کردن در سایتی که قبلتر ذکر شد
و غلط یابی بسیار خوبی هست و اینگونه بهتر در ذهن میمانند
به همین خاطر مطلبی که چند روز پیش نوشتم رو خواستم اینطور ویرایش کنم ولی به نظر چندان پارسی وار نیست
ببینید :

...

و توقعم چیزی بیشتر بود چون قبلتر شما پست من رو به زبان پارسی برگرداندید و کلا فرق کرد

...



پارسیکیدن[1] نوشته‌یِ شما را من انجام دادم, نه نرم‌افزار! (:

نرم‌افزارِ آناهیتا چیزی بیشتر از یک جایگزیننده‌یِ ساده‌یِ واژگان نیست و از دید من به درد چندانی
نمیخورد, خود سایت: BeParsi پارسی گویی (http://beparsi.com) (که این نرم‌افزار را گذاشته) بهتره و دستکم یک واژه‌یاب برای اتان فراهم آورده که به کار میاید.

هر آینه‌یِ نوشته بالا تا اندازه‌یِ بسیار بالایی خود اش پارسیکه[2], من هم یکبار می‌پارسیکم + ویرایش[3] (درنگ کُن —> بدرنگ, ...):


١٠٠% پارسی:



میکشاند مرا به زمین
همچون اسپان بند گسیخته
میبرد پیِ آبی تا شاید بخواباند تشنگی‌ای که سالیان سال است هستی‌ام را فراگرفته
کاش بدانی چه میکند این ناآرامی‌هایِ دل بی تاب من
بر بندم مکش ای روزهای دور از یاد
من ترس دارم از هر آنچه نامش زندگیست
اندکی آهسته گام بردار !
بگذار پای به پای ات گام بر زمینی نِهم که مرا دیر یا زود در خود خواهد فروبرد/اوبارید[4].
و من روزی نیست خواهم شد...
و تو آرام دست بر سینه بر سر آرامگاهی خیره میشوی که هیچت باور نیست
نمیتوانی مردانگی کنی و چشمانت را از من برگیری
و این تُندْبادِ پاییزی اشکان تو را سرازیر میکند، میدانم ...
تو من را سالهاست به گور سپرده‌ای
لختی بدرنگ که ما روزی با یکدیگر همنشین خواهیم شد
و آن روز فرخنده باد...



پ.ن.
سراینده‌یِ این ترانه[5] کیست؟





----
1. ^ pârs+ik+idan::Pârsikidan || پارسیکیدن: پارسیک کردن; ترزبان به پارسیک Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Persianize) to persianize
2. ^ pârs+ik::Pârsik || پارسیک: زبان پارسیِ نزدیکتر به پهلویک D4f (http://tinyurl.com/c4obhbo) persian persisch
3. ^ Virâstan || ویراستن: ویرایش کردن; تصحیح کردن to edit
4. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e22f2dbd31974e46b26edf2f2fa2d3c2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Swallow), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Devour) to ingurgitate; to swallow; to devour
5. ^ tarâ+nehâdan::Tarânehâdan || ترانهادن: مقدم وموخر کردن; قلب کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Transpose) to transpose

mosafer
04-04-2013, 08:11 PM
بله متوجه شدم خودتون این کار رو انجام دادید

خیلی زیباتر شد ممنون
و باید اغراق کنم تنها تاپیکی که برام لذت بخش هست و باعث شد دوباره برگردم همین تاپیک بود

پ.ن
نمیشه نام ترانه رو گذاشت بر سرکشی های قلم ناتوان من

Mehrbod
04-04-2013, 08:25 PM
بله متوجه شدم خودتون این کار رو انجام دادید

خیلی زیباتر شد ممنون
و باید اغراق کنم تنها تاپیکی که برام لذت بخش هست و باعث شد دوباره برگردم همین تاپیک بود


ویرایش پایانی را خودتان بیگمان بهتر میپسندید, ولی بی ویراش‌هایِ
من هم تا همینجایش بیشتر از ٩٥% پارسی بود که جای آفرین دارد.





پ.ن
نمیشه نام ترانه رو گذاشت بر سرکشی های قلم ناتوان من

بسیار زیبا بود :e306:

دستنوشته و سروده‌هایِ دیگر اتان را هم اگر دوست داشتید اینجا (یا این جستار: آموزش و کمک به چامه سرایی پارسی (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88-%DA%A9%D9%85%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%DA%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-796/) ) بیاورید مایه‌یِ شادکامیِ من میشود بتوانم چندتایی ویرایش کوچک اینجا و آنجا بکنم.

mosafer
04-04-2013, 08:58 PM
ویرایش پایانی را خودتان بیگمان بهتر میپسندید, ولی بی ویراش‌هایِ من هم تا همینجایش بیشتر از ٩٥% پارسی بود که جای آفرین دارد. بسیار زیبا بود :e306: دستنوشته و سروده‌هایِ دیگر اتان را هم اگر دوست داشتید اینجا (یا این جستار: آموزش و کمک به چامه سرایی پارسی (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88-%DA%A9%D9%85%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%DA%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-796/) ) بیاورید مایه‌یِ شادکامیِ من میشود بتوانم چندتایی ویرایش کوچک اینجا و آنجا بکنم. لطف دارید و ممنون + امیدوارم پشیمون نشید از این حرفتون باز هم تاکید میکنم اینها ترانه نیست بیشتر عصیان ست عصیان هم که قاعده سرش نمیشود میتازد و گاهی ارزش ماندن هم ندارن و اما: امشب من بودم و ماه بود و تو بودی ! تمام حضورت به رنگ آبی عشقی میدرید آسمان سیاه شب را در آغوش می کشیدم تمام منی را که از جنس من بود امشب تمام ِ ستارگان بر ما رشک بردند چشم از چشمان ِ مستمان برنداشتند و خیره نگاهمان کردند زمزمه هایشان را میشنیدی مهربانم؟ گویی بر من نمیدیدند که چنین جنون وار عشقت را فریاد بر آورم امشب نگاه زیبای ستارگانی مهمان بزمان بود که سالها مرا جز در کفن ندیده بودن رهایم کردی از هر چه متعلق به زمین بود آنقدر آسوده و آنقدر سبک که جز زمین کسی بی حسی ام را ندید امشب هر چه بود من بود و من بود و من.... + وقتی قرار باشد در هوائی قدم بگذاریم که طوفانیست تکیه دادن بر شانه هائی که خود خیس بارانند شکوه دیگریست اجازه میدهی سر بر شانه ات خیس باران شوم؟