PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ساختارشناسی زبان پارسیک



برگ ها : 1 [2]

Mehrbod
04-04-2013, 10:54 PM
لطف دارید و ممنون + امیدوارم پشیمون نشید از این حرفتون

خواهش میکنم, هیچ رنجه‌ای ندارد.




امشب من بودم و ماه بود و تو بودی !
همه‌یِ بودنت به رنگ آبی عشقی میدرید آسمان سیاه شب را
در آغوش می کشیدم سرتاسرِ منی را که از جنس من بود
امشب همه‌یِ ستارگان بر ما رشک بردند
چشم از چشمان ِ مستمان برنداشتند و خیره نگریستند امان
زمزمه هایشان را میشنیدی مهربانم؟
گویی بر من نمیدیدند که چنین دیوانه‌وار عشق ات را فریاد برآورم[1]
امشب نگاه زیبای ستارگانی مهمان بزم[2] امان بود که سالها مرا جز در کفن ندیده بودند
رهایم کردی از هر چه از آنِ زمین بود
آن اندازه آسوده و آن اندازه سبک که جز زمین کسی بی حسی ام را ندید
امشب هر چه بود من بود و من بود و من....



این واژگان را بجا گذاشتم:


جنس = گُن[3]
کفن = مرگ‌جامه, مرده‌پوش[4], گورجامه, ...
حس = سُه[5], سهش / حس کردن = سُهیدن
عشق





١٠٠% پارسی:


گاهیکه بخواهیم در هوایی گام نهیم که توفانیست
گاهیکه بخواهیم در هوایی گام نهیم که توفانیست
پشت دادن بر شانه‌هایی که خود خیسِ بارانند شکوهِ دیگریست
می‌گذاری سر بر شانه ات خیس باران شوم؟






----
1. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Estimate) to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b426ca8bdd13463da3afcd3b16cc78a7-fa.html)
2. ^ Boxtan || بختن: نجات دادن; رستگاری بخشیدن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-65e8139bcefb4aad8b79698deed4d011-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Rescue) to rescue
3. ^ Gen <— Gon || گه‌ن: جنس Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Genus), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sex), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Gender) genus; sex; gender
4. ^ mord+e+puš::Mordepuš || مرده‌پوش: کفن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Shroud) shroud
5. ^ Sohidan || سهیدن: حس کردن to sense

viviyan
04-05-2013, 02:19 PM
هتا واژه پارسیه؟ منبع میدید لطفا؟

Mehrbod
04-05-2013, 02:33 PM
هتا واژه پارسیه؟ منبع میدید لطفا؟

آری, نه (:

هتّا[1] همان هاتا (بی بازوات[2])‌یِ اوستایی است که ساییده شده و بازوات گرفته.

همچنین آری در پارسیک[3] بازوات هم داریم, مانند واژگان پلّه, کلّه, خُرّم, ...






----
1. ^ Hattâ || هتا: حتی; این واژه پارسیکه و نیازی به نوشتن آن بریخت حتی نیست; ساییده‌یِ هاتا (اوستا) Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Even) even
2. ^ bâz+vât::Bâzvât || بازوات: تکرار حرف; تشدید Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Shadda), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tashdid) shadda; tashdid
3. ^ pârs+ik::Pârsik || پارسیک: زبان پارسیِ نزدیکتر به پهلویک D4f (http://tinyurl.com/c4obhbo) persian persisch

Mehrbod
04-05-2013, 03:44 PM
٭٭٭٭

پورسینا و بیرونی دو دانشمند گرانمایه پارسی، در نوشته های خود می کوشیدند که واژه های پارسی را برای واژه های بیگانه بکار برند:

در زیر نمونه هایی از واژه های برگزیده این دو دانشمند بزرگ ایران زمین را می نمایانیم:


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/4.png

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/5.png

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/6.png

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/7.png

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/8.png

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/9.png

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/10.png



رونوشت[1] از واژه گزینی پورسینا و بیرونی | فرهنگستان زبان پارسی (http://farhangestanparsi.wordpress.com/2011/06/06/biroun/)




----
1. ^ ru+nevešt::Runevešt || رونوشت: کپی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3a80d43a12f347d89f3d01a910cbc62e-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Copy) copy

Reactor
04-05-2013, 09:04 PM
من قبول دارم که باید فکری اساسی برای کندن شر این همه واژه ی عربی از ادبیات زبان پارسی کرد.
اما مهربد عزیز چه الزامی هست که ما سعی کنیم واژه های اوریجینال انگلیسی مثل کامپیوتر و دانلود و خیلی از واژگان دیگه رو به رایانه و فروبار و غیره تغییر بدیم.
و آیا الزامی هست که به همین شیوه هم سخن بگیم؟

Mehrbod
04-05-2013, 09:21 PM
من قبول دارم که باید فکری اساسی برای کندن شر این همه واژه ی عربی از ادبیات زبان پارسی کرد.
اما مهربد عزیز چه الزامی هست که ما سعی کنیم واژه های اوریجینال انگلیسی مثل کامپیوتر و دانلود و خیلی از واژگان دیگه رو به رایانه و فروبار و غیره تغییر بدیم.
و آیا الزامی هست که به همین شیوه هم سخن بگیم؟

من هم با اینکه واژگان انگلیسی و وامگرفته شده‌یِ فرهنگی برگزیدگیِ[1] برابریابی ندارند موافقم reactor جان, ولی بیشتر زمانها برابرهای پارسی اشان خواستنی‌تر هستند.

نمونه, ما کارواژه‌یِ[2] رایانتن[3] «رایانیدن[4]/رایاندن[5]» را داریم که میتوانیم بسادگی از آن این واژگان را برکشیم:


رایانتن = to compute = محاسبه کردن
رایانش = computation = محاسبه کردن!
رایانشیک = computational = محاسبه کردنی!!

"رایانشیکیدن" = computationalize = ؟
"رایانشیکش" = computationalization = ؟؟

رایانه = computer = محاسبه‌گر
رایانگان = computers
رایانگیدن = computerize = ؟
رایانِگِش = computerization = ؟؟


زمانیکه برایمان بخوبی و بارها بار بهتر از عربی اش و کمابیش همتراز و گاه بسیار بهتر از انگلیسی اش کار میکند, چرا نکنیم؟

یا نمونه‌یِ دیگر, ما یک کارواژه بنام «ورتیدن[6]» داریم:


ورتیدن = to be varied
ورتانیدن = to vary
ورتنده[7] = variable
ورتندگی[8] = variability
ورتندگیدن = variabilize
ورتا[9] = variant
ورتایی[10] = variance
...


من برای اندیشیدن شخصی خودم واژگان پارسیک[11] را میپسندم.

این هم چند تا واژه‌یِ دیگر:

٭٭٭ واژگان رایانه‌ای


to compress

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/15.jpg

هم‌فشردن[12] —>


با همفشارش, اندازه‌‌‌یِ این پرونده به کمتر از نیم میکاهد = With compression, the size of this file reduces to less than half.

این پرونده همفشرده است, برایِ خواندن آن نیاز به واهمفشارنده‌یِ[13] فراخور داریم.

بازهمفشردن = re-compress






Variable

ورتنده —>


برای نوشتن این خوارزمیک[14] دستکم نیاز به دو ورتنده میرود.





Value

ارزش —>


ارزش این ورتنده چنده = what's the value of this variable


کارواژه‌یِ ما «ارزیافتن[15] (ارزیابی کردن)» همتراز همتای انگلیسی خود to evaluate خواهد بود:


برای ارزیابش این پردازه نیاز به بازنویسیِ همگردان[16] میرود.







----
1. ^ bar+gozid+eg+i{pasvand}::Bargozidegi || برگزیدگی: اولویت priority
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل verb
3. ^ Râyântan || رایانتن: محاسبه کردن to compute
4. ^ Râyântan <— Râyânidan || رایانتن: محاسبه کردن to compute
5. ^ Râyântan <— Râyânidan <— Râyândan || رایانتن: محاسبه کردن to compute
6. ^ Vartidan || ورتیدن: تغییر کردن; تغّیر Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Vary) to vary
7. ^ vart+ande::Vartande || ورتنده: متغیر Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Variable) variable
8. ^ vartand+eg+i{pasvand}::Vartandegi || ورتندگی: متغیر بودگی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Variability) variability
9. ^ vart+â{pasvand}::Vartâ || ورتا: گوناگون: چیزهای که دگرسانی اندکی با یکدیگر دارند Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Variant) variant
10. ^ vartây+i{pasvand}::Vartâyi || ورتایی: سنجش پراکندگی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Variance) variance
11. ^ pârs+ik::Pârsik || پارسیک: زبان پارسیِ نزدیکتر به پهلویک D4f (http://tinyurl.com/c4obhbo) persian persisch
12. ^ ham+fešordan::Hamfešordan || همفشردن: Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Compress) to compress
13. ^ vâ{pišvand}+ham+fešâr+ande::Vâhamfešârande || واهمفشارنده: decompressor
14. ^ Xwârazmikidan || خوارزمیکیدن: الگورتیم کردن to algorithmize
15. ^ arz+yâftan::Arzyâftan || ارزیافتن: یافتن ارزش Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Evaluation) to evaluate
16. ^ ham+gardândan::Hamgardânidan <— Hamgardândan || همگردانیدن: Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Compile) to compile

Gilgamesh
04-05-2013, 09:23 PM
برابر‌های که می‌نویسم درستند؟
Might=زور
Mighty=زورمند
Power=توان
Powerful=توانمند
Force=نیرو
Forceful=نیرومند

Mehrbod
04-05-2013, 09:39 PM
برابر‌های که می‌نویسم درستند؟
Might=زور
Mighty=زورمند
Power=توان
Powerful=توانمند
Force=نیرو
Forceful=نیرومند

اتفاقا داشتم هماکنون روی همین می‌پژوهیدم! (:

ولی شوربختانه درست نمیدانم, این واژگان بیش از اندازه درهمیده و تیره و تار هستند, این چند تا را میدانم در این آرِشِ[1] اشان بیگمان درست به کار رفته‌اند:


توان = power
توانمند = powerful
نیرو = force
نیرومند = forceful
ابرنیرو = super-force


ولی هر کدام باز میتوانند جای دیگر بنشینند. «نیرومند» بنمونه بیشترین نزدیکی معنایی را با strong و mighty دارد, گرچه ساختاری به forceful نزدیک باشد.


در کنارش, این واژگان زیر و بسیاری دیگر را هم داریم که انگار پس از چند هزار و اندی سال سرانجام خود ما! باید دسته‌بندی اشان کنیم و هنوز یک گنج‌واژ[2] درست و درخور برای پارسیک[3] درست نشده!



توانا, توانایی
زاو[4], زاوی
توانمند
زاور
پرتوان, پرنیرو, ...
توش[5]
...








----
1. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d8574c07e9f14b00aaea761a1abb6d57-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sense), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D8%B4) meaning; sense
2. ^ Ganjvâž || گنجواژ: واژه‌نامه‌ی مترادفها Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Thesaurus) thesaurus
3. ^ pârs+ik::Pârsik || پارسیک: زبان پارسیِ نزدیکتر به پهلویک D4f (http://tinyurl.com/c4obhbo) persian persisch
4. ^ Zâv || زاو: پرتوان; پرزور; زبردست Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-fe450cff23ae444fbca7d9a8d5dee005-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Mighty), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A7%D9%88) mighty
5. ^ Tuš || توش: استقامت Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-a0893191e7594f669a3b2ae7c9df7e8d-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Stamina) stamina

Mehrbod
04-06-2013, 05:37 AM
٭٭٭ پاسخ به «سروش دباغ»

ناشناس

رونوشت از گفتگو با مجله شهروند امروز (جستار) (http://ashouri.malakut.org/2011/09/post_64.html)


1- در باره "ترافرازنده" گفته اید: اگر درباره‌ی آن توافق شود و بسامدِ کاربردی پیدا کند، شاید بتواند بارِ معنایی ترانساندانس را به خود بگیرد.
خوب چه کسانی قرار است توافق کنند؟ چه کسانی قرار است آنرا بکار برند؟
غیر از این است که شماها باید این کار را بکنید؟ مشکل دقیقا اینجاست که نویسندگان و روشنفکران ما (جز تنی چند مانند ادیب سلطانی) می ترسند از به کار بردن واژگان نوساخته، چه رسد به برساختن آنها!
یک نوع نوواژهراسی (neologiphobia) دارند. نه تنها واژگان نوساخته را بکار نمی برند بلکه کلی هم غر می زنند و انتقاد می کنند و گاهی مسخره می کنند و ...
ظاهرا دوست ندارند به خود زحمت داده و واژه ی جدیدی بیاموزند و حتا جلوی کار کردن دیگران را هم می گیرند.

2- مثلا آقای حیدری ملایری بدون ادعا، بدون تبلیغات و بدون اعمال زور و ... آمده یک واژه نامه اخترفیزیک در وبسایت خود گذاشته و کلی واژگان جدید برساخته است. دیگران را هم مجبور نکرده مثلا به جای رصدخانه بگویند نپاهشگاه. فقط پیشنهاد داده و البته دلایل علمی، منطقی، ریشه شناسیک و زبانشناسیک هم ارائه داده است. ایشان یک کار علمی را پایه ریزی کرده اند و خوب به طبع، خیلی ها (منجمله من) کار ایشان را پسندیده اند. باید اجازه داد این پیشنهادها در معرض داوری مخاطبان (اینجا افراد مرتبط با اخترفیزیک) قرار گیرد تا بخت پذیرش خود را بیازمایند. وقتی می گوییم "لزومی ندارد برای فلان واژه معادل درست شود" یعنی این بخت پذیرش را از این واژه ها سلب کنیم. اجازه این زورآزمایی را ندهیم.

3- بنده یک مثال بزنم، در یکی از سایت ها آقای ادیب سلطانی را مسخره کرده اند که چرا به جای ایالات متحده آمریکا گفته اند استانهای یگانسته آمریکا! درواقع این آقا واژه ی "یگانسته" را به اصطلاح نقد کرده است.
در انگلیسی united از فعل to unite از ریشه unitus و unus لاتینی (به معنای یک) ساخته شده و به معنی "یکی شده" است.
تا جاییکه بنده می دانم "متحده" از ریشه ی "وحد" (به معنای یک) برگرفته شده است و معنی آن هم "یکی شده" است.
در ترکی هم به "متحده" می گویند birlesmik . این واژه از واژه ی بیر(یعنی یک) درست شده از واژه ی "بیر" اومدند فعل birleşmek (یکی شدن) و birleştirmek (یکی کردن) را برساخته اند.

خوب ما هم می تونیم "یکیدن" و "یکاندن" را برسازیم و استفاده کنیم. آقای سلطانی هم همین کار رو کردند و "یگانستن" رو برساختند.
احتمالا شما می دونید که "استن" هم مانند "ایدن" و "آندن" فرمولی است در زبان فارسی برای برساختن اسم(مانند دانستن، خواستن، کاستن، یارستن، شایستن، پایستن، کامستن(. یعنی به جای "یکیدن" می تونیم یکستن و یکسته را برسازیم. و بد نیست بدانید که در لری به جای فهمیدن می گویند فهمستن!
و احتمالا شما می دانید که در زبان پهلوی از خیلی چیزها من جمله اسم، صفت، اسم مصدر، قید و حتا حروف اضافه هم فعل بر می ساخته اند. مثلا "همیدن" رو از "هم" می ساختند و "اباگیدن" رو از "باگ(با)" می ساخته اند. "فرودیدن"، "گوشیدن"(گوش دادن/استماع)، "پیداگیدن" (پیدا شدن/ظهور)، "کامگاریدن" (موفق شدن)و .... فقط نمونه هایی از توان بالای برساختن فعل و واژه در زبان پهلوی بوده است.
حالا اگر کسی آمد و خواست از این توان و از این فرمول ها بهره ببرد، ما به جای تمسخر و تخریب بهتر است همیاری کنیم تا حداقل در آینده قشر فرهیخته و دانش آموخته ی جامعه با شنیدن واژه های نوساخته نشگفتند و با خواندن هر کتابی آماده آموختن واژگانی نو باشند.

4- نمونه دیگر، چند سال پیش آقای عباس معرفی در مخالفت با واژه ی رزمایش (رزم+آزمایش) قلم فرسایی کرده بودند. گذشته از اشتباهات عجیب ایشان در نقد این واژه، شما امروز می بینید این واژه کاملا جا افتاده( با سرچ "رزمایش" بیش از یک میلیارد یافته در گوگل می آید).یعنی افراد تاثیرگذار ما نوواژهراسی شدیدی دارند به جان واژه و واژه ساز می افتند و بی رحمانه می خواهند از میدان بدر کنند. آیا انگلیسی ها که burqini(burqa+bikini) را ساختند با مخالفت روبرو شدند؟ اصلا کسی پرسید چه لزومی دارد؟ کسی مقاله نوشت؟

5- نکته دیگری بحث جا افتادن یک واژه است. قرار نیست واژه علمی "ترافرازنده" را همه بفهمند و بر سر زبان مردم عادی جاری شود. حوزه کاربرد این واژه با واژه ی "پیامک" و "رزمایش" فرق می کند. هر واژه باید در حوزه کاربرد خودش فهمیده شود.

6- نکته آخر اینکه معنای لغوی واژه به نظر من بسیار مهمتر از معنی ای است که قرار است روی یک ترم بار شود. ترافرازنده معنی دارد معنی آن هم یعنی بالا رفتن(فرازیدن) از یک سطح به سطح دیگر. معنی اش هم دقیق است. مثلا به جای hair transplant در فارسی می گویند کاشت مو، در حالیکه transplant به معنای کاشت نیست بلکه معنای برداشتن از یک جا و کاشتن در جای دیگر است و اگر "تراکاشت" گفته شود همه ی این مفهوم را در خود دارد. و شنونده می داند که قرار است موهای بخشی از سر به بخش دیگر سر منتقل شوند!

بنده تا وقتیکه "ترامون" را ندیده بودم معنی "قطر" را واقعا نمی دانستم، با اینکه به قول شما معنی روی آن بار شده است و پذیرفته شده است. اما وقتی معنی ترا (از یک سو تا سوی دیگر) و مون (اندازه) را فهمیدم تازه آنوقت متوجه معنی واقعی و ریاضی قطر ( dia+meter) شدم. و البته آنوقت متوجه شدم که تراکنج(dia+gonal)، پیرامون(peri+meter)، پیرابند(contour) و .. که آقای ملایری پیشنهاد کرده اند یعنی چه!
از کودکی به جای اینکه معنی لغوی واژگان را به ما بیاموزند، شرح واژه را به ما می آموزند.


پریسکوپ یعنی وسیله ای که با آن از درون زیر دریایی، بیرون را می بینند!
تلسوپ یعنی چیزی که با آن ستارگان را می بییند!
میکروسکوپ یعنی ابزاری که با آن چیزهای ریز را می بییند!
آندوسکوپ یعنی ابزاری که درون بدن را می بینند!


اگر واژگان پیرابین، اختربین، زیربین و درون¬بین را بیاموزند دیگر نیازی به توصیف و تشریح نیست، خود واژه گویای خود است.

Mehrbod
04-06-2013, 08:29 PM
کار سختی هست و چون شما سعی (سعی پارسی ست؟ )تمام بر این امر دارید برایتان سهل ست(بجای سهل؟) و این واژه ی " اوباشتن" میشه صرفش کنید؟

نه به هیچ روی سخت نیست, تنها چون دیرزمانی است ما ایرانیان خشک‌اندیش شده‌ایم و کارواژگان[1]
را شلم شوربایی "صرف" میکنیم سخت به نگر میاید, اگر نه بنمونه برای شما صرف کردن «داشتن» سخته!؟



داشتن —> دار = با من کاری داری؟

کاشتن —> کار = بیاید در روز نهالکاری درخت بکاریم.

انباشتن —> انبار = برخی نابکار خوراک را در زیرزمینها می‌انبارند.

اوباشتن[2] —> اوبار = خوراک را چنان می‌اوبارید که انگار از جنگ برگشته!

فروباشتن[3] —> فروبار = این نرم‌افزار را پیشتر فروباشته ام.

نگاشتن —> نگار = نام اش را بر روی شنهای فرناد[4] نگاشتم.

آگاشتن[5] —> آگار[6] = نامتان را در این تارنما بیاگارید.

درگاشت[7] = آنتروپی
هزگاشت[8] = extropy

...







----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e22f2dbd31974e46b26edf2f2fa2d3c2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Swallow), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Devour) to ingurgitate; to swallow; to devour
3. ^ foru+bâštan::Forubâštan || فروباشتن: فروبار کردن; داونلود کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Download), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Herunterladen) to download herunterladen
4. ^ far+nâd::Farnâd || فرناد: ساحل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ee8214efa381431895d638540c8fc5bd-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coast), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Shore) coast; shore
5. ^ â{pišvand}+gâštan::Âgâštan || آگاشتن: ثبت کردن fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%86), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Register) to register
6. ^ â{pišvand}+gâštan::Âgâštan <— Âgârdan || آگاشتن: ثبت کردن fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%86), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Register) to register
7. ^ dar{pišvand}+gâšt::Dargâšt || درگاشت: آنتروپی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Entropy), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%86%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%BE%DB%8C) entropy
8. ^ haz+gâšt::Hazgâšt || هزگاشت: پادواژه‌یِ درگاشت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Extropy) extropy

Mehrbod
04-06-2013, 10:52 PM
٭٭٭٭٭ کارواژه[1] های آموده[2] (افعال ترکیبی یا مرکّب) آسیبی سخت بر زبان پارسی

Mehrmad Kahzaei

" کارواژه‌ها " در دستور زبان پارسی، واژگانی هستند که انجام یک کُنش را نشان می‌دهند. یک کارواژه مَهَندترین[3] بخش یک گزاره‌است. یک کارواژه خود به تنهایی می‌تواند همه داده‌های نیازین در یک گزاره را در بر داشته باشد.

کارواژه‌ها واژگانی زایا هستند. کارواژه‌های هرزبان، چشمه‌های زاینده واژگان آن زبان هستند، زیرا از هر کارواژه چندین واژه همریشه می توان برگرفت که همگی به گونه‌ای[4] انجام آن " کُنش " را می رسانند. ببینید از کارواژه " ساختن "، چند واژه می توان بدست آورد: ساز، ساخت، سازنده، سازندگی، سازش، سازشکار، سازوکار، سازگار، سازمند، سازمان، سازمانده، سازماندهی، سازواره[5]، سازوار[6]، ناساز، همساز، سازوبرگ، سازه، سازیدن، ، ساختار، ساختگی، ساختمان، زیرساخت، آهنگساز، ساززن، برساخته[7] و...

ناگوارترین آسیب زبان عربی در زبان پارسی نازاکردن دستگاه کارواژه‌های ساده زبان پارسی بوده‌است. برای نمونه به جای آموزاندن، تعلیـم دادن؛ به جای خوراندن، تغذیـه کردن؛ به جای کوشیـدن، سعی به عمل آوردن/سعی کردن؛ به جای گردیـدن، تغیـیـر کردن؛ به جای برآمدن، طلوع کردن، روایی یافت.

با جایگزین شدن واژگان عربی با کارواژه‌های پارسی، برای رساندن پویایی و کنش در آن واژه، به ناچار این واژگان عربی با کارواژه‌های کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن همراه می‌شدند. ولی این آسیب تنها به این .... محدود نماند. این شیوه کم کم کارواژه های پارسی را نیز در بر گرفت و آنها را از زایش باز داشت و سترون کرد. در این روند نخست از کارواژه‌های پارسی، نامواژه[8] ساخته شد و آنگاه نامواژه همراه با کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن یک کارواژه آمیزه‌ای[9] نازا می سازد. مانند کوشش کردن به جای کوشیـدن؛ آموزش دادن، به جای آموزاندن؛ پرورش دادن، به جای پروریـدن؛ مالش دادن، به جای مالیـدن؛ کاوش کردن، به جای کاویـدن، شکیبایی کردن بجای شکیبیدن[10]، پالایش[11] کردن بجای پالاییدن، گسترش دادن بجای گسترانیدن، مانند بودن بجای مانستن، آزمایش کردن بجای آزمودن، اندیشه کردن بجای اندیشیدن و ...

کارواژه‌های[1] آمیزه‌ای، نازا هستند و واژه دیگری از آنها نمی توان گرفت؛ حمام گرفتن، تجربه‌کردن، وابستگی داشتن، دل بریدن، طلاق دادن و تهمت زدن نمونه‌هایی از این گونه کارواژه‌ هاست.

واژگان عربی، بسیاری از کارواژه‌های زاینده پارسی را میراندند و امروزه بسیاری از آنها به فراموشی سپرده شده اند. کارواژه های زیبایی مانند: سپوختن[12]، آجیدن، فساییدن[13] و افالیدن، فسوسیدن[14]، ویزیدن، آهنجیدن[15]، آزرمیدن[16]، آهیختن، انباردن[17]، همارستن[18]، اندمیدن[19]، هرویسپاندن[20]، اوباریدن[21]، اُستوانیدن[22]، هناییدن[23]، سُهیدن[24]، تَفسیدن[25]، هکانیدن[26]، افژولیدن[27]. آگاشتن[28]، پرماسیدن[29]، یوفانیدن[30] و...


پس بیایید، از این پس بیشتر از کارواژه های ساده پارسی را بکار گیریم.



رونوشت[31] از https://www.facebook.com/notes/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%8A%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84-%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D8%A8%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D8%B1%DA%A9%D9%91%D8%A8-%D8%A2%D8%B3%DB%8C%D8%A8%DB%8C-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D8%A8%D8%B1-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/422457734444909





\----
1. ^ آ ب kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ â{pišvand}+mudan::Âmudan || آمودن: ترکیب کردن to combine
3. ^ meh+and::Mehand || مهند: مهم important; significant
4. ^ Gen <— Gun || گن: جنس Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Genus), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sex), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D9%86) genus; sex
5. ^ Sâzvâre || سازواره: جاندار زنده; هر ساز و کاری که همانندیک موجود زنده با مجموعه ای از اجزا و دستگاههای دارای کنش متقابل با یکدیگر عمل می کند. [/URL] organism
6. ^ Sâzvâridan || سازواریدن: وقف یافتن; انطباق پیدا کردن [URL=http://en.wikipedia.org/wiki/Adapt]Ϣiki-En (هر ساز و کاری که همانندیک موجود زنده با مجموعه ای از اجزا و دستگاههای دارای کنش متقابل با یکدیگر عمل می کند.) to adapt
7. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
8. ^ nâm+vâže::Nâmvâže || نامواژه: اسم fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Noun), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Substantiv) noun substantiv
9. ^ Âmixtan || آمیختن: مخلوط کردن to mix mischen || آمیختن: یکی کردن to merge
10. ^ Šakiftan <— Šakibidan || شکیفتن: شکیب کردن; صبر نمودن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-0e4cb3c408374eb789fc952450fc12e0-fa.html) to wait
11. ^ Pâludan || None: تمیز کردن; پاک کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Refine), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Clear) to refine; to clear
12. ^ Sapuxtan <— Sopuxtan || سپوختن: چیزی رابجایی خلانیدن loghatnameh.com (http://loghatnameh.com/dehkhodaworddetail-64418a5055c04e36ac6aa20b3f368c4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Penetrate), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%BE%D9%88%D8%AE%D8%AA%D9%86) to penetrate
13. ^ Fesudan || فسودن: فسونگری کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-1f71a74a97014c77b3c1766a03fd2437-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Charm) to charm
14. ^ Fosusidan || فسوسیدن: دریغ و تأسف و حسرت خوردن: رخش بر مه و خور فسوسد همی - پری خاک راهش ببوسد همی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ed7e727980bc4b5abd268958dfd6232c-fa.html) to yearn
15. ^ Âhanjidan || آهنجیدن: انتزاع کردن; بیرون کشیدن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Abstraction) to abstract
16. ^ Âzarmidan || آزرمیدن: احترام گذاردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3bdf37e080674d508bddc42533bc3635-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Regard) to regard
17. ^ Anbâštan <— Anbârdan
18. ^ Hamârestan || همارستن: کاری را چندباره انجام دادن. تکرار کردن. این کارواژه در گویش گرکویه ای “هَمارستِمُن” آمده است که ریخت پارسی نوین آن «همارستن» می شود. Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Repeat) to repeat
19. ^ Andamidan || اندمیدن: آه کشیدن; دریغ خوردن; مرد همواره به اول کار خود می گردد و به آن می اندمد و از خوشی ها باز می خواهد… (طبقات الصوفیه، ۴۵). fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%86), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d51ba13a8f634ccda6baf14ef46800e2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sigh) to sigh || اندمیدن: دریغ خوردن to poignant
20. ^ Harvispânidan <— Harvispândan || هرویسپانیدن: کامل کردن fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D9%87%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%BE%D8%A7%D9%86%D 8%AF%D9%86), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Complete) to complete
21. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e22f2dbd31974e46b26edf2f2fa2d3c2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Swallow), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Devour) to ingurgitate; to swallow; to devour
22. ^ Ostovânidan <— Ostovândan || استوانیدن: اثبات کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Prove) to prove || استوانیدن: ثابت کردن to fixate
23. ^ Hanudan || هنودن: تأثیر کردن، اثر گزاردن; کارواژه ی کهن آن خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن که در آغاز به چم اثر راضی کننده و کار قانع کننده بوده. -ariavand Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Effect), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-dbe79a37b0174b95946ae1404672c2e8-fa.html) to effect
24. ^ Sohidan || سهیدن: حس کردن MacKenzie to sense
25. ^ Tafsidan || تفسیدن: گرم شدن: چو خورشید تابان ز گنبد بگشت - بکردار آهن بتفسید دشت Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-2bb1372d2e4f4909a4685135c4b4eb0a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Toast), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Warm_up) to toast; to warm up
26. ^ Hakânidan || هکانیدن: تعیین کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Determine) to determine
27. ^ Afžulidan || افژولیدن: برانگیختن; برسر کار آوردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-433e34a99eab42c5b4e318b6ae897c51-fa.html), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A7%D9%81%DA%98%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AF%D9%86), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Excite) to excite; to arouse
28. ^ â{pišvand}+gâštan::Âgâštan || آگاشتن: ثبت کردن fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%86), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Register) to register
29. ^ Basâvidan <— Parmâsidan || بساویدن: لمس کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Touch) to touch
30. ^ Yufânidan || یوفانیدن: مبادله کردن; دادوستد کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Interchange), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Trade) to interchange; to trade
31. ^ ru+nevešt::Runevešt || رونوشت: کپی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3a80d43a12f347d89f3d01a910cbc62e-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Copy) copy

undead_knight
04-06-2013, 10:58 PM
پرسش:آیا استفاده از نمونه هایی مثل "بدرنگ" به جای"درنگ کن" به ساده سازی بیش از حد زبان نمیانجامه و زیباییش رو کم نمیکنه؟

Mehrbod
04-06-2013, 11:10 PM
پرسش:آیا استفاده از نمونه هایی مثل "بدرنگ" به جای"درنگ کن" به ساده سازی بیش از حد زبان نمیانجامه و زیباییش رو کم نمیکنه؟

نه, همین پیک بالاتر را بخوانی درباره‌یِ چرایی آسیب‌رسانی کارواژگان[1] آموده[2] نوشته آرش جان.

کارواژه‌هایِ آموده مانند نوفه[3] هستند و کمابیش هر زبان‌شناسی که سرش به تنش بیارزد اینرا میگوید, بویژه در جاییکه "کردن/نمودن/شدن/گشتن/etc" باشد
که سراسر بیخود هستند و میتوان بآسانی جای یکدیگر نشاند اشان بی آنکه چم[4] هتا اندکی بدگرد[5] (= نوفه): جور آوردن = جور کردن = جور نمودن = نوفه.

به اینها کارواژه‌یِ سبک (همکرد[6]) میگویند که چنانکه از نام برمیاید آن میانها ول میچرخند/میگردند.


در ادبسار[7] و چامه‌سرایی این همکرد‌ها کاربردشان بی آک[8] است, ولی در نوشتار و سخن روزانه بس ناخواستنی‌اند.



----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ â{pišvand}+mudan::Âmudan || آمودن: ترکیب کردن to combine
3. ^ Nufe || نوفه: اختلال ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=noise&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Noise) noise
4. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
5. ^ Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Change) to change
6. ^ ham+kard::Hamkard || همکرد: فعل سبک Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B9%D9%84_%D8%B3%D8%A8%DA%A9), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Light_verb), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%AF) light verb
7. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Literature) literature
8. ^ Âk || آک: عیب Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-61488e3d5aca401fb1569ecb285979da-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Fault), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%DA%A9) fault

undead_knight
04-08-2013, 11:30 AM
نه, همین پیک بالاتر را بخوانی درباره‌یِ چرایی آسیب‌رسانی کارواژگان[1] آموده[2] نوشته آرش جان.

کارواژه‌هایِ آموده مانند نوفه[3] هستند و کمابیش هر زبان‌شناسی که سرش به تنش بیارزد اینرا میگوید, بویژه در جاییکه "کردن/نمودن/شدن/گشتن/etc" باشد
که سراسر بیخود هستند و میتوان بآسانی جای یکدیگر نشاند اشان بی آنکه چم[4] هتا اندکی بدگرد[5] (= نوفه): جور آوردن = جور کردن = جور نمودن = نوفه.

به اینها کارواژه‌یِ سبک (همکرد[6]) میگویند که چنانکه از نام برمیاید آن میانها ول میچرخند/میگردند.


در ادبسار[7] و چامه‌سرایی این همکرد‌ها کاربردشان بی آک[8] است, ولی در نوشتار و سخن روزانه بس ناخواستنی‌اند.



----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ â{pišvand}+mudan::Âmudan || آمودن: ترکیب کردن to combine
3. ^ Nufe || نوفه: اختلال ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=noise&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Noise) noise
4. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
5. ^ Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Change) to change
6. ^ ham+kard::Hamkard || همکرد: فعل سبک Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B9%D9%84_%D8%B3%D8%A8%DA%A9), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Light_verb), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%AF) light verb
7. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Literature) literature
8. ^ Âk || آک: عیب Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-61488e3d5aca401fb1569ecb285979da-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Fault), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%DA%A9) fault


مشکلی که من میدیم این بود که آیا آیا "درنگ"مثل "کش"، "کار" "سوز" و... هست که با اضافه کردن "ب" امری بشه؟!تا اونجایی که یادم میاد درنگ اسم بود:)اگر مطلبی در این باره نوشتی قبلا لینکشو بده بخونم.

درر مورد "ناخداباور"هم توضیحی که داید ابهام داشت؛آیا ساختار ناخداباور مثل ناجوانمرد هست؟خب اگر اینطوره از دید من خداناباور درست تره،چون به جای تاکید روی کل مفهوم خدا روی مفهوم "باور" تاکید میکنه.ذر واقع ناخداباور یا نادیوباور به "خداباوری" و "دیوباوری" شکلی فراتر از یک باور میده که به نظر من زیادیه.

Mehrbod
04-08-2013, 12:44 PM
مشکلی که من میدیم این بود که آیا آیا "درنگ"مثل "کش"، "کار" "سوز" و... هست که با اضافه کردن "ب" امری بشه؟!تا اونجایی که یادم میاد درنگ اسم بود:)اگر مطلبی در این باره نوشتی قبلا لینکشو بده بخونم.

درنگیدن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-74047b6663bb45caa0a5d34fce677e2b-fa.html)


درنگیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درنگ کردن . ثبات و آرام ورزیدن . (برهان ). آرام گزیدن . ثبات ورزیدن . (آنندراج ). ثابت ماندن . (ناظم الاطباء). || تأخیر کردن . (برهان ). دیری کردن . (ناظم الاطباء). || توقف کردن . ماندن . متوقف شدن . (ناظم الاطباء). || آرامیدن . (ناظم الاطباء).


در زبان پارسیک از هر چیزی کارواژه[1] می‌برسازند[2], چه زاب[3], چه نام و چه هتا بنواژنام[4]: برساختن کارواژه‌یِ ogrāyeŝnigistan از بنواژ‌نام ogrāyeŝn (گرایش)- دینکرد

شیوه‌یِ کنونی که با همکرد‌هایِ[5] گشتن/کردن/نمودن/... کارواژه صرف میکنند از تازیک[6] آمده و ناکارآمد و نازیبا و درازگویانه است.





درر مورد "ناخداباور"هم توضیحی که داید ابهام داشت؛آیا ساختار ناخداباور مثل ناجوانمرد هست؟خب اگر اینطوره از دید من خداناباور درست تره،چون به جای تاکید روی کل مفهوم خدا روی مفهوم "باور" تاکید میکنه.ذر واقع ناخداباور یا نادیوباور به "خداباوری" و "دیوباوری" شکلی فراتر از یک باور میده که به نظر من زیادیه.

هر دو‌یِ «ناخداباور» و «خدا ناباور» درست هستند, ولی من "خداباور" را یک واژه‌ میگیرم (theist) و پس زیباتر اش (منطقی‌تر اش) اینه که آنرا نایی کنیم: ناخداباور.

باید دید در گذر زمان کدام بهتر جا می‌افتد!




----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
3. ^ Zâb || زاب: صفت; فروزه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Attribute), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9d46eee923e1461aab3a8f9a0f08acdb-fa.html) attribute; adjective
4. ^ bon+vâže+nâm::Bonvâženâm <— Bonvâžnâm || بنواژه‌نام: اسم مصدر; نام بنواژه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Gerund) gerund
5. ^ ham+kard::Hamkard || همکرد: فعل سبک Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B9%D9%84_%D8%B3%D8%A8%DA%A9), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Light_verb), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%AF) light verb
6. ^ tâz+ik::Tâzik || تازیک: عربی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arabic), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-5adf1939e20f406a955b159b6c213ec3-fa.html), en.wiktionary.org (http://en.wiktionary.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9) arabic

undead_knight
04-08-2013, 01:29 PM
درنگیدن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-74047b6663bb45caa0a5d34fce677e2b-fa.html)


در زبان پارسیک از هر چیزی کارواژه[1] می‌برسازند[2], چه زاب[3], چه نام و چه هتا بنواژنام[4]: برساختن کارواژه‌یِ ogrāyeŝnigistan از بنواژ‌نام ogrāyeŝn (گرایش)- دینکرد

شیوه‌یِ کنونی که با همکرد‌هایِ[5] گشتن/کردن/نمودن/... کارواژه صرف میکنند از تازیک[6] آمده و ناکارآمد و نازیبا و درازگویانه است.






هر دو‌یِ «ناخداباور» و «خدا ناباور» درست هستند, ولی من "خداباور" را یک واژه‌ میگیرم (theist) و پس زیباتر اش (منطقی‌تر اش) اینه که آنرا نایی کنیم: ناخداباور.

باید دید در گذر زمان کدام بهتر جا می‌افتد!




----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
3. ^ Zâb || زاب: صفت; فروزه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Attribute), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9d46eee923e1461aab3a8f9a0f08acdb-fa.html) attribute; adjective
4. ^ bon+vâže+nâm::Bonvâženâm <— Bonvâžnâm || بنواژه‌نام: اسم مصدر; نام بنواژه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Gerund) gerund
5. ^ ham+kard::Hamkard || همکرد: فعل سبک Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B9%D9%84_%D8%B3%D8%A8%DA%A9), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Light_verb), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%AF) light verb
6. ^ tâz+ik::Tâzik || تازیک: عربی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arabic), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-5adf1939e20f406a955b159b6c213ec3-fa.html), en.wiktionary.org (http://en.wiktionary.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9) arabic

thanks ;)

دیدگاه من در این مورد به سم هریس نزدیک تره،میگه atheist برای توضیح باور ما درست نیست. ناخداباور به واژه انگلیسی نزدیک تره ولی از دید من خداناباور بودن تفاوت با وازه انگلیسی این هست که لیبل رو برمیداره و به صورت یک باور خاص جلوه نمیده.
Although an atheist, Harris avoids using the term, arguing that the label is both unnecessary and a liability.[21] His position is that "atheism" is not in itself a worldview or a philosophy. He believes atheists "should not call ourselves anything.

Mehrbod
04-09-2013, 12:04 AM
thanks ;)

دیدگاه من در این مورد به سم هریس نزدیک تره،میگه atheist برای توضیح باور ما درست نیست. ناخداباور به واژه انگلیسی نزدیک تره ولی از دید من خداناباور بودن تفاوت با وازه انگلیسی این هست که لیبل رو برمیداره و به صورت یک باور خاص جلوه نمیده.
Although an atheist, Harris avoids using the term, arguing that the label is both unnecessary and a liability.[21] His position is that "atheism" is not in itself a worldview or a philosophy. He believes atheists "should not call ourselves anything.

سخنت از دید فلسفی و هتا اندکی آوایی‌شناسیِ زیباییِ "خداناباور" دربرابر «ناخداباور» درسته.

ولی به زبان باید مانند فرهنگ نگریست, اینکه ما امروز میاغازیم به ناییدنِ[1] واژه از میان یعنی باید در آینده چشمداشت دیدن واژگان همانند دیگری را نیز داشته باشیم که
ریختار نایشیک آنها از میان و اندر باشد: چیزی مانند "میهنناپرست" بجای «نامیهنپرست», یا "خردنگرا" بجای "ناخردگرا".

آشکاره که این راه به بیراهه میرود و روشنه که با ساییدگی اشان در آینده با واژگان شیرازه
گسسته‌ای روبرو خواهیم بود که چهره‌یِ ناییِ[2] آنها یک چیز دگرسان[3] از بایی[4] اشان است, بی آنکه کسی دیگر بداند چرا!

برای همین اندکی رنج «ناخداباور» بجای "خدا ناباور" گفتن را به خود دادن در بلند-زمان[5] ارزشش را دارد.

همین را برای صرف کارواژگان[6] هم داریم, بگوییم ما یک کارواژه‌یِ «واکافتن[7]» داریم که میشود "تجزیه و تحلیل کردن", اکنون میتوانیم به چهره‌هایِ زیر آنرا صرف کنیم:


وامی‌کاوم
می‌واکاوم


یکمی شاید از روی خوگیری[8] آسانتر باشد, ولی زبان را آشفته و پیچیده میکند و بسیار هم سیجناک[9]* است و
همینجور راه را برای کاربرد پیشوندهای بیشتر میبندد, بگوییم میخواهیم یک پیشوند "باز" نیز به سر کارواژه ببندیم, اکنون چه باید بگوییم؟


واباز‌میکاوم؟
بازوا‌میکاوم؟
...


در اینجا اگر راهِ درست را رفته باشیم که همان «می‌واکاوم» باشد, "باز" را نیز به آن چسبانیده و بآسانی میگوییم: «می‌بازواکاوم» که همسان با همتای انگلیسی خود reanalyze خواهد شد.



* سیجناک زیرا زبان همخانواده‌یِ ما آلمانی این راه را پیشتر رفته و امروز آنچنان پیشوندهای گسسته و بی سروتهی یافته که Mark Twain در یک نوشتار آنرا ریشخندیده بود: 'The Awful German Language' by Mark Twain (1) (http://german.about.com/library/blmtwain01.htm)


The Germans have another kind of parenthesis, which they make by splitting a verb in two and putting half of it at the beginning of an exciting chapter and the other half at the end of it. Can any one conceive of anything more confusing than that? These things are called "separable verbs." The German grammar is blistered all over with separable verbs; and the wider the two portions of one of them are spread apart, the better the author of the crime is pleased with his performance. A favorite one is reiste ab — which means departed. Here is an example which I culled from a novel and reduced to English:

"The trunks being now ready, he DE- after kissing his mother and sisters, and once more pressing to his bosom his adored Gretchen, who, dressed in simple white muslin, with a single tuberose in the ample folds of her rich brown hair, had tottered feebly down the stairs, still pale from the terror and excitement of the past evening, but longing to lay her poor aching head yet once again upon the breast of him whom she loved more dearly than life itself, PARTED."



این همان راهی است که ما بنادرستی تا اینجا در آن گام نهاده‌ایم, نخست پیشوند‌ها را داریم می‌جداییم[10] و سپس میان آنها همی دورا[11] میاندازیم و بجای:


این نوشته را دیرتر خواهم واکافت[7].


میگوییم:


این نوشته را دیرتر وا خواهم کافت.


این دورا در گذر زمان اگر پیش رویش را نگیریم بیشتر و بیشتر میشود و چرا که نه, دور نیست روزیکه خواهیم گفت:


این نوشت را وا دیرتر خواهم کافت


اکنون بکوش پیشوند "باز" را در گزاره‌یِ بالا جادهی!

پس هیچ ناباورپذیر نیست که با این روش‌هایِ نابخردانه زبانمان را به بی سروتهی آلمانی بنزدیکانیم (که هماکنون اش هم کَمکی شده).





----
1. ^ Nâyidan || ناییدن: نایی کردن; منفی کردن ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?showAll=1&formSearchTextfield=negate+%28v.%29), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Negate) to negate
2. ^ Nâyi || نایی: -; منفی negative
3. ^ digar+sân::Digarsân <— Degarsân || دیگرسان: متفاوت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Different) different
4. ^ Bâyi || بایی: +; مثبت positive
5. ^ Boland-Zamân || بلند-زمان: مدت طولانی long-term
6. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
7. ^ آ ب vâ{pišvand}+kâftan::Vâkâftan || واکافتن: تجزیه و تحلیل Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Analysis_(disambiguation)) to analyze
8. ^ Xugiri || خوگیری: عادت کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e87a76726a3c413dbc224c77b8da7ad0-fa.html), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C) getting used to; accustoming
9. ^ sij+nâk::Sijnâk || سیجناک: خطرناک Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Dangerous) dangerous
10. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
11. ^ Durâ || دورا: فاصله Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Distance) distance

mosafer
04-09-2013, 03:37 PM
آیا نرم افزار فرهنگ لغات پارسی وجود داره که قابلیت نصب بر روی موبایل رو داشته باشه؟

Mehrbod
04-09-2013, 07:20 PM
٭٭٭٭٭ دستورمندی و توانایی شگرفِ زبان پارسیک در بازگوییِ باریکانه‌یِ سخن:


Suxtan —> Suz




Indicative - Past


suxtand
suxtid
suxtim
suxt
suxti
suxtam
Simple



misuxtand
misuxtid
misuxtim
misuxt
misuxti
misuxtam
Imperfect



dâštand misuxtand
dâštid misuxtid
dâštim misuxtim
dâšt misuxt
dâšti misuxti
dâštam misuxtam
Progressive



suxteand
suxteid
suxteim
suxte
suxtei
suxteam
Narrative



misuxteand
misuxteid
misuxteim
misuxte
misuxtei
misuxteam
Narrative Imperfect



dâšteand misuxteand
dâšteid misuxteid
dâšteim misuxteim
dâšte misuxte
dâštei misuxtei
dâšteam misuxteam
Narrative Progressive



suxte budand
suxte budid
suxte budim
suxte bud
suxte budi
suxte budam
Precedent



misuxte budand
misuxte budid
misuxte budim
misuxte bud
misuxte budi
misuxte budam
Precedent Imperfect



dâštand misuxte budand
dâštid misuxte budid
dâštim misuxte budim
dâšt misuxte bud
dâšti misuxte budi
dâštam misuxte budam
Precedent Progressive



suxte budeand
suxte budeid
suxte budeim
suxte bude
suxte budei
suxte budeam
Precedent Narrative



misuxte budeand
misuxte budeid
misuxte budeim
misuxte bude
misuxte budei
misuxte budeam
Precedent Narrative Imperfect



dâšteand misuxte budeand
dâšteid misuxte budeid
dâšteim misuxte budeim
dâšte misuxte bude
dâštei misuxte budei
dâšteam misuxte budeam
Precedent Narrative Progressive




Indicative - Present


suzand
suzid
suzim
suzad
suzi
suzam
Simple



misuzand
misuzid
misuzim
misuzad
misuzi
misuzam
Imperfect



dârand misuzand
dârid misuzid
dârim misuzim
dârad misuzad
dâri misuzi
dâram misuzam
Progressive




Indicative - Future


xavâhand suxt
xavâhid suxt
xavâhim suxt
xavâhad suxt
xavâhi suxt
xavâham suxt
Simple




Subjunctive - Past


suxte bâšand
suxte bâšid
suxte bâšim
suxte bâšad
suxte bâši
suxte bâšam
Narrative



misuxte bâšand
misuxte bâšid
misuxte bâšim
misuxte bâšad
misuxte bâši
misuxte bâšam
Narrative Imperfect



suxte bude bâšand
suxte bude bâšid
suxte bude bâšim
suxte bude bâšad
suxte bude bâši
suxte bude bâšam
Precedent Narrative



misuxte bude bâšand
misuxte bude bâšid
misuxte bude bâšim
misuxte bude bâšad
misuxte bude bâši
misuxte bude bâšam
Precedent Narrative Imperfect




Subjunctive - Present


besuzand
besuzid
besuzim
besuzad
besuzi
besuzam
Simple




Imperative - Past


suxte bâšand
suxte bâšid
suxte bâšim
suxte bâšad
suxte bâš
suxte bâšam
Narrative




Imperative - Present


besuzand
besuzid
besuzim
besuzad
besuz
besuzam
Simple








پ.ن.
توانگرفته از Main page - Persian grammar lessons, phrasebook and verb conjugator (http://jahanshiri.ir)

Mehrbod
04-11-2013, 03:06 AM
٭٭٭٭ با خشت و کاهگل نمی‌توان آسمانخراش ساخت

محمد حیدری ملایری
نپاهشگاه[1] پاریس

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/26.jpg


هدف از این یادداشت توضیح کوتاهی است درباره‌ی چرایی و چگونگی ساخت واژه‌های نپاهیدن و نپاهشگاه که «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/persian-intro.html)» پیش نهاده است. گرچه توضیح‌های لازم در آن فرهنگ زیر درآیه‌ی observe آمده‌اند [ن.ک. این برگ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/O_v1.html)]، چنین می‌نماید که برخی منتقدان رغبتی به خواندن آن توضیح‌ها ندارند. البته انتقاد لازم است و بحث سودمند. ولی انتقاد وقتی سازنده خواهد بود که انتقادگر به همه‌ی داده‌ها توجه کرده باشد. از سوی دیگر هستند کسانی که آن توضیح‌ها را دریافته‌اند و آن واژه‌های پیشنهادی[2] را به کار می‌برند.

مسئله این است که ما در فارسی واژه‌‌ی فراگیری برای مفهوم observation نداریم. نخست این مفهوم را بازنماییم تا روشن باشد درباره‌ی چه بحث می‌کنیم. این مفهوم را می‌توان چنین تعریف کرد: «پاییدن، زیر نظر گرفتن، و توجه مرتب به منظوری خاص، بیشتر دانشی، بویژه از راه اندازه‌گیری». observation بنیادی‌ترین مفهوم دانش‌های آروینی[3] (تجربی) است. پایه‌ی دیگر این دانش‌ها theory (نگره[4]) است که در این مختصر به آن نمی‌پردازیم.

حال که مفهوم را شناختیم پیش از هر چیز ببینیم واژه‌ی observe از کجا آمده است. واژه‌ی observe در حوالی سال ۱۳۸۶ م. از فرانسه به انگلیسی میانه راه یافته است. فرانسه خود آن را از لاتین observare گرفته است به معنای «نگاه کردن، نگاهداشتن، پاس دادن، مراقبت کردن»، از پیشوند -ob «بر، به» و servare «پاس داشتن، نگاهداری کردن». این واژه‌ی لاتین همریشه است با اوستایی -har «نگاهداشتن، پاس داشتن، توجه کردن»، haraiti «نگاه می‌دارد»، -harətar «نگاهدارنده، پاسدار»، -harəθra «نگاهداری، پاس، مراقبت». این واژه‌ی اوستایی ریشه‌ی واژه‌ی فارسی «زنهار[5]» است به معنای «پناه، امان». همچنین همریشه است با یونانی heros «نگاهدارنده، پهلوان، قهرمان[6]». ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -ser* «نگاهداری کردن».

چنانکه گفتیم، در فارسی واژه‌ی عامّی برای این مفهوم نداریم. در اخترشناسی آن را «رصد» می‌گویند، ولی بیرون از اخترشناسی برای آن واژه‌های دیگری به کار می‌برند: «مشاهده، مشاهده‌گری، ملاحظه، نگرش، و دیگرها». این وضع زاینده‌ی دست کم سه مسئله است:

۱) این برابرهای دوم هر چه باشند مفهوم observation در فارسی دستخوش بُریدگی (dichotomy) است. واژه‌های نماینده‌ی این بریدگی (از یک سو «رصد» و از سوی دیگر «مشاهده، ملاحظه، نگرش») هیچ ربط واژگانی با هم ندارند. این نکته نشان می‌دهد که نحوه‌ی رویکرد فارسی‌زبانان به مفهومهای دانشی، روش‌شناسی دانشی، و شناخت‌شناسی[7] پیچیده و مسئله‌دار است.

به سخنی دیگر، فارسی‌زبانان خودکارانه درنمی‌یابند که پایه‌ی آنچه اخترشناس می‌کند با آنچه زیست‌شناس، جانورشناس، یا مردم‌شناس می‌کند در اصل یکی است. این چنین بریدگی مانعی است در راه ساختن اندیشه‌ی روشمندانه و دانشی. و ای کاش این تنها مورد ِ سنگ بر سر راه خود انداختن و لقمه را دور سر گرداندن در زبانی می‌بود که به دقت نیازمند است.

۲) واژه‌ی «مشاهده» به معنای observation در فارسی سابقه‌ی چندانی ندارد و از اصالتی برخوردار نیست. برابری است که برخی مترجمان بی آنکه به امکانهای زبان فارسی توجه کرده باشند با سهل‌انگاری به کار برده‌اند. این واژه در مقایسه با واژه‌هایی چون خوردن، پریدن، خواندن، دویدن، دیدن معنای دقیقی ندارد.

به فرهنگ‌ها روی آوریم: «ادراک با چشم و بینش و نگاه و نظر. معاینه کردن. نظارت. دیدار. یکدیگر را رویاروی دیدن.» مشاهده همچنین اصطلاحی است عرفانی: «نزد عرفا عبارت از حضور است». وجود این همه معنا برای «مشاهده» نشان می‌دهد که واژه‌ی دقیقی نیست. مشاهده در اصل واژه‌ای[8] است دوطرفه، مانند مجادله (با هم جدل کردن)، مقابله (با هم روبرو شدن)، معامله، مذاکره (با هم گفتگو کردن)، مکاتبه (براى هم نوشتن)، مشاهده: یکدیگر را دیدن. اما در observation تنها یک سو، یعنی انسان، است که نگاه می‌کند و خبری از «نگاه به همدیگر» نیست.

افزون بر این کاستی‌ها، «مشاهده» واژه‌ای است چهارهجایی که فعل بسیط ندارد. بدین معنا که «مشاهده کردن» از پویایی، نرمش، و توانایی لازم برای ساختن جداشده‌ها برخوردار نیست. در زبان دانشی وجود همکردها[9] دشواری مهمی است. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به مقاله‌ى «بحثی درباره‌ی صرف فعل در زبان علمی فارسی» (از همین نگارنده به سال ۱۳۵۲ خ).

چنین مفهوم بنیادینی در دانش به برابر ِ فارسی ِ استوار، سنجیده[10]، و دقیقی نیاز دارد. برای پدید آوردن راژمان[11] (سیستم) ِ زبانی توانایی که پاسخگوی نیازهای دانشی و فنی باشد باید از چنین سهل‌انگاری‌ها و بی‌دقتی‌ها دوری گزید. گزاره‌ی شماره‌ی ۲ در پیشگفتار «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» لازم می‌داند که مفهومهای بنیادی ِ دانشی برابر ِ فارسی ِ مناسب داشته باشند. و این وظیفه‌ی علاقه‌مندان به نگاهداشت و توانایی فارسی است که چنین برابری را بیافرینند، با یاری گرفتن از همه‌ی امکانها از جمله دستاوردهای زبانشناسی، بویژه زبانشناسی تاریخی و مقایسه‌ای.

۳) برابر ِ دیگر ِ observation واژه‌ی «رصد» است (در عربی به معنای «مواظبت، نگهبانی، مراقبت») که تنها در اخترشناسی به کار می‌رود. این واژه در پزشکی، روانشناسی، هواشناسی، جامعه‌شناسی، و دهها رشته‌ی دیگر که با observation سروکار دارند به کار نمی‌رود. مثلا گفته نمی‌شود «رصد گروههای اجتماعی»، «رصد بیمار»، «رصد رفتار جانوران». همچنین «رصدخانه» تنها در اخترشناسی کاربرد دارد و در فارسی با برابرهایی چون «رصدخانه‌ی بیماران»، «رصدخانه‌ی دانشهای انسانی و اجتماعی» و «رصدخانه‌ی حقوق بشر» روبرو نمی‌شویم مگر در کار کسانی که برای ترجمه تنها از نرم‌افزار استفاده می‌کنند.

بر پایه‌ی این تجزیه و تحلیل و به پیروی از روش‌شناسی ِ دانشی و نیاز به روشن‌اندیشی و دقت، منطقی می‌نماید که برای مفهوم بنیادین observation واژه‌ی یگانه‌ای[12] در فارسی داشته باشیم. فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک وظیفه‌ی خود دانسته است که به این نیاز پاسخ گوید. برابر فراگیری که می‌توانست برای مفهوم observation به کار رود واژه‌ی «پاییدن» است که ابوریحان بیرونی گاه به جای «رصد» به کار برده است: «و بپای تا به دایره اندر آید» (التفهیم، ص ۶۴)، «و بپای ارتفاع آفتاب را» (التفهیم، ص ۳۱۳). شادروان جلال‌الدین همایی در واژه‌نامه‌ی «التفهیم» می‌گوید: «پاسیدن و پاییدن: رصد کردن و مراقبت کردن در احوال ستارگان».

در اینجا برای روشنی باید به کالبدشکافی این واژه بپردازیم. پاییدن از فارسی میانه -pātan/pāy می‌آید به معنای «نگاهداری کردن، مراقبت کردن»، سغدی p’y «پاییدن، مراقبت کردن»، فارسی باستان -pā «مراقبت کردن»، -patā «نگاهداشته، مراقبت شده»؛ اوستایی -pā «نگاهداری کردن»، pati «نگاه می‌دارد»؛ -(nipā(y «پاسیدن، مراقبت کردن»، -nipātar «نگاهدارنده، مراقبت‌کننده»؛ -nipāθri «زن مراقبت‌کننده»؛ بسنجید[10] با سنسکریت -pā «نگاهداری کردن، مراقبت کردن»، tanū.pā «تن‌پا، محافظ بدن»، -paś.pā «چوپان»؛ یونانی poma «سرپوش، در، کلاهک»، poimen «چوپان»؛ لاتین pascere «چراندن»، pastor «چوپان»؛ ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -pā* «نگاهداری کردن، خوراندن». پاییدن در فارسی به چند دیسه‌ی دیگر به کار می‌رود: پاهیدن (گویش‌های لاری و گراشی)، پاسیدن، پاستن (گیلکی). تبدیل فونم‌های h و i و s به هم در زبانهای هند-و-اروپایی فراوان است (هیدروژن/ئیدروژن، سند/هند).

اما به کار بردن پاییدن برای observe خالی از اشکال نیست، زیرا این واژه در فارسی معنای دیگری دارد که «ادامه داشتن، پایدار ماندن» است و در آن معنا بسیار به کار می‌رود: «... اما نور تنها یک لحظه پایید» (سیمین[13] دانشور، «جزیره‌ی سرگردانی»، ص ۵). همچنین پاییدن به این معنا در زبان دانشی ِ فارسی کاربرد بسیار دارد: پایا، دماپای، پایداری، پایندگی. وجود این معنای دوم، به احتمال، به سبب بر هم افتادن -pātan/pāy بر -pattutan/pattāy «استمرار داشتن» در فارسی میانه است.

به این دلیل‌ها، برای توانا کردن زبان علمی فارسی، «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» نپاهیدن (nepāhidan) را برابر (observe (v پیش نهاده است. این واژه از دو بخش ساخته شده است: پاهیدن که همان پاییدن است، چنانکه در بالا آمد و پیشوند -ne. این پیشوند به معنای «پایین، به سوی پایین» در فارسی در واژه‌های «نگاه، نگر، نشستن، نهفتن، نفرین» وجود دارد. ریشه‌ی آن به اوستایی/فارسی باستان -ni «پایین، در» برمی‌گردد، و همریشه است با سنسکریت -ni «پایین»، یونانی neiothen «از پایین»؛ همچنین انگلیسی nether (برای نمونه در نام انگلیسی کشور هلند: Netherlands نام آن در فرانسه: Pays-Bas)، آلمانی nieder؛ ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی *ni- «پایین، زیر».

با پذیرفتن نپاهیدن برای observe منطقی است که همه‌ی جداشده‌های این مفهوم را با آن بیان کنیم: نپاهش[14]، نپاهیده، نپاهشگر، نپاهیدنی، و نپاهشگاه[1] برای رصدخانه.

البته ممکن است کسانی این رویکرد را بیهوده بدانند و بپندارند به چنین کوشش‌هایی نیاز نیست. برای نمونه استاد ارجمند داریوش آشوری در پاسخ به پرسنده‌ای گفته‌اند: «باید بگویم که من هم مانند شما ضرورتی برای ساختن واژه‌ی جانشین برای رصدخانه و واژه‌هایی از این دست نمی‌بینم، آن هم با مایه‌های دوردست زبان‌های کهن ایرانی که جز گروهی کوچک از زباندانان و زبان‌شناسان با آنها آشنا نیستند.»

این سخن ایشان بدین معناست که بحث‌های بالا زائدند، یعنی نیازی به این گونه تجزیه و تحلیل روش‌شناسانه و زبانشناسانه نیست، زیرا واژه‌های مشاهده و رصد و رصدخانه نیازهایمان را برآورده[15] می‌کنند. با توضیح‌هایی که در بالا آمدند داوری در این باره بر عهده‌ی خواننده است. در ضمن بد نیست اشاره شود که واژه‌های نپاهیدن و نپاهشگاه را کسی پیشنهاد[2] نکرده که با اخترشناسی و دانش دقیق بیگانه است، بلکه از سوی فیزیکدان، اخترفیزیکدان و اخترشناسی است که می‌کوشد در حیطه‌ی تخصصی‌اش دشواریهای پایه‌ای فارسی را در پدید آوردن راژمان[11] زبان علمی بشناسد و از میان بردارد. واژه‌ی نپاهیدن دستاورد چند دهه پژوهش در زبان فارسی، گویش‌های آن، پیشینیانش، ارج‌گذاری به میراث‌های کهن آن، و اعتقاد به توانایی ذاتی ِ پیوستار فارسی است که بسیاری از آنها ناآگاهند[16].

بگذریم. با واژه‌های بی‌بندوبار نمی‌توان زبان دانشی داشت، و این گونه تجزیه و تحلیل که برای «نپاهیدن» آمد، بی‌شک لازم و سودمند است. این کار نقطه‌های ضعف اصطلاح‌های فارسی را آشکار می‌کند و سبب بهتر شناختن و فهمیدن مفهوم‌ها می‌شود. در فراروند این سبُک سنگین کردنها مفهوم زبان اروپایی (در اینجا observation) کالبدشکافی می‌شود. همچنین توضیح ِ روش ِ یافتن ِ برابر فارسی آگاهی‌های فراوان درباره‌ی جنبه‌های گوناگون زبان فارسی به خواننده می‌دهد و توانایی‌های ناشناخته‌ی زبان فارسی را از تاریکی به روشنایی می‌کشاند.

اعتقاد به این که این بحث‌ها ضرورت ندارند به معنای محروم ساختن خود و فارسی‌زبانان از آموختن و شناختن و آموزشگری است. «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» برابرهایی را که پیش می‌نهد به همین روش تجزیه و تحلیل می‌کند تا خواننده با بیشترین داده‌ها درباره‌ی آنها داوری کند. این گونه هشدار درباره‌ی بی‌ضرورت بودن شامل حال واژه‌هایی چون شهرداری، شهربانی، دادگستری، واژه، و دهها نمونه‌ی دیگر هم می‌شده، که به جای بلدیه، نظمیه، عدلیه، لغت، و دیگرها نشسته‌اند. ولی نباید به هیچ روی از رها کردن این واژه‌ها تاسف خورد. فزون آنکه هر واژه‌ی نو با خود امکانهای تازه‌ای برای ساخت واژه‌های دیگر می‌آورد.

روش مقابل عبارت است از پذیرفتن واژه‌های نامناسب یا معادلهای اروپایی آنها بی آنکه کوشش لازم برای یافتن برابر فارسی آنها بشود. برای روشن شدن مثالی بزنیم. فرض کنیم که با مفهومهای object و subject روبرو باشیم. چنانکه در بالا دیدیم جستجوی برابر فارسی برای این مفهومها بسیاری آگاهی‌ها درباره‌ی خاستگاه این واژه‌ها به دست می‌دهد. این کار همچنین انگیزه‌ای خواهد بود برای پژوهش درباره‌ی راههای تازه در حلّ دشواریهای واژگان دانشی فارسی. میرشمس‌الدین ادیب سلطانی در ترجمه‌ی «سنجش[17] خرد ناب» کانت واژه‌های «برون‌آخته» و «درون‌آخته» را برای آن مفهومها به کار می‌برد. فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک «برآخت[18]» و «درآخت[19]» را ترجیح داده است. برای آگاهی بیشتر درباره‌ی چرایی و چگونگی این واژه‌ها به آن اثر رجوع کنید.

در مقابل، پذیرفتن واژه‌های فرانسه‌ی «ابژه» و «سوژه» آفرینندگی چندانی ندارد، از ابتکار تهی است، و هیچ کمکی به حل دشواریهای پیش روی اصطلاح‌شناسی فارسی نمی‌کند. همچنین اگر بخواهیم از استدلال «مانوس بودن» ِ واژه‌ها برای مردم استفاده کنیم (که این هم داستان دیگری است) باید گفت ایرانیانی که با فرانسه آشنایی دارند بسیار در اقلیت اند. همه در مدرسه انگلیسی یاد می‌گیرند، انگلیسی زبان بین‌المللی ِ چیره است، و بنابراین «آبجکت» و «سابجکت» برتری‌های خود را دارند و نباید آنها را دست کم گرفت.

نکته‌ی دیگری که در گفته‌ی استاد آشوری نیاز به باز کردن دارد «مسئله»ی مایه‌های دوردستی است که گروه کوچکی آنها را می‌شناسند. در کجای نپاهیدن چنین چیزی هست؟ چنانکه آمد، نپاهیدن همان پاییدن، پاهیدن، پاسیدن است که در فارسی کنونی به کار می‌رود. پیشوند -ne هم چنانکه دیدیم در فارسی وجود دارد. کسی که نمی‌داند، به آسانی می‌تواند بیاموزد. در فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک توضیح‌ها آمده‌اند. البته این فرهنگ همچنین واژه‌هایی را پیش می‌نهد که ناشناسند. چرایی این در پیشگفتار آن اثر به گستردگی بازنموده شده است. این خرده‌گیری موقعی می‌توانست بجا باشد که آن واژه‌های نو توضیح و تشریح لازم را به همراه نمی‌داشتند. فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک به روشنی و به شیوه‌ای آموزشگرانه ناشناخته‌ها را بازنموده است.

چرا باید اصل را بر نافهمی و ناتوانی مردم گذاشت و بدین وسیله دست و پا را بست و پیشرفت را مانع شد؟ چرا نباید اصل بر این باشد که فارسی‌زبان هوشمند است و توانایی فهمیدن دارد؟ جوانان تشنه‌ی آموختن اند، درمی‌یابند و دانسته‌ها را به دورتر می‌برند. کسی که می‌داند سزاست که آموزشگری کند و به دیگران آزادی گزینش دهد. این که ما برای دیگران تصمیم بگیریم که آنان نخواهند فهمید، و در نتیجه خود را سانسور کنیم، به داستان رقت‌انگیزی می‌ماند که بازنمودنش فرصت دیگری می‌خواهد.

چیزی که محافظه‌کاران را می‌آزارد به کار گرفتن الگوهایی است که در محدوده‌ی سنتی نمی‌بینند. «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» به پیروی از ابراهیم پورداود، بهرام فره‌وشی، محمود حسابی، و میر شمس‌الدین ادیب سلطانی بر این باور است که امکانهای زبانی ما به فارسی دری کران‌مند نمی‌شوند و باید از همه‌ی منبع‌های پیشینه‌ی[20] فارسی و گویش‌های آن بهره گرفت. تنها از این راه است که می‌توان به فارسی توانایی لازم را برای بیان مفهومهای دانشی و فلسفی نوین داد. این تصور که تنها با فارسی ادبی پس از اسلام می‌توان از پس ِ نیازهای روزافزون اصطلاح‌شناسی امروزین برآمد سرابی بیش نیست. روش سنتی، که خود را به زیرمجموعه‌ی کوچکی از کل زبان فارسی مقید می‌کند، خرده‌کاری ساده‌انگارانه است. تنها با یاری گرفتن از زبانهای مادر فارسی دری و امکان‌هایی که گویش‌ها فرامی‌نهند می‌توان راژمان[11] واژگانی ِ دقیق و پویا پدید آورد.

کار سنت‌گرایان را می‌توان به کوشش برای ساخت آسمانخراش با خشت و گل همانند کرد. این کار نشدنی است، همچنان که رفتن به ماه با نردبان. برای بر پا کردن آسمانخراش باید از تکنیک‌ها، روش‌ها و مصالحی استفاده کرد که معمار سنتی با آنها ناآشناست.





----
1. ^ آ ب nepâh+eš{miyânvand}+gâh::Nepâhešgâh || نپاهشگاه: رصدخانه ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=observatory&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Observatory), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D9%86%D9%BE%D8%A7%D9%87%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87) observatory
2. ^ آ ب piš{pišvand}+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b815d059ed59444181192ded827fc2ad-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Suggest) to suggest
3. ^ Ârvin || آروین: تجربه experience
4. ^ negar+e::Negare || نگره: فرضیه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Theory) theory
5. ^ Zenhâr || زنهار: امنیت; محافظت MacKenzie, Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Protection) protection
6. ^ kahr+mân::Kahrmân <— Qahrmân || کهرمان: قهرمان Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Hero) hero
7. ^ Šenâxtšenâsi || شناختشناسی: شناخت خود شناخت! my fav. word of all time :) Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Epistemology), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D8%B4%D9%8 6%D8%A7%D8%B3%DB%8C) epistemology
8. ^ Vâžidan || واژیدن: سخن گفتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc742386b6f04e3485542d66dbc647c4-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Speak), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tell), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Say) to speak; to tell; to say
9. ^ ham+kard::Hamkard || همکرد: فعل سبک Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B9%D9%84_%D8%B3%D8%A8%DA%A9), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Light_verb), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%AF) light verb
10. ^ آ ب Sanjidan || سنجیدن: قیاس کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-181fa3d3836e4b149196bbaeaa902bdc-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Infer) to infer; to conclude
11. ^ آ ب پ Râžmân || راژمان: سیستم; سامانه; منظومه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/System) system
12. ^ yeg+ân+e::Yegâne || یگانه: بی مانند; تنها unique
13. ^ sim+in{pasvand}::Simin || سیمین: نقره‌ای Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e9ec67a2880f4e819354ab1a95a2e6af-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Silvern), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Silvery), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86) silvern; silvery
14. ^ nepâh+eš{pasvand}::Nepâheš || نپاهش: مشاهده; دریافت; نگرش Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Observation), ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=%D9%86%D9%BE%D8%A7%D 9%87%D8%B4&formSubmit=Search&showAll=1) observation
15. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Estimate) to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b426ca8bdd13463da3afcd3b16cc78a7-fa.html)
16. ^ Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن to be informed
17. ^ sanj+eš{pasvand}::Sanješ || سنجش: قیاس Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Inference), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Conclusion), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%B4) inference; conclusion
18. ^ Barâxt || براخت: ابژه object
19. ^ Darâxt || دراخت: سابجکت subject
20. ^ piš{pišvand}+in{miyânvand}+e::Pišine || پیشینه: سابقه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Record) precident; record

Mehrbod
04-12-2013, 12:33 PM
کار به بایستگیش ندارم اینطور از نظر ظاهر زیباتر هست
سعی میکنم اینگونه بنویسم (ولی بعد از چندین سال تغییر دادن عادت خودش کماکان سخت هست)


بجایش این برهم زدن خوگیری‌ها[1] مغزتان را جوان و شاداب نگه میدارد.





یکجا پرسیدم قسم رو
سوگند پارسی قسم هست؟قسم عربی است؟

آری! سوگند یک واژه‌یِ کهن پارسیکه که درباره‌یِ همکرد[2] "خوردن" آن نیز سخن‌ها رفته, همینکه میگوییم «سوگند خوردن»; برخی
داویده‌اند[3] که نه در ایرانِ باستان همان "گوگرد (سولفور)" را به متهم "می‌خورانده‌اند" و اگر زنده میمانده میگفته‌اند که سخنش راست بوده.


ولی من در بنمایه‌یِ[4] دانشیک می‌پژوهیدم و درآمد که اینجور نیست و همکرد «خوردن»
در پارسیک در آِرِش[5] «گرفتن» نیز به کار میرفته و بمانند انگلیسی که میگویند To take an oath
در پارسیک نیز میگفته‌اند «سوگند گرفتن» یا همان «سوگند خوردن».





----
1. ^ Xugiri || خوگیری: عادت کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e87a76726a3c413dbc224c77b8da7ad0-fa.html), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C) getting used to; accustoming
2. ^ ham+kard::Hamkard || همکرد: فعل سبک Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B9%D9%84_%D8%B3%D8%A8%DA%A9), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Light_verb), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%AF) light verb
3. ^ Dâvidan || داویدن: داو کردن; ادعا کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Claim), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%AF%D9%86), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-c4adf047cb4b4e0db441446302c405a7-fa.html) to claim
4. ^ bon+mâye::Bonmâye || بنمایه: منبع Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Resource), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87) resource || بنمایه: منبع زیستی biological resource
5. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d8574c07e9f14b00aaea761a1abb6d57-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sense), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D8%B4) meaning; sense

Dariush
04-13-2013, 03:31 PM
درود مهربد جان.
حوصله‌ات میکشد قدری در موردِ واژه‌هایی که در این کتابِ «سنجشِ خردِ ناب» نوساخت و ناآشنا هستند گفتگو کنیم؟

Mehrbod
04-13-2013, 04:58 PM
درود مهربد جان.
حوصله‌ات میکشد قدری در موردِ واژه‌هایی که در این کتابِ «سنجشِ خردِ ناب» نوساخت و ناآشنا هستند گفتگو کنیم؟

درود,

١٠٠% داریوش جان.

واپسین بار که درباره‌یِ ترزبان[1] کتاب نامبرده گفتی اندکی پژوهیدم و دریافتم ترزباننده[2] آن نیز «میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی» است, که همانجور که
بدرستی گفتی بسیاری از واژگانی که امروز به کار میبرم (و میبرند) را ایشان پیشنهاده‌اند[3] (همین کاربرد «پیشنهادن» بجای "پیشنهاد کردن" را ایشان نیز می‌پیشنهند!).

نگرش من به زبان پارسیک به نگرش ایشان بسیار نزدیک است, بویژه در راستای باززیواندن[4]
پسوند‌هایِ «ایک, این, ..» و زابسازیِ درست و سنجیده[5], همچنین نترسیدن در واژه‌سازی و کارواژه‌سازی (نداشتن نوواژهراسی[6]).

همچنین واپسین بار درباره‌یِ «داریوش آشوری» که گفتی در چندی از نوشته‌هایِ این دو تن دریافتم که نگرشِ او بر پادِ ادیب سلطانی و خودِ من جای میگیرد, ترس از ساخت واژگان نو و
هراس در کارگیریِ ریشه‌هایِ کهن, خوشنودی با واژگان بی سروتهِ کنونی (کاربرد "رصد کردن" بجای «نپاهستن {کارواژه‌یِ[7] پیشنهادی از حیدری ملایری}») که رویهمرفته رویکردی ناکارآمد و زبونانه است.


اکنون اندکی بیشتر بگویید, در این کتاب با این فرنامِ[8] بسیار برازای[9] «سنجش[10] خرد ناب» چه داریم؟ (:





----
1. ^ tar+zabânidan::Tarzabânidan <— Tarzabândan || ترزبانیدن: ترجمه کردن to translate
2. ^ tarzabân+ande::Tarzabânande || ترزباننده: مترجم Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Translator) translator
3. ^ piš{pišvand}+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b815d059ed59444181192ded827fc2ad-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Suggest) to suggest
4. ^ Zivânidan <— Zivândan || زیوانیدن: زنده کرده; چهره‌یِ گذرایِ «زیستن/زیویدن» Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Resuscitate), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Vitalize) to resuscitate; to vitalize
5. ^ Sanjidan || سنجیدن: قیاس کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-181fa3d3836e4b149196bbaeaa902bdc-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Infer) to infer; to conclude
6. ^ no+vâž+harâs+i{pasvand}::Novâžharâsi || نوواژهراسی: هراس از واژگان نو neologiphobia
7. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
8. ^ far+nâm::Farnâm || فرنام: عنوان; سرنام Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-0b27a0d779b64914a2e8b9c499b0cb4f-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Title) title
9. ^ barâz+â{pasvand}::Barâzâ || برازا: زیبا و زیبنده Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Exquisite), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-259e5aa6db9044d0bc3e032ebbbbf861-fa.html) exquisite
10. ^ sanj+eš{pasvand}::Sanješ || سنجش: قیاس Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Inference), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Conclusion), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%B4) inference; conclusion

Dariush
04-14-2013, 07:54 PM
خب اندکی از ترول‌های کسل کننده فمنیستی فاصله بگیریم تا بتوانیم به علاقه‌مندی‌های خود برسیم.
مهربد جان فعلا من چند واژه‌ای که ایشان ساخته‌اند (یا نساخته‌اند اما از نظرِ من در این کتاب نو هستند ) را می‌اورم و بعد یکی دو پاراگراف از این ترجمه و همان پاراگراف‌ها را از ترجمه‌ی قبلی‌ای که خوانده‌‌ام می‌‌آورم تا هم روش نگارشِ ایشان و تاثیر این ترجمه را بسنجیم و ببینیم به کجا میرسیم.(دیرتر به مقایسه نظرات و روشهای ایشان و آشوری نیز خواهیم پرداخت)
یکی از برابرنهاده‌های ایشان برای واژه Dialectic است که ایشان دویچمِگوییک (dovičemguik)را پیشنهاد کرده‌اند.با این توضیح که :

[از «دو» همریشه با διά در یونانی + «ی» نسبت + «چم‌گویی» (شکل پهلوی :čimôvagîh نشانگر «منطق»)+ îk ، ik پسوند صفت ساز پهلوی که میتواند به جای اسم بنشیند]، دیالکتیک [تبصره : همچنین می‌توان «دویچمورزیک» (دو+ی+چم+ورز+ئیک) را برابر «دیالکتیک» پیش نهاده.ولی برپایه‌ی اصلِ رعایتِ اصل ، در این کتاب «دویچمگوییک» را ترجیح داده‌ایم]

فارغ از اینکه چقدر این واژه‌ی دیالکتیک در فلسفه و ترجمه‌های فارسی متون فلسفی غربی برای همگان آشناست ، قدری به نظرتان این واژه عجیب غریب نیست.کاری ندارم که از کارگاهِ واژه سازی پارسی به راحتی میتوان (و باید) چنین چیزهایی را ساخت.اما برای من هنگامِ خواندنِ این کتاب واژه‌ی دویچگوییک قدری ناجور است و ترجیح میدهم همان دیالکتیک را می‌آورد.آشوری هم همان دیالکتیک را پیشنهاد کرده.


واژه دیگر آخشیج‌گویی است . مثلا برای principle of contradiction (که قبلا آنرا اصل امتناع تناقض ترجمه میکردند) اصلِ آخشیج‌گویی‌ناپذیری را پیشنهاد داده.خب این جور واژه‌ها اصلا در دهانِ آدم نمیچرخد.خیلی گنده و ناموزون است! میشد آنرا به دو یا سه واژه شکاند که قدری آدم راحت‌تر باشد. یعنی بعضی از این وند ها را همینطور بی‌مهابا به کار برده ، مثلا intelligible را اندراندیشه‌آمدنی ترجمه کرده که خب نامانوس است.همین را آشوری فهم‌پذیر یا عقل‌یاب ترجمه کرده.

مینو گروی که برای Idealism پیشنهاد داده به نظرم این زیباست. اما گاهی همین مینوگروی را با واژه‌های عربی جمع میزند که ناخوشایند است مثلا problematic idealism را به مینوگروی احتمالی یا مینوگروی اشکالی برگردانده.خب شما واژه‌ی ایده‌الیسم که از زبانی هم‌خانواده با پارسی است و کمتر از احتمالیِ عربی آشنا نیست به گوشِ ما، به پارسی سره برگردانده‌اید، اما احتمالی را رها کرده‌اید؟! این کار را زیاد کرده است که قدری مایه سردرگمی آدم میشود مثلا برون‌آخته‌ی حس‌ها برای object of sense !

برای واژه‌ی interest ، اندارستی را برگزدیده.نظرت چیست؟

پارادوکس را پارادخشی معنا کرده. همین را آشوری ناسازه ترجمه کرده که به نظرم خیلی قشنگ تر است.

اینها را داشته باش تا کم کم جلو برویم.

Mehrbod
04-14-2013, 09:15 PM
خب اندکی از ترول‌های کسل کننده فمنیستی فاصله بگیریم تا بتوانیم به علاقه‌مندی‌های خود برسیم.
مهربد جان فعلا من چند واژه‌ای که ایشان ساخته‌اند (یا نساخته‌اند اما از نظرِ من در این کتاب نو هستند ) را می‌اورم و بعد یکی دو پاراگراف از این ترجمه و همان پاراگراف‌ها را از ترجمه‌ی قبلی‌ای که خوانده‌‌ام می‌‌آورم تا هم روش نگارشِ ایشان و تاثیر این ترجمه را بسنجیم و ببینیم به کجا میرسیم.(دیرتر به مقایسه نظرات و روشهای ایشان و آشوری نیز خواهیم پرداخت)
یکی از برابرنهاده‌های ایشان برای واژه Dialectic است که ایشان دویچمِگوییک (dovičemguik)را پیشنهاد کرده‌اند.با این توضیح که :


فارغ از اینکه چقدر این واژه‌ی دیالکتیک در فلسفه و ترجمه‌های فارسی متون فلسفی غربی برای همگان آشناست ، قدری به نظرتان این واژه عجیب غریب نیست.کاری ندارم که از کارگاهِ واژه سازی پارسی به راحتی میتوان (و باید) چنین چیزهایی را ساخت.اما برای من هنگامِ خواندنِ این کتاب واژه‌ی دویچگوییک قدری ناجور است و ترجیح میدهم همان دیالکتیک را می‌آورد.آشوری هم همان دیالکتیک را پیشنهاد کرده.


نه به هیچ روی کار نمیکند. من هنوز نمیتوانم هتا بخوانم اش! (:

Dialect در زبان پارسیک (در چم[1] زبانشناسی) میشود «گویش», پس Dialectic را میتوانیم بآسانی همان گویشیک بگوییم —] Guy+eš+ik

برابر‌هایِ آن:


گویشیک = Dialectic

گویشیکها ; گویشیکسار ; گویشیکان = Dialectics

گویشیکین / گویشیکی = Dialectical



کاربرد «گویشیک» در فلسفه هم جز همین واکافت[2] سخن براهِ گفتگو نیست:


Definition of dialectic in Oxford Dictionaries (British World English) (http://oxforddictionaries.com/definition/english/dialectic)

Definition of dialectic
noun
[mass noun] (also dialectics) [usually treated as singular]

1the art of investigating or discussing the truth of opinions.

2enquiry into metaphysical contradictions and their solutions.
the existence or action of opposing social forces, concepts, etc..






واژه دیگر آخشیج‌گویی است . مثلا برای principle of contradiction (که قبلا آنرا اصل امتناع تناقض ترجمه میکردند) اصلِ آخشیج‌گویی‌ناپذیری را پیشنهاد داده.خب این جور واژه‌ها اصلا در دهانِ آدم نمیچرخد.خیلی گنده و ناموزون است! میشد آنرا به دو یا سه واژه شکاند که قدری آدم راحت‌تر باشد.


آخشیج (آخشیگ[3]) یکی از واژه‌هایی است به گمانم در اوستا آمده و چند چم دارد, دو تای مهادین[4] آنها:


١. عنصر, اتم
٢. متضاد, روبرو



آخشیج | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-8fd55a19919f439e97f52ac73fd4091c-fa.html)


آخشیج . (اِ) عنصر. طبع. اسطقس ّ. آخشیگ : ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو ۞ از میان آخشیجان شد گسسته داوری .
...

|| مجازاً، ضدیت . معادات . جدال . جنگ . نزاع . منازعت . مخالفت : گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان ۞ همارا به آخشیج همارا بکارزار.


من چم دوم آنرا نمیپسندم و آشخیگ را برای همان "عنصر" یا element درخور میبینم, که در زرتشتی‌گری نیز بنام ٤ آشخیگِ آب و آتش و باد و خاک داریم و واژه‌یِ جاافتاده‌ای است: عناصر چهارگانه - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1_%DA%86%D9%87%D8%A7% D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87)

برای contradict میتوانیم بسادگی و همسان با برابر انگلیسی اش «پادستیز» را به کار ببریم:


پادستیزیدن / پادستیژیدن = to contradict
پادکردن[5] / پدکردن / پکردن = to counteract
اندرکردن[6] = to interact


پس:


پادستیزش / پادستیزی = contradiction
پادستیز = contradict
پادستیزین = contradictory
...







یعنی بعضی از این وند ها را همینطور بی‌مهابا به کار برده ، مثلا intelligible را اندراندیشه‌آمدنی ترجمه کرده که خب نامانوس است.همین را آشوری فهم‌پذیر یا عقل‌یاب ترجمه کرده.


برابرهایی که من خودم به کار میبرم:


هوشیدنی[7], هوشپذیر[8] = intelligible
هوشیدنی‌تاد, هوشپذیری = intelligibility
ناهوشیدنی, ناهوشپذیر[9] = unintelligible
هوش = intelligence
باهوش = intelligent
...


-تاد که در واژه‌یِ هوشیدنی‌تاد میبینید نیز یکی از پسوند‌هایِ باستانیِ است که یکسان با ty- میباشد:

ساختارشناسی زبان پارسیک - برگ 6 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#post24627)


٭٭٭٭٭ Quantitative & Qualitative



چندی گرا (چندی گرایانه) = كار با نگرش به شمار و چندی چیز ها = كوانتیتاتیو
چونی گرا = كار با نگرش به چونی و كارسازی چیز ها = كوالیتاتیو


در کاربرد کنونی هامی کیفیت ( فلان جنس کیفیت دارد) میتوان گفت "خوشگون است" یا درست تر " خوشگن" است. (گن = جنس)

خود واژه ی کوانت همان واژه‌ی چند پارسی است و در پارسی (کهن) ما یک پسوند نام ساز داشتیم بنام "تات". برای نمونه درود همان دره وه تات است و "دره وه" همان تندرست است، پس "دروه تات" میشود تندرستی. ..

همینگونه، در کوانتیته این "ایته" پایانی همان "تات" یا "داد" پارسی است پس میتوان بجای کوانتیتی گفت «چندیداد» که این از دید واژه شناسی درست ترین بازگردان پارسی است.

یا به پارسی امروزی، میشود گفت "چندیّت" که انیجا این "ایّت" تازی نمی باشد و برابر همین بسوند هندواروپایی "تات"/ایتی انگلیسی/-ایته (فرانسه) /ایداد اسپانیایی است.

واژه ی کوالیته از ریشه "کوا" است که "ل" از برای آوایی بودن پایان "کوا" بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = "تات" و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.

...براین پایه، "خوبیّت" خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی)

..






مینو گروی که برای Idealism پیشنهاد داده به نظرم این زیباست. اما گاهی همین مینوگروی را با واژه‌های عربی جمع میزند که ناخوشایند است مثلا problematic idealism را به مینوگروی احتمالی یا مینوگروی اشکالی برگردانده.خب شما واژه‌ی ایده‌الیسم که از زبانی هم‌خانواده با پارسی است و کمتر از احتمالیِ عربی آشنا نیست به گوشِ ما، به پارسی سره برگردانده‌اید، اما احتمالی را رها کرده‌اید؟!


idea همان «انگاره[10]» است:


انگاره = idea
انگاره‌ای = ideal
انگاره‌گرایی = idealism



احتمال:


گـِـرایـَنــْـد[11] = probability = احتمال: اگر+آیند
گـِرایندین[12] = probabilistic
گـِرایندانه = probably
...





این کار را زیاد کرده است که قدری مایه سردرگمی آدم میشود مثلا برون‌آخته‌ی حس‌ها برای object of sense !




حس = soh = سُه (با چشمپوشی: سُهس): سُهیدن[13] = to sense, to feel
براخت[14] = object; پیشنهاد[15] حیدری ملایری که بهتر از برون‌آخته! است
درآخت[16] = subject;


پس:


object of sense = برآختِ سُهش






برای واژه‌ی interest ، اندارستی را برگزدیده.نظرت چیست؟


نمیدانم, interest به چم[1] کنجکاوی و گرایش است, اندراست میشود «میان/اندر بودن». پیوندی نمیبینم من!





پارادوکس را پارادخشی معنا کرده. همین را آشوری ناسازه ترجمه کرده که به نظرم خیلی قشنگ تر است.


من پارادَخش[17] را اینجا میپسندم (پارادخشی زابه[18] = paradoxical):

An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics - English-French-Persian (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=paradox&formSubmit=Search&showAll=1)

Fr.: paradoxe

A statement, proposition, or situation that seems self-contradictory or absurd but in reality is or may be true. → Fermi paradox; → faint early Sun paradox; → twins paradox; → paradox of youth.

From L. paradoxum "contrary to expectation," from Gk. paradoxon, from neuter of adj. paradoxos "contrary to common opinion, unbelievable," from → para- "contrary to" + dox(a) "opinion, belief" + -os adj. suffix. The main component dox, from dokein "to appear, seem, think," is cognate with Av. daēs- "to show;" Skt. diś- "to show, point out," diśati "he shows;" L. dicere "to utter;" PIE base *deik- "to show, pronounce solemnly."

Pârâdaxš (on the model of Gk. paradoxos), from pârâ-→ para- + daxš, from Av. daxš- "to reveal, instruct, point out," fradaxštar- "teacher," *daxšārə "revelations;" Mod.Pers. daxš "task, effort;" cf. Skt. daks- "to be able," dáksa- "able, expert."


«سازه» خودش هماکنون یک واژه‌یِ پرکاربرد است و میشود Architectural Structure (ساختار مهرازیک[19]).

و اینکه سازه به نگر من بیشترین نزدیکی را با "ساختن" و "ساختار" دارد که برای paradox واژه‌یِ خوبیه, ولی پارادَخش (parâdaxš) هم نزدیکی
آواییک هم ساختاری بهتری با پارادوکس دارد. اینجا بدید من باززیواندنِ[20] "دخشیدن" ارزش اش را دارد. "پارا" هم که پیشوند پیش پا افتاده‌ای است.





اینها را داشته باش تا کم کم جلو برویم.

تا اینجا که چندان واژگان خوب نبودند, امیدوارم دیگری‌ها بهتر باشند! (:




----
1. ^ آ ب پ چ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
2. ^ آ ب vâ{pišvand}+kâftan::Vâkâftan || واکافتن: تجزیه و تحلیل Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Analysis_(disambiguation)) to analyze
3. ^ آ ب Âxšig || آخشیگ: عنصر. طبع. اسطقس Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-8fd55a19919f439e97f52ac73fd4091c-fa.html), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%AC) element
4. ^ آ ب meh+âd+in{pasvand}::Mehâdin || مهادین: اصلی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Principal), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Main) principal; main
5. ^ آ ب pâd+kardan::Pâdkardan || پادکردن: مقابله به مثل کردن to counteract
6. ^ آ ب andar+kardan::Andarkardan || اندرکردن: تعامل داشتن/کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Interaction) to interact
7. ^ آ ب Hušidan || هوشیدن: تعقل و تفکر کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-23a4761293e54751ae49122388f890c9-fa.html) to comprehend
8. ^ آ ب huš+pazir::Hušpazir || هوشپذیر: دریافتنی براه هوش Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Intelligible) intelligible
9. ^ آ ب nâ+huš+pazir::Nâhušpazir || ناهوشپذیر: نادریافتنی براه هوش Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Unintelligible) unintelligible
10. ^ آ ب engâr+e::Engâre || انگاره: انگاره (ایده) که از انگاشتن میاید. www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-eacc0b7cce8f4ff899fb2713ef1dd7cc-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Idea) idea
11. ^ آ ب ger+ây+and::Gerâyand || گرایند: احتمال, اگرآیند probability
12. ^ آ ب Gerâyandin || گرایندین: وابسته به احتمالات; سرشت احتمالمند Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Probabilistic) probabilistic
13. ^ آ ب Sohidan || سهیدن: حس کردن MacKenzie to sense
14. ^ آ ب Barâxt || براخت: ابژه object
15. ^ آ ب piš{pišvand}+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b815d059ed59444181192ded827fc2ad-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Suggest) to suggest
16. ^ آ ب Darâxt || دراخت: سابجکت subject
17. ^ آ ب pârâ+daxš::Pârâdaxš || پارادخش: پارادوکس ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=paradox&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Paradox) paradox
18. ^ آ ب Zâb || زاب: صفت; فروزه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Attribute), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9d46eee923e1461aab3a8f9a0f08acdb-fa.html) attribute; adjective
19. ^ آ ب meh+râxtan::Mehrâxtan || مهراختن: معماری کردن; ساختن c2.com (http://c2.com/cgi/wiki?ArchitectingWord), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Design), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Build), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Architect) to design; to build; to architect
20. ^ آ ب Zivânidan <— Zivândan || زیوانیدن: زنده کرده; چهره‌یِ گذرایِ «زیستن/زیویدن» Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Resuscitate), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Vitalize) to resuscitate; to vitalize

Dariush
04-14-2013, 09:31 PM
البته ، من تا کنون روی واژه‌هایی که خودم رویشان مشکل داشته‌ام و آنها را نامطلوب میدانستم انگشت گذاشته‌ام. جلوتر واژه‌های خوبی که ساخته و همچنین امتیازها و ویژگی‌های درخشانِ این ترجمه در برابر دیگر ترجمه‌ها اشاره خواهم کرد.

Dariush
04-15-2013, 04:09 AM
آخشیج (آخشیگ[3]) یکی از واژه‌هایی است به گمانم در اوستا آمده و چند چم دارد, دو تای مهادین[4] آنها:

١. عنصر, اتم
٢. متضاد, روبرو
آری، خودش گفته یک واژه اوستایی است.



برای contradict میتوانیم بسادگی و همسان با برابر انگلیسی اش «پادستیز» را به کار ببریم:
برای Contradiction آشوری واژه‌های ناهمسازی و خلاف‌گویی را پیشنهاد کرده که به نظرم ناهمساز با توجه به سادگی‌اش واژه‌ی خوبی است .البته پادستیز خوب است.




idea همان «انگاره[10]» است:

انگاره = idea
انگاره‌ای = ideal
انگاره‌گرایی = idealism

البته مهربد جان idealism را گاه میشود آرمان‌خواهی (برابرنهاده آشوری) هم معنا کرد.البته در فلسفه همین معنای ایده‌باورانه یا انگاره‌گرایی معنا میدهد و آرمان‌پرستی در سیاست و هنر برای این واژه کاربرد.


نمیدانم, interest به چم[1] کنجکاوی و گرایش است, اندراست میشود «میان/اندر بودن». پیوندی نمیبینم من!
خودش هم هیچ توضیحی نداده برای این واژه.فکر میکنم در کتابهای دیگرش در این مورد توضیح داده و نخواسته اینجا تکرار کند (چون چندین بار به کتابها و ترجمه‌های دیگر ارجاع داده است).




من پارادَخش[17] را اینجا میپسندم (پارادخشی زابه[18] = paradoxical):
به نظر من هم اکنون واژه‌ی خوبی به نظر می‌آید.

--------------------------

خب برای اینکه وجهه کتاب خراب نشود، چندتا از واژه‌هایی که از نظرم خوب هستند را می‌آورم:
برای متافیزیک :متاگیتیک را بکار برده (الیته اینجا این سوال پیش می‌آید که آیا میشود پیشوند لاتینِ متا را با واژه‌های پارسی بکار برد؟)
برای majesty و authority واژه‌ی مهستی را بکار برده : خوشم آمد.
برای manifold واژه بسیارگان
برای ریاضیات ، مزداهیکی که خودت گفته بودی را پیشنهاد کرده.
برای contrast پادسانی را ساخته.
canon را به داتیک برگردانده (بزرگمهر و دیگران همان قانون را برگزیده‌اند)
جای قطعیت تاشتیگی را بکار برده (certainly)
همنهاد آروینی =emprical synthesis
این را واقعا خوشم آمد : doctorine of the elements = بن پار شناسی
institution =درنهشت ، نهاد ، نظام
constitution, arrangement= آراستار ، سامان

به نظر من این واژه‌ها خوب بودند.خیلی از واژه‌ها هم هست که خودت قبلا به کار میبردی و آشنا و تکراری هستند به همین خاطر آنها دوباره نمیگویم مثل فرنام، آروین، برزش، سهش و ...

یک کاری هم که کرده و من اول بار است که میبینم به جای آنکه مثلا بگوید یگانگیِ سهش ، میگوید یگانگی‌ی سهش ! به نظرم اینکه یک حرف اضافه کنیم برای چنین چیزی که میشود با همان کسره گفتش، بیخود است.

Mehrbod
04-15-2013, 09:28 AM
برای Contradiction آشوری واژه‌های ناهمسازی و خلاف‌گویی را پیشنهاد کرده که به نظرم ناهمساز با توجه به سادگی‌اش واژه‌ی خوبی است .البته پادستیز خوب است.

برابرگزینی یک واژه بجای یک واژه‌یِ دیگر ناکارآمد است. ما در انگلیسی یک کارواژه[1] داریم بنام to contradict, برای این باید بهمینسان در پارسی یک کارواژه بیابیم.

در اینجا ناهمساختن میشود یک کارواژه, پادستیزیدن نیز یک کارواژه‌یِ دیگر, پادگفتن[2] هم یکی دیگر. یکمی هنوز اندکی زمخت میزند, دومی و سومی بزبان من آسانتر میایند (:




البته مهربد جان idealism را گاه میشود آرمان‌خواهی (برابرنهاده آشوری) هم معنا کرد.البته در فلسفه همین معنای ایده‌باورانه یا انگاره‌گرایی معنا میدهد و آرمان‌پرستی
در سیاست و هنر برای این واژه کاربرد.



آرمان = ideal, desire, goal
آرمانشهر = utopia
آرمانشهرگرایی = utopianism‌; بدید من
...


انگاره[3] و idea با هم خوب میسازند, بویژه اینکه هر دو چیزی ذهنی هستند و انگاره هم از همان انگاریدن\انگاشتن میاید.




به نظر من هم اکنون واژه‌ی خوبی به نظر می‌آید.

--------------------------

خب برای اینکه وجهه کتاب خراب نشود، چندتا از واژه‌هایی که از نظرم خوب هستند را می‌آورم:
برای متافیزیک :متاگیتیک را بکار برده (الیته اینجا این سوال پیش می‌آید که آیا میشود پیشوند لاتینِ متا را با واژه‌های پارسی بکار برد؟)
برای majesty و authority واژه‌ی مهستی را بکار برده : خوشم آمد.
برای manifold واژه بسیارگان
برای ریاضیات ، مزداهیکی که خودت گفته بودی را پیشنهاد کرده.
برای contrast پادسانی را ساخته.
canon را به داتیک برگردانده (بزرگمهر و دیگران همان قانون را برگزیده‌اند)
جای قطعیت تاشتیگی را بکار برده (certainly)
همنهاد آروینی =emprical synthesis
این را واقعا خوشم آمد : doctorine of the elements = بن پار شناسی
institution =درنهشت ، نهاد ، نظام
constitution, arrangement= آراستار ، سامان


گیتیگ[4] (با گ) که واژه‌ای[5] است زیبا و پیشتر به کار رفته, پیشوند متا همان «فرا» است, من هم نمیدانم چرا متا به کار برده, درست اش میشود:


گیتیگ = physics
گیتیگین = physical
فراگیتیگ = metaphysics
...


پادسان و contrast بسیار خوب میزنند, بویژه اینکه میشود بآسانی ازش کارواژه[1] ساخت.

همنهاد[6] برای synthesis خوشآوا میزند, فرساختن را هم میشود بجای to synthesize کاربرد. حیدری ملایری هم «هنداییدن» را پیشنهاده[7]:


An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics - English-French-Persian (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=synthesis&formSubmit=Search&showAll=1)

شیدهندایش = photosynthesis
شیدهمنهاد
شیدفرساز


فرساختن هم آنجا میتواند به کار برود:


فرساخته[8] = artificial
فرساختگیدن = to artificialize
فرساختن = to synthesize
همنهادن / هنداییدن = to synthesize


من همنهادن را برای to compose بیشتر میپسندم:


هم = com
نهادن = pose


برای canon/قانون بی بروبرگرد «داته[9]» درسته (داتیک میشود حقوقی/قانونی و زابه[10]) که نامواژه[11] است.

«بُنپار» بجای element به نگر من هم بسیار زیبا میاید (از حیدری دیده بودم پیشتر), ولی آخشیگ[12] همچنان بهتر میزند برای خود element.

بُنپار را باید برای یک چیز درخورِ دیگر ببایست برداشت.

بجای doctorine پسوند‌ -شناسی کاربردن هم زیباست, ولی دانشیک نیست! -شناسی برای logy- به کار میرود:


همبودشناسی[13] = sociology
روانشناسی = psychology
...





constitution, arrangement= آراستار ، سامان


اینها هنوز به کارواژه می‌نیازند! یک آراستار بجای arrangement گذاشتن گرهِ چندانی از کار نمیگشاید,
باید دید آراستاریدن داریم اینجا یا چه (: که به گمانم to arrange برای آراستن کمی نادرست میزند.






یک کاری هم که کرده و من اول بار است که میبینم به جای آنکه مثلا بگوید یگانگیِ سهش ، میگوید یگانگی‌ی سهش ! به نظرم اینکه یک حرف اضافه کنیم برای چنین چیزی که میشود با همان کسره گفتش، بیخود است.

روی این دبیره[14] نگری[15] ندارم, بهکرد اش زمان دورریختنه!

نگارش کتاب رویهمرفته خواندنی و آسان بود؟





----
1. ^ آ ب kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ pâd+goftan::Pâdgoftan || پادگفتن: ضد و نقیض گفتن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Contradict), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%86) to contradict
3. ^ engâr+e::Engâre || انگاره: انگاره (ایده) که از انگاشتن میاید. www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-eacc0b7cce8f4ff899fb2713ef1dd7cc-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Idea) idea
4. ^ git+ig::Gitig || گیتیگ: physics: مادی اینجهانی در برابر ماورالطبیعه Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-09f6b71ab5db4ce5b0d63af2a29a7ead-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Physics), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%DB%8C%D8%AA%DB%8C%DA%AF) physics
5. ^ Vâžidan || واژیدن: سخن گفتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc742386b6f04e3485542d66dbc647c4-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Speak), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tell), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Say) to speak; to tell; to say
6. ^ ham+nehâdan::Hamnehâdan || همنهادن: ساختن زیرساختارها; ساختن بخش‌هایِ سازنده‌یِ یک چیز Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Compose) to compose
7. ^ piš{pišvand}+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b815d059ed59444181192ded827fc2ad-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Suggest) to suggest
8. ^ far+sâxt+e::Farsâxte || فرساخته: مصنوعی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Artificial) sophisticated; artificial
9. ^ dât+e::Dâte || داته: قانون law; rule
10. ^ Zâb || زاب: صفت; فروزه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Attribute), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9d46eee923e1461aab3a8f9a0f08acdb-fa.html) attribute; adjective
11. ^ nâm+vâže::Nâmvâže || نامواژه: اسم fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Noun), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Substantiv) noun substantiv
12. ^ Âxšig || آخشیگ: عنصر. طبع. اسطقس Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-8fd55a19919f439e97f52ac73fd4091c-fa.html), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%AC) element
13. ^ hambud+šenâs+i{pasvand}::Hambudšenâsi || همبودشناسی: علوم اجتماعی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sociology) sociology
14. ^ Dabire || دبیره: رسم الخط Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Writing_system), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%87), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%87) writing system
15. ^ Negarei || نگره‌ای: تٸوریک theoric

Dariush
04-16-2013, 05:24 PM
راستی ، از محمد حیدری ملایری خیلی تشکر کرده و گفته که خیلی به او در ترجمه‌ی کتاب یاری رسانده . در بخشِ سپاسگذاری و قدردانی گفته که :

ایشان(حیدری ملایری) با عقل زرین ، رای متین، ذکاء درخشان ئ ثاقب، دانش ژرف و گسترده و روش‌ سنجشگرانه‌ی مقصدانه و اعتدالی و تحصیلیِ خود، در انجمنهای هفتگی برای بررسی و فروگشایی پرسمان‌های کتاب شرکت میکردند، و از جمله نمونه ترجمه را میخواندند و نکته‌هایی بس دقیق و سودمند را یادآور میشدند که درکِ پاره‌ای از آنها و هماهنگ شدن با آنها، گاه به اندکی تامل و بازاندیشی نیاز داشت.

خواندنِ کتاب در ابتدا دشوار مینماید اما هرچه بیشتر پیش میروی خواندنش راحت‌تر میشود.البته باید دانست که خودِ این کتاب ، کتابِ دشواری است و جملاتِ خیلی طولانی و واژه‌ها و معانی سخت‌فهم در ان زیادند که مزید بر علت شده‌اند.اگر چه مجبور شده‌ام 150 صفحه‌ی نخست را چند بار بخوانم، اما همچنان با آن راحت هستم!!! دلیلش این است سلطانی ترجمه‌اش بسیار دقیق است.یعنی عبارات و جملات را به دقیق‌ترین شکل و در بهترین انطباقی که میشد از نوشته اصلی داشت، ترجمه کرده.خوبی یا بدیِ واژگانی که انتخاب کرده زیاد برایم اهمیت نداشتند، چیزی که برایم مهم بود این بود که مستقیما از زبانِ آلمانی ترجمه شده، با ترجمه‌های انگلیسی و فرانسوی مقابله شده، زیرنویس‌ها و توضیحاتِ خیلی خوبی دارد،صفحه‌آرایی نابی دارد، مقدمه‌های خوبی آورده (البته قدری طولانی و کسل‌کننده است اما باز خوب است)، واژه‌نامه بسیار درخشانی دارد که واژه‌ها را به زبانهای انگلیسی، آلمانی و فرانسه در انتهای کتاب آورده است و از همه مهمتر اینکه ترجمه‌اش دقیق است. اما به کسانی که میخواهند برای اولین بار میخواهند این کتابِ کانت را بخوانند توصیه میکنم این ترجمه را نگیرند!! اگر من با خواندنِ این کتاب قدری راحت‌تر بودم دلیل عمده‌اش این است که هم قبلا این کتاب را با ترجمه‌ای دیگر خوانده بودم و هم اینکه با این شکل زبان تقریبا آشنا بودم.این کتابِ کانت به حد کمال خواندنش گایشگر(!) هست که اگر بخواهیم واژه‌های پارسی و عباراتِ پارسیزه شده را به آن بیافزاییم آدم را دیوانه میکند.نه اینکه بد است یا اینکه هیچ جور نمیشود با این کتاب کنار آمد بلکه انرژی و زمانِ زیادی را در ابتدا میطلبد که ممکن است حوصله ی خواننده را سر برده و اصلا قید کتاب را بزند.اما پیشنهادم این است که این کتاب را در کنار ترجمه‌ای دیگر بخوانند.یعنی دو ترجمه را در کنار هم داشته باشند.ترجمه‌هایی که من پیشنهاد میکنم : منوچهر بزرگمهر (که اگر گیر بیاورید خیلی عالی است)، شرف‌الدین خراسانی که آن را با نام انتقادِ عقلِ ناب ترجمه کرده، ترجمه‌ نجف دریابندری را اگرچه خودم ندیده‌ام اما دوستانی که داشته‌اند میگویند خوب نیست، اما ترجمه‌های زریاب خوئی و محمدعلی فروغی هم خوب هستند. من خودم هم‌اکنون ترجمه بهروز نظری که از یک ترجمه‌ی انگلیسی برگردانده شده را در کنارِ ترجمه ادیب سلطانی دارم و هر جا که به مشکل بر میخورم این دو را در کنار هم میگذارم تا مشکلم حل شود.

چیزی که برایم ارزشمند بود مهربد جان، این بود که کسی بالاخره این شهامت را پیدا کرد که کتابی با این قامت و تا این حد فلسفی را به زبانِ پارسی ترجمه کند.ایشان در جایی از مقدمه گفته‌اند که 5 سال را به طور مداوم صرفِ ترجمه‌ی این کتاب کرده و با تمامِ ترجمه‌های دیگر زبان‌ها آنرا سنجیده که هرچه بیشتر دقیق‌تر شود.و بعد از انتشارِ آن هم دست از کار برنداشته و همچنان در جهتِ بهسازیِ کتاب تلاش کرده‌اند تا اینکه ویراستِ دوم کتاب را نیز منتشر کرده‌اند. برای من اینکارِ ایشان در خورِ ستایش است.اضافه بر این از اینکه زبانِ پارسی میتواند در چنین متونی برپای خود بایستد برایم خوشایند بود.من همیشه فکر میکردم زبان پارسی در فلسفه الکن است و کاری از دستش برنمی‌آید چرا که هرچه در کتاب‌های فلسفه میدیدم واژه‌ها و اصطلاحاتِ عربی بودند.اما اکنون این باورِ من خدشه‌ای جدی برداشت.

دیرتر بخشی از کتاب را میاورم و در کنارِ ترجمه‌ی بهروز نظری میگذارم تا بسنجیم وضعیت چگونه است.ترجمه‌ی انگلیسی کتاب را هم دارم که آنرا هم می‌آورم(همانکه نظری از روی آن ترجمه کرده است).در ضمن آشوری یک مقدمه‌ای در ابتدای کتابِ فرهنگِ علومِ انسانی آورده که به نظرم خواندنش برایت جالب خواهد بود.

Sotude
04-19-2013, 08:16 PM
نه, خود کارواژه‌یِ[1] انباشتن از ان+باشتن ساخته شده, "اَن" و "هن" و ... که چهره‌‌هایِ دگرسته‌یِ[2] «هم» باشند, مانند con, com و .. که همان co باشند,
پس انباشتن میشود باشتن با هم که چَم[3] یکجا بار کردن (باریدن) میدهد که بخش باشتن آن یکسان با برابرهای load و laden در زبان‌هایِ همخانواده است.

پیشوندهای «فرا» و «فرو» نیز بسادگی برابر با همتاهای خود در انگلیسی و .. میباشند.

نِ+باشتن هم میتوان ساخت, «نِ» چمِ پایین و زیر میدهد, مانند "نشستن" یا کارواژه‌یِ برساخته‌یِ[4] حیدری ملایری «نپاهستن[5] ≈ زیر چشم پاییدن».







من از واکه‌هایِ بیسدا خوش‌ام نمیاید, ولی به هر روی در نرم‌افزاری که نوشته‌ام ساختار واژگان را نیز
میاموزد و پس دیرتر میشود بآسانی همه‌یِ وندها را به چهره‌ و سدای درست اشان بازنوشت, اگرکه نیاز بود (:






در خیابان می‌گامیدم[6] و باران 'میباشت' و از آنجاییکه به فشردگش[7] کارواژگان[1] همیشه میاندیشم از آسمان بهم یان[8] شد که فروباریدن[9] را میتوان به فروباشت فشردگید[10] ((:




به امید دیدار دوباره‌ ستوده جان :e306:




درود دیگربار!
بسیار نیکو!! آفرین!!
سخنت بِسَره (کاملا) درست است ولی همانگونه که می دانی و من را می شناسی، من خواهان ساخت یک نوزایش در زبان پارسیک هستم و به نگرم این نوزایش با همین چیزهای کوچک (و از نگر تو ناگرانسنگ) آغازیده می شود و به چیزهای بزرگتر می انجامد(یا می پایاند).
همانگونه که پیشتر هم گفتم، ریخت درست این واژگان (دست کم در نگارش و نه خوانش) به گونه ی -Fru و -Fra می باشد و همچنین نگارش درست واژه ی "فشرده" به گونه ی (Fshorda(g/k می باشد که از کارواژه ی "Fshordan" [پارسی امروزین --> F(e)shordan / (A)fshordan] ساخته شده. شوند این انجام این کار هم کوتاه نویسی، درست نویسی و برگرداندن واژه به واژه ی مادر خود و ... است.

Mehrbod
04-19-2013, 08:33 PM
درود دیگربار!
بسیار نیکو!! آفرین!!
سخنت بِسَره (کاملا) درست است ولی همانگونه که می دانی و من را می شناسی، من خواهان ساخت یک نوزایش در زبان پارسیک هستم و به نگرم این نوزایش با همین چیزهای کوچک (و از نگر تو ناگرانسنگ) آغازیده می شود و به چیزهای بزرگتر می انجامد(یا می پایاند).
همانگونه که پیشتر هم گفتم، ریخت درست این واژگان (دست کم در نگارش و نه خوانش) به گونه ی -Fru و -Fra می باشد و همچنین نگارش درست واژه ی "فشرده" به گونه ی (Fshorda(g/k می باشد که از کارواژه ی "Fshordan" [پارسی امروزین --] F(e)shordan / (A)fshordan] ساخته شده. شوند این انجام این کار هم کوتاه نویسی، درست نویسی و برگرداندن واژه به واژه ی مادر خود و ... است.

ستوده جان بیشتر کسانیکه من در این اسپاش[1] مجازی میبینم از آموختن یک کارواژه[2] هم ناتوان هستند, چه رسد[3] به این چیزها! ((:


این را چند روز پیش میخواندم و میخندیدم: https://www.facebook.com/pure.persian/posts/508843609150842?comment_id=5364508&offset=0&total_comments=6










سپاسِ فراوان مزدکِ گرامی. اما پرسشی هست که اکنون که شما را یافتیم درمیان میگذاریم. آیا پارسی نمودنِ زبان، به چیستی و کیستیِ یک فرهنگ آسیب نمیزند؟ بسیاری از سرایندگانِ گذشته یِ ایران از واژگانِ عربی برایِ سراییدنِ سود میجستند، با دگرگونیِ زبان، کسانِ بیشماری با دیوانهایِ بزرگانی همچون مولانا و حافظ بیگانه خواهند شد. راهکار چیست؟


نه، فرهنگ همانند خود آدمی در روند دگرگونی و فرگشت است. ما نمیتوانیم به چیزهایی که زمانشان گذشته و به زندگی و بهروزی ما آسیب میزنند، وفادار باشیم چون هزار سال چنین بوده. پوست تخم مرغ هم برای ٢١ نخست برای جوجه خوب است و سپس اگر نشکند، مرگ جوجه را در پی دارد. ما از فرهنگ کهن خود ، بسیار چیزهای سودبخش و زیبا داریم که چیستی و کیستی ما را بی همتا و یگانه نموده است و جهانیان مارا از ان ها باز میشناسند.

از سوی دیگر، هم اکنون نیز برای خواندن و دریافتن نوشته های ادبی کهن، نیاز به واژه نامه داریم، پس چیزی دگرگون نمیشود جز اینکه آیندگانی که در پی یادگیری ادبسار کهن ما هستند، بیشتر به واژه نامه ن مینگرند ولی کسانی که ساهنامه میخوانند، نیاز کمتری خواهند داشت. در همه ی زبانها هم چنین است، انگلیس ها هم اکنون نمیتوانند شکسپیر را درست دریابند چون زبان دگرگون شده است.

از این گذشته، این ادبسار کهن چه چیزی برای ما به ارمغان آورده جز واپسماندگی و آفتابه، ایا کسی آنهارا ،میخواند یا در کتابخانه ها خاک میخورند؟


درود؛ چنین است؛ اما نه از رویِ آفتابه پرستی، که به سببِ میهن دوستی سخن میرود: که چارگامه رفتن، روشِ پسندیده ای نیست؛ اندکی نرمش. وانگهی در اسراییل نیز چنین کردند و اکنون بسیاری از مردمان در برآوردنِ نیازهایِ روزینه شان با دشواری روبرویند. بهرروی ما دانشِ شما را ارج مینهیم.


ما از بیخ توان چارگامه رفتن را نداریم. ما چند سال است اینجا میکوشیم و هنوز نتوانستیم یک واژه ی "سپاس" را هم جا بیندازیم و خوانندگان ما به ما میگویند "ممنون از زحماتتون" !! :) پس این نگرانی تان بیجاست. ما باید اینجا هشت گامه برویم تا مگر دیگران دو میلیمتر بجنبند.



=))



نون[4] تو اگر میتوانی چیزی را جابیاندازی بیانداز, چشم من که آب نمیخورد! :))





----
1. ^ Espâš || اسپاش: فضا Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Space), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ca4e85084a9e43c5890c2ed96333b89c-fa.html) space
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
3. ^ Rasad || رسد: سهم Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-fbc21e5c75c448e3bd371984ef2e5afe-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Share) share || رسد: قسمت portion | || رسد: سهمیه quota
4. ^ Nun || نون: اکنون; حالا MacKenzie, Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Now), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%88%D9%86) now nun

Sotude
04-19-2013, 09:13 PM
٭٭٭٭٭ دستورمندی و توانایی شگرفِ زبان پارسیک در بازگوییِ باریکانه‌یِ سخن:


Suxtan —> Suz











Indicative - Past


suxtand
suxtid
suxtim
suxt
suxti
suxtam
Simple


misuxtand
misuxtid
misuxtim
misuxt
misuxti
misuxtam
Imperfect


dâštand misuxtand
dâštid misuxtid
dâštim misuxtim
dâšt misuxt
dâšti misuxti
dâštam misuxtam
Progressive


suxteand
suxteid
suxteim
suxte
suxtei
suxteam
Narrative


misuxteand
misuxteid
misuxteim
misuxte
misuxtei
misuxteam
Narrative Imperfect


dâšteand misuxteand
dâšteid misuxteid
dâšteim misuxteim
dâšte misuxte
dâštei misuxtei
dâšteam misuxteam
Narrative Progressive


suxte budand
suxte budid
suxte budim
suxte bud
suxte budi
suxte budam
Precedent


misuxte budand
misuxte budid
misuxte budim
misuxte bud
misuxte budi
misuxte budam
Precedent Imperfect


dâštand misuxte budand
dâštid misuxte budid
dâštim misuxte budim
dâšt misuxte bud
dâšti misuxte budi
dâštam misuxte budam
Precedent Progressive


suxte budeand
suxte budeid
suxte budeim
suxte bude
suxte budei
suxte budeam
Precedent Narrative


misuxte budeand
misuxte budeid
misuxte budeim
misuxte bude
misuxte budei
misuxte budeam
Precedent Narrative Imperfect


dâšteand misuxte budeand
dâšteid misuxte budeid
dâšteim misuxte budeim
dâšte misuxte bude
dâštei misuxte budei
dâšteam misuxte budeam
Precedent Narrative Progressive








Indicative - Present


suzand
suzid
suzim
suzad
suzi
suzam
Simple


misuzand
misuzid
misuzim
misuzad
misuzi
misuzam
Imperfect


dârand misuzand
dârid misuzid
dârim misuzim
dârad misuzad
dâri misuzi
dâram misuzam
Progressive








Indicative - Future


xavâhand suxt
xavâhid suxt
xavâhim suxt
xavâhad suxt
xavâhi suxt
xavâham suxt
Simple








Subjunctive - Past


suxte bâšand
suxte bâšid
suxte bâšim
suxte bâšad
suxte bâši
suxte bâšam
Narrative


misuxte bâšand
misuxte bâšid
misuxte bâšim
misuxte bâšad
misuxte bâši
misuxte bâšam
Narrative Imperfect


suxte bude bâšand
suxte bude bâšid
suxte bude bâšim
suxte bude bâšad
suxte bude bâši
suxte bude bâšam
Precedent Narrative


misuxte bude bâšand
misuxte bude bâšid
misuxte bude bâšim
misuxte bude bâšad
misuxte bude bâši
misuxte bude bâšam
Precedent Narrative Imperfect








Subjunctive - Present


besuzand
besuzid
besuzim
besuzad
besuzi
besuzam
Simple








Imperative - Past


suxte bâšand
suxte bâšid
suxte bâšim
suxte bâšad
suxte bâš
suxte bâšam
Narrative








Imperative - Present


besuzand
besuzid
besuzim
besuzad
besuz
besuzam
Simple






پ.ن.
توانگرفته از Main page - Persian grammar lessons, phrasebook and verb conjugator (http://jahanshiri.ir)



اگر نلغزم، نزدیک به 2 سال پیش به تارنمای سرور جهانشیری سر زدم و از دیدن این همه کارواژه و زمان (tense) و ساخته شدن یکباره ی همه ی آن ها شاخ درآوردم!!!!!!!! ما کِی می گوییم (چه در گفتار و چه در نوشتار!) داشته ام می سوخته ام، می سوخته بودم، داشته ام می سوخته بودم، می سوخته باشم، می سوخته بوده باشم و ...
براستس که خنده آور است!!!! من نمی دانم ایشان چگونه این همه زمان را یکشبه و به یکباره در زبان پارسیک ساختند که ما درنیافتیم!!!!! به نگر من این زمان هایی که ایشان از خود درآورده اند نه به سود سُخَنمَندان (متکلمان؟) پارسیکزبان است و نه به سود کسانی که می خواهند پارسیک بیاموزند! با این کار یادگیری زبان را برای خود و (بیشتر برای) ناپارسیکزبانان دشوار و دشوارتر می کنیم. تا آنجا که من می دانم، زبان پارسیک، 13 زمان بیشتر ندارد که همینها بسیار بسنده اند و به زمان های بیشتر از آن نمی نیازیم (بهتر است بگویم که در این زمینه، به رونوشت برداری از دیگر زبان ها مانند انگلیش نمی نیازیم!!!!):
نوشیدن:
1- نوشیدم
2- می نوشیدم
3- داشتم می نوشیدم
4- نوشیده ام
5- می نوشیده ام (کاربرد بسیار کمی (تا اندازه ی صفر) در پارسیک دارد!!)
6- داشته ام می نوشیده ام!! (هیچ کاربردی در پارسیک ندارد و اگر نلغزم، رونوشت یا برابر [(have been verb+ing (gerund] می باشد!) از کجا آمده؟!!
7- نوشیده بوده ام (کاربرد کمی در پارسیک دارد!)
8- می نوشیده بوده ام !! (هیچ کاربردی در پارسیک ندارد!!!) از کجا آمده؟!!
9- داشته ام می نوشیده بوده ام !!!!! (هیچ کاربردی در پارسیک ندارد!!!) از کجا آمده؟!!
10- نوشَند (کاربرد بسیار کمی (تا اندازه ی صفر) در پارسیک امروزین دارد و تنها در چامه ها و نوشته های ادپیک و کهن دیده می شود!)
11- می نوشم
12- دارم می نوشم
13- خواهم نوشید
14- نوشیده باشم
15- می نوشیده باشم!! (هیچ کاربردی در پارسیک ندارد!!!) از کجا آمده؟!!
16- نوشیده بوده باشم
17- می نوشیده بوده باشم!!!!! (هیچ کاربردی در پارسیک ندارد!!!) از کجا آمده؟!!
18- بنوشم
کنون اگر زمان هایی که سرور جهانشیری از خود درآورده اند را به کنار بگذاریم، به شمار 13 زمان در نوشتار و بیشینه (دست بالا --> ماکزیمم) 10 زمان در گفتار می رسیم که در کاربرد (عملا) در زمان پارسیک گفتار، تنها از 7 زمان بهریده می شود!
ایشان (سرور جهانشیری) بسیار دلسوز زبان پارسیک هستند که دارند آن را به زبان جهانیک انگلیش به همه بازدیدگران تارنمایشان می آموزانند ولی به نگر من ایشان دارند (نا خودآگاهانه/خواسته) دیگران را از نزدیک شدن به زبان پارسیک باز می دارند!!! چه بهتر بود به جای ساختن چندین زمان برساخته و "عجق وجق!!"، ایشان زمان های پارسیک کنونی را (هم گفتاریک و هم نوشتاریک) تنها در این "جدول" می گنجاندند!
نگر شما در این باره چیست؟!

Mehrbod
04-19-2013, 09:20 PM
17- می نوشیده بوده باشم!!!!! (هیچ کاربردی در پارسیک ندارد!!!) از کجا آمده؟!!


نه, این طومارنویسی‌ها را هم نداشت:


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/23.png




انگار با ادبسار[1] پارسیک چندان سروکار نداری‌ ها ستوده جان (:
من همه‌یِ این tense‌ها را در خود نسک خوانده ام و هیچ چیز شگفت‌انگیزی درباره اشان نیست.

اگر در سرچشمه‌هایِ پارسیک نیز بکندوکاوی[2] چندین tense دیگر هم داشته‌ایم که از دست رفته‌اند, نمونه‌وار برای همین "داشتن" ما "همی" هم داشته‌ایم و امروز رو به مرگ است:


نوشته را همی میخواندند = نوشته را داشتند میخواندند







----
1. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Literature) literature
2. ^ kand+o+kâftan::Kandokâftan <— Kandokâvidan || کندوکافتن: کندوکاوی کردن; وررفتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e94c42e12a80479793f577cd48615ed2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tinker) to tinker

Sotude
04-19-2013, 09:34 PM
مهربد جان، "مثلا" می خواستی یه دستی بزنی؟!!!!!!! :e105:
به گفته ی خودت، باریک بینی نداری!!!! من که نگفتم زمان "التزام گذشته ی نقلی" توی پارسیک نیست، گفتم "التزام گذشته ی نقلی استمراری" توی پارسیک نیست!!! به سخن دیگه، من نگفتم "نوشیده/گرفته/سوخته بوده باشم" توی پارسیک نیست، گفتم زمان "می نوشیده/گرفته/سوخته بوده باشم" توی پارسیک نیست!! تو یک نوشته "معتبر" با این زمان از یک نویسنده (نه از ویکی پیدیا!) رو به من نییییشان بده!!!
چشم به راه نگر تو و دیگر دوستان هستم.
سربلند باشید! ما که می ریم بخوابیم. با روادیییییییید!! :e00e:

Sotude
04-19-2013, 09:43 PM
چندین tense دیگر هم داشته‌ایم که از دست رفته‌اند, نمونه‌وار برای همین "داشتن" ما "همی" هم داشته‌ایم و امروز رو به مرگ است:

نوشته را همی میخواندند = نوشته را داشتند میخواندند




دلم نیامد این را نگویم و بخوابم!!!
شما که دیگر باید بهتر بدانید که ذر پارسیک، زمان کنون/ گذشته ی دنباله دار(استمراری) نبوده و همین "همی" که می گویی به "می" دگریده شده که کاری به بَهرِش (بکارگیری/استفاده) آن در گذشته ندارم ولی در پارسیک امروزین از "می" برای ساختن زمان کنون/گذشته اخباری( آگَهیک) از آن بهریده می شود. زمان کنون/گذشته دنباله دار (داشتن + کارواژه) که می گویی، تنها چند سال است که از زبان گفتار به نوشتار راه یافته و در سرشت (اصل)، زمانی برساخته ولی پرکاربرد است!

Mehrbod
04-19-2013, 09:50 PM
دلم نیامد این را نگویم و بخوابم!!!
شما که دیگر باید بهتر بدانید که ذر پارسیک، زمان کنون/ گذشته ی دنباله دار(استمراری) نبوده و همین "همی" که می گویی به "می" دگریده شده که کاری به بَهرِش (بکارگیری/استفاده) آن در گذشته ندارم ولی در پارسیک امروزین از "می" برای ساختن زمان کنون/گذشته اخباری( آگَهیک) از آن بهریده می شود. زمان کنون/گذشته دنباله دار (داشتن + کارواژه) که می گویی، تنها چند سال است که از زبان گفتار به نوشتار راه یافته و در سرشت (اصل)، زمانی برساخته ولی پرکاربرد است!

«می‌سوخته بوده باشد» از دیدگاه دستور زبان چیز پیچیده‌ای ندارد (گذشته‌ای ناپایانیده) و گوگل هم برآیه‌هایی جسته گریخته میدهد که نمایانگر کاربردِ اندکِ آن میان مردم است.

بودنش بیگمان بهتر از نبودن اشه!

همچنین "همی" بیگمان همان "می" نیست (دومی میتواند از آن برگرفته شده باشد, من نمیدانم), ولی کارکرد خودش را داشته و دارد:



همی بینم ساقی را که گرد جام می گردد
ز زر پخته بویی بر که سیم اندام می گردد
...
دگر دل دل نمی باشد، دگر جان می نیارامد
که آن ماه دل و جانها بگرد بام می گردد
چو خرمن کرد ماه ما، بران شد تا بسوزاند
چو پخته کرد جانها را، بگرد خام می گردد
دل بیچاره مفتون شد، خرد افتاد و مجنون شد
بدست اوست آن دانه، چه گرد دام می گردد
ز گردش فارغست آن مه، چه منزل پیش او چه ره
برای حاجت ما دان که چون ایام می گردد

شهی که کان و دریاها زکات از وی همی خواهند

Sotude
04-20-2013, 07:46 AM
«می‌سوخته بوده باشد» از دیدگاه دستور زبان چیز پیچیده‌ای ندارد (گذشته‌ای ناپایانیده) و گوگل هم برآیه‌هایی جسته گریخته میدهد که نمایانگر کاربردِ اندکِ آن میان مردم است.

بودنش بیگمان بهتر از نبودن اشه!


دوست من، شما گویی می دوسید (دوست دارید) زبان را هرچه پیچیده تر و دشوارتر کنید!!! هنگامی که از 13 زمان باشنده (موجود) ذر نوشتار پارسیک تنها [دست بالا] از 7 زمان در گفتار بهریده می شود، این نشان از آسوده خواهی متکلمان (سُخنوَران؟/سُخنمَندان؟) پارسیکزبان است که می کوشند به کوتاهترین گونه ی شاینده، پیام خود را به دیگران برسانند؛ این روند در زبان های دیگر هم هست. کنون پافشاری سرور جهانشیری بر ساختن زمان های دیگر که هیچگاه نه در گفتار و نه در نوشتار از آنها بهریده نخواهد شد، بر چیست، نمی دانم!!!!
به یک پارسیکزبان بگویید "می خورده بوده باشم" یا "داشته ام می نوشیده بوده ام"، ببینم در می یابد که چم و فرداشت اینها چیست؟!!!! بهتان برنخورد ولی اگر پارسیک تا این اندازه بی در و پیکر شده است که هرکسی پیدا می شود و چند زمان "عجق وجق" به این زبان می افزاید و آنها را "جزو" دستور زبان پارسیک می داند، خُب بگویید تا ما هم چند روال (قاعده) و دستور برای خودمان بسازیم و به پارسیک درون کنیم، شاید تنها دگرسانی من با سرور جهانشیری، نداشتن یک تارنما باشد!!! می دانید که من در ساختن روال و روالمندسازی دستورزبان "ید طولایی" دارم!!! :e405:

Sotude
04-20-2013, 07:55 AM
همچنین "همی" بیگمان همان "می" نیست (دومی میتواند از آن برگرفته شده باشد, من نمیدانم), ولی کارکرد خودش را داشته و دارد:


همی بینم ساقی را که گرد جام می گردد
ز زر پخته بویی بر که سیم اندام می گردد
...
دگر دل دل نمی باشد، دگر جان می نیارامد
که آن ماه دل و جانها بگرد بام می گردد
چو خرمن کرد ماه ما، بران شد تا بسوزاند
چو پخته کرد جانها را، بگرد خام می گردد
دل بیچاره مفتون شد، خرد افتاد و مجنون شد
بدست اوست آن دانه، چه گرد دام می گردد
ز گردش فارغست آن مه، چه منزل پیش او چه ره
برای حاجت ما دان که چون ایام می گردد

شهی که کان و دریاها زکات از وی همی خواهند




من نگفتم که "همی" همان "می" می باشد، گفتم که در گذر زمان، نشان زمان دنباله دار "همی" ساییده شده و به "می" دگریده شده است یا اینکه به گفته ی شما، "همی" و "می" یکی شده اند؛ کنون اگر برخی چامه سرایان امروزین می آیند و هم از "همی" و هم از "می" در چامه های خود می بهرند (بهره می برند)، نشان این نیست که "همی" با "می" دگرسان است. نمی دانم که آیا سگال (منظور؟) ام را به درستی رساندم؟!

Mehrbod
04-20-2013, 11:26 AM
من نگفتم که "همی" همان "می" می باشد، گفتم که در گذر زمان، نشان زمان دنباله دار "همی" ساییده شده و به "می" دگریده شده است یا اینکه به گفته ی شما، "همی" و "می" یکی شده اند؛ کنون اگر برخی چامه سرایان امروزین می آیند و هم از "همی" و هم از "می" در چامه های خود می بهرند (بهره می برند)، نشان این نیست که "همی" با "می" دگرسان است. نمی دانم که آیا سگال (منظور؟) ام را به درستی رساندم؟!

این چامه‌ای که آوردیم از «مولانا جلال الدین محمد بلخی» از سده‌یِ ١٢ ام میلادی بود‌ ها!!

Mehrbod
04-20-2013, 11:33 AM
به یک پارسیکزبان بگویید "می خورده بوده باشم" یا "داشته ام می نوشیده بوده ام"، ببینم در می یابد که چم و فرداشت اینها چیست؟!!!! بهتان برنخورد ولی اگر پارسیک تا این اندازه بی در و پیکر شده است که هرکسی پیدا می شود و چند زمان "عجق وجق" به این زبان می افزاید و آنها را "جزو" دستور زبان پارسیک می داند، خُب بگویید تا ما هم چند روال (قاعده) و دستور برای خودمان بسازیم و به پارسیک درون کنیم، شاید تنها دگرسانی من با سرور جهانشیری، نداشتن یک تارنما باشد!!! می دانید که من در ساختن روال و روالمندسازی دستورزبان "ید طولایی" دارم!!! :e405:


اگر هم در این میان از جام زهرآگین مینوشیده بوده باشد, بیگمان تا پایان اش را بتنهایی ننوشیده و میتوانیم بروشنی
ببینیم که در میان گساردن[1] و آشامیدن توجهش به کار دیگری گرفته شده و کس دیگری نیز به جام لب زده است.

این هم یک گزاره‌یِ رسا.







دوست من، شما گویی می دوسید (دوست دارید) زبان را هرچه پیچیده تر و دشوارتر کنید!!! هنگامی که از 13 زمان باشنده (موجود) ذر نوشتار پارسیک تنها [دست بالا] از 7 زمان در گفتار بهریده می شود، این نشان از آسوده خواهی متکلمان (سُخنوَران؟/سُخنمَندان؟) پارسیکزبان است که می کوشند به کوتاهترین گونه ی شاینده، پیام خود را به دیگران برسانند؛


نخست اینکه من میدانم شما در پیِ سادگی زبان برای میمون‌ها هستید و میخواهید یک پارسیک ساده بسازید که هتا شامپانزه‌های ِ خویشاوند ما آمدمها هم بتوانند به آن بسخنند ستوده جان! (:

دیگر اینکه این اندازه این ساختار لعنتیِ «می+بن گذشته+بوده+باشیدن» پیچیده بود که مغز من اکنون از ساختن یک گزاره درد میکند و میروم بجا مانده‌یِ روز را بیاسایم!! (((:





----
1. ^ Gosâridan <— Gosârdan || گساریدن: مصرف کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-4854561f347643b69382d07358fc0b43-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Consume) to consume

Sotude
04-20-2013, 06:07 PM
این چامه‌ای که آوردیم از «مولانا جلال الدین محمد بلخی» از سده‌یِ ١٢ ام میلادی بود‌ ها!!
من که نگفتم این چامه را محمدتقی بهار سروده!!! در کهن بودن چامه "تردید"ی نیست! سگال من از گفتن : " اگر برخی چامه سرایان امروزین می آیند و هم از "همی" و هم از "می" در چامه های خود می بهرند (بهره می برند)، نشان این نیست که "همی" با "می" دگرسان است"، این بود که هتا اگر چامه سرایان امروزین که می خواهند به سبک کهن چامه بسرایند(تورو خدا به این گزاره دقت کن!!)، از همی و می در چامه ی خود به گونه ی جداگانه ببهرند (بهره ببرند)، نباید گفت که (در پارسیک امروزین)، می با همی دگرسان است!!

Mehrbod
04-20-2013, 06:17 PM
من که نگفتم این چامه را محمدتقی بهار سروده!!! در کهن بودن چامه "تردید"ی نیست! سگال من از گفتن : " اگر برخی چامه سرایان امروزین می آیند و هم از "همی" و هم از "می" در چامه های خود می بهرند (بهره می برند)، نشان این نیست که "همی" با "می" دگرسان است"، این بود که هتا اگر چامه سرایان امروزین که می خواهند به سبک کهن چامه بسرایند(تورو خدا به این گزاره دقت کن!!)، از همی و می در چامه ی خود به گونه ی جداگانه ببهرند (بهره ببرند)،





نباید گفت که (در پارسیک امروزین)، می با همی دگرسان است!!



سرانجام جداگانه هستند یا یکی هستند؟ اگر نیستند چرا جداگانه به کار میروند, اگر هستند چرا میگویید نیستند ستوده جان؟ (:

من از بس در این گفتمان‌هایِ پارسیک «نمیشود», «این بده», «این واژه کجا به کار رفته», «این دستور
زبان نادرسته» و .. شنیده‌ام که براستی در کار آدمی مانده‌ام. ما که همه را کردیم و شد! (:

بجای اینها بهتر نیست ببینیم چه کارهایی باید کرد و میشود کرد, بجای اینکه پیوسته به چه کارهایی نباید کرد و نمیشود و نکوهش دیگران بپردازیم؟

Sotude
04-20-2013, 06:46 PM
اگر هم در این میان از جام زهرآگین مینوشیده بوده باشد, بیگمان تا پایان اش را بتنهایی ننوشیده و میتوانیم بروشنی
ببینیم که در میان گساردن و آشامیدن توجهش به کار دیگری گرفته شده و کس دیگری نیز به جام لب زده است.
این هم یک گزاره‌یِ رسا.


این نوشته را چه کسی نوشته؟! از کجا آمده؟! "منبع"؟!!
هتا اگر در پارسیک کهن (منظورم سده های 6 تا 8 است، نه پارسیک هخامنشیان!) از چنین ساختار زمانی ای بهریده می شده است (که به نگر من دور از درستی و "حقیقت" است)، در پارسیک امروزین، این ساختار زمانی بَهرِشی (استفاده ای) نخواهد داشت!؛ همچنانکه بسیاری از ساختارهای خشک و بی بَهرش زبان پارسیک (داشتن جنسیت برای نام ها در زبان پارسیک هخامنشیک!، صرف شدن زاب ها به همراه جنسیت نام ها!، داشتن پسوند "اَندی" در پایان کارواژه های پارسیک مدرن نخستین و ...) از آن جداییده شدند! کنون باز هم می گویید که در زبان پارسی، 18 ساختار زمانی هست؟!!!!!!




نخست اینکه من میدانم شما در پیِ سادگی زبان برای میمون‌ها هستید و میخواهید یک پارسیک ساده بسازید که هتا شامپانزه‌های ِ خویشاوند ما آمدمها هم بتوانند به آن بسخنند ستوده جان! (:

دیگر اینکه این اندازه این ساختار لعنتیِ «می+بن گذشته+بوده+باشیدن» پیچیده بود که مغز من اکنون از ساختن یک گزاره درد میکند و میروم بجا مانده‌یِ روز را بیاسایم!! (((:

شما گویی میمون ها و شمبانزه ها را بسیار می دوسید!!!!! :e405: زیرا که این چندمین بار است که این سخنتان زا باز می گویید!! دل استوار باش که نه تنها این ساختار
«می+بن گذشته+بوده+شدن» بیخود و نارسا ست بلکه ساختار "داشته ام+می+نوشیده+بوده ام" نارساتر و بیخودتر است و به نگر می توان با ساختار بیخود (
Future Perfect Continuous (will+have+been+verb+ing در انگلیش، همسنجید! نه در زمان آن، بلکه در نارسا و کم کاربرد بودن آن (هرچند که من هنوز هم می گویم که ساختارهایی که شما بر آن ها پا می فشارید هیچ کاربردی ندارند و در پارسیک امروزین نیستند.)
شما که خود هوادار سادِش (=ساده سازی؛ سادیدن-->ساد--> ساد+ش) زبان بودید، کنون نمی دانم چه شده که نگرتان 180 درجه دگریده است!! همه ی زبان های جهان، نخست دستور زبان پیچیده ای داشتند (در همسنجی با جایگاه کنونی خود) و کم کم و آهسته آهسته، ویژگی های دشوار در دستور زبان خود را کنار گذاشتند، زبان پارسیک و یا زبان انگلیش، نمونه های بسیار خوبی در این باره هستند که 3 چرخه ی دگرگونی داشته اند (کهن --> میانه --> امروزین) و هتا برخی زبان شناسان می باورند که زبان پارسیک، 4 دوره ی دگرگونی داشته است (کهن --> میانه --> نو --> امروزین). نکته ای که نباید فراموشید این است که درست است که دستور زبان بیشتر زبان ها، در گذر زمان، رو به سادگی گذاشته ولی با واژه سازی و افزایش واژه ها، زبان ها پیچیده تر شده اند و فراگیری [واژه های بسیار] آن ها به زمان بیشتر خواهد نیازید.
کنون سخن من این است که چرا باید به جای واژه سازی و زدایش واژگان "عجق وجق" بیگانه، به جان زبانمان بیافتیم و چندین ساختار زبانی بیخود و کم کاربرد و "تخماتیک" (با پوزش!!) را به زبانمان بیافراییم و بگوییم زبانمان، زبانی ست که در زمینه ی ساختارهای زبانی، بی کم و کاست است؟!!!!!! به جای بازی با واژگان و شوخی، بهتر نیست چند شوند فرنودیم برای این سخنانت بیاوری؟!!
با سپاس!:e00e:

Sotude
04-20-2013, 07:01 PM
سرانجام جداگانه هستند یا یکی هستند؟ اگر نیستند چرا جداگانه به کار میروند, اگر هستند چرا میگویید نیستند ستوده جان؟ (:

من از بس در این گفتمان‌هایِ پارسیک «نمیشود», «این بده», «این واژه کجا به کار رفته», «این دستور
زبان نادرسته» و .. شنیده‌ام که براستی در کار آدمی مانده‌ام. ما که همه را کردیم و شد! (:

بجای اینها بهتر نیست ببینیم چه کارهایی باید کرد و میشود کرد, بجای اینکه پیوسته به چه کارهایی نباید کرد و نمیشود و نکوهش دیگران بپردازیم؟
باز هم ملا نقط بازی!!! :e403:
گفتم که در پارسیک امروزین "اصلا" همی نیست که بخواهد برابر با "می" باشد یا نباشد!! باز هم می گویم این نشان کارواژه ایک آگهیک "می" بازمانده (یا ساییده شده) ی "همی" و یا به گفته ی تو "می" با "همی" یکی شده است (و "همی" از میان رفته). نمی دانم این سخن چه دشواری ای ادارد که تا این اندازه به آن ایراد می گیری؟!! شاید فند سخن من چندان دلچسب و خوب نیست!!!
فرآیند سایش در همه ی زبان ها رُخیده است (رخ داده است) که پارسیک هم یکی از آن هاست
pad (پارسیک میانه) --> به be
ud (پارسیک میانه) --> o اُ
همی گفتمی --> گفتم
همی گفتمش --> گفتمش/به او گفتم
همی داریم --> داریم/می داریم

در زمینه ی سخن پایانی ات که گفتی "این بَده" و "نمی شود" و ... باید بگویم من بیمار نیستم که با زبانی (هر زبانی، نه تنها پارسیک) دشمنی داشته باشم، من می کوشم که ساختار های خشک و نافرنودین زبان را یا نرم و خمپذیر (flexible) کنم یا از آن ها نَبَهرَم. توانایی از میان برداشتن آن ها را در خود می بینم ولی با دیگر پارسیک گویان چه باید کرد؟ آیا آن ها هم نگرشی همانند من دارند؟!! آیا به واژه واژه و وات به وات گزاره ای که به زبان می آورند یا می شنوند، می اندیشند یا نه؟!!

Sotude
04-22-2013, 12:56 PM
veerداشتم با واژگان در اندیشه بازی می کردم که به واژه ی "پرواز" رسیدم. با خود گفتم که از آن یک کارواژه ی برساخته بسازم، که "پروازیدن" به نگرم رسید. چیزی که به نگرم گیرا (جذاب) آمد این بود که واژه ی "پرواز" به شایش (احتمال؟) بسیار می تواند از "پر"+"واز" ساخته شده باشد که دو چم(معنی) را به نگر یک پارسیکزبان می رساند:
1- پرواز = پر + واز = پر + باز = پر باز کردن = پر گُستراندن (برای پرواز!!!!)
2- پرواز = پر + واز = پَرَ para (اوستا؛ پیرامون، در پیرامون) + واز (اوستا؛ پریدن)


واژه نامه ی ریشه شناسی را برای واژه ی "پَر" بررسیدم که یافته های زیر را به من نمایاند:
(Proto IndoEuropean= *pot-/pet-/pt=fly/flow (English
(par (pahlavi) = par (persian
(fether /fedher/ (middle english) = feather /fidher/ (modern english
(federa (old high German) = feder (modern German
(veer (dutch
(fjäder (swedish
(φτερό /ftero/ (Greek

Mehrbod
04-22-2013, 01:04 PM
veerداشتم با واژگان در اندیشه بازی می کردم که به واژه ی "پرواز" رسیدم. با خود گفتم که از آن یک کارواژه ی برساخته بسازم، که "پروازیدن" به نگرم رسید. چیزی که به نگرم گیرا (جذاب) آمد این بود که واژه ی "پرواز" به شایش (احتمال؟) بسیار می تواند از "پر"+"واز" ساخته شده باشد که دو چم(معنی) را به نگر یک پارسیکزبان می رساند:
1- پرواز = پر + واز = پر + باز = پر باز کردن = پر گُستراندن (برای پرواز!!!!)
2- پرواز = پر + واز = پَرَ para (اوستا؛ پیرامون، در پیرامون) + واز (اوستا؛ پریدن)


واژه نامه ی ریشه شناسی را برای واژه ی "پَر" بررسیدم که یافته های زیر را به من نمایاند:
(Proto IndoEuropean= *pot-/pet-/pt=fly/flow (English
(par (pahlavi) = par (persian
(fether /fedher/ (middle english) = feather /fidher/ (modern english
(federa (old high German) = feder (modern German
(veer (dutch
(fjäder (swedish
(φτερό /ftero/ (Greek


آری من هم چند روز پیش دقیقا به همین واژه‌یِ پرواز میاندیشیدم و اینکه شاید همان پر+باز باشد (که در فرتور[1] زیر نیز همینه).

«پر» هم که نیاز به ریشه‌شناسی نداشت, همان پریدن است:


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/03/70.jpg


پس کارواژه‌یِ[2] پرواز کردن میشود —> پرواختن[3]





----
1. ^ Fartur || فرتور: عکس; بگرایند برگرفته از پرتو loghatnameh.com (http://loghatnameh.com/dehkhodaworddetail-3a8c8a87acf649fc8c6cfae2fdda140d-fa.html) picture
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
3. ^ par+vâxtan::Parvâxtan || پرواختن: پرواز کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Fly) to fly

Mehrbod
04-22-2013, 01:13 PM
شایش (احتمال؟)




گـِـرایَــند[1] = probability (اگر آیند) = احتمال
گرایندین[2] / گرایندیک[3] = probabilistic = احتمالی

گرایندانه = probably = احتمالا
گرایندمند = probable = محتمل

گرایندیدن = to be probable
گراینداندن[4] = to probabilize







----
1. ^ ger+ây+and::Gerâyand || گرایند: احتمال, اگرآیند probability
2. ^ ger+ây+and+in::Gerâyandin || گرایندین: وابسته به احتمالات; سرشت احتمالمند Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Probabilistic) probabilistic
3. ^ ger+ây+and+idan::Gerâyandidan || گرایندیدن: احتمالمند بودن to be probable
4. ^ ger+ây+and+ânidan::Gerâyandânidan <— Gerâyandândan || گرایندانیدن: احتمالاتی کردن to probabilize

Mehrbod
04-22-2013, 01:33 PM
٭٭٭٭ ارمنان, تاژیکها, ...


‫دست کم در نوشتار می توان به جای واژه‌های تازی، واژه‌های گوش‌آشنای پارسی را به کار برد!


"قسمت اول کتاب راجع" به "قتل عام ارامنه" است.
بخش نخست/یکم ِ کتاب در باره‌ی کشتار ارمن‌ها (ارمنیان، اَرمَنان*) است.
بخش نخست/یکم ِ نسک در باره‌ی کشتار ارمن‌ها (ارمنیان، اَرمَنان*) است.




http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/94.jpg

*


افغان-ستان —>افغان —> افغان+ان
بلوچ-ستان —>بلوچ —> بلوچ+ان
کرد-ستان —>کُرد —>کرد+ان
ارمن-ستان —> اَرمَن —>ارمن+ان

mm






ارمنی ها


گرچه بسیاری ارمنی، افغانی، تاجیکی، ... می گویند، ولی درست آن اَرمن، افغان، تاجیک، ... می باشد.


گفتم ز کدام فرقه ای؟ گفت:
با لهجه‌ی دلرباش، اَرمن
گفتم که بیا، برویش امشب
یک نقطه گذار و باش اَزمن

Mehrbod
04-22-2013, 08:40 PM
در زمینه ی سخن پایانی ات که گفتی "این بَده" و "نمی شود" و ... باید بگویم من بیمار نیستم که با زبانی (هر زبانی، نه تنها پارسیک) دشمنی داشته باشم، من می کوشم که ساختار های خشک و نافرنودین زبان را یا نرم و خمپذیر (flexible) کنم یا از آن ها نَبَهرَم. توانایی از میان برداشتن آن ها را در خود می بینم ولی با دیگر پارسیک گویان چه باید کرد؟ آیا آن ها هم نگرشی همانند من دارند؟!! آیا به واژه واژه و وات به وات گزاره ای که به زبان می آورند یا می شنوند، می اندیشند یا نه؟!!

شاید دشواری اینه که من نمیبینم بودن یک ساختار کوچک که اگر کسی خواست می‌بهرد[1] و نخواست نمیبهرد, چه آسیبی به پیکر زبان پارسی میزند که این اندازه انرژی میسوزانی؟ (:





----
1. ^ Bahridan || بهریدن: بهره جستن; استفاده کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Use) to utilize; to use

Mehrbod
04-24-2013, 02:06 PM
٭٭٭ آسمان[1]

یکی از واژگان زیبای پارسیک «آسمان» است که از دو بخش آس+مان ساخته شده است.

واژه‌یِ «آس» در پارسیک کهن به چم[2][1] گرد و سنگ بوده است و همچنان نشانه‌هایی از آنرا در واژه‌هایی همچون "آسیاب" و "خراس" میتوان یافت:

خراس | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-6eade5f0038547f5b4f4b6af88980e8e-fa.html)


... آسیای بزرگی را گویند که آنرا با چارپاگردانند نه با آب ...


پسوند مان نیز از «مــانِــسْتـَن» میاید که همان مانند بودن باشد, پس رویهمرفته آسمان میشود سنگْ مانندِ بزرگی که پرگیر[3] ما را فراگرفته:


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/102.jpg

نگرش نیاگان ما به آسمان



از پسوند «مان» در واژگان امروز نیز بسیار بهریده‌ایم[4]:


گـُـفتمان —> گفتمـانستن[5] / گفتمانیدن[6]

پُــرسمان[7]

راژمان[8]

دُژمان[9] = sorry

دودمان[10]

کهرمان[11]

زادمان[12]

گزیدمان[13]

...






----
1. ^ âs+mân::Âsmân || آسمان: سنگ‌سان Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sky), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86) sky
2. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
3. ^ par+gir::Pargir || پرگیر: پیرامون, محیط environment
4. ^ Bahridan || بهریدن: بهره جستن; استفاده کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Use) to utilize; to use
5. ^ Goftmânestan
6. ^ goft+mân+idan::Goftmânidan || گفتمانیدن: گفتمان کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Discourse) to discourse
7. ^ pors+mân::Porsmân || پرسمان: مساله Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-6157c555a1c645b39a6f8935aacdf993-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Problem) problem
8. ^ râž+mân::Râžmân || راژمان: سیستم; سامانه; منظومه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/System) system
9. ^ dož+mân::Dožmân || دژمان: متاسف, اندوهگین; دریغمند Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-809f45a012914e469b316ad34edc9022-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sorry) sorry; regretful
10. ^ dud+mân::Dudmân || دودمان: سلسله; نسل Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Lineage), ϢDict-Pâ (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%AF%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-8c5155075dc04b4780f0bbc2af17d658-fa.html) lineage
11. ^ kahr+mân::Kahrmân <— Kahremân || کهرمان: قهرمان Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Hero) hero
12. ^ zâd+mân::Zâdmân || زادمان: نسل Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Generation) generation
13. ^ gozid+mân::Gozidmân || گزیدمان: انتخابات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Election) election

Sotude
04-24-2013, 03:39 PM
شاید دشواری اینه که من نمیبینم بودن یک ساختار کوچک که اگر کسی خواست می‌بهردو نخواست نمیبهرد, چه آسیبی به پیکر زبان پارسی میزند که این اندازه انرژی میسوزانی؟ (:


دوست خوبم، سخنت بِسَره (کاملا) درست است و من هم همچو شما، گفتمان در این باره را بیهوده می دانم. (ولی هنوز روی سخن خود اینکه این زمان ها در دستور زبان پارسی نمی باشند، پا می فشارم!!:e405:)

پیک واپسینت بسیار خوب بود و به چنین پیکی در این جستار می نیازیدیم. :e41f::e00e:

Sotude
05-06-2013, 08:35 PM
شوربختانه پارسیک امروزین کاستی های فراوانی در همسنجی با پارسیک میانه دارد که می بایست این کاستی ها را در فرآیند نوزایی/نوزایش (renaissance) زبان پارسیک بزداییم. چند نمونه از این کاستی ها را برمی شمریم:1 - یکی شدن نشان ناشناس (ی --> سیب+ی=سیبی) و پسوند نامواژه ساز (ی -->دوست+ی=دوستی) و پسوند زاب ساز (ی --> ایران+ی=ایرانی)!!--> درباره ی این کاستی، سخن بسیار است و اندکی پیچیده! یک نمونه گزاره: دوستی را در باغ دوستی دیدم که دوستی داشت!! بیایید گزاره ی بالا را از نگر ریختواژه ایک بچینیم: case 1: دوستی = یک دوست a friend (نامواژه) ؛ دوستی = یک دوست a friend (نامواژه) ؛ دوستی = a friend (نامواژه) case 2: دوستی = یک دوست a friend (نامواژه) ؛ دوستی = Friendship (نامواژه) ؛ دوست = a friend (نامواژه) case 3: دوستی = Friendship (نامواژه) (از نگر چامه سرایانه) ؛ دوستی = Friendship (نامواژه) ؛ دوست = a friend (نامواژه) case 4: دوستی = Friendship (نامواژه) (از نگر چامه سرایانه) ؛ دوستی = یک دوست a friend (نامواژه) ؛ دوست = a friend (نامواژه)بسیار گیجگَر (گیج کننده) است! هتا خود پارسیکگویان هم در شناسایی این ریختواژه ها یا دست کم در شناسایی جایگاه درست این واژه ها به دشواری برخواهند خورد، چه برسد به کسی که می خواهد زبان پارسیک را از آغاز بیاموزد!!تنها راهی که می تواند این دشواری ها را بزداید، بازگشت به دستورزبان پهلویک است، چیزی که بسیاری از پارسیکمَندان (پارسیک گویان دانشمند!)به آن رسیده اند و مهربد هم همین رویه را می دنبالد.دستورزبان پهلویک برای ساخت زاب از یک نامواژه:نامواژه: ایران --> زاب: ایرانیک(ایرانی)نامواژه: دانش --> زاب: دانشیک (دانشی/علمی)زاب از کارواژه: خوردن/پوشیدن --> زاب: خوردنیک/پوشیدنیک (چیزی که بشود آن را خورد/پوشید)دستورزبان پهلویک برای ساخت نامواژه از زاب/نامواژه:نامواژه: دوست --> نامواژه: دوستیه Dustihزاب: آزادَگ/آزادَک Aazaadak/Aazaadag ( آزاده) --> نامواژه: آزادکیه/آزادگیه Aazaadakih/Aazaadagih ( آزادگی)زاب: آراستَگ/آراستَک Aaraastak/Aaraastag ( آراسته) --> نامواژه: آراستَگیه/آراستَکیه Aaraastakih/Aaraastagih ( آراستگی)بندگی، ....زاب: آزات Aazaat ( آزاد) --> نامواژه: آزاتیه Aazaatih ( آزادی)دستورزبان پهلویک برای ساخت نامواژه از بن کنون (کارواژه):کارواژه: آراستن Aaraastan ( آراستن/آراییدن) --> نامواژه: آراییشن Aaraayishn ( آرایش)کارواژه: انجامیتن Anjaamitan ( انجامیدن) --> نامواژه: انجامیشن Anjaamishn ( انجامش/[سر]انجام)دستورزبان پهلویک برای ساخت زاب از بن گذشته (کارواژه):کارواژه: آراستن Aaraastan ( آراستن/آراییدن) --> زاب: آراستاک/آراستَک/آراستگ Aaraastaak/Aaraastak/Aaraastag ( آراسته/آراییده)کارواژه: پختن Poxtan ( پختن) --> زاب: پختاک/پختَک/پختَگ Poxtaak/Poxtak/Poxtag ( پخته/پَزیده)کارواژه: نویشتن Nevishtan ( نوشتن) --> زاب: نویشتار Nevishtaar ( نوشته). نکته: از پسوند "ار aar" امروزه برای ساخت نامواژه بهریده می شود که به چم کننده/انجامگر کار بوده و برابر با er در دیگر زبان های هندواروپایی ست.همه ی اینها را گفتم تا یادآور شوم که بهتر است اگر می خواهیم سره نویسی کنیم (به ویژه با دبیره ای به جز پارسوتازیک) بهتر است تا این نکته ها را درنگریم:برای زاب ها به جای پسوند تازیک "ای"، از پسوند پارسیک "ایک" ببهریم. --> ایران : ایرانیکبرای زاب های ساخته شده از بن گذشته، به جای پسوند "ه e"، از پسوند " اَ a" یا "اَک" ببهریم --> (خوانش و نوشتار به لاتین)خورده: xworda / xwordakبرای نامواژه ها به جای پسوند "ای"، از پسوند "ایه ih" ببهریم. -->خاموش: خاموشیه Xaamushih2 - دگرش دبیره از پهلویک به دبیره ی پارسوتازیک (PersoArabic):دبیره ی پارسوتازیک، خود یکی از شوندهای (دلایل) بودش (وجود) بسیاری از این کاستی ها در زبان ما بوده است و خواهد بود!--> در این باره بسیار سخنیده ایم و به گمان من بسیاری از پارسیک دوستان خواستار دگرش دبیره از پارسوتازیک به لاتین/سیریلیک/یونانیک هستند.3 - ناپشتیبانی از همخوان[های] (صامت) آغازین در پارسیک امروزین با اینکه در پارسیک میانه چنین دشواری ای نبود.-->دگرش واژه ی Fra (در پارسیک میانه) به واژه ی Fara (در پارسیک امروزین) و ...من خود دبیره ی یونانیک/هلنیک را بسیار می پسندم ولی افسوس که این دبیره کاستی هایی دارد (نداشتن واج "ش"، داشتن چندین "س" مانند دبیره ی اِبری (س میانواژه و س پایانی و ...)). با این همه، به نگر من دبیره ی یونانیک زیباییه ویژه ای دارد.از همه ی دوستان می خواهم نگرهایشان را درباره ی این پیک بازگویند، به ویژه مهربد گرامی.با سپاس از اینکه زمان گذاشتید و این پیک را خواندید.

Ouroboros
05-06-2013, 08:54 PM
من خود دبیره ی یونانیک/هلنیک را بسیار می پسندم ولی افسوس که این دبیره کاستی هایی دارد (نداشتن واج "ش"، داشتن چندین "س" مانند دبیره ی اِبری (س میانواژه و س پایانی و ...)). با این همه به نگر من دبیره ی یونانیک زیباییه ویژه ای دارد.
از همه ی دوستان می خواهم نگرهایشان را درباره ی این پیک بازگویند، به ویژه مهربد گرامی.
با سپاس از اینکه زمان گذاشتید و این پیک را خواندید.
درود، مهربد از انجمن خداحافظی کردند و شوربختانه دیگر در جمع ما نخواهند بود. امیدوارم شما بمانید و محفل پارسی‌نویسان انجمن از این خلوت‌تر نشود.
نظر من آنست که اینهمه تلاش برای اصلاح یک زبان ارزشش را ندارد، این فارسی را به حال خود بگذاریم و در مدارس تحصیل را به زبان انگلیسی یا فرانسه پیش بگیریم سنگین‌تر خواهیم بود!

sonixax
05-14-2013, 03:31 PM
ارتباط زبان فارسی با خط فارسی اتفاقی نیست - سیدحسین نصر (http://www.payampars.net/index.php?option=com_content&view=article&id=1194:2013-05-14-05-54-45&catid=71:2012-07-17-07-43-46&Itemid=17#.UZJKicr4J5h)


سیدحسین نصر*
دربارۀ موضوع تغییر خط، به راستی چگونه قابل‌ فهم و درک است که در یک کشوری مانند ژاپن که در زبانش 1800 صورت‌نگاره وجود دارد، با این حال در خیابان آمستردام شهر نیویورک، خودروهای ژاپنی بیشتر از خودروهای آمریکایی است.
حیف از آن اکسیژنی که در کرۀ زمین در حال کم شدن است و اشخاصی وقت خود را صرف مطرح کردن تغییر خط فارسی می‌کنند.
ارتباط زبان فارسی با خط فارسی اتفاقی نیست. این ‌که ما تنبل هستیم و نمی‌خواهیم زحمت آموختن خط فارسی را به فرزندان خود تحمل کنیم، دلیل بر بدی خط فارسی نیست. هیچ خطی بدتر از خط انگلیسی نیست.
حرف a در انگلیسی چهارده صدا دارد. در مقابل، آقایان و استادان زبان‌شناس، بنده نباید دربارۀ این مسائل صحبت کنم. شما می‌گویید enough اما نمی‌توانید به قرینۀ آن،though را تلفظ کنید "داف"، باید بگویید "دو". اصولا زبان انگلیسی، ارتباطی با الفبای انگلیسی ندارد.
مسایلی که ما دربارۀ خط فارسی عنوان می‌کنیم، اثری جز ضعف جهان‌بینی ما و نیز تضعیف هویت ملی ندارد، و در واقع نوعی بیماری مزمن فرهنگی است که مدت زیادی است دچار آن شده‌ایم.
ما نیرو و توانایی‌های لازم جهت حفظ زبان فارسی و هویت ملی خودمان را نداریم، آن وقت به عنوان دایۀ مهربان‌تر از مادر، این مسایل غمبار را عنوان می‌کنیم که واقعا مایۀ تاسف است. زمانی که بنده این مسایل را می‌شنوم، اشک در چشمانم جمع شده، دلم به حال ملت‌مان می‌سوزد.
خط فارسی، کوچکترین نقصی که بزرگتر از نقایص سایر خط‌های جهان باشد، ندارد. اتفاقا از تمام خط‌‌های موجود در جهان، کمتر نقص دارد. این خط نه تنها زمینۀ ارتباط ما با آثار بزرگ فکری، فرهنگی و علمی ماست، بلکه مایۀ ارتباط با فضای فرهنگی ما می‌باشد. با صدها هزار کتابی که در کتابخانه‌های ما آرمیده‌اند و متاسفانه با این همه دکترای افتخاری، ما هنوز نتوانسته‌ایم این‌ها را تجدید چاپ کنیم.
در اینجا بایستی عرض کنم که چون زمزمۀ تغییر خط وجود داشت من متعرض آن شدم. زیرا به نظر بنده، این عمل یک نوع خودکشی فرهنگی است.
*استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جورج واشنگتن آمریکا
پی نوشت:
گلستان، فصلنامۀ شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، دکتر سیدحسین نصر.

تحویل بگیرید مزخرفات این دکترررررررررررررررررررررر رررررررررِ تازینامه شناس را !

Russell
05-14-2013, 04:04 PM
تحویل بگیرید مزخرفات این دکترررررررررررررررررررررر رررررررررِ تازینامه شناس را !
این ماله کشان همشان به برکت توحش اسلامگرایان صاحب مقام دانشگاهی و دفتر و دستک شده‌اند در یک جهان امن و سکولار احتمالا کسی حسابشان هم نمیکرد اصلا.
مروز مثلا کس در غرب توحش مسلمین را میبیند کنجکاو میشود ببیند داستان چیست،این آقا را پیدا میکند که بعنوان اسلام‌شناس به او می‌آموزد که همه‌اش سوء تفاهم است !!
Modern Scholar - Recorded Books, LLC (http://www.recordedbooks.com/index.cfm?fuseaction=scholar.show_course&course_id=50)

undead_knight
06-23-2013, 05:53 PM
داریوش عزیز در برگردانی که در این تاپیک (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA-%D8%B3%D9%81%D8%B3%D8%B7%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A 7-%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%84%D8%B7%D8%A7%D8%AA-20/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-2.html#post41513) داشتی،False Dilemma رو به "دوپارگی نادرست" ترجمه(به به قول مهربود ترزبانیده!)کرده بودی،از دید من "دشواری دروغین" بهتره چون مفهوم مغالطه رو هم بهتر میرسونه.

Dariush
06-23-2013, 06:27 PM
داریوش عزیز در برگردانی که در این تاپیک داشتی،False Dilemma رو به "دوپارگی نادرست" ترجمه(به به قول مهربود ترزبانیده!)کرده بودی،از دید من "دشواری دروغین" بهتره چون مفهوم مغالطه رو هم بهتر میرسونه.
دلیما را اینگونه ترجمه کرده‌اند:

in syllogistic, or traditional, logic, any one of several forms of inference in which there are two major premises of hypothetical form and a disjunctive (“either . . . or”) minor premise. For example:

If we increase the price, sales will slump.
If we decrease the quality, sales will slump.
Either we increase the price or
we decrease the quality.
Therefore, sales will slump.

یا

an argument presenting two or more equally conclusive alternatives against an opponent

که بر گرفته از واژه‌ی لاتین Lemma هست که به معنای:

1 : an auxiliary proposition used in the demonstration of another proposition
2 : the argument or theme of a composition prefixed as a title or introduction ; also: the heading or theme of a comment or note on a text
3 : a glossed word or phrase

می‌باشد و اینها به نگرم همان دوپارگی معنا میدهد. با اینحال، بله دشواری ملموس‌تر است برای خواننده ایرانی. نظرت در موردِ اسمی که برای این سفسطه گذاشته‌ام چیست؟ بین تمامی اسامی، من سیاه-سپید را بهتر و شناخته‌ شده‌تر برای کاربرِ پارسی یافتم.

undead_knight
06-23-2013, 06:39 PM
دلیما را اینگونه ترجمه کرده‌اند:

in syllogistic, or traditional, logic, any one of several forms of inference in which there are two major premises of hypothetical form and a disjunctive (“either . . . or”) minor premise. For example:

If we increase the price, sales will slump.
If we decrease the quality, sales will slump.
Either we increase the price or
we decrease the quality.
Therefore, sales will slump.

یا

an argument presenting two or more equally conclusive alternatives against an opponent

که بر گرفته از واژه‌ی لاتین Lemma هست که به معنای:

1 : an auxiliary proposition used in the demonstration of another proposition
2 : the argument or theme of a composition prefixed as a title or introduction ; also: the heading or theme of a comment or note on a text
3 : a glossed word or phrase

می‌باشد و اینها به نگرم همان دوپارگی معنا میدهد. با اینحال، بله دشواری ملموس‌تر است برای خواننده ایرانی. نظرت در موردِ اسمی که برای این سفسطه گذاشته‌ام چیست؟ بین تمامی اسامی، من سیاه-سپید را بهتر و شناخته‌ شده‌تر برای کاربرِ پارسی یافتم.




خب این سفسطه یکی از مواردی هست که به نسبت زیاد در موردش مطالعه کردم و خب دوپارگی یا حتی چندپارگی نادرست شاید از دید فنی درست تر باشه ولی دشواری دروغین از دید من معنای اصطلاحی بهتری داره و اینکه شخص سفسطه کننده با این سفسطه میخواد یک دشواری ساختگی و دروغین رو نشون بده.
اون سیاه و سپید رو تقریبا پسندیدم،به نظرم به طور کلی مفهوم رو میرسونه.

Dariush
06-23-2013, 06:50 PM
خب این سفسطه یکی از مواردی هست که به نسبت زیاد در موردش مطالعه کردم و خب دوپارگی یا حتی چندپارگی نادرست شاید از دید فنی درست تر باشه ولی دشواری دروغین از دید من معنای اصطلاحی بهتری داره و اینکه شخص سفسطه کننده با این سفسطه میخواد یک دشواری ساختگی و دروغین رو نشون بده.
اون سیاه و سپید رو تقریبا پسندیدم،به نظرم به طور کلی مفهوم رو میرسونه.
پس تغییرش میدهم. چیز دیگری هم در نظرت هست، بگو.

undead_knight
06-23-2013, 07:29 PM
پس تغییرش میدهم. چیز دیگری هم در نظرت هست، بگو.
Cold Reading:تن خوانی
این پیشنهاد مهربود برای یک متن دیگه بود،چون معنای اصطلاحیش با چیزی که پیشنهاد کرده بود مشابهت زیادی داشت.
Medium:میانجی
Paranormal:فراطبیعی(این رو خودت یک جا استفاده کرده بود ولی چند خط بعدش به جای "فرا" "فوق" گذاشته بودی)،فراهنجار(این دومی همش پارسی هست ولی خب شاید معناش چندان درست نباشه)

Dariush
06-23-2013, 07:35 PM
Cold Reading:تن خوانی
درست است، این اصطلاح بهتری است. اصلاحش میکنم.


Medium:میانجی
فکر کنم الان دیگر همه بدانند مدیوم کیست و چه میکند، برای همین از همان اصطلاح مدیوم استفاده کردم. به نظرم در پانویس‌اش، یک توضیحی در مورد مدیوم‌ها بدهم بهتر است تا اینکه از میانجی استفاده کنم. چون میانجی خیلی معانی متفاوتی دارد.



Paranormal:فراطبیعی(این رو خودت یک جا استفاده کرده بود ولی چند خط بعدش به جای "فرا" "فوق" گذاشته بودی)،فراهنجار(این دومی همش پارسی هست ولی خب شاید معناش چندان درست نباشه)
اشتباه شده. برگردانِ موردِ نظرِ من همان فراطبیعی و فراهنجار بوده(فراهنجار برگردانِ پیشنهادی داریوش آشوری است). اصلاحش میکنم.

یه نفر
07-20-2013, 09:59 PM
بر اساس تحقیقات پروفسور Alan S. Kaye استاد زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا و تیم تحقیقاتیشان که در قالب مقاله ای تحت عنوان واژه های پارسی در زبان انگلیسی ( Persian loanwords in English ) منتشر گردیده است ۸۱۱ وام‌ واژه‌ ی پارسی در زبان انگلیسی حضور دارد. خلاصه تحقیق مذکور رو عزیزان میتوانند در وبسایت دانشگاه کمبریج انگلستان از طریق آدرس زیر مشاهده بفرمایند : Cambridge Journals Online - English Today - Abstract - Persian loanwords in English
(http://journals.cambridge.org/action/displayAbstract?fromPage=online&aid=248015&fulltextType=RA&fileId=S0266078404004043)

یه نفر
07-20-2013, 10:44 PM
٭٭ Guess (حدس‌)- گاس gās.

در زبان انگلیسی guess همان حدس-گمان-ظن است که با گاس آریایی با همین مانی هم ریشه است.

هم اکنون گاهَس gāhas در گویش مردم استان سپاهان (نایین-خوروبیابانک-روستای ایراج) برابر با «احتمالن» و گاسه gāse در گویش مردم استان پارس (سیوند-جهرم-نیریز-پسا) برابر با «شاید» است. گاس در زبان کردی سورانی و داراب و گاسه در گویش شیرازی نیز به همین مانی است.
ازینرو "حدس ‌زدن/احتمال دادن" همان «گاسیدن» است.

قدیمیای شیرازی هنوزم میگن گاسم :-) یعنی شاید
به مادربزرگم میگم اینقدر نگو گاسم گاسم. میگه خب قدیما همه میگفتن گاسم! :-)

slice_of_god
07-21-2013, 07:28 PM
سرشمارك = عدد طبیعی
سرشمارك ها = اعداد طبیعی

شمارك درست = عدد صحیح
شمارك های درست = اعداد صحیح

شمارك گویا

شمارك راستین = عدد حقیقی
شمارك های راستین = اعداد حقیقی

یه نفر
07-22-2013, 07:18 AM
درود. اینجوری صحبت کردن خوبه؟
بفکریم >>>> فکر کنیم
بزنگ >>>> زنگ بزن

مثل: برویم، بیاندیشیم، بسازیم و ...

Dariush
07-22-2013, 08:33 AM
درود. اینجوری صحبت کردن خوبه؟
بفکریم >>>> فکر کنیم
بزنگ >>>> زنگ بزن

مثل: برویم، بیاندیشیم، بسازیم و ...
« بـ » تنها به فعل‌های پارسی می‌چسبد تا آنها را به وجه امری‌شان بگرداند. فکر عربی‌ست، زنگ هم فعل نیست. بیاندیشیم و زنگ بزن درست‌اند.

Alice
07-22-2013, 02:53 PM
درود. اینجوری صحبت کردن خوبه؟
بفکریم >>>> فکر کنیم
بزنگ >>>> زنگ بزن

مثل: برویم، بیاندیشیم، بسازیم و ...

این همان شیوه‌ایست که مهربد از آن سود می‌جُست، اندیشه‌ی من و ایشان در این باره بنیکی ستیزنده بود.
من می‌گویم روش پُـرکاست و ناکارآمدی‌ست، به این آوند ساده که آشکارا سامانه‌ی کارواژه‌های زبان را کژخیم و
آشفته می‌کند.

یه نفر
07-22-2013, 06:03 PM
این همان شیوه‌ایست که مهربد از آن سود می‌جُست، اندیشه‌ی من و ایشان در این باره بنیکی ستیزنده بود.
من می‌گویم روش پُـرکاست و ناکارآمدی‌ست، به این آوند ساده که آشکارا سامانه‌ی کارواژه‌های زبان را کژخیم و
آشفته می‌کند.

اتفاقا همین سوال رو در صفحه برابری پارسی واژه های.... در فیسبوک پرسیدم. جواب مهربد واقعا تعجب منو برانگیخت!
چندین مثال و توضیح آورده که گفتار خودشو تایید میکنه.

من نیز مخالفم. ولی خواستم نظر سایرین رو هم بدونم.

undead_knight
07-22-2013, 07:42 PM
اتفاقا همین سوال رو در صفحه برابری پارسی واژه های.... در فیسبوک پرسیدم. جواب مهربد واقعا تعجب منو برانگیخت!
چندین مثال و توضیح آورده که گفتار خودشو تایید میکنه.

من نیز مخالفم. ولی خواستم نظر سایرین رو هم بدونم.
خب خود مهربود میگفت در زبان ما برای فراگیر شدن یک ساختار یا یک واژه نیاز به توافق هست و بس.
با توجه به اینکه این مورد چندان محبوب نیست فکر کنم باید به حرف خودش رجوع کنیم:))

Alice
07-22-2013, 08:52 PM
چندین مثال و توضیح آورده که گفتار خودشو تایید میکنه.

هر کسی که برای داوگری خود چندین مثال و توضیح بیاورد فرنودی بر درستی داومندی‌اش نیست، من یک
نگاهی به آن برگه انداختم؛ پاسخ ایشان همان سفسته‌ها و بازگویی‌های پیشین و نادرستشان بود. ایشان
از یک نامواژه (اسم) به دلخواه یک کارواژه برمی‌سازد که چم و مینوی باریکی نمی‌رساند. در نمونه‌های
محاوره‌تر و دم دستی‌تر (مانند زنگیدن) این دات و آسا (قاعده‌مندی) چندان دشواری ندارد، ولی ایشان با این
روش یک دسته از کارواژه‌های تاریخی می‌سازد که هتا من هم چم آن را درست درنمیافتم!!


خب خود مهربود میگفت در زبان ما برای فراگیر شدن یک ساختار یا یک واژه نیاز به توافق هست و بس.

توافق باید در راستای کوتاه و فرنودین کردن زبان باشد؛ وگرنه زبان کنونی هم امروزه توافقی‌ست و بیشترینه‌ی
سخنوران به زبان "فارسی" با همین زبان آلوده خو گرفته‌اند.

undead_knight
07-22-2013, 09:05 PM
توافق باید در راستای کوتاه و فرنودین کردن زبان باشد؛ وگرنه زبان کنونی هم امروزه توافقی‌ست و بیشترینه‌ی
سخنوران به زبان "فارسی" با همین زبان آلوده خو گرفته‌اند.
البته طبیعتا منظورش این نبود که سر هر چیز بی در و پیکری توافق بشه:))
از دید من داشتن هارمونی با سایر واژگان و سادگی پارامترهای خوبی برای تشخیص این موارده.

یه نفر
07-22-2013, 10:03 PM
شما ها دیگه خیلی هخامنشی صحبت میکنید :-))

Alice
07-23-2013, 04:39 PM
شما ها دیگه خیلی هخامنشی صحبت میکنید :-))

اگر در دریافتِ چم هر واژه‌ای دشواری داشتید بگویید که مانک و یا ریشه‌ی آن را زیرنویس کنم.

یه نفر
07-27-2013, 07:54 PM
در خواندنش هم دچار مشکلم :-) معنا که جای خود را دارد. ولی خب در کل میفهمم و دوس دارم و عادت میکنم یه سوال اینکه به جای ایمیل، از پست الکترونیکی استفاده شده، آیا درسته؟ هر دو کلمه پست و الکترونیکی انگلیسی هستند که!!

sonixax
07-27-2013, 08:45 PM
در خواندنش هم دچار مشکلم :-) معنا که جای خود را دارد. ولی خب در کل میفهمم و دوس دارم و عادت میکنم یه سوال اینکه به جای ایمیل، از پست الکترونیکی استفاده شده، آیا درسته؟ هر دو کلمه پست و الکترونیکی انگلیسی هستند که!!

بفرمایید رایانامه

یه نفر
07-27-2013, 08:55 PM
ممنون. ولی آیا ایمیل جز همون کلماتی نیست که بهتره جایگزین نداشته باشه؟
مثل «تاکسی تلفنی»

sonixax
07-27-2013, 09:25 PM
ممنون. ولی آیا ایمیل جز همون کلماتی نیست که بهتره جایگزین نداشته باشه؟
مثل «تاکسی تلفنی»

من کلن با پارسی گویی بیش از حد مخالفم .

meaning
07-27-2013, 09:30 PM
من کلن با پارسی گویی بیش از حد مخالفم .

سره نویسی مخالفانی هم دار ِ .

پارسی سره - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C_%D8%B3%D8%B1%D9%87# .D8.AF.DB.8C.D8.AF.DA.AF.D8.A7.D9.87_.D9.85.D8.AE. D8.A7.D9.84.D9.81.D8.A7.D9.86)

Alice
07-27-2013, 09:40 PM
یه سوال اینکه به جای ایمیل، از پست الکترونیکی استفاده شده، آیا درسته؟ هر دو کلمه پست و الکترونیکی انگلیسی هستند که!!

می‌گویند "پُست" واژه‌ای کهن و پارسی‌ست که از "پوست" می‌آید، چنانکه نوشته و نامه را روی آن می‌نوشتند.
"پُست الکترونیکی" از دو واژه ساخته شده است که برایند درامیختن زبان ما با زبان سامی عربی‌ست، زبان پارسی
با پیشوند و پسوندها سروکار دارد و بسادگی به جای یک عبارت می‌توان یک واژه را بکار برد. برای نمونه عرب به
"ضد ماده" می‌گوید "قرین الماده" که از دو واژه ساخته شده چون زبان آنان ساختار پیوندی ندارد، ولی همسنگ
پارسی آن می‌شود "پادماده" (یک واژه)! از سوی دیگر امروزه بدان می‌گوییم «ضد ماده» چراکه زبان کالبدینه‌ی تازیان
با زبان آمایشی (ترکیبی) پارسی برادر شد و دیگر وندها کاربرد دیرین خود را از دست دادند و فرجام آن چیزی جز
برافتادن و سست‌مایه شدن سازه‌های پارسی نبود! ( یا مثلا ما به جای عبارت «صیانت از نفس» به سادگی میتوانیم
بگوییم "خودبانی"، به «تمجید کردن» بگوییم "ستودن"، اینها همگی ارمغان آلودگی عربی با پارسی‌ست که زبان را دراز و
زمخت می‌سازد، جدا از آنکه تجمید و تخریب و ارسال و ... خود در عربی "فعل" هستند و گویش آنان بریخت "تخریب کردن و
ارسال کردن ..." از پایه نادرست است)
دیگر اینکه «ایمیل» همان Electronical Mail است که فرهنگستان زبان و ادب فارسی آن را در جایگاه هجمه‌ی فرهنگی غربی
بازشناسی کرده و «رایانامه» را جایگزین این واژه‌ی مضمحل نمود که کاربرد آن سهواً مشکلی ندارد! :) (رایانامه = نامه‌ی رایانه‌ای)

meaning
07-27-2013, 09:54 PM
برای نمونه عرب به
"ضد ماده" می‌گوید "قرین الماده"
پادماده - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87)
مادة مضادة - WiKi (http://ar.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%A9_%D9%85%D8%B6%D8%A7%D8%AF% D8%A9)

sonixax
07-27-2013, 09:58 PM
پادماده - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87)
مادة مضادة - WiKi (http://ar.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%A9_%D9%85%D8%B6%D8%A7%D8%AF% D8%A9)

المادة وقرین المادة (http://www.qassimy.com/i3jaz/index.php?get=Element)

meaning
07-27-2013, 10:04 PM
المادة وقرین المادة (http://www.qassimy.com/i3jaz/index.php?get=Element)


در "قرآن" از این "چیز" ها هم بوده ما خبر نداشتیم.:20::21:

Alice
07-27-2013, 10:09 PM
پادماده - WiKi
مادة مضادة - WiKi

هیچ فرقی ندارد و چم هردو یکی می‌باشد، مثل همان پیوستی که به ویکی‌پدیای فارسی داده‌اید و به
جای پادماده می‌گوید پادذره که دگرسانی ندارند. یک پنداره (~مفهوم) می‌توانید چندین واژه برای آن در
هر زبانی باشنده باشد، نه یک واژه‌ی ازلی و ابدی!
جدای این‌ «مادة مضادة» هم از دو واژه ساخته شده که نشانگر نا آمودگی (عدم ترکیب) گویش عربی‌ست و
در مِهاد گفتارمان (اصل سخنمان) باز هیچ ناهمگون نیست.

یه نفر
07-27-2013, 10:19 PM
چراکه زبان کالبدینه‌ی تازیان با زبان آمایشی (ترکیبی) پارسی برادر شد و دیگر وندها کاربرد دیرین خود را از دست دادند و فرجام آن چیزی جز برافتادن و سست‌مایه شدن سازه‌های پارسی نبود!

ولی همچنان وند ها بر سر و ته کلمات می نشینند و واژه های قوی میسازند..
به نگر من ( :-) ) اینکه وندی بودن یک زبان سبب زیبای و بهتر بودنش معرفی شود، غیر منطقی است!

بستگی داره شما زیبایی رو در چه چیزی ببینی.. ا

از نظر من زیبایی زبان و کلام و گفتار در مفهوم عمیق و واج های کوتاه ست.
این نظر شخصی منه.
ولی خب خیلی ها زیبایی زبان رو به وندی بودن زبان میدانند

sonixax
07-27-2013, 10:22 PM
در "قرآن" از این "چیز" ها هم بوده ما خبر نداشتیم.

زکی ! این تازه یه ذره شه :دی

Alice
07-27-2013, 10:32 PM
پیشوند و میانوند و پسوندها به کوتاهی و آمایشیک (ترکیبی) بودن کمک شایانی می‌کنند، (همان مفهوم عمیق و
واج‌های کوتاه و ایجازی که گفتید) اگرنه «زیبایی» که یک چیز ویری (ذهنی) فرهنگی و ژنتیکی می‌باشد که پیوندی به
جُستار ما ندارد. زبان ما امروزه وندی نیست، یک چیزی میان زبان‌های هندواروپایی و سامی گیر کرده و هر روز در این
باتلاق فروتر می‌رود.
این به معنای نایش زیبایی در زبان کنونی نیست، من خودم به چامه‌های حافظ و چندی از چکامه‌سُرایان نامور، مهرمندی و
دلبستگی ژرفی دارم و در نقد فنی و زبانشناسیک آن، هرگز به ادبسار و کاربرد بزرگنمایانه‌ی لغات تازیک در اشعار حافظ خُرده
نمی‌گیرم.

meaning
07-27-2013, 10:40 PM
زکی ! این تازه یه ذره شه :دیجالب اینجاست این ها تنها سراغ ِ جانداران زوج میروند ؛ یک بار نمیگن چرا خداوند متعال از گل های دوجنسه نامی به میان نبرد ؟ یا مارهایی که با بکر زایی بدون جفت گیری تخم می گذارند ... واقعاً خدایا من شرمنده ام که دانشم بیش از شماست .:various_100:

یه نفر
07-27-2013, 10:47 PM
پیشوند و میانوند و پسوندها به کوتاهی و آمایشیک (ترکیبی) بودن کمک شایانی می‌کنند، (همان مفهوم عمیق و
واج‌های کوتاه و ایجازی که گفتید) اگرنه «زیبایی» که یک چیز ویری (ذهنی) فرهنگی و ژنتیکی می‌باشد که پیوندی به
جُستار ما ندارد. زبان ما امروزه وندی نیست، یک چیزی میان زبان‌های هندواروپایی و سامی گیر کرده و هر روز در این
باتلاق فروتر می‌رود.
این به معنای نایش زیبایی در زبان کنونی نیست، من خودم به چامه‌های حافظ و چندی از چکامه‌سُرایان نامور، مهرمندی و
دلبستگی ژرفی دارم و در نقد فنی و زبانشناسیک آن، هرگز به ادبسار و کاربرد بزرگنمایانه‌ی لغات تازیک در اشعار حافظ خُرده
نمی‌گیرم.

زبان ما هرچی میخواد باشه. فقط ساده و آسون باشه.
هر کلمه ای دارای حرف های کم و بیشترین معنی باشه
من همیشه از دیکته و فارسی میترسیدم.
دستور زبان فارسی هم با آن مصدر و وند و قید و نشانه مفعولش حالمو میگرفت..
اینم سند :-). از اول دبستان نمره های فارسی و دیکته ام بد بود..
2228

نمره 20 هم داشتما. ولی بیشترش اینجوری بود :-)))

Alice
07-27-2013, 10:54 PM
رفرنس بانمکی بود! :) اینک چه شد که به گویش هخامنشی دلبسته شدید؟

یه نفر
07-27-2013, 11:00 PM
والا اگه رفرنس نمیذاشتم یکی میگفت کو؟؟ لینک و سند بده :-)))
جنبه شوخی و صد البته واقعیت داشت..
بگذریم
راستش من علاقه مند به فهمیدن و خوندن کتیبه های قدیمی هستم. یکی دوتا مقاله هم از زبان پهلوی پیدا کردم. یکی هم از اوستا
حتی با خط اوستایی می نویسم تا عادت کنم:-) ولی بیشتر دوس دارم پهلوی یاد بگیرم. همون هخامنشی هست دیگه؟ :-))
امید اینکه بتونم کتیبه های قدیمی رو بخونم یا حداقل بفهمم...

Mehrbod
10-17-2013, 08:16 AM
٭٭٭٭ کجا بودیم, کجا هستیم:


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/10/93.jpg

Mehrbod
10-28-2013, 08:18 PM
مزدك بامداد Fiona Aria Farbud آلیس homayoun Gilgamesh shahin mosafer viviyan sara

دوستان برای دستیابی به واژگان pn2, میتوانند از برگ روبرو ببهرند: PN2 (http://daftarche.com/parsik.php)

چند نمونه:


PN2 - raž (http://daftarche.com/parsik.php?q=ra%C5%BE)
PN2 - استراتژی (http://daftarche.com/parsik.php?q=%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%AA% DA%98%DB%8C)
PN2 - sucht (http://daftarche.com/parsik.php?q=sucht)
...



http://www.daftarche.com/images/imported/2013/10/22.png


پارسیگر

Fiona
10-28-2013, 09:15 PM
دوستان برای دستیابی به واژگان pn2, میتوانند از برگ روبرو ببهرند[1]: http://daftarche.com/parsik.php


LOVELY JUBBLY
:e303:

Mehrbod
10-28-2013, 10:09 PM
LOVELY JUBBLY
:e303:

anything, that gets you talking! ;)

Mehrbod
10-31-2013, 06:53 AM
مزدك بامداد; Aria Farbud; homayoun; آلیس; mosafer; sara

با درود,

از این پس با کاربرد پارسیگر, زیروزبرنویسی واژگان نیز شدنی و گاه بایسته میباشد:



میگزیرد, میگُزیرد, میگِزیرد

ترامیگُذرم

میسَهد, میسُهد, ..




پارسیگر

homayoun
11-08-2013, 01:09 PM
زبان ≠ نژاد

به این هم اینجا پیشتر پاسخیده‌ایم: آیا تلاش برای پارسی نویسی نمودی از فاشیسم است؟

مهربد جان,آیا شما میاندیشید که زبان روی هوش میهناید؟ پس اگر من همسری روس یا آلمانی بگیرم و سپس بهش پارسیک ناب را آموزانم ,سپس هردو به فرزندمان پارسیک ناب را بیاموزانیم , فرزندی باهوش خواهیم داشت؟

یا اینکه چون من در کودکی شاهنامه خوانده ام هوشم فرارفته؟

سپاس

پارسیگر

Mehrbod
11-08-2013, 03:19 PM
مهربد جان,آیا شما میاندیشید که زبان روی هوش میهناید؟ پس اگر من همسری روس یا آلمانی بگیرم و سپس بهش پارسیک ناب را آموزانم ,سپس هردو به فرزندمان پارسیک ناب را بیاموزانیم , فرزندی باهوش خواهیم داشت؟


زبان به هوش یک بزرگسال نمیافزاید, تنها مایه‌یِ بَهریزش (utilization) بهینه‌تر و کارآمدتر مغز میشود.

اینجور بنگرید که اگر شما تنها ١% از مغز بهتر بکشید, بازدهِ آن تنها ١% کارآمدی
بیشتر نخواهد بود, بساکه ده‌ها بار رفتار اندیشمندانه‌تری خواهید دید, زیرا روند اش نارژگین است.





یا اینکه چون من در کودکی شاهنامه خوانده ام هوشم فرارفته؟
سپاس
پارسیگر

در خُردسالی مغز پی‌یاخته‌هایِ (بستر رایانش مغز) بسیار فراوانی دارد که اگر از آنها کار کشیده نشود, مانند دیگر یاختگان دچار آتروفی شده و میمیرند. برای همین گفته میشود
هر چه کودک (تا آستانه‌یِ ≈٢٥ سالگی!) بیشتر و در زمینه‌هایِ گوناگون از مغزش اش کار بکشد, پی‌یاخته‌هایِ بیشتری را نگه‌داشته و هوش بیشتری خواهد یافت.

با این همه من هم کودکی شاهنامه را از سر بیکاری خوانده بودم, ولی هیچ از آن نگرفته بودم و راست اش برایم بسیار دلزننده هم بود. ولی باید سالها میگذشت و من
زبان پارسیک میآموختم و در چیزها اندیشه‌ها میکردم... که تا همین چندی پیش با بازگشت مزدک کنجکاو شده و آنرا از نو بخوانم, که اینبار بجایش شاهنامه را بَس خواندنی و زیبا یافتم:


بیاموز و بشنو ز هر دانشی — که یابی زِ هر دانشی رامِشی



پارسیگر

Mehrbod
11-15-2013, 08:08 PM
برای دسترسی تندتر به واژگان, از این دامنه‌یِ فیلتر نشده میتوان بهرید: pn2.paarsig.com (http://pn2.paarsig.com)


همچنین با کاربرد رشته‌یِ "پارسیگر", همه‌یِ واژگان زینپس خودکاروار پیوند میخورند:


http://www.daftarche.com/images/imported/2013/11/12.png



که با کاربرد هر چه بیشتر آن, واژه‌ها نیز آسانتر و بهتر در «گوگل» فهرست خواهند شد:

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/11/13.png




پ.ن.
با سپاس ویژه از sonixax برای همکاری و همیاری :e306:


پارسیگر

Mehrbod
11-24-2013, 04:45 PM
دیدآورشی از بسامدِ واژگان به کار رفته‌یِ کاربران "پارسیگر":

Aria Farbud

http://www.daftarche.com/images/imported/2013/11/18.png


مزدك بامداد
http://imgur.com/c0D0DCC.png

homayoun
http://imgur.com/c0YxDGr.png

خودم
http://imgur.com/alkMNmw.png

Alice
http://imgur.com/QYTgTbk.png


پارسیگر

homayoun
11-24-2013, 04:54 PM
مهربد داری وسوسه ام میکنی به زبان پهلوی اشکانی بنویسم :e410:

پارسیگر

Mehrbod
11-24-2013, 10:44 PM
چرا دوست ا مان؟(این "ا" چیست ؟)

این زیبایی پارسیگه که پسوند‌هایِ دارندگی بسادگی چندینه میشوند:



دوست ام = دوست ام
دوست ام+ان = دوست امان

یاری اش = یاری اش
یاری اش+ان = یاری اشان



am amân
at atân
aš ašân

Mehrbod
11-24-2013, 11:08 PM
مهربد داری وسوسه ام میکنی به زبان پهلوی اشکانی بنویسم :e410:
پارسیگر

نه هنوز جای کار فراوان داری!

بُندهشن را ایدون گیر خوان که بسی خوشی‌آورد:



هان! زَندآگاهی, نخست, درباره‌یِ آفرینش آغازینِ هرمزد و پتیارگیِ اهریمن; سپس, درباره‌یِ چگونگی
آفریدگانِ مادی از آغاز آفرینش تا فرجام است, همانگونه که از دین مَزدیسَنان پیدا است;
سپس درباره‌یِ آنچه که جهان دارا است با گزارش چئی و چگونگی (آن).

به بِهدین آنگونه پیدا است (که) هرمزد فرازپایه, با همه-آگاهی و بِهی, زمانی بیکرانه در روشنی می‌بود ...

Mehrbod
12-25-2013, 02:59 AM
٭٭٭ گوشه‌ای از توانایی زبان پارسی در واژه سازی -- mm



http://www.daftarche.com/images/imported/2013/12/206.jpg

homayoun
12-25-2013, 04:03 PM
از کجا دریابیم که کدام واژگان ازبرای تازش تازیان دگرسانیده اند؟
مانند اسفناج که شاید اسپناج بوده....
شاید مهرپد هم درستتر از مهربد است :e404: یا پاپک که بابک شده.
این دگرش های زیاد پ را چه کنیم؟

پارسیگر

Spehr
12-25-2013, 05:31 PM
از کجا دریابیم که کدام واژگان ازبرای تازش تازیان دگرسانیده اند؟
مانند اسفناج که شاید اسپناج بوده....
شاید مهرپد هم درستتر از مهربد است :e404: یا پاپک که بابک شده.
این دگرش های زیاد پ را چه کنیم؟

پارسیگر

بدرود هم در شاهنامه و ویس و رامین، پدرود نوشته شده است.
ولی اینکه آیا باید ب بکار ببریم یا پ، یک چیز پسندی(سلیقه ای) است.
و هرکس فقط برای خودش می تواند فرگزیند نه برای دیگران.
خوبی زبان این است که شما هرگونه خواستی می توانی آن را بچرخانی!
و بدی اش این است که نمی توانی این چرخانیدن را به دیگران بسپوزی.
من بیشتر جاها از همان پدرود، پادافراه و... بهره میبرم.
پارسیگر

یه نفر
12-26-2013, 10:00 AM
3183
من که از این پیج فیسبوک بـَن شدم و نمیتونم لیک و کامنت بدم. ولی واقعا عالی بود... دست نویسنده و طراحش درد نکنه

Mehrbod
12-26-2013, 05:28 PM
من که از این پیج فیسبوک بـَن شدم و نمیتونم لیک و کامنت بدم. ولی واقعا عالی بود... دست نویسنده و طراحش درد نکنه



برگ = page
تاربرگ = webpage
تارگردان = webmaster
پسندیدن = to like
نگر, دیدگاه = comment
براستی = واقعا = really
دیسآور = designer
برجسته, بَرین = عالی



پ.ن.
پیشنهادِ من به تارگردان همین تاربرگ — آهـ... راستی خود ام هم هستم — این است که هر که شما
را بازداشت کار خوبی کرد, همان بازداشت بمانید زیرا بجای آنکه دنبال یادگیری باشید, دنبال spam و ترول هستید.


پارسیگر

یه نفر
12-26-2013, 07:56 PM
پیشنهادِ[٤] من به تارگردان همین تاربرگ — آهـ... راستی خود ام هم هستم — این است که هر که شما
را بازداشت[٥] کار خوبی کرد, همان بازداشت بمانید زیرا بجای آنکه دنبال یادگیری باشید, دنبال spam و ترول[٦] هستید.

کار خوبی کرده هرکی اینکارو کرده !

homayoun
01-06-2014, 02:20 PM
راست میگن دیوث در پارسی کهن چم دیگری داشته؟
اکنون هم دسیسه دشمنان بوده که برای ما ناسزا شود؟

homayoun
01-06-2014, 02:22 PM
این درسته؟

***********************
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ؛ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻟﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪ ﺩﯾﻮﺙ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ بالاﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ و 4 ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ, ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻗﻮﺍﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ, ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ . ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻭ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﻪ ﺑﻼﺩ ﮐﻔﺮ ﻧﯿﺰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻼﺥ ﺑﻪ ﺑﯿﻼﯾﮏ ﻭﺳﭙﺲ ﻻﯾﮏ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ.ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺐ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﺍﯾﻦﺣﺮﮐﺖﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.ﺍﺯ اﯾﻦ ﺭﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ ﮐه اﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﮑﻞ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮔﺮﻓﺖ

Anarchy
01-06-2014, 03:20 PM
این درسته؟

***********************
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ؛ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻟﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪ ﺩﯾﻮﺙ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ بالاﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ و 4 ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ, ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻗﻮﺍﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ, ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ . ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻭ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﻪ ﺑﻼﺩ ﮐﻔﺮ ﻧﯿﺰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻼﺥ ﺑﻪ ﺑﯿﻼﯾﮏ ﻭﺳﭙﺲ ﻻﯾﮏ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ.ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺐ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﺍﯾﻦﺣﺮﮐﺖﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.ﺍﺯ اﯾﻦ ﺭﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ ﮐه اﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﮑﻞ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮔﺮﻓﺖ

چک بامزه ای بود ، دیروز تو فیس بوک خونده بودمش :e412: !!

Mehrbod
01-07-2014, 05:14 AM
٭٭٭

واژه ی "عاقبت" نیز با داشتن چند چم زبان مارا دشوار كرده: پیامد، سرانجام، سرنوشت، فرجام، هوده.
AS

http://www.daftarche.com/images/imported/2014/01/13.jpg

Mehrbod
01-07-2014, 05:16 AM
٭٭٭٭٭


تازش واژگان تازی، به كاربرد بیشتر كارواژه (فعل) " كردن" انجامیده. نمونه:
تحمل كردن-> برتافتن / تقاضا كردن-> درخواستن / ارسال كردن-> فرستادن ....
این روش تا جاییكه پیش رفته كه دامان كارواژه های پارسی را هم آلوده:
گریه كردن-> گریستن / آغاز كردن -> آغازیدن
پس یكی از كوش های ما بایست دوری از این روش باشد.


http://www.daftarche.com/images/imported/2014/01/14.jpg


---
تنها در زبان توانمند پارسیکه که میتوان یک گزاره را با ٢٢ تا کارواژه ساخت (:

«داشتم می رفتم دیدم اومد گرفت نشست، گفتم بزار برم بپرسم ببینم میاد؟ نمیاد؟!
دیدم میگه: نمیخوام بیام برو بزار بگیرم بخوابم!!!»

به انگلیسی (٣٠ واژه + ١٤ کارواژه):
On leaving, I saw him coming to sit down. "Let's go 'n ask if he comes or not" I thought. "I don't want to come, let me sleep!" he answered


نمونه‌هایِ دیگر


شکیفتن / شکیبیدن = صبر کردن
درخواستن = درخواست کردن
ویراستن = ویرایش کردن
دریافتن = دریافت کردن
درنگیدن = درنگ کردن
بخشیدن = بخش کردن
پخشیدن = پخش کردن
جَستن = جهش کردن
تُندیدن = تندی کردن
...


پارسیگر

Aria Farbud
01-09-2014, 05:21 PM
درود
ریشه ی واژه ی "آروین" به جای تجربه چیست؟

Spehr
01-09-2014, 08:01 PM
درود
ریشه ی واژه ی "آروین" به جای تجربه چیست؟

آر یعنی Er
وین Fahrung

Erfahrung
یعنی تجربه هه هه هه

Mehrbod
01-10-2014, 05:41 AM
٭٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2014/01/25.jpg



بگشای: [ابزار گشودن]
دلگشای: روح انگیز,روح بخش
سرگشوده:[سرگشاده]
پاگشای: [برای نخستین بار کسی را به خانه خواندن]
پاگشایی:
لب گشودن: آغاز به صحبت کردن
پر گشودن: [آغاز به پرواز]
تن گشایی:
چشم گشودن:
کار گشای: برطرف کننده,رفع کننده مشکلات
کار گشایی:رفع مشکل کردن
بازگشایی:افتتاح,
گشاد:[فراخ],عریض,مبسوط,وسیع

homayoun
01-10-2014, 10:43 AM
دوستان پیرامون فرمودن گشتم. به گمانم اگر فرمودن داریم باید مودن هم به تنها داشته باشیم.
من برای فرمودن ریشه و دگر چیزهارا یافتم ولی مودن به تنهایی را نیافتم.

فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم کردن .امر نمودن . فرمان دادن . (ناظم الاطباء) :
اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان .

پارسیگر

Mehrbod
01-14-2014, 07:39 PM
٭٭٭

https://www.facebook.com/groups/105647692879858/483384451772845/?comment_id=483507705093853&ref=notif&notif_t=group_comment_reply


از دوستان سره‌گرای عزیز خواهش می‌کنم به این چند پرسش من پاسخ دهند.
1) منظور از فارسی سره دقیقاً فارسی چه دورانی است؟ فارسی سده‌های هفتم و هشتم، یعنی؛ زبان سعدی و مولانا و حافظ؟ فارسی قرن سوم و چهارم، یعنی؛ زبان فردوسی و بوعلی و ابوسعید؟ فارسی میانه، یعنی؛ زبان ساسانیان و کتاب‌هایی مانند بندهش و دینکرد و ...؟ فارسی باستان، یعنی؛ زبان کورش و داریوش؟
2) یک وام‌واژه باید چه ویژگی‌هایی داشته‌باشد و یا چند سال از ورود آن به زبان گذشته‌باشد که بتوان آن را واژه‌ای خودی دانست؟
3) هر کدام از واژه‌های زیر آیا فارسی هستند؟ اگر فارسی هستند چرا؟ و اگر فارسی نیستند، چرا؟ و چه همترازهایی برای‌شان پیشنهاد می‌کنید؟
الف) میترا: mītra واژه‌ای مادی است، در فارسی باستان به صورت mīça (میسه)است. تقریباً 2500 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
ب) پنج: از پارتی وارد فارسی میانه شده‌است. تقریباً 1500 سال پیش. با بسامد بسیار زیاد.
ج) آغاز: از سغدی وارد فارسی میانه شده‌است. تقریباً 1500 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
د) تومان: از مغولی وارد فارسی شده‌است. تقریباً 700 سال پیش. با بسامد بسیار زیاد.
ه) تلویزیون: از فرانسوی وارد فارسی شده‌است. تقریباً 70 سال پیش. با بسامد بسیار زیاد.
و) چمدان: واژه‌ی «جامه‌دان» فارسی به روسی رفته و به صورت «چمدان» به فارسی برگشته‌است. تقریباً 100 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
ز) دهقان: واژه‌ی «دهگان» از فارسی به عربی رفته و به صورت «دهقان» به فارسی برگشته‌است. تقریباً 1000 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
ح) ناموس: از یونانی به عربی رفته، معرب شده و به فارسی وارد شده‌است. تقریباً 1000 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
ط) فرتور: واژه‌ای ساختگی و من‌درآوردی از فرقه‌ی آذرکیوان در فرهنگ دساتیر. تقریباً 300 سال پیش. با بسامد بسیار کم.
ی) چاپ: از هندی وارد فارسی شده‌است. تقریباً 300 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
ک) دبیر: ریشه‌ی «دب» از dīpī سومری گرفته‌شده‌است. تقریباً 2500 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
ل) سپهر: از یونانی sphaira به پارتی رفته و سپس وارد فارسی شده‌است. تقریباً 2000 سال پیش. با بسامد نسبتاً زیاد.
م) کتاب: از عربی وارد فارسی شده‌است. تقریباً 1400 سال پیش. با بسامد بسیار زیاد.


زبان ما باید بسوی پارسیک (= پارسیِ نزدیکتر به پهلویک) پیش برود, ولی نیک بخوانید: پیش‌برود, نه اینکه پس‌برود.

وامواژه نیز چنانکه از نام آن برمیاید واژه‌ای است که نداشته‌ایم و "وام" گرفته‌ایم, ولی برای نمونه جاییکه "درود" داشته‌ایم, "سلام" وامواژه نبوده, بساکه 'زورواژه' بوده یا جاییکه در زبان امان پِگاه و بامداد و بامدادان و ناشتا و گرگ‌ومیش داشته‌ایم, 'شفق' و 'صبح' بمانند, زورواژه‌یِ زورچپانده بیشتر نبوده‌اند.

دگرش آواها نیز چیز بدی نیست, ولی نه همیشه. برای نمونه "سفارش" باید همان "سپارش" خوانده شود, زیرا یادآور بنواژه‌یِ خود "سپردن —> سپار+ش = سپارش" است و کار مغز ما را میآساند. "دهگان" هم از "دهقان" بسیار بهتر است, زیرا پسوند زیبایِ -گان را باز‌می‌زیواند (= revives) و همراستای بازرگان (بازارگان), دوست‌گان (= معشوقه) و ... باز کار مغز امان را آسانیده و کارایی زبان امان را میافزاید.

"پذیرفتن" را ولی از نو "پدیرفتن" خواندن امروز زیان بیشتری از سود دارد, گرچه اینهم اگر روزی بشود بهره‌آور است زیرا یادآور "پدیر" خواهد بود و واژه‌یِ "پدیره (= against, دربرابر)" و دیگرها را هم بدنبال, بازخواهدزیواند.



http://www.daftarche.com/images/imported/2014/01/54.jpg


پس اینجا ما دو چرخه داریم, چرخه‌یِ اهورائین (virtuous cycle) و چرخه‌یِ اهریمنیک (vicious cycle): هر چه واژه‌هایِ پارسی بیشتر به کار روند, بنواژه‌هایِ بیشتر و کهن‌تر و وندهایِ گوناگون‌تری زنده خواهند شد و باز در دنباله, واژه‌هایِ پارسی بیشتر و بیشتری به چرخه درون‌ خواهند آمد.
در سوی وارون نیز, هر چه واژه‌ها و کالبُد‌هایِ تازیکِ بیشتری بکارروند, از ساختار زبان امان دور گشته و کاربرد واژه‌هایِ روزانه‌ای همچون همین "کاربرد" و "کارکرد" هم برای امان سخت میشوند و ناگهان میبینیم بجای رنگین‌کمان, گفتن "قوس قزح" هم آسانتر میشود و یا اَبـَرواژه‌یِ زیبایی همچون «شناخت‌شناسی» را کنار مینِهیم و بجای آن میگوییم "معرفت‌شناسی"!


پارسیگر

homayoun
01-14-2014, 09:38 PM
آیا واژه ورد پارسی verd با word انگلیسی همریشه است؟
ورد در پارسی کهنتر چه میچمیده؟




"پذیرفتن" را ولی از نو "پدیرفتن" خواندن امروز زیان بیشتری از سود دارد, گرچه اینهم اگر روزی بشود بهره‌آور است زیرا یادآور "پدیر" خواهد بود و واژه‌یِ "پدیره[١٢] (= against, دربرابر)" و دیگرها را هم بدنبال, بازخواهدزیواند

گدشته از آن ایرانیان ذ را نمیگویند و همان ز میگویند.
پس بسیار بهتر است واج ذ را برداریم . و همان د را بگوییم.
باز دوباره برخی دگرش ها که از روی نادرستی دبیره بوده باید با کوشش فرهنگستان ها در آینده
درست شود . برای نمونه هنگامی که همه زبانهای اروپایی چیزی نزدیک به ژوست دراست و... میگویند
ما درست drost را بگوییم dorost? یا برادر bradar را بگوییم baradar ؟ یا شتاب را shetab ؟
خوشبختانه در برخی گویش ها مردم بهتر میگویند و این اِ اُ اَ را نمیگویند.
سپاس هم spaas است مانند spaasiba در روسی....

نداشتن دبیره ی درست و درمان زبان را بیچاره کرده. خوشبختانه با همسنجی با زبان های
همخانواده میتوان بخش بزرگی از این نادرستی را بازیافت.

امیدوارم دوستان برای دبیره لاتین به این چیزها بیندیشند.
برای نمونه shnâkhtshnâsi از :šenâxtšenâsi خیلی بهتر است
ما ترک نیستیم که زبانمان هیچ ریشه ای با زبانهای اروپایی
نداشته باشد و اینگونه بنویسیم.

پارسیگر

Mehrbod
01-31-2014, 12:17 AM
٭٭


http://www.daftarche.com/images/imported/2014/01/2.png

homayoun
02-02-2014, 01:49 PM
هرچند تازگی با دفترچه دشمن شدم ولی این پست را اینجا میگذارم.

درباره ریشه واژه هندوانه و خربوزه

در زمان های پیشین بوزه به چم خیار بوده و
خربوزه چون مانند خیاری بزگ است را اینگونه نامیدند
که میشود همان خیار بزرگ. اکنون هم در شهر یزد خربوزه را
خیار مینامند و خیار را خیار سبز!
زمانی که هندوانه برای نخستین باز از هند به ایران آمد
چون مانند خربوزه بود آن را خربوزه هنداونه نمامیدند.
که از هندو + انه (مانند انه در مردانه زنانه) درست شده.
شگفت اینجاست که در زبان ترکی خربوزه
شد قارپوز و سپس از زبان پارسی یا ترکی به زبان اوکراینی
راه یافت و امروزه در اوکراین به خربوزه میگویند غاربوز !
که بسیار نزدیک به خربوزه خودمان است!

این هم از پژوهش های من

پارسیگر

homayoun
02-07-2014, 01:15 PM
www.youtube.com/all_comments?v=-6KEqPcwC-E

دوستان این زبان پارسیگ که در این جاست که برای زمان اشکایان است.
زمان پارسیگ که خودمان به آن سخن میگویم پس چی است؟
پارسیگ مدرن است؟

پارسیگر

یه نفر
02-28-2014, 07:04 AM
عرب های خوزستان و عراق از واژه ( گ ) در زبانشون استفاده میکنند. مثلا : اگلک به معنای ببین، بهت میگم - (( توجه کن))

بنظرتون از فارسی وارد زبان و لهجه اینها شده؟!

Anarchy
02-28-2014, 09:45 AM
عرب های خوزستان و عراق از واژه ( گ ) در زبانشون استفاده میکنند. مثلا : اگلک به معنای ببین، بهت میگم - (( توجه کن))

بنظرتون از فارسی وارد زبان و لهجه اینها شده؟!


به احتمال خیلی زیاد ... اگه دقت کنی خواننده های لبنانی و مصری هم به جای "قلب" میگن "گلب" !!

یه نفر
03-07-2014, 07:47 AM
درود. کلمه مادر - برادر - دختر پدر تقریبا همانند mother - brother - dughter و ... هست. آیا هم ریشه اند؟
با این حال در زبان زابلی (سیستانی) (( ایرانی قدیمی )) به دختر، کِنجه می گویند..
بنظرتون کنجه یک کلمه اصیل ایرانی نیست؟ و دختر و برگرفته شده از فرهنگ انگلیسی در زبان ما باشه؟!!!

پ ن: همه جای ایران می گویند کباب چنجه. ولی در شیراز می گویند کباب کنجه :-) اینها ربطی بهم ندارند؟!!

مدتیه ذهنمو درگیر کرده

Aria Farbud
03-07-2014, 07:47 PM
درود. کلمه مادر - برادر - دختر پدر تقریبا همانند mother - brother - dughter و ... هست. آیا هم ریشه اند؟
با این حال در زبان زابلی (سیستانی) (( ایرانی قدیمی )) به دختر، کِنجه می گویند..
بنظرتون کنجه یک کلمه اصیل ایرانی نیست؟ و دختر و برگرفته شده از فرهنگ انگلیسی در زبان ما باشه؟!!!

پ ن: همه جای ایران می گویند کباب چنجه. ولی در شیراز می گویند کباب کنجه :-) اینها ربطی بهم ندارند؟!!

مدتیه ذهنمو درگیر کرده

درود

واژه هایی که آوردید همه از یک خانواده اند، که هر دو زبان از ریشه های کهن تر اینها را گرفته اند، برای نمونه مادر، ماتر بوده که "ما" به معنیِ اندازه بوده است = کسی که اندازه گیری و بخش کردن کارش بوده، "ما" را در واژه های دیگری چون: شمار، آمار، پیمانه، پیمایش، meter، measure، math و... میبینیم، واژه ی کنجه را هم در گویش های دیگر به ریخت های گوناگون داریم ب.ن. مازنی : کیجا، آذری = کیز، کردی = کچینه، فارسی = کنیز و در پهلوی = کنیچک است، در اوستایی واژه ی کن (این واژه به ریخت های بسیاری روایی روایی دارد: کن، خن، شن، شان، خان، زن، ژن، گن و...) به چم "خانه، عشق و زن" بکار رفته است که روی هم رفته "دختر کوچک دوست داشتنی " معنی می دهد.

Mehrbod
03-14-2014, 04:03 PM
به احتمال خیلی زیاد ... اگه دقت کنی خواننده های لبنانی و مصری هم به جای "قلب" میگن "گلب" !!

عربیک در گذشته‌یِ دور سدای "گ" را داشته و کم کم از دست داده, اینجور نیست که ناتوان از خواندن آن باشند.
در آلمانی هم سدای "خ" نداریم, ولی شهر آخن داریم و ماخن پاخن (machen = ساختن) کم نمیشنوید!

Anarchy
03-14-2014, 08:34 PM
عربیک در گذشته‌یِ دور سدای "گ" را داشته و کم کم از دست داده, اینجور نیست که ناتوان از خواندن آن باشند.
در آلمانی هم سدای "خ" نداریم, ولی شهر آخن داریم و ماخن پاخن (machen = ساختن) کم نمیشنوید!

مثلا چه دوره ای ؟ این حرف مستند هست ؟ به هر حال زمان دور هم اگر چنین چیزی بوده ، فعلا در زبان عربی چنین صدایی نداریم و توانایی تلفظ این صدا ناشی از انتقال ژنتیکی از گذشته های دور به عرب های فعلی نیست :e404: !!

در آلمانی هم صدایی بین "خ" و "ش" وجود داره و همین کلمه ای گفتی هم باید با همون صدا تلفظ بشه ...

Mehrbod
03-14-2014, 09:07 PM
مثلا چه دوره ای ؟ این حرف مستند هست ؟ به هر حال زمان دور هم اگر چنین چیزی بوده ، فعلا در زبان عربی چنین صدایی نداریم و توانایی تلفظ این صدا ناشی از انتقال ژنتیکی از گذشته های دور به عرب های فعلی نیست :e404: !!

در آلمانی هم صدایی بین "خ" و "ش" وجود داره و همین کلمه ای گفتی هم باید با همون صدا تلفظ بشه ...

The Arabic Script (http://www.www-master.net/langs/arabic.html)


This generally represents /d͡ʒ/ (first sound in jump), and this is the standard pronunciation in Arabic, and used even in colloquial speech in Iraq and Algeria. Classical Arabic probably had a sound more like [gʲ] or [ɟ] (roughly like the middle consonant cluster in argue), and this is still retained in some dialects among Bedouins and in the Sudan or Yemen. In some other Yemeni dialects and Egypt, it is pronounced [g], and elsewhere in the Maghreb and in the Levant, it's [ʒ] (the French j sound, also found in English in measure). In Kuwait and the Gulf dialects it may weaken completely to [j] (English y), but only in the most colloquial dialects.


سرور مزدک هم جای دیگر به بودن سدای گ- در گویش‌هایِ کهن عربیک نماریده بودند.

در آلمانی هم خ جدا از آن ش است, آن یکی را با سه وات مینویسند: tsch, مانند deutschland که چیزی میان دویشلند و دویچلند خوانده میشود, این یکی
ولی بخوبی همان خ- است: YouTube - machen - [GERMAN PRONUNCIATION] (http://youtu.be/UrZ0GpjSyTM)

پارسیگر

Anarchy
03-14-2014, 09:55 PM
سرور مزدک هم جای دیگر به بودن سدای گ- در گویش‌هایِ کهن عربیک نماریده[١] بودند.

خب این رو از کجا فهمیدن ؟ نوشته ای که از اون زمان احتمالا باقی نمونده ، نوار ضبط شده هم که نداشتن ... پس از کجا این رو دارن میگن ؟

ولی چیزی که من گفتم صرفا بحث وجود یا عدم وجود حرف "گ" نبود ، بلکه تبدیل عمدی "ق" به "گ" در کلمات عربی بود ...

این تغییر و تحولات آوایی و زبانی اقوام مختلف در دنیا برای من خیلی جالب هست . منبع خوبی سراغ داری در این زمینه ؟

Mehrbod
03-18-2014, 05:45 PM
خب این رو از کجا فهمیدن ؟ نوشته ای که از اون زمان احتمالا باقی نمونده ، نوار ضبط شده هم که نداشتن ... پس از کجا این رو دارن میگن ؟


زبان‌هایِ همخانواده و گویش‌های آن بجا میمانند, از آنها دریافته‌اند.

خود زبان هم از آن چیزهایی‌ست که بسختی نیست و نابود میشود: 150 The Stickiness of Languages | Opacity (http://www.fooledbyrandomness.com/notebook.htm)





ولی چیزی که من گفتم صرفا بحث وجود یا عدم وجود حرف "گ" نبود ، بلکه تبدیل عمدی "ق" به "گ" در کلمات عربی بود ...


خب؟ این ویژگی‌ها در همه‌یِ زبان‌ها است, ولی بباید یکسویه نیست. در پارسیک هم ژ و ج پیوسته به هم میدگرند, وجدان —> وژدان —> وجدان —> وژدان





این تغییر و تحولات آوایی و زبانی اقوام مختلف در دنیا برای من خیلی جالب هست . منبع خوبی سراغ داری در این زمینه ؟

دکتر نورایی: An Etymological Dictionary of Persian, English and other Indo-European Languages : Dr. Ali Nourai, anourai@hotmail.com : Free Download Streaming : Internet Archive (https://archive.org/details/AnEtymologicalDictionaryOfPersianEnglishAndOtherIn do-europeanLanguages)

Anarchy
03-19-2014, 11:17 PM
همزادپنداری

همزاد یا همذات :e404: ؟!

Mehrbod
03-20-2014, 03:34 PM
همزاد یا همذات :e404: ؟!

زاد.

Anarchy
03-20-2014, 06:11 PM
زاد.

مطمئنی ؟ پس این چیه ؟

همزاد پنداری | لغت نامه دهخدا (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-dcfdc11303ea464dba3672160427a514-fa.html)





همزاد پنداری












این واژه به‌سبب شباهت معنایی و آوایی، گاهی به‌جای واژهٔ «همذات‌پنداری» به کار برده می‌شود. املای رایج همان «همذات‌پنداری» است.

Mehrbod
03-20-2014, 06:38 PM
مطمئنی ؟ پس این چیه ؟

همزاد پنداری | لغت نامه دهخدا (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-dcfdc11303ea464dba3672160427a514-fa.html)





همزاد پنداری












این واژه به‌سبب شباهت معنایی و آوایی، گاهی به‌جای واژهٔ «همذات‌پنداری» به کار برده می‌شود. املای رایج همان «همذات‌پنداری» است.




http://www.daftarche.com/images/imported/2014/03/43.jpg

این پیوندی که دادی هم نوشته‌یِ دهخدا نیست, ویرایش کاربرانِ تارنما ئه.



زاد, زادین = ذات, ذاتی


خود ذات هم اگر پارسی بگیریم درسته, چون نزدیکی بالایی با زاد داره, جدایِ آن هم همزاد = دوقلو.

پارسیگر

Mehrbod
03-21-2014, 01:54 PM
Aquarius

پست شما چرا ناپدید شد گرامی؟ درباره‌یِ همذات نگرش شما تا اندازه‌یِ بالایی درست است, ولی ما واژه‌هایی چون
پاکزاد و نیکزاد در ادبسار مان داریم, به نگر اتان پاکزاد چه چمی دارد؟ کسیکه پاک زاییده شده, یا اینکه بیشتر به سرشت و زادِ پاک او می‌نِمارد؟

خود «همزاد» به تنهایی به نگر ام بشود همان doppelganger, برای دوقلو (twin) واژه‌یِ بهتری دوگانه (سه‌گانه و... ) را هم داریم.



پارسیگر

meaning
03-21-2014, 03:06 PM
Mehrbod

درود گرامی ؛ به نگر من واژه هایی همچون پاکزاد یا نیکزاد بیشتر صبغه (رنگ) و بوی دینی دارند تا فلسفی از این رو همان به چم : کسی که "پاک زاده" می شود خواهد بود نه کسی که "ذات ِنیکی" دارد؛ بدین گونه در نگاه مذاهب کسی که از نطفه‌ای نامشروع(خلاف شرع ادیان) منعقد نشده باشد می‌شود پاکزاد یعنی بر اساس موازین مذهبی زاده شده است و پاک است. وجهه ای دیگر از آن که پنهانی تر و عمیق تر است می‌شود "نیک ذات" در اینجا به وارونِ ادیان، فلاسفه ی اخلاق که به هیچ یک از ادیان باور ندارند و به نوعی خداناباور هستند باید این نگاه را داشته باشند که چون نطفه‌ی مشروع و نامشروع اساساً نداریم و یا حداقل در بحث از آن استفاده نمی‌کنیم پس این ذات است که مهم است نه زاده شدن کسی به صرف بیرون آمدن از شکم یک زن مؤمن) و کمی جلوتر هم این بحث بر سر اینکه چه کسی "نیک ذات" و چه کسی "بد ذات" است پیش می آید (فارغ از اینکه با نام خدا نطفه منعقد شده‌است/نشده‌است) ب.ن هیتلر، هایزنبرگ، هیچنز، محمد، باخ ، کوری و .. . همه را در کنار هم فارغ از این نگاه که از شکم یک زن مؤمن بیرون آمده‌اند/نیامده اند یا اینکه مذهبی بوده‎اند/نبوده‌اند مینهند. در اصل فلاسفه چیزی به اسم "نیکزاد" نباید برایشان مهم باشد شاید هم بهتر باشد به وارون ادیان اگر دانستند که باخ نیک ذات بود پس حکم به نیک زاد بودن او هم بدهند.


درباره دوقلوها هم قطعاً همزاد درست است اما هم ذات خیر؛ چرا که بی شک هیچ دو نفری یک نفر نیست، دوقلو ها هم دو ذات ِگوناگون دارند[چون احساسات و هوش و خرد یکسانی ندارند] هرچندکه در نگاه دانش زیست شناسی دوقلوی همسان باشند.

Mehrbod
03-21-2014, 03:21 PM
Mehrbod

درود گرامی ؛ به نگر من واژه هایی همچون پاکزاد یا نیکزاد بیشتر صبغه (رنگ) و بوی دینی دارند تا فلسفی از این رو همان به چم : کسی که "پاک زاده" می شود خواهد بود نه کسی که "ذات ِنیکی" دارد؛ بدین گونه در نگاه مذاهب کسی که از نطفه‌ای نامشروع(خلاف شرع ادیان) منعقد نشده باشد می‌شود پاکزاد یعنی بر اساس موازین مذهبی زاده شده است و پاک است. وجهه ای دیگر از آن که پنهانی تر و عمیق تر است می‌شود "نیک ذات" در اینجا به وارونِ ادیان، فلاسفه ی اخلاق که به هیچ یک از ادیان باور ندارند و به نوعی خداناباور هستند باید این نگاه را داشته باشند که چون نطفه‌ی مشروع و نامشروع اساساً نداریم و یا حداقل در بحث از آن استفاده نمی‌کنیم پس این ذات است که مهم است نه زاده شدن کسی به صرف بیرون آمدن از شکم یک زن مؤمن) و کمی جلوتر هم این بحث بر سر اینکه چه کسی "نیک ذات" و چه کسی "بد ذات" است پیش می آید (فارغ از اینکه با نام خدا نطفه منعقد شده‌است/نشده‌است) ب.ن هیتلر، هایزنبرگ، هیچنز، محمد، باخ ، کوری و .. . همه را در کنار هم فارغ از این نگاه که از شکم یک زن مؤمن بیرون آمده‌اند/نیامده اند یا اینکه مذهبی بوده‎اند/نبوده‌اند مینهند. در اصل فلاسفه چیزی به اسم "نیکزاد" نباید برایشان مهم باشد شاید هم بهتر باشد به وارون ادیان اگر دانستند که باخ نیک ذات بود پس حکم به نیک زاد بودن او هم بدهند.

ولی این همخوانی با دریافت من از زبان ندارد, بویژه اینکه در دهخدا هم آمده:


نیک زاد. (ص مرکب ) پاک نژاد. پاک سرشت . پاک گوهر : به برزوی شیراوژن آواز دادکه ای پهلوان زاده ٔنیک زاد.فردوسی .






درباره دوقلوها هم قطعاً همزاد درست است اما هم ذات خیر؛ چرا که بی شک هیچ دو نفری یک نفر نیست، دوقلو ها هم دو ذات ِگوناگون دارند[چون احساسات و هوش و خرد یکسانی ندارند] هرچندکه در نگاه دانش زیست شناسی دوقلوی همسان باشند.


بچه ٔ دوگانه | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-41b7909962cb4981bb6f3733fd542f9c-fa.html)



بچه ٔ دوگانه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ی ِ دُ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) توأم . (دهار). دو بچه که همزاد باشند. توأمان . همزاد. دوغلو.



فرجامِ: ذات میتواند برگرفته از زاد باشد و واژه‌ای پارسیک (که در این نگاه کاربرد آن پذیرفتنی‌ست), ولی زاد
بتنهایی نیز چَم سرشت و گوهرِ زادین (سرشتین) را دارد, چنانکه در واژه‌هایِ نیکزاد و پاکزاد و شومزاد و .. داریم.


پارسیگر

Mehrbod
04-18-2014, 11:51 AM
پسوند‌هایِ نامساز و زابساز (صفت‌ساز)

با اینکه این گروه نوپا است ولی من این لغزش که چند پسوند را یکسان بجای هم بکار میگیرند را چندباری اینجا و آنجا دیده‌ام.
ما در پارسیک دستکم چهار پسوند گوناگون داریم که امروزه همگی با -ای سر و ته آورده میشوند (که بخشی اش ازروی داشتن این دبیره‌یِ ناکارآمد پارسوتازیک است).

پسوند نامساز در پارسیک ih- میباشد, برای نمونه اگر واژه‌یِ ما باشد «روانشناس», نامواژه‌یِ آن خواهد بود:

Vâže = Ravânšenâs
Nâmvâže = Ravân+šenâs+ih —> Ravânšenâsih (psychology)


زابواژه‌یِ آن میتواند با دو پسوند in- یا -ik (یا ig-) برساخته شود:

Vâže = Ravânšenâs
Zâbvâže = ravân+šenâs+ik —> ravânšenâsik (psychologic[al])

پسوند i- نیز تنها یک گمنام شناسه بیشتر نیست و اینچنین باید به کار برود:


ravânšenâsi = یک روانشناس
ravânšenâsih = دانش روانشناسی
ravânšenâsihi = یک دانش روانشناسی
ravânšenâsik = آنچه وابسته به دانش روانشناسی باشد.


زشت‌ترین واژه‌هایی که امروزه پُرگاه میبینیم همانهایی هستند که از روی یکسان‌انگاریِ پسوند‌هایِ بالا, به جای
آنکه زابِ روانشناس را روانشناسیک برسازند همه‌یِ ساختار واژه را از بیخ رهانیده و به پسوند شناخت! بجایش روی‌ میآورند; پس:


روانشناختی ✖
روانشناسیک ✔




https://www.facebook.com/groups/278781458965232/permalink/279102618933116/


پارسیگر

Mehrbod
10-09-2016, 10:31 AM
از راه روبات تلگرام Mehrbot میتوانید واژه‌ها را جستجو کنید: https://telegram.me | @paarsig_bot (https://telegram.me/paarsig_bot?start)



https://www.daftarche.com/clear.gif



5056