PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نوشته‌های اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek)



Mehrbod
02-28-2012, 03:30 PM
یکی از اندیشمندان امروزی و بسیار جنجالی که در نوشتار پارسیک بسیار کم از او می‌خوانیم، اِسلاوُی ژیژِک (Slavoj Žižek) است.

ژیژک یکی از کسانی است که با جهان‌بینی ویژه و کمیاب خود، ترسیمی از جهان دارد که به سختی می‌توان آن را فلسفه‌های توده‌پسند امروزی یافت.

او باریک‌بینی ویژه خود را در پرسمان‌های بسیار گوناگونی، از همبودشناسی و روانشناسی تا سرمایه‌داری و ...
داشته و لقب «the most dangerous philosopher in the west» یا «خطرناک‌ترین فیلسوف غرب» شاید براستی برازنده او باشد.

Mehrbod
02-28-2012, 03:50 PM
زنده باد سیاست راستین

بازگردان صالح نجفی

اجتماعات فرقه آمیش هنوز است كه هنوز بر وفق آیین و مناسك گذارى موسوم به «رومشپرینگه»۱ عمل مى كنند. وقتى فرزندان شان به ۱۷ سالگى مى رسند، آنان را كه تا این مرحله تابع مقررات سفت و سخت خانواده بوده اند آزاد مى گذارند و چه بسا ازشان مى خواهند، كه از محدوده اجتماع خویش بیرون بزنند و راه و رسم زندگى در دنیا مدرن را تجربه كنند _ سوار خودرو شوند، رانندگى كنند، موسیقى پاپ گوش كنند، تلویزیون تماشا كنند و حتى اگر مى خواهند، باده نوشى، موادمخدر و بى بندر و بارى جنسى را هم آزمایش كنند. بعد از یكى دو سال پرسه زدن، از ایشان مى خواهند كه تكلیف خود را روشن نمایند و از دو گزینه یكى را انتخاب كنند: یا به صورت اعضایى مقید و معتقد به اجتماع فرقه خویش بازگردند یا تا همیشه آن را ترك گویند و به جامعه شهروندان عادى آمریكا درآیند.

اما مبادا خیال برتان دارد كه در این راه حل نشانى از روادارى و آسان گیرى هست و نوجوانان آمیش بدین سان حق انتخابى به راستى آزادانه دارند، نه، این راه حل به بدترین و بى رحمانه ترین وجه ممكن غرض آلود و جانبدارانه است. این انتخاب، اگر بتوان اسمش را انتخاب گذاشت، حتى قلابى و ساختگى است. نوجوانان آمیش وقتى بعد از سال هاى سال تعلیم و تربیت خشك و بسته و خیالبافى درباره لذت هاى غیرمجاز دنیاى بیرون، به یكباره به درون واقعیت آن جهان پرتاب مى شوند البته كه دست و پاى شان را گم مى كنند و از جاده اعتدال خارج مى شوند. در این فضاى تازه مى خواهند دلى از عزا در بیاورند و همه چیز را امتحان كنند، همه چیز را از رابطه جنسى گرفته تا موادمخدر و مشروبات الكلى. و از آنجا كه از پیش هیچ تجربه اى در رویارویى با قواعد این گونه زندگى ندارند، خیلى زود به دردسر مى افتند. آنچه از ایشان سر مى زند عكس العمل تندى است كه اضطرابى برون از حد تحمل به بارمى آورد، چندان كه مى توان شرط بست بیشترشان بعد از یكى دو سال به خلوت به ظاهر امن اجتماع خویش باز خواهند گشت. اصلاً جاى تعجب نیست، آمار هم نشان مى دهد، كه حدود ۹۰ درصد بچه هاى آمیش دقیقاً همین كار را مى كنند.

این نمونه بارزى است از گرفتارى هایى كه همواره دامن ایده «انتخاب آزادانه» را مى گیرد. نوجوانان آمیش اگرچه برحسب ظاهر از حق انتخابى آزادانه بهره دارند، در حین دست زدن به گزینش خود را در وضع و حالى مى یابند كه خود انتخاب را از حالت آزادانه درمى آورد. براى این كه ایشان به راستى حق انتخاب آزادانه داشته باشند، مى باید به معنى درست كلمه از تمامى گزینه هاى ممكن آگاه باشند. لیكن تنها راه آگاهى یافتن از همه گزینه ها، رهایى ایشان از غل و زنجیرهایى است كه آنان را محكم به اجتماع فرقه آمیش بسته است.

اما خب، این همه چه دخلى به پاسخ منفى فرانسویان به قانون اساسى اروپا دارد كه موج هاى انفجارش اكنون همه جا را برداشته و بلافاصله پشت آلمانى هایى را كه با اكثریتى حتى قاطع تر از قبول آن قانون سر باز زدند گرم كرده است؟ قضیه جوانان آمیش از چه نظر به ماجراى فرانسوى ها مربوط مى شود؟ جواب: از هر نظر. با راى دهندگان اروپایى درست همان گونه رفتار شد كه با نوجوانان فرقه آمیش مى شود: پیش روى ایشان نیز دو گزینه گذاشته اند كه هیچ هم‌ترازى و تقارنى بین شان در كار نیست. خود معیارهاى انتخاب به گونه اى طراحى شده كه رجحان پاسخ مثبت را تلقین مى كند. نخبگان اروپا پیش پاى مردم اروپا حق انتخابى نهاده اند كه در عمل اصلاً انتخاب نیست. مردم را فراخوانده اند تا بر امرى مهر تایید بگذارند كه چاره اى جز تاییدش ندارند. نخبگان هر دو عرصه سیاست و رسانه ها به مردم عادى چنین القا كرده اند كه باید بین دانایى و نادانى، بین نظر كارشناسى و ایدئولوژى، بین اداره امور به روش «مابعد سیاسى» و عواطف و هیجانات سیاسى چپ و راست یكى را انتخاب كنند.

پاسخ منفى از همان آغاز محكوم بود، زیرا دلالت بر واكنشى كوته نظرانه مى كرد كه از عواقب و تبعات خود آگاه نیست. پاسخ منفى یا در حكم عكس العملى مشكوك تلقى مى شد كه از هراس مواجهه با نظم نوین در حال تكوین جهان سرچشمه گرفته بود، یا در حكم واكنشى غریزى براى حفظ سنت هاى مربوط به دولت رفاه كه عوام آسایش و امنیت شان را در آن مى دیدند و یا در حكم تمایل به رد هر نظام جدید یعنى تن ندادن به هیچ برنامه بدیل مثبتى. پس تعجب نكنید اگر مى بینید تنها احزاب سیاسى كه در قبال این قانون رسماً موضع منفى گرفتند، حزب هایى بودند كه در دو قطب كاملاً متضاد طیف سیاست جاى دارند. وانگهى، به ما گفته اند، پاسخ منفى در واقع دست ردى بود بر سینه خیلى چیزهاى دیگر: به نولیبرالیسم انگلوساكسون، به حكومتى كه هم اكنون بر سر كار است، به سیل كارگران مهاجر، و به چیزهایى از این قبیل.

حتى اگر در این گفته رد پاى كم رنگى از حقیقت باشد، همین واقعیت كه پاسخ منفى در هر دو كشور از حمایت دیدگاه سیاسى بدیل منسجمى برخوردار نشد، قوى ترین رسوایى ممكن براى نخبگان سیاست و رسانه ها بود. این پرده از ناتوانى ایشان در بیان آرزوها و ناخشنودى هاى مردم برمى دارد. و تازه این آقایان به جاى تلاش براى همدلى، با مردم همچون شاگردان كودن و كندذهنى رفتار كردند كه گفتى درس هاى آقایان كارشناس و اهل فن را اصلاً نمى فهمند.

پس این انتخاب گرچه انتخاب بین دو گزینه سیاسى نبود، انتخاب بین دیدگاهى روشن اندیشانه راجع به اروپاى مدرن كه با آغوش باز نظم نوین جهانى را مى پذیرد و عواطف سیاسى مغشوش قدیمى نیز نبود. مفسرانى كه این پاسخ منفى را به حساب هراس مبهم و موهوم مردم گذاشتند، سخت در اشتباه بودند. هراس واقعى، وحشتى بود كه این پاسخ منفى در دل نخبگان سیاسى اروپاى نوین انگیخت. هراس از این كه مردمان دیگر به راحتى در برابر دیدگاه به اصطلاح«مابعد سیاسى» ایشان تمكین نكنند.

و بدین ترتیب پاسخ منفى مردم براى هر كسى به جز حضرات نخبگان حاوى پیامى روشن است كه از امید سخن مى گوید. امید به این كه سیاست همچنان زنده و ممكن است و به پایان نرسیده است، امید به باز بودن باب بحث بر سر این كه اروپاى نوین چگونه اروپایى خواهد و باید بود. از همین روى، ما متفكران و هواخواهان «چپ» باید زخم زبان هاى موهن لیبرال ها را به هیچ گیریم كه مى گویند ما در پاسخ منفى مان دست در دست شمارى از نوفاشیست هاى ناآشنا گذاشته ایم. راست عوام گراى جدید و چپ تنها در یك نكته اشتراك دارند و بس: آگاهى از این كه سیاست به معنى واقعى كلمه هنوز زنده است و نفس مى كشد.

در بطن پاسخ منفى به قانون اروپا انتخابى مثبت در كار بود: انتخاب خود انتخاب؛ دست رد بر حق السكوت نخبگان نورسیده كه تنها یك راه پیش پاى ما مى گذارند: یا باید بر دانش فنى و تخصصى ایشان صحه بگذاریم والا نابالغى ناشى از «بى شعورى» خود را به نمایش مى گذاریم. پاسخ منفى ما تصمیمى مثبت و قاطع بود: عزم جزم بر آغاز بحثى به راستى سیاسى در این باره كه به واقع به دنبال چه نوع اروپایى مى گردیم.

فروید در سال هاى پایانى عمر این پرسش مشهور را پیش كشید: (Was will das Weib?) («زن [به راستى] چه مى خواهد؟») و با طرح این سئوال به سردرگمى خود در رویایى با معماى تمایلات جنسى زنانه اقرار كرد. آیا وضعیت پیش آمده در مواجهه با قانون اساسى اروپا گواه گیجى و سردرگمى یكسانى نیست: ما چه اروپایى مى خواهیم؟

رك و پوست كنده بگویم، آیا ما مى خواهیم در جهانى زندگى كنیم كه در آن تنها حق داریم بین تمدن آمریكایى و تمدن سرمایه سالار و سلطه جوى در حال تكوین چینى ها دست به انتخاب زنیم؟ اگر پاسخ مان منفى باشد، تنها یك گزینه بدیل بر جاى مى ماند: اروپا. جهان سوم نمى تواند چندان كه باید با قدرت در برابر ایدئولوژى رویاى آمریكایى ایستادگى ورزد. در منظومه جهان كنونى، تنها اروپا است كه مى تواند زاینده چنین قدرتى باشد. تقابل حقیقى امروزه بین جهان اول و جهان سوم نیست. تقابل راستین بین جهان اول و سوم (یعنى امپراتورى جهانگیر آمریكا و مستعمره هاى آن) و جهان دوم (یعنى اروپا) است.

تئودور آدورنو در بحثى راجع به فروید گفته است آنچه اكنون در جهان معاصر و فرایند «والایش زدایى سركوب گرانه»اش مى بینیم دیگر نه آن منطق قدیمى سركوب «نهاد» (id) و رانه ها و سایق هاى آن بلكه توافقى شوم و منحط میان «ابرمن» (مرجعیت اجتماعى) و «نهاد» (رانه هاى پرخاشجوى نامشروع) است كه به بهاى منكوب شدن «من» (ego) تمام مى شود. آیا بین این صورت بندى و آنچه امروز در تراز سیاسى جریان دارد، شباهت ساختارى نمى بینید: توافق رازآلود و رعب آور نظام جهان گستر سرمایه دارى مابعد مدرن با جوامع ماقبل مدرن به بهاى نابودى مدرنیته به معنى واقعى مدرن بودن؟ براى امپراتورى جهانى آمریكا كه علم هوادارى از اصل تعدد فرهنگ ها برافراشته، كارى ندارد كه سنت هاى محلى ماقبل مدرن را به هم درآمیزد و در كلى واحد حل كند. آن توده غیرخودى و بیگانه اى كه در عمل ممكن نیست در این آمیزه حل و جذب شود همانا مدرنیته اروپایى است.

پیام پاسخ منفى به قانون اساسى اروپا به همه ماهایى كه دل نگران اروپا هستیم این است: نه، كارشناسان بى نام و نشانى كه مى خواهند متاع خویش را در بسته بندى هاى خوش رنگ و آب لیبرالیسم و چندفرهنگى به ما قالب كنند، نخواهند توانست ما را از اندیشیدن باز دارند. اكنون زمان آن رسیده كه ما شهروندان اروپا حواس‌مان را به یك نكته جمع كنیم: باید در این باره كه «چه مى‌خواهیم» تصمیمى بگیریم كه به معنى درست كلمه سیاسى باشد. هیچ زمامدار به اصطلاح روشنى یافته و منورى به جاى ما تصمیم نخواهد گرفت.

پى‌نوشت:

۱- یادداشت مترجم: «آمیش» نام فرقه اى مسیحى است كه در سده ۱۷ میلادى به دست كشیش آناباپتیست (معتقد به لزوم تعمید مجدد) سوئیسى، یاكوب آمان، تاسیس شد. پیروان این فرقه كه اكنون عمدتاً در سه ایالت آمریكا زندگى مى كنند هوادار پیروى از نص كتاب مقدس، كناره گیرى از سیاست و تبرى از مظاهر زندگى مدرن اند.
(rumschpringe) به طور تحت اللفظ به معناى «پرسه زدن» و «این ور و آن ور دویدن» است و ناظر به دوره اى چندماهه یا چندساله است كه بنابر سنت مذهب آمیش، جوانان پس از سن بلوغ باید بگذرانند تا شایسته تعمید، لبیك گفتن به نداى مسیح و ورود به ساحت ایمان گردند.




رونوشت از http://s-zizek.blogspot.com/2009/11/blog-post_286.html

Russell
03-01-2012, 07:56 PM
یکی از اندیشمندان امروزی و بسیار جنجالی که در نوشتار پارسیک بسیار کم از او می‌خوانیم، اِسلاوُی ژیژِک (Slavoj Žižek) است.

ژیژک یکی از کسانی است که با جهان‌بینی ویژه و کمیاب خود، ترسیمی از جهان دارد که به سختی می‌توان آن را فلسفه‌های توده‌پسند امروزی یافت.

او باریک‌بینی ویژه خود را در پرسمان‌های بسیار گوناگونی، از همبودشناسی و روانشناسی تا سرمایه‌داری و ...
داشته و لقب «the most dangerous philosopher in the west» یا «خطرناک‌ترین فیلسوف غرب» شاید براستی برازنده او باشد.

بی بی سی فارسی یه مصاحبه کرده بود با این آقا من آشناییم باهاش در حد همین مصاحبه هست،در اون مجری میگفت که ترجمه آثار ژیژک به فارسی زیاد هست.مثل ترجمه کتابهای چامسکی که بقل کتابهای مطهری تو کتابخونه ها میشه پیداشون کرد اینجا،از این لحاظ نوشته هاش اتاقن مثل اینکه خوب ترجمه میشه به فارسی،ولی کتابهای راسل همه نایاب هست چاپ شدش و ترجمه ها هم برای قبل انقلاب و کتابهایی جورج اورول رو باید زیراکسی از کنار خیابون بخری.اصوصلن اگر بر علیه مدرنیته تو این خراب شده چیزی بنویسی راحت میتونی حمایت بشی حتی اگر کسی اصلن نفهمه مدرنیته چیه که بعد براش دنبال راه حل بگردن و اصلاح.
در همین حد این نوشتار و اون مصاحبه چیزی که از اون میدونم اینه:یه چیزهایی از توطئه لابیهای یهودی میگه و خودش رو در جنگ باهاشون میدونه،در اون مصاحبه خیلی از پیروزی بربریت بر تمدن عشق میکرد در نظراتش راجع به فیلم 300.و معتقد بود که راه حل از جاهایی مثل ایران و خاورمیانه و جهان سوم میاد.در مورد آخر نظر قطعی میتونم بدم که مزخرف میگه و ما اگر با این دیوانگانی که قدرت رو دادیم دستشون دنیا رو بعصر حجر بر نگردونیم شانس آوردیم و تولید راه حل برای مدرنیته اونم تو جامعه ای که هنوز تو توهم امام غایب و سنت هست با فاصله زیاد احمقانه ترین چیزیه که من تا حالا شنیدم.

Mehrbod
03-01-2012, 09:13 PM
همان بربریت قدیم
بازگردان: سیف خدایاری

سرکوب اخیر زنگیان یا کولی ها در فرانسه منجر به بروز اعتراضاتی نه فقط از جانب چپ ها بلکه از رسانه های لیبرال گرفته تا سیاستمداران برجسته در سرتاسر اروپا شد.اما سرکوب ادامه یافت و این فقط نوک کوه یخ بزرگتری از سیاست حاکم بر اروپا را نشان می دهد.

ماه پیش انتشار کتابی توسط Thilo Sarrazin یک مدیر بانک که از نظر سیاسی به سوسیال دمکراتها نزدیک است، منجر به بروز سر و صدایی در آلمان شد. تز سارازین این است که ملیت آلمان تهدید می شود، زیرا به بسیاری از مهاجران اجازه داده شده،هویت فرهنگی خود را حفظ کنند. هر چند عنوان کتاب "آلمان خودش را ملغی می کند" بطور گسترده ای محکوم شد،اما تأثیر فوق العاده آن نشان داد که وی وسط خال زده است.

حوادثی مانند این باید در تضاد با پیشینه طولانی بازسازی فضای سیاسی در اروپای شرقی و غربی باشد.تا همین اواخرفضای سیاسی بیشتر کشورهای اروپایی با دو حزب اصلی که اکثریت را در انتخابات کسب می کردند قرق شده بود. یک حزب راست میانه و یک حزب چپ میانه با احزابی کوچکتر که در انتخابات با اقلیت شناخته می شدند.نتایج انتخابات های اخیر در غرب اروپا و نیز در شرق حاکی از ایجاد تدریجی یک قطب بندی متفاوت است. در حال حاضر یک حزب اصلی میانه وجود دارد که طرفدار سرمایه داری جهانی است و معمولاً یک فرهنگ لیبرال را مایه تبلیغ خود قرار داده است. در مقابل این حزب، یک حزب در حال رشدِ پوپولیستِ ضدمهاجر وجود دارد که در کناره های خود با گروههای نئوفاشیست و آشکارا نژادپرست همراهی می شود. بهترین نمونه در این مورد لهستان است که بعد از ناپدید شدن کمونیست های سابق، احزاب اصلی " ضد ایدئولوژیک "، حزب لیبرال میانه نخست وزیر دونالد تاسک و حزب محافظه کار عدالت و قانون مسیحی برادران کاژینسکی هستند. روندهای مشابه در هلند، نروژ، سوئد و مجارستان قابل مشاهده هستند.چگونه به اینجا رسیده ایم؟

بعد از دهه ها امیدی که به دولت رفاه بسته شده بود،وقتی که حقوق ها بطور موقت فروخته شد و مردم خوشبین به این قول بودند که اوضاع بزودی به حالت طبیعی بر می گردد، ما وارد دوره جدیدی می شویم که دوره بحران است یا بهتر بگویم نوعی از وضعیت فوق العاده اقتصادی که همراه نیاز به کلیه شیوه های سخت گیرانه ابدی می شود. بحران به یک روش زندگی تبدیل شده است. بعد از سقوط رژیم های کمونیستی در سال 1990ما وارد عصر جدیدی شدیم که شکل اصلی قدرت دولتی به هیأت کارشناسان سیاست زدایی شده و همبستگی بر اساس منافع تبدیل شد. تنها راه افزودن اشتیاق به این نوع از سیاست،تنها راه به حرکت درآوردن مردم از طریق ترس است. ترس از مهاجران؛ترس از جنایت؛ترس از تباهی سکس خارج از قلمرو خدا؛ترس از دولت افراطی؛ترس از بلایای زیست محیطی ونیز ترس از توحش. چنین سیاستی همیشه وابسته به مانیپولاسیون پارانویای دسته جمعی است. ایجاد هراس در بین زنان و مردان وحشت زده، وبه همین سبب است که رویداد بزرگ هزاره ی نو این بود که سیاستهای ضد مهاجر به جریان اصلی تبدیل شود. و بالاخره بند نافی که آن را به احزاب راست افراطی وصل کرده بود پاره شد.

از فرانسه تا آلمان و از اتریش تا هلند در سایه غرور هویت ملی، احزاب اصلی متوجه شده اند قابل قبول نیست که تأکید شود مهاجران مهمانانی هستند که باید بر ارزش های فرهنگی خود لم دهند. ارزشهایی که جامعه میزبان را تعریف می کند. پیام این است" این کشور ماست. خواهی دوست داشته باش،نمی خواهی فلنگ رو ببند".

البته لیبرالهای ترقی خواه از چنین نژادپرستی پوپولیستی به هراس افتاده اند. هرچند نگاهی دقیق تر نشان می دهد که چگونه مدارای فرهنگی آنها با افرادی تقسیم می شود که ضد مهاجرند. نیاز به نگهداشتن دیگران با حفظ فاصله مناسب. لیبرالها می گویند. " دیگران خوب هستند. من به آنها احترام می گذارم. اما نباید بیش از اندازه در حریم من وارد شوند. هر گاه چنین کنند مرا هراسناک می کنند. من کاملاً از عمل مثبت حمایت می کنم ،اما به هیچ وجه آماده نیستم به موسیقی رپ با صدای بلند گوش دهم". آنچه که در جوامع پسا سرمایه داری به عنوان اساس حقوق بشر در حال اوج گرفتن است،این حق است که انسانها آشفته نشوند. این حق که افراد فاصله خود را با دیگران حفظ کنند. تروریستی که از نقشه های مرگبارش جلوگیری شده است سر از گوانتانامو بیرون می آورد. منطقه ای تهی که از حکمفرمایی قانون معاف شده است. یک ایدئولوژیست بنیادگرا باید ساکت شود چون نفرت را گسترش می دهد. چنین افرادی موجوداتی سمی هستند که آرامش مرا به هم می ریزد.

در بازار امروزی یک سری کامل از کالاهایی می بینیم که از خصلت زیان آور خود تهی شده اند. قهوه بدون کافئین؛خامه بدون چربی و آبجوی بدون الکل. درباره سکس مجازی بدون سکس چگونه می اندیشید؟یا درباره دکترین کالین پاول مبنی بر جنگ بدون سانحه(البته بدون سانحه برای طرف ما) یا جنگ بدون درگیری؟یا درباره بازتعریف معاصر از سیاست به عنوان هنردستگاه متخصصین یا سیاست بدون سیاست؟چنین واقعیاتی ما را به مدارای امروزی چندفرهنگی لیبرالها می رساند. به عنوان تجربه ای که دیگران از دیگریتِ خود تهی گشته اند. دیگریِ کافئین زدایی شده.

مکانیزم چنین عمل خنثی سازی به بهترین شیوه در سال 1938 توسط رابرت براسیلاک، روشنفکر فاشیست فرانسوی که خود را یک سامی ستیز " میانه رو " می خواند، فرموله شده است: "ما تصدیق می کنیم که به خودمان اجازه داده ایم در سینما چارلی چاپلین نیمه یهودی را تحسین کنیم یا پروست نمیه یهودی و یهودی منوخین سراپا یهودی را تمجید کنیم. . . . . ما نمی خواهیم کسی را بکشیم. نمی خواهیم هیچ نسل کشی ای را سازمان دهیم. اما همچنین فکر می کنیم که بهترین راه برای پیشگیری از سامی ستیزی همیشگی، غریزی و غیر قابل پیش بینی این است که خودمان یک سامی ستیزی منطقی را سازمان دهیم."

آیا دولت های ما با همان شیوه با "خطر مهاجران" برخورد نمی کنند؟ بعد از پیشگیری به حق از نژاد پرستیِ رکِ پوپولیستی و "غیرمنطقی" و غیر قابل قبول دانستن آن از نظر استانداردهای جامعه دموکراتیک،دولت های ما بر نژادپرستی " منطقی" و کنترل شده صحه گذاشته و مانند براسیلاک های امروزی که برخی از آنها سوسیال دمکرات هستند،به ما می گویند" ما تصدیق می کنیم که به خودمان اجازه داده ایم آفریقایی ها و اروپای شرقی ها را به عنوان ورزشکار تحسین کنیم یا پزشکان آسیایی و برنامه نویسان نرم افزاری هندی. ما نمی خواهیم کسی را بکشیم. نمی خواهیم هیچ نسل کشی ای را سازمان دهیم. اما همچنین فکر می کنیم که بهترین مکانیسم دفاعی برای پیشگیری از خشونتِ همیشگیِ غیر قابل پیش بینیِ ضد مهاجر، سازمان دادن یک برنامه منطقیِ ضد مهاجرِکنترل شده است."

این منظره از سم زدایی کردن همسایه نشان از مسیر روشنی از بربریت پوست کنده به بربریتی با چهره انسانی دارد. این قضیه مسیر قهقرایی عشق مسیحیان به همسایه به سمت برتری کور قبیله خودمان در برابر بربریت دیگران راآشکار می سازد. حتی چنانچه به عنوان دفاعی از ارزشهای مسیحی خود را پنهان کرده باشد، بزرگترین تهدید برای میراث مسیحیت را در خود دارد.


تیتر اصلی این مقاله "بشر ماسک همان بربریت قدیم را بر چهره دارد" بود که به لحاظ اختصار توسط مترجم تغییر داده شده است

رونوشت از http://s-zizek.blogspot.com/2010/10/blog-post_29.html

Mehrbod
03-01-2012, 10:00 PM
بی بی سی فارسی یه مصاحبه کرده بود با این آقا من آشناییم باهاش در حد همین مصاحبه هست،در اون مجری میگفت که ترجمه آثار ژیژک به فارسی زیاد هست.مثل ترجمه کتابهای چامسکی که بقل کتابهای مطهری تو کتابخونه ها میشه پیداشون کرد اینجا،از این لحاظ نوشته هاش اتاقن مثل اینکه خوب ترجمه میشه به فارسی،ولی کتابهای راسل همه نایاب هست چاپ شدش و ترجمه ها هم برای قبل انقلاب و کتابهایی جورج اورول رو باید زیراکسی از کنار خیابون بخری.

سپاس از روشنگری درباره ترجمه‌ها راسل جان.

البته من نوشته‌هایی از ژیژک اینجا و آنجا پیدا کردم، ولی بهترین گفته‌ها و نوشته‌هایی که من از او خواندم جایی به چشم نمی‌خوردند.
دشواری دیگر فکر می‌کنم برگردد به شیوه نگارش بسیار پیچیده و تودرتوی ژیژک و بازبُرد و ریفرنس‌‌‌هایی که دنبال کردنشان گاهی سخت می‌شود.





اصوصلن اگر بر علیه مدرنیته تو این خراب شده چیزی بنویسی راحت میتونی حمایت بشی حتی اگر کسی اصلن نفهمه مدرنیته چیه که بعد براش دنبال راه حل بگردن و اصلاح.


فکر می‌کنم این یکی از همان دشواری‌ها در بازگردان نوشته‌هایش باشد که گفتم، اگرنه ژیژک در حقیقت خود یکی از هوادارهای سرسخت مدرنیت و خردگرایی است.
پشتیبانی دولت ایران از او شاید از روی انتقادهایش از سرمایه‌داری باشد که آنهم خنده‌دار خواهد بود، چرا که در کنار آن ژیژک یک خداناباور کمونیست هم است!





در همین حد این نوشتار و اون مصاحبه چیزی که از اون میدونم اینه:یه چیزهایی از توطئه لابیهای یهودی میگه و خودش رو در جنگ باهاشون میدونه،در اون مصاحبه خیلی از پیروزی بربریت بر تمدن عشق میکرد

شاید بتوان گفت که 180 درجه وارونه ترجمه شده. من در پیک بالا یکی از نوشتارهای او درباره «بازگشت بربریت» را گذاشتم که نگرش او در این زمینه را به خوبی نشان می‌دهد.





در نظراتش راجع به فیلم 300.و معتقد بود که راه حل از جاهایی مثل ایران و خاورمیانه و جهان سوم میاد.در مورد آخر نظر قطعی میتونم بدم که مزخرف میگه و ما اگر با این دیوانگانی که قدرت رو دادیم دستشون دنیا رو بعصر حجر بر نگردونیم شانس آوردیم و تولید راه حل برای مدرنیته اونم تو جامعه ای که هنوز تو توهم امام غایب و سنت هست با فاصله زیاد احمقانه ترین چیزیه که من تا حالا شنیدم.

اگر بتوانی لینک مصاحبه را پیدا کنی بهتر می‌توان نظر داد.

اما آنچیزی که به نگر من ژیژک را از دیگران جدا می‌کند دیدگاه بدون سانسور او است.

یک نمونه ساده می‌زنم. ما همیشه دیدگاه‌های وابسته به سرمایه‌داری و کمونیستم را اینگونه می‌شنویم که سرمایه‌دارها برایمان می‌گویند که وضعیت خوب غرب امروز را مدیون اقتصاد آزاد و سرمایه‌داری هستیم و در برابر ایشان، کمونیست‌ها از بهره‌کشی و ناانسانی بودن سیستم سرمایه‌داری و شرافتمندی‌های زندگی کمونیستی می‌گویند.

اما آنچه در "واقعیت" ما می‌بینیم این است که بیشتر مردم، پیش خودشان زندگی در کشورهای سرمایه‌داری را ترجیح می‌دهند، حتی اگر براستی کمونیسم را بهتر بدانند.

ژیژک در اینجا به خوبی این نکته (در برابر بودن همه چیز، ترجیح سرمایه‌داری به کمونیسم) را می‌داند و به آن اشاره هم می‌کند: «سرمایه‌داری کنونی بهتر از
کمونیسمی است که تاکنون دیده‌ایم» ولی در ادامه پیش‌ رفته و به این نکته نیز اشاره می‌کند: «ولی سیستم سرمایه‌داری نمی‌تواند تا ابد همینگونه بماند».

در حقیقت فرهشت مهادین واپسین کتاب او «زندگی در پایانِ زمانه‌ها (Living in the End Times (http://www.amazon.com/Living-End-Times-Slavoj-Zizek/dp/184467598X))» درباره همین ناپایندگی سرمایه‌داری است:



Zizek analyzes the end of the world at the hands of the “four riders of the apocalypse.”

There should no longer be any doubt: global capitalism is fast approaching its terminal crisis. Slavoj Zizek has identified the four horsemen of this coming apocalypse: the worldwide ecological crisis; imbalances within the economic system; the biogenetic revolution; and exploding social divisions and ruptures. But, he asks, if the end of capitalism seems to many like the end of the world, how is it possible for Western society to face up to the end times? In a major new analysis of our global situation, Slavok Zizek argues that our collective responses to economic Armageddon correspond to the stages of grief: ideological denial, explosions of anger and attempts at bargaining, followed by depression and withdrawal.



اما در کنار آن، باز هم با واکاوی‌های بسیار دقیق و (به دید من فراآدمی) خود به پدیده‌های گوناگونی اشاره
می‌کند که ما تقریبا در ادبیات امروز هیچ چیزی درباره آنها نمی‌دانیم و نمی‌شنویم و در حقیقت چیز زیادی نمی‌دانیم.

این واکافت سیستم (system analysis) که در همین کتاب آمده بیشترین واقع‌بینی را نشان می‌دهد. ما از سرشت راستین آدم می‌خوانیم (نه آن چیزی که دوست
داشتیم باشیم و فکر می‌کنیم هستیم) و از کارکرد راستین قانون و دولت می‌خوانیم (نه آن برداشتی که به ما داده‌اند) و از نقش راستین خود در جامعه آگاهی پیدا می‌کنیم.


نمونه‌های بی‌شماری از واکاوی‌ها او می‌توان نامبرد، از جنبش‌های سبز‌گرایی (go green) و بازیافت زباله و ... گرفته تا چگونگی حق‌مدار شدن دولت تازه‌سرکار آمده ولی برانداز پیشین.

Russell
03-02-2012, 10:22 AM
این مصاحبه برای یکی از برنامه های بی بی سی فارسی بود بنام تماشا برای خیلی وقت پیش،شاید حدود یکسال هم بیشتر.
من هم مبنای قضاوتم بیشتر همان مصاحبه بود و البته نظرش درباره جهان سوم و ایران.البته برای قضاوت مناسب و کامل باید آثار این جناب ژیژک رو بخوانم.در همین نوشتاری که گذاشتی مهربد جان مطالب نسبتن درستی رو گفته.

Mehrbod
03-11-2012, 02:51 PM
بازگردان بخش‌هایی از کتاب «زندگی در پایان زمانه‌ها[1] (Living in the End Times)»

بنیاد شالوده‌یِ کتاب پیش رو ساده است: سرمایه‌داری جهانی به یک تیل[2] صفر آپوکالیپتیک پیش می‌رود. «چهار سوار آپوکالیپس» آمیخته[3] از آشفتگی اقتصادی (global crisis)، پی‌آمد‌های آشوبناکِ زیستزادی (biogenic revolution)، ناهمسنگی‌های درونیِ خود سیستم (دشواری‌های کنونی با مالکیت معنوی (copyright)؛ کشمکش بر سر بُن‌مایه‌های خام زیستی چون آب و خوراک) و رشد سرسام‌آورِ «بخشش و بی‌بهرگی».

در بازنمود واپسین[4] باره، در هیچ کجایی مگر دولت‌های نفت‌خیر میانباختری این جدایی[5] بساویدنی نیست – کویت، عربستان سعودی، دوبی. پنهان و در گوشه و کنار‌های شهرها، چه بسا پشت دیوارها، ده‌ها هزار کارگر مهاجر «ناهویدا» سرگرم انجام و رسیدگی به همه‌یِ کارهای کثیف میباشد، از خدمات‌دهی تا ساخت‌وسازهایِ ساختمانی، جدا از خانواده‌‌هایِ خود و بی‌بهره از هرگونه بهره‌وری[6].

چنین وضعیتی بروشنی یک خفتگی و توند[7] سهمگین در خود دارد، گرچه اکنون بهره‌کشیده از سوی بنیاد‌گراهای دینی بوده، و می‌بایستی تاکنون از سوی نیرویِ چپ در کشکمش دربرابر بهره‌کشی به آن پرداخته میشده است. کشوری مانند عربستان سعودی براستی «آنسوی فساد» جای دارد: نیازی برای فساد نیست چراکه مافیای فرمانگر[8] (خانواده‌یِ همایونی) همه ثروت را در دست دارد و می‌تواند آن را آزادانه و هر آنگونه که درست می‌بیند هزینه کند. در چنین کشورهایی، تنها دگرگزین[9] به واکنش‌های بنیادگرایی، ریختی از دولت همبودین-مردمی آسایشیک (social-democratic welfare state) میباشد. اگرکه این وضعیت به جای بماند، آیا ما می‌توانیم دگرسانی‌ای[10] در "روان گروهی" غرب بیانگاریم هنگامیکه (نه اگر، بساکه بدرستی هنگامیکه) برخی از «ملت‌های سرکش» یا گروهک‌ها به جنگ‌افزارهای هسته‌ای، زیستی یا شیمایی دست یافته و "نابخردی" خود در آمادگی‌ِ ریسک کردن همه چیز در بکارگیری آنها را آشکار کردند؟

ریزترین هم‌پایه‌هایِ[11] هشیاری ما می‌بایستی دگرانیده[12] شوند، تاکنون و اکنون ما در یک جایِ افسونگرانه‌یِ همه‌گیر, در ورسورش[13] زیسته‌ایم: ما بسیار خوب می‌دانیم که این یک زمانی رخ خواهد داد، با این همه نمی‌توانیم به خودمان باورانیم که براستی نیز رخ خواهد داد. تکاپویِ آمریکا در پیشگیری از چنین رویدادی با کوشش‌های پیشگیرانه خود جنگی است که پیشاپیش در آن باخته است: تنها ملتی که می‌تواند پیروز این میدان باشد بر نگرشی پندارین[14] می‌لمد.

یک گونه استانده دیگر از «بخشش بی‌بهرگی» محلات کثیف هستند — بخش‌هایِ بزرگِ بیرون از کنترل دولت. اگرچه این بخش‌ها بیشتر بمانند اِسپاش‌هایی که مافیا و دسته‌های دینی در جنگ در مهار و کنترل آن هستند دیده می‌شوند، ولی همچنان اِسپاشی[15] برای سازماندهی‌های سیاستهای تندرویانه نیز می‌باشند، نمونه آن هِند، جاییکه جُنبش مائویستی Nexalites در سازماندهی گسترده‌یِ یک دگرگزین اِسپاشیکِ[16] همبودینی[17] است. در گفت‌آوردی از یک کارگزار رسمی دولتی داریم: «واقعیت این است که اگر شما جایی را کنترل نمی‌کنید براستی از آن شما نیست، مگر تنها روی نقشه» و دست‌کم نیمی از هند امروز کنترل دولتی نمی‌شود.

اگرچه نشانه‌های همانند از «آشوب بزرگ زیر پردیس» فراوانند، فرهود[18] آزاردهنده است و ما ناامیدوارانه در کوشش در چشم‌پوشیِ آنها هستیم. برای بازنمود چگونگی فرآیند می‌توانیم به یک راهنمایِ دیگر روی بیاوریم. روانشناس سوئیسی «الیزابت کوبلر راس (Elisabeth Kübler-Ross)» پنج رده‌یِ نامیِ اندوهش[19]، برای نمونه هنگامی که کس دریافته که بیماری‌ای مرگ‌آور دارد را اینگونه در میان می‌گذارد: ناباوری (کس به سادگی از پذیرش فربود[20] رویگردانی می‌کند «این نمی‌تونه راست باشه، واسه من نه»)؛ خشم (زمانیکه نمی‌توانیم از واقعیت برویگردانیم می‌پُکد: «چرا آخه سر من باید بیاد؟»)؛ چانه‌زنی (در این امید که بتوانیم به گونه‌ای فربود را کاسته یا پسافکنیم[21]: «می‌خوام اون اندازه زنده بمونم که بزرگ شدن بچه‌هامو ببینم»)؛ افسردگی: «من دارم می‌میرم، چی دیگه واقعا اهمیت داره؟»)؛ و پذیرش («من نمیتونم باهاش بجنگم, پس بهتره که خودمو آماده کنم»).

دیرتر کوبلر-راس همین شالوده را روی هرگونه باختِ ناگوارِ خودین[22] (بی‌کاری، مرگ نزدیکان، جدایی[5]، ...) و با نماره بر اینکه پنج رده‌یِ نامبرده ببایست پشت سر یکدیگر نمی‌آیند و نه همه‌یِ آنها را بیمار آروینیده[23], می‌گستراند.





The underlying premise of the present book is a simple one: the global
capitalist system is approaching an apocalyptic zero-point. Its "four riders
of the apocalypse" are comprised by the ecological crisis, the consequences
of the biogenetic revolution, imbalances within the system itself
(problems with intellectual property; forthcoming struggles over raw
materials, food and water), and the explosive growth of social divisions
and exclusions.

To take up only the last point, nowhere are the new forms of apartheid
more palpable than in the wealthy Middle Eastern oil states — Kuwait,
Saudi Arabia, Dubai. Hidden on the outskirts of the cities, often literally
behind walls, are tens of thousands of "invisible" immigrant workers
doing all the dirty work, from servicing to construction, separated from
their families and refused all privileges.' Such a situation clearly embodies
an explosive potential which, while now exploited by religious fundamentalists,
should have been channeled by the Left in its struggle against
exploitation and corruption. A country like Saudi Arabia is literally
"beyond corruption": there is no need for corruption because the ruling
gang (the royal family) is already in possession of all the wealth, which it
can distribute freely as it sees fit. In such countries, the only alternative
to fundamentalist reaction would be a kind of social-democratic welfare
state. Should this situation persist, can we even imagine the change in the
Western "collective psyche" when (not if, but precisely when) some "rogue
nation" or group obtains a nuclear device, or powerful biological or chemical
weapon, and declares its "irrational" readiness to risk all in using it?
The most basic coordinates of our awareness will have to change, insofar
as, today, we live in a state of collective fetishistic disavowal: we know
very well that this will happen at some point, but nevertheless cannot
bring ourselves to really believe that it will. The US attempt to prevent
such an occurrence through continuous pre-emptive activity is a battle
that has been lost in advance: the very notion that it might succeed relies
on a fantasmatic vision.

A more standard form of "inclusive exclusion" are the slums--large
areas outside of state governance. While generally perceived as spaces
in which gangs and religious sects fight for control, slums also offer the
space for radical political organizations, as is the case in India, where the
Maoist movement of Naxalites is organizing a vast alternate social space.
To quote an Indian state official: "The point is if you don't govern an area,
it is not yours. Except on the maps, it is not part of India. At least half of
India today is not being governed. It is not in your control . . . you have
to create a complete society in which local people have very significant
stakes. We're not doing that . . . And that is giving the Maoists space to
move in. "

Although similar signs of the "great disorder under heaven" abound,
the truth hurts, and we desperately try to avoid it. To explain how, we
can turn to an unexpected guide. The Swiss-born psychologist Elisabeth
Kiibler-Ross proposed the famous scheme of the five stages of grief,
which follow, for example, upon learning that one has a terminal illness:
denial (one simply refuses to accept the fact: "This can't be happening.
not to me"); anger (which explodes when we can no longer deny the fact:
"How can this happen to me?"); bargaining (in the hope that we can somehow
postpone or diminish the fact: "Just let me live to see my children
graduate"); depression (libidinal disinvestment: "I'm going to die, so why
bother with anything?"); and acceptance ("I can't fight it, so I may as well
prepare for it"). Later, Kiibler-Ross applied the same scheme to any form
of catastrophic personal loss (joblessness, death of a loved one, divorce,
drug addiction), emphasizing that the five stages do not necessarily come
in the same order, nor are they all experienced by every patient.




----
1. ^ Zamâne || زمانه: دوران Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Era), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Times), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87) Era; times
2. ^ Til || تیل: نقطه; تیله Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Point_(geometry)) Point
3. ^ Âmixtan || آمیختن: مخلوط کردن To mix mischen || آمیختن: یکی کردن To merge
4. ^ vâ{pišvand}+pas+in{pasvand}::Vâpasin || واپسین: آخرین Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Last) Last
5. ^ آ ب Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن To separate
6. ^ Bahrevari || بهرهوری: امتیاز Privilege
7. ^ tav+and::Tavand || توند: پتنسیال Potential
8. ^ Farmângar || فرمانگر: حاکم Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Governor) Governor
9. ^ Degargozin || دگرگزین: آلترناتیو Alternative
10. ^ Degarsâni || دگرسانی: تفاوت Difference
11. ^ ham+pây+e::Hampâye || همپایه: برابر; همارزِ ریشه‌ای Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tantamount) Tantamount
12. ^ Degarânidan || دگرانیدن: تغییر دادن To change
13. ^ var+suridan::Varsuridan || ورسوریدن: انکار کردن To deny
14. ^ pendâr+in{pasvand}::Pendârin || پندارین: خیالی Imaginary
15. ^ Espâš || اسپاش: فضا Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Space), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ca4e85084a9e43c5890c2ed96333b89c-fa.html) Space
16. ^ Espâšik || اسپاشیک: فضایی Spatial
17. ^ Hambudin || همبودین: اجتماعی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Social) Social
18. ^ far+hud::Farhud || فرهود: فرهوده; هوده=حق; حقیقت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Truth) Truth
19. ^ Anduhidan || اندوهیدن: اندوهگین شدن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ac7ab01f34864cf288fb8d867dab43b6-fa.html) To grief
20. ^ far+bud::Farbud || فربود: فرابود; آنچه فرای ما هست; واقعیت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Reality) Reality
21. ^ pas+afkanidan::Pasafkanidan || پسافکنیدن: دست روی دست گذاشتن; اهمال کردن; به دیرتر انداختن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Procrastination), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-1d6b4f7a31df4464a24858c3d8655931-fa.html) To procrastinate
22. ^ xod+in{pasvand}::Xodin || خودین: شخصی Personal
23. ^ Ârvinestan || آروینستن: تجربه کردن; آروین کردن To experience

Mehrbod
04-11-2012, 01:48 PM
بتازگی در UK، یک گروه ناخداباور پوسترهایی را با این پیام نشان می‌دادند: "خدایی نیست، پس نگران نباش و از زندگی لذت ببر!":


372

در پاسخ، نمایندگان کلیسای ارتودوکس روسیه یک پاد کمپین را با پوسترهایی که اینچنین نوشته بود آغازیدند: " خدایی هست، پس نگران نباش و از زندگی لذت ببر!".

ویژگی چشمگیر این است که چگونه هر دو گزاره به گونه‌ای، متقاعدکننده به نگر می‌آیند: اگر خدایی نیست، پس ما آزاد به انجام هر آنچه خواهیم هستیم، پس از زندگی می‌توانیم لذت ببریم؛ اگر خدایی هست، او زیر سایه توانایی مطلق خود ترتیب همه کارها را می‌دهد، پس ما چیزی برای نگرانی نداریم و می‌توانیم از زندگی لذت ببریم.

این متممیت از اینکه یک چیزی درباره هر دو گفته نادرست است سخن می‌گوید: هر دوی آنها یک انگاشت پنهان را می‌انبازند: "چه خدایی باشد یا نه، زندگی ریده است، پس هیچکس نمی‌تواند لذت ببرد!".

از همینرو است که ما می‌توانیم بسادگی گزاره‌های دگرگزین (و نه کمتر متقاعدکننده) دیگری را هم بپنداریم: "خدایی نیست، پس همه چیز بستگی به ما دارد و ما بایستی همواره نگران باشیم!" و "خدایی هست که آنچه انجام می‌دهیم را می‌نگرد، پس ما بایستی همواره دلواپس بوده و دنباله‌وار نگران باشیم!"





p97. (Living in the End Times)

..Recently, in the UK, an atheist group displayed posters with the message: "There
is no God, so don't worry and enjoy life!" In response, representatives of
the Russian Orthodox Church started a counter-campaign with posters
saying: "There is a God, so don't worry and enjoy life!" The interesting
feature is how both propositions seem to be in some way convincing: if
there is no God, we are free to do what we want, so let us enjoy life;
if there is a God, he will take care of things in his benevolent omnipotence,
so we don't have to worry and can enjoy life. This cornplementarity
demonstrates that there is something wrong with both statements: they both

share the same secret premise: We can act as if there is no God and
be happy, because we can trust the good God (or fate, or . . .) to watch
over us and protect us!" The obvious counter-proposition to both statements
and their underlying premise is: "Whether there is a God or not,
life is shit, so one cannot really enjoy it!" This is why we can easily imagine
the following (no less convincing) alternative propositions: "There is
no God, so everything depends on us and we should worry all the time!"
and "There is a God who watches what we are doing all the time, so we
should be anxious and worry continuously!

sonixax
04-11-2012, 03:21 PM
این متممیت از اینکه یک چیزی درباره هر دو گفته نادرست است سخن می‌گوید: هر دوی آنها یک انگاشت پنهان را می‌انبازند: "چه خدایی باشد یا نه، زندگی ریده است، پس هیچکس نمی‌تواند لذت ببرد!".

:21::21:

Mehrbod
05-02-2012, 12:05 PM
برای دریافت خوب سه‌گوش عشق، نفرت و آدگرسانی[1]، هرکس باید بناگزیر بر فرنودسار[2] همگانی و استثنای دربرگیرنده‌یِ آن که هستی را مینمایاند نگرش کند.
فرهودینیِ[3] گزاره همگانیِ «هومنی[4] میرا است» از بودنِ هتا[5] یک هومن[6] نیز نمی‌گوید، هنگامیکه گزاره ناتوانترِ «دست‌کم یک هومن هست که میهستد (i.e. برخی می‌هستند)» از هَستیِ دستکم یک تن سخن می‌گوید. «لاکان» از این فرجام[7] می‌گیرد که ما از یک گزاره همگانی - که درون مایه‌یِ یک اندیشه را پی میریزد - به هستیْ تنها براهِ یک گزاره‌ای که نمایانگر آن باشد می‌گذریم، نه از گونه آخشیگی[8] تکین[9] از جنس همگانی که میهستد، بساکه از دستکم یکی که استثنایی از همگانی‌ایِ نامبرده می‌باشد.

وابستگی این امر نسبت به عشق و گزاره همگانی "همه‌یِ شما را دوست دارم" تنها و تنها زمانی در جایگاهِ راستین اش میباشد که پایِ «دست‌کم یک آدم هست که از او بیزارم» در میان باشد. -- این نگره[10] از این فربودْ[11] که عشق برای هومنی همیشه به بیزاری از استثنا انجامیدهْ هایسته[12] می‌شود. این بیزاری از استثناءِ فرهودینیِ عشق همگانی است، در برابر عشق راستین که تنها در پس‌زمینه‌یِ نه بیزاری همگانی، بساکه آدگرسانیِ همگانی می‌برخیزد: من آدگرسان[13] به همه هستم، همه‌یِ جهان و اینچنین، من براستی «تو» را دوست دارم، منشی[14] یگانه‌[15] که بیرون از این پس‌زمینه‌یِ آدگرسانی می‌ایستد.
عشق و بیزاری در فرجام یکسنج[16] نمیباشند: عشق از آدگرسانیِ همگانی می‌برخیزد، هنگامیکه نفرت از بیزاریِ همگانی.

کوتاه شده، ما در اینجا با این دیسولِ[17] گُنیک[18] سر و کار داریم: «من همه‌ اتان را دوست ندارم» تنها فرجامِ «کسی نیست که من دوست
نداشته باشم» میباشد، هنگامیکه «من همه‌یِ شما را دوست دارم» بناچار روی «من براستی از برخی از شما بیزارم» تکیه می‌کند.

«ولی من همه‌اتان را دوست دارم!» - این شیوه‌ایست که Erich Mielke، رییس پلیس مخفی GDR از خود پدافندید؛ عشق همگانی او آشکارا در استثنای دربرگیرنده‌یِ آن ریخت گرفته بود: نفرت از دشمنان سوسیالیسم.





p100, Living in The End Times

In order to properly grasp the triangle of love, hatred, and indifference,
one has to rely on the logic of the universal and its constitutive exception
which introduces existence. The truth of the universal proposition
"Man is mortal" does not imply the existence of even one man, while the
"less strong" proposition "There is at least one man who exists (i.e., some
men exist)" implies their existence. Lacan draws from this the conclusion
that we pass from a universal proposition (which defines the content of
a notion) to existence only through a proposition stating the existence,
not of the singular element of the universal genus which exists, but of at
least one which is an exception to the universality in question.

What this means with regard to love is that the universal proposition "I love you
all" acquires the level of actual existence only if "There is at least one
whom I hate" —a thesis abundantly confirmed by the fact that universal
love for humanity has always led to brutal hatred of the (actually existing)
exception, of the enemies of humanity. This hatred of the exception
is the "truth" of universal love, in contrast to true love which can only
emerge against the background not of universal hatred, but of universal
indifference: I am indifferent towards AIL the totality of the universe, and
as such, I actually love you, the unique individual who stands out against
this indifferent background. Love and hatred are thus not symmetrical:
love emerges out of universal indifference, while hatred emerges out of
universal love.

In short, we are dealing here again with the formulae
of sexuation: "I do not love you all" is the only foundation of "There is
nobody that I do not love," while "I love you all" necessarily relies on "I
really hate some of you." "But I love you all ! " —this is how Erich Mielke,
the Secret Police boss of the GDR, defended himself; his universal love
was obviously grounded in its constitutive exception, the hatred of the
enemies of socialism...







----
1. ^ Âdegarsâni || آدگرسانی: بی تفاوتی Indifference
2. ^ Farnudsâr || فرنودسار: دانش منطق Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Logics) Logics
3. ^ farhud+in{miyânvand}+i{pasvand}::Farhudini || فرهودینی: حقیقیت Truthness
4. ^ Humani || هومنی: بشریت Mankind || هومنی: یک هومن A human
5. ^ Hattâ || هتا: حتی; این واژه پارسیکه و نیازی به نوشتن آن بریخت حتی نیست Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Even) Even
6. ^ Human || هومن: آدم Human
7. ^ Farjâm || فرجام: پایان; خاتمه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Conclusion), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-6f2e658ab7004ebaa7d8eff2f253d48b-fa.html) Conclusion; ending
8. ^ Âxšig || آخشیگ: عنصر. طبع. اسطقس Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-8fd55a19919f439e97f52ac73fd4091c-fa.html), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%AC) Element
9. ^ Takin || تکین: Singular
10. ^ Negare || نگره: فرضیه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Theory) Theory
11. ^ far+bud::Farbud || فربود: فرابود; آنچه فرای ما هست; واقعیت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Reality) Reality
12. ^ Hâyestan || هایستن: تایید کردن; هایسته کردن To confirm
13. ^ Âdegarsân || آدگرسان: بیتفاوت; بی دگرسانی Indifferent
14. ^ Maneš || منش: شخصیت; خوی و سرشت Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-49bfe665adc14acbaa85bfa4d95dadaa-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Character), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Nature) Character; nature
15. ^ Yegâne || یگانه: بی مانند; تنها Unique
16. ^ yek+sanj::Yeksanj || یکسنج: تقارن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Symmetry) Symmetrical
17. ^ Disulidan || دیسولیدن: فرمول کردن To formulize
18. ^ Gonik || گنیک: جنسیتی Gender