توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشتهیِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شناخت محمد
بهمنیار
07-18-2011, 06:30 AM
این فرنام کتابی از آقای دکتر علی سینا است.
این کتاب البته با ایمیل و حدود 4 بخش نخست از سوی نویسنده کتاب بدست ما رسیده است . من خوشحال هستم چون نخستین کتابی خواهد بود که پشتیبانی نویسنده را داریم.
این کتاب شاید با نام شناخت محمد برگردان شود مگر این که فرنام بهتری پیشنهاد شود
خوب گفتار نخست در باره ی با چم Psychobiography که کتاب مدعی است آن را به کار گرفته است. بر پایه ویکی پدیا http://en.wikipedia.org/wiki/Psychobiography هدف این رشته شناخت شخصیت های بزرگ تاریخی با به کاری گیری اصول روان شناسی و روان کاوی است. بررسی های آن تک نگاری (case study) است. فروید بررسی در باره ی دواینچی داشته است به نام Leonardo da Vinci and a Memory of His Childhood
که هر آینه نقطه آغاز این گونه بررسی ها به شمار می رود
بهمنیار
07-20-2011, 07:35 AM
در باره این "بررسی های آن تک نگاری (case study) است." در پست بالا، من برداشت نادرستی از چم واژه داشته ام برگردان این واژه برای سفرنامه ها می توان تک نگاری به کار برد در شرح حال روا نیست تک نگاری به کار برده شود و باید همان بررسی موردی به کار رود
شماری از واژه ها هست که بسیاری از مسلمانان آن را نمی پسندند مانند تازی نامه. در برگردان کتاب چون از این واژه ها بسیار به کار رفته، برای این که امانت داری را رعایت کنم نگر شما چیست که همان واژه ها تازی را به کار بگیریم ؟ از سوی دیگر باید برای بسیاری از واژه ها برابر پیدا کنیم مانند صحابه، حدیث، حدیث متواتر و..... برای همین گمان کنم دچار سردرگمی بسیاری می شویم
Satan
07-20-2011, 10:13 AM
شماری از واژه ها هست که بسیاری از مسلمانان آن را نمی پسندند مانند تازی نامه. در برگردان کتاب چون از این واژه ها بسیار به کار رفته، برای این که امانت داری را رعایت کنم نگر شما چیست که همان واژه ها تازی را به کار بگیریم ؟ از سوی دیگر باید برای بسیاری از واژه ها برابر پیدا کنیم مانند صحابه، حدیث، حدیث متواتر و..... برای همین گمان کنم دچار سردرگمی بسیاری می شویم
من پیشنهاد می کنم همین واژه های تازی صحابه، حدیث، متواتر، قرآن و غیره را بکار ببریم بهتر باشد چون به گوش مسلمانان آشناست و از آنجاییکه هدف ما نیز شناساندن چهره ی کثیف محمد زنباره و چرندیات تازینامه به مسلمین می باشد با واژگان ناآشنا از هدف اصلی یعنی اسلام ستیزی در کتاب دور می شویم.
البته پیشنهاد دیگر هم اینکه در کنار واژگان تازی، در پرانتر واژه ی پارسی هم در برگردان کتاب گنجانده شود تا با یک تیر دو نشان زده باشیم. هم روشنگری هم زدودن واژگان تازی و آشنا شدن خوانندگان با برابرهای پارسی واژه ها.
Mehrbod
07-20-2011, 07:30 PM
البته پیشنهاد دیگر هم اینکه در کنار واژگان تازی، در پرانتر واژه ی پارسی هم در برگردان کتاب گنجانده شود تا با یک تیر دو نشان زده باشیم. هم روشنگری هم زدودن واژگان تازی و آشنا شدن خوانندگان با برابرهای پارسی واژه ها.
برای این دسته از واژهها، همان عربی بیشتر بدرد میخورد. اصلا خواننده ندونه تازینامه همان قرآنه بهتره، اینطوری درک اسلام و ربط دادن نوشته به دیگر نوشتهها سادهتره ...
نگر من این که اینه!
بهمنیار
08-07-2011, 09:34 AM
یکی از دشواری های اساسی اسلام که گریبان ما را دارد این است که هر گاه حدیثی آورده شود مسلمانان هزار حدیث مخالف آن می آورند که این جعلی است و آن درست نیست و روای فلا ن است و .... این مایه آن می شود که انرژی ووقت مخالف به جای راه درست در کوچه پس کوچه های به دست آوردن نام و نشان حدیث ها وروایان صرف شود.
ولی در کل می خواهم بدانم نگر شما چیست؟ آیا به نگر شما می توان با داشتن زندگی نامه یک شخص به ویژگی های روانی و بیماری های روانی وی پی برد؟
Russell
08-07-2011, 11:07 AM
ولی در کل می خواهم بدانم نگر شما چیست؟ آیا به نگر شما می توان با داشتن زندگی نامه یک شخص به ویژگی های روانی و بیماری های روانی وی پی برد؟
بستگی به میزان اطلاعات تاریخی دارای اعتبار دارد.با توجه به اینکه مسلمانان خود تاریخ خود را نوشته اند،و احتمالاً بقیه یا کشته شده اند یا کتابهایشان از بین رفته و از آنجا که 1400 سال به نسبت تاریخ سایر ادیان بسیار جوان حساب میشود بنظر من با دقت به نسبه خوبی میتوان اینکار را انجام داد.البته بر اساس کتب و متدهای تاریخی نه احادیث بحار النوار و...
havachekhube
08-07-2011, 12:57 PM
ولی در کل می خواهم بدانم نگر شما چیست؟ آیا به نگر شما می توان با داشتن زندگی نامه یک شخص به ویژگی های روانی و بیماری های روانی وی پی برد؟
اگر اطلاعات درست و جامع باشد از دید من تا حدود زیادی می توان این کار را انجام داد
متاسفانه محمد یک نویسنده یا بازیگر نبوده تا بتوانیم به اطلاعات خیلی دقیق و بی طرفانه دست رسی داشته باشیم هر چند اگر یک بازیگر ساده هم بود طرفداران دوآتشه ای داشت که دست به تاریخ سازی می زدند متاسفانه سال ها جزم اندیشی و دوری از علم در جوامع اسلامی کار را سخت کرده ولی با همه این سختی ها فکر کنم بتوانیم از منابع مستندتر اطلاعات خوبی به دست بیاوریم :53:
sonixax
08-07-2011, 12:58 PM
یکی از دشواری های اساسی اسلام که گریبان ما را دارد این است که هر گاه حدیثی آورده شود مسلمانان هزار حدیث مخالف آن می آورند که این جعلی است و آن درست نیست و روای فلا ن است و .... این مایه آن می شود که انرژی ووقت مخالف به جای راه درست در کوچه پس کوچه های به دست آوردن نام و نشان حدیث ها وروایان صرف شود.
ولی در کل می خواهم بدانم نگر شما چیست؟ آیا به نگر شما می توان با داشتن زندگی نامه یک شخص به ویژگی های روانی و بیماری های روانی وی پی برد؟
اگر این کتاب را مطالعه نفرمودید ، پیشنهاد میشود : http://mamnoe.wordpress.com/2011/02/01/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%88-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA/
بهمنیار
09-19-2011, 04:45 AM
اگر این کتاب را مطالعه نفرمودید ، پیشنهاد میشود : http://mamnoe.wordpress.com/2011/02/...7خت
دستت درد نکنه :4:
روزی در جمع رفقا گفتم که در حال برگردان کتابی به نام شناخت محمد هستم، یکی از بچه ها گفت درباره کدام یک از محمدها؟ من دیدم که در همان جمع کوچک سه تا محمد داریم.
پس اگر نام کتاب به شناخت پیامبر اسلام تغییر نماید، خواننده به طور دقیق تری می داند که در باره چه گفتگو می شود.
ولی در این زمینه دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه نخست : در واقع محمد، محمد بوده و او را پیامبر اسلام نامیدن، لقبی که مسلمانان او را می نامند، باعث تحریک بیشتر می شود و بدرد دیگری نخورده و احترام بی خودیست.
از دیدگاه دیگر، یعنی دیدگاه دوم، نامیدن پیامبر اسلام مانند، این است که رامسس را فرعون بنامیم یا تازگی ها مبارک را نیز فرعون می نامیدند، البته از سوی رساناهای ایرانی. از سوی دیگر گوش مردم بیشتر با پیامبر اسلام آشناست تا محمد.
نگر شما در این باره چیست؟
Russell
09-19-2011, 08:38 AM
خوب نام فامیل را هم اضافه کنید که اشتباه گرفته نشود،یعنی بشود "شناخت محمد ابن عبدالله"
البته نام محمد مانند آدولف است.هر چقدر هم آدولف داشته باشید وقتی میگویید آدولف همه ذهنشان میرود سراغ یک نفر. :4:
Satan
09-20-2011, 11:44 AM
دیدگاه نخست : در واقع محمد، محمد بوده و او را پیامبر اسلام نامیدن، لقبی که مسلمانان او را می نامند، باعث تحریک بیشتر می شود و بدرد دیگری نخورده و احترام بی خودیست.
از دیدگاه دیگر، یعنی دیدگاه دوم، نامیدن پیامبر اسلام مانند، این است که رامسس را فرعون بنامیم یا تازگی ها مبارک را نیز فرعون می نامیدند، البته از سوی رساناهای ایرانی. از سوی دیگر گوش مردم بیشتر با پیامبر اسلام آشناست تا محمد.
نگر شما در این باره چیست؟
خوب نام فامیل را هم اضافه کنید که اشتباه گرفته نشود،یعنی بشود "شناخت محمد ابن عبدالله"
البته نام محمد مانند آدولف است.هر چقدر هم آدولف داشته باشید وقتی میگویید آدولف همه ذهنشان میرود سراغ یک نفر. :4:
من هم با دیدگاه جناب راسل گرامی موافقم؛
شناخت محمد ابن عبدالله (لعنت به خودش و اهل بیتش) :1:
بهمنیار
11-16-2011, 06:01 AM
درود بر دوستان :53::53:
چند گاهی، برای رخدادی که پیش آمد نتوانستم از شما دیداری داشته باشم.
گزارش کوتاهی از برگردان شناخت محمد بدهم تا از چند و چون کارها آگاه شوید
پیش از مهر ماه کمابیش نیمه ای از بخش نخست کتاب را برگرداندم و به اشتباه بدون این که آن را ویرایش کنم برای دکتر سینا فرستادم. نوشته ای که فرستادم چون ویرایش نشده و پر از غلط ها املایی و دستور زبانی بود. دکتر را پاک نا امید کرده و به من پاسخ داد که اگر این گونه است برگردان کتاب را رها نمایید و مجاز نیستید برگردان کنید. در این زمان تازه من به اشتباه خودم پی بردم که متن را جابجا فرستاده ام. پی گیری نمودم و دکتر را قانع ساختم که اشتباه فرستاده ام. و گفتم که تا اواخر مهر بخش نخست را خواهم فرستاد. که شوربختانه خودم از دور خارج شدم و کمابیش یک ماه نتوانستم هیچ کاری انجام دهم، به جای آن بازی ( Deus Ex: Human Revolution
) را به پایان رساندم. :4: عجب بازی بود به ویژه آخرش
ولی دوباره دست به کار شدم بخش نخست را کامل کرده ویرایش و بازبینی دوباره کردم و برای دکتر فرستادم. بهر حال موقعیت شکننده شد و هنوز نیز هست.
باری این گزارش کار من ولی در مورد کتاب
به طور کلی کتاب برای خواننده بیخدا نوشته نشده است. برای خواننده ای که در دموکراسی غربی زندگی می کند و دین دار نیز هست، بیشتر یهودی و ترسایی نوشته شده است. یعنی سرانجام در خواننده احساسی از مقایسه میان این سه دین ابراهیمی و پیامبران آن پدید می آید. (البته این ها نگرهای من است) از این نگر امید کمی هست که خواننده مسلمان به ویژه شیعه کششی برای خواندن آن پیدا کند. حدیث ها و روایات تاریخی کمابیش از صحاح سته هفت کتاب نامی سنی ها برگرفته شده است. ولی کتاب بسیار بسیار روشنگری هست. اگر کسی (مسلمانان) همت کرده و آن را بخواند بی گمان دیدگاهش در برابر دین اسلام دگرگون خواهد شد.
کتاب یک پیشگفتار و یک چکیده دارد که اندیشه خواننده را برای بقیه کتاب آماده می سازد. بخش نخست آن درباره زندگی نامه محمد است. مانند زاده شدن، دوران کودکی، همسرگزینی با خدیجه و . . . دروان کودکی که بسیار در سراسر زندگی انسان بسیار حساس است به دقت بررسی شده است. برای نمونه
زمانی که پیامبر اسلام به پنج سالگی رسید، تندرستی روانی محمد یک دلواپسی بزرگ برای خانواده پرورش دهندهی او گردید، از این رو وی را به آمنه پس دادند. آمنه هنوز شوهری پیدا نکرده بود، تا زمانی که حلیمه در باره رفتار شگفت انگیز محمد نگفته بود، گرایشی به باز پس گرفتن کودک نداشت. آنها کوشش داشتند از زمانی که محمد از شیر گرفته شده بود، در دو سالگی، وی را باز پس دهند، ولی هر بار آمنه پافشاری کرده که کودک را بیشتر نگه دارند. ابن اسحاق گفته های حلیمه را یادداشت نموده است: «پدر او [پسر خود حلیمه] به من گفت، 'نگرانم نکند این کودک دیو زده شده، پس او را به خانوادهاش برگردان، پیش از این که پیامد آن پدیدار شود. ' . . . او [مادر محمد] از من پرس و جو نمود چه رخ داده و مرا آسوده نگذاشت تا هنگامی که به وی گفتم. زمانی که از من پرسید میترسی که دیوزده شده باشد، پاسخ دادم بله.»(6)
داشتن پندارهای ترسناک برای کودکان غیر طبیعی نیست. پس آن چه برای محمد رخ داده و حلیمه و شوهر وی را نگران کرده باید به گونهی استثنایی هشدار دهنده بوده باشد. شوهر حلیمه گفته «نگرانم نکند این کودک دیو زده شده.» سالها بعد محمد از تجربه شگفت انگیز کودکی خود سخن گفته است. «دو مرد با جامه سفید و تشت طلایی پر از برف به سوی من آمدند. آنها مرا گرفته و بدن مرا شکافتند، سپس قلب مرا در آوردند و آن را باز نموده و از آن یک لخته سیاهی بیرون کشیده و دور انداختند. سپس قلب و بدن مرا تا زمانی که پاک شد، با برف شستند.»(7)
این بخش ها برای خواننده شیعه که متوجه خراب کاری های دینی هست باید بسیار جالب باشد . برای نمونه در جایی دیگر
محمد درباره مادر چندان سخن نگفته است. زمانی که مکه را گرفت، پنجاه و پنج سال پس از مرگ مادر، وی به سر آرامگاه آمنه در ابوا، جایی میان مکه و مدینه رفت و گریست. محمد به صحابه خودش گفت، «این آرامگاه مادر من است؛ خداوند اجازه داد تا از آرامگاه دیدن کنم. میخواستم دعا کنم، ولی استجابت نشد. پس مادرم را به یاد آوردم و خاطره های مهر او بر من چیره گشت و گریستم.»(8)
چرا خدا نباید بگذارد محمد برای مادرش دعا کند؟ چه کرده است که سزاوار بخشش نیست؟ چیزی درست نیست مگر این که گمان کنیم خدا دادگر نیست. روشن است که این موضوع به خدا ربطی ندارد. این محمد است که حتی پس از نیم سده بعد از مرگ او، نمیتواند مادرش را ببخشد. آیا مادرش را چون زنی سرد بی عاطفه به یاد میآورده است؟ آیا از مادرش دلخور بوده و دچار زخمهای ژرف روحی که هیچ گاه بهبود نیافته، بوده است؟
یا
محمد هیچ شغل آبرومندی پیدا نکرد. در این سالها، چوپانی چند تا گوسفند، کاری که ویژه دختران بود و عربها آن را کاری غیر مردانه به شمار میآوردند، را بر عهده داشت.
یا
در جهان خیالی، دور از دسترس دیگران، محمد، دیگر کودکی ناخواسته که از آغاز زندگی، خود را چنین دیده بود، نبود، بلکه دوست داشتنی، با ارج، ستایش شده، و حتی ترسناک بود. زمانی که واقعیت سخت میشد و تنهایی به او فشار میآورد، او به جهان خیالی پناه میبرد. در این جهان دل انگیز، او میتوانست هر کسی که میخواهد باشد. او باید این جهان را در زمانی که بسیار کم سن بوده، یافته باشد، زمانی که وی با خانواده دایه خویش زندگی میکرد و روزهای بلندی را در بی کسی و بیابان سپری مینمود. این جهان آرمانی و آسوده پندارها، چون پناهگاهی، برای بیشتر زندگی برای او ماند. جهان خیالی به همان اندازه این جهان واقعی مینمود، ولی خوشتر. همسر خویش را با نگهداری نه کودک در خانه تنها میگذاشت، و به غارهای پیرامون مکه میرفت و روزهای خویش را با کناره گیری از جهان، پیچیده شده در اندیشه های و پندارهای خوش خودش، میگذراند.
در این بخش بر پایه رفتارها و گفتارها، روان شناسی محمد گفته می شود.
(البته چون از سوی نویسنده پروانه داده نشده و ایشان در حال بررسی هستند تا تایید بخش نخست نرسیده نمی توان مانور بسیاری داد)
Babak
11-17-2011, 08:12 PM
حدیث ها و روایات تاریخی کمابیش از صحاح سته هفت کتاب نامی سنی ها برگرفته شده است. ولی کتاب بسیار بسیار روشنگری هست.
صحاح سته همانطور كه از نامش پيداست شش كتاب است كه البته دو كتاب معتبر ديگر (مسند احمد بن حنبل و موطا مالك) نيز در كنار اين شش كتاب استفاده ميشود.:1:
Mehrbod
11-21-2011, 01:07 PM
در یک سرچشمه معتبری درباره محمد آمده بود که در عربستان آن زمان، با گرفتن زهر (venom) مورچه، مواد توهمزا
درست میکردند و محمد نیز به احتمال بسیار زیادی، توهمات گوناگون رسالت پیامبری خود را با مصرف آن تقویت میکرده است :21:
گرفتن داروهای توهمزا از زهر مورچگان ریشه دینی و تاریخی بس درازی هم دارد:
http://www.ethnografica.com/kevingroark/antpaperabstract.html
کلیدواژههای جستجو:
hallucinogenic ants
ants venom eating hallucination
بهمنیار
11-22-2011, 08:39 AM
صحاح سته همانطور كه از نامش پيداست شش كتاب است كه البته دو كتاب معتبر ديگر (مسند احمد بن حنبل و موطا مالك) نيز در كنار اين شش كتاب استفاده ميشود.
گمان کنم از این داروهایی که از شاش مورچه (همان که مهربد در پست بالا گفته ) گرفته اند تزریق کرده بودم چون می دانستم که هفت تا است و همه جا هم خواندم هفت تا ولی خودم نوشتم شش تا :21::21::21::21:
ولی از گفته شما سپاسگذارم
ر یک سرچشمه معتبری درباره محمد آمده بود که در عربستان آن زمان، با گرفتن زهر (venom) مورچه، مواد توهمزا
درست میکردند و محمد نیز به احتمال بسیار زیادی، توهمات گوناگون رسالت پیامبری خود را با مصرف آن تقویت میکرده است
گرفتن داروهای توهمزا از زهر مورچگان ریشه دینی و تاریخی بس درازی هم دارد:
http://www.ethnografica.com/kevingro...rabstract.html
سراسر کوشش دکتر سینا و بار و بر آن، که کتاب شناخت محمد را می توان نتیجه آن دانست، این است که این فرد یک بیمار بوده و بدبختانه همزمان شدن رویدادها (که یکی از با ارج ترین آن ها همسرگزینی با خدیجه که خود او هم بیمار بوده هست) مایه آن شده که دینی به نام اسلام پا بگیرد. روشن است که برخی مواد توهم زا یا روانگردان هستند. ولی در این مورد تا جایی که من دیدم به کارگیری دارو نبوده است. مانند زمان کنونی که کسی به نام احمدی نژاد هست و افرادی پشت پرده مانند رحیم مشایی یا پسر خامنه ای روشن نیست کدام یک دستور دهنده هستند و کدام یک فرمانبر
کافر_مقدس
05-02-2012, 09:28 PM
خوب نام فامیل را هم اضافه کنید که اشتباه گرفته نشود،یعنی بشود "شناخت محمد ابن عبدالله"
من نیز اکثر اوقات از نام "محمد بن عبدالله" استفاده می کنم ..
احساس می کنم لفظ پیامبر اسلام یه جور احترام به این شخص هست .. گرچه گهگاه در مناظره های رودررو با مذهبی های متعصب کم و بیش پیش اومده که ایشون رو پیامبر اسلام هم خطاب کرده باشم
بهمنیار
11-28-2012, 05:50 PM
درود بر همگی :e306:
خوب امشب شب بزرگی بود! ما به یاری امام حسین :e105: برگردان کتاب شناخت محمد را به پایان رسانده و به سوی نویسنده فرستادیم
این خبر خوب
خبر خوبتر این که یک ماه می رویم می خوابیم البته برای خودم و اگر روزی توانستیم و ایران را آزاد کردیم بی گمان سیستم مهربد را برای بازی وام خواهیم گرفت البته اگر اجازه دهد
از دوستان برای دلگرمی هایی که به من دادن سپاسگزارم :e303:
گمان کنم که دکتر سینا کسی را یافته که برگردان من را بخواند و ویرایش نماید هنوز این شخص با من تماس نگرفته است
اگر کسی بازی darksider 2 را بازی نکرده بایسته است که سری به گیم بزند به گمان نگرش را دگرگون خواهد کرد
باری امشب ما را ماه گرفته و اسپم می فرستیم
تاریخ می شود 9 آذر 1391
Mehrbod
11-28-2012, 05:57 PM
درود بر همگی :e306:
خوب امشب شب بزرگی بود! ما به یاری امام حسین :e105: برگردان کتاب شناخت محمد را به پایان رسانده و به سوی نویسنده فرستادیم
این خبر خوب
خبر خوبتر این که یک ماه می رویم می خوابیم البته برای خودم و اگر روزی توانستیم و ایران را آزاد کردیم بی گمان سیستم مهربد را برای بازی وام خواهیم گرفت البته اگر اجازه دهد
از دوستان برای دلگرمی هایی که به من دادن سپاسگزارم :e303:
گمان کنم که دکتر سینا کسی را یافته که برگردان من را بخواند و ویرایش نماید هنوز این شخص با من تماس نگرفته است
به به، درود به بهمنیار، یار دیرینه و همیشه ناپیدا :e405: :e303:
ما از کجا میتوانیم بخوانیم؟
اگر کسی بازی darksider 2 را بازی نکرده بایسته است که سری به گیم بزند به گمان نگرش را دگرگون خواهد کرد
باری امشب ما را ماه گرفته و اسپم می فرستیم
کار بس پسندیدهای میکنی. darksiders 2 (http://en.wikipedia.org/wiki/Darksiders_II) را هم نگریستم، به نگر بازی خوبی میاید!
من این چند گاهه درگیر این بودم: Borderlands 2 - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Borderlands_2)
چند روز پیش هم که آروزی ما هسییایید (realized :4:) و Hitman بیرون آمد! به امید اسپاگتی این پایان هفته هم سراغ آن میرویم.
برای gamer ها روزهای خوبیه ... :e057:
Mehrbod
11-28-2012, 06:00 PM
من نیز اکثر اوقات از نام "محمد بن عبدالله" استفاده می کنم ..
احساس می کنم لفظ پیامبر اسلام یه جور احترام به این شخص هست .. گرچه گهگاه در مناظره های رودررو با مذهبی های متعصب کم و بیش پیش اومده که ایشون رو پیامبر اسلام هم خطاب کرده باشم
به گفت دوستان، "پیقنبر" اسلام :4:
sonixax
11-28-2012, 06:03 PM
درود بر همگی :e306:
خوب امشب شب بزرگی بود! ما به یاری امام حسین :e105: برگردان کتاب شناخت محمد را به پایان رسانده و به سوی نویسنده فرستادیم
این خبر خوب
خبر خوبتر این که یک ماه می رویم می خوابیم البته برای خودم و اگر روزی توانستیم و ایران را آزاد کردیم بی گمان سیستم مهربد را برای بازی وام خواهیم گرفت البته اگر اجازه دهد
از دوستان برای دلگرمی هایی که به من دادن سپاسگزارم :e303:
گمان کنم که دکتر سینا کسی را یافته که برگردان من را بخواند و ویرایش نماید هنوز این شخص با من تماس نگرفته است
اگر کسی بازی darksieder 2 را بازی نکرده بایسته است که سری به گیم بزند به گمان نگرش را دگرگون خواهد کرد
باری امشب ما را ماه گرفته و اسپم می فرستیم
تاریخ می شود 9 آذر 1391
:e00e::e420::e011::e41f::e032:
Hezbollah_YaHasan
11-29-2012, 11:11 AM
شناخت محمد (ص) از طریق سعدی شاعر عاشق اهل بیت عصمت و طهارت:
ماه فروماند از جمال محمد ______________سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست ______________در نظر قدر با کمال محمد
وعدهی دیدار هر کسی به قیامت ______________لیلهی اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی ______________آمده مجموع در ظلال محمد
عرصهی گیتی مجال همت او نیست______________روز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس______________بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد______________تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابند______________نور نتابد مگر از جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند______________پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش______________خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی______________عشق محمد بس است و آل محمد
بهمنیار
02-06-2013, 02:53 PM
باید بگوییم كه نوشته زیر شاید دگرگونی های بسیار داشته باشد چون آقای حقیقت جو در حال ویرایش آن می باشد---
بخش یک
محمد چه کسی بود؟
که پروردگارت تو را رها نکرده و دشمن نداشته است. و بی گمان آخرت برای تو از دنیا بهتر است. و به زودی پروردگارت به تو را عطایی خواهد کرد تا خرسند گردی. مگر نه تو را یتیم یافت، پس پناه داد؟ و تو را سر گشته یافت، پس هدایت کرد؟ و تو را تنگدست یافت و بی نیاز گردانید؟ (قرآن 8-3 :93) (1)
بگذارید در آغاز نگاهی به سرگذشت محمد داشته باشیم. چه کسی بود و چه شرایطی بر اندیشه وی کارگر شد؟ در این بخش ما به طور کوتاه، در میان نکته های تاریک از زندگی مردی که گویا بیش از یک میلیارد انسان پیروی وی هستند، کند و کاو میکنیم. اسلام محمدپرستی است. مسلمانان ادعا مینمایند که تنها الله را پرستش میکنند. ولی چون الله دگرخود محمد است، هر آینه، پس این اوست که از سوی مسلمانان پرستش میشود. اسلام فرقه شخصی یک مرد است. ما گفتارهای وی را که ادعا کرده سخنان خداست، و در قرآن آمده، خوانده و او را از دیدگاه صحابه و همسران وی میبینیم. نگاهی خواهیم داشت به این که چگونه محمد تنها در گذر یک دهه، از سخنرانی بی نام و نشان، یک شاه شبه جزیره عربستان گشت. بررسی خواهیم نمود که چگونه وی برای تسلط بر مردم، آنها را از یک دیگر جدا نمود، چگونه به تدریج آشوب، نفرت و جنگهایی بر ضد دیگران راه انداخت. افزون بر این، چگونه وی شبیخون، تجاوز به زنان ، شکنجه، و ترور را برای انداختن ترس در دل قربانیهای خودش و رام نمودن آنها به کار گرفت. ما درباره کشتارهای گروهی و گرایش بسیار وی برای فریبکاری چون راهکار، راهکاری که از سوی مسلمانان امروزی برای تسلط بر جهان، به فراوانی به کار گرفته میشود، خواهیم آموخت. زمانی که شما خواندن این بخش را به پایان رساندید، خواهید دید که تروریستها به طور دقیق آن چه پیامبر آنان کرده است را انجام میدهند.
زاده شدن و کودکی محمد
در سال 570 میلادی، در مکه، عربستان، زن جوان بیوه ای، به نام آمنه کودکی را زایید و او را محمد نامید. (2)اگر چه محمد تنها کودک وی بود، آمنه وی را، زمانی که تنها شش ماهه بود، برای پرورش یافتن در بیابان بدست زنی بادیه نشین ، سپرد.
برخی زنان ثروتمند برای پرورش نوزادان خویش دایه میگرفتند. این کار اجازه میداد آنان بی درنگ باردار شوند. داشتن کودکان بیشتر به معنایشان بالاتر بود. ولی این دلیل کار آمنه نبود چون هم دارا نبود و تنها یک فرزند برای نگهداری داشت. عبدالله ، پدر محمد شش ماه پیش از زاده شدن او مرده بود. هم چنین، هر آینه، این شیوه از سوی همهی مردم به کار گرفته نمیشد. خدیجه، نخستین زن محمد، ثروتمندترین زن مکه، سه کودک از دو ازدواج پیش از ازدواج با محمد داشت و شش کودک برای محمد آورد. همه این کودکان را خودش پرورش داد. (3)
چرا آمنه باید تنها کودک خودش را دور کند تا بدست غریبهها پرورش داده شود؟ او به نوزاد خود حتی یک بار شیر همه نداد. پس از زاده شدن محمد، وی به ثبویه کنیز عموی کودک، ابولهب (همان عمویی که محمد در سوره 111 دشنام میدهد) برای پرستاری سپرده شد. روشن نگشته، چرا آمنه از کودک خویش پرستاری نکرده است. تنها کاری که میتوانیم بکنیم، حدس زدن در این باره است. آیا افسرده بوده است؟ آیا گمان میکرده کودک سدی برای ازدواج دوباره است؟
در هر خانوادهای مرگ میتواند مایه افسردگی شود. عاملهای دیگری که احتمال افسردگی را برای یک زن بالا میبرد شامل: تنهایی، نگرانی درباره رویان یا جنین، دشوارهای مالی، و کم سال بودن مادر هست. (4) آمنه تازه شوهر خویش را از دست داده بود، تنها، بی چیز، و جوان بود. بر پایه آن چه از وی میدانیم، او یک مورد مناسب برای دچار شدن به افسردگی بوده است. افسردگی میتواند سدی در برابر توانایی مادر برای پیوند با کودک در حال رشد بشود. هم چنین در هنگام بارداری، میتواند مادر را در خطر آغاز دوباره افسردگی پس از زاییدن (افسردگی پس زایمانی ) قرار دهد. (5)
برخی از پژوهشگران میگویند، افسردگی در زنان باردار میتواند به طور مستقیم بر روی جنین موثر بشود. بیشتر کودکان زنان افسرده تندخو و خواب آلود هستند. شاید این گونه نوزادان تبدیل به کودکانی که در یادگیری کند هستند شده، و از نگر عاطفی بی توجه، همراه با دشواریهای رفتاری، مانند پرخاشگری، باشند. (6)
پیامبر اسلام در میان غریبهها بزرگ شد. همان طور که بزرگ میشد، درمی یافت که وی به آنها تعلق ندارد. او میتوانست ببیند که کودکان دیگر پدر و مادر دارند. چرا مادر او، کسی که دو بار در سال میبینند، او را نمیخواهد؟ شاید بچه های دیگر وی را برای یتیم بودن آزار میدادند. حتی امروزه در آن سرزمین یتیم بودن بد است.
چندین دهه پس از آن، حلیمه ، دایه محمد، گفته است که وی نمیخواست محمد را بگیرید چون یتیمی از یک بیوهی بی چیز بود. او محمد را پذیرفت چون نتوانسته بچهای از یک خانواده داراتر بیابد، در حالی که زنان دیگر هر یک کودکی برای پرورش دادن یافته بودند، و او نمیخواست بدون بچه برگردد. آیا این موضوع در شیوهای که او از بچه نگهداری کرده بازتاب داشته است؟ آیا محمد در خانواده پرورش دهندگان خود، در گذر این سالهای پر ارزش، زمانی که شخصیت افراد شکل میگیرد، بیعاطفگی حس کرده است؟
حلیمه گفته است که محمد کودکی گوشه گیر بود. وی به جهانی خیالی واپس رفته و با دوستان نادیدنی گفتگو میکرد. آیا این یک مکانیسم مقابله ای برای کودکی که احساس کرده جهان واقعی او را نمیخواهد و جهانی میسازد که در آن همه دوستش دارند، هست؟
زمانی که پیامبر اسلام به پنج سالگی رسید، تندرستی روانی محمد یک دلواپسی بزرگ برای خانواده پرورش دهندهی او گردید، از این رو وی را به آمنه پس دادند. آمنه هنوز شوهری پیدا نکرده بود، تا زمانی که حلیمه در باره رفتار شگفت انگیز محمد نگفته بود، گرایشی به باز پس گرفتن کودک نداشت. آنها کوشش داشتند از زمانی که محمد از شیر گرفته شده بود، در دو سالگی، وی را باز پس دهند، ولی هر بار آمنه پافشاری کرده که کودک را بیشتر نگه دارند. ابن اسحاق گفته های حلیمه را یادداشت نموده است: «پدر او [پسر خود حلیمه] به من گفت، ’نگرانم نکند این کودک دیو زده شده ، پس او را به خانوادهاش برگردان، پیش از این که پیامد آن پدیدار شود.‘ . . . او [مادر محمد] از من پرس و جو نمود چه رخ داده و مرا آسوده نگذاشت تا هنگامی که به وی گفتم. زمانی که از من پرسید میترسی که دیو زده شده باشد، پاسخ دادم بله.»(7)
داشتن پندارهای ترسناک برای کودکان غیر طبیعی نیست. پس آن چه برای محمد رخ داده و حلیمه و شوهر وی را نگران کرده باید به گونهی استثنایی هشدار دهنده بوده باشد. شوهر حلیمه گفته «نگرانم نکند این کودک دیو زده شده.» سالها بعد محمد از تجربه شگفت انگیز کودکی خود سخن گفته است. «دو مرد با جامه سفید و تشت طلایی پر از برف به سوی من آمدند. آنها مرا گرفته و بدن مرا شکافتند، سپس قلب مرا در آوردند و آن را باز نموده و از آن یک لخته سیاهی بیرون کشیده و دور انداختند. سپس قلب و بدن مرا تا زمانی که پاک شد، با برف شستند.»(8)
بدون شک میتوان گفت ناپاکی مغز چون لختهی سیاه در قلب پدیدار نمیشود. هم چنین گناهان با عمل جراحی پاک نشده و برف هم پاک کنندهی خوبی نیست. روشن است که با این داستان محمد کوشش میکرده بر پیروان خویش تاثیر بگذارد.
وی به مادر خویش پیوست، ولی این آخرین دیدار طولانی نبود. یک سال پس از آن، آمنه مرد. محمد درباره مادر چندان سخن نگفته است. زمانی که مکه را گرفت، پنجاه و پنج سال پس از مرگ مادر، وی به سر آرامگاه آمنه در ابوا ، جایی میان مکه و مدینه رفت و گریست. محمد به صحابه خودش گفت، «این آرامگاه مادر من است؛ خداوند اجازه داد تا از آرامگاه دیدن کنم. میخواستم دعا کنم، ولی استجابت نشد. پس مادرم را به یاد آوردم و خاطره های مهر او بر من چیره گشت و گریستم.»(9)
چرا خدا نباید بگذارد محمد برای مادرش دعا کند؟ چه کرده است که سزاوار بخشش نیست؟ چیزی درست نیست مگر این که گمان کنیم خدا دادگر نیست. روشن است که این موضوع به خدا ربطی ندارد. این محمد است که حتی پس از نیم سده بعد از مرگ او، نمیتواند مادرش را ببخشد. آیا مادرش را چون زنی سرد بی عاطفه به یاد میآورده است؟ آیا از مادرش دلخور بوده و دچار زخمهای ژرف روحی که هیچ گاه بهبود نیافته، بوده است؟
پیامبر اسلام چهار دختر داشته است. او نام کوچکترین دختر را به یادبود پدر مادر خدیجه گذاشت، ولی هیچ یک از دختران نامی به یاد مادر خودش آمنه، نداشت.
پس از مرگ آمنه، پیامبر اسلام دو سال در خانه پدربزرگ خویش، که دلواپس یتیم بودن او بود، و با دست و دل بازی مهربانی بسیاری به او کرد، بود. ابن سعد نوشته عبدالمطلب به کودک توجه بسیاری فراوانی که به هیچ یک از پسران خودش نداشت، نشان داد. (10) مویر در کتاب خودش، زندگی نامه محمد نوشته:
او کودک را با دلبستگی کامل تربیت نمود. قالیچهای در سایه کعبه پهن میشد، و بر روی قالیچه، رییس سالمند، دور از گرمای خورشید، در سایه لم میداد. پیرامون قالی، ولی با فاصلهی آبرومندی، پسران وی نشسته بودند. محمد کوچولو خو گرفته بود که به سوی شیخ بدود، و بدون رعایت احترام روی قالی شیخ مینشست. پسران میخواستند وی را کنار بکشند، ولی عبدالمطلب با گفتن ’پسر کوچولویم را ول کنید‘ پادرمیانی میکرد. او، هم چنان که با تماشای من من کردنهای کودکانه محمد شاد میشد با دست محمد را نوازش میکرد. هنوز از پسربچه دایه، برکت ، پرستاری مینمود ولی همیشه محمد بی سر و صدا پرستار را رها نموده و به سرای پدربزرگ، حتی زمانی که در خواب یا تنها بود، میرفت. (11)
محمد رفتار بسیار متفاوتی که از سوی عبدالمطلب دیده بود، را به یاد داشت. آن را با پندار خویش زرق و برق دار میکرد، او سالها پس از این رخ دادها، یادآوری نموده، پدربزرگش میگفته، «او را آزار ندهید چون سرنوشت پرشکوهی دارد، و سرزمین پادشاهی را ارث خواهد برد؛» هم چنین به برکت پرستار میگفته، «هشدار مبادا، بگذاری دست یهود یا ترسایان به او برسد، چون آنها در پی او هستند، و به او آسیب خواهند رساند!»(12) به هر روی هیچ کس این گفتهها را به یاد نیاورد، برای همین، زمانی که محمد دعوت خویش را آغاز نمود، هیچ یک از عموها، مگر حمزه چون هم سن محمد بود، بی درنگ وی را نپذیرفتند. عباس نیز به او پیوست، ولی تنها زمانی که بخت محمد بلند شده و او در دروازه مکه، آماده برای یورش به آن بود.
زمانه با محمد مهربان نبود. تنها دو سال پس از زندگی با پدربزرگ، شیخ پیر در سن هشتاد و دو سالگی مرد و سرپرستی محمد به دست عموی او، ابو طالب سپرده شد.
بچه یتیم هنگامی که پدربزرگ دوست داشتنی را از دست داد تلخی بسیاری حس نمود. هم چنان که او در پی تابوت به سوی گورستان هجن رهسپار بود، دیده شده که گریه مینمود و سالها پس از آن، او یادواره و خاطرات خوبی از پدربزرگ داشت.
ابوطالب با وفاداری کامل از او سرپرستی نمود. «دلبستگی ابوطالب به پسر بچه هم اندازهی عبدالمطلب بود»، مویر نوشته، «بستر محمد کنار بستر خودش بود، در کنار او خوراک میخورد و ابوطالب هر بار سفر میکرد، محمد با او میرفت. همین گونه این رفتار پر مهر تا زمانی که محمد از دوران بینوایی کودکی برون رفت، دنبال شد.»(13) ابن سعد گفته واقدی را بازگو نموده که، ابوطالب اگر چه توانگر نبود، ولی از محمد مراقبت نموده و او را بیش از فرزندان خویش دوست میداشت.
با توجه به رخ دادهای روانی ویران کننده در زمان کودکی، محمد از بی پناه شدن ترسان بود. این گفته از یک رویداد که در زمانی که وی 12 ساله بود، برداشت میشود. روزی، ابوطالب آهنگ رفتن به سوریه برای سفری تجاری داشت. ولی زمانی که کاروان آماده رفتن و ابوطالب میخواست بر شتر سوار شود، پسر برادر با این اندیشهی که جدایی دراز مدتی در پیش است، رسیده و به پشتیبان خویش آویزان میشود. ابوطالب میرود و پسر را با خودش میبرد. (14) این اندازه وابستگی به عمو، نشان میدهد که همواره محمد در ترس از دست دادن کسانی که دوستش میداشته، بوده است.
با وجود چنین مهربانی بزرگی، و حتی پشتیبانی پیوسته ابوطالب در سراسر زندگی، دوست داشتن بی اندازه محمد حتی بیش از کودکان خودش، محمد اثبات نمود که پسر برادری ناسپاس میباشد. او از عموی سالخورده خویش زمانی که در بستر مرگ بود، دیدار نمود. همهی پسران عبدالمطلب بودند. با اندیشه زندگی خوب برای پسر برادر، ابوطالب از برداران خودش درخواست جدی برای پشتیبانی محمد، که 50 ساله بود نمود. آنها، هم چنین ابولهب پیمان بستن که چنین کنند. با استفاده از این موقعیت محمد از ابوطالب خواست که اسلام آورد.
محمد میدانست پیروان وی بیشتر افراد ترسو و دون پایه هستند. برای بالا بردن پایگاه اجتماعی وی به مردمی نیاز داشت تا پایه او را بالا برده، مردم پذیرای وی باشند. این اسحاق نوشته: «هر گاه مردان دور آتش گرد هم میآمدند، یا پیامبر میشنید شخصی با ارزشی به مکه آمده، محمد با پیام خودش به سوی آنان میرفت.»(15)
رهبران فرقهای میدانند که پیامهای آنها به خودی خود اعتبار و آبرو ندارد. میکوشند تا آن را با بدست آوردن دلبستگی مردم بانفوذ، جالب توجه ساخته و با نیروی مغالطه استدلال عوام برانگیز ، تودهها را دلبسته کنند. زندگی نامه نویسان او میگویند زمانی که ابوبکر و عمر در سیاههی دین او جا گرفتند، محمد بی اندازه خوشحال گردید. اگر ابوطالب به دین او در میآمد پایگاه اجتماعی وی را در میان قریش، قبیله ای که در مکه پا گرفته بود و سرپرست کعبه بود، بالا میرفت و به وی آبرو و پایهای که نومیدانه آن را گدایی میکرد، میداد. ولی مرد در حال مرگ لبخند زده و گفت میخواهد با دین پدرانش از جهان برود. با امیدی از دست رفته، محمد، در حالی که زیر لب میگفت، «میخواستم برای او دعا کنم، ولی الله مرا از انجام چنین کاری بازداشت»، از اتاق بیرون رفت. (16)
قرآن این جستار را تایید میکند، «بر پیامبر و كسانى كه ایمان آوردهاند سزاوار نیست كه براى مشركان پس از آنكه برایشان آشكار گردید كه آنان اهل دوزخند طلب آمرزش كنند هر چند خویشاوند [آنان] باشند.» (قرآن، 9:113) دشوار است باور شود که خدا پیامبر خودش را از آمرزش خواستن برای مردی که پیامبر را بزرگ کرده، و در همهی زندگی پشتیبان او بوده و چیزهای بسیاری را فدای او نموده، بازدارد. این کار خدا را چنان پست میکند که ارزش مورد پرستش قرار گرفتن را از او میگیرد. فداکاریهای ابوطالب و خانواده وی برای خشنودی محمد بسیار بود. این مرد، با این که ادعای پسر برادر خویش را باور نمیکرد، مانند کوهی در برابر رقیبان وی ایستاده بود، و او را از هر گونه گزند احتمالی پاسداری کرده و برای 42 سال همواره پشتیبان محمد ماند. با ابن همه، زمانی که ابوطالب آیین وی را نپذیرفت، محمد چنان سرخورده شد که نتوانست خویش را قانع سازد که حتی در بستر مرگ برای او آمرزش بخواهد. بخاری نوشته: «ابوسعید الخدری گفته زمانی که کسی به محمد خاطره عموی وی (یعنی ابوطالب) را یادآوری نمود، پیامبر گفته است، ’شاید شفاعت ما در روز قیامت به وی کمکی باشد که او را در جایی از جهنم که آتش تا قوزک پای وی میرسد، بیندازند. ولی حتی از این اندازه آتش، مغز او خواهد جوشید.‘»(17)
از سویی محمد عموی خویش را محکوم به آتش دوزخ نموده و از سوی دیگر با تظاهر به وظیفه شناسی، ادعای شفاعت برای او دارد. بهر روی، همین محمد در چند جای دیگر گفته، هیچ کسی پروانهی شفاعت در پیشگاه خدا را ندارد. (18)
جوانی محمد کمابیش بدون رخداد بوده یا به آن اندازه دارای ارزش برای او یا برای نویسندگان زندگی نامه او نبوده تا درباره آن داستان سرایی کنند. او کمرو، ساکت و چندان اجتماعی نبوده است. با وجود این واقعیت که محمد از سوی عمو مراقبت و حتی لوس شده بود، همانند دیگر یتیمها به موقعیت خویش حساس باقی ماند. خاطرههای تنهایی و بی مهری زمان کودکی برای بیشتر زندگی همراه او ماند.
سالها گذشت. محمد یکه و تنها در جهان خویش، دور و کناره گیر از همتایان خودش ماند. بخاری (19) میگوید محمد «کمروتر از یک دوشیزه باکره چادری» (20) بود. او در همه زندگی خودش چنین ماند، نا مطمئن و ترسو، گاهی نیز با گزافه گویی و خودستایی برای جبران این کمبود میکوشید.
محمد هیچ شغل آبرومندی پیدا نکرد. در این سالها، چوپانی چند تا گوسفند، کاری که ویژه دختران بود و عربها آن را کاری غیر مردانه به شمار میآوردند، را بر عهده داشت.
بهمنیار
02-06-2013, 02:55 PM
ازدواج با خدیجه
سرانجام در 25 سالگی محمد، ابوطالب شغلی برای محمد، به عنوان امین برای یکی از بستگان، زن بازرگانی به نام خدیجه دست و پا نمود. خدیجه بازرگان موفق خوبروی 40 ساله بوده که دو بار بیوه شده بود. محمد در هنگام خدمت به او سفری به سوریه رفت تا کالاهای بازرگانی او را فروخته و آن چه دستور داده است، بخرد. با برگشتن وی خدیجه عاشق او گشت و با پادرمیانی یک ندیمه، پیشنهاد ازدواج به محمد داد.
محمد، هم از نگر احساسی و هم از نگر مالی، انسان نیازمندی بود. ازدواج با خدیجه یک خوشبختی بزرگ بود. در خدیجه، میتوانست مادری که در کودکی سخت نیاز داشت، هم چنین امنیت مالی که به محمد اجازه میداد هیچ گاه دیگر کار نکند، را مییافت.
خواسته خدیجه بیش از دلواپسی نیازهای شوهر جوان خویش بود. او شادی خویش را در تسلیم، پرستاری و از خودگذشتگی یافت.
محمد اجتماعی نبود و خواهان کار هم نبود. او بیشتر میخواست از جهان کناره گیری کرده و به درون اندیشه های خودش بگریزد. حتی در زمان کودکی هم از هم سالان خودش پرهیز کرده و با آنان بازی نمیکرد. بیشتر زمانها تنها، با حالتی گرفته دیده میشود. به سختی میخندید، اگر چنین میکرد، دهانشان را میپوشاند. از این رو و با پیروی از رفتار پیامبر خویش، مسلمانان برای این که متدین باشند هرگز خنده با آوای بلند را تایید نمیکنند.
در جهان خیالی، دور از دسترس دیگران، محمد، دیگر کودکی ناخواسته که از آغاز زندگی، خود را چنین دیده بود، نبود، بلکه دوست داشتنی، با ارج، ستایش شده، و حتی ترسناک بود. زمانی که واقعیت سخت میشد و تنهایی به او فشار میآورد، او به جهان خیالی پناه میبرد. در این جهان دل انگیز، او میتوانست هر کسی که میخواهد باشد. او باید این جهان را در زمانی که بسیار کم سن بوده، یافته باشد، زمانی که وی با خانواده دایه خویش زندگی میکرد و روزهای بلندی را در بی کسی و بیابان سپری مینمود. این جهان آرمانی و آسوده پندارها، چون پناهگاهی، برای بیشتر زندگی برای او ماند. جهان خیالی به همان اندازه این جهان واقعی مینمود، ولی خوشتر. همسر خویش را با نگهداری نه کودک در خانه تنها میگذاشت، و به غارهای پیرامون مکه میرفت و روزهای خویش را با کناره گیری از جهان، پیچیده شده در اندیشه های و پندارهای خوش خودش، میگذراند.
تجربه های عرفانی
روزی، در سن 40 سالگی، پس از گذراندن روزهای بسیاری در غار تنها، محمد، رخ دادی شگفت انگیز را تجربه نمود. وی انقباضهای عضلانی و دردهای شکمی منظم مانند این که کسی به سختی او را فشار میداده، داشت. او فاسیکولاسیون (کشیدگیهای عضلانی)، حرکتهای خود به خودی سر و لبها، عرق کردن، و تپش تند قلبی داشت. با این حالت پریشانی، آواهایی را شنیده و شبحی را دید.
محمد ترسان، لرزان و عرق کرده به خانه برگشت. از همسر خویش درخواست نمود، «مرا بپوشان؛ مرا بپوشان.» محمد آن چه رخ داده بود را با خدیجه در میان گذشته پرسید «یا خدیجه من چه بیماری دارم؟»، و گفت، «میترسم بلایی سرم بیاید.» گمان میکرد دوباره، دیو زده شده است. خدیجه دوباره او را آرام نمود و کوشید که ترس را از او رانده، خوشحال سازد چون شبحی که او دیده است بی گمان یک فرشته بوده و برای او مایه اوج خوشی است چون برگزیده شده تا پیامبر باشد.
دلگرمی دوباره خدیجه کار خودش را کرد و محمد به درجه پیامبری خودش ایمان پیدا کرد. این موضوع با خوی وی به خوبی جور بود و هم چنین خواست خود بزرگ بینی وی را ارضا میکرد. بنابراین او روضه خواندن در باره پیام خودش را آغاز نمود.
پیام او چه بود؟ پیام این بود که او یک پیامبر شده است. برای همین، مردم باید به او ارج گذاشته، او را دوست داشته و از او پیروی کنند. پس از 23 سال روضه خوانی، هسته بنیادی پیام محمد یکسان باقی ماند. پیام بنیادی اسلام این است که محمد فرستادهی خدا است. فراتر از این پیام هیچ پیام دیگری نیست. نپذیرفتن این پیام مایه کیفر دیدن، هم در این جهان و هم در آخرت میشود. یکتاپرستی، که اکنون ریشهی بنیادی اسلام هست، در آغاز بخشی از پیام محمد نبوده است.
محمد مسخره کردن مکیان و یورش به دین آنها را آغاز نمود. مردم مکه نخست وی را دست میانداختند، و سپس از او و پیروانش دوری میکردند. وی به پیروان خویش فرمان داد تا به حبشه کوچ نمایند. زمانی که دین وی از گسترش بازایستاد، تصمیم گرفت که پیام خویش را نرمتر نموده و سیمای خود را با مدارا نمودن آرامتر نشان دهد. ابن سعد نوشته، «روزی پیامبر در گردهمایی پیرامون کعبه بوده و برای آنان سوره نجم (سوره 53) را میخواند. زمانی که به آیه های 20-19 رسید که میگوید، ’به من خبر دهید از لات و عزا، و منات، سومین، آخرین؟ ‘ شیطان دو آیه در پی را بر زبان پیامبر گذاشت. ’آنها بلند مرتبه بوده و امیدی به شفاعت آنان هست. ‘»(21)
این گفتهها قریش را خشنود ساخته و به خشونتهای خود پایان دادند. این خبر به مسلمانان کوچ کرده به حبشه رسیده و آنان با خوشحالی به مکه برگشتند.
پس از زمانی، محمد دریافت که با تایید دختران الله هم چون خدایان، زیر آب موقعیت خویش را به عنوان میانجی میان الله و مردم زده، دین نوین را از باورهای کافران غیر قابل تشخیص ساخته و تنها دارای افزونههایی نموده است. چگونه میتوانست این گفته را پس بگیرد؟ وی گفت این دو آیه در تایید دختران الله در واقع آیه های شیطانی بوده- که شیطان به شیوه ای بر لب وی گذاشته است. سپس آنها را با «آیا [به خیالتان] براى شما پسر است و براى او دختر. در این صورت این تقسیم نادرستى است.»(22)
این پیشامد مایه آن گردید که قریش محمد را مسخره نماید. آن ها می گفتند، «محمد از آن چه درباره جایگزینی خدایان شما با الله گفته پیشمان گشته، آن ها را دستکاری کرده وچیزی دیگری می گوید.» (23) برای توجیه این چرخش تند اندیشه و به دست آوردن اطمینان دوباره آنان، ادعا نمود که پیامبران هم چنین همگی از سوی شیطان، با نزول آیه های شیطانی به دل آنها، که با نیرنگ به نگر میرسیده از سوی خدا است، گول خوردهاند. «و پیش از تو [نیز] هیچ رسول و پیامبرى را نفرستادیم جز اینكه هر گاه چیزى تلاوت مىنمود شیطان در تلاوتش القاى [شبهه] مىكرد پس خدا آنچه را شیطان القا مىكرد محو مىگردانید سپس خدا آیات خود را استوار مىساخت و خدا داناى حكیم است، تا آنچه را كه شیطان القا مىكند براى كسانى كه در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان آزمایشى گرداند و ستمگران در ستیزهاى بس دور و درازند.»(قرآن 53-52 :22)
به طور کلی آن چه در این آیهها گفته میشود، به زبان ساده، چنین است زمانی که من، محمد، خطا میکنم و شما مچ مرا میگیرید ، با همهی اینها باز هم شما خرابکاری کردهاید، چون دل شما بیمار است.
در گذر سیزده سال روضه خوانی، بیش از 120 نفر به این دین نو تغییر آیین ندادند. همسر او، کسی که بی جا از او تعریف کرده، وی را میستود، و از او آرمانی والا ساخته بود، نخستین پیرو وی بود. موقعیت اجتماعی پا بر جا وی ابوبکر، عثمان و عمر را قانع ساخت تا به آرمان وی بپیوندند. به غیر از این چند تن، دیگر پیروان او همگی از بردگان و جوانان ناراضی بودند.
بهمنیار
02-06-2013, 03:07 PM
افسانه آزار دینی
فراخوانی پیامبر اسلام در مکه از سوی مردم با برداشتهای ناهمسانی همراه بود. مردم مکه، مانند غیر مسلمانان امروزی، در برابر همه دینها مدارا میکردند. شکنجهی دینی در این سرزمینها شنیده نشده بود. جامعه های چند خدایی به طور کلی در سرشت خویش سازشکار هست. به هر روی، زمانی که محمد به خدایان آنان بی احترامی میکرد، آنان خشمگین میشدند، ولی به وی آسیبی نرساندند. آنان دین وی و او را، بسیار مانند مردم اندیشمند امروزی که به اسلام میخندند، ریشخند میکردند.
ابن اسحاق نوشته:
«زمانی که صحابه محمد میخواستند نماز بخوانند، به درهی تنگی رفته تا مردم نتوانند نماز خواندن آنان را تماشا کنند، آن باری که سعد بن ابی وقاص با شماری از صحابه پیامبر در یکی از دره های تنگ مکه همراه بود، دسته ای مشرکان، در زمانی که در حال نماز خواندن بودن به آنها رسیده و با خشونت نماز آنها را به هم زدند. مشرکان آنها را برای آن چه کرده، سرزنش میکردند تا زمانی که دست به گریبان شده، و در این هنگام سعد، مشرکی را با استخوان آروارهی شتر به شدت زد و زخمی نمود. این نخستین خونی بود که برای اسلام ریخته شد.»(24)
توجه داشته باشید پس از آن که به مقدسات مشرکان یورش گردید، مشرکان، همگی، اسلام را مسخره کردند. ولی در تلافی این کار به آنان یورش برده شده و آسیب زدند. برای مسلمانان روا است تا درباره باورهای مقدس دیگران بدگویی کنند، ولی زمانی که درباره باورهای آنها بدگویی شود، دست به خشونت میزنند.
ابن اسحاق هم چنین نوشته، «زمانی که پیامبر، چون خدا به او دستور داده بود اسلام را آشکارا نمود، تا جایی که من شنیدهام، مردم از او کناره نگرفته یا بر ضد او کاری نکردند، تا هنگامی که او آغاز به بدگویی از خدایان آنان نمود. زمانی که او چنین کرد آنها این کار را چون گناهی بزرگ دانسته و همگی بر ضد او، شورش کرده و مانند دشمن با او رفتار کردند.»(25)
این سخنان برای کنار گذاشتن هر ادعایی درباره این که دشمنی با مسلمانان در مکه یک آزار دینی بوده است، بسنده است. زمانی که به نیاکان و باورهای مردم پرخاش میگردد، واکنش طبیعی از سوی آنان خشم است. هم چنین این کار اگر به خرده گیر با خرده گیری و به دست انداختن با مسخرگی پاسخ بدهند نیز قابل درک است. برای داشتن باور به الله یا باور نداشتن به خدایان دیگر، با مسلمانان برخورد نشد. بهر روی، یهودیان، ترسایان، و سبائیون نیز یکتاپرست بوده و به بتهای قریش باور نداشتند. با این همه آنها آزاد بودند که مراسم خود را برگزار نموده و باورهای خود را ترویج نمایند. از مسلمانان پرهیز میشد چون بددهن و یورش گر بودند.
سرانجام، در اثر ناراحتی از پرخاشهای آشکار محمد، بزرگان شهر به دیدار ابوطالب رفته و به او گفتند که پسر برادر خود را از مسخره نمودن باورهای آنان بازدارد. «ای ابوطالب، پسر برادر تو، به خدایان ما دشنام داده، دین ما را پست شمرده، روش زندگی ما را ریشخند کرده، و نیاکان ما را به گمراهی متهم مینماید؛ یا باید جلو وی را بگیری یا باید بگذاری ما چنین کرده، چون شما نیز مانند ما در مقابل او هستی و ما تو را از دست او راحت خواهیم ساخت.»(26)
این گفتهها به هیچ رو سخن شکنجه گران نیست. یک درخواست، واپسین هشدار به محمد برای پایان دادن دشنام به خدایان آنان میباشد. این را با کنش مسلمانان زمانی که پیامبر آنان در شماری کارتون خنده دار کشیده شد، مقایسه نمایید. در جاهای دور افتاده مانند نیجریه و ترکیه آشوب به راه انداخته، و صدها نفر را کشتند. در سایه همبستگی اجتماعی، برای سیزده سال قریش با یورشهای محمد بر پاد خدایان خود مدارا نمودند. مدارای آنان وی را گستاختر نمود. زمانی که با زورگو مدارا شود، همیشه زورگو بیشتر پرخاشگر میشود.
برای یک بار دیگر بزرگان قبیله پیش ابوطالب رفته، درخواست خویش و واپسین هشدار را تکرار نمودند. ابوطالب پسر برادر خویش را فراخواند و او را برای احتیاط نمودن در باره دین و باورها مردم پند داد. «ای پسر برادرم»، وی به محمد گفت، «خویشان تو، سخنان تهدیدآمیزی بسیاری گفتهاند. نگران زندگی من و خودت باش. مرا ناچار به کاری بیش از توان خودم نکن.»
با این گمان که دیگر عمو پشتیبان وی نیست، معرکه به راه انداخت. گفت، «اگر آنها خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من گذاشته تا من دست از این کار (یعنی تبلیغ اسلام) بردارم، تا زمانی که الله آن را پیروز گرداند، یا من از میان بروم، آن را رها نخواهم ساخت.» سپس این مرد پنجاه سال، بلند شد و برگشت و مانند کودکان گریه نمود.
فن نمایش و کار آزمودگی محمد کارگر افتاد. عموی ساده دل وی را باز خواند و گفت «بگردد، برادر زاده. برو و هر چه دلت میخواهد از سوی الله بگو من هیچ گاه دست از پشتیبانی تو برنخواهم داشت.»
همان گونه که در بخش پس از این خواهیم دید، بلوغ عاطفی محمد هرگز فراتر از دوران کودکی او گسترش نیافت.
زمانی که کوشش قریش برای ایست دادن یورش به مقدسات خودشان از سوی به محمد و پیروانش شکست خورد، و از واپسین هشدار خود چیزی بدست نیاوردند. باز هم محمد آزاری ندید. این از ترس قریش از مردی بینوایی و نزاری مانند ابوطالب نبود. بلکه آنها به وی ارج میگذاشتند، ولی ابوطالب نیرومند نبود که به آنان آسیبی برساند.
البته اگر کسی از خاندان محمد کشته میشد، خشمگین میشدند. ولی یک خانواده با همه مردم یک شهر چه میتواند بکند؟ این برای همبستگی اجتماعی بود که مایه خودداری قریش میشود. بعدها این کوتاه آمدن مایه بدبختی آنان شد. چند نفر از آنان در جنگهای محمد کشته شده و زمانی که محمد بر سر کار آمد، شماری از آنان را نیز کشت. سرانجام شهر آنان تسخیر گشت و شیوه زندگی و دین آنها از میان رفت. میتوانست آنها را نیز مانند بسیاری از قبیله های دیگر تازی، کشتار کند. ولی جان آنها بخشیده شد چون با مسلمانان خویشاوند بودند. خشنود ساختن زورگو و سازش با متعصب سیاستی نادرست است. ملتهای بسیاری، به همین دلیل شکار اسلام شده و آزادی و هویت خویش را از دست دادند. تاریخ برای همه کسانی که باور دارند، اگر با زورگویی مسلمانان مدارا نمایند میتوانند با آنان در صلح زندگی کنند، باید درس باشد.
حتی پس از مرگ ابوطالب باز هم محمد آزاری ندید. پرخاشگری بسیاری انجام شد؛ و همه آنها از سوی محمد بود، ولی هیچ گاه برای دین آزار داده نشد. با زورگو نباید مدارا نمود. سازش با تعصب تنها مایه تعصب بیشتر میشود. اگر قریش کمتر مدارا کرده بود، توانسته بود ریشه اسلام را بکند. ولی مسلمانان خویشان خودشان بوده و نمیخواستند به آنها آسیب بزنند. از سوی دیگر مسلمانان همهی بستگیهای خانوادگی را با کسانی که اسلام را باور نداشتند، داشته و آماده بودند نزدیکترین و گرامیترین کسان خودشان را بکشند.
یک نمونه ابوحذیفه است، کسی که در جنگ بدر به پیکار پدر خویش عتبه در نبردی تن به تن رفت. خواهر وی هند (همسر ابوسفیان) در چامهای هجو، چپ چشمی، و وحشی گری او را برای دادن پیشنهاد جنگ با پدر خود سرزنش مینماید. (27)
بدترین کاری که قریش به محمد نمود از سوی عبدالله ابن عمرو بن عاص گزارش شده است، زمانی که درباره بدترین شیوهای که قریش دشمنی خویش را با پیامبر نشان داده، پرسیده شد، او گفته:
با آنان بودم روزی، زمانی که شمار چشمگیری از مردم در حجر گرد آمده و سخن به پیامبر کشیده شد. گفتند، آنها هرگز هیچ بدبختی مانند آزاری که از سوی این یاور به آنها رسیده را نداشتهاند؛ اعلام کرده روش زندگی آنها بیخردانه است، به نیاکان آنها دشنام داده، دین آنها را خوار کرده، جامعه را تقسیم کرده، به خدایان آنان لعنت فرستاده است. آن چه بر آنان رفته از اندازه بردباری گذشته و سخنهایی با این معنی بود. زمانی که آنها درباره وی این گونه سخن میگفتند، پیامبر به سوی آنان آمد و حجرالأسود را بوسید و در حالی که گرد کعبه میگشت از کنار آنان گذشت. همان گونه که او میرفت قریش چندین ناسزا به وی گفتند. این را میتوانستم از سیمای محمد ببینم. او گشت و برای بار دوم از کنار آنها رد شد، دوباره به او دشنام دادند ... او ایستاد و گفت، «ای قریش، آیا به من گوش خواهید کرد؟ سوگند به او که زندگی من در دستانش است، برای شما مرگ بدی را میآورم.» این سخن به سختی به مردم برخورد و هیچ کدام از آنها ساکت و آرام نایستاد؛ حتی کسی که تا کنون خشنترین سخنان را با مهربانترین شیوه که امکان داشت به او گفته بود، گفتند، ’بمیر، ای ابوالقاسم، چون به خدا سوگند تو کسی نیستی.‘ آن گاه پیامبر دور شد، فردا آنها در حجر گرد هم آمدند، من نیز آن جا بودم، و از یک دیگر میپرسیدند چه کسی به یاد میآورد میان آنها و پیامبر هنگامی که او آشکار چیز ناپسندی گفته، و کاری به کار او نداشتهاند، چه رخ داده است. در حالی که آنها چنین میگفتند، پیامبر پدیدار شد، گرد پیامبر آمده گفتند «آیا تو کسی هستی که در باره خدایان و دین ما بد و بیراه میگویی؟» محمد پاسخ داد، «بله، من کسی هستم که چنین میگویم.» سپس شخصی تن پوش وی را کشید و ابوبکر خویش جلو انداخته گریه کنان گفت، «آیا شما مردی را برای این که میگوید الله خدای او است میخواهید بکشید؟» ابن عمرو میگوید، «سپس آنان دست از سر او برداشتند. این بدترین کاری بود که دیده قریش با محمد کردند . . .» (28)
شخصی عبای وی را کشید. این بدترین کاری بوده که قریش با مردی که به خدایان آنها دشنام داده و سوگند خورده همگی آنها را به صورت بدی بکشد، کردند.
محمد خشن و شیاد بود و با این حال زمانی که کسی عبای وی را میکشد، ابوبکر با مغالطه جلب ترحم خود را در میان میاندازد. گریه کرده و محمد را چون قربانی نشان میدهد. سپس یک مغالطه پهلوان پنبه را پیش کشیده، میگوید، «آیا شما مردی را برای این که میگوید الله خدای او است میخواهید بکشید؟» قریش در اندیشه کشتن محمد نبوده، حتی برای این گفته که الله خدای او است نیز از دست محمد خشمگین نبودند. آنها خشمگین بودند چون او به دین آنان دشنام میداد.
سرانجام، قریش تصمیم گرفت محمد و پشتیبانهای شیاد او را تحریم نماید. آنها فروش کالا را به آنها ایست داده و هیچ چیز از آنها نخریدند. این تحریم دست بالا، شاید دو سال به درازا کشید. برای مسلمانان سخت بود، ولی نباید به جای شکنجه و آزار دینی گرفته شود. تحریم هیچ گاه همانند کشتن و شکنجه کردن نیست. آزار دینی آن چیزی است که مسلمانان با بهاییان میکنند. هزاران بهایی بی گناه بدون دلسوزی کشته و شکنجه شده و هنوز هم این کار ادامه دارد، با این که هیچ گاه بهاییان به اسلام، بنیانگذار آن، یا کتاب مقدس آن دشنام ندادهاند.
آزار دینی دربرگیرندهی «کنشی» است که به آزارهای دیگری مانند شکستن حقوق بشر، زندانی نمودن، شکنجه بدنی، و کشتن میرسد. در حالی که تحریم به سادگی نکردن کاری بوده و نمیتواند چون آزار دینی در نظر گرفته شود. حق طبیعی است که روابط اجتماعی و اقتصادی با کسی که به دین کس دیگری دشنام میدهد، تحریم شود.
ابن اسحاق گفته «قریش دشمنی خود را به همه کسانی که از پیامبر پیروی میکردند نشان داده است. هر قبیله به مسلمانان خودش یورش آورده، آنها را دستگیر کرده و با گرسنگی و تشنگی، و گذاشتن در گرمای سوزان مکه، برای این که آنها را از دین نو دور سازد، شکنجه مینمود.»(29) به هر روی نمونههایی که او آورده اندک هستند. از بلال سخن میگوید، یک برده سیاه که به اسلام تغییر کیش داده، و مانند پیامبر خودش به دین قریش میتاخت، از سوی ارباب خودش امیه به زنجیر کشیده شده، و در زیر خورشید با سنگی روی سینه در گرما رها میشد. ابوبکر به امیه یک برده سیاه دیگر برای آزاد ساختن بلال پیشنهاد داد. در کل ابوبکر هفت مسلمان برده را خرید.
آیا این کیفرها میتواند آزار دینی نامیده شود؟ بگذارید خودمان را در جایگاه اربابانی که چشم داشت ارج گذاشتن به خود و دین خود را از بردگان خویش داشتند بگذاریم، ولی ببینیم آنها به این کیش نوین گراییده، و دین اربابان را خوار میسازند. آنها نمیتوانستند با مسلمانان خردورزی کنند زیرا اسلام بر پایه خرد نیست. تنها کاری که میتوانستند انجام دهند ناچار ساختن آنها به پس گرفتن رسمی سخن خودشان بود. قابل درک است که قریش از بردگان خودش، برای این که به آیین آنان دشنام میدادند خشمناک باشد. با این حال، در دمی که کسی پیشنهاد میداد برده مسلمان آنها را بخرد، آنها با خوشحالی برده را فروخته و خویش را از دست او آسوده میساختند. آیا این مدرکی برای این که بردگان برای باور آیینی خویش شکنجه نمیشدند، بلکه برای ترک وظایف خود هم چون برده و یورشگر و پرخاشگر شدن، بوده، نیست؟ آیا کارفرما، کارگری را در خدمت نگه خواهد داشت پس از این که به دین او دشنام داد؟ اگر برده به آیین ارباب پرخاش نمود، چرا باید مدارا کند؟
ابن سعد گفته، «هر خاندان به مسلمانان خودش یورش برد» این مسلمانان فرزندان خودشان بودهاند. آنها به خدایان و نیاکان خود پشت کرده بودند. پدران و مادران و خویشان آنان دلخوش نبودهاند که آنان به کیشی پیوستهاند، و چون گفتگوی خردمندانه با مسلمانان بی سود بوده، آنها کوشش کرده تا مسلمانان را ناچار سازند محمد را رها نمایند.
چون شخصی، فرزند شورشی خودش را از پول توجیبی، خوراک، و غیره بی بهره سازد و حتی برای تربیت کتک بزند آزار دینی نداده است. مردم هر کاری میکنند تا فرزندان شورشی خود را به راه خردمندانه راهنمایی کنند. در جوامع خاور میانه این چون حق و وظیفه پدر و مادر بوده و هنوز نیز هست.
ابن اسحاق هم چنین داستانی از چند جوان مکی که تصمیم میگیرند چند مسلمان دردسر ساز را دزدیده و به آنها هشدار دهند را بازگو کرده است. یکی از این مسلمانان برادر هشام بن ولید که مردی نیرومندی بوده، بود. زمانی که این چند جوان درباره نقشه خودشان با او سخن گفتند، گفت، «به او هشدار بدهید، ولی بدانید که نباید او را بکشید، چون به خدا سوگند اگر کشته شود، از جوان تا پیر شما را خواهم کشت.»(30) جوانان از پیگیری تصمیم خویش دست برداشتند.
اگر چه تنش که بر پا شده بود و مایه آن محمد و پیروان وی بودند، بالا بود، و هر چند مکیها بهترین کوشش خود را برای این که فرزندان آنها از این کیش رها شوند، که در برگیرنده نگه داشتن در خانه، یا در مورد بردگان، کیفر بدنی، بود انجام دادند، ولی مکیها قصد آسیب رساندن به آنان را نداشتند. داستان آزار دینی فریبی است که مسلمانان برای 1400 سال تکرار کرده و چون یک حقیقت پذیرفته شده است. ولی مدرک تاریخی ندارد. آن چه رخ داده آزار برای داشتن گونهی ویژه از دین نبوده است.
حتی امروزه مسلمانان ادعا میکنند که قربانی بوده و زمانی که خواسته های آن انجام نشده و زمانی که دین آنها نقد میگردد، پرخاشگر میشوند. از فلسطین تا کشمیر، از فیلیپین تا چچن، از سومالی تا نیجریه و هر جای دیگری در این سیاره، هم چنین کشورهای غربی، مسلمانان همگی بدرفتار و پرخاشگر بوده و در همان زمان آنها فریاد میزنند که قربانی هستند.
حدیثی میگوید عمر، پیش از اسلام آوردن، خواهر خودش را بسته بود تا وی را ناچار سازد از اسلام دست بردارد. (31) گزارش شده وی کنیز خود را نیز به سختی میزده است. (32) عمر هم پیش از اسلام آوردن و هم پس از اسلام آوردن، مرد خشنی بوده است.
در خاورمیانه فردگرایی یک مفهوم بیگانه است. هر کسی به آن چه میکنید و به آن چه باور دارید، کار دارد. زنان به ویژه نمیتوانند برای خودشان تصمیم بگیرند. حتی امروزه، زنان مسلمانان اگر آهنگ همسرگزینی با مردی بدون رضایت خانواده داشته باشند، برای «پاک شدن ننگ کشته میشوند .»
مورد دیگری از این به اصطلاح آزار دینی از عثمان گفتهی شود که از سوی عموی خودش حکم ، نوه امیه، گرفتار و بسته شده بود، گفته، «آیا آیینی نو را به آیین پدران خودت برتری میدهی؟ سوگند میخورم، آزادت نخواهم نمود تا این کیشی که پیروی آن شدی را رها سازی.» عثمان میگوید؛ «به خدا، من آن را هرگز رها نخواهم نمود!» آن گاه چون حکم استواری وی را به این کیش میبیند، میگذارد برود. (33) آیا میتوانیم این را آزار دینی بنامیم؟
گاهی این فشارها کارا میشده و برخی از خانواده در ناچار ساختن فرزندان به رها نمودن اسلام، کامیاب میشدند. این جستار محمد را میترسانده و برای پرهیز از پشت کردن به اسلام، پیروان خودش را به ترک مکه تشویق میکند. هشتاد و سه نفر از آنان به اتیوپی کوچ میکنند. خویشان آنها دو مرد را به پیش نجاشی ، شاه اتیوپی، فرستاده تا فراریان را بازگرداند. نجاشی نمیپذیرد.
دو فرستاده در این باره با هم گفتگو میکنند. یکی از آنها میگوید، «فردا من چیزی به او (نجاشی) خواهم گفت که همه آنها را بیرون اندازد.» مرد دوم میگوید، «چنین نکن، اگر چه به ما پشت کردهاند، ولی هنوز آنها خویشان ما هستند.»(34) این گواه بسندهای است تا اثبات شود مسلمانان هرگز آزار آیینی، با آن چه ما از آزار دینی میدانیم، ندیدهاند. مکیان، میخواستند فرزندان خود را پس بگیرند، ولی نمیخواستند نجاشی از آنان خشمگین شده و به آنان آسیب بزند. اندیشهای که میخواستند به نجاشی، که ترسایی بود بگویند این بود که مسلمانان با گفتن این که او فرزند خدا نیست و برده نامیدن به عیسی او اهانت میکنند.
داستانی درباره زنی برده به نام سمیه هست. ادعا میشود که این زن، شوهر وی یاسر ، و پسر او عمار ، در گرمای آفتاب بسته میشدند تا از آیین نو برگردند و سمیه در اثر این شکنجه کشته شده است. جالب است چون مسلمانان دوست دارند داستانهای قربانیهای خود را در بوق و کرنا نمایند، ابن اسحاق تنها بیش از یک گزاره کوتاه درباره سمیه به اصطلاح شهید، نگفته است. آیا نخستین شهید اسلام شایسته جزییات بیشتری نبوده است؟
مویر، بر پایه اعتبار منشی واقدی (ابن سعد) نشان میدهد که پس از مردن یاسر به مرگ طبیعی، سمیه با ازرق برده یونانی ازدواج نمود و کودکی به نام سلما پیدا میکند. (35) چگونه باید دریابیم که سمیه در مکه کشته شده است؟ ازرق بردهای در طائف بود، و از بردگانی بود که در زمان محاصره شهر (نزدیک به 15 سال بعد) به اردوگاه محمد گریخت. طبیعی نیست که گمان شود سمیه پس از مرگ یاسر، همسر ازرق گشته و در طائف زندگی میکرده و داستان شهادت وی دروغ است؟
محمد کاری بر ضد برده داری نکرده است. آن گاه، در زمانی که به قدرت رسید، او هزاران نفر از مردم آزاد را برده ساخت. بهر روی، فرمان وی برای ترک مکه، نظم اجتماعی را بهم زد. برای این کنش و دشنامهای پیوسته پیامبر اسلام به دین مردم، وی مردی ناپسند در میان مردم خودش شد. با این حال حتی یک بار هم او و پیروان وی آزار دینی ندیدند. مسلمانان ادعاهای بدون پایه بسیار دارند. مشرکها کمابیش هیچ گاه درباره باورهای دیگران غوغا به راه نمیاندازند. مشرک در سرشت خویش کثرت گرا میباشد. کعبه خانه 360 بت، هر یک خدای یک طایفه، بود. یهود، ترسایی، زرتشتی، سبایون، و همه گونه های دیگر دین در عربستان بوده است. پیامبران دیگری بودند که درباره دین خودشان روضه میخواندند. در عربستان نا بردباری دینی با اسلام آغاز گشت. این پیامبر اسلام بود که به دین دیگران یورش برد و زمانی که به قدرت رسید، هر جایی پیروان دینهای دیگر را یافت، کشتار نمود.
هم چنین داستان دیگری در باره فرد عبدالله ابن مسعود هست که در یک گردهمایی دینی در قریش بود و آغاز به تلاوت قرآن نمود. مردم شگفت زده و سرگردان ماندند که چه میکند. کسی گفت قرآن تلاوت میکند. به او کشیده زده و او را بیرون انداختند. (36) آیا میتوانیم این را آزار دینی بنامیم؟ این مسلمان فردی آزار رسان بود. او دانسته، برای برانگیختن و پریشان ساختن مردم به گردهمایی رفته بود. چون دردسر درست نمود، کتک خورد. اگر کسی به مسجد رفته و نوشتهای از دین دیگر بخواند، مسلمانان چه خواهند کرد؟ در عربستان هیچ کسی نمیتواند حتی در فضای اتاق خصوصی خودش انجیل بخواند.
امروزه، مسلمانان مسجدها و منارهای خود را در هر شهر غربی ساخته و فضا را با همهمهی اذان از آلودگی صوتی پر میسازند. هدف یکی است. هر کار میکنند، از چگونگی جامه پوشیدن تا ایستادن در میانه خیابان و بند آوردن آمد و شد، وانمود به این که نماز میخوانند، همه برای شوراندن مردم، طراحی شده است.
هیچ گواهی از هیچ گونه آزار دینی به پیامبر اسلام و مسلمانان در مکه در دست نیست. با این حال، مسلمانان، چون محمد چنین ادعایی کرده، آن را تکرار میکنند. شگفت انگیز است، حتی برخی از تاریخ دان های غیر مسلمان، بدون حس همدردی درباره اسلام، در این دام افتاده و این دروغ را بازگویی نمودهاند.
همه جا، این مسلمانان هستند که میکشند، شکنجه کرده و آزار دینی میدهند. ولی باز هم مسلمانان هستند که با صدای بسیار بلند گریه نموده و ادعا میکنند که قربانی بوده و شکنجه میشوند. برای شناخت آنان باید روان شناسی محمد را بشناسیم و این موضوع این کتاب میباشد.
محمد حتی زمانی که هنوز در مکه بود، نا بردبار بودن را موعظه مینمود. مسلمانان همیشه سوره 109 را برای این که او بردباری را سفارش میکرده، گواه میآورند. این سوره مکی میگوید:
بگو: ای کافران،
من آن را که شما میپرستید هرگز نمیپرستم،
و شما هم خدایی که من میپرستم، نمیپرستید،
نه من خدایانی که شما پرستش میکنید، پرستش خواهم کرد،
نه شما خدای مرا پرستش خواهید نمود،
اینک دین شما برای شما، و دین هم برای من
پژوهشگران مسلمان در این سوره هیچ اشاره ای به مدارا کردن نمی بینند. مدودی در تفسیر خویش از قرآن نوشته:
اگر این سوره با این پیش زمینه ذهنی، خوانده شود، هیچ گونه، همان گونه که برخی از مردم امروزه، گمان میکنند، پند درباره بردباری دینی نداده، بلکه جدایی مسلمانان از دین کافران، مراسم پرستش آنان، و خدایان آنان را روشن ساخته و برای نشان دادن بیزاری سراسری و نداشتن دلبستگی با کافران و گفتن به آنان که اسلام و کفر (نا باور) هیچ سیمای همسانی نداشته و هیچ احتمالی برای یکپارچه شدن و آمیخته شدن به صورت یک موجودیت نیست، هست. اگر چه در آغاز به کافران قریش، در پاسخ به پیشنهاد آنان برای سازش گفته شده، با این حال تنها به آنان محدود نگردیده، بلکه با ساختن آن چون پاره ای از قرآن، الله آموزش جاودانی به مسلمانان داده که خویش را باید در سخن و در کنش از آیین کفر، هر جا و به هر ریختی که باشد، جدا ساخته، و باید بدون هر گونه دودلی روشن سازند که آنها نمیتوانند هیچ گونه سازشی با کافران درباره آیین، داشته باشند. این دلیلی برای آن است که چرا تلاوت این سوره، حتی آن زمان، برای مردمی که این سوره هم چون پاسخ دندان شکنی برای آنان بوده، مردند و فراموش گشتند، ادامه یافت، و آن مسلمانان، که در زمان آمدن سوره کافر بودن، به خواندن آن ادامه دادند، و با آن که سدهها که از آن گذشته، هنوز مسلمانان برای آشکار کردن بیزاری و جدایی از کفر و مراسمهای آن به تلاوت آن ادامه داده، چون درخواست جاودانی آیین است. (37)
چرا مسلمانان شان نزول این آیه را در سیرت این اسحقاق نمیخوانند؟ ابن اسحقاق میگوید، زمانی که رسول پیرامون کعبه میچرخید، چند تن از اشخاص عالی رتبه مکه وی را دیده و به او گفتند، «محمد بگذار تا ما نیز آن چه را تو میپرستی ما نیز بپرستیم و آن چه را ما میپرستیم تو نیز بپرست. تو و ما مواد را با هم یک کاسه میکنیم. اگر آن چه تو میپرستی بهتر بود، ما نیز از آن بهرهای خواهیم برد، و اگر آن چه را ما میپرستیم بهتر بود تو بهرهای از آن خواهی برد. سپس خدا نیت آنها را آشکار ساخت، ’ بگو: ای کافران، من آن را که شما میپرستید هرگز نمیپرستم، و شما هم خدایی که من میپرستم، نمیپرستید، نه من خدایانی که شما پرستش میکنید، پرستش خواهم کرد، نه شما خدای مرا پرستش خواهید نمود، اینک دین شما برای شما، و دین هم برای من‘ یعنی اگر شما تنها در صورتی الله را خواهید پرستید که من آن چه را بپرستم که شما میپرستید، من به هیچ رو نیازی به شما ندارم. شما دین خود را به طور کامل داشته باشید، و من هم دین خودم را.» (38)
این آیات درباره مدارا کردن نیست. این یک روش کلی است که یک خودشیفته با دیدهی تحقیر به کسانی که او را نمیپذیرند، مینگرد. محمد میگوید، به جهنم که باور میکنید یا نمیکنید. دینتان برای خودتان دین من هم برای من!
بهمنیار
02-06-2013, 03:13 PM
کوچ به مدینه
ناچار به مراقبت از چندین کودک و یک شوهر در خود فرو رفته، خدیجه کسب و کار خود را به فراموشی سپرد. در زمانی که وی مرد، خانواده تنگدست بود. زمان کوتاهی پس از مرگ خدیجه، پشتیبان دیگر او ابوطالب، نیز مرد. با بی بهره شدن از این دو یاور استوار، و تحریم از سوی مکیها، پیامبر اسلام تصمیم گرفت که به مدینه، جایی که از سوی برخی از ساکن آن پیمان یاری رسیده بود، کوچ کند. او دستور داد نخست پیروانش بروند. برخی از پیروان از این کار بیزار بودند. محمد به آنان گفت که اگر نروند، «زیست گاهی در جهنم مییابند.»(39) وی این چنین آدمی بود. وی تنها چشم داشت پیروی از خود را داشت وگرنه تهدید میکرد.
محمد خودش همان جا ماند. سپس شبی، ادعا نمود الله به او گفته که دشمنان او میخواهند به وی آسیب رسانند. سپس از دوست باوفا خویش ابوبکر خواست پنهانی همراه وی تا یثرب (پس از آن مدینه نامیده شد) باشد. آیه های در پی درباره این رویداد است، «[محمد] به یاد آر زمانی که کافران با تو مکر کردند که تو را در بند کرده، یا کشته، یا تو را [از شهر] بیرون کنند، آنها با تو مکر کردند، و خدا با آنها مکر کرد؛ ولی الله برترین مکاران [مکارین] است.» (قرآن 8:30)
گویا الله از آن چه مکیها نقشه کشیده بودند، بو برده است. آیا این آیهها ترس مردی بدگمان را آشکار نمیسازد؟ محمد برای سیزده سال، با دشنام دادن و یورش به دین آنان، همانند آن که مسلمانان امروزه به دین هر کسی یورش میبرند، در میان مکیها زندگی میکرد، ولی آنها وی را تحمل کردند. هیچ سند تاریخی دیگری، مگر تنها ادعای خود پیامبر اسلام، برای این که حتی مکیان کوشیده باشند به وی آسیب بزنند، در دست نیست.
سندی که نشان میدهد محمد در مکه هرگز در خطر نبوده، گفته های عموی او عباس در عقبه میباشد. زمانی که گروه دیگری برای بستن پیمان با محمد پنهانی از یثرب به مکه آمدند، عباس برخاسته و گفت، «ای مردم خزرج ، شما جایگاهی که محمد در میان ما دارد، را میدانید. ما او را از مردمان خودمان پاسداری میکنیم کسانی که همان گونه که ما درباره وی میاندیشیم، میاندیشند. وی با سربلندی و ایمنی در میان مردم خودش زندگی کرده، ولی به سوی شما آمده و به شما میپیوندد. اگر گمان میکنید که میتوانید آن چه را پیمان بستهاید، برآورده سازید و او را از دشمنان پاسداری نماید، پس در باره سنگینی کار اندیشه نمایید. ولی اگر گمان میکنید که شما پیمان شکنی میکنید و پس از آن که با شما آمد او را رها میکنید، پس او را هم اکنون بر جا بگذارید، چون این جایی که هست، برای او امن است.»(40) این با گفته آمده در قرآن 8:30 که کافران نقشه گرفتار ساختن، یا کشتن یا تبعید محمد را داشتند، متناقض است. چگونه میتوانیم این گزاره های متناقض را سازگار سازیم؟ حقیقت بدرد پیامبر اسلام نمیخورد. او هر چه در هر موقعیتی نیاز بود، میگفت.
شبی که محمد به مدینه فرار نمود، آغاز سالنامه اسلامی میباشد. در مدینه او عربهایی را یافت که نادانتر از مکیان بودند. یک برتری افزون شده، آن بود که اهالی مدینه از پیش زمینه و شخصیت وی، آن گونه که مکیها به طور ویژه خبر داشتند، ناآگاه بودند. به همین دلیل، اهالی مدینه بیشتر پذیرا پیام وی بودند.
داستان آزار دیدن دینی محمد و مسلمانان در مکه از سوی بسیاری، ولی نه از سوی همهی تاریخ دان های غیر مسلمانان، نسنجیده، پذیرفته شده است. بهر حال این داستانی دروغین میباشد. همهی آن چه قریش کرد انتقاد از اسلام و کوشش برای متقاعد ساختن کسانی که شکار آن شده، به ترک آن بود. برای محمد مخالفت هم ارز با فشار بود. حتی امروزه، مسلمانان، زمانی که پیشروهای آنها مخالفت میکنند؛ هراسان ناله میزنند. واقعیت این است نه مکیان، بلکه محمد بود که به پیروان خودش فرمان ترک خانههایشان را، نخست به سوی حبشه، سپس به یثرب، داد. او تعهد داد. «آنان که در راه خدا مهاجرت کردند، پس از آن که در وطن خویش از کافران ستمها کشیدند، ما در این جهان به آنها جایگاه نیکو داده؛ در صورتی که اگر بدانند اجری که در آخرت به آنها عطا خواهیم کرد بهتر و نیکوتر است!»(قرآن 16:41)
کوچندگان به یثرب منبع درآمدی نداشتند. چگونه پیامبر اسلام برای دادن «جایگاهی نیکو» به آنها که، به فرمان او، جایگاه خودشان را ترک کردند، پیمان بست؟ آنها تنگدست شده و برای گذران زندگی به نیکوکاری مردم مدینه دلگرم بودند. نزدیک بود پیامبر اسلام اعتبار خویش را از دست بدهد. پیروان وی ناخشنودی خود را زمزمه میکردند. برخی اردوگاه وی را ترک کردند. پیامبر اسلام به این تنگنا با تهدید دیگری پاسخ داد. «آنان [کافران] آرزو میکنند که شما مانند آن کافر باشید، تا همه برابر و مساوی در کفر باشید پس آنها را تا در راه خدا هجرت نکنند به دوستی نگیرید؛ و اگر مخالفت کردند آنها را در هر کجا یافتید گرفته بکشید و از آنها یاور و دوستی نباید اختیار کنید. »(قرآن 4:89)
چگونه میتوانیم این تحریم دوستی و تهدیدها را با این ادعا که مکیان مسلمانان را از خانههای خودشان راندهاند، سازگار سازیم؟ در این آیه، محمد به پیروان خود میگوید مسلمانانی که میکوشند فرار کرده و به مکه برگشته، بکشند. رهبران فرقهای نمیتوانند با فرار از فرقه مدارا نمایند. آن چه محمد انجام داد با آن چه جیم جونز با کسانی که میخواستند اردوگاه او را در گویانا ترک کنند، انجام داد تفاوتی نداشت. او به مردان خودش دستور داده بود به سوی هر کسی کوششی برای فرار کند شلیک کنند. رهبران فرقه ای پیروان خود را از مردم جدا نگه میدارند. این کار به آنها توان کنترل بیشتری میدهد. زمانی که کسی از خانواده و دوستان جدا شده و به یک فرقه میپیوندد، جایی که همه فریب خوردهاند، اندیشیدن یا رهبر را زیر پرسش بردن دشوار میگردد. (41)
چرا عربهای یثرب به کیش نو درآمدند؟
محمد نخستین پیامبر عرب نبود. چندین مدعی دیگر از بخشهای دیگر عربستان هم دوره در زمان نزدیک به وی بودند. شناختهترین آنها، مسیلمه بود که پیامبری خویش را چند سال زودتر از محمد آغاز نمود، ولی بر خلاف پیامبر اسلام، او در میان مردم و شهر خودش کامیاب بود. هم چنین زنی که سجاح نامیده میشود خواهان این فرنام بود، و افزون بر این، سجاح شمار چشمگیری پیرو میان مردم خودش داشت. هر دوی این پیامبر یکتاپرستی را تبلیغ مینمودند. گواه های باور کردنی هست که پیش از چیرگی اسلام بر عربستان، زنان احترام بسیار و حقوق بیشتری نسبت به زمان پس از آن تا کنون داشتهاند. هیچ یک از این پیامبران برای گسترش دین خویش، چنان که محمد کرد، دست به دامن خشونت نشده و به مردم شبیخون نزده و آنان را غارت نکردند. خواست آنان گرفتن سرزمین و بر پا ساختن امپراتوری نبود، بلکه به جای آن، بر پایه سنت پیامبران کتاب مقدس، تنها دلبسته پند دادن و دعوت مردم به پرستش خدا بودند. رقابتی در میان آنها نبود و کمابیش همیشه با هم همکاری میکردند. پیامبر اسلام تنها پیامبر-جنگجوی عربستان بود. او بر ضد آنان و پیروان آنها جنگ بر پا نمود و آنها را کشت.
عربهای یثرب محمد را بی درنگ پذیرفتند، نه برای ژرفای اندیشه در آموزه های وی، همان گونه که در بالا گفته شد، که تنها در پیام وی اشاره شده بود، بلکه رقابت عربهای یثرب با یهودیان آن جا، مایه این پذیرش شد. یهودیان به سبب باور دینی خودشان، خویش را «مردم برگزیده »میدانستند. هم چنین آنها از عربها، داراتر و آموزش دیده تر بودند، و به همین دلایل، عربهای به آنها رشک میبردند. بیشتر یثرب مال یهودیان بود. این شهر از ریشه شهری یهودی بود. داستان یثرب باید از سوی همه غربیان خوانده شود، چون آن چه در این شهر رخ داده یک نمونه روشن از شکست چندگرایی فرهنگی و پیامد ترسناک آن است.
کتاب الاغانی ، نخستین زیستگاه یهودیان در یثرب را تا زمان موسی ردیابی نموده است. (42) بهر روی، در سده دهم میلادی، در کتاب فتوح البلدان (تسخیر شهرها)، بلاذری نوشته، بر پایه یهودیان، کوچی از یهودیان در 587 پیش از میلاد، زمانی که نبوکدنصر ، شاه بابل ، اورشلیم را نابود نموده و یهودیان را در سراسر جهان پراکنده ساخت، رخ داده است. یهودیان در یثرب چون بازرگان، زرگر، آهنگر، هنرمند، و کشاورز گذاران زندگی کرده در حالی که عربها کارگر بوده و بیشتر زیر دست آنان کار میکردند. عربها دست کم هزار سال پس از یهودیان، یعنی در 450 یا 451 پس از میلاد، زمانی که سیل بزرگ در یمن برخی قبیله های عرب ناحیه سبا را ناچار به کوچ به دیگر بخشهای شبه جزیره نمود، به آن جا آمدند. عربها چون پناه جویان اقتصادی به آن جا آمدند. زمانی که مسلمان گشتند، مهمانداران خود را بیرون کرده و قتل عام کرده و مهار شهر را گرفتند. اروپاییان میباید از این پند تاریخی با به خطر انداختن خود چشم پوشی نمایند.
پس از بدست آوردن جای پای در یثرب، عربها آغاز به غارت و دزدی از یهودیان نمودند. یهودیان برای تلافی، آن چه مردم در زمان دلواپسی میگویند، را گفتند؛ زمانی که ماسیح آنان آمد، انتقام خواهد گرفت. زمانی که عربها شنیدند که پیامبر اسلام میگوید پیام آوری از سوی خدا هست و خودش را کسی خواند که موسا پیشگویی نموده، گمان نمودند اگر به اسلام تغییر آیین دهند، از یهودیان پیشی خواهند گرفت. آنها به آیین نو نگرویدند چون چیزی ارزشمندی در فراخوانی پیامبر اسلام دیدن، بلکه تنها برای رقابت با یهودیان و سود سیاسی بود. ابن اسحاق نوشته است:
اکنون الله برای اسلام [عربها] راهی را آماده نموده بود که در کنار هم با یهودیان، که اهل کتاب و دانش بودند، زندگی نموده، در حالی که آنها خودشان مشرک و بت پرست بودند. عربها بیشتر زمان یهودیان را در منطقه خودشان غارت مینمودند و هر گاه احساس نگرانی برمیخاست، یهودیان میگفتند، ’پیامبری به زودی خواهد آمد. روز او نزدیک است، ما باید از او پیروی نموده و با کمک او شما را بکشیم‘؛ پس زمانی که آنها سخن پیامبر را شنیدند، به هم گفتند ’این درست همان پیامبری است که یهود به ما هشدار دادند. نگذارید یهودیان پیش از ما به او برسند!‘ (43)
هر چند این سخن که یهودیت و باورهای زمان موسایی آن میتوانست برای اسلام توانی فراهم کرده و هولوکاست یهودی دیگری را در عربستان راه بیندازد، کنایه آمیز است. ولی بدون آن اسلام مانند بیشتر فرقهها از میان میرفت.
بهمنیار
02-13-2013, 03:21 PM
درود
راسل گرامی من گمان کنم نمی شود همه کتاب را این جا آورد. (پندار نخست من این بود که همه کتاب را در همین تاپیک بیاورم:e402: خیال خامی بود) ولی نمی شود. برای همین از برخی بخش ها آن را می نویسم. برای نمونه بخش یک نزدیک به هشتاد برگ دارد
بخش دو
تاریخچه شخصی محمد
دهها هزار داستان کوتاه درباره محمد هست. بسیاری از آنها ساختگی، بقیه بی ریشه یا پر ابهام هستند. ولی باور هست که برخی حدیثهای (سنت گفتاری) صحیح (معتبر، راست) هستند. با خواندن این حدیثهای صحیح، یک تصویر منصفانه با ثبات از محمد پدیدار شده و شدنی میسازد تا ارزیابی تقریبی از شخصیت و ساختار روانی او داشته باشیم. آن چه پدیدار میشود، حالت یک خودشیفته است.
در این جستار پژوهشگر و پژوهش کم است درست به این دلیل که مسلمان اجازه ندارند و نمیگذارند بررسی واقعبینانهای از قرآن یا زندگی محمد انجام شود. بهر حال، آن چه از او میدانیم نه تنها سراسر با تعریف خودشیفتگی سازگار است، بلکه میتواند در کنشهای شگفت انگیزی که پیروان وی انجام میدهند، نیز دیده شود. از این رو، اختلال شخصیتی مردی در پیروان وی بر جا مانده و آنها را، به همان شیوه، شیفته خویشتن، بدگمان و خالی از مهر نشان میدهد.
برای همین درک روان شناسی محمد و اخلاق نسبی در باره شخصیت وی بسیار مهم بوده، چون به ما برای درک این جستار که چرا مسلمانان در برابر دگراندیشی بسیار نا بردبار، در برابر اندیشه های مخالف بسیار خشن، به خارجیان بسیار بدبین، و چرا زمانی که پرخاشگر بوده و کسان دیگری را قربانی میکنند، خود را چون قربانی میبینند، کمک میکند.
خودشیفتگی چیست؟
طبقه بندی رفتارهای نابهنجار (DSM) خودشیفتگی را چون اختلال شخصیتی که «که گرد الگوی خود بزرگ بینی، نیاز به ستایش شدن، و حس روشن اندیشی بودن، میگردد، تعریف نموده است. بیشتر زمانها افراد حسی درباره بسیار ارزشمند بودن را داشته و درباره دستاوردهای خویش گزافه گویی کرده و ستایش و ستوده شدنی فراتر از ارزش دستاوردها خود را پذیرفته یا آن را میطلبند.» (1)
به طور کلی همه کمی خودشیفته هستند. اندازه درستی از خودشیفتگی اجازه میدهد خودباوری داشته و نگاه مثبتی به زندگی داشته باشیم. این یکی از دلیلهای تشخیص دشوار آن، هنگامی که تبدیل به اختلال میشود، است.
برای تشخیص این که آیا شخصی دچار اختلال شخصیتی خودشیفتگی شده است، دست کم باید پنج تا از معیارهای زیر در او دیده شود:
1- احساس خود بزرگ بینی و خودستایی (برای نمونه، بزرگ دیدن دستاوردها و داستان سرایی تا حد دروغ گفتن، درخواست شناخته شدن مانند برترین افراد بدون این که دستاوردهای او درخور چنین چیزی باشد)
2- آیا با وسوسه پندار کامیابی بی کران، شهرت، نیروی هراس انگیزی، توانایی مطلق، هوش سرشار بی همتا (خودشیفتگی مغزی)، زیبایی بدنی یا توانایی کنش جنسی (خودشیفتگی بدنی)، یا آرمانی، جاودانگی، برتری یافتن بر همه در عشق یا اندوه، پر شده است.
3- اگر باور استواری داشته باشد که این آقا یا خانم بی همتا، ویژه بوده، و تنها میتواند از سوی مردم (یا نهادها) تراز بالا، و افراد ویژه دیگر، درک شده، یا تحویل گرفته شده، یا همراهی شود.
4- نیاز به ستایش، چاپلوسی، توجه یا تایید فراوان داشته، یا با نرسیدن به آن، آرزو دارد ترسناک و انگشت نما باشد. (Narcissistic supply)
5- احساس شایستگی کردن. چشم داشتهای بی دلیلی یا رفتاری با الویت ویژه و دلخواه. طلب تسلیم کامل و خودکار مردم در برابر چشم داشتهای او.
6- آیا «از دیگران بهره کشی» میکند، یعنی، دیگران را برای رسیدن به هدفهای خودش به کار میگیرد.
7- از همدردی پرهیز میکند. آیا نمیتواند یا نمیخواهد احساسات و نیازهای دیگران را درک کرده یا شناسایی نماید.
8- همواره به دیگران رشک ورزیده یا باور دارد که دیگران به او چنین احساسی دارند.
9- اگر خود بزرگ بین، رفتار و ویژگیهای مغرورانه همراه با خشم دیوانهوار زمانی که جلو وی گرفته شده یا مخالفت ببیند یا با او مقابله شود، دارد. (2)
همهی این معیارها در محمد پیدا میشود.
1- میگوید پیام آور ویژه خدا بوده و خاتم پیامبران (قرآن 33:40)؛
2- از ارائه هر گونه گواه برای این ادعا خودداری نموده و چشم داشت دارد که مردم او را باور کنند.
3- او به خودش به عنوان خیرالخلق (بهترین آفریده شده)، یک «نمونه عالی» (قرآن 33:21)، «بالاتر بودن از دیگر پیامبران در درجه» (قرآن 2:253)، «نفر برتر» (قرآن 17:55) و «رحمتی بر جهانیان» (قرآن 21:107).
4- میگوید «به مقامی درخور ستایش» رسیده (قرآن 17:79)، جایگاه شفاعت کننده، به خدا سفارش میکند چه کسی را کیفر و به چه کسی پاداش دهد.
5- با نوید به پاداش آسمانی از دیگران بهره برده و آنها ناچار به بر پا سازی جنگ کرده، غارت کرده و جیب خودش را با غنیمتهای جنگی پر میکند.
6- او هیچ همدردی با هیچ کسی، نه با قربانی خودش که غارت کرده، شکنجه، تجاوز، برده ساخته یا به طور گروهی کشته، داشته، نه با کسانی که او با نوید پاداش الهی به کام مرگ فرستاده، دارد.
7- به شدت مغرور بوده و درخواست احترام و پیروی کامل دارد.
8- احساس شدیدی برای شایسته بودن داشته است. گمان میکرد که هر چیزی به شرکت ثبت شده الله و پیامبر او تعلق داشته، و او مدیر عامل آن است.
خودستاییهای بیشتر:
· خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود مىفرستند اى كسانى كه ایمان آوردهاید بر او درود فرستید و به فرمانش به خوبی گردن نهید. (قرآن 33:56)
· و راستى كه تو را خویى والاست. (قرآن 68:4)
· تو [محمد] چراغی هستی که نور میافشاند. (قرآن 33:46)
ابن سعد نوشته پیامبر اسلام گفته، «از میان همه مردم جهان خدا عربها را برگزیده است. از میان همه عربها بنی کنانه را برگزید. از میان بنی کنانه قریش (قبیله محمد) را برگزید. از میان قریش بنی هاشم (خاندان او) را برگزید. از میان بنی هاشم مرا را برگزید.» (3)
انگشت نماترین ادعا، از دیدگاه من، ادعایی است که خدا نوید بخشیدن همهی گناهان آینده او را داده است. «ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه] پیروزى درخشانى تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد.» (قرآن 2-1 :48)
شاید به همین دلیل او چنین ناپسند زندگی نموده است. به سختی بزهای هست که وی انجام نداده باشد. آیا او در زیر نفوذ چنین خود گول زنی بوده که گناهان آینده وی بخشیده میشود و پاسخگوی آنها نخواهد بود؟ شدنی است که خدایی باخرد چنین پیشنهادی به کسی بدهد؟
در زیر شماری از ادعاها است که پیامبر اسلام درباره خودش نموده است.
· نخستین چیزی که الله قادر متعال آفرید روح من بود. (4)
· پیش از همه چیز، خدا روح مرا آفرید. (5)
· من از الله هستم، و مومنان از من. (6)
· همان گونه که الله مرا بی همتا آفرید، به من شخصیتی بی همتا داد. (7)
· اگر برای تو نبود، [ای محمد] من گیتی را نمیآفریدم. (8)
این سخنان خودستایانه را با گفته عیسا، زمانی که کسی او را «آقای خوب» نامید مقایسه نماید، عیسا گفت، «چرا مرا خوب خواندی؟ هیچ کس خوب نیست -مگر خدا خودش.»(9) عیسا هیچ یک از تبه کاریها که محمد انجام داده، را انجام نداده، با این حال هیچ گاه نگفته خدا، کائنات را به خاطر او آفریده است. به وارونه، او خویش را قربانی نمود تا جهان را پاسداری نماید. پیامبر اسلام میگفت دیگران خود را برای من قربانی کنند. تنها یک خودشیفته میتواند چنان از واقعیت ببرد که بگوید کائنات به خاطر او آفریده شده است.
بهر حال، خودشیفته به طور کلی، حتا زمانی که در حال خودنمایی است، تظاهر به فروتنی میکند. ترمذی روایت کرده: «پیامبر گفت: من گفته های تو را شنیدم، و هر چه گفتی به راستی درست است، و من دوست الله (حبیب الله) هستم و این را بدون غرور گفته، و من پرچم پیروزی (لواء الحمد) را در روز حساب میبرم، و من نخستین شفیع بوده و نخستین کسی هستم که شفاعت وی پذیرفته میشود، و نخستین کسی که حلقه بهشت را به هم زده و آن گاه خدا آن را برای من باز خواهد کرد و من باید همراه با بی چیزان امت خودم به آن جا بروم، من این را بدون غرور میگویم. من پرارج ترین انسان نخستین و آخرین هستم، و این را بدون غرور میگویم.» (10)
خودشیفته خویش را چنان نشان میدهد که خودباور بوده و چیره دست است. در واقعیت آنها کمبود خودباوری داشته و پیوسته در جستجوی ستایشی بدون پایه هستند.
دکتر سم وکنین نویسنده کتاب خطرناکی عشق به خود است (11). وی چون مرجعی در باره خودشیفتگی شناخته میشود. تنها شمار کمی مانند وی روان خودشیفته را درک و تشریح کردهاند. وکنین روشنگری کرده «همهی مردم خودشیفته هستند، با درجه های مختلف. خودشیفتگی نمودی از تندرستی میباشد. خودشیفتگی کمک میکند زنده بمانیم. تفاوت میان خودشیفتگی درست و بیمارگونه، در واقع، در اندازه آن است. خودشیفتگی بیمارگونه ... با کمبود بسیار همدردی نمایان میشود. خودشیفته مردمان دیگر را چون ابزاری که برای بهره کشی هستند، میبیند. او از آنها اندوخته خودشیفتگی را بدست میآورد. خودشیفته باور دارد که سزاوار رفتار ویژه است چون او چنین پندارهای باشکوهی درباره خودش بهم بافته است. خودشیفته از خود آگاه نیست. شناخت و احساسات وی اختلال دارد ... خودشیفته به خود و دیگران دروغ میگوید، برنامه ریزی، 'لمس ناپذیر'، با ایمنی احساسی، و شکست ناپذیر دارد ... برای یک خودشیفته هر چیزی بزرگتر از زندگی است. اگر با ادب است، پرخاشگر نیز هم هست. نویدهای او غیر زمینی است، خرده گیری او خشن و تهدید آمیز بوده، سخاوت وی پوچ است ... خودشیفته استاد پنهان کاری است. او جذاب، یک هنرپیشه با استعداد، یک جادوگر و کارگردان هم برای خود و هم برای پیرامون خودش است. بسیار دشوار است که او را در نخستین برخورد شناسایی کنیم.»(12)
رویداد زیر نشان میدهد که چه اندازه محمد در باره مقام و موقعیت خویش مورد احترام باشد، نگران بوده است. نزدیک سال 9 هجری (نه سال پس از رسیدن او به مدینه) گروهی از عرب قبیله بنی تمیم برای دیدار با وی آمدند. با پایه سنت عرب، آنها وی را از بیرون از خانه (حجرهها)، زنان، وی فراخواندند. «ای محمد! بفرما ما از راه دوری برای دیدن تو آمدهایم.» پیامبر اسلام این را دوست نداشت. میخواست همانند یک پادشاه با ارج و بزرگداشت با وی رفتار شود. وی پاسخی به این آوا نداده و سخنان زیر را دهان خدای خوش گذاشته و هر کسی را ارج گذاری به خود ناچار ساخت:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر الله و رسول تقدم مجویید و از الله بترسید که خدا به گفتار شما شنوا و داناست. ای کسانی که ایمان آوردهاید، بلندتر از پیامبر سخن نگویید در برابر او بلند سخن مگویید آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا میکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمیفهمید. آنها که صداى خود را نزد رسول خدا کوتاه میکنند همان کسانى هستند که خداوند دلهایشان را براى تقوا خالص نموده، و براى آنان آمرزش و پاداش عظیمى است. کسانى که تو را از پشت حجرهها بلند صدا میزنند، بیشترشان نمیفهمند. اگر آنها صبر میکردند تا خود به سراغشان آیى، براى آنان بهتر بود و خداوند آمرزنده و رحیم است.» (قرآن 5-1 :49)
این مردان به خدا بی احترامی نکرده بودند. آنها با پیامبر اسلام همانند کسی مانند خودشان رفتار کرده بودند. آیا این سخنان، سخن خداست یا نگرانی ناچیز یک خودشیفته که درباره مقام خودش نگران بوده و در پی شناخته شدن و احترام هست، میباشد؟
بهمنیار
02-13-2013, 03:22 PM
محمد بر ضد شریک داشتن الله روضه میخواند، در حالی که در همان زمان، به روشی که آنها به طور منطقی و عملی ناچار قابل جداسازی نیستند، خویش را چون شریک الله میپنداشت.
خودشیفتگان پشت آرمانهای دروغین خویش پنهان هستند. آلمانها برای هیتلر جنگ را بر پا نکردند. آنها برای آرمانی که هیتلر به آنها خورانده بود، جنگیدند.
دکتر وکنین مینویسد: «خودشیفته برای دست پیدا کردن به اندوخته خودشیفتگی هر چیزی را به کار میگیرد. اگر خدا، دین، کلیسا، باور، و سازمانیافتگی دینی بتواند برای آنها اندوخته خودشیفتگی را فراهم کند، آنها پارسا میشود. اگر دین نتواند چنین کاری کند، آنها دین را رها میکنند.»(14)
اسلام ابزار محمد برای برتری یافتن بود. امروزه مسلمانان اسلام را برای واژگون ساختن دولتها به کار میگیرند. اسلام یک ابزار سیاسی است. مسلمانان چون موم در دستان آن رهبرانی که به اسلام تظاهر میکنند، هستند. میرزا ملکم خان (1908-1831 میلادی) یک ارمنی مسلمان شده که همراه با جمالالدین افغانی (نهضت) «نوزایی اسلامی» را بر پا ساخته، یک شعار بی همتا و بدبینانه داشت: «به مسلمانان بگو چیزی در قرآن هست، و آنها برای تو خواهند مرد.»(14)
ماترک خودشیفته
خودشیفته میخواهد میراثی بر جا گذارد. در بستر مرگ، محمد، از پیروان خویش خواست که جهاد خودشان را پی گیری کنند. چنگیزخان در بستر مرگ دستور همانندی به پسران خودش داد. چنگیزخان گفت که دوست دارد جهان را بگیرد، ولی چون نمیتواند، آنها باید آرزوی وی را برآورده سازند. برای خودشیفته، ماترک و میراث ارزشمند است. برای آنها زندگیهایی که نابود میشود، ارزشی ندارد. میخواهند به یاد آورده شوند. آن چه آنها را میترساند، فراموش شدن است.
در سن 51 سالگی هیتلر از یک تومور در دست چپ خویش آگاه گشت. بیشتر زمانها آن را پنهان مینمود. همان گونه بیماری پیشرفت میکرد، از حاضر شدن در پیش مردم پرهیز میکرد. او دریافته بود که مرگش نزدیک است. به جای این که دیوانگی خودش را به پایان برساند، استوارتر میشد. او یورشها را با حالتی از فوریت از سر میگرفت، میدانست که با زمان در حال مسابقه است.
اسلام تنها یک دین نیست. در بنیاد آن، گونه ای ایدئولوژی برای چیرگی بر جهان است. بخش دینی آن یک روکش پر زرق و برق فریب دهنده است. سیمای راز آمیز اسلام از سوی پژوهش گران و فیلسوفان مسلمان بعدی کسانی که از واژه های نابخردانه قرآن تفسیرهای پر راز و رمزی نمودند، اختراع گشت. آنها دین را بر پایه گرایش خویش ریخت دادند. با گذشت زمان، این تفسیرها لاک و مهر دیرینگی و اعتبار را به ارث برد. بدون این تفسیرها، قرآن یک کتاب نابخردانه بدون موضوعی ویژه است. سلفی/وهابیها مسلمانانی هستند که هر گونه تفسیر را رد میکنند. آنها قرآن را از روی معنای واژهها پیروی میکنند. با این حال جهاد و تروریسم را ترویج میدهند.
اسلام یک آیین سیاسی است. تنها هدف آنان جهان گشایی است. اسلام نه با دینهای دیگر بلکه باید با نازیسم و کمونیسم مقایسه گردد. اگر ما گمان کنیم که دینها چون فلسفه زندگی، برای پیش بردن نیروهای بالقوه آن، برای پالایش روح، برای برانگیختن معنویت، برای یکی نمودن دلها و روشن ساختن اندیشه، میخواهند انسان را آموزش دهند، اسلام در این آزمایش تشخیص، به سختی شکست میخورد.
هدف خودشیفته مطرح شدن است. میخواهد در یاد مردم باشد. نگران این نیست که به بدی یا به خوبی یاد شود. برای او، تفاوتی میان بد و خوب نیست. تنها چیزی که میخواهد بر جا گذاری میراث و ماترک است. از این دیدگاه، هیتلر، استالین، چارلز منسن و جیم جونز کامیاب شدند. آنها ماترکی برجا گذاشته و در یادها خواهند ماند. هم چنین محمد نیز کامیاب شد. حتا زمانی که آیین وی فراموش گشته و در خرابه های تاریخ رها شود، او به عنوان پرنفوذترین شخصی که زندگی کرده بر جا میماند. این گفته، گزافه گویی نیست. در واقع، متناقض با گفته مسیح در کتاب یوحنا 14:30، محمد چون رییس این جهان است.
بهمنیار
02-13-2013, 03:24 PM
نفوذ خدیجه بر محمد
نقش خدیجه در اسلام هنوز به طور کامل، ارزیابی نشده است. با این وجود، بر نفوذ او بر محمد نمیتواند تاکید بسیاری شود. خدیجه باید چون شریک محمد در بر پا سازی اسلام دیده شود. بدون او، شاید اسلام نبود.
خدیجه شوهر جوان خویش را میپرستید. هیچ گزارشی در دست نیست که نشان دهد محمد پس از ازدواج با خدیجه دیگر کار کرده باشد. پس از ازدواج بازرگانی خدیجه به هم خورد. در زمان مرگ او، خانواده بی چیز بود. محمد، از جهان نومید و بدون توان واکنش برابر با دیگران، بیشتر زمان خودش را گوشه نشینی کرده به جهان خوش خیالی خویش فرار میکرد.
در نوشته های وکنین، «برای پرهیز از چنین رنج توان فرسایی، برخی بیماران اختلال شخصیتی خودشیفته (NPD) از جامعه فرار کرده و برای پوشاندن بلندپروازی اساسی خودشان، فروتنی و افتادگی دروغینی، را به نمایش در میآورند. اختلال دیستایمیا و افسردگی واکنشی عمومی در تنهایی و احساس شرم از ناشایستگی است.» (25)
محمد خوراک کافی برای چند روز برداشت، و تنها زمانی که توشه او پایان مییافت برای فراهم آوردن توشه بازگشته و دوباره به غار مکاشفه خویش بازمی گشت.
خدیجه در خانه میماند. نه تنها از نه کودک خویش، بلکه از شوهر خود که چون کودکی بی مسئولیت رفتار میکرد، مراقبت میکرد. خدیجه شکایتی نداشت. او از فدا شدن خوشحال بود. چرا؟
این پرسش، پرسش مهمی است. این موضوع را پیش میکشد که شاید خدیجه نیز اختلال شخصیتی خودش را داشته است. خدیجه، بیماری داشته که ما میتوانیم امروزه، آن را اختلال هم-وابسته، بنامیم. این قطعه بسیار مهم از چیستان بوده و، به ما در درک این که چرا خدیجه استوار در کنار شوهر خودخواه خود ایستاد و زمانی که محمد به او درباره توهم بی پایه خویش، و ترس از دیو زدگی خویش گفت، به جای هشدار گرفتن و فراخوانی جن گیر، محمد را مطمئن ساخت آن که را دیده فرشته بوده و او پیامبر شده است، را دریابیم.
نهاد ملی بهداشت روانی هم-وابسته را چنین تعریف میکند:
رفتار یاد گرفته شده که میتواند از نسلی به نسل دیگر برسد. این اختلال یک شرایط احساسی و رفتاری است که بر توانایی شخص برای داشتن ارتباط ارضا کننده سالم، بالغ تاثیر گذاشته و کارگر میشود. هم چنین این اختلال به عنوان ’اعتیاد رابطه‘ شناخته میشود، چون مردم با اختلال هم وابستگی بیشتر زمانها ارتباطی را میسازند یا نگه میدارند که یک سویه ویرانگر و/یا ناسزاوار است. نخستین بار این اختلال نزدیک به ده سال پیش، به عنوان نتیجه سالها بررسی بر روی ارتباط میان افراد در خانواده های الکلی، شناسایی گردید. رفتار هم وابستگی با دیدن و الگو گرفتن از دیگر اعضای خانواده که آنها نیز این گونه رفتار را دارند، یاد گرفته میشود. (26)
خدیجه زنی تربیت شده زیبا بود. او دختر سوگلی، پدر خودش خویلد، کسی که به او بیشتر از پسرها تکیه داشت، بود. خدیجه، آن چه ما امروزه «دختر بابا» مینامیم، بود. او کمک مردان نیرومند مکه را رد کرده بود. ولی زمانی که محمد جوان، ولی نیازمند و بی بهره را دید، بی درنگ عاشق او شد و دوشیزه ای را برای پیشنهاد ازدواج فرستاد.
در ظاهر به نگر میرسد که محمد چنان شخصیت گیرایی داشته که این زن نیرومند را شیفته ساخته است. ولی این، به هر حال، یک درک سرسری از یک مکانیسم پیچیده میباشد. در سن بیشت و پنج سالگی هرگز هیچ زنی دیگری دلبستگی به محمد نشان نداده بود.
طبری تاریخ نگار نوشته: «خدیجه برای محمد پیامی که او را دعوت به ازدواج با خودش میکرد، فرستاد. او پدر خودش را به خانه فراخواند، به او شراب خورانده تا مست میشود، به پدر عطر زده، جامه بلندی به او پوشانده و گاوی را قربانی میکند. سپس او در پی محمد و عموی او میفرستد. زمانی که میرسند، پدر خدیجه او را به همسری محمد در میآورد. زمانی که مستی از سر پدر خدیجه میپرد، میگوید ’چه خبر است، عطر، این جامه گران بها؟ ‘ خدیجه پاسخ میدهد، ’تو مرا به ازدواج محمد ابن عبدالله در آوردی. ‘ گفت، ‘ چنین نکردم، چگونه میتوانم چنین کنم زمانی که بزرگترین مردان مکه خواستار تو هستند و نمیپذیرم، چرا تو را باید به آدم مفت خور بدهم؟ ‘» (27)
همراهان محمد با ترشرویی پاسخ میدهند که وصلت از سوی خدیجه، دختر خودش، سر و سامان گرفته است. مرد پیر شمشیر خویش را کشیده و خویشان محمد نیز شمشیرهای خویش را بیرون میکشند. نزدیک بود که خون ریزی شود که خدیجه پادرمیانی نموده و عشق خود را به محمد آشکار میکند و اعتراف میکند که طراح اصلی نقش خودش بوده است. آن گاه خویلد آرام شده و عمل انجام شده را میپذیرد و صلح برقرار میشود.
چگونه میتوان عاشق شدن ناگهانی زنی موفق و به ظاهر خردمند با جوان تهیدست که 15 سال کوچکتر است را شرح داد؟ این رفتار نادرست بر پایه یک اختلال ویژه شخصیتی میباشد.
سند نشان میدهد که پدر خدیجه یک الکلی بوده است. خدیجه بی گمان نقطه ضعف پدر را میدانسته که چنین نقشه پر جزییات و گستاخانهای را طراحی نموده است. افراد غیر الکلی در نوشیدن میانه رو بوده و به سختی تنها مینوشند. خویلد پیش از رسیدن مهمانها مست بوده است.
اکنون، به طور کلی چرا این موضوع مهمی است؟ چون این قطعه دیگری از چیستان است که از این تئوری که خدیجه هم-وابسته بوده، پشتیبانی میکند. کودکان انسانهای الکلی بیشتر زمانها هم-وابسته میشوند.
پدر خدیجه یک حامی سخت دختر و امید بسیاری به وی داشته است. از واکنش او از همسر گزینی دختر 40 ساله خودش با یک مرد معمولی و گفته او که، «. . . چگونه میتوانم چنین کنم زمانی که بزرگترین مردان مکه خواستار تو هستند و من نمیپذیرم ...»، میتوانیم نتیجه بگیریم که خدیجه را مانند چشمان خودش میخواسته است. خویلد، بچه های دیگری نیز داشته، حتا چند تا پسر، ولی خدیجه مایه غرور و شادی وی بوده است. او تنها فرزند کامیاب وی بوده است. در آن زمان خدیجه داراترین زن مکه بوده است.
فرزندانی که پشتوانه والدین نیازمند خویش جا گرفته تا در سایه آنها رشد کنند. بیشتر زمانها به اختلال شخصیتی هم-وابسته دچار میشوند. این کودکان دلواپس پدر (یا مادر) خویش گشته و کارکرد خویش را در خوب به نگر رسیدن پدر و مادر خویش در چشم مردم، میبینند. از آنها انتظار است که «کودکی نابغه» باشند. آنها میکوشند به این نقطه رسیده و پدر و مادر خویش را نومید نسازند.
همواره در زیر خواستی برای کارایی بهتر، کودک نمیتواند شخصیت مستقل خودش را گسترش دهد. کودک کامل شدن خویش را در برآورده ساختن نیازهای پدر و مادر خودشیفته و کمال جوی خویش مییابد. او، این که چه کسی هست را دوست نداشته، بلکه به جای آن این که چگونه کنش میکند، را دوست دارد. پدر و مادران الکی بسته های احساسی خویش را بر دوش فرزندان، به ویژه هر کدام که توانایی بالقوه بیشتری دارد، میگذارند. پدر، از دختر انتظار دارد که در هر چیزی پیشی گرفته و شکستهای او را جبران نماید.
هم-وابسته نمیتواند شادی و کمال را در روابط سالم احساسی و طبیعی که میان افراد برابر رخ بدهد، بجوید. تنها در حداکثر پرستاری کردن و برآوردن خواهش میتوانند تعادل خویش را بیابند. «عالیترین» جفت یک هم-وابسته، یک خودشیفته نیازمند است.
خدیجه خواستگاران کامیاب و پخته خویش را رد نموده و به عشق مردی تهی دست که هم از نگر احساسی و هم مالی نیازمند بود، گرفتار گشت. هم-وابستگان عشق را با دلسوزی اشتباه میگیرند. آنها گرایش به عشق ورزیدن با کسانی که باید برای آنها دلسوزی کرده و نجات دهند، دارند.
وکنین واژه «خودشیفته وارونه» را به جای هم-وابسته به کار میبرد. در زیر آن چه او درباره رابطه هم-وابسته -خودشیفته میگوید، آمده است. «خودشیفته وارونه، تنها زمانی میتواند هر چیزی را به طور راستین احساس کند که در رابطه با خودشیفته دیگری باشد. از نخستین گامهای آغازین، خودشیفته وارونه سازگار گشته و برنامه ریزی میشود تا برای خودشیفته -برای خوراک دادن به خویشتن خود، برای پیوستی ناب از آنها، برای جستجوی تنها ستایش و چاپلوسی اگر برای خودشیفته ستایشی بزرگتر و چاپلوسی را فراهم میآورد، همراهی عالی باشد.»(28)
این گفتهها روشن میسازد که چرا زنی زیبا و موفق مانند خدیجه، دلبسته به جوانی تهیدست مانند محمد میشود. اگر چه شاید خودشیفته وارونه در کسب و کار خود کامیاب باشد روابط آنها بیشتر زمانها بیمارگونه است. وکنین این را روشن ساخته:
در یک رابطه اساسی، خودشیفته وارونه میکوشد که رابطه والد-کودک را بازآفرینی نماید. خودشیفته وارونه، در بازتاب مغرورانه خود خودشیفته، شکوفا شده و با انجام چنین کاری خودشیفته وارونه اندوخته خودشیفتگی خویش را بدست میآورد (وابستگی خودشیفته بر خودشیفته وارونه برای دومین اندوخته خودشیفتگی خودشان). خودشیفته وارونه باید این گونه از رابطه را داشته باشد تا احساس کامل و درست بودن بنماید. خودشیفته وارونه تا جایی که مطمئن شود که خودشیفته خشنود است، مراقبت شده، به خوبی ستایش شده پیش خواهد رفت، چون گمان میکند که این حق خودشیفته است. خودشیفته وارونه خودشیفته خودش را ستایش کرده، او را محور قرار داده، هر گونه خواری از سوی خودشیفته را با متانت، تحمل نموده، در برابر توهینهای خودشیفته تاثیر ناپذیر است. (29)
ازدواج خدیجه و محمد در آسمانها بسته شده بود (بازی با واژهها نشده). محمد خودشیفته ای بود که پیوسته از ته دل میخواست ستوده شده، مورد توجه باشد، و از او چاپلوسی شود. او تهیدست و از لحاظ احساسی نیازمند بود. او بالغ بود، ولی کودک درونش هنوز سخت در جستجوی توجه بود. او نیازمند فردی بود که از او مراقبت کند، و برای او - کسی را برای بهره کشی و سوءاستفاده کردن، به همان روشی که جنین از مادر خود بهره کشی میکند- فراهم نماید.
رابطه میان مادر و جنین خودش رابطه خودشیفته- هم-وابسته است. یک مادر از نگر احساسی هم-وابسته به کودک خودش هست، و کودکان به طور سرشتین خودشیفته هستند. مادر همهی بهره کشی کودکان را با خوشحالی تحمل میکند. این گونه رابطه طبیعی و بهنجار است. ولی زمانی که این مکانیسم میان دو بزرگسال باشد، بهنجار نیست.
بلوغ هیجانی خودشیفته در مرحله کودکی باقی میماند. نیازمندیهای کودکانه وی هرگز نتوانسته برآورده شود. او همواره پیگیر برآورده ساختن این نیازهای دوران کودکی است.
اگر نیازمندیهای خودشیفتگی کودکان در زمان کودکی برآورده نشود، بلوغ هیجانی در این دوره، ایست مینماید. در زمان بزرگسالی، آنها در جستجوی توجهای که در زمان کودکی نداشتند، هستند. آنها از نگر احساسی وابسته به دیگران، همسر، و حتا کودکان خویش میشوند.
نیاز محمد به دوست داشته شدن در فرصتهای بسیاری آشکار شده است. ابن سعد سخن او را بازگو کرده که گفته، خاندان قریش همه خویشان من بوده و اگر آنها مرا برای پیامی که برای آنان آوردم دوست نداشته باشند، برای پیوند خویشاوندی باید مرا دوست داشته باشند. (30) در قرآن میگوید، «. . . هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکان ...» (31) این سخنان، زاری نومیدانه کسی که در جستجوی عشق و توجه است، میباشد.
بخاری نوشته است، که پیامبر دست عمر را گرفته بود، ’ای رسول الله! تو برای من از هر چیزی غیر از خودم عزیزتری هست.‘ پیامبر گفت، ’نه، سوگند به کسی که جان من در دست اوست، تو ایمان نخواهی داشت مگر این که مرا از خودت عزیزتر بدانی.‘ آن گاه عمر گفت، ’بهر حال اکنون سوگند به الله که تو برای من از خودم هم عزیزتری.‘ رسول گفت، ’عمر، تازه تو ایمان آوردی.‘ (32)
از سوی دیگر، خدیجه یک خودشیفته وارونه بوده که نیاز به کسی برای برآورده ساختن پندار خویش، چون یک پرستار، را داشته است. نه تنها برای هم-وابسته زیر دست بودن مهم نیست، بلکه از آن خوشش میآمد.
وکنین مینویسد: «خودشیفته وارونه از خودشیفته اصلی تغذیه میکند، و این اندوخته خودشیفتگی او میشود. پس این دو گونه، میتوانند، به طور بنیادی سیستم همزیست خودگردان شوند. اگر چه در واقعیت بیرونی، هر دو، خودشیفته و خودشیفته وارونه، برای این که نظمی دراز مدت را پایه گذاری نمایند، باید از مکانیسم این گونه رابطه، آگاهی خوبی داشته باشند.»(33)
دکتر، فلورانس و. کاسلو، روان شناس، درباره این همزیستی روشنگری نموده، میگوید که هر دو طرف اختلال شخصیتی (PDs) -ولی در دو سوی مخالف طیف-جا گرفتهاند. «آن گونه که پیداست آنها یک کشش حیاتی به یک دیگر داشته که در آن الگوهای شخصیت مکمل و دوسویه است -که دلیلی برای این است که اگر جدا شوند، شاید آنها بارها و بارها شیفته شخصی، همانند همسر پیشین خویش شوند.»(34)
رابطه همزیستی میان خدیجه و محمد به خوبی کار کرد. محمد پس از آن نیازی به دلواپس بودن برای کار یا پول نبود و روزهای خویش را سرگردان در غارها و پهنه های زاینده پندارهای خویش، در سرزمین مهربانی که دوستش میداشتند، ستایش، و ارج گذاشته میشد، سپری میکرد. خدیجه گرفتار او شده و چنان گرایش به برآوردن نیازهای او داشت که بازرگانی خویش را نادیده گرفته و از رونق آن کاسته شده و دارایی او از میان رفت. زمانی که آخرین کودک وی زاده شد، خدیجه باید نزدیک پنجاه سالگی بوده باشد. او در خانه میماند زمانی که شوهر وی بیشتر زمانها، گوشه نشین غارهای روانی و فیزیکی خود، و دور از خانه بوده است.
بر پایه گفته وکنین، «خودشیفته وارونه به گونهی هستی براندازی، جانافشان، آماده قربانی شدن، حتا در روابط با افراد فریبکار بوده و به هر بهایی، از دریافت کمک از دیگران پرهیز میکند. او تنها زمانی میتواند با دیگران کنش داشته باشد که با دادن، پشتیبانی کردن و صرف کردن کوششی بیش از اندازه، یاری رسان، دیده شود.» (35)
وکنین هم-وابسته را چنین «مردمی که برای خشنودی و کارایی خویشتن یا کارکردهای روزانه، به دیگران وابسته هستند. آنها نیازمند، خواستار، فرمانبر، ترسان از ترک شدن، دلبسته بوده و رفتاری کودکانه در کوشش آنها برای نگه داشتن 'رابطه' با دوست، یا همسر، کسی که به او وابسته هستند، دیده میشود.»(36)
مولدی بیتتی، نویسنده کتاب هم-وابسته دیگر نه، میگوید که هم-وابستگان ناخودآگاه، برای این که هدف داشته و نیاز به آنها وجود داشته باشد، جفتی گرفتار را برگزیده، و احساس کامیابی میکنند.
یک فرد خردمند، باید تجربه عجیب و غریب محمد را چون روان پریشی یا همان گونه که آنان به کار میبردند، «جن زدگی» تفسیر میکرد. محمد خودش گمان میکرد که کاهن (طالع بین) یا دیو زده شده است. آگاهان مکه گمان میکردند که او مجنون (جن زده/دیوانه) شده است. ولی چنین پنداری برای خدیجه، کسی که کامیابی خودش را در برآورده ساختن نیازها و خوشی شوهر میجست، بسیاری سنگین بود. او خودشیفته خودش را با هر بهایی میخواست. به عنوان یک هم-وابسته، خدیجه، گرایش بسیاری برای پادرمیانی، یاور بودن، پند دادن، و نجات دادن منبع اندوخته خودشیفتگی خودش، داشت.
خدیجه میتواند به عنوان ’هم-وابسته جانشینی‘ دسته بندی شود. وکنین میگوید، «هم-وابسته جانشینی» در دیگران زندگی میکنند. آنها خود را، برای سرافراز بودن در کامیابی شخص هدف برگزیده خودشان، ’قربانی‘ میکنند. آنها در بازتاب نور، ستایش شدن غیر مستقیم، و بر روی دستاوردها فرعی زندگی میکنند. آنها هیچ تاریخچه شخصی نداشته، آرزوها، کارایی و رویاهای خود را برای خوشایند کسی دیگر، واپس میراند. (37)
خودشیفته کمابیش همیشه خواستار فداکاری مردم پیرامون خود بوده و از آنها چشم داشت دارد که هم-وابسته او شوند. آنها هم چنین فراتر از قوانین اخلاقی زندگی میکنند. آنها احساس ارزشمند بسیار نموده تا از هر گونه قوانین یا اخلاق پیروی کنند. هم-وابسته به شدت دوستدار فرمان بردن است.
Russell
02-13-2013, 03:28 PM
درود
راسل گرامی من گمان کنم نمی شود همه کتاب را این جا آورد. (پندار نخست من این بود که همه کتاب را در همین تاپیک بیاورم خیال خامی بود) ولی نمی شود. برای همین از برخی بخش ها آن را می نویسم. برای نمونه بخش یک نزدیک به هشتاد برگ دارد
درود بهمنیار عزیز.
البته من راضی نبودم خودت را به زحمت بیاندازی.من در ذهنم بود همین نسخه کتاب را قبل از ویرایش کامل یکجا آپلود کنی(یا حداقل اگر انتشار عمومی را الان مناسب نمیدانی فقط برای دوستان علاقه مند ارسالی کنی با میلی یا شیر سنتری چیزی).اینجور همه کتاب را بخواهی پست کنی کار سختیست.البته قرار دادن بخشهای جالب کتاب اینچنینی باعث معرفی اثر و جذب خوانندگان میشود و قرار دادن بخشهای خواندی کتاب خوب است.
Robert
02-11-2014, 11:27 PM
انتشار ترجمه فارسی این کتاب در چه مرحله ای است؟
من نظری دارم که البته شاید توسط مترجم و ویراستار اعمال شده باشد. بهتر نیست هر رفرنسی که ترجمه فارسی از آن موجود است، آدرس ترجمه فارسی ذکر شود؟
Powered by vBulletin® Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.