PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مطالب متفرقه پیرامون تاریخ ایران



philsof
10-25-2010, 09:41 PM
از آنجا که مطالب ومقالات زیادی در باب تاریخ ایران است که من آنها را اینجا میگذارم امیدوارم دیگر دوستان هم همکاری کنند تا یم مرجع علمی داشته باشیم:1:
مریم انصاری: قلعه ضحاک با ویژگی‌های منحصر به فرد باستانی و تاریخی، در ۱۶ کیلومتری جنوب شرقی شهر«سراسکند» مرکز شهرستان «هشترود» استان «آذربلیجان شرقی» قرار دارد. این مجموعه باستانی در محوطه‌ی کوهستانی «سرمه‌لو» و در میان دو رودخانه‌ی «قرانقو» و «شورچایی» واقع شده است. مجموعه‌ی باستانی قلعه ضحاک نزدیک به ۱۰ کیلومتر درازا و ۲-۱ کیلومتر پهنا دارد.

تنها بخشی از سازه، که بیرون از خاک است و تقریبا سالم مانده، عبارت است از یک چهار‌تاقی، که در اثر مرور زمان پوشش تاق و یکی از پایه های آن ویران شده که مورد بازسازی قرار گرفته است.
نتیجه‌ی کاوش در دو فصل گذشته، کشف یک تالار بزرگ ۱۱×۱۱ متر با راهروهای جانبی با گچبری‌های بسیار در طرح و نگاره‌‌های گوناگون که بیشتر با رنگ‌های اُخرایی، زرد، آبی و سبز آراسته شده‌اند. این نگاره‌ها، شامل نگاره‌های برجسته انسانی و حیوانی، نگاره‌های هندسی، گل و گیاه است.
مصالح به کار رفته در این چهار طاقی آجر و گچ است. اندازه ‌های آجرها ۳۲×۳۲ و به بلندای ۱۰ سانتیمتر است. این مجموعه در روی تپه‌ای که سطح آن کم ‌و بیش مسطح می‌باشد، قرار دارد. نتیجه‌ی کاوش در منطقه نشانگر استقرار تمدن اشکانی (:پارتی) است. از چگونگی بهره‌برداری، تاریخ ساخت و سازنده‌ی نخستین این دژ در روزگار اشکانی و همچنین روزگار پس از اسلام، آگاهی‌ درستی دردست نیست.
در واقع از دید نگارنده این دژ نیز همانند دژهای نامور به «قلعه دختر» است که، نمونه‌هایی از آنرا در «فیروزآباد» و همچنین «ارگ‌بم» می‌توان یافت.
درباره‌ی وجه تسمیه و دلایل ساخت این بنا ها بر بلندی چنین آمده است که ایزد بانویی با شخصیت بسیار برجسته که جایگاه ارزشمندی در آیین‌ های ایران باستان به خود ویژه کرده، «آناهیتا» به‌چم(:به‌معنی) پاکی و بی‌آلایشی که تجسم او در «آبان‌یشت» به‌کار رفته است در آن نقش داشته و این دژ ممکن است نمونه‌ای از نیایشگاه آناهیتا باشد.
این ایزد بانو با ویژگی‌های نیرومندی، زیبایی و خردمندی به‌گونه‌ی الهه‌ی عشق و باروری در می‌آید، زیرا چشمه‌ی زندگانی از وجود او می‌جوشد. او ایزدی، دوست داشتنی است. همچنین این باور وجود داشته است که آناهیتا در بلندترین طبقه‌ی آسمان جای دارد، از اینرو این نیایشگاه‌ها و دژها را بر بلندی‌ها می‌ساختند. این باور باعث شده است این گونه بناها و نیایشگاه‌ها از آلودگی و دسترس دشمنان در امان باشد.
یتااهو – تارنمای فرهنگی زرتشتیان ایران (http://www.yataahoo.com/)

---------- ارسال جدید اضافه شده در 09:34 PM ---------- ارسال قبلی در 09:30 PM ----------

مهر را می‌ستاییم، (کسی) که دارای دشت‌های پهناور است، (کسی) که از گفتار راستین آگاه است، زبان‌آوری که دارای هزارگوش است. نخستین ایزد مینوی که پیش از خورشید فناناپذیر تیز اسب، در بالای کوه «هرا» برآید. نخستین کسی که با زینت‌های زرین آراسته از فراز (کوه) زیبا سر به‌در آورد، از آن‌جا (آن مهر) بسیار توانا همه‌ی سرزمین‌های آریایی را بنگرد. «مهر یشت*، بند۴»
بار دیگر فرخنده جشن مهرگان از راه می‌رسد، روز برابری مهرروز از خجسته ماه مهر**، جشنی به سپندینگی تاریخ ایران، جشن کشاورزی و هنگام برداشت محصول، جشن فرخندگی پیروزی کاوه آهنگر بر ضحاک و بر تخت نشستن فریدون، جشنی از برای پیمان‌داری و دشمن پیمان‌شکنی. مهری که در یشت‌ها، این سرودهای سپندینه، دارنده‌ی دشت‌های فراخ و دهنده ثروت و خرمی است.
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر بفزا ای نگار مهر چهر مهربان

«مسعود سعد ابن معانی»
هزاران سال است که نوروز، مهرگان و سده در کنار یکدیگر، همانند سه پایه‌ی استوار، پاسبان فرهنگ ایرانی بوده‌اند و برگزاری همین آیین‌های ساده ولی زیبا، همدلی ایرانیان را به همراه داشته ‌است. جشن‌هایی که افزون بر شادمانی، به گونه‌ای آبادانی را نیز برای مردمان به ارمغان می‌آورد. سراسر تاریخ ایران باستان و گاهشماری آن پر از جشن است و در آن اندوه راه ندارد، چه؛ راه سپاسداری از اهورامزدا، همانا شادمانی و شادکردن مردمان است.
در آغاز مهر یشت، «مهر»، از آفریده‌های اهورامزداست که برای نگاهبانی از پیمان مردم گماشته شده است. و «مهر» از این‌رو فروغ و روشنایی است تا هیچ چیز از او پوشیده نماند و در سراسر جهان آنچه از راست و دروغ می‌گذرد و یا پیمانی بسته و شکسته می‌شود، نزد او آشکار باشد. و این‌چنین است که در مهریشت اهورامزدا به ایزد مهر هزار گوش و ده‌هزار چشم داده تا توانایی این کار را داشته باشد. «مهر»، «خورشید» نیست، بلکه «مهر»‌ ایزد روشنایی و فروغ است که این به خوبی در یشت دهم(مهر یشت) دیده می‌شود که از برخاستن مهر، پیش از خورشید و گردش او پس از فرو رفتن خورشید سخن به میان آمده است.
در استوره‌های‌ ایرانی جشن مهرگان از سویی دیگر ارزشمند می‌شود و آن پیروزی ایرانیان بر ضحاک تازی است. فردوسی بزرگ(در شاهنامه)، ابوریحان بیرونى (در آثار الباقیه)، ابوسعید گردیزی (در زین الاخبار)، مسعودی (در مروج الذهب)، عزالدین ابن اثیر، طبری و … به روشنی مناسبت این روز را، پیروزی بر ضحاک می‌آورند. ضحاک،‌ فرمانروای خودکامه‌ای است، که نخست و پیش از هر کاری به سوی جوانان و«مغز»شان می‌رود. در مهرگان، با فریاد دادخواهی آهنگری، کاوه نام و با افراشته شدن درفش کاویانی و خیزش ایرانیان به رهبری فریدون، هزارسال ستم و بیداد ضحاک به پایان می‌رسد. جالب آنجاست که پس از به‌زیر آوردن ضحاک، به‌جای کشتن وی، او را در دل کوه به زنجیر می‌کشند زیرا او هرگز نمی‌میرد و شاید هرآن، خودکامگی بازگردد. که این آماده‌بودن، رمز پیروزی است.
در گذشته، جشن مهرگان شش روز به‌درازا می‌کشید. از روز شانزدهم مهر(روز مهر- مهرگان کوچک یا عامه) آغاز و به روز بیست‌ویکم (روز رام – مهرگان بزرگ یا خاصه) پایان می‌یافت. چنین نامور است که، ایرانیان در روز شانزدهم بر ضحاک چیره شدند و در روز بیست‌ویکم وی را در کوه دماوند به‌بند کشاندند. این جشن حتا پس از چیره‌شدن تازیان هم از بین نرفت، به‌گونه‌ای که از سروده‌های منوچهری برمی‌آید هنگام پادشاهی سلطان مسعود غزنوی که در سال ۴۲۱ هجری مهی(:قمری) به تخت نشت، این جشن با شکوه هر چه تمام برگزار می‌شده است. فرزانه‌ی گرانمایه دکتر محمود روح الامینی فصل برداشت محصولات کشاورزی در مهرماه را نمادی از مهرگان به‌شمار می‌آورد: «ماه مهر و مهرگان در جامعه کشاورزی، فصل و زمان برداشت، انباشت فرآورده‌ها، پرداختن خراج و مالیات، اندوختن نیازمندی‌های زمستانی و گرمی بازارهای موسمی بوده که هنوز هرچند – نه به نام مهرگان – برگزار می‌شود.»
از مهریشت، دو ویژگی «مهر» را به روشنی می‌توان دریافت، یکی «راستی» و دیگری «دلیری». به گونه‌ای که این یشت را باید سرچشمه‌ی راستگویی و پهلوانی ایرانیان دانست که در زمان باستان ایرانیان به این فروزه‌ها نامور بوده‌اند. در آغاز «مهریشت» می‌خوانیم:
«اهورا مزدا به سپنتمان زرتشت گوید : من مهر را مانند خود شایسته ستایش و سزاوار نیایش آفریدم، ای سپنتمان کسی که به مهر دروغ گوید و پیمان بشکند، ویران کننده‌ی کشور و کشنده‌ی راستی است.»
*کتاب سپندینه‌ی(مقدس) زرتشتیان، اوستا نام دارد و دارای پنج بخش یسنا(سرودهای اشوزرتشت تنها گاتها است که بخشی از یسناست)، یشت‌ها، وندیداد، ویسپرد و خرده‌اوستا است.
** جشن مهرگان (برابرشدن روز مهر از ماه مهر) شانزدهمین روز ماه مهر زرتشتی است که با دهمین روز ماه مهر گاهنمای رسمی کشور برابر می‌شود.
http://www.yataahoo.com/?p=1834

---------- ارسال جدید اضافه شده در 09:34 PM ---------- ارسال قبلی در 09:34 PM ----------

مهر را می‌ستاییم، (کسی) که دارای دشت‌های پهناور است، (کسی) که از گفتار راستین آگاه است، زبان‌آوری که دارای هزارگوش است. نخستین ایزد مینوی که پیش از خورشید فناناپذیر تیز اسب، در بالای کوه «هرا» برآید. نخستین کسی که با زینت‌های زرین آراسته از فراز (کوه) زیبا سر به‌در آورد، از آن‌جا (آن مهر) بسیار توانا همه‌ی سرزمین‌های آریایی را بنگرد. «مهر یشت*، بند۴»
بار دیگر فرخنده جشن مهرگان از راه می‌رسد، روز برابری مهرروز از خجسته ماه مهر**، جشنی به سپندینگی تاریخ ایران، جشن کشاورزی و هنگام برداشت محصول، جشن فرخندگی پیروزی کاوه آهنگر بر ضحاک و بر تخت نشستن فریدون، جشنی از برای پیمان‌داری و دشمن پیمان‌شکنی. مهری که در یشت‌ها، این سرودهای سپندینه، دارنده‌ی دشت‌های فراخ و دهنده ثروت و خرمی است.
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر بفزا ای نگار مهر چهر مهربان

«مسعود سعد ابن معانی»
هزاران سال است که نوروز، مهرگان و سده در کنار یکدیگر، همانند سه پایه‌ی استوار، پاسبان فرهنگ ایرانی بوده‌اند و برگزاری همین آیین‌های ساده ولی زیبا، همدلی ایرانیان را به همراه داشته ‌است. جشن‌هایی که افزون بر شادمانی، به گونه‌ای آبادانی را نیز برای مردمان به ارمغان می‌آورد. سراسر تاریخ ایران باستان و گاهشماری آن پر از جشن است و در آن اندوه راه ندارد، چه؛ راه سپاسداری از اهورامزدا، همانا شادمانی و شادکردن مردمان است.
در آغاز مهر یشت، «مهر»، از آفریده‌های اهورامزداست که برای نگاهبانی از پیمان مردم گماشته شده است. و «مهر» از این‌رو فروغ و روشنایی است تا هیچ چیز از او پوشیده نماند و در سراسر جهان آنچه از راست و دروغ می‌گذرد و یا پیمانی بسته و شکسته می‌شود، نزد او آشکار باشد. و این‌چنین است که در مهریشت اهورامزدا به ایزد مهر هزار گوش و ده‌هزار چشم داده تا توانایی این کار را داشته باشد. «مهر»، «خورشید» نیست، بلکه «مهر»‌ ایزد روشنایی و فروغ است که این به خوبی در یشت دهم(مهر یشت) دیده می‌شود که از برخاستن مهر، پیش از خورشید و گردش او پس از فرو رفتن خورشید سخن به میان آمده است.
در استوره‌های‌ ایرانی جشن مهرگان از سویی دیگر ارزشمند می‌شود و آن پیروزی ایرانیان بر ضحاک تازی است. فردوسی بزرگ(در شاهنامه)، ابوریحان بیرونى (در آثار الباقیه)، ابوسعید گردیزی (در زین الاخبار)، مسعودی (در مروج الذهب)، عزالدین ابن اثیر، طبری و … به روشنی مناسبت این روز را، پیروزی بر ضحاک می‌آورند. ضحاک،‌ فرمانروای خودکامه‌ای است، که نخست و پیش از هر کاری به سوی جوانان و«مغز»شان می‌رود. در مهرگان، با فریاد دادخواهی آهنگری، کاوه نام و با افراشته شدن درفش کاویانی و خیزش ایرانیان به رهبری فریدون، هزارسال ستم و بیداد ضحاک به پایان می‌رسد. جالب آنجاست که پس از به‌زیر آوردن ضحاک، به‌جای کشتن وی، او را در دل کوه به زنجیر می‌کشند زیرا او هرگز نمی‌میرد و شاید هرآن، خودکامگی بازگردد. که این آماده‌بودن، رمز پیروزی است.
در گذشته، جشن مهرگان شش روز به‌درازا می‌کشید. از روز شانزدهم مهر(روز مهر- مهرگان کوچک یا عامه) آغاز و به روز بیست‌ویکم (روز رام – مهرگان بزرگ یا خاصه) پایان می‌یافت. چنین نامور است که، ایرانیان در روز شانزدهم بر ضحاک چیره شدند و در روز بیست‌ویکم وی را در کوه دماوند به‌بند کشاندند. این جشن حتا پس از چیره‌شدن تازیان هم از بین نرفت، به‌گونه‌ای که از سروده‌های منوچهری برمی‌آید هنگام پادشاهی سلطان مسعود غزنوی که در سال ۴۲۱ هجری مهی(:قمری) به تخت نشت، این جشن با شکوه هر چه تمام برگزار می‌شده است. فرزانه‌ی گرانمایه دکتر محمود روح الامینی فصل برداشت محصولات کشاورزی در مهرماه را نمادی از مهرگان به‌شمار می‌آورد: «ماه مهر و مهرگان در جامعه کشاورزی، فصل و زمان برداشت، انباشت فرآورده‌ها، پرداختن خراج و مالیات، اندوختن نیازمندی‌های زمستانی و گرمی بازارهای موسمی بوده که هنوز هرچند – نه به نام مهرگان – برگزار می‌شود.»
از مهریشت، دو ویژگی «مهر» را به روشنی می‌توان دریافت، یکی «راستی» و دیگری «دلیری». به گونه‌ای که این یشت را باید سرچشمه‌ی راستگویی و پهلوانی ایرانیان دانست که در زمان باستان ایرانیان به این فروزه‌ها نامور بوده‌اند. در آغاز «مهریشت» می‌خوانیم:
«اهورا مزدا به سپنتمان زرتشت گوید : من مهر را مانند خود شایسته ستایش و سزاوار نیایش آفریدم، ای سپنتمان کسی که به مهر دروغ گوید و پیمان بشکند، ویران کننده‌ی کشور و کشنده‌ی راستی است.»
*کتاب سپندینه‌ی(مقدس) زرتشتیان، اوستا نام دارد و دارای پنج بخش یسنا(سرودهای اشوزرتشت تنها گاتها است که بخشی از یسناست)، یشت‌ها، وندیداد، ویسپرد و خرده‌اوستا است.
** جشن مهرگان (برابرشدن روز مهر از ماه مهر) شانزدهمین روز ماه مهر زرتشتی است که با دهمین روز ماه مهر گاهنمای رسمی کشور برابر می‌شود.
یتااهو – تارنمای فرهنگی زرتشتیان ایران جشن مهرگان، جشنی به سپندینگی تاریخ ایران (http://www.yataahoo.com/?p=1834)

---------- ارسال جدید اضافه شده در 09:40 PM ---------- ارسال قبلی در 09:34 PM ----------

تاريخ




http://www.daftarche.com/images/imported/2010/10/1.gif



http://www.daftarche.com/images/imported/2010/10/1.jpg
گرانمایه ترین بخش از منشور کوروش بزرگ


منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.

پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، ...، نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ...

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را بسوی من گردانید، ...، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من بآرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.

نابسامانی درونی بابل و نیایشگاههای آنجا دل مرا بدرد آورد... من برای آرامش کوشیدم.

من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.

فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند. فرمان دادم که هیچکس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند.

مردوک خدای بزرگ از کار من خشنود شد... او مهربانی ا ش و فراوانی را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در آشتی و آرامش پایگاه بلندش را ستودیم.

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم.

همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد.

بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند...

من برای همه مردم همبودگاهی آرام مهیا ساختم وآرامش را به تمامی مردم پیشکش کردم.

خيالپردازى و (http://www.ghiasabadi.com/tahrifeKurosh.html)داستان سازى در باره كورش بزرگ (http://www.ghiasabadi.com/tahrifeKurosh.html)

شاهان اسطوره‌ای ايران

نخستين پادشاه در اساطير و تاريخ ملي ايران، «هوشنگ» (به اوستايي: هئوشينگه/ Haoshyangha؛ به پهلوي: هوشنگ/ Hoshang؛ به معناي: [سازنده‌ يا بخشنده‌ي] خانه‌ي خوب) است.

در اساطير ايران، هوشنگ پسر فرواگ، پسر سيامك، پسر مشي، پسر گيومرث، و تبار ايرانيان از اوست (بن‌دهش، ص83). به روايت متون مزدايي، هوشنگ نخستين كسي است كه به ياري خدايان به فرمان‌‌روايي مطلق همه‌ي كشورها، آدميان، ديوان و پريان دست مي‌يابد و به ويژه ديوان را سركوب ساخته، چهل سال پادشاهي مي‌كند (يشت5/ 3-21؛ يشت9/ 5-3؛ يشت13/ 137؛ يشت15/ 9-7؛ يشت17/ 6-24؛ يشت19/ 6-3؛ بن‌دهش، ص139). براي نمونه، در آبان يشت/ 3-21 مي‌خوانيم:

«هوشنگ پيشدادي در پاي كوه البرز صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند به [ايزدبانو] «اردويسورَ اناهيتا» پيش‌كش آورد و از وي خواستار شد: اي اردويسورَ اناهيتا! اين نيك! اي تواناترين! مرا اين كام‌يابي ارزاني دار كه بزرگ‌ترين شهريار همه‌ي كشورها شوم؛ كه بر همه‌ي ديوان و مردمان و جادوان و پريان و «كوي‌ها» و «كرپ‌هاي» ستم‌كار، چيرگي يابم؛ كه دو سوم از ديوان مَزَندَري و دُروندان وَرِنَ را بر زمين افكنم. اردويسور اناهيتا – كه هميشه خواهان فديه‌ي نياز كننده [است] و به آيين، پيش‌كش آورنده را كام‌روا كند - او را كام‌يابي بخشيد».

در متون اوستايي، هوشنگ بيش‌تر با لقب «پيش‌داد» (به اوستايي؛ پرذاتَ/ Paradhata؛ به پهلوي: پش‌داد/ Peshdad؛ به معناي: در پيش جاي گرفته، پيشوا) نام برده شده است. اما در تاريخ ملي ايران و متون تاريخي دوران اسلامي، اين لقب هوشنگ، به صورت يك عنوان دودماني به كار رفته و به گروهي از شاهان اسطوره‌اي ايران، از هوشنگ تا گرشاسپ، اطلاق شده است.

به باور پژوهش‌گران، نبود نام هوشنگ در ميان اساطير هندي- ودايي،‌ نشانه‌ي آن است كه اسطوره‌ي وي فاقد اصالت هندوايراني است و ايرانيان، اسطوره‌ي هوشنگ را به عنوان نخستين پادشاه، جداگانه و بعدها پرورده‌اند. در يشت كهن سيزدهم نيز، در ابتداي فهرست نام شاهان اسطوره‌اي ايران،‌ «جمشيد» آمده و از هوشنگ در ميانه‌ي فهرست و همراه با شماري از پهلوانان ياد شده است. بر اساس همين نكات، آرتور كريستنسن (ايران‌شناسي دانماركي) چنين حدس زد كه هوشنگ نخستين انسان در اسطوره‌هاي «سكايي» بوده كه به اساطير ايران راه‌يافته است. در اسطوره‌هاي سكايي، نخستين دودمان شاهي، Paralatai نام دارد و گفته مي‌شود كه لقب هوشنگ، يعني پرذات/ Paradhata برگرفته از همين عنوان است (كريستنسن، ص76-168).

متون تاريخي دوران اسلامي كه بازگو كننده‌ي تاريخ ملي ايران هستند، همان روايت اسطوره‌اي هوشنگ را كمابيش نقل كرده‌اند. براي نمونه، «حمزه‌ي اصفهاني» مي‌نويسد (ص 20و230): «هوشنگ پيش‌داد نخستين پادشاه ايران بود و در استخر [واقع در استان فارس] به تخت نشست و از اين رو استخر را «بوم‌شاه» يعني سرزمين شاه خوانند. ايرانيان چنين مي‌پندارند كه وي و برادرش «ويكرت/ Vikart» هر دو پيامبرند. از جمله كارهاي وي اين بود كه آهن را استخراج كرد و به ساختن ابزار جنگي و برخي ابزار صنعتگران دست يافت و به مردم فرمان داد كه آهنگ درندگان كنند و آن‌ها را بكشند».

و نيز «طبري» مي‌نويسد (كريستنسن، ص5-184): «چون كار هوشنگ راست شد و پادشاهي بدو رسيد، تاج بر سر نهاد و خطبه خواند و در خطبه‌ي خود گفت كه پادشاهي را از جد خود گيومرث به ارث برده است و متمردان را چه آدمي و چه شيطان،‌ تنبيه و عذاب مي‌كند. و گفته‌اند كه او ابليس و سپاه وي را در هم شكست و از آميزش با مردم بازداشت و نوشته‌اي براي آنان بر كاغذي سپيد نوشت و در آن، از ايشان (ديوان) پيمان گرفت كه بر هيچ انساني ظاهر نشوند و از اين كار آنان را ترسانيد و متمردان‌شان را با گروهي از غولان بكشت و ديگران از ترس او به بيابان‌ها و كوه‌ها و دره‌ها گريختند. او بر همه‌ي كشورها فرمان‌روايي داشت … گفته‌اند كه ابليس و سپاه او از مرگ هوشنگ شادي كردند؛ زيرا پس از مرگ وي، به اقامتگاه‌هاي آدميان وارد شدند و از كوه‌ها و دره‌ها بدان جا فرود آمدند».

و در شاهنامه‌ي فردوسي از هوشنگ چنين روايت مي‌شود: «جهان‌دار هوشنگ با راي و داد/ به جاي نيا تاج بر سر نهاد/ چو بنشست بر جايگاه مهي/ چنين گفت بر تخت شاهنشهي/ كه بر هفت كشور منم پادشا / جهان‌دار پيروز و فرمان‌روا / وز آن پس جهان يكسر آباد كرد/ همه روي گيتي پر از داد كرد/ چو بشناخت، آهنگري پيشه كرد/ از آهنگري اره و تيشه كرد/ برنجيد پس هر كسي نان خويش/ بورزيد و بشناخت سامان خويش/ جدا كرد گاو و خر و گوسفند/ به ورز آوريد آن چه بُد سودمند/ برنجيد و گسترد و خورد و سپرد/ برفت و به جز نام نيكي نبرد».
در شاهنامه، داستاني مندرج است كه به موجب آن، هوشنگ در پي روي‌دادي، آتش را كشف مي‌كند و بدان مناسبت، آن روز را بزرگ مي‌دارد و جشن «سده» مي‌خواند؛ و بر اين اساس، گفته مي‌شود كه اين جشن معروف و ديرين ايرانيان: «ز هوشنگ ماند اين سده يادگار/ بسي باد چون او دگر شهريار». اما چنان كه برخي پژوهشگران دريافته‌اند، اين داستان در شاهنامه الحاقي است و بعدها و به دست ديگران بدان افزوده شده است (خالقي مطلق، ص134).

كتاب‌نامه:
ـ «بن‌دهش»: نوشته‌ي فرنبغ دادگي، ترجمه‌ي مهرداد بهار، انتشارت توس، 1369
ـ حمزه اصفهاني: «تاريخ سني ملوك الارض و الانبيا»، ترجمه‌ي جعفر شعار، انتشارات اميركبير، 1367
ـ آرتور كريستنسن: «نمونه‌هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه‌اي ايرانيان»، ترجمه‌ي ژاله آموزگار- احمد تفضلي، نشر چشمه، 1377
ـ جلال خالقي مطلق: «گل رنج‌هاي كهن»، نشر مركز، 1372

=============================

برگرفته شده از سايت امرداد

خاستگاه اشکانيان


منابع در دست‌رس ما، درباره‌ي خاستگاهِ نام‌دهنده - بنيان‌گذار دودمان اشكاني (از حدود 250 پيش از ميلاد تا 226 پس از ميلاد)، يعني «ارشك» (211 - 274 پ.م.) [پارسي ميانه: Arshak؛ يوناني: Arsaces؛ فارسي: اشك؛ از واژه‌ي «Arshan» = مرد، دلير] بسيار ناسازگار و متفاوت‌اند. در اين منابع، ارشك به عنوان "راهزني" كه سرزمين «پارت» را با تهاجم و قتل شهربان آن تصرف كرده بود، معرفي شده (Justin 41.4; Ammianus Marcellinus 23.6.2)؛ يا به عنوان فردي "بلخي" كه ترقي و خيزش «ديودتوس» Diodotus (فرمان‌دار بلخ) را تحمل‌ناپذير يافت و به پارت حركت كرد و رهبري آن ايالت و طغيان عليه سلوكيان را به دست گرفت (Strabo 11.9.3)؛ يا به عنوان سركرده‌ي قبيله‌ي «پرني» [1] از سكاهاي «دهه (Dahae)» اي كه پارت را اندكي پيش از شورش ديودتوس فتح كرد (ibid., 11.9.2).

چهارمين روايت بر آن است كه آندارگوراسِ Andragoras «پارسي» - كه اسكندر شهرباني پارت را به او واگذار كرده بود - نياي شاهان آينده‌ي پارت بود (Justin 12.4.12). پنجمين روايت را «آرين» (Arrian) در كتاب‌اش به نام Parthica فراهم آورده بود كه اينك گم شده است، اما فوتيوس (Photius) كتاب مذكور را در اين موضوع خلاصه كرده (Bibliotheca 58) و در سده‌ي دوازدهم ميلادي، سينسلوس (Syncellus) نيز چنين خلاصه‌اي را ترتيب داده است (Corpus Scriptorum Historiae Byzantinae XIII, ed. W. Dindorf, Bonn, 1829, p. 539). "خلاصه‌ي فوتيوس" چنين شرح مي‌دهد كه: «برادران ارشك و تيرداد، پسر ارشك (Arsaces) و از اولاد فرياپيتس (Phirapites) بودند [سينسلوس: برادراني بودند از نسل اردشير پارسي]. «فركلس» (Pherecles) [سينسلوس: Agathocles] كه از سوي آنتيخوس ثئوس (Antiochus Theus) شهربان كشور آنان شده بود، به يكي از آن دو برادر بي‌احترامي زشتي كرد. در پي اين پيش‌آمد … آنان پنج مرد ديگر را به ياري خويش برگزيدند و با همدستي ايشان، فرد اهانت‌گر را كشتند و سپس، مردم‌شان را به شورش عليه مقدونيان و برپايي حكومتي از آنِ خود، وادار نمودند».

سرانجام، "تاريخ ملي ايران"، تبار ارشك را تا «كي قباد» (فردوسي، شاهنامه، ج7، ص116؛ طبري، ج1، ص710)، يا پسرش «كي آرش» (ثعالبي، ص457)، يا «دارا» پسر هماي (طبري، ج1، ص704؛ بيروني، The Chronology, p. 118)، يا حتا كمان‌دار نام‌دار، «آرش» (شاهنامه، ج7، ص115؛ بيروني، همان، ص119) [2] دنبال مي‌كند.

اين گزارش‌ها، بسط و توسعه‌ در ايدئولژي‌هاي سياسي را منعكس مي‌كنند. برخاستن از طبقه و پيشه‌اي فرودين مانند راهزني، داستان‌هاي عاميانه‌اي هستند كه درباره‌ي كورش و ساسان و ديگر قهرمانان دودمان‌هاي سلطنتي نيز گفته شده‌اند. ارتباط با «آرش» [كمان‌گير] به سبب همانندي نام و نيز تصوير شدن ارشك به صورت يك كمان‌دار بر روي سكه‌هاي پارتي است (cf. A. v. Gutschmidt in ZDMG 34, 1880, p. 743)؛ هر چند كه «كمان» به عنوان نمادي سلطنتي، همواره مورد توجه بوده است. «اردشير پارسي» مذكور در روايت سينسلوس، عموماً همان اردشير دوم هخامنشي دانسته شده است؛ چرا كه به گفته‌ي كتزياس (apud Plutarch, Artoxares 2)، اردشير پيش از تاج‌گذاري،Arsaces (ارشك) خوانده مي‌شد. اما اين فرض، چشم‌پوشي از اين حقيقت است كه اردشير يكم نيز Arshak / Arsaces، به بابلي: Arshu خوانده مي‌شد. روايت مربوط به شورش هفت مرد پارتي (ارشك و تيرداد و پنج مرد ديگر) عليه حاكم سرزمين‌شان، بسيار همانند واقعه‌ي شورش هفت نفره‌ي داريوش كبير و شش تن از بزرگان پارسي عليه برديا / گئوماتا است و احتملاً از همان داستان سرچشمه مي‌گيرد [3].

روايتي كه ارشك را سركرده‌ي قبيله‌ي «پرني» بر مي‌شمارد - چنان كه ريچارد فراي توجه نموده است (The History of Ancient Iran, Munich, 1983, p. 206) - با گزارش [متن پهلوي] بن‌دهش (35.43f) مبني بر اين كه «دستان (= زال) فرزند سام، "شاه سكاها" و اپرنك (Aparnak)، سرور اپرشهر (Aparshahr؛ نيشابور بعدي) بود» و «اپرشهر از آن رو چنين ناميده شده كه سرزمين [قوم] اپرنك است»، تأييد شده است (ترجمه‌ي اصلاح شده در: Fray, loc. Cit., whth n. 3).
به نظر مي‌رسد كه پرني‌ها[ي ظاهراً سكايي‌تبار] از اواسط سده‌ي سوم پ.م. در پارتي‌هاي ايراني مستحيل شده بودند: آنان نام اخير (پارتي) را براي خود اختيار كردند و نام‌هايي كاملاً ايراني - و حتا زرتشتي - داشتند (Lassen, Indische Altertumskunde II, Bonn, 1847, p. 285 n. 3؛ مي‌توان نام نياي ارشك، فريا پيتس "Phria Pites" را با نام اوستايي فريَ پيتا "Frya Pita" = دوستار پدر، برابر نام يوناني "Philopatros"، ارتباط داد).

ارشك در تصوير حك شده بر سكه‌هاي‌اش، جامه‌اي سكايي پوشيده اما به سان شهربانان هخامنشي - مانند داتاميس - با كماني در دست، بر چهارپايه‌اي نشسته است. وي عمداً، براي تأكيد نمودن بر علائق ملي‌گرايانه و شاهانه‌اش، از طرح سكه‌هاي سلوكي دور شده و خود را Karni (به يوناني: Autocratos = خود- سالار) خوانده است؛ عنواني كه پيش‌تر، فرماندهان بلندپايه‌ي هخامنشي - همچون كورش كوچك - داشتند.

شاهان بعدي پارتي خود را به تبار هخامنشيان منسوب نمودند و رسوم و تشريفات هخامنشي را احيا كردند، و اردوان سوم (90-80 پس از ميلاد) كه يكي از پسران‌اش را «داريوش» ناميد (Dio Cassius 59.27)، از جانب خود، مطالبه‌ي ميراث كورش را مطرح كرد (Tacitus, Annals 4.13).
در مجموع، ملاحظات نام‌شناختي، سكه‌شناختي و كتيبه‌شناختي، به اين نتيجه‌ي نهايي دلالت مي‌كند كه دودمان شاهنشاهي پارتي، «خاستگاهي بومي و ايراني» داشته است؛ بر اين اساس، «ماهيت زرتشتي همه‌ي نام‌هاي شاهان پارتي و اين حقيقت كه برخي از اين نام‌ها [ارشك، گودرز، خسرو] به "زمينه‌ي پهلواني" اوستا متعلق‌اند»، تبين و توضيحي منطقي مي‌يابد (G. V. Lukonin in Camb. Hist. Iran III/2, 1983, p. 687) [4].

- - - -
1) Parni يا Aparni يكي از قبايل ايرانيِ شرقي است كه گويا به اتحاديه‌ي سكاييِ «داهه» (Dahae) تعلق داشته و در پيرامون رود تجن ساكن بوده است. پرني‌ها احتملاً در آغاز سده‌ي سوم پ.م. به سرزمين «پارت» مهاجرت كردند و در اواسط همان سده، به رهبري ارشك، حاكميت آن سرزمين را به دست آوردند: ريچارد فراي، «تاريخ باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380، ص 5-334؛ K. Schippmann, "Arsacids II. The Arsacids Dyanasty": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, London & NewYork, 1987, p. 526؛ P. Lecoq, "Aparni": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, London & NewYork, 1987, p. 151.
2) به نظر مي‌رسد كه منظور از «آرش» در اين روايات، «كي ‌آرش» (اوستايي: Kavi Arshan؛ پهلوي: Kay Arash) نوه‌ي كي ‌قباد باشد و نه «آرش» (اوستايي: Erekhsha؛ پهلوي: Erash) كمان‌گير. در غالب منابع عصر اسلامي، دودمان ايراني اشكاني، از نسل «كي آرش» شمرده شده است … «ثعالبي» (غرر اخبار، ص547) تبار اشكان (نام دهنده - نياي دودمان) را از طريق اشكان (يكم)، تا كي آرش پسر كي قباد پي مي‌گيرد.
ابوريحان بيروني (آثار الباقيه، ص117) با استناد به شاهنامه[‌ي ابومنصوري] اظهار مي‌دارد كه اشك پسر دارا و از نسل آرش بود. طبري (ج1، ص 709) اشك را بنيان‌گذار دودمان اشكاني ذكر مي‌كند و او را پسر اشكان بزرگ و از نسل كي ابيبه (Kay-Abibeh*) پسر كي قباد مي‌انگارد. دينوري (ص 14)، قي وس (Qayvas) - يعني كي آرش - را نياي اشكانيان مي‌داند؛ اما مسعودي (مروج الذهب، ed. Pellat, I, p. 276) از روايت ديگري پيروي مي‌كند و دودمان اشكاني را با سياوش پسر كي كاووس مرتبط مي‌سازد: A. Tafazzoli, "Arash, Kay": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, London & NewYork, 1987, p. 268

3) يوزف ويسهوفر: «ايران باستان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1377، ص 170

4) A. Sh. Shahbazi, " Arsacids I. Origins": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, London & NewYork, 1987, p. 525


===================

http://www.daftarche.com/

آيين برافراشتن درفش كاوياني در سرزمين درفش‌هاي برافراخته

رضا مرادي ‎غياث‌آبادي

اسفند 1379

اين نوشتار به دوست گرامي و كوشنده سرفراز ميهن، اقاي جمشيد اخوان ارمغان مي‌شود

اين نوشتار، گزيده‌اي از سخنراني نگارنده در دومين همايش بين‌المللي نوروز (ارگ بم، 1379) است كه در مجموعه مقاله‌هاي اين همايش (انتشارات سازمان ميراث فرهنگي، پژوهشكده مردم‌شناسي، 1382) منتشر شده است.

شهر بلخ در شمال افغانستان امروزي و در نزديكي رود آمودريا (جيحون) قرار داشته است. مردمان اين شهر پس از ويراني آن به دست قيس‌ بن هيثم، شهر جديد بلخ را در بيست كيلومتري شرق آن بنا كردند كه امروزه به نام «مزارشريف» شهرت دارد.

چند هزار سال است كه يكي از بزرگترين و شكوهمندترين و زيباترين و مردمي‌ترينِ جشن‌هاي نوروزي در ميان همه سرزمين‌هاي ايراني، در شهر بلخ، در اين پايتخت باستاني ايراني و با برافراشتن درفش سه رنگ كاوياني، در ميان انبوهي از مردماني كه از دوردست‌ها گرد آمده‌اند، و در ميان شادي كودكان و سرودهاي زيباي دختران و دعاي مادران و آرزوها و آمال پدران و در كنار بناي فرخنده و ورجاوند «مزارشريف» مزار باستاني ايرانيان، و در ميان «دشت شاديان»، دشتي دوركرانه و آكنده از گل‌هاي سرخ لاله، برگزار مي‌شده است.

اينك امسال (منظور نوروز 1380) سومين سالي است كه درفش گل سرخ به اهتزاز در نخواهد آمد. آنروز كه قيس بن هيثم، مركوبش را در آب‌هاي پاك و گرامي «بلخ‌رود» فرو برد و از جشنگاه و انجمن‌گاهِ رايومندِ نوبهار بلخ، آن جايگاه گردهمايي سرداران سرزمين‌هاي ايراني و آن جايگاه اهتزاز درفش‌هاي نمايندگان ايراني، تنها ويرانه‌اي بر جاي گذاشت و پيكره‌هاي شكوهمند و ستاره‌آذين آناهيد را خرد مي‌كرد؛ آيا مي‌دانست كه از پس سالياني دراز، بازماندگان او دگرباره دست‌هاي خود را بسوي اين يادمان‌هاي گرانپايه ايراني دراز مي‌كنند و سلاح‌هاي خود را بسوي تنديس‌هاي فرازمندِ «باميان باميك»، تنديس بوداي مظهر صلح و آشتي، نشانه مي‌روند و حتي مانع برگزاري «جشن گل سرخ» مي‌شوند؟

اما به راستي امروزه نيز مردمان بلخ و بادغيس و هرات، آن مرز پَـروان و باميان و چَـخچَـران، آن مردمان شِـبرغان و سمنگان و بغلان و بدخشان و آن شيران تُـخار و «دره پنج‌شير»، دانند چاره كار را نرم نرمك. و اينان اينك شبيه همان ترانه‌اي را مي‌سرايند كه پيش از اين پدرانشان براي پسر هيثم ساختند و طبري آنرا روايت كرده است و هنوز هم در افغانستان سروده مي‌شود:


از ختلان آمدي/ با روي سياه آمدي


آواره باز آمدي/ خشك و نزار آمدي

آيين برافراشتن درفش كاوياني در بلخ باستاني يا مزارشريف امروزي كه در بيست كيلومتري بلخ واقع است، پيشينه‌اي چند هزار ساله دارد. در اوستا، بلخ با پاژنام «سريرام اردوو درفشام» همراه است؛ به معناي «بلخ زيبا با درفش‌هاي برافراخته». تعبيري كه در ادبيات پهلوي و در شاهنامه فردوسي به گونه «بلخ بامي» (بلخ درخشان) ماندگار شد.

«درفش‌هاي برافراخته» به پايتختي و مركزيت بلخ اشاره مي‌كند، جايگاهي كه سرداران و نمايندگان سرزمين‌هاي ايراني درفش‌هاي خود را در كنار يكديگر و در پيرامون درفش كاوياني، در «انجمن‌گاه نوبهار» و در آغاز هر بهار بر مي‌افراخته‌اند و يگانگي و يكرنگي و همبستگيِ همه مردمان سرزمين‌هاي ايراني را پيمان مي‌گذاردند و يادآوري مي‌كردند.
[RIGHT][FONT=&quot]به گمان نگارنده، درفشي

sonic
11-01-2010, 08:38 PM
به علت مشخص نبودن هدف این جستار موقتا قفل میشود.