PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پروسلوگیون



Ouroboros
02-17-2011, 12:31 PM
«فقط احمق در دل می‌گوید که خدایی نیست»
سنت آنسلم

برهانی که آنسلم ِ قدیس در «پروسلوگیون» مطرح کرد نهصد سال است که باعث تفریح ِ ذهنی بسیاری شده، فلاسفه‌ی بی‌شماری از آن دفاع کرده‌اند یا به آن پاسخ گفته‌اند. جالبی ِ آن در اینست که همه، خداباور یا نه، به محض ِ شنیدن ِ آن پی می‌برند که یک جای ِ کار می‌لنگد، این استدلال یک ایرادی دارد، اما هیچکس نمی‌تواند دقیقا انگشت ِ خود را روی ِ آن ایراد بگذارد. با وجود ِ آنکه این برهان کمتر از تمام براهین ِ دیگر در طول تاریخ زخم برداشته، بدلیل همین «ایراد ِ ناجور ِ ناگفتنی» مورد علاقه‌ی مذهبیون نیست.

برهان به زبان ِ بسیار ساده اینست: «خدا موجودیتی‌ست که فراتر از آن قابل ِ تصور نیست، آنچه را که نمی‌توان فراتر از آن را تصور کرد نه فقط در ذهن، بلکه در عین نیز وجود دارد، پس خدا نه فقط در ذهن، بلکه در عین هم وجود دارد». می‌بینید که مقدمه بسیار جالب است: هیچکس منکر ِ «تصور ِ وجود خدا» نیست. و نتیجه از آنهم جالبتر : چیزی که نتوان از آن فراتر از تصور کرد نمی‌تواند فقط ذهنی باشد، زیرا اگر بود آنوقت می‌شد چیزی فراتر از آن را تصور کرد(چیزی که در عالم ِ واقع نیز وجود دارد)، پس خدا وجود دارد.

ایرادی که بلافاصله به آن گرفتند این بود که وجود به تعالی منتج نمی‌شود. گونیلون، یک کشیش ِ دیگر در رساله‌ای بنام «در دفاع ِ از آن احمق» پاسخ می‌داد که تصور ِ وجود به وجود، و وجود به تعالی منتج نمی‌شود و می‌توان در این استدلال به جای «خدا» هر واژه‌ای قرار داد(او گفت زیباترین جزیره‌ی ِ ممکن). آنسلم جواب داد که وجود ِ زیباترین جزیره‌ی ِ ممکن وجوب ندارد در حالی‌که تصور ِ کامل‌ترین قادر ِ متعال دارای وجوب است. به عبارتی، برهان را بدین شکل بازنویسی کرد: « تعریف ِ متصور خدا موجودیتی ِ بی‌عیب و مطلقا کامل و متعالی‌ست، مقدمه‌ یا یکی از ضروریات ِ کمال و تعالی ِ مطلق، وجود داشتن است، پس خدا وجود دارد(یا "نمی‌تواند وجود نداشته باشد، زیرا در آنصورت کمال مطلق نمی‌بود")».

Ouroboros
02-17-2011, 12:41 PM
یکی از ایرادات ِ وارد به برهان ِ هستی شناسی اینست که وجود را در قالب ِ یک کیفیت اثبات می‌کند، در حالی که کیفیات متأخر بر وجود هستند و وجود متقدم بر کیفیات. قبل از داشتن ِ هر کیفیتی(از جمله موجودیت)باید وجود داشت. یعنی استدلال در خودش ابطال می‌شود. کانت این ایراد را مطرح کرد. هگل، دیالکتیکی و کوبنده پاسخ داد: « وجود متقدم بر تصور است». یعنی همینکه متصور ِ وجود، وجود دارد، خود ِ وجود موجود است.

Russell
02-17-2011, 08:45 PM
اصولاً اگر ما یک مجموعه (که وجود عینی دارد) رو در نظر بگیریم و دنبال یک ترین در آن بگردیم و بگیم حتماً وجود دارد کاملاً درست هست ولی وقتی در وجود عینی اعضا مناقشه است این استدلال کاملاً بی ربط میشود.

kourosh_bikhoda
02-17-2011, 09:43 PM
یعنی همینکه متصور ِ وجود، وجود دارد، خود ِ وجود موجود است.

وجودِ موجود چطور؟ آیا این هم موجود است؟ وجودِ وجودِ موجود چطور؟ والخ.

Ouroboros
02-18-2011, 03:17 AM
وجودِ موجود چطور؟ آیا این هم موجود است؟ وجودِ وجودِ موجود چطور؟ والخ.


این دقیقا ایرادی بود که فوئرباخ مطرح کرد(البته با الهام از روگه و نقد ِ او بر دیالکتیک)، او گفت که در این برهان «وجود ِ موجود وجود دارد» را می‌توان پذیرفت، اما در پی ِ آن پرسشی جدید رخ خواهد نمود، و آن اینکه «وجود ِ وجود ِ موجود ِ وجود» چه می‌شود. برای ِ ابطال ِ این دور ِ تسلسل طرفداران ِ برهان باز به برهان ِ واجب الوجود دست یازیدند. بعدها با ایراداتی که به آن برهان هم وارد شد، این دفاع ارزش خود را از دست داد. یکی از کسانی که به دفاع از این برهان پرداخته نرمن ملکم است، این بابا می‌گوید که در کمک ِ اضافی ِ برهان واجب الوجود به برهان هستی شناسی(برهانی که بنام برهان آنسلمی شناخته می‌شود)، این «وجوب ِ وجود» نیست که مطرح می‌شود بلکه «ترجیح ِ تصور ِ وجوب ِ وجود» است.


اصولاً اگر ما یک مجموعه (که وجود عینی دارد) رو در نظر بگیریم و دنبال یک ترین در آن بگردیم و بگیم حتماً وجود دارد کاملاً درست هست ولی وقتی در وجود عینی اعضا مناقشه است این استدلال کاملاً بی ربط میشود.

اینهم ایراد ِ شوپنهاور به برهان ِ آنسلمی‌ست. و من تصور می‌کنم این همان ایراد ِ ناگفتنی و ناپیدای ِ برهان است نه ایراد ِ کانت(البته بعضی هردو را یکی می‌دانند). اینکه نتیجه‌ در مقدمات به نحوی استادانه پنهان شده و تا آخر ِ استدلال همچون یک شعبده(به تعبیر شوپنهاور)از دیدها پنهان می‌ماند.

Ouroboros
02-18-2011, 03:30 AM
یکی از جالبترین «باژگونی‌»های ِ تاریخ ِ فلسفه، متعلق به همین برهان ِ آنسلمی‌ست، و بلایی که جان فیندلی برسر ِ آن آورد.



Findlay argues that a religious object possessing unsurpassable superiority (or God), would be one whose existence is inescapable. By "inescapable" he cannot mean "psychologically inconceivable", because then the mere fact that there are unbelievers would make atheism true. But if we interpret "inescapable" as "logically inconceivable", then God's existence is inescapable, that is, His nonexistence is logically inconceivable, only if He is a necessarily existing being. Since, according to Findlay, there are no necessarily existing beings, it follows that God does not exist.

او استدلال می‌کند که چون خدا موجودیتی‌ست مطلقا بی‌عیب و در کمال ِ مطلق، و چون این کمال نمی‌تواند فقط ذهنی باشد زیرا دیگر کمال نخواهد بود، وجود ِ او ویژگی‌ ِ ذاتی ِ آنست، پس خدا وجود ندارد، زیرا وجود خداناباورانی که به کمال ِ او یا وجود ِ موجود محمول ِ کمال ِ مطلق شک می‌کنند آن را از کمال ِ مطلق خواهد انداخت. فقط در صورتی به این ایده ایراد وارد می‌شود که وجود او منطقا ملزوم باشد، و از آنجاکه موجود منطقا ملزوم فقط منطقا ملزوم است نه عیناً، خدا وجود ندارد.

فیلیپ
05-03-2011, 06:32 AM
با عرض درود؛


یکی از ایرادات ِ وارد به برهان ِ هستی شناسی اینست که وجود را در قالب ِ یک کیفیت اثبات می‌کند،

برهان وجود شناسی (چه ورژن انسلم چه کارتسی) هیچکجا وجود را "در قالب یک کیفیت" معرفی نمی کند.
لفتو در این خصوص می نویسد:


Anselm's ...[argument], as explained above, does not involve any particular doctrine about the logical status of existence
Leftow, Brian. "The Ontological Argument." The Oxford Handbook of Philosophy of Religion. p. 107.




از پاسخ دکارت به گاسندی هم میتوان برداشت کرد که وی چیستی وجود را اساسا بی-اهمیت و نا-مربوط به مبحث میداند.
:53:

Ouroboros
05-03-2011, 07:12 PM
سلام فیلیپ.
در اینکه وجود ِ خدا در برهان ِ انسلمی در قالب یک صفت به اثبات می‌رسد من یکسره با ایراد ِ کانت هم‌نظرم. اساس ِ استدلال اینست که وجوب ِ وجود جزئی از «کمال مطلق» است: «گلابی شیرین است، گلابی برای شیرین بودن باید حتما وجود داشته باشد_اگر وجود نداشت نمی‌توانست شیرین باشد_، پس گلابی وجود دارد»، این وابستگی ِ ثانویه «وجود» را به نوعی ویژگی تبدیل می‌کند، در حالی‌که برای داشتن هر نوع کیفیتی ابتدا باید وجود داشت و وجود مقدم بر کیفیات است نه بالعکس. یعنی در این برهان نه فقط وجود در قالب یک ویژگی اثبات می‌شود، بلکه «از» یک ویژگی ِ ثانویه هم منتج شده. این ایراد را گویا چارلز هارتشورن با ایجاد تغییراتی برطرف کرده، اطلاع دقیقی از آن ندارم.

فیلیپ
05-03-2011, 09:38 PM
امیر عزیز،

سلام فیلیپ.
در اینکه وجود ِ خدا در برهان ِ انسلمی در قالب یک صفت به اثبات می‌رسد من یکسره با ایراد ِ کانت هم‌نظرم. اساس ِ استدلال اینست که وجوب ِ وجود جزئی از «کمال مطلق» است: «گلابی شیرین است، گلابی برای شیرین بودن باید حتما وجود داشته باشد_اگر وجود نداشت نمی‌توانست شیرین باشد_، پس گلابی وجود دارد»، این وابستگی ِ ثانویه «وجود» را به نوعی ویژگی تبدیل می‌کند،در حالی‌که برای داشتن هر نوع کیفیتی ابتدا باید وجود داشت و وجود مقدم بر کیفیات است نه بالعکس. یعنی در این برهان نه فقط وجود در قالب یک ویژگی اثبات می‌شود، بلکه «از» یک ویژگی ِ ثانویه هم منتج شده. این ایراد را گویا چارلز هارتشورن با ایجاد تغییراتی برطرف کرده، اطلاع دقیقی از آن ندارم.
این نقد گانیلو/آکویناس اشکالش در فرض بی ربط قرمز-رنگ-شده است.
برای اثبات وجود خدا از کمال، لزومی نیست تا کمال، یک کفیت واقعی باشد/لزومی نیست کمال، وجود داشته باشد.
درواقع برهان وجود شناسی، از کمال به عنوان یک مفهوم (concept) استفاده می کند نه یک کفیت واقعی. و از آنجایی که مفاهیم (بر خلاف کفیات واقعی) وابستگی به وجود ندارند، نقد شما اصولا بی-ربط به محبث میشود.



«گلابی شیرین است، گلابی برای شیرین بودن باید حتما وجود داشته باشد_اگر وجود نداشت نمی‌توانست شیرین باشد_، پس گلابی وجود دارد»اگر "شیرین بودن" صرفا یک مفهوم باشد، آنگاه گزاره ی بلد شده نادرست است. ما میتوانیم مفهومی از یک گلابی شیرین داشته باشیم، بدون اینکه آن گلابی وجود داشته باشد.
اگر "شیرین بودن" به معنای داشتن واقعی کیفیت "شیرین بودن" باشد، آنگاه مثالتان بی ربط به مبحث خواهد بود چراکه در برهان وجود شناسی لزومی نیست از کمال به عنوان یک کفیت واقعی استدلال کرد.

Ouroboros
05-04-2011, 08:07 AM
برای اثبات وجود خدا از کمال، لزومی نیست تا کمال، یک کفیت واقعی باشد/لزومی نیست کمال، وجود داشته باشد.
درواقع برهان وجود شناسی، از کمال به عنوان یک مفهوم (concept) استفاده می کند نه یک کفیت واقعی. و از آنجایی که مفاهیم (بر خلاف کفیات واقعی) وابستگی به وجود ندارند، نقد شما اصولا بی-ربط به محبث میشود.

مشکل بر سر چگونگی ِ مفهوم ِ «کمال» نیست، بر سر چگونگی ِ مفهوم «وجود» است. ایراد نمی‌گوید «وجود ِ خود کمال هم محل تردید است»(اینهم هست البته، و جای بحث دارد)، می‌گوید «وجود را _به عنوان پیشفرض بنیادی_ از کمال _به عنوان پیشفرض ثانوی_ نتیجه گرفتن غلط است». سر ِ شیرین بودن یا نبودن ِ گلابی بحث نمی‌کنیم، مسئله اینست که منظر عقلانی آیا شیرین بودن ِ گلابی به عنوان یک «فرض» به وجود داشتن گلابی به عنوان یک «اصل» می‌انجامد یا نه.

فیلیپ
05-05-2011, 01:45 AM
مشکل بر سر چگونگی ِ مفهوم ِ «کمال» نیست، بر سر چگونگی ِ مفهوم «وجود» است. ایراد نمی‌گوید «وجود ِ خود کمال هم محل تردید است»(اینهم هست البته، و جای بحث دارد)، می‌گوید «وجود را _به عنوان پیشفرض بنیادی_ از کمال _به عنوان پیشفرض ثانوی_ نتیجه گرفتن غلط است». سر ِ شیرین بودن یا نبودن ِ گلابی بحث نمی‌کنیم، مسئله اینست که منظر عقلانی آیا شیرین بودن ِ گلابی به عنوان یک «فرض» به وجود داشتن گلابی به عنوان یک «اصل» می‌انجامد یا نه.
مشکل بر سر رابطه ی «کمال» و «وجود» است؛ اینکه آیا براستی «وجود» بر «کمال» (حداقل «کمال» مدنظر در گزاره ی نخست برهان) تقدم دارد؟ گفتیم که:
"مفاهیم (concepts) وابستگی به وجود ندارند"
و از آنجایی که این برهان، از کمال به عنوان یک مفهوم صرف استفاده می کند، گفتن اینکه «وجود» بایستی به آن تقدم داشته باشد یا "پیش فرض بنیادینش" باشد، واضحا باطل است.


آیا شیرین بودن ِ گلابی به عنوان یک «فرض» به وجود داشتن گلابی به عنوان یک «اصل» می‌انجامد یا نه.ریچارد تِیلور (Richard Taylor) این مسئله را اینطور ابراز می کند:

Can one, however, fairly pass from the conception of such a being ... to either the affirmation or the denial of its real existence?
1

ترجمه: آیا میتوان از مفهوم [صرف] این موجود (=کمال)، وجود واقعیش را تایید یا رد کرد؟




او در ادامه توضیح میدهد که معمولا از یک مفهوم، به تنهایی، نمیتوان چیزی در مورد وجودش استخراج کرد. مثلا در همین مثال شما نمیتوان وجود گلابی را صرفا از مفهوم گلابی ( یا مفهوم شیرین بودنش) استخراج کرد. با این حال بنظر میرسد که «کمال» در این بین یک استثنا باشد؛ کمال از مفهوم صرفش، (بر اساس ریداکتیوی انسلم)، وجودش را تایید می کند. مفاهیم دیگری نیز شبیه به این داریم، برای مثال «مثلث-چهارضلعی» یا «دایره ی 200 درجه ای» بر اساس خود مفهومشان، وجودشان را رد می کنند.

Ouroboros
05-05-2011, 09:20 AM
سپاس از ادامه‌ی گفتگو. :53:


مشکل بر سر رابطه ی «کمال» و «وجود» است؛ اینکه آیا براستی «وجود» بر «کمال» (حداقل «کمال» مدنظر در گزاره ی نخست برهان) تقدم دارد؟ گفتیم که:
"مفاهیم (concepts) وابستگی به وجود ندارند"
و از آنجایی که این برهان، از کمال به عنوان یک مفهوم صرف استفاده می کند، گفتن اینکه «وجود» بایستی به آن تقدم داشته باشد یا "پیش فرض بنیادینش" باشد، واضحا باطل است.

خیر، ایرادی که شما به آن ایراد می‌گیرید این نیست که وجود باید به کمال متقدم باشد(باز تأکید می‌کنم که این ایراد هم مطرح و قابل بحث است، اما بخشی که شما از نوشته‌ی من کوت کردید و به آن پاسخ دادید چنین چیزی را در خود ندارد)، مسئله به این صورت مطرح می‌شود: در این برهان وجود از کمال منتج شده(کاری به این که می‌شود یا نه نداریم)، پس وجود در قالب یک ویژگی ثانوی اثبات شده، پس وجود از جایگاه ِ بوم ِ نقاشی به جایگاه یکی از اجزای ِ آن تقلیل پیدا کرده. ملاحظه می‌فرمایید که یک تفاوت باریک هست میان «وجود به کمال متقدم است» و «وجود را نمی‌توان در جایگاه یک صفت به اثبات رساند».

درباره‌ی این ایرادی که مطرح کرده‌اید، تصور امر محال(در اینجا کمال مطلق)فقط در عرصه‌ی منطق مجاز است نه به عنوان یک اصل طبیعی، و در همان عرصه هم غیرقابل ِ دفاع است و اغلب به استقرای تام می‌انجامد نه اثبات عینی. ما با نظم ِ طبیعی چیزها روبرو نیستیم، بلکه با یک پندار سر و کار داریم(خود ِ وجوب ِ وجود ِ کمال مطلق یک پندار است، نه یک اصل اثبات شده). به همین روش: «وجود ِ وجودی که کامل‌تر از آن قابل تصور نباشد ممکن نیست، پس خدا وجود ندارد»!

یک توضیح کوچک هم بدهید درباره‌ی منظورتان از «مفهوم»، آنطورکه از گفته‌های شما برمی‌آید در بهترین شرایط هم خدا در جایگاه یک مفهوم از یک مفهوم ِ انتزاعی(=تصور ِ وجودی که کامل‌تر از آن ممکن نیست)اثبات می‌شود نه وجودی عینی.

kourosh_bikhoda
05-05-2011, 08:11 PM
یک توضیح کوچک هم بدهید درباره‌ی منظورتان از «مفهوم»، آنطورکه از گفته‌های شما برمی‌آید در بهترین شرایط هم خدا در جایگاه یک مفهوم از یک مفهوم ِ انتزاعی(=تصور ِ وجودی که کامل‌تر از آن ممکن نیست)اثبات می‌شود نه وجودی عینی.

درود. قبلن در چندجا توضیح دادم که هر تأثری از یک تصور زنده ناشی میشه که یا در لحظه یا در گذشته از حواس گرفته شده. حواس هم مطلقن نمیتونند چیزی بیشتر از ماهیت و توانایی خودشون رو به انسان ببخشند. بنابر این زمانیکه در مورد یک مفهوم (تأثر) صحبت می کنیم باید متوجه باشیم که اون مفهوم دستکم در گذشته یکبار وجود داشته.

ایرادی که دوستمون میگیرن مربوط به صدق یا کذب بودن موضوع هست. اگر گزاره «خداوند کامل است» بخواد صادق باشه، خداوند بایستی پیش از کمال داشتن، وجود داشته باشه. چه این کمال انتزاعی باشه چه واقعی. اگرچه مفهوم این گزاره قابل درک هم باشه، ولی چنانچه خداوند موجود نباشه، ارزش گزاره موجود صفر و در نتیجه کاذب هست.

فیلیپ
05-06-2011, 07:29 AM
خیر، ایرادی که شما به آن ایراد می‌گیرید این نیست که وجود باید به کمال متقدم باشد
امیر ارجمند،
به مهر، نگاه دیگری به ایرادتان بیندازید:

یکی از ایرادات ِ وارد به برهان ِ هستی شناسی اینست که (2) وجود را در قالب ِ یک کیفیت اثبات می‌کند ، در حالی که (1) کیفیات متأخر بر وجود هستند و وجود متقدم بر کیفیات. قبل از داشتن ِ هر کیفیتی(از جمله موجودیت)باید وجود داشت. یعنی استدلال در خودش ابطال می‌شود. کانت این ایراد را مطرح کرد. (emphasis mine)
عرض جنابعالی در این نقل قول این است: از آنجایی که کفیات (در این مبحث: کمال) بر وجود متاخر هستند(1)، پس وجود را نمیتوان در قالب یک کفیت اثبات کرد(2).
بنده متوجه نمی شوم در این پست آخرتان چه شد که یک دفعه گزاره ی اول را بکل انکار کردید!

به هر جهت بنده پاسخ هر دو گزاره را داده بودم.
در خصوص گزاره ی 1:

از آنجایی که این برهان، از کمال به عنوان یک مفهوم صرف استفاده می کند، گفتن اینکه «وجود» بایستی به آن تقدم داشته باشد یا "پیش فرض بنیادینش" باشد، واضحا باطل است.
در خصوص گزاره ی 2:

برهان وجود شناسی (چه ورژن انسلم چه کارتسی) هیچکجا وجود را "در قالب یک کیفیت" معرفی نمی کند.
لفتو در این خصوص می نویسد:
Anselm's ...[argument], as explained above, does not involve any particular doctrine about the logical status of existence
Leftow, Brian. "The Ontological Argument." The Oxford Handbook of Philosophy of Religion. p. 107.
برهان وجود شناسی صرفا با استفاده از مفهوم «کمال» و یک ریداکتیو، «وجود کمال» را استنتاج کرده. حال شما از کجا کشف کردید که ایجا «وجود کمال» در قالب یک کفیت (ثانویه) اثبات شده؟ برهان، کجا فرض گرفته/اشاره داشته که «وجود» استنتاج شده، بایستی یک کفیت(ثانویه) باشد؟
عرض کرده اید:

در این برهان وجود از کمال منتج شده(کاری به این که می‌شود یا نه نداریم)، پس وجود در قالب یک ویژگی ثانوی اثبات شدهچرا استنتاج وجود از کمال، باعث می شود وجود در قالب یک کفیت(ثانویه) ثابت شود؟
در زبان برایان لفتو، چرا فاکتورهای کمال-ساز بایستی به کفیات(ثانویه) محدود باشند؟


One version of [the ontological] argument uses the premise that existence is a perfection, but the having of a perfection could be expressed other than by what Kant would call a “real predicate.”l





یک توضیح کوچک هم بدهید درباره‌ی منظورتان از «مفهوم»، مفاهیم (concepts) واحدهای تفکر (constituents of thoughts)، و مسلما اجزایی انتزاعی هستند. (به این مدخل (http://plato.stanford.edu/entries/concepts/) از دانشنامه ی فلسفه ی استنفورد ر.ک.)

آنطورکه از گفته‌های شما برمی‌آید در بهترین شرایط هم خدا در جایگاه یک مفهوم از یک مفهوم ِ انتزاعی(=تصور ِ وجودی که کامل‌تر از آن ممکن نیست)اثبات می‌شود نه وجودی عینی.وقتی که می گوییم «وجود واقعی» یک مفهوم ثابت شده، یعنی اینکه این مفهوم از، به اصطلاح، "بهشت افلاطون" به جهان واقعی نازل شده است! (از حالت انتزاعی (abstract realm) به حالت واقعی (actual/concrete realm) منتقل داده شده).

با سپاس از توجهتان.:53:

Ouroboros
05-06-2011, 01:31 PM
امیر ارجمند،
به مهر، نگاه دیگری به ایرادتان بیندازید:

عرض جنابعالی در این نقل قول این است: از آنجایی که کفیات (در این مبحث: کمال) بر وجود متاخر هستند(1)، پس وجود را نمیتوان در قالب یک کفیت اثبات کرد(2).
بنده متوجه نمی شوم در این پست آخرتان چه شد که یک دفعه گزاره ی اول را بکل انکار کردید!

به هر جهت بنده پاسخ هر دو گزاره را داده بودم.
در خصوص گزاره ی 1:

در خصوص گزاره ی 2:

برهان وجود شناسی صرفا با استفاده از مفهوم «کمال» و یک ریداکتیو، «وجود کمال» را استنتاج کرده. حال شما از کجا کشف کردید که ایجا «وجود کمال» در قالب یک کفیت (ثانویه) اثبات شده؟ برهان، کجا فرض گرفته/اشاره داشته که «وجود» استنتاج شده، بایستی یک کفیت(ثانویه) باشد؟
عرض کرده اید:
چرا استنتاج وجود از کمال، باعث می شود وجود در قالب یک کفیت(ثانویه) ثابت شود؟
در زبان برایان لفتو، چرا فاکتورهای کمال-ساز بایستی به کفیات(ثانویه) محدود باشند؟


One version of [the ontological] argument uses the premise that existence is a perfection, but the having of a perfection could be expressed other than by what Kant would call a “real predicate.”l




مفاهیم (concepts) واحدهای تفکر (constituents of thoughts)، و مسلما اجزایی انتزاعی هستند. (به این مدخل (http://plato.stanford.edu/entries/concepts/) از دانشنامه ی فلسفه ی استنفورد ر.ک.)
وقتی که می گوییم «وجود واقعی» یک مفهوم ثابت شده، یعنی اینکه این مفهوم از، به اصطلاح، "بهشت افلاطون" به جهان واقعی نازل شده است! (از حالت انتزاعی (abstract realm) به حالت واقعی (actual/concrete realm) منتقل داده شده).

با سپاس از توجهتان.:53:



فیلیپ عزیز شما در اولین پست خود به این بخش از نوشته‌ی من پاسخ دادید:


یکی از ایرادات ِ وارد به برهان ِ هستی شناسی اینست که وجود را در قالب ِ یک کیفیت اثبات می‌کند،

(پست ِ شما) (http://www.daftarche.com/showthread.php/295-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%B3%D9%84%D9%88%DA%AF%DB%8C%D 9%88%D9%86?p=5466&viewfull=1#post5466)

و من تصور می‌کردم که ما درحال گفتگو پیرامون این ایراد ِ مقدماتی هستیم نه نتیجه‌ی آن، یعنی حرف شما اینست که وجود در این برهان در قالب یک ویژگی اثبات نمی‌شود، نه اینکه وجود به کمال متقدم است یا نه، و حالا مرا به خودابطال‌گری متهم می‌کنید!

به هرحال برای ِ من فرقی نمی‌کند، در هر دو صورت، بخش ِ مقدماتی ایراد اینست که در برهان انسلمی وجود یک صفت است("کامل کسی‌ست که وجود داشته باشد"، این اصلا تعریف ِ صفت است!)، درحالی‌که اولا مقدمه به نتیجه بی‌ربط است و ثانیا وجود صفت نیست بلکه بستر ِ تعلق صفت است. پاسخ شما اینست که «چرا استنتاج وجود از کمال، باعث می شود وجود در قالب یک کفیت(ثانویه) ثابت شود؟»، و من واقعا نمی‌فهمم که این سوال چه معنایی دارد، چون تفاوت میان «کیفیت» و «ویژگی» برای من بسیار زیاد است. نزد من هر وجه از چگونگی یک کیفیت است(حتی عدم وجود)و ویژگی معادل فارسی صفت، یعنی چیزی که به نهاد تعلق می‌گیرد است. اگر اینها به نظر شما یکی هستند یا فکر می‌کنید ایراد من فقط متوجه ثانویه بودن ِ وجود در این برهان است باید چندین پله عقب برویم.


برهان، کجا فرض گرفته/اشاره داشته که «وجود» استنتاج شده، بایستی یک کفیت(ثانویه) باشد؟


این نتیجه‌ی ِ طبیعی و ایراد ِ برهان است نه بخشی از مفروضات آن، اینکه «برای کامل بودن» باید وجود داشت، یعنی وجود داشتن یک ویژگی ِ ثانویه است برای امکان‌پذیری کامل بودن.

---------- ارسال جدید اضافه شده در 01:31 PM ---------- ارسال قبلی در 01:24 PM ----------



ایرادی که دوستمون میگیرن مربوط به صدق یا کذب بودن موضوع هست. اگر گزاره «خداوند کامل است» بخواد صادق باشه، خداوند بایستی پیش از کمال داشتن، وجود داشته باشه. چه این کمال انتزاعی باشه چه واقعی. اگرچه مفهوم این گزاره قابل درک هم باشه، ولی چنانچه خداوند موجود نباشه، ارزش گزاره موجود صفر و در نتیجه کاذب هست.

بله، این صورت اساسی برهان است. وانگهی حرف من اینست که چنین رویکردی بسیار کمتر از آنچه به نظر می‌رسد منطقی‌ست، و اگر هم باشد، علاوه بر مفهوم کمال، مفهوم وجود هم مفهومی انتزاعی می‌شود(مثل برهان نظم و برخلاف برهان علیت). برهانی که وجود ِ ذهنی ِ یک مفهوم ِ ذهنی را از طریق یک فرض ِ ذهنی اثبات می‌کند، خیلی کمتر از اینها قابل دفاع خواهد بود!

فیلیپ
05-07-2011, 08:25 AM
و من تصور می‌کردم که ما درحال گفتگو پیرامون این ایراد ِ مقدماتی هستیم نه نتیجه‌ی آن،...
مقدمه به نتیجه بی‌ربط است
البته گزاره ی «وجود بر کفیت مقدم است» به طور سنتی، مقدمه و پیشرط گزاره ی «وجود را نمیتوان در قالب یک کفیت اثبات کرد» دانسته شده، نه نتیجه ی آن [1] و لذا مستقیما به آن مربوط است.

به هر حال مشکلی نیست. میتوانیم تنها در خصوص مسئله ی «وجود را نمیتوان در قالب یک کفیت اثبات کرد» بحث کنیم.


این نتیجه‌ی ِ طبیعی و ایراد ِ برهان است نه بخشی از مفروضات آن، اینکه «برای کامل بودن» باید وجود داشت، یعنی وجود داشتن یک ویژگی ِ ثانویه است برای امکان‌پذیری کامل بودن.
دوست بزرگوار من،
تکرار استدلال های پیشینتان، پاسخ سوال بده را نخواهد داد!
می فرمایید: "اینکه «برای کامل بودن» باید وجود داشت، یعنی وجود داشتن یک ویژگی ِ ثانویه است"
ما می گوییم: چرا؟

شما یک همچنین استدلالی دارید:

1. برای کامل بودن باید وجود داشت.
2. پس وجود یک ویژگی ثانویه است.

واضح است که گزاره ی 2، به طور مستقیم، از گزاره ی 1 نتیجه گرفته نمی شود. پس یا استدلالتان استنتاجی نیست یا اینکه یک پیشفرض پنهان شده دارید که گزاره ی 1 و 2 را به هم ربط می دهد.

تصور بنده این است که شما از پیشفرضی شبیه این استفاده می کنید: "همه ی فاکتورهای کمال-ساز بایستی ویژگی ثانویه باشند"

در این صورت استدلالتان چنین خواهد بود:

1. همه ی فاکتورهای کمال-ساز بایستی ویژگی ثانویه باشند (پیش فرض پنهان شده ی تان)
2. «وجود» [2] یک فاکتور کمال-ساز است (یا به قول خودتان: "برای کامل بودن باید وجود داشت.")
3. پس «وجود» [2] بایستی یک ویژگی ثانویه باشد.

درخواست ما از شما این است:
مهر ورزیده، گزاره ی نخست/پیشفرضتان را ثابت کنید.


چون تفاوت میان «کیفیت» و «ویژگی» برای من بسیار زیاد است. نزد من هر وجه از چگونگی یک کیفیت است(حتی عدم وجود)و ویژگی معادل فارسی صفت، یعنی چیزی که به نهاد تعلق می‌گیرد است. اگر اینها به نظر شما یکی هستند یا فکر می‌کنید ایراد من فقط متوجه ثانویه بودن ِ وجود در این برهان است باید چندین پله عقب برویم. منظور بنده از کفیت ثانویه همان "ویژگی ثانویه" ی مد نظر شما و کانت است. [3] مشکل صرفا بر سر انتخاب واژه است نه مفاهیم. لزومی نیست "چندین پله عقب برگردیم".

سپاس از این گفتگوی شیرین!



پانویس:

[1] برای نمونه رجوع کنید به مقاله ی


Alston, William P. "The Ontological Argument Revisited." The Philosophical Review LXIX.4 (1960): 452-74. Print.

"On this basis it is easy to show that 'exists' cannot be a
predicate. If the existence of the subject must be presupposed
before we can set about attaching (withholding, wondering
whether to attach) any predicate to (from) it, it, we will always be
too late either to apply or to withhold a predicate of existence. ...
"The application of all this to the ontological argument is
obvious. Descartes can get from the principle "Perfection implies
existence" or "Existence is a perfection" to the conclusion he
wants, "A perfect being exists," only by using that principle to
show that existence must be predicated of a perfect being. But
we can predicate, or refuse to predicate, anything of a perfect
being, only if we purport to have already settled that there is
a perfect being."

بنظر بنده شما نیز همین موضع را در پست دومتان داشتید.

[2] در منظر برهان وجود شناسی.

[3] البته همچنان تاکید می کنم که چیستی «وجود» اصولا بی ربط به این برهان است. اینکه من و شما وجود را چه بدانیم، تاثیری به این بحث نخواهد گذاشت.

Ouroboros
05-10-2011, 12:01 AM
ببخشید بابت تأخیر.



واضح است که گزاره ی 2، به طور مستقیم، از گزاره ی 1 نتیجه گرفته نمی شود. پس یا استدلالتان استنتاجی نیست یا اینکه یک پیشفرض پنهان شده دارید که گزاره ی 1 و 2 را به هم ربط می دهد.


پیشفرض ِ من اینست که یکسری حالات بنیادی هستند(یعنی بر هر چیز تقدم دارند)و یکسری ویژگی‌ها بر چگونگی و چیستی ِ آن حالات دلالت دارند. «وجود» برای من از جمله حالات ِ نوع اول است، و مشکل استدلال اینست که «وجود» را از «کمال» نتیجه می‌گیرد، یعنی(مثلا)وجود ِ کمال ِ «الف» را به وجود «خود الف» ارجحیت، تقدم و وابستگی می‌دهد و وجود الف را از چگونگی الف نتیجه می‌گیرد(تازه آنهم چگونگی‌ای که در تعریف ِ آن چیستی نهفته است). پس 1: وجود نه به عنوان یک بستر ِ اصیل برای قرار گرفتن هرنوع ِ ویژگی ِ خاص یا عامی بر چیز، که به عنوان یک ویژگی جدا و مستقل مثل باقی ِ آنها اثبات شده، و 2. استدلال کلا به شعبده‌بازی می‌ماند تا استدلال!

یک اشاره‌ی کوچک هم بکنم که میان برهان هستی شناسیک ِ آنسلم و دکارت تفاوت‌هایی هست، برهان دکارت این ایراد را(چنانکه منتقدان کانت اشاره کرده‌اند)ندارد، چون وجود را یکی از اصول «کمال» می‌داند نه نتیجه‌ی ِ آن(آنسلم می‌گوید که خدا کمال مطلق است پس نمی‌تواند وجود نداشته باشد، دکارت می‌گوید خدا کمال مطلق است پس وجود را که یکی از ارکان کمال است دارد)، اولی درصدد اثبات تصور خدا برمی‌آید، دومی چنین دغدغه‌ای ندارد و وجود یک «کمال مطلق» را اثبات می‌کند. البته ایرادات دیگر به برهان کانت هم وارد است.

فیلیپ
05-10-2011, 03:10 AM
یعنی(مثلا)وجود ِ کمال ِ «الف» را به وجود «خود الف» ارجحیت، تقدم و وابستگی می‌دهد و وجود الف را از چگونگی الف نتیجه می‌گیرد(تازه آنهم چگونگی‌ای که در تعریف ِ آن چیستی نهفته است). پس 1: وجود نه به عنوان یک بستر ِ اصیل برای قرار گرفتن هرنوع ِ ویژگی ِ خاص یا عامی بر چیز، که به عنوان یک ویژگی جدا و مستقل مثل باقی ِ آنها اثبات شده
در برهان وجود-شناسی، این "ارجحیت، تقدم و وابستگی" تنها یک تقدم منطقیست (logical priority) و دلالتی به تقدم واقعی (ontological priority) اجزاء مدنظر ندارد و به این خاطر چیزی در مورد "بستر اصیل بودن" یا "ویژگی بودن" یا بکل چیستی (ontological status) «وجود» و «کمال» نمی گوید. صرف اینکه B منطقا از A دنبال می شود، نشان نمی دهد که A واقعا بر B تقدم دارد.


یک اشاره‌ی کوچک هم بکنم که میان برهان هستی شناسیک ِ آنسلم و دکارت تفاوت‌هایی هست، برهان دکارت این ایراد را(چنانکه منتقدان کانت اشاره کرده‌اند)ندارد، چون وجود را یکی از اصول «کمال» می‌داند نه نتیجه‌ی ِ آن(آنسلم می‌گوید که خدا کمال مطلق است پس نمی‌تواند وجود نداشته باشد، دکارت می‌گوید خدا کمال مطلق است پس وجود را که یکی از ارکان کمال است دارد)، اولی درصدد اثبات تصور خدا برمی‌آید، دومی چنین دغدغه‌ای ندارد و وجود یک «کمال مطلق» را اثبات می‌کند. البته ایرادات دیگر به برهان کانت هم وارد است.
برهان (نخست) انسلم و برهان دکارت هر دو یک چیز اند. هر دوی آنها «وجود» را (به قول شما) "از اصول" «کمال» میدانند. تنها تفاوتشان این است که انسلم این را از طریق یک برهان خلف نشان می دهد، اما دکارت صرفا به بدیهی بودن آن بسنده می کند. اگر نقد کانت نمی تواند به دکارت وارد باشد، به انسلم هم وارد نیست.

Ouroboros
09-23-2012, 04:16 PM
گونیلو چیزی شبیه یک «مشکل» را در برهان آنسلم پیدا کرد. او در رساله‌ی «در دفاع از آن احمق» با هوشمندی نشان داد که با روشی که آنسلم از آن بهره جسته، می‌توان بایستگی وجود هر شماری از چیزهای لاوجود را اثبات کرد. خود او مثال جزیره را انتخاب کرد، جزیره‌ای که تصور از آن بهتر ممکن نیست، و نتیجه گرفت که برپایه‌ی برهان آنسلم باید چنان جزیره‌ای وجود داشته باشد. آنسلم که متفکری برجسته و اهل سفسطه‌بازی بود از این مثال ضعیف سوء استفاده کرد و با طرح اینکه وجودی عینی همچون «جزیره» هرگز نمی‌تواند از «کمال مطلق» بهره ببرد و در هر شرایطی «ناقص» خواهد بود، این انتقاد به جا را رد کرد. سوال اینست که اگر گونیلو به جای جزیره گفته بود «هیولای اسپاگتی پرنده» آنسلم چه پاسخی می‌داشت؟